حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

دکتر سجّاد آیدنلو دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه پیام نور ارومیّه، جوانترین شاهنامه پژوه دنیا (متولد 1359)، از برجسته ترین شاهنامه پژوهان ایران و بی شک برجسته ترین آنها در منطقۀ آذربایجان است. از ایشان آثاری چون "از اسطوره تا حماسه" و دهها و صدها مقاله در موضوع شاهنامه و ادبیّات حماسی ایران منتشر گردیده است. مصاحبه ای که توسّط نگارنده با این پژوهشگر ارزشمند با موضوع شاهنامه و فردوسی صورت گرفته است، از خاطرتان می گذرد.


به عنوان سؤال اوّل بفرمایید که اهمّیت عمدۀ کار فردوسی در کجاست؟

«بنام خداوند جان و خرد»

وجوه اهمّیت شاهنامۀ فردوسی در حوزه های مختلفی قابل بحث و بررسی هست، ولی به اقتضای فرصت و تنگنای مصاحبه و صفحات چاپ اگر بخواهیم این را به صورت خلاصه و محدود عرض بکنیم، مهمترین شاخصه ها و معیارهای هویت ملّی و فرهنگ ایرانی را در تعریف جامع هویّت و فرهنگ می توان در شاهنامه و کارکرد شاهنامه در ادوار بعد از خودش پیدا کرد.

نکتۀ نخست که همیشه هم مطرح شده و مدّنظر بوده، اهمّیت این کار به لحاظ تقویت زبان فارسی به عنوان یکی از عناصر اصیل هویّت و فرهنگ ایرانی هست. منتها در اینجا به یک اشتباه مشهور اشاره بکنم در مورد اهمّیت شاهنامه به لحاظ ارتباط با زبان فارسی؛ آن هم این هست که: تصوّر متداول و غلطی هست که "شاهنامه زنده کنندۀ زبان فارسی است". این اشتباه است؛ به دلیل اینکه ما وقتی در قرن چهارم می بینیم که اثری مانند شاهنامه آفریده می شود، یعنی اینکه زبان فارسی پیش از آن قرن یا پیش از فردوسی و شاهنامه، به قدرت و قابلیّتی رسیده که شخصی مانند فردوسی بتواند با استفاده از امکانات بالقوّۀ این زبان، اثری مانند شاهنامه بیافریند. پس اگر بخواهیم تعبیر را در این زمینه اصلاح و دقیق و علمی و قاعده مند بکنیم، باید گفت که "اهمّیت فردوسی و شاهنامه، کشف قابلیّت های زبان فارسی و عرضۀ آنها در قالب لغات، ترکیبات و آفرینشهای هنرمندانه هست که باعث تقویت این زبان و استمرار آن در آثار و سالها و سده های بعد می شود"؛ نه اینکه بگوییم فردوسی زنده کنندۀ زبان فارسی است. زبان فارسی در عصر فردوسی زنده هم بوده.

بعد، نکتۀ دیگری که در اهمّیت شاهنامه می شود گفت، این هست که: ما در شاهنامه با تاریخ ملّی ایران مواجه هستیم. دربارۀ مسئلۀ تاریخ در شاهنامه، در سؤالهای بعدی بنده یک مقدار مفصّلتر توضیحاتی عرض خواهم کرد؛ در اینجا هم این نکته را به عنوان یکی از وجوه اهمّیتش عرض بکنم که: تاریخ ملّی -و در بخشهایی تاریخ واقعی ایران- به دلیل اینکه در زبان هنری فردوسی و در قالبی وحدتمند و دارای ساختار عرضه شده، به ماندگاری رسیده و شاهنامه درواقع توانسته باورداشت های نیاکان ما را -که ما الآن می گوییم تاریخ ملّی، ولی در آن عصر به عنوان تاریخ واقعی تلقّی و تصوّر می شده- حفظ بکند و این را ادامه بدهد. شاید اگر فردوسی این را به زبان نظم و در قالب هنری نمی آفرید، ما از این حد توجّه به تاریخ ملّی بی بهره بودیم و اطّلاع ما یا رویکرد ما به تاریخ ملّی ایران در حدّ آثاری مثل "تاریخ طبری" و "بلعمی" و "مجمل التّواریخ" و امثال اینها بود که عاری از وجوه هنری در حدّ شاهنامۀ فردوسی هست.

