بیدارباش
شبی از شبهای زودرس زمستان بود که طبق عادت معمول، پای پیاده در راه بازگشت به خانه بودم. نیمه های راه یک زوج جوان که سوار ماشین بودند، سر راهم نگه داشتند و نشانی پادگان سپاه را ازم پرسیدند. گفتم: "دو خیابان جلوتر، دست راست". بعد از اینکه خداحافظی کرده و رفتند، پیش خود به فکر فرو رفتم که: این وقت شب آنها کجا، پادگان سپاه کجا؟ به راهم ادامه دادم. دو خیابان که جلوتر رفتم، یک صدای گوپ_گوپ از دور شنیدم. دنبال صدا به سمت راست چرخیدم. متوجّه چراغانی های آن طرف شدم. اوّلش فکر کردم عروسی است. بعد دیدم نه! مراسم دهۀ فجر در سالن اجتماعات واحد فرهنگی سپاه در حال برگزاری است و دو باند پهن هم در دو طرف ورودی ساختمان گذاشته اند تا پیام انقلاب ما را به گوش جهانیان برسانند:
"ناش ناش، نیناش ناش
شبو تا به صبح بیدار باش
موهاتو فر بده، حالا بیا تو با من قر بده" !!!
با خود گفتم: ببینید که از سرود "الله اکبر،خمینی رهبر" و آن حماسی خوانی های رعشه انگیز استاد قره باغی به کجا رسیدیم؟!... . سری تکان دادم و رد شدم. سؤال اینجاست که: اگر این کارها به اسم جذب حدّاکثری صورت می گیرد، خود این جذب در چه راستایی است؟ و مهمتر اینکه: اگر واقعاً ذائقۀ جامعۀ ما این است، پس در این همه مدّت چه کار کرده ایم؟ 38 سال زمان کمی نیست. یک نسل تمام و بیشتر.