حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

حکمای خسروانی یا "خسروانیون" به گفتۀ شیخ اشراق شهاب الدّین یحیی سهروردی عارفانی بودند که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده اند. شهاب الدّین سهروردی نامبردار به شیخ اشراق، معرفت یا آگاهی این حکیمان را با عنوان "حکمت اشراق" یا "خمیرۀ خسروانی" و خود آنان را "حکیم متألّه" باز می شناساند. سهروردی اینگونه حکیمان (حکیم متألّه) را در کتاب "المشارع و المکارمات" اینگونه می شناساند: «موقعی می توان او را حکیم متألّه نامید که کالبد برای او در حکم پیراهن باشد؛ هرگاه بخواهد بدر آورد، رها کند و هرگاه بخواهد به تن کند». یعنی آنچه که نزد عرفا به مقام "موت اختیاری" معروف است. به باور شهاب الدّین سهروردی، این تصوّفی که بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج پیام آور آن بودند، میراث کهن یا یادمان کهن حکمای خسروانی بوده است. این خمیرۀ خسروانی به گفتۀ شهاب الدّین سهروردی از راه سه پیشوای یاد شده یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج به وی منتقل شده است. شهاب الدّین سهروردی، این زنجیره را تا سرچشمه فراکشیده و دو تن از پیروان زرتشت یعنی جاماسب و فرشادشور/فرشوشتر را زیر همین عنوان قرار داده است. با توجّه به اینکه جاماسب و فرشوشتر از نخستین کسانی بودند که به زرتشت گرویده بودند، بازگو نکردن نام زرتشت از سوی سهروردی را می توان به دلیل جوّ حاکم بر اجتماع آن روز دانست و یا اینکه با کشاندن زنجیرۀ خمیرۀ خسروانی به جاماسب و فرشوشتر و رابطۀ آنان با زرتشت، شهاب الدّین سهروردی نیازی به آوردن نام زرتشت به عنوان مظهر و سرچشمه دار حکمت خسروانی نمی دانسته است.

شادروان دکتر عبدالحسین زرّین کوب به درستی با توجّه به پیوندی که سهروردی میان حکمت خسروانی و تصوّف برقرار کرده است، زرتشت را صوفی باستانی ایران شناخته است. اما باید پذیرفت که در میان میراث داران حکمای خسروانی به گفتۀ سهروردی، حافظ نیز باید در جای شایستۀ خود قرار داده شود. با وجودی که این "شیخ" را "خانگاه" و زاویه ای نبوده، باید او را از حکمای خسروانی یا خسروانیون دانست. حافظ نیز عارفی بوده که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده است. به راستای اصلی سخن بازگردیم؛ شیخ شهاب الدّین سهروردی به راستی نخستین کس بود که در دوران اسلامی با صراحت و روشنی به سرچشمۀ عرفان ایرانی اشاره می کند. او باز به روشنی از سه تن نام می برد که از راه آن سه پیشوا -یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج- خمیرۀ خسروانی به وی منتقل شده است؛ امّا اشارۀ روشنی از آن سه تن به سرچشمۀ عرفان ایرانی در دست است و هرگاه شیخ شهاب الدّین اینچنین به روشنی اشاره نمی کرد، رهیابی به سرچشمه شاید مشکل می نمود، گرچه بر روشن بینان آشکار بود.

آنچه که به عنوان حکمت یونانی شناخته می شود نیز در واقع ادامۀ همان حکمت خسروانی ایران باستان بوده است. در منابع تاریخی ایرانی، اشارات بسیاری به ارتباط و ملازمت حکمای یونانی با شهریاران باستانی ایرانی شده است؛ از جمله اینکه: "فیثاغورث و لقمان معاصر کیخسرو بودند و فیثاغورث ملازمت کیخسرو می کرد و موسیقی ایرانی را از موسیقی بابلی در زمان وی استخراج کرد. ذیمقراطیس و بقراط معاصر بهمن بودند و بهمن آنها را معزّز می داشت و کسب علم می کرد. و گفته اند در زمان کیکاووس برتری به خرد و حکمت بوده است و یونانیان نیز داستان کیکاووس را با نام ایکاروس نقل کرده اند. و...". با روشن شدن احوالات سلسلۀ "ماد نخست" که در تاریخ سنّتی ایران برابر با اوایل دورۀ کیانی است، این ارتباطات آشکارتر خواهد شد -ان شاءالله-.


امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیر مومنان علی علیه السلام می‌فرمایند:

آن که طمع را شعار خود گرداند خود را  ُخرد نمایاند،

 و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود.

و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت، خود را از بها بینداخت.


حضرت سه عنصر مهم برای حفظ شخصیّت انسان را در این سخن حکمت‌آمیز معرفی می‌فرمایند:

۱- طمع نداشتن: طمع باعث تحقیر انسان و در مقابل قناعت باعث تکریم انسان می‌شود.

۲- راز داری: افشای راز خود برای دیگران باعث خوار و ذلیل  شدن انسان می‌شود.

۳- کنترل زبان و بجا سخن گفتن: زیاد حرف زدن معمولا بدون فکر حرف زدن را به دنبال دارد، کسی که بدون دقت و فکر حرف می‌زند بالاخره در جایی سخن نادرست و زشتی از دهانش خارج می‌شود و از بهایش کاسته می‌شود.


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اسمش وضوخانه است

اما برای پسران سیگارخانه است

                    برای دختران آرایش خانه

برای من یکی که آوازخانه است:

                   "شیشۀ پنجره را باران شست...."


امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
این برّه های گرگ فریب....

امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

موشّح مرتّب: بد زمانی است !

 

بیداد زمان کرده مرا غرق هیاهو

یکباره شدم خسته ازاین رنج و تکاپو

 

دوران به سرم آمد و از خویش گذشتم

درخویش فرو رفتم و از یاحق و یاهو

 

زاری به سُها و جُدی افکندم و آنگاه

چون غنچه نهادم سر غم بر سر زانو

 

من چاره چه سازم؟ ز کجا برکنم این درد؟

نه قوت رهم مانده و نه قوّت بازو

 

این دلهره، بی پنجرگی، رنج، فنا، فقر

بر پیکر من پنجه درافکنده ز هر سو


نالیدم از این تنگی و بر سجده نشستم

تا آتشش افزون نشود چرخ دژم خو

 

یا ماندن و بنهفتن و مرگ است نهایت

یا رفتن و بشکافتن و وصلت مینو

 

امّا برسد راستی آن روزکه بینم

تقدیر بهشتی کندم ساکن آن کو

 

سر برکنم و بشکفم و بند بدرّم

بر خویش نهم پای و کنم جلوه چو شب بو

 

تا پیش دهد لطف شما گر قدمی چند

سلطان خراسان، شه دین، ضامن آهو (ع)



 

امید شمس آذر
۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

ایران امروزی 63 % فلات ایران را شامل است. در زمان داریوش اوّل، ایران به 30 بخش تقسیم شده و هر بخشی را به استانداری سپرده بودند که وی را به فارسی خشثروپان(شهریان) و به یونانی ساتراپ می گفتند. شاهان اشکانی، ایران را به 72 بخش کوچک و بزرگ تقسیم کرده بودند. انوشیروان در آغاز سلطنت، در راستای اصلاحاتی که انجام داد، تقسیمات کشوری را نیز مورد بازبینی قرار داده و ایران را به 4 استان بزرگ تقسیم کرد: 1- استان باختری(شمالی) شامل آذربایجان و ارمنستان، گرجستان، تپورستان 2- خورآسان شامل خراسان، گرگان، بلوچستان، سیستان، خوارزم، بخارا، سند 3- استان جنوبی شامل خوزستان، فارس، کرمان 4- خوربران(محلّ ناپیدا شدن خورشید) شامل بین النّهرین، کردستان، کرمانشاه؛ هر استان چندین شهر و هر شهر چندین شهرک و ده داشت. حاکمان شهر را شهریک و رئیس ده را دهیک می گفتند.

در زمان صفوبان و نادرشاه، ایران 4 والی نشین و 13 بیگلربیگی نشین داشت. فتحعلی شاه، ایران را به 5 ایالت آذربایجان، خراسان، کرمان، فارس، خوزستان و چندین ولایت کوچک و بزرگ تقسیم کرد. ناصرالدّین شاه در اواسط سلطنتش، ایران را به 4 ایالت و 23 ولایت تقسیم کرد؛ ایالات: 1- آذربایجان، 2- خراسان و سیستان، 3- فارس و لارستان، 4- کرمان و بلوچستان. ولایات: 1- گیلان، 2- مازندران، 3- استرآباد، 4- تهران، 5- قزوین، 6- خمسه، 7- همدان، 8- عراق، 9- ولایات ثلاث (ملایر، تویسرکان، نهاوند)، 10- قم، 11- ساوه و زرند، 12- کاشان، 13- گلپایگان، 14- محلّات، 15- خوانسار، 16- اصفهان، 17- بختیاری، 18- یزد، 19- بروجرد، 20- کرمانشاه، 21- لرستان، 22- بنادر خلیج فارس، 23- کویر مرکزی. پس از استقرار مشروطیت و تصویب قانون تشکیل ایالات و ولایات در سال 1325 ق / 1286 ش، ایران به 4 ایالت: آذربایجان، خراسان و سیستان، کرمان و بلوچستان، فارس و بنادر، و 11 ولایت: گیلان، مازندران، استرآباد، کرمانشاه، کردستان، لرستان، زنجان، عراق، اصفهان، همدان، یزد تقسیم شد. قسمتهای کوچکتر از ولایات را هم بلوک می گفتند.

در سال 1316 ش، مجلس تقسیمات جدید کشور را تصویب کرد و دولت اجازه یافت پس از مطالعات لازم، ایران را بر حسب وسعت و اهمّیت، به استان و شهرستان و بخش تقسیم کند؛ ابن کار عملی و ایران به 10 استان 49 شهرستان تقسیم گردید. پس از شهریور 1320 ش، چند بار تغییر یافت و اکنون (1396 ش) ایران 31 استان و 407 شهرستان دارد.


امید شمس آذر
۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بچّه ها مان را

         به مشغولیّت

               عادت داده ایم


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدای زنگ،

صدای هشدار،

صدای پیام،

صدای یادآور،

همه را روی یک آهنگ تنظیم کرده ام؛

آه... تنهایی! پدرت بسوزد


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

برآیند هزینه_فایده دیگر نمی ارزد

اگر امروز می آیی بیا، فردا دگر دیر است

***


بیا خودم! که نخوابیم امشب و تا صبح

یکی گناه کنیم، آن یکی هم استغفار

***


چون اصل بیانیّۀ آلبرت انشتین

نه قابل اثباتم و نه قابل انکار

***


حاصل از تنهایی ام طنّازی است

طنز من جدّی نگیر، این بازی است

***


هرچه نگندد نمکش می زنند

گند زند، بس که نمک گندزاست!

***



امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زبانهایی که در طول 1200 سال فاصلۀ بین 3 قرن پیش از میلاد تا قرن 9 میلادی در فلات ایران مردم بدان سخن می گفتند، زبان ایرانی میانه نام دارد. زبان پهلویک و پارسیگ دو زبان مهمّ ایرانی میانه است. زبان پهلوی بیشتر در شمال و زبان پارسی بیشتر در جنوب و هر دو در زمان اشکانیان و ساسانسان رواج داشته است و پهلوی زبان رسمی و پارسی زبان درباری بوده است. تا قرن 4 هجری روستانشینان و دهقانان به زبان پهلوی سخن می گفتند و کتابهایی را که به این زبان بود می فهمیدند. مردم خراسان تا اواخر قرن 5 با واژه های پهلوی آشنا بودند. خطّ پهلوی مأخوذ از خطّ آرامی و آن شعبه ای از خطّ عبری است. خطّ آرامی از زمان هخامنشیان در ایران رواج یافت. در زمان اشکانیان فرمانها بدین خط نوشته می شد و پس از اینکه تصرّفاتی در آن به عمل آمد، خطّ ملّی ایرانیان شد و خطّ پهلوی نام گرفت. در زمان پادشاهی ساسانیان دگربار تغییراتی در آن جاری و پاکیزه تر شد. پس از سپری شدن دولت ساسانیان و تسلّط اعراب مسلمان بر ایران، خطّ عربی که آن نیز از خطّ عبری گرفته شده، جانشین خطّ پهلوی شد و خطّ پهلوی اندک اندک متروک و فراموش گردید.


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها وقتی بچّه ای به دنیا میاد

اول می پرسیم: اسمش چیه؟

بعد که اسمشو دونستیم، با چند لحظه مکث میپرسیم:

حالا پسره یا دختر ؟!

***

 

اسلام واقعی همان اسلام ناب محمّدی(ص) است

 

هر پسوند دیگری غیر از این بگیرد شیطانی است

حتّی رحمانی

***

 

سخنان جلیلی

آجیل تمام مغز است

***

 

عربی در برابر فارسی

چون عقل است در برابر عشق

***

 

بهترین راه مقابله با گرمای تابستان این است که:

بهش اهمّیت ندی!

***

 

- پسری که چشمش دنبال تیپ و زیبایی دختر باشه مرد زندگی نیست.

: دختری که چشمش دنبال مسکن و اتومبیل پسر باشه چطور؟ زن زندگی هست ؟!

***

 

- من در مدت همنشینی با تو به نتیجه رسیدم که سادیسم  داری!

: پس تو که میدونی من سادیسم دارم، خودت مازوخیسم داری که پیش من میشینی ؟!

***

 

- شعر شما نو نیست.

: نوی شما شعر نیست !

***

 

با واردات کالاهای بنجل به چین باج  دادیم تا با آمریکا مخالفت کند

با توتال به قطر باج دادیم تا با عربستان مخالفت کند

و البتّه این میان روسیه دوست تاریخی ماست.

***

 

 

ان شاءالله جواب جنایات متولّیان بیت الله الحرام

بر عهدۀ سیف الله الحلال.

***

 

صدقه باید حدّاقل به اندازه ای باشد

که اگر 10 برابرش به خودت برسد

چشمت روشن بشود.

***

 

- دارمت

: هستمت

***

 

 

امید شمس آذر
۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

اسطوره به طور کلی به دو بخش عمده قابل تقسیم است: ۱- خمیرمایه و محتوا، ۲- نقش آفرینان. خمیرمایه همان فلسفۀ تاریخ است که شرحش پیشتر گذشت؛ نقش آفرینان نیز خود به دو گروه انسان و غیرانسان و از نظر ارزش گذاری به دو گروه مثبت و منفی تقسیم می شوند. عناصر غیر انسان نیز خود به دو گروه عمدۀ عنصر جاندار و عناصر بیجان و از این میان عناصر جاندار نیز به دو گروه موجودات زندۀ بی شباهت به انسان و موجودات شبه انسان تقسیم می شوند؛ و البته خود این موجودات شبه انسان هم بر اساس نوع شباهت شان به انسان -اعم از ظاهری یا باطنی- به دو گروه تقسیم می شوند. عناصر بیجان هم که عمدتاً شامل پدیده ها و عوارض جغرافیایی اند، تنها با عنصر اغراق است که به صورت اسطوره در می آیند و به مکانهای مقدس و مکانهای نفرین شده قابل تقسیم اند. دوران های زمانی اسطوره ای نیز -اگر بتوانند عنصر نامیده شوند- قابل تقسیم به دورانهای خوشبختی/عصر طلایی و مصیبت و بدبختی/آخرالزمان هستند. ابزار و وسایل اسطوره ای نیز معمولاً ملازم شخصیت ها بوده و از خود استقلالی ندارند؛ عملکرد مفید یا مضرشان هم بسته به استفادۀ شخصیت های خوب یا بد از آنهاست.

اما موجودات زندۀ اسطوره ای -اعم از انسان، غیرانسان و شبه انسان- هرکدام به خاطر ایهامی که بنا به دلایلی پیرامون وجودشان را فراگرفته، چنین ماهیتی را دارا می گردند: برخی از آنها یک زمانی بوده اند و حالا دیگر نیستند. برخی نیز هستند، ولی قابل دسترسی نیستند. و اما انسانها معمولاً بعد از مرگشان با با نقش آفرینی دو عامل ایهام و اغراق دچار چنین وضعیتی می گردند. با این اوصاف، ما ۷ گروه بازیگران انسانی و غیرانسانی اسطوره ای می توانیم داشته باشیم که هر گروه هم شامل دو دستۀ خوب و بد می شوند؛ عبارت از: ۱- انسان خوب و انسان بد (قهرمان و ضد قهرمان)، ۲- شبه انسان از نوع باطنی خوب و بد (مانند سروش و پری)، ۳- شبه انسان از نوع ظاهری خوب و بد (مانند حوری و دیو)، ۴- حیوان خوب و حیوان بد (مانند سیمرغ و اژدها)، ۵- ابزار خوب و ابزار بد (مانند جام جمشید و مار ضحاک -البته اگر بتوان ابزار دانست-)، ۶- مکان خوب و مکان بد (مدینۀ فاضله و مدینۀ جاهله)، ۷- زمان خوب و زمان بد (عصر طلایی و آخرالزمان).

توضیح بیشتر در مورد انسانهای اسطوره ای اینکه: هر انسانی علاوه بر لایۀ زندگی فردی، تا سه لایۀ زندگی اجتماعی می تواند داشته باشد: اولی خانوادۀ خود اوست، دومین لایه از بیرون از خانواده شروع می شود و تا کل کرۀ زمین را می تواند در بر بگیرد، ادامۀ آن نیز تا هرکجا که گسترده شود تشکیل دهندۀ لایۀ سوم است. انسانهای بزرگ در زمان حیاتشان به لایۀ سوم می رسند؛ مانند جناب ابوذر(س) که پیامبر اعظم (ص) در موردش فرمود: «خدا ابوذر را رحمت کند، او در آسمانها مشهور تر از زمین است». یاد و خاطرۀ چنین انسانهایی به چهار گونه بعد از مرگشان در حافظۀ تاریخ باقی می ماند: ۱- هر سه لایۀ فردی ـ خانوادگی و زمینی و ماورایی آنان در تاریخ ثبت شده و به یک میزان مورد رجوع قرار بگیرد. ۲- احوالات شخصی و خانوادگی و عملکرد دنیوی شان در یاد تاریخ باقی بماند ولی مقام معنوی شان فراموش شود. ۳- احوالات شخصی و خانوادگی شان به همراه مقام معنوی شان باقی بماند ولی عملکرد تاریخی و این جهانی شان فراموش شود. ۴- از احوالات خصوصی شان چیزی در خاطر نماند و فقط با عملکرد تاریخی و مقام معنوی شان شناخته شوند. ۵- جز احوال شخصی شان چیزی باقی نماند. ۶- جز عملکرد تاریخی شان چیزی باقی نماند. ۷- جز یادکرد معنوی شان چیزی باقی نماند. ۸- هیچ اثری در هیچ لایه ای از آنان باقی نمانده و به طور کلی به دست فراموشی سپرده شوند! هرکدام از این حالتها به طور جداگانه جای بحث و بررسی دراند، ولی در این میان حالت سوم (باقی ماندن احوال شخصی + یادکرد معنوی در عین فراموشی عملکردهای تاریخی) حالتی است که فرد را از یک چهرۀ تاریخی به صورت چهره ای اسطوره ای در می آورد. مثلاً می دانیم که رستم یلی بود در سیستان، کمر باریک و ابروان پیوسته و محاسن دو شاخ داشت، نام اسبش رخش بود، جامۀ رزمش از پوست ببر بود و...، اما وقتی به دوران زندگانی و نقش تأثیرگذار وی در تاریخ ایران می رسیم چیزی برای ارائه نمی یابیم و جای خالی را فقط با اغراق پر می کنیم! دچار شدن چهره های تاریخی به این وضعیت، معمولاً به مرور زمان و به صورت تدریجی و نامحسوس صورت می گیرد؛ اما در بسیاری از اوقات هم، این دشمنان چهره های مزبور هستند که عامدانه و در کوتاه مدت چنین بلایی را به سر او می آورند. مثلاً در روزگار خودمان سالهاست شاهدیم که عده ای بی وقفه در تلاش اند تا شخصیت امام خمینی(ره) را از یک طرف با احوالات خصوصی و خانوادگی ایشان (با لباس منزل و عرقچین و عینک مطالعه و ساعت قلابی و گفتگوهای ضبط شدۀ خانوادگی و ....) تبلیغ کنند و از طرفی جملات موهوم و اغراق آمیز پیرامون ایشان می گویند تا شخصیتش را هرچه بیشتر ماورایی و غیرزمینی بنمایانند و در این میان در مورد لایۀ میانی این دو سکوت مطلق اختیار می کنند! بی شک این رویکرد انگیزه ای جز دشمنی با ایشان ندارد، هرچند به ظاهر از طرف دوستان نزدیکشان باشد!


امید شمس آذر
۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از مطیع سگ فرعون شدن چیست بتر؟

کاشتن بذر هوس ثمّ نظر ثمّ نظر


بعد از آن جای بریدنش بدادن آبش

تا بگیرد بن و بالا رود و آرد بر


بعد از آن خوردن آن میوۀ زهرآلودش

زار افتادن و نالیدن از آن در آخر


گریه و توبه و زآن درد گران استعلاج

بعد از آن باز نگاهی دگر و بذر دگر....


یا رب ! اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درختان همه از بیخ کند همچو تبر


اینک از جادّه پیدا ست غباریّ و دلم

می دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

آفتاب آمد و شب طی شد و شد وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


«شهسوار» آمده دنیا و کنون هیچ رهی

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر....


امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی رهبری با وقوف به آسیب های احتمالی، فرمان آتش به اختیار را صادر می کند، یعنی نتیجه اش هرچه باشد، از وضع کنونی بهتر است. برای همین، لازم به یادآوری است که: ابتدا باید ایده ای را به طور مفصل تحلیل و تبیین کرد، سپس به آسیب شناسی اش پرداخت. این میان یکی مثل علیرضا زاکانی که در تقابل آشکار با امر ولی فقیه، ایدۀ آتش بس را مطرح می کند، مطرود بودنش که جای بحث نیست و این حرف را قبلاَ در حضور خودش هم اعلام کرده بودم؛ اما از آیت الله امامی کاشانی انتظار نداشتم. ایشان هم دیگر از چشمم افتاد... .

امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت امیرالمومنین علیه السلام  در مورد دسته‌بندی مردم می‌فرمایند:

مردم سه دسته اند:

۱- دانایى که شناساى خداست،

۲-آموزنده اى که در راه رستگارى کوشاست،

۳- و فرومایگانى رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند. نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.

چقدر این دسته سومی‌ها آشنا هستند! افرادی موسوم به حزب باد ، وقتی جناح الف به قدرت می‌رسد به سوی او خیز برمی‌دارند و هر گاه جناح ب به قدرت می‌رسد کاسه لیس ب می‌شوند. هیچ منطق و پشتوانه اعتقادی درستی هم ندارند فقط دنیا و اهل دنیا را می‌شناسند و بس.

و چقدر کم هستند افراد سلیم النفسی که به گفتمان انقلاب اسلامی و گفتمان ناب امام ره و رهبری عظیم الشأن انقلاب پایبند بمانند و سیاسی کاری و سیاسی بازی نکنند.

و چقدر جای این افراد پایدار و پایبند به ارزش‌ها و آرمان‌های اسلام و انقلاب در بین مسئولان خالی است!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
     کمال مطلق

ویژگی واجب بودن و مستقل بودن خدا را بررسی کردیم، اکنون ویژگی کمال مطلق بودن خدا را بررسی می کنیم؛

مثال 1: x می تواند روی میز جا بشود. در اینجا وصف، روی میز جا شدن است. این وصف، از آن دسته اوصافی است که می تواند از موصوف خود جدا شود. بنابراین ما در اینجا، از امکان داشتن وصف به ضرورت داشتن وصف نمی رسیم.

مثال 2: x کلمه ای است که دلالت بر انجام کاری در زمان گذشته می کند. وصف آن "دلالت بر انجام کاری در زمان گذشته" است. در اینجا از امکان داشتن وصف به ضرورت داشتن وصف می رسیم.

رابط بودن، از سری توصیفاتی است که امکان آن برابر با ضرورت آن است؛ یعنی از موصوف خود انفکاک پذیر نیست. امکان رابط بودن کافی است تا ما نتیجه بگیریم که ضرورتاً رابط است. موجود مستقلّ مطلق امکان ندارد رابط باشد.

از کجا بفهمیم که موجود مستقل، کمال مطلق است؟

  1. موجود محدود را در نظر می گیریم.
  2. اگر بتوانیم ثابت کنیم که موجود محدود رابط است، بدین معنی اشت که ضرورتاً باید رابط باشد.
  3. وقتی پی بردیم که موجود محدود ضرورتاً رابط است، پش طبعاً موجود ستقل نیز ضرورتاً مطلق است.

حال می خواهیم ضرورت رابط بودن موجود محدود را بررسی کنیم: موجود یا محدود است یا نامحدود و مستقل. چون که موجود مستقل امکان ندارد که رابط باشد، پس موجود محدود ضرورتاً رابط است.

«سیه رویی ز ممکن در دو عالم              جدا هرگز نشد، والله اعلم».


     اثبات یکتایی خداوند

اثبات یکتایی خداوند، در طول اثبات صفات قبلی است: واجب بالذّات => مستقل => کمال مطلق => یکتا.

طبق اصل سنخیّت، اگر به فرض دو موجود مستقل در نظر بگیریم که دوّمی معلول اوّلی نباشد، پس موجود مستقلّ اوّلی تمام کمالات موجود دوّم را ندارد، مثلاً بر او تسلّط ندارد. همچنین موجود مستقلّ دوّمی نیز همین نقص را نسبت به موجود مستقلّ اوّلی دارد. پس هیچکدام نامحدود نیستند. پس نامحدود نمی تواند دو تا باشد.

کمالات واجب بر دو گروه ذاتی و فعلی تقسیم می شوند که هرکدام از اینها هم به دو گروه ثبوتی و سلبی قابل تقسیم اند. برخی صفات خدا هستند که اگر معنای بالقوّۀ آن را در نظر بگیریم ذاتی و اگر معنای بالفعل آن را در نظر بگیریم فعلی اند؛ مانند: آفریدگار. نکتۀ مهم این است که ویژگی صفات فعلی مانند زمان و مکان به ذات خدا قابل تسرّی نیست.


     جبر و اختیار

اختیار سه تا تعریف دارد: 1- تأثیر خواست فاعل در فعل خود. 2- انتخاب. 3- تأثیر خواست فاعل در فعل خود بدون وجود فشار عوامل بیرونی.

در تعریف اوّلی کاری نداریم که چند گزینه پیش روی فاعل است. در این تعریف فرشته اختیار دارد. فرشته تمایلی ندارد که گناه بکند. الکراه ان است که فاعل اصلی فاعل ظاهری را وادار به انجام کاری بر خلاف میل خود او می کند. اضطرار آن است که خود فرد در شرایط نامساعد مجبور شود دست به کاری بزند که خوش ندارد.


     علّت غایی آفرینش

علّت فاعلی آفرینش جهان را بررسی کردیم، حال به علبت غایی آن می پردازیم؛

علّت غایی نخستین در تمام اعمال و افعال ما، حبّ ذات است که به خاطر آن می خواهیم به کمال برسیم. حبّ ذات، فاعل مختار را دو گونه به سمت کسب کمال سوق می دهد: 1- به دست آوردن کمال مفقود. 2- لازمۀ کمال موجود. فعل خدا برای به دست آوردن کمال مفقود نیست، لازمۀ کمال موجود است:

من نکردم خلق تا سودی کنم                بلکه تا بر بندگان جودی کنم.

وقتی خداوند می فرماید: «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون»، غایت خود را نمی گوید، بلکه غایت انسان را می گوید.

پایان

امید شمس آذر
۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداشناسی از مباحث بدیهی است که وقتی به مقام استدلال می رسد، مشکل می شود. وقتی به روش فلسفی می خواهیم به این موضوع بپردازیم، ابتدا باید ببینیم که: ضرورت فلسفه چیست؟ برای این منظور نیز باید بپرسیم: نتایج فلسفه به عنوان یک دانش کدام ها هستند؟ پاسخ: فلسفه این امکان را به ما می دهد که پاسخ سؤالهای اساسی خود را دربارۀ هستی بیابیم. سؤالی که در ادامه پیدا می شود، این است که: اگر ائمّه (علیهم السّلام) به سؤالات اساسی ما پاسخ داده اند، پس چه نیازی به فلسفه هست؟ باید توجّه کرد که وقتی می گوییم فلسفه، منظورمان فلسفۀ یونانی و فلسفۀ اسلامی و... نیست؛ فلسفه یعنی: "روش عقلی در پاسخ به سؤالات". وقتی امامان ما به این روش توسّل جسته اند، پس ما هم می توانیم توسّل بجوییم. از طرفی ممکن است کسی استدلالات آنان را قبول نداشته باشد، همانطور که -برعکس- گفته اند که: حکمت را بیاموزید، ولو از کافر؛ بدین معنی که باید تمام حرفهای گویندگان را شنید، ولی لازم نیست کاملاً با آنان همفکر بود.


     مقدّمه

مفاهیمی مثل گل، زوج، دایره، دو، سفید و... آیا همه باهم بی ربطند یا ارتباط دارند؟ می بینیم که بعضی باهم ارتباط دارند و بعضی با هم بی ربطند. ارتباط یعنی اینکه در گزاره بتوان گفت: الف، ب است؛ مثلاً: گل سفید است، دو زوج است، و... . مفاهیمی که باهم ارتباط دارند، ارتباطشان انواع مختلفی دارد. در مثال بالا، ارتباط دو مفهوم در گزارۀ اول انفکاک پذیر است: هر گلی سفید نیست. ولی در گزارۀ دوم ضروری است: هر دویی زوج است. مثال دیگر: چایی شیرین است =› انفکاک پذیر، شکر شیرین است =› ضروری. بحث ضرورت اینجا مطرح می شود. بعضی ضرورت ها از نظر امتناع شان ضروری اند؛ مانند: آتش و سرد، دایره و زاویه دار، سه و زوج، و.. . اینها باهم رابطۀ ضرورت دارند، ولی ضرورت از نوع امتناع. ضرورت معمولی هم ضرورت وجوبی است. هرکدام از این ضرورت های امتناعی و وجوبی، به دو نوع بالذّات و بالغیر تقسیم می شوند. بالذّات یعنی بدون توجّه به شرایط، همیشه این ضرورت وجود دارد و بستگی به چیز دیگری ندارد. بالغیر، آن ضرورتی است که بستگی به شرایط دارد. طوفان خودبخود ممکن است اتفاق بیفتد، امّا در این شرایط خاص ممکن نیست. درخت می تواند وجود داشته باشد، ولی در این شرایط نمی تواند وجود د اشته باشد. مثالهایی از امتناع بالغیر: اسب شاخدار موجود است، سیمرغ موجود است، خورشید خاموش است، و... . اینها ممتنع به غیر -یعنی ارادۀ الهی- است.


     امکان و وجوب

وقتی می گوییم x موجود است، سه حالت برای این مفهوم موجود قابل دریافت است: 1- وجوب، 2- امتناع، 3- امکان. برای وجوب و امتناع دو حالت متصوّر است: بالذّات و بالغیر. اما برای امکان فقط حالت بالذّات متصوّر است و امکان بالغیر تناقض است. امکان بالذّات با امتناع بالغیر و وجوب بالغیر قابل جمع است. امکان یعنی: سلب ضرورت وجود و عدم.

انواع موجودها: 1- واجب الوجود/وجوب بالذّات، 2- ممکن الوجود/امکان بالذّات.

ممکن الوجودها شامل امتناع بالغیر و وجوب بالغیر هستند. ممتنع الوجود/امتناع بالذّات -چنانچه از اسمش بر می آید- جزء وجودها قرار نمی گیرد. ممتنع الوجود در رستۀ ماهیت ها قرار می گیرد، ولی در رستۀ وجودها قرار نمی گیرد.

امکان دو نوع است: 1- امکان خاص یعنی سلب ضرورت عدم و وجود. 2- امکان عام یعنی سلب ضرورت یکی از دو طرف.

اصل علّیت: واجب بالذّات و ممتنع بالذّات نیاز به علّت ندارند. ممکن بالذّات ها نیاز به علّت دارند.

هر موجودی محتاج به علّت است، هر حادثی محتاج به علّت است و هر ممکنی محتاج به علّت است، سه نظریۀ عمده در زمینه علّیت اند. دیدگاه اوّل دیدگاه مادّیون و دهریون است. دیدگاه دوم دیدگاه متکلّمین است. سومین دیدگاه، نظریۀ فلاسفه است. مطابق دیدگاه مادّیون، واجب الوجود محال است. فرق دیدگاه متکلّمین و فلاسفه هم در این است که: متکلّمین، قدیم ممکن ر ا در نظر نمی گیرند؛ مانند: فیض الهی.

چه ویژگی در معلول است که محتاج علّت است؟ به تعبیر فلاسفه: مناط احتیاج به علّت چیست؟ جواب گروه اوّل این است که: چون موجود است. گروه دوم می گویند: چون حادث است. فلاسفه می گویند: چون ممکن است.

شرح:

  1. هر ممکن بالذّاتی نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم،
  2. هر ممکن بالذّاتی یا موجود است یا معدوم،
  3. اگر موجود است عدم برای او محال است و وجود برایش ضرورت دارد و اگر معدوم است وجود برای او محال است و عدم برایش ضرورت دارد،
  4. وقتی در بند 1 گفتیم که نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم با این قسمت بند 3 که می گوید وجود یا عدم برایش ضرورت دارد ظاهراً در تناقض است، به این علّت که منظورمان از ضرورت در بند 3 ضرورت گفته شده در بند 1 یعنی ضرورت ذاتی نیست،
  5. هر ممکن بالذّاتی ضرورت غیری دارد،
  6. هر ممکن بالذّات موجود ضرورت وجود را از غیر می گیرد و نیازمند به غیر است و هر ممکن بالذّات معدومی ضرورت عدم وجود خود را از غیر می گیرد. علّت، دهندۀ وجود برای ممکن بالذّات موجود است و عدم علّت، سلب کنندۀ وجود برای ممکن بالذّات معدوم است.

به طور خلاصه: مناط احتیاج ممکن بالذّات به علّت، ذاتی نبودن ضرورت وجودش است.


     انواع علّت

علّت تامه، آن علبتی است که تمام شرایط به وجود آمدن معلول را دارد و بودن آن به معنی بودن معلول و نبودن آن به معنی نبودن معلول است.

علّت تامه سه زیرمجموعه دارد: 1- علّت فاعلی، 2- علّت قابلی، 3- علّت غایی.

برای مثال: هنگام نوشتن نامه حرکت دست معلول است، ارادۀ انسان علّت فاعلی است، خود دست علّت قابلی است و رسیدن به هدف علّت غایی است.

علّت ناقصه، آن علّتی است که در به وجود آمدن معلول اثر دارد. می تواند یکی از سه زیرمجموعۀ علّت تامه و یا دو تا از آنها باشد. علّت ناقصه اگر موجود باشد معلول موجود نمی شود و اگر معدوم باشد معلول معدوم می شود.

تقسیم بندی دیگر علّت: 1- علّت مباشر، 2- علّت غیرمباشر. هر علّتی که معلولی را بی واسطه ایجاد می کند مباشر و علّتی که معلولی را با یک یا چند واسطه ایجاد می کند غیرمباشر است.

تقسیم بندی دیگر علّت: 1- علّت طولی و 2- علّت عرضی است.

تمام علّت هایی که گفته شد از نوع حقیقی بود. بعضی علّت ها مجازی هستند. علّت مجازی یا علّت اعدادی، علّتی است که در به وجود آمدن معلول تأثیر دارد ولی علّت اصلی آن نیست. مثل: بنّا برای ساختمان؛ بنّا زمینه ساز وجود ساختمان است، ولی علّت اصلی وجود آن نیست. چون ساختمان بعد از از بین رفتن بنّا هم تا مدّتها باقی می ماند. ساختمان وقتی وجود می یابد که بنّا کار خود را تمام کرده باشد. علّت اصلی وجود ساختمان، چسبندگی بین مصالح آن است و اگر این خاصیت از بین برود ساختمان هم از بین می رود. بنّا فقط زمینه ساز و معدّ وجود ساختمان است. معلول بنا، حرکت دست خودش است. مثال دیگر: آتش زیر ظرف آب، علّت اصلی برای جوشیدن آب نیست. زیرا پس از خاموش شدن آتش، آب تا مدّتها گرم باقی می ماند. علت اصلی جوشیدن آب، فاصله گرفتن مولکولهای آب بر اثر حرارت است. تا زمانی آب گرم است که علّت اصلی باقی باشد.

علت صوری ارسطو + علّت مادی، روی هم علت قابلی نامیده شده اند.

"حسن به حسین پول داد". در اینجا حسن دهنده است، حسین گیرنده، پول شیء داده شده و دادن فعل است.

"علّت به معلول وجود داد". در اینجا چیزی به نام معلول قبل از گرفتن وجود، وجود ندارد. برای همین وجود با معلول یکی است. همچنین وقتی معلول همان وجود باشد، وجود دادن به وجود معنا ندارد؛ پس دادن وجود هم همان وجود است. بنابراین یک علّت  داریم و یک وجود معلول که چون خود وجودش را وابسته است، خودش نه تنها فقر دارد، بلکه عین فقر است.

موجود، وجود و ایجاد هر سه یکی اند و حقیقت ایجاد، عین الرّبط علّت است.

اگر فعل را در اینجا برابر مفعول بگیریم، توجّه خواهیم داشت که: همین مفعول، عین فعل خداست. دیگر تصوّر مفعول بدون فعل فاعل امکان پذیر نیست. یعنی نمی توانیم بگوییم: فاعل فعل را کرد و رفت؛ بلکه وجود مفعول دلیل بر فعل همیشگی فاعل است. فلاسفۀ مشّایی، مناط احتیاج معلول به علّت را ممکن بالذّات بودن معلول می دانستند. ملّاصدرا گفت که: «همین که می گوییم ممکن بالذّات نه ضرورت عدم دارد و نه ضرورت وجود، با معنای ممکن بالذّات که هنوز وجود ندارد، نمی خواند. باید باشد تا بگوییم ضرورت ندارد. مناط اصلی احتیاج معلول به علّت آن است که: وجود خود معلول از سنخ وابستگی و احتیاج است».

علّت باید عین کمال معلول را در مرتبۀ بالاتر داشته باشد. بین آنها باید سنخیّت برقرار باشد. دوّمین اصل، اصل "معیّت" یعنی همراهی علّت و معلول است. با وجود علّت تامّه، معلول موجود می شود و با وجود معلول، علّت تامّه موجود است. نمی توانیم بپذیریم علّت وجود دارد، ولی معلول معدوم است؛ چون در بیان اصل علّیت گفتیم که: معلول چه باشد و چه نباشد، وقتی معلول معدوم است، یعنی ممتنع بالغیر است. این غیر همان علّت است.



     تسلسل

تسلسل چهار شرط دارد: 1- بی نهایت بودن سلسله، 2- ترتیب حقیقی داشتن حلقه ها، 3- معیّت حلقه ها، 4- ترتّب (رابطۀ علّی و معلولی داشتن).

ممکن است کسی بگوید: از کجا معلوم که تسلسل این است و چیز دیگری نیست؟! در اینجا می گوییم: کاری به تعربف تسلسل نداریم، وقتی می خواهیم ثابت کنیم که محال است.

باید توجّه داشت که: تسلسل با دور فرق دارد.

انواع دور: 1- دور در تعربف. 2- دور در استدلال. 3- دور در وجود.

مصادرۀ به مطلوب شبیه دور است:

دانی کف دست از چه بی موست؟          زیرا کف دست مو ندارد!

با توجّه به اینکه تسلسل علل محال است، هروقت با سلسلۀ چندگانۀ علّت ها مواجه شدیم، پی می بریم که در نهایت یک علّت فاعلی نخستین وجود دارد که خود، معلول علّت دیگری نیست.

علاوه بر ضرورت بالذّات و ضرورت بالغیر، یک نوع ضرورت دیگر هم داریم به نام ضرورت بالقیاس؛ بدین معنی که: بودن هرکدام، از ضرورت وجود دیگری حکایت می کند. اینجا دو صفت را وصف نمی کند، بلکه دو وجود جدای از هم را وصف می کند.

هر آفریده ای نشانۀ خداوند است، ولی هیچ آفریده ای نشان دهندۀ خداوند نیست؛ پس اگر مشغول همان چیز شویم، از خدا جا مانده ایم.


امید شمس آذر
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نخستین ورودم در فضای مجازی، یک وبلاگ آزمایشی در میهن بلاگ بود با چند پست کوتاه که در اینجا به مناسبت دوّمین سالگرد راه اندازی وبلاگ حاضر، لینک می کنم:

http://ooriya.mihanblog.com/

امید شمس آذر
۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

علم بهتر است یا ثروت؟

عجالتاً هیچکدام، دین.

حالا این دین با چه چیز تکمیل می شود؟

برای آن چیز علم لازم است یا ثروت؟!

***

 

"قوری گل قرمزی " و "قوری ز قلم قلم ز قوری" رو ول کن

سه بار پشت سر هم بگو:

"با من صنما دل دل دل دل و دل یک دل یک دل یک دل یک دله کن" !
***

 

ساعت 7 صبح 29 اردیبهشت دوستم پیامک داد:

«تا ساعتی دیگر به پای صندوق رأی رفته و به دکتر روحانی و لیست امید رأی بدهید»،

من هم برای اینکه حرفش را زمین نیندازم ساعت 8 به پای صندوق رأی رفته

و به دکتر رئیسی که روحانی است

و لیست انتخابی خودم که امید هستم

رأی دادم.

***

 

- چرا عصبانی میشی؟ جنبۀ شوخی داشته باش!

: من جنبۀ شوخی دارم، تو جنبۀ صمیمیت داشته باش.

***

 

دوران رقابت ها تمام شده و دوران رفاقت ها شروع شده

اتّفاقات خوب انتخابات را هم -که علی رغم پیروزی حسن روحانی رخ داد- تحلیل می کنیم.

***

 

- من هیچ ادّعایی ندارم.

: این خودش یک ادّعاست.
***

 

بالاخره ذرّت بوداده؟ ذرّت آماده؟ پوشال ذرّت؟

... فیل؟ پف فیل؟ پفیلا؟

پاپ کرن؟ گل بلال؟ چی؟

ما که سالهاست همان "پتداق"خودمان را می خوریم

***

 

تجربه کرده م که میگم:

شبهای تابستان زیر نور چراغ شام نخورید

(از ما گفتن بود)

***

 

حاج آقا قرائتی می گفت:

"تواشیح را فارسی بخوانید تا مردم بفهمند"

شما بگو جواب آزمایش پزشکی را فارسی می نویسند؟

***

 

مگر مارگزیده را "مارگز" گفتیم

که جوگرفته را "جوگیر" بنامیم؟
***

 

برای راه راست رفتن سه شرط لازم است:

دقّت، قدرت، سرعت.

***

 

فتنۀ ۸۸ شورش اشرافیت علیه جمهوریت بود

با رنگی از اسلامیت،

بعدها که این تظاهر را بی اثر دید

با رنگ اصلی خودش روی کار آمد.

***

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

از هرچه بگذرد،

راحت شدی علی(ع)....


امید شمس آذر
۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداوندا! تو توّاب و غفوری

خدایا1 از پلیدی ها به دوری

 

منم افتاده در چنگال شهوت

نما بر بندۀ خود عفو و رحمت

 

بده توفیق برگشت از گناهم

نما راه درستیّ و فلاحم

 

 خداوندا! تو ستّارالعیوبی

خدایا! از همه خوبان تو خوبی

 

مکن یک لحظه بر خود واگذارم

مبادا طاعتت را وا گذارم

 

مبادا فرعونم طغیان نماید

به پیش درگهت عصیان نماید

 

مبادا موسی ام معیوب گردد

به دست فرعونم مغلوب گردد

 

خداوندا! سمیعیّ و بصیری

خدایا! بندگان را دستگیری

 

من اینک عهد خود با خود شکستم

به دستم بند پیمان را گسستم

 

به حقّ آن ولیّ و حجّت خود (ع)

به حقّ دست و چشم و صورت خود (ع)

 

ببخشا بر من این جرم و جنایت

به چشم عفو کن بر من عنایت

 

خداوندا! ببین غرق گناهم

بده در قرب عفو خود پناهم

 

اگر بار گناهم بی کران است

و لیکن رحمت تو بیش از آن است

 

بخورد آدم همان یک دانه گندم

بشد روی زمین، شد باب مردم

 

ولی من خوشه، بلکه خرمن آرم

به جز لطف تو امّیدی ندارم

 

ببخشاینده ام تنها تویی تو

بسوزاننده خرمن ها تویی تو

 

خدایا! بارالها! کردگارا!

کریما! خالقا! پروردگارا!

 

سلاما! مؤمنا! حقّا! وکیلا!

علیّا! باعثا! حیّا! دلیلا!

 

کسی کو وجهه در هر سویی تو

کسی کو لیس هو إلّا هویی تو

 

به درگاهت کنون رو کرده ام زار

به دستم هست نامه یْ تیره و تار

 

تو گر طردم کنی، رو بر که آرم؟

به غیر از تو که باشد شهریارم؟

 

خداوندا! تو پاک و مهربانی

خدایا! چارۀ بیچارگانی

 

تو اینک از عذابم بی نیازی

شده م سوی تو بهر چاره سازی

 

ولی من احتیاج سخت دارم

به رحمت از سویت ای کردگارم

 

بکن چاره مر این محتاج مسکین

أغثنی یا غیاث المستغیثین!

 

خداوندا! تو رحمان الرّحیمی

خداوندا! حلیمیّ و کریمی

 

تو منّانی، تو ذوالعرش المجیدی

تو فعّالٌ لما که خود یُریدی

 

بما تخفِی الضّمائر تو خبیری

محیط کلّ شیئیّ و قدیری

 

و لا قوّة جز از سویت، و لا حَول

و أنت ذاکرٌ ذوالعرش ذوالطَّول

 

ز تو خواهم که علّام الغیوبی

که گردانندۀ چشم و قلوبی

 

به اسم اعظمت، آنکه به هر وقت

دُعیتَ بهْ، أجَبتَ الدّاعَ در وقت

 

إذَا اسْتُرحِمتَ بهْ، رحمت بباری

إذَا اسْتُفرِجتَ بهْ، فَرَّجتَ فوری

 

بأرواح الشّهید الغزوة البدر

بما أنزلته فی لیلة القدر

 

که تَقبِل توبتی وَ اکْفِر معاصی

و بعدهْ کُفَّ بأس النّفس عاصی

 

و غفّار الذّنوب اغفر ذنوبی

و ستّار العیوب استر عیوبی

 

و أحفظنی بإذنک من بلایا

بحقّ أحمدٍ وآلهْ(ص)، خدایا....

امید شمس آذر
۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مسجد نشسته ایم، مکبّر بعد از پایان نماز قرائت می کند: «.... یا أیّها الذّین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا و تسلیما»؛

کاندیدای شورای شهر بعداز انتخابات پوستر می زند: «من لم یشکر المخلوق و لم یشکر الخالق»؛

یکی از آنها محلّ خدمت خود را «ادارۀ ثبت و اسناد و املاک» معرّفی کرده بود؛

و این در حالی است که شهرداری هم اسم خیابانی را که ساختمان محلّی صدا و سیما در آن قرار گرفته، «جام و جم» گذاشته است؛

روی دیوار یکی از پاسگاه های نیروی انتظامی هم نوشته اند: «اتّحاد شیعه و سنّی خوار چشم دشمنان اسلام است»؛

همان طرف ها اسم بزرگراه شیخ محمّد عبده را نوشته اند: «شیخ محمّد عبدو» [که البتّه شباهت نامش با شارلی ابدو بماند!!]؛

بالای مغازه ای پارچه ای با این نوشته دیدم: «این مُلک به فروش می رسد»؛

در انجمن ادبی هم که اکثر شاعران سپیدگوی اصرار دارند جملات شعرشان را با «و» شروع کنند و همیشه مورد تذکّر قرار بگیرند؛ و.... .

نتیجۀ طبیعی از این داده ها اینکه:

سلماسی ها به "و" علاقۀ زیادی دارند! علّتش چه می تواند باشد؟ در دست بررسی است.


امید شمس آذر
۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
بومیان آب اند و

            مهمانان نمک



امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نفت آمد تا کنار سفره ها

لیک خیلی زود شد از کف رها


چون که ما آن "نون" را برداشتیم

"فت"* را بهر شما بگذاشتیم


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* فت: به کسر اوّلی و تشدید دومی، بنا به نظر صاحب "معجم الاضطرار" احتمالاً صورتی از همان "پیت" باشد!

امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
نیست شدم، نیست شدم تا به رخ یار رسم
پست شدم، پست شدم تا به سر تار رسم

شاهد کنعان شدم، در چه و زندان شدم
تا به عزیزی برسم بردۀ بازار شدم

پیر شدم، پیر شدم، معتکف دیر شدم
تا به جمال رخ زیباش دگربار رسم

بی کس و بی کار شدم، زشت دلآزار شدم
تا به سلامت برسم ناخوش و بیمار شدم

شیفتۀ شیفتۀ شیفتۀ شمس شدم
از خود بیخود بشدم تا که به عصّار رسم....




امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در داستان حضرت ابراهیم(ع)، ایشان ظاهراً 4 بار متوسّل به دروغ شده است؛ یک بار وقتی که می خواست آن اقدام انقلابی خود را که در سر داشت، در بتکدۀ شهر عملی سازد، به مردمی که عازم دامان طبیعت بودند، گفت: من بیمارم. بار دوّم وقتی بعد از شکستن تمام بتها و باقی گذاشتن بت بزرگ به مؤاخذه اش کشیدند، گفت: بزرگشان این کار را کرده است. بار دیگر هنگامی که میان ستاره پرستان رسیده و ستارۀ بزرگ را نشان داده و گفت: این پروردگار من است. بار آخر نیز هنگامی که با همسرش ساره به مصر رسیدند و به سربازان فرعون گفت که: وی خواهر من است. سه مورد نخست در راستای هدایت بندگان گمراه خدا به آیین توحید و مورد چهارم در راستای نجات خود و اهل و عیال بوده است. اما در آموزه های اسلامی توصیه ای به نام "ابهام" وجود دارد که که در موارد اضطراری که تن دادن به دروغ مصلحتی گریزناپذیر می شود، به کار می آید. چنانچه پیامبر اعظم (ص) در مورد دو تن که یکی راست گفت و جانش را از دست  داد و دیگری با دروغگویی جان خود را نجات داد، فرمودند: «آن یک در طریق صداقت قدم برداشت و این یکی به حکم عقل عمل کرد»؛ امّا مطلوب برای همۀ ما آن است که هم در طریق صدق و راستی گام برداریم و هم شرط عقل را به کار بندیم. اینجاست که -بنا بر احتیاط واجب- ابهام به کار می آید که در سیرۀ بزرگان دین هم نمونه های زیادی از آن سراغ داریم؛ مثلاً حضرت علی(ع) هنگامی که قاتل خلیفۀ دوّم در حین فرار از دست مأموران به ایشان که در یکی از دو سکّوی بیرون منزل نشسته بودند، پناه آورد، وی را امان داده و سپس بلافاصله بر سکوی دیگر نقل مکان کرده و به مأمورانی که اندکی بعد به آنجا رسیدند، فرمود: من از وقتی اینجا نشسته ام کسی را ندیده ام (و به قولی: به جز کسی که اینجا نشسته کسی را ندیده ام). یا فرزند ایشان محمّد حنفیه (س) هنگامی که عبدالرّحمن بن حجر برای بررسی صحت و سقم نامۀ جعلی مختار که در آن از زبان وی نوشته بود: مختار امین و وزیر ماست، پیش وی آمد، برای جلوگیری از فتنه در یک اظهارنظر کلّی عنوان کرد: از هر حرکتی که در جهت تسکین مصائب اهل بیت (علیهم السّلام) باشد استقبال می کنیم. دروغ های ظاهری حضرت ابراهیم(ع) نیز در واقع از همان سنخ ابهام بوده که به صورتهای مختلف تأویل شده است. مثلاً دربارٖٖۀ اوّلی گفته اند که منظورشان از بیماری، افسردگی ناشی از اوضاع نابسامان جامعه بوده. دربارۀ دوّمی منظور از بزرگ بتان، خودش بوده. در سوّمی منظورش خدای یکتا بوده که در همه سو حاضر است. منظور از چهارمی هم خواهر دینی بوده است.

اما عدّه ای موضوعیت اصلی ابهام را نادیده گرفته و از آن به مثابه کلاه شرعی در جهت اهداف نامشروع و منافع مقطعی و غیراضطراری شخصی خود استفاده می کنند؛

  • مثلاً بزّازی هنگام عرضۀ پارچۀ غیر پشمی به اسم پارچۀ پشمی، دست به ریش خود برده و بگوید: "به خدا پشمه".
  • یا فروشندۀ خودرو، تکه نانی درون ماشینش بگذارد و به مشتری بگوید: "به خدا نون توشه".
  • یا دلّال، قفلی به کمر خود بسته و موقع خوردن قسم دروغ بگوید: "ابوالفضل(ع) به قفل کمرم بزنه اگر دروغ گفته باشم".
  • یا کسی دست پروردگی کسی دیگر نسبت به خود را انکار کند و بگوید: "ایشون حقّ استادی بر گردن من دارن" (چنانچه هر استادی از طرف شاگردش چنین حقّی بر گردن خود دارد).
  • یا کسی بگوید: "برنامۀ صد روزه برای حلّ مشکلات کشور دارم" و از همان ابتدا بین مردم جا بیفتد که فلانی وعده داده مشکلات کشور را ظرف صد روز حل می کند، و او فقط بعد از 4 سال انکار کند و بگوید: "من گفته بودم بعد از صد روز گزارش می دهم"!
  • چنانکه همان کس(؟) تا لیسانس بیشتر نخوانده، 20 سال با عنوان دکتر سر کند و به مناصب عالی نظام هم دست یابد و بعد برود دنبال ادامۀ تحصیل در دورۀ دکتری.
  • و... .

مواردی مانند این، دیگر ابهام نبوده و در اصطلاح شرعی "توریه" نامیده می شود. حرف صحیحی است که خدا در قرآن نفرموده: همیشه راست بگویید، بلکه فرموده: هیچگاه دروغ نگویید؛ ولی خود این خودداری از هر راست نگفتن نیز شرط و شروطی دارد که حدود و ثغور آن با دروغ گفتن را مشخص می کند. تفاوت ابهام و توریه در اینجاست که: اوّلاً می خواهیم طرف مقابل چه برداشتی بکند؟ ثانیاً اینکه به چه هدفی گفته می شود؟ سخن دوپهلو با هر هدفی جز نجات جان خود و انسان مظلوم دیگر یا آشتی دادن بین مردم یا موارد اینچنینی که در آموزه های اسلامی آمده است، غیرمجاز و گناه کبیره است.


امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مولا امیرالمومنین علیه السلام در موعظه و توبیخ یاران بی‌وفایش می‌فرماید:

اى بى خبران ... گوسفندى را مانید که چَرَد تا فربه شود و زیر کارد رود، و نداند از آن، چه خواهند، و با او چه کنند.! اگر بدان نیکى کنند روز خود را، روزگارش پندارد، و سیرى اش را پایان کار۱.


در طول تاریخ بشر اکثر مردم ، بی‌خبرانی بودند و هستند که  آنچنان زندگی گوسفندی خود را نشخوار می‌کنند که انگار نه انگار دنیای دیگری هم وجود دارد.چه ثروتمندان و چه فقرا! فرقی هم  نمی‌کند!

آنها که ثروتمندند ، حرص و طمع باعث می‌شود که فقط بچرند و فربه شوند. اصلا به پایان کار و هدف زندگی خود نمی‌اندیشند. گوسفند هم اگر می‌دانست غذایش می‌دهند تا چاق شود و در آخر چاقوی تیز به گلویش می‌نهند، هرگز این چنین حریصانه نمی‌خورد!

آنها که فقیرند، به دنبال لقمه نانی به هر کاری دست می‌زنند، انگار که تمام هدف زندگی سیری شکم‌شان است. هیچ‌گاه به پایان حقیقی زندگی  و هدف خلقت۲ نمی‌اندیشند.

بنابراین مثل گوسفند نباشیم!

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نتایج انتخابات اعلام شد

واجدین شرایط: 56 میلیون نفر

برندۀ انتخابات با کسب 100% آراء مأخوذه:

ملّت ایران

***

 

نظام مقدّس جمهوری اسلامی!

ما کمک کردیم صفحۀ چهارم شناسنامه مان را پر کنید

حالا نوبت شماست که کمک کنید صفحۀ دوّم شناسنامه مان را هم پر کنیم

***

 

«گولمغیمه باخما»

از تهدیدآمیزترین جملات مادرانمان در کودکی!

***

 

چرا فیلمسازان در بازنمایی صحنه های دهۀ شصت و هفتاد

همه چیز را نمایش می دهند،

الّا آنتن های آنچنانی پشت بام ها را ؟!

***

 

لازم است بعد از این به جای جویندگان طلا

فیلم جویندگان مس ساخته شود

***

 

دیروز: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان

امروز: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان و تولید کنندگان

شاید فردا: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان، تولید کنندگان و دلّالان

***

 

با همۀ دنیا به جز رژیم صهیونیستی مستقیماً تعامل می کنیم

 

با ایجاد حاشیۀ امن حاصل از آن با رژیم صهیونیستی هم غیرمستقیم تعامل می کنیم

***

 

ای کاش آنانی که مدعی اند سایۀ جنگ را برطرف کرده اند

می دانستند:

جنگ همیشه سایه ندارد.

***

 

سندی که قبل از تصویب رسمی شروع به اجرا شود

بعد از لغو رسمی هم به کار خود ادامه می دهد

خوش باشید!

***

 

لازم شد عربستان سعودی از این به بعد

"عربستان نزولی"نامیده شود

***

 

تا زمانی که قبر حضرت فاطمه(س) پنهان است

نام بردن از قاتلش نیز حرام است

***

 

خواستم بگویم: "به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد"

دیدم مادرم حاضر نیست به بهشت برود اگر من آنجا نباشم.

***

 

 

امید شمس آذر
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

«کوچه لره سو سپمیشم، یار گلنده توز اولماسین»

ائله گلسین،دای گئدمسین، آرامیزدا سؤز ائلماسین


سؤزلریمه قند سالمیشام، اورگیمه اود سالمیشام

یاریم گئدیب،قوی تئز گله، قندیم یانیب،کؤز اولماسین


هیجر اوتی دوزدی یاندیرار، نئیلمه لی؟ چاره نه وار؟

یوز ایل ایسه دؤزماق اولار... آمّا ایکی یوز اولماسین !


بیرده گله،بوروشاریخ بیربیره سارماشیق تکین

هر کیم بیزه ایری باخا، آلله اونا گؤز اولماسین


گؤر نئجه عیرفان شرابی قوپوز کاساسیندا جوشور

کیمدیر ایچه بو باده دن، اؤزوندن اؤزسوز اولماسی ؟


ابراهیم(ع) اؤرگدیب بیزه، هر باتانا باش ایمریخ

مسلمانیخ! آللّهیمیز دؤنوب آی-اولدوز اولماسین


دوشمان اگر تور توخویوب آرامیزدا،کور اوخویوب

دمیر دووار آشان یئرده، شیطان توری پوزولماسین ؟!


امید شمس آذر
۱۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

1- کی قباد/کواد) خدمتش از اسباط نوذر بن منوچهر است. بعد از فوت گرشاسب، به چند گاهی به استغاثۀ ایرانیان و سعی زال، تاج زر بر سر نهاده، زعامت لشکر و سرداری سپاه را به رستم داد و از اوّل با افراسیاب به مخالفت برخاست. به سرداری رستم زابلی، مهراب کابلی، قارن رزمخواه و کشواد زرّین کلاه، به جنگ با وی رفت و پس از آن تن به صلح داد. در زمان او، رعایای مازندران استقلال خواهی کردند. وی نامه فرستاد و آنان را نصیحت کرد. تاریخ گزیده گوید: پایتختش اصفهان بود. قاضی بیضاوی در نظام التّواریخ گفته: پیوسته بر کنار جیحون با ترکان(توران) جنگ می کرد. لقبش اولی است. برای نخستین بار تعیین فراسخ او نمود. 100 سال یا 120 سال حکومتش بود. گویند: الیاس(ع) و الیسع(ع) و اشموئیل(ع) و حزقیل/حزقیال(ع) در زمان او مبعوث شدند و وی آنان را درک کرده و دینشان را قبول کرد.


2- کاووس/کی اوسن) ملقّب به فیروزه تاج. نامش بعضاً به صورت کیکاووس هم می آید که حشو است. طایفه ای او را پسر کیقباد و بعضی پسرزادۀ او دانسته اند. اهالی مازندران در زمان او آرام نشدند، با ایشان جنگ کرد و به حیله شکست داد. اکثر تواریخ گفته اند: چون کاووس به مازندران رفت، گرفتار گشت. رستم زال از راه هفت خوان جریده عازم آن ولایت شد. حاکم آن را کشته و کاووس را نجات داده به پایتخت برد. کاووس به هند رفت و آن حدود را گرفت. از راه مکران به سیستان برگشت. بعد از استقبال رستم، به مکان خود رفت. بعد از چندی به یمن رفت و با پادشاه آنجا "ذوالاذغار" جنگید. ذوالاذغار گریخت. به کاووس خبر دادند که ذوالاذغار دختری دارد. کاووس صلح کرده و با دختر ذوالاذغار -که عجم او را "سودابه" گویند- ازدواج کرد. حاکم یمن او را در جشن، با طوس پسر رستم، گستهم، بیژن و سایر پهلوانان در قلعه ای محبوس کرد. رستم با 1000 نفر آمد و نجاتشان داد. ذوالاذغار نهایتاً صلح کرده و انها را با تجمّلات فراوان و 1000 کنیزک پریوش بدرقه کرد. در آن زمان افراسیاب به ایران حمله کرده بود؛ وقتی خبر آمدن آنها را شنید، غنایم فراوان برداشته و به توران بازگشت. کاووس رستم را احترام کرد و سلطنت سیستان و کابلستان را به او داد و او را جهان پهلوان و تهمتن لقب داد و کلاه زربفت -که مخصوص شاهان عجم بود- بر سرش نهاد و اجازه داد بر تخت سیمین و زرّین نشیند. در این زمان کابل و نیمروز از رستم، سایر جاهای ایران از کاووس و توران زمین از افراسیاب آباد بود که ماجرای سیاوش پیش آمد. کاووس به قولی 150 سال سلطنت کرد. مفاتیح العلوم لقبش را نمرود(لم یمت) ثبت کرده است. گویند: داوود(ع) و سلیمان(ع) در زمان او مبعوث شدند.


3- کی خسرو/هوسئره) پسر سیاوش پسر کاووس. نامش با نام هوخشتره/کیاکسار پادشاه ماد برابری می کند و اخوالاتشان نیز تا حدّ زیادی شبیه به همدیگر است. به انتقام پدرش سیاوش فرمان داد عمویش فریبرز فرزند کاووس و طوس پسر نوذر با 30000 تن به توران رفتند. برادرش فرود (فرائورت/فرورتیش؟) در قلعه ای در توران فرمانروا بود. گفت: شما لشکر از آن سو بکشید تا برادرم با من آشنا و متّحد گردد. به دستورش لشکر از آن سو کشیدند، ولی فرود با وی متّحد نشد. طوس پیغام داد: این حاضر به اتّحاد نیست، اگر جنگ کردیم و کشته شد از من نگیرید. در آخر سر کشته شد. فریبرز به دستور کیخسرو، طوس را بسته به نزد او آورد و کیخسرو به او گفت: به احترام منوچهر -جدّت- و ریش سفیدت می بخشمت، وگرنه مجازات سختی در انتظارت بود. بعد از جنگهای متعدّد، کرمان و گچ و مکران را به فریبرز داد، اصفهان و جرجان (گنبد کاووس) و قهستان را به گودرز پسر کشواد و... . در این هنگام، افراسیاب او را به جنگ خواند. در صحرای قپچاق به هم رسیدند و جنگیدند. شیده پسر افراسیاب در آن جنگ کشته شد. کیخسرو گفت: خوارزمی بود این! و آن صحرا را خوارزم گفتند. بعد از آن به کنک دز -که دارالملک افراسیاب بود- رفت و در آن قلعه محاصره اش کرد. افراسیاب از سوراخی در قلعه گریخت. کیخسرو قلعه را گشوده و متعلّقان و اهل و عیال افراسیاب را پناه داد. افراسیاب حیران و سرگردان می گشت تا در نواحی آذربایجان دستگیرش کرده به نزد کیخسرو آوردند. بعضی گفته اند: بعد از سه روز به فرمان کیخسرو کشته شد. طایفه ای گفته اند: چون کیخسرو او را دید رحم کرد، ولی گودرز از ترس دوباره امان یافتن وی، بدون اجازه او را گردن زد. قول مشهور که فردوسی نیز بر آن صحه گذاشته آن است که: او را در جزیره ای واقع در دریاچۀ خنجست/چی چست زندانی کردند و توسط عابدی به نام "هوم" کشته شد. آن جزیره اکنون با محلّ قیرخلار یا کاظم داشی واقع در روستای گورچین قلعه مطابقت می کند. کیخسرو بعد از پایان قضیۀ افراسیاب، از آذربایجان به بلخ رفت و مردم را نصیحت کرد و لهراسب را جانشین کرد و از میان قوم بیرون رفت. بعضی تواریخ گفته اند: سلیمان پیغمبر (ع) آهنگ گرفتن کیخسرو کرد و او از اصطخر گریخته به جانب بلخ رفت و در آنجا هلاک شد. امام صادق(ع) فرموده: کیخسرو پادشاه مجوس 300 پیامبر را کشته است. قاضی بیضاوی در نظام التواریخ گفته: فیثاغورث و لقمان در زمان او بودند. بعضی از فرس قائلند که: پیغمبر بود. لقبش مبارک است. 60 یا 100 سال پادشاهی کرد.


4- کی لهراسب) تاریخ معجم گفته: نبیرۀ برادر کاووس است. لقبش بلخی است. چون به سلطنت رسید، تختی از زر ساخته، به جواهر ثمین ترصیع داد و شهر بلخ را پایتخت گردانید و اکثر اوقات در آن ولایت به سر می برد. زمره ای از مورّخان گفته اند: از بیم سلیمان(ع) اصطخر را گذاشته، در آن دیار توطّن نمود. چون به سلطنت از سوی کیخسرو انتخاب شد، بزرگان ایران بر پادشاه اعتراض کردند و زال زر از در تعرّض لهراسب حکایات گفت و کیخسرو زال را از آن سخنان منع کرده، بر بیعت او تحرّص نمود و زال از جرئت خویش استغفار کرده، خاک در دهان افکند. ولی بعضی گفته اند: زال مطلقاً به ایالت و حکومت لهراسب همداستان نگشت و با وی بیعت نکرد و این کدورت به اولاد و احفاد دو طرف سرایت کرد. معروف است که از نژاد کیان تا آن زمان پادشاهی چون او ظهور نکرده بود. 120 سال سلطنت کرد. آن طوری که قیام کاوۀ آهنگر، دورۀ پیشدادی را به دو بخش قبل از فریدون و بعد از فریدون تقسیم می کند، دورۀ کیانی نیز به دو بخش خاندان قباد و خاندان لهراسب تقسیم می شود. از نظر تاریخی، این دو خاندان تا حدّی با دو سلسلۀ مادها و هخامنشیان قابل تطبیقند.


5- کی گشتاسب/ویشتاسپ) قبل از پادشاهی، به روم رفت و دختر قیصر آنجا به نام "کتایون" ازدواج کرد. زرتشت(ع) در زمان او ظهور کرد و او پسرش اسفندیار را به دین وی درآورد. در اطراف مملکت آتشکده ها بنا کرد و فرمان داد 12000 پوست گاو را دبّاغی و مانند پوست آهو نازک کرده و تعالیم زرتشت را با زر و سیم محلول بر آن نوشتند . وقتی به اصطخر آمد، حکم داد  تا دخمه ای ساختند و کتاب زند (سرود زرتشت) را به تعظیم هرچه تمامتر در آنجا نهادند و جمعی را به محافظت کتاب مذکور برگماشت. و عوام را از یادگیری آن بازداشت و خواص را بر حفظ و مذاکره ترغیب کرد و خلق کثیری را که از کیش زرتشتی تمرّد کردند، به قتل رساندند و اکثر خلایق این دین را قبول کردند. به فرزندش اسفدیار وعده کرد اگر بر توران زمین پیروز شود، او را به سلطنت برساند. اسفدیار توران، آذربایجان و ارمنستان را فتح کرد و دین زرتشت را گسترش داده، آتشکده ها بنا کرد. در این حین جاسوسان به دروغ به گشتاسب گفتند: وی قصد مخالفت با تو دارد. دستور داد در بندش کنند، وی مقاومت کرد. این بار گشتاسب دستور داد در قلعۀ کردکوه از نواحی رودبار زندانیش کنند. در این زمان ارجاسب پادشاه توران به ایران حمله کرد. گشتاسب به ناچار برادر خود جاماسب را فرستاد تا اسفندیار را آزاد کند. اسفندیار با برادرش پشوتن به مقابله با ارجاسب رفت. به تورا ن خرابی های بسیار رسانده، تخت زرّین افراسیاب را بر فیل سپید بار کرده، به بلخ نزد گشتاسب فرستاد. اسفندیار در دیار چین و هند و مغرب نیز فتوحات کرده و دین زرتشت را رواج داده و آتشکده ها بنا کرد و چون بعد از فتوحات به نزد پدر آمده و به خاطر وعدۀ وی از او طلب سلطنت کرد، گشتاسب بهانه کرده و گفت: باید رستم را نیز که در همین مملکت ما زندگی می کند و از کیش ما سرپیچی می نماید، دست بسته به نزد من بیاوری؛ و به این ترتیب ماجرای رستم و اسفندیار پیش آمد. سلطنت گشتاب 120 سال یا بیشتر و به قولی 160 سال طول کشید.


6- کی اردشیر/بهمن پسر اسفندیار) ملقّب به درازدست است. بدین جهت دراز دستش خوانند که دست تصرّف وی بر هفت اقلیم دراز شد. نامش با نام "بردیا پسر سپندارته" مشابه است. از پادشاهان هخامنشی، یکی را اردشیر دراز دست خوانند. بین عموم مردم به بهمن اردشیر (=بهمنشیر) معروف است. نام کی اردشیر نیز قابل تبدیل به کیارش، کیرش و کوروش می باشد و روی این حساب، دروغ بزرگی است که: مردم ایران تا زمان معاصر هیچ آگاهی و اطّلاعی از کوروش و -بعدها داریوش- نداشته اند!! باری، اکثر ارباب اخبار گفته اند که: به فضیلت و دانش او هیچ پادشاهی از ملوک عجم پیدا نشد. حافظ ابرو گوید: مکتوبی که نوشتی عنوانش آن بود که: این نامۀ اردشیر است بندۀ خاص خدا و خادم او که حاکم شماست. نیز گفته: اوّل کسی که نام خداوند -تبارک و تعالی- را در اوایل مکتوبات ثبت فرمود هم او بود. چون به سلطنت رسید، همّت بر انتقام پدر خویش از رستم دستان و تخریب زابلستان مقصور گردانید. در این حین گفتند: رستم در گذشته است و پسرش بر مسند پهلوانی نشسته. با پسر رستم فرامرز جنگی عظیم کرد و در آن جنگ تمام اقارب و عشایر و پسر رستم و فرامرز کشته شدند و زنان و دختران ایشان را همراه زال زر اسیر و دستگیر نمودند. بهمن در زمان سلطنت خود، پسر بخت النّصر را از ولایت بابل معزول کرد و کوروش را -که یکی از اولاد لهراسب بود و مادرش دختر یکی از فرزندان بنی اسرائیل- بر آن دیار والی گردانیده، امر نمود که اسیران بنی اسرائیل را به زمین بیت المقدس فرستد و هرکس را که ایشان خواهند بر ایشان والی گرداند. کوروش آن قوم را جمع کرده، دانیال(ع) را به حکومت بنی اسرائیل نامزد کرد. بعضی کتب گفته اند: لهراسب در زمان حکومت خود بخت النّصر را از حکومت بابل معزول کرده بود و اسیران بیت المقدس را اجازه داده بود تا شام را آباد کنند و در زمان بهمن بیت المقدس بسیار آباد بود و بهمن رسولی به بنی اسرائیل فرستاد و آنان رسول را کشتند و بهمن بخت النّصر را فرستاد تا بار دیگر دیار انان را خراب کند و بخت النّصر تمام بیت المقدس را ویران کرد و با 100000 کودک نابالغ که اسیر و برده کرده بود، به عراق عرب بازگشت. چون 112 سال از حکومت بهمن گذشت، دخترش هما را جانشین کرد و پسرش ساسان (جدّ ساسانیان) را محروم کرد.ساسان چون صورت واقعه را بر خلاف مراد خود دید، از ملک پدر هجرت گزید و به صورت انقطاع، انزوا اختیار کرد و با دوشیدن شیر چند گوسفند امرار معاش می کرد. جمعی نیز گفته اند: بهمن رنجور شد و در آن حین هما از وی به دارا (داریوش) آبستن بود. پس بهمن فرمود تا اکلیل بر شکم وی نهادند. ساسان از جهت رنجیده شد و سر در عالم نهاد. تاریخ سلیمان شاهی گوید: چون دارا از هما متولّد شد، هما از او نفرت گرفته، با جواهر بسیار در صندوق نهاد و به رودی از رودهای اصطخر و به قولی از رودهای بلخ انداخت. ناگاه آسیابانی آن صندوق را گرفت و دارا را تربیت کرد و دارا در جوانی پیش مادر آمد و به اشارت مادر جانشین او شد. تاریخ معحم گوید: بهمن در آخر ایّام حیات، خود تاج شاهی به سر دارا نهاد. فردوسی گوید: چون از عمر بهمن یک_دو شصت گذشت، دارا را با اینکه خردسال بود، به شاهی انتخاب کرد. ذیمقراطیس و بقراط معاصر بهمن بودند و بهمن آنها را معزّز می داشت و کسب علم می کرد.


7- همای/خمانی) بعضی گفته اند: چون 5 ماه از سلطنتش گذشت، از او پسری متولّد شد خوبروی که بهمن وصیبت کرده بود اگر محمول همای پسر بود او را به پادشاهی برگزینند همای وضع حمل را پنهان می داشت و فرزند را با اسباب پرورش در آب انداخت. فردوسی گفته است: تا 8 ماه صبر کرد و پسر بزرگ شد و آنگاه درون صندوقی از چوب خشک، با زر و قیر و مشک و دیبای روم و موم و بستر خواب و درّ خوشاب و گوهر شاهوار و حریر و عنبر، نیمه شب او را در آب انداختند. تاریخ گزیده گوید: گازر(رختشوی)ی صندوق را گرفت و پسر را دارا نام نهاد. دارا چون گوهر شاهی د اشت، گازری نمی کرد و استعمال آلات حرب می کرد. مادرش لشکری را به روم فرستاده بود، به جنگ با آنان رفت و در این جنگ، امیر لشکر شجاعت او را دید و نشانش را به همای گفت. همای دانست که پسر اوس و سلطنتش را به وی واگذار کرد. لقبش چهرآزاد است. به قولی 32 سال سلطنت کرد. شهر جرفادقان از نواحی اصفهان از آثار اوست. عمارت هزار ستون اصطخر (=تخت جمشید) نیز از آثار اوست.


8- داراء بن بهمن بن اسفندیار) در رمان معاصر به تأسّی از کوروش، داریوش نامیده شده است. احوالاتش بخشی با داریوش اوّل و بخشی با داریوش دوّم هماهنگ است. جهانبانی بود صاحب قدرت. در مدّتی اندک بسیاری از سرکشان را زیر فرمان خود آورد، الّا "فیلقوس/فیلیپ" حاکم روم را. دارا لشکر جمع کرد با او جمع کرد و پیروز شد و فیلقوس با باقی لشکر در قصری بلند در روم پناه گرفت. دارا قیصر را محاصره کرد و با وعده و وعید بیرون آورد و دخترش را گرفت و روم را به وی بازبخشید، به شرطی که هر سال 1000 بیضۀ طلا که هر بیضه 40 مثقال است به وی خراج دهد. دختر فیلقوس را به خانه برد. بعد از ازدواج دید بوی ناخوشی از دهانش به مشام می رسد، پس او را به روم بازفرستاد. در ان زمان دختر به اسکندر/آلکساندر حامله بود و وضع را پنهان می داشت. چون از حکومت دارا 12 یا 14 سال گذشت، پسرش را که به خاطر علاقه همنام خود اسم گذارده بود، ولیعهد کرد و درگذشت. برخی محقّقان، اسکندر یا سکندر را عبارت از اسکیتر یا اش کنتار بزرگ اشکانیان می دانند و متفاوت از آلکساندر یا آلکسو آندروس مقدونی؛ امّا او نیز در تاریخ روایی ایران -چنانچه ملاحظه گردید- شخصیّتی ایرانی الاصل دارد.


9- داراء بن داراء اکبر/ داراء اصغر) احوالات او نیز بخشی با داریوش دوّم و بخشی با داریوش سوّم هماهنگ است. سیرتی مذموم و طبیعتی ناخوش داشت. اعیان ایران از او آزرده خاطر گشتند و به اسکندر نامه نوشتند که: بیا و شرّ این را از سر ما کم بکن. اسکندر آن بیضه های زرّین را که پدرش پرداخت می کرد، قطع کرد. دارا پیک فرستاد و گفت: چرا خراج نمی دهی؟ اسکندر هم گفت: پدرم درگذشته است. دارا ناراحت شده، یک چوگان و یک گوی با مقداری کنجد برای اسکندر فرستاد، یعنی: بچّه! برو بازیت را بکن. لشکر ما مثل این کنجد است، به هر عددی 1000 صف شکن. اسکندر جواب داد: ملک من تمامی گوی زمین خواهد بود! و به جای کنجد مقداری حنظل فرستاد، یعنی: روزگارت را مانند این سیاه می کنم. اسکندر و دارا با هم رویارو شدند.  شبانگاه، یاران دارا سینۀ او را با خنجر دریدند. دارا هنگام مرگ، اسکندر را فراخواند و گفت: قاتلانم را قصاص کن و دخترم "روشنک/رکسانا" را به زنی بگیر و بیگانه را به حکم ایالت بر ملوک فارس نگمار. اسکندر قبول کرد، دارا نیز گفت: نامرد! حالا چرا؟ حکومت او را 14 سال نوشته اند. بعد از او، اسکندر بر ایران چیره گشت و بعد از آن اشکانیان حاکم این سرزمین شدند. بعد از آنکه نوبت ساسانیان نیز به اتمام رسید، با حملۀ اعراب مسلمان، اسلام وارد ایران شده و تاریخ ایران دورۀ جدیدی را آغاز کرد.

والسّلام


امید شمس آذر
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مختصری از تاریخ پیشدادیان که از منابع مختلف تاریخ عمومی ایران مانند تاریخ "روضة الصّفاء" میرخواند، "تاریخ طبری"، "تاریخ ثعالبی"، "تاریخ گزیده"ی حمدالله مستوفی و... گزینش شده است. ان شاءالله خلاصۀ تاریخ کیانیان هم -برگزیده از همین منابع- در ادامه خواهد آمد. طبیعی است که این مطالب فقط برای آشنایی اوّلیه و اجمالی با تاریخ روایی ایران است و ادای حقّ مطلب دربارۀ این موضوع مجال بیشتری می طلبد.


1- کیومرث/گیومری) غزّالی در نصیحة الملوک، وی را به حسب سن بزرگترین اولاد آدم(ع) معرّفی کرده است. جمعی گفته اند: نام اصلی وی اسیم بن لاود بن ارم بن سام بن نوح(ع) است. مؤلّف غنیه گفته است: یکی از پسران یافث بن نوح (ع) که عرب او را عامر/جامر گویند و عجم کیومرث. فرزندش سیامک بود که به قول مشهور به دست دیوان کشته شد. به قولی دیگر، سیامک فرزند برس بن کیومرث بود. چون قریب هزار سال از عمر او بگذشت و نزدیک به 40 سال بر عالمیان فرمان داد، هوشنگ را به پادشاهی برگزید و کنج عزلت گزید. به قولی نیز 125 سال پادشاهی کرد. کیومرث در منابع پهلوی شخصیّتی اسطوره ای دارد که 3000 سال در بهشت مانده و سپس به زمین آمده و از عصارۀ تن او پس از مرگش بوتۀ ریواسی روییده که از آن مشی و مشیانه (مرد و زن نخستین) آفریده شده اند از آنان نیز باز زوج دیگری به دنبا آمده اند و پس از چند نسل از ادامۀ همین روند، نهایتاً سیامک به دنیا آمده است. در شاهنامه، کیومرث یک انسان معمولی است که در غار زندگی می کند و پوست پلنگ می پوشد و 30 سال مدّت فرمانروایی اوست و سیامک نیز پسر صلبی خود اوست.


2- هوشنگ الملک) به قول اشهر نبیرۀ کیومرث است و به قولی دیگر پسر سیامک بن کیومرث. زمره ای گفته اند: مهلائیل(ع) عبارت از اوست و قینان(ع) عبارت از پدر نامدارش کیومرث. نیز او را عبارت از اخنوخ/ادریس(ع) دانسته اند و اقوال دیگر. 40 سال پادشاهی کرد. در پایان کار، در غاری مشغول به عبادت بود که دیوان سنگ بر سرش زدند و کشتند. هوشنگ را ایران (اوریا/آریا) نیز خوانند و فرقه ای ایران را منسوب بدو دارند و زمره ای به ایرج بن فریدون. پَرَدات/پیشداد لقب هوشنگ است و پیشدادیان نام از او گرفته اند. معنای این عنوان را عدّه ای عبارت از "نخست آفریده شده" و عدّه ای دیگر "قانونگزار نخستین" دانسته اند. دیدگاه اوّل، دیدگاهی ادبی_اسطوره ای و مطابق منابع پهلوی است. دیدگاه دوّم دیدگاهی تاریخی و واقع گرایانه و مطابق با شاهنامه است.


3- طهمورث دیوبند) بعضی مورّخان او را پسر صلبی هوشنگ دانسته اند و طایفه ای از احفاد هوشنگ شمرده اند. لقبش ربناوند/زیناوند به معنی تمام سلاح است. 800 سال عمرش بود. چون 30 سال از سلطنتش گذشت، جمشید را به پادشاهی برگزید و از دنیا رفت. اوّلین بار او بود که به فارسی خط نوشت. در بلخ مدفون است.


4- جمشید) بزرگترین پادشاه پیشدادی است. نام پدرش را ویونگهان گفته اند. ابوحنیفۀ دینوری می گوید: پسرزادۀ ارفخشد بن سام بن نوح (ع) است که عجم ارفخشد را ایران خوانند. طایفه ای از راویان اخبار گفته اند: برادر طهمورث است و گروهی گفته اند: برادرزادۀ طهمورث است. روایت اشهر آن است که پسر صلبی طهمورث است. طابفه ای از جهّال فرس معتقدند سلیمان(ع) عبارت از اوست، در حالی که از عهد او تا سلیمان بیش از 2000 سال فاصله بود. دارالملکش سیستان بود. نوروز را او بنیان نهاد و حکیم فیثاغورث یونانی که ملازمت او می کرد(؟)، موسیقی را در عهد او به وجود آورد. جمشید پس از 300 سال که کسی در ممالکش به موت و مرض و هدم دچار نشد، دعوی خدایی کرد. مردم به ستوه آمدند و شدّاد بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح پادشاه عربستان جنوبی، خواهرزادۀ خود ضحّاک را بر او شوراند. جمشید مقابله کرد، ولی شکست خورده و به سیستان رفت و در آنجا با دختری ازدواج کرد که گرشاسب از آن نسل و رستم از نسل اوست (به نقل از حافظ ابرو). بعضی کتب نوشته اند: بعد از سال از زوال ملکش، ضحّاک او را دید و به امر او کشته شد (و به قول مشهور با ارّه به دو نیم شد). طایفه ای گفته اند: عمرش 1000 سال و سلطنتش 700 (یا 850) سال بود. گروهی نیز گفته اند: عمرش 700 سال و 300 و کسری (و به قول مشهور 312 سال) سلطنتش بود. هود(ع) در اوایل سلطنت او مبعوث شد.


5- ضحّاک تازی) جمعی گفته اند: خواهرزادۀ جمشید است، زیرا خواهر جمشید را یکی از ملوک عرب در حبالۀ نکاح آورده بود. طایغه ای گفته اند: از اولاد و احفاد ذکور سیامک است. مجوس نیز معتقدند: با 6 واسطه به کیومرث می رسد. عجم بیوراسب و ده آک به معنی صاحب ده عیب هم خوانده اند که عرب ده اک را ضحّاک گفته اند. به قولی نامش صورتی از آژی دهاک است. پدرش یکی از ملوک حمیر بود که عرب او را علوان و عجم مرداس خوانند و به روایتی ارداد از نسل فرس بن طهمورث بود. لقبش ماردوش است. در پایان کار در دماوند محبوس گشت. فریدون نام روز حبس او را جشن مهرگان نام نهاد. ابراهیم(ع) در زمان حکومت او یا فریدون مبعوث گشت. 1000 سال و به قولی 450 سال سلطنتش بود.


6- فریدون فرّخ) ملقّب به زرّینه کفش، به گفتۀ مروج الذّهب پسر اتقیان/آبتین بن جمشید است. اتقیان بنا به تصحیف، به صورت اثفیان نیز آمده است. بعضی تواریخ 8 واسطه میان او جم قائل شده اند که نام همگی آبتین بوده و با القابی که با گاو مرتبط است، از هم بازشناخته می شوند. بعد از 50سال از سلطنتش، دختر ضحّاک را در قید نکاح آورد و در مدّت دو سال دو پسر از او متولّد شد: یکی تور/تورج و یکی سلم. فرزند دیگرش ایر/ایرج از زنی به نام ایراندخت بود. قلمروش را 3 قسم کرد: روم و فرنگ را به سلم، چین و خاور (به عبارتی آسیای مرکزی) را به تور و ایران زمین (و به روایتی فلات ایران، شبه قارّۀ هند و شبه جزیرۀ حجاز) را به ایرج داد که سرزمین آن سه به ترتیب سلمان، توران و ایران نامیده شد. سلم و تور بر ایرج شوریدند و او را کشتند. منوچهر بعداً از آنان انتقام گرفت. فریدون وی را جانشین کرد و در کنج عزلت جان سپرد. لقبش مؤیّد است. طایفه ای از یهود معتقدند: نمرود عبارت از فریدون است! در حالی که به گفتۀ ابوالفوارس نمرود جبّاری بود از گماشتگان ضحّاک بر بلاد مغرب. ابویزید بلخی در کتاب صورالاقالیم آورده که: حضرت باریتعالی فریدون را به وحی مؤیّد گردانید و از جهت صلاح حال عباد و بلاد و تنکیل ضحّاک سفّاک برانگیخت. به روایتی ذوالقرنین مذکور در قرآن عبارت از اوست. سلطنتش 500 یا 200 سال بود.


7- منوچهر) بعضی از نسامات عجم گفته اند: پسرزادۀ ایرج است و بعضی گفته اند: دخترزادۀ اوست. وجیه الاخبار و مروج الذّهب نیز گفته اند: پسر صلبی ایرج بن فریدون است. مادرش ماه آفرید نام داشت. بعضی تواریخ آورده اند: قتل ایرج به دست برادران و ظهور منوچهر در ایران و لشکرکشی او به جانب ایشان، بعد از فوت فریدون اتّفاق افتاد. بعد از 50 سال از سلطنتش، افراسیاب ترک (تورانی) از نسل تور بر او شوید. ماجرای آرش در این زمان پیش آمد. منوچهر بعد از آن به ری رفت و در پایان کار، نوذر را ولیعهد خود کرد. مدّت پادشاهی اش 120 سال بود. شعیب(ع) و موسی(ع) در اواسط سلطنت او مبعوث شدند و یوشع(ع) در آخر سلطنتش. لقبش فیروز است.


8- نوذر) خویشتن دار و کم آزار بود؛ چون به سلطنت رسید، مملکت پریشان گشت. افراسیاب حمله کرده و او را کشت و خود بر تخت نشست. لقبش آزده است و بعضی از فارسیان