نکتۀ دیگر در اهمّیت شاهنامه، آیین ها، آداب و رسومی هست که از ایرانیان باستان به اقتضای زمان داستانها در آن روایت شده و به رغم نظر یکی از محقّقان مشهور -که زنده یاد هم هستند ایشان، فوت کرده اند- که گفته بود: "عمر کارکردهای اجتماعی شاهنامه به سر رسیده است"، برخی از رسوم و اشارات مندرج در شاهنامه، ضمن اینکه ارزشها و شیوۀ زیست نیاکان ما را نشان می دهد و از آن نظر مهم هست، هنوز هم بعد از گذشت هزار و چند سال از زمان نظم این اثر و شاید چندهزار سال از زمان اجرا و رواج این آیین ها در زمانهای داستانی شاهنامه، هنوز هم برای ما قابل استفاده هست؛ یعنی ما، یک دوره منش و خوی و خصلت ستودۀ ایرانی را در شاهنامۀ فردوسی می بینیم که بسیاری از آنها را هم می توانیم الگوی عملی زندگی امروزی قرار بدهیم. مواردی مانند: «ز پیمان نگردند ایرانیان»، که تأکید بر حفظ پیمان و درواقع وفاداری هست. یا ابیات درخشانی مانند:

«زن و کودک و بوم ایرانیان..................به اندیشۀ بد منه در میان».

یعنی: اینکه نباید سرزمین و خاندان ایرانیان را وجه المصالحۀ رفتارهای شخصی یا سیاسی قرار داد، توصیه ای هست که به نظر بنده تمام رهبران جهان در تمام ادوار می توانند این را در ادارۀ کشورشان مدّ نظر قرار بدهند. این هم درواقع نکتۀ بسیار مهمّی است.

بعد، اهمّیت دیگر شاهنامه در تاریخ و فرهنگ ایران اگر بخواهیم اشاره بکنیم، حضور پرتجلّی شاهنامه در حوزه های مختلف مربوط به زندگی و فرهنگ ایرانیان هست. شما کمتر گوشه ای از گوشه های زندگی و هنر ایرانی را می بینید که از تأثیر شاهنامه به دور مانده باشد. شعر و متون داستانی، نثر را ببینید از شاهنامه اثر پذیرفته، هنرهای مختلف مثل نگارگری، مثل خطّاطی، سفالگری، کاشیکاری، فرشبافی و امثال اینها، همیشه از شاهنامه متأثّر بوده اند. در گذشته، اصلاً مردم ایران با شاهنامه زندگی می کردند. گواه صدق این مدّعا هم، گزارشهایی هست که از مجالس شاهنامه خوانی و نقّالی، ما می بینیم و روایت شده که در آنها چگونه مردم با داستانهای شاهنامه و شخصیّت های شاهنامه سنخیّت پیدا کرده بودند؛ و این حضور و استمرار هم درواقع می تواند یکی از وجوه اهمّیت شاهنامۀ فردوسی باشد.

نکتۀ دیگری را که بنده علاقه مندم روی آن به عنوان یکی از ویژگی های مهمّ شاهنامه و شخصیّت فردوسی تأکید بکنم و اشاره بکنم، اعتدالی هست که در منش و نگرش فردوسی ما می بینیم. بدین معنی که شاهنامه -همچنان که خوانندگان محترم مستحضرند- ساختار و زمان داستانی اش، مربوط به ایران پیش از اسلام هست و هویّت ایران پیش از اسلام را نشان می دهد؛ امّا فردوسی برخلاف برخی کسان در گذشته و دوران معاصر، اسیر باستانگرایی نبوده. در عین احترام و اعتقاد کامل به ایران پیش از اسلام، عناصر هویّتی ایران بعد از اسلام را که یکی از مهمترین آنها دین اسلام و مذهب شیعه هست، در نگرش معتدل خودش رعایت کرده و بیان کرده؛ به طوریکه ما می بینیم که با وجود این احترام و فضای داستانی خودش، به تصریح اعتقادات دینی و مذهبی خودش را هم در شاهنامه بیان می کند:

«بر این زادم و هم بر این بگذرم.................چنان دان که خاک پی حیدرم».

یعنی اینکه در نگاه معتدل و فرهیخته و حکیمانۀ فردوسی، برخلاف تصورات احساساتی برخی، هیچ تضادّی بین علاقه به ایران باستان و اعتقاد به دین اسلام و مذهب تشیّع نیست و نخواهد بود. این هم نکتۀ بسیار مهمّی که ما می توانیم به عنوان یک درس درواقع اخلاقی و آموزۀ اعتدالی، از شاهنامه بگیریم.


به عنوان سؤال دوّم: ایراد عمده ای که می شود بر شاهنامه وارد دانست، از نظر شما چه می تواند باشد؟

خب! ببینید! شاهنامه به هرحال آفریدۀ یک انسان هست؛ درست است که ما فردوسی و شعرا و دانشمندانی در تراز فردوسی را به عنوان نابغه می دانیم و می شناسیم، ولی این نبوغ دلیل بر معصومیّت علمی_ادبی نیست. به هرحال کتابی است انسانی و طبیعتاً فراز و نشیب هایی هم در این کتاب ما می بینیم.

اگر بخواهیم به لحاظ ادبی درواقع این کتاب را بررسی بکنیم، طبیعی است که درحدود 50 هزار بیت شاهنامه "غثّ و ثمین" یعنی فراز و نشیب های ادبی هست. همۀ ابیات شاهنامه در اوج نیست، ابیات ضعیف در شاهنامه هست. البتّه کم به نسبت حجم، ولی به هرحال هست. ترکیب هایی که ممکن است محلّ بحث باشد و حتّی ایرادهای قافیه یا مواردی که به لحاظ صورخیال یا تصویرپردازی قابل بحث و بررسی هست و این را ما در هر متن ادبی دیگری غیر از شاهنامه هم می بینیم. اینگونه نیست که بگوییم: چون شاهنامه شاهکار است، مبرّا از هر عیبی هست.

به لحاظ محتوایی اگر بخواهیم این کتاب را بررسی بکنیم، حتماً یاید توجّه داشته باشیم نکته هایی که دربارۀ شاهنامه گرفته می شود، از دو منظر باید مورد توجّه قرار بگیرد؛ یکی اینکه: مطالب داستانی شاهنامه به هیچوجه -با تأکید عرض می کنم- به هیچوجه زاییدۀ ذهن و زبان و خیال فردوسی نیست، بلکه مبتنی بر منبع یا منابعی است که فردوسی از آنها استفاده کرده. پس ما نمی توانیم اگر نکته ای را هم به عنوان ایراد مطرح بکنیم، متوجّه شخص فردوسی بکنیم به لحاظ محتوا، نه به لحاظ زبان. در زبان و بیان بله، متوجّه خود فردوسی هست؛ امّا در محتوا هر ایرادی هم که باشد، متوجّه منابع فردوسی هست که آنها را منتقل کرده. و نکتۀ دوّم اینکه: باید توجّه داشته باشیم شاهنامه اثری است متعلّق به هزار سال پیش، و روایات آن باز قدیمی تر. چون از منابع شفاهی به شکل کتبی درآمده و در اختیار فردوسی قرار گرفته. طبیعی است که با نگاه انسان معاصر و معیارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرن 21، به هیچوجه نمی توان اثری مربوط به هزار سال قبل را بررسی کرد.

این است که ممکن است که در بررسی متنی مانند شاهنامه، بعضی ها ایراد بگیرند که: چرا نقش و حضور تودۀ مردم یا عامّۀ مردم بسیار کم هست؟ یکی از ایرادهایی که امروزه درواقع بر ساختار داستانهای شاهنامه وارد می شود؛ منتها اگر ما در نظر داشته باشیم که سنّت تدوین تاریخنگاری ایران پیش از اسلام، بر مبنای سلسله های شاهی و با محوریّت شهریاران و پادشاهان بوده، طبیعی است که این مسئله را حمل بر منابع فردوسی خواهیم کرد. ضمن اینکه در توضیح باید گفت: همیشه هم تودۀ مردم در شاهنامه کمرنگ یا بیرنگ نیستند. کاوۀ آهنگر به عنوان یکی از شخصیّتهای اصلی و اساسی و اصلاً براندازندۀ نظام ظلم ضحّاکی، از میان مردم بر می خیزد؛ و جالبتر اینکه درفش ملّی ایرانیان در سراسر تاریخ روائی و واقعی ایران پیش از اسلام، منسوب به یک شخص عامی و برخاسته از میان مردم هست: درفش کاویانی؛ که بنا بر قول مشهور منسوب به کاوه هست. خب! در اهمّیت مردم در جهان شاهنامه همین بس که پرچم یک کشور منسوب به یک فرد عادّی هست، نه به یک پادشاه یا به یک پهلوان برخاسته از طبقۀ بالا. و در جای دیگری، فرض بفرمایید مثلاً در نبرد رستم و پولادوند هست که رستم وقتی با حریف نیرومندی مواجه می شود، نیایش می کند به درگاه خداوند که: "خدایا! مرا در این نبرد پیروز گردان که در غیر اینصورت اگر تورانیان و پولادوند پیروز شوند، مردمان عادّی ایران هم دچار آسیب خواهند بود". یعنی جهان پهلوان ایران در آنجا فقط به فکر حفظ نظام شاهی نیست، بلکه به تصریح مردم ایران را هم درواقع دعا می کند و در دعا و نیایش خودش به اینها اشاره می کند. در بخشهای دیگر هم باز حضور مردم را می بینیم؛ مخصوصاً در بخش ساسانیان و در داستانهایی مثل بهرام گور که بخشی از شخصیّتهای اصلی مربوط به داستانهای بهرام گور -یا بهرام پنجم ساسانی طبق تاریخ- شخصیّتهایی برخاسته از عامّۀ مردم هستند: در خانۀ آبکشی مهمان می شود یا با روستایی و بانوی او مواجه می شود. همۀ اینها مربوط به توده های مردم هستند. باز ما اینجا هم درواقع حضور مردم را در داستانهای شاهنامه می بینیم. این درواقع نکته ای است که در این باره می شود اشاره کرد.


سؤال بعدی: وجوه اشتراک و افتراق شاهنامۀ فردوسی و ایلیاد و ادیسۀ هومر چه می تواند باشد؟

از نظر اینکه هر دو متن متعلّق به ادبیّات حماسی محسوب می شوند، خب! اصلی ترین و مهمترین ویژگی مشترک بین اینها هست. منتها خب! به لحاظ زمانی، هم ایلیاد و هم ادیسه مقدّم بر اثر فردوسی هست. و هردو در ادبیّات جهان و در ادبیّات کشورهای خودشان -یعنی در یونان و در ایران- از جایگاه تراز اوّلی و بالایی برخوردار هستند. این مهمترین ویژگی هست. خب! وقتی ما می گوییم: در نوع ادبی حماسی، اینها مشترک هستند، طبیعی است که ویژگی های جزئی تر و باریک تر مربوط به حماسه هم در بین این دو اثر دیده بشود. یعنی: حضور یک پهلوان نقش اوّل، نبردهایی که لازمۀ حماسه هست و خوارق عادات یا بزرگنمایی هایی که ویژۀ حماسه هست، صبغۀ روایی داستان و امثال اینها. یعنی ویژگی هایی که در حماسه ها می بینیم، در این هردو اثر مشترک هست.

امّا نکته ای به عنوان ویژگی متفاوت بین این دو اثر یا -به تعبیری دیگر بخواهم عرض بکنم- اهمّیت یا برتری بیشتر شاهنامه نسبت به حماسه های یونانی می توانیم مطرح بکنیم، این هست که: شما اگر ایلیاد و ادیسه و بسیاری از داستانهای حماسی ملل دیگر -فرقی نمی کند، خارج از یونان- را هم بررسی بفرمایید، ملاحظه خواهید کرد که محدودۀ داستانی وقوع رویدادها، مربوط به یک منطقه و یک قوم و درواقع درون گروهی و درون قومی و درون کشوری هست. به تعبیری دیگر: علّت و انگیزه و نوع نبردها، بسیار محدود و درواقع بین خودشان هست؛ شما ایلیاد را وقتی می خوانید، درواقع داستانش به خاطر ربوده شدن دختری هست -هلن- که به تروا برده می شود در داخل یک کشور و دو قوم و دو گروه از یک کشور بر سر دوشیزه ای باهم نبرد می کنند. یعنی اینکه شما در این نوع حماسه ها، یکی از چهار ویژگی شاخص حماسه که بشود وجهۀ ملّی و اهمّیت و مفهوم ملّیت را -به آن معنا که ما در شاهنامه می بینیم- نمی بینید. شاهنامۀ فردوسی گزارشی است از دفاع یا عملکردهای ایرانیان در حفظ حیثیّت و تمامیّت قومی، ملّی و ارضی خودشان در مقابل مهاجمان مختلف -اعمّ از تورانیان یا رومیان یا کشورهای دیگر- که  مواجه می شوند و هرگز درگیری ها بر سر چیزهای جزئی و انگیزه های سست پایه ای -مثل دوشیزه و امثال اینها- نیست که ما در روایات یونانی می بینیم؛ و ضمن اینکه در آنجا محوریّت معمولاً بر سر یک یا چند پهلوان هست و حوادث مربوط به آنها روایت می شود، در حالیکه در شاهنامه اینگونه نیست. رستم جهان پهلوان شاهنامه هست، امّا همۀ شاهنامه روایت رستم نیست؛ بلکه رستم بخشی است از روایات شاهنامه و یکی از چندین شخصیبت شاهنامه. در شاهنامه شما با تاریخ ملّی ایران از نخستین پادشاه یا انسان به نام کیومرث تا آخرین پادشاه سلسلۀ تاریخی ایران پیش از اسلام یعنی یزدگرد سوّم ساسانی مواجه هستید، امّا در ایلیاد و ادیسه با یک برهۀ زمانی مشخّص و شخصیّت های محدود و حوادث بسیار معیّن و تنگی؛ ضمن اینکه در این نوع حماسه ها -یعنی حماسه های یونانی- صبغۀ اسطوره ای به معنای دخالت عناصر فراانسانی مخصوصاً خدایان، بسیار بسیار پررنگ هست. در حالیکه شما در شاهنامه با جهان انسانی حماسه -البتّه با بزرگنمایی ها و مبالغه ها و خرق عادتهایی ویژۀ حماسه که با تاریخ و منطق متفاوت خواهد بود- روبرو هستید. یعنی به بیان دیگر: در شاهنامه با یک فضای انسانی تر، زمینی تر، ملموس تر و خردپذیرتری نسبت به ایلیاد و ادیسه، ما روبرو هستیم که درواقع، این را برای من خوانندۀ ایرانی یا حتّی غیرایرانی امروزی، بسیار ملموس تر و دلپذیرتر می کند، در مقایسه با اثری مثل ایلیاد و ادیسه؛ و نکتۀ دیگر اینکه -البتّه این عرض من در حدّ احتمال هست، مستلزم بررسی های دقیقی هست، امّا- : بنده تصوّر نمی کنم که تأثیر نه تنها ایلیاد و ادیسه، بلکه هیچ حماسۀ دیگری از حماسه های جهانی غیر از شاهنامۀ فردوسی در فرهنگ، تاریخ، زندگی و ادبیّات بعد از خودش، به اندازۀ شاهنامۀ فردوسی بوده باشد. ایلیاد و ادیسه در ادبیّات یونانی، اروپایی و غربی بسیار تأثیر داشته، در این تردیدی نیست؛ امّا کمّ وکیف این تأثیر احتمالاً احتمالاً -به نظر بنده- هرگز در حدّ و حجم تأثیرات مختلف شاهنامۀ فردوسی در فرهنگ و ادبیّات ایرانی بعد از خودش نیست؛ و حتّی این را می توانیم از منظر تأثیر جهانی اش هم بررسی بکنیم. این بسیار خوب است که یکی از دانشجویان تاریخ یا ادبیّات، بیاید بررسی بکند که ایلیاد و ادیسه و همچنین شاهنامه در ادبیّات خارج از کشورهای خودشان (یعنی شاهنامه در ادبیّات بیرون از ایران و ایلیاد و ادیسه در ادبیّات بیرون از یونان) تا چه اندازه تأثیر داشته اند؟ چه به لحاظ ترجمه، چه به لحاظ اقتباس و چه به لحاظ اشارات و افراط های بزرگ دارنده که از سوی نویسندگان هست. این مقوله هم اگر مقایسه بشود، به نظر من باز کفۀ درواقع نفوذ شاهنامه سنگین تر خواهد بود.


سؤال بعد اینکه: اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، به هرحال شاهنامه در درجۀ اوّل یک منبع تاریخی است یا منبع ادبی؟

خب! این سؤال معمولاً در بین متون، بیشتر دربارۀ تاریخ بیهقی مطرح می شود که می گویند: "تاریخ بیهقی متنی است ادبی یا متنی است تاریخی؟". طبیعی است که دربارۀ شاهنامه پاسخ این است که: شاهنامه در درجۀ اوّل متنی است ادبی. به دلیل اینکه شاهنامه متعلق به حوزۀ ادبیّات فارسی است و در این تردیدی نیست؛ امّا با توجّه به اینکه در شاهنامه ما با تاریخ ملّی ایران و در بخشهایی با تاریخ واقعی ایران روبرو هستیم، از این متن در درجۀ اوّل ادبی، استفاده های تاریخی هم قطعاً خواهد شد. منتها جهت اطلاع دانشجویان محترم و بعضی از علاقه مندان شاهنامه که همیشه این پرسش را مطرح کرده اند و در ذهنشان به عنوان دغدغه مطرح بوده، این نکته را باید عرض بکنم که: ما در بحث از شاهنامه و روایاتی از این دست، باید به تفاوت و تفکیک دو مفهوم و مقولۀ تاریخ ملّی و تاریخ روایی توجّه کنیم و مشکل، عدم توجّه دانشجویان به تفاوت و تفکیک این دو است. در میان ملّت های صاحب فرهنگ و تمدّن دیرینه مثل ایران، مثل یونان، مثل مصر، مثل هند، چین و سایر کشورها، معمولاً ما با دو نوع تاریخ مواجه هستیم که حتماً باید اینها را تعریف کرد، تفکیک قائل شد و بر اساس این تفاوتها و تفکیک ها، متون را بررسی کرد. تاریخ روایی یا ملّی یا داستانی -همچنان که از محتوایش مشخّص هست- رویدادها و شخصیّتهایی هست که به واقع در جهان بیرون اتّفاق نیفتاده؛ اما در ذهن و باور و پسند نیاکان باستانی هر ملّت -از جمله ایرانیان- اینها به عنوان تاریخ واقعی تلقّی می شدند. یعنی نیاکان ما ایرانیان دوست می داشتند که چنین تاریخی بوده باشد و به بودن و وقوع چنین تاریخی اعتقاد داشتند. در نگاه آنها شخصیّتهایی مثل جمشید، کیومرث، فریدون، رستم و... واقعی بوده و وجود داشته اند. امّا در تاریخ واقعی وقتی ما می گوییم، یعنی اشخاص و حوادثی که به واقع در برهه ای از تاریخ در جهان بیرون می زیستند، اتّفاق افتاده اند و اسناد مختلف مکتوب یا باستانشناختی وجود اینها را تأیید می کند؛ مثل سلسلۀ هخامنشیان، مثل ساسانیان، مثل صفویان، مثل زندیّه و... . اینها همه تاریخ واقعی هستند. تا اواخر دورۀ قاجار، تفکیک و تفاوتی بین تاریخ ملّی و تاریخ واقعی در نگاه ایرانیان وجود نداشت. به همان اندازه جمشید برای ایرانیان واقعی بود که نادرشاه افشار برای مثال؛ امّا از اواسط دورۀ قاجار با توجه به مقولۀ اسطوره و کشفیّات باستانشناسی که اتّفاق افتاد و بعد از آن هم پربارتر شد، این نتیجه حاصل شد که: ما شخصیّتهای تاریخی و واقعی مان با شخصیّتهای تاریخ ملّی متفاوتند. تاریخ واقعی وجود داشته و تاریخ ملّی را دوست داشتند که وجود داشته باشد. شاهنامۀ فردوسی، بخش به اصطلاح پیشدادیان و کیانیان آن مبتنی بر تاریخ ملّی و روایی است، در بخش اشکانیان و ساسانیان ما با تاریخ واقعی روبرو هستیم؛ امّا این تاریخ واقعی، تاریخ واقعی محض و ناب نیست. بلکه به اقتضای سرشت حماسی_اساطیری شاهنامه، در بخش تاریخ واقعی هم ما عناصر، اشارات و روایات مربوط به تاریخ ملّی یا مقولات حماسی_اساطیری را می بینیم. این است که به طور کلّی اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، شاهنامه متنی است ادبی که تاریخ ملّی یا روایی ایران را با ساختار حماسی_اساطیری روایت کرده. البتّه که از بخش ساسانیان آن هم به نفع تاریخ واقعی و مطالعات ایران باستان در حوزۀ ساسانی شناسی می شود استفاده های بسیاری انجام داد، که درواقع این اتّفاق هم افتاده؛ فقط یک نمونه را جهت اطّلاع دانشجویان تاریخ عرض بکنم. آن هم این است که: تاریخ مرگ یزدگرد سوّم ساسانی که در شاهنامه ذکر شده «شبانگاه نیران خردادماه» یعنی شب سی ام خردادماه، شاهنامه یکی از دو منبعی هست که تاریخ کشته شدن یزدگرد را ذکر کرده. کسی که در حوزۀ ساسانی شناسی مطالعه می کند، از شاهنامه می تواند به یک اشارۀ منفرد و بسیار مهم در این مقوله برسد. البتّه اطّلاعات دیگری هم در این مقوله هست.


در پایان اگر سؤال دیگری به نظرتان می رسد که ما نپرسیدیم، خودتان بفرمایید.

نکته ای را که می خواهم رویش تصریح بکنم، افراط و تفریط هایی است که همیشه در حوزۀ شاهنامه در توجّه به مقولۀ فردوسی و شاهنامه صورت گرفته. شاهنامه یکی از آثار شگفت هست در تاریخ ایران؛ شگفت به لحاظ اینکه: هر اندازه که مورد احترام، مورد توجه و مورد تأیید بوده، همیشه مخالفان و دشمنانی هم داشته که به نادرست و با برداشتهای سطحی، متعصّبانه و احساسی خودشان، تلقّیات نادرستی داشته اند. از همان عصر خود فردوسی -که این کتاب در دربار محمود مطرود واقع شد- تا دورۀ معاصر ما، این تلقّیات منفی و البتّه نادرست را نسبت به شاهنامه داریم، که بحث دربارۀ همۀ اینها مقولۀ مفصّلی می طلبد؛ من فقط به دو نکته اشاره بکنم -که بیشتر مبتلابه است در دورۀ معاصر (دو تلقّی غلط درواقع): یکی برداشت [و یا اینطور عرض بکنم] تصوّر شخصی عدّه ای از کسانی است که می پندارند و دوست دارند که شاهنامه را در تقابل با دین اسلام قرار بدهند. در گذشته هم بوده، امروز هم هست، امّا غلط است! همچنان که در عرایض قبلی خودم در پاسخ به سؤالات بالاتر اشاره کردم، شاهنامه محتوایش متعلّق به ایران پیش از اسلام است؛ امّا محتوای پیش از اسلامی شاهنامه، دلیل بر زرتشتی بودن خود فردوسی -آنطور که بعضی می پندارند- یا اسلام ستیزی متن شاهنامه یا خود فردوسی نیست. بلکه در دیباچۀ شاهنامه و در جاهای دیگر، فردوسی به تصریح مسلمانی و تشیّع خودش را اعلام کرده. و نکتۀ مهمتر این است که: هرگز تضادّ و تقابل و تباینی بین ایراندوستی و مسلمانی و تشیّع فردوسی و هیچ کس دیگری نیست. یعنی ما می توانیم هم ایراندوست و درواقع ایرانگرای معقولی باشیم و هم مسلمان و شیعه. بین اینها تضادّی نیست که کسانی می کوشند بگویند که: فردوسی نمی توانسته به دلیل نظم اثری مربوط به ایران پیش از اسلام مسلمان باشد. این غلط است. خیلی مثال ساده و استدلال منطقی ذکر بکنم: در برهه ای از تاریخ مطالعات ایرانی، بهترین تحقیقات مربوط به ایران باستان و شاهنامه را اروپایی ها انجام دادند. در گذشته اینطور بوده که -البتّه الآن خوشبختانه به دست ایران انجام می شود، ولی خب!- بهترین تحقیقات ما را یک موقع "نولدکه"، "فریتز وولف" آلمانی، "ژول مول" فرانسوی، اینها انجام می دادند. حالا اگر ما بین ایرانی بودن و تعلّق خاطر به ایران پیش از اسلام و اعتقاد به دین و آیینی غیر از ادیان ایران باستان تضاد ببینیم -آنگونه که بعضی می پندارند- پس این سؤال مطرح است که: چگونه نولدکه ی مسیحی، وولف یهودی و ژول مول مسیحی که هیچکدام هم نه ایرانی بودند، نه زرتشتی بودند، نه مهرپرست بودند، بهترین تحقیقات را در شاهنامه انجام دادند؟؟ اگر تضاد هست، باید اینجا هم تضاد پیش می آمد دیگر! پس ما نتیجه می گیریم که هیچ تضادّی نیست که کسی مسلمان باشد، شیعه باشد (یعنی فردوسی) و بیاید تاریخ ملّی ایران پیش از اسلام را هم به نظم بکشد.یکی این نکته هست که نباید این تقابل را احساس کرد.

و نکتۀ دوّم، برداشتهای درواقع قوم گرایانۀ عدّه ای از متعصّبان است که نسبت به شاهنامه انجام می شود؛ یعنی بدین معنا که: گروهی از تُرکی زبانان ما در استانهای آذربایجان ایران و در کشور ترکیّه و جمهوری آذربایجان، به دلیل اینکه شاهنامه را بطور کامل و دقیق نخوانده اند، احساس می کنند شاهنامه اثری است در تقابل و تضادّ با آنها. این غلط است؛ به دلیل اینکه اینها 1) خودشان را تُرک نژاد می پندارند که کاملاً اشتباه است و زبان دلیل بر نژاد نمی شود. ما در آذربایجان ایران، زبان مادری مان زبان ترکی آذربایجانی است [ولی] زبان ترکی آذربایجانی دلیل بر نژاد ترک بودن نیست. 2) و چون این تصوّر غلط را دارند که دشمنی تورانیان با ایرانیان در شاهنامه را هم که به دلیلی به اسم ترکان هم از آنان یاد شده، دلیل بر دشمنی شاهنامه با ترکان می دانند (در شاهنامه تورانیان مساوی ترک قلمداد شده، آنهم دلیل تاریخی دارد؛ و دلیلش هم این است که: در دورۀ ساسانیان از مرزهای شرقی ایران، اقوام ترک نژاد به ایران می تاختند. پس در تاریخ واقعی، ترکان یکی از دشمنان مرزهای شرقی ایران بودند. در تاریخ ملّی هم تورانیان از جانب شرق به ایران می تازند. در اینجا اختلاط بین دشمنان تاریخ ملّی با دشمنان تاریخ واقعی -یعنی تورانیان تاریخ ملّی با ترکان تاریخ واقعی- باعث شده که به تدریج در منابع فردوسی و نگاه گذشتگان ما، دو مفهوم ترک و تورانی یکسان قلمداد بشود. در نتیجه در شاهنامه ترکان مساوی تورانیان هستند، امّا ترکانی که عرض کردم هیچ ارتباطی با آذربایجان و ما ایرانیان ندارند)، و چون اینها شاهنامه را بطور کامل و دقیق نخوانده اند، تصوّر می کنند که شاهنامه کتابی است در مخالفت با ما. در حالیکه بنده در اینجا با تصریح و تأکید تمام عرض می کنم که پررنگ هم در مصاحبه سیاه چاپ بشود، این هست که: در شاهنامه، آذربایجان یکی از محترم ترین، معتبر ترین و مقدّس ترین مکانهای جغرافیایی است که با احترام و اعتبار کامل ازش یاد شده و کسانی که شاهنامه را بخوانند، خواهند دید که آذربایجان و آذربایجانیان چقدر در شاهنامه ستوده هستند و آنوقت است که پی خواهند برد که اینکه می گوییم شاهنامه کتابی است در مخالفت با آذربایجانیان، اشتباه است. من فقط یک بیت [شاهد بیاورم]؛ دیگر به مسائل داستانی که چه مقدار از داستانهای شاهنامه با ناحیۀ آذربایجان مرتبط است، آتشکدۀ آذرگشسب در آذربایجان است، دریاچۀ چی چست در آذربایجان است، حوادث داستانی شاهنامه در اینجا اتّفاق می افتد، و... اشارۀ تفصیلی نمی کنم. در یک بیت از زبان رستم فرّخزاد ما می بینیم که به برادرش می گوید که: «همی تاز تا آذرآبادگان.... (مصراع دوّم را دقّت بفرمایید:) به جای بزرگان و آزادگان». خب! در کتابی به اسم شاهنامه، از زبان شخصیّت تاریخی_داستانی شاهنامه و با تعبیر هنرمندانۀ فردوسی، آذربایجان -که در شاهنامه به صورت آذرآبادگان به کار رفته- "جای بزرگان و آزادگان" معرّفی شده. آیا این تعبیر، دشنام است یا ستایش و تعریف؟! کسانی که به غلط با هیاهو در نشریات خاص یا در بعضی محافل ترویج می کنند شاهنامه کتابی است که مخالف با آذربایجان است(!)، فقط برای بنده این بیت را تحلیل بکنند و پاسخ بدهند که: این دشنام است یا ستایش؟ پس این نشان می دهد که ما نخوانده داوری کردیم و داوریهای شتابزده کرده ایم. هیچ تضادّی بین آذربایجان و شاهنامه نیست؛ آذربایجان در شاهنامه مقدّس و محترم هست و شاهنامه هم در آذربایجان در طول هزار سال همیشه مورد توجّه و احترام بوده. غیر از عدّه ای افراد غیر علمی، احساساتی، هیجان زده و افراطی که چون شاهنامه را نخوانده اند، اسیر باورداشت های غیر علمی خودشان هستند که امیدواریم اینها را هم به صورت علمی اصلاح بکنند.


از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، متشکّریم.

۹۶/۱۱/۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
امید شمس آذر

نظرات  (۲)

سلام خسته نباشید
یه سوال برام پیش اومده ..امروز سر کلاس بحث شد سر منابعی که فردوسی برای تدوین شاهنامه ازشون استفاده کرده مثل خداینامه ...من چند سال پیش جایی خونده بودم که فردوسی از کتاب ایلیاد و ادیسه هومر با خبر بوده و گویا از این کتاب هم الهام گرفته و شخصیتی مثل اسفندیار معادل شخصیت اشیل هست ..استاد محترم هم فرمودن که این حرف درست نیست چون فردوسی نمی تونسته که کتابی به زبان لاتین بخونه (و اینکه خب توی ادبیات باستانی اکثر تمدن ها یک شخصیت رویین تن مثل اسفندیار بوده )و من هم گفتم که به هر حال اگه ایلیاد سرزمین ترکیه امروزی باشه .رسیدن این کتاب به صورت ترجمه شده کار سختی نبوده که خیلی ها با عصبانیت گفتن که این حرفا تفکرات پانتورکیست :)))که اصلا نفهمیدم چه ربطی داشت
پاسخ:
سلام
ترکیه بعد از قرن چهار و پنج هجری ترک شده و قبل از اون رومی بود. الآن هم نصف جمعیتش ترکهای مهاجرن، نصف دیگه ش رومی های ترک شده. ترجمۀ آثار لاتین هم بعد از عصر اموی و عباسی صورت گرفته که اولش هم به عربی بوده و بعدها از عربی به فارسی و یونانی جدید ترجمه شده و هنوز از ترجمۀ ترکی خبری نبود. کتابهایی هم که ترجمه شدن، کتابهای علمی و فلسفی مثل آثار افلاطون و ارسطو و... بودن و نسبت به نوشته های اساطیری و حماسی مثل آثار هومر دید مثبتی وجود نداشت که بخوان ترجمه کنن؛ شاهد مثالش هم این که اگه ترجمه کرده بودن، ملت ما برای شناختن سلسله های ماد و هخامنشی که در آثار مورخان یونانی مثل هرودوت و کتزیاس و گزنفون ثبت شده، تا دوران ناصرالدین شاه قاجار یعنی تا همین 150 سال پیش تأخیر نمیکردن. در حالیکه میبینیم در سراسر دو هزارۀ اخیر، خبری در تواریخ ایرانی از این سلسله ها نیست. پس تقریباً -تا اطلاع ثانوی- با قطعیت میشه گفت که: فردوسی اطلاعی از کتابهای ایلیاد یا ادیسه نداشته.

چقدر فرق هست بین دو دکتر ادبیات یکی مثل دکتر سجاد آیدینلو و دکتر فریدون جنیدی !!!!!!!!!!!!! میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان هست!!!!!

پاسخ:
دکتر جنیدی چشه مگه؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی