غزل) مسافر
سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ
چنان سهراب خواهم ساخت قایق
برای دوری از دست خلایق
بدون توشه خواهم رفت از اینجا
که تا دل بر کنم از این علایق
چنان رانم به سرعت سوی مقصود
که پیش افتم ز ساعات و دقایق
در این وادی ندیدم جز غریبی
روم تا گردم از این غصّه فایق
وجودم ابر، حرفم همچو باران
ولی بر ذهن مردم سقف، عایق
مر این نقش شریف روی خاتم
چنین سنگ زمرّد نیست لایق...
بیا با من مسافر، ای برادر !
که جان ها خسته است از این حقایق
ولی چون «شهسوار» از پیش باید
به دل زخمی بداری چون شقایق
۹۵/۰۸/۱۸
سلام
این شعر موج داره. و جذر و مد.
...
مثل شعرهای قبل نیست.
...
موفق باشین.انشااله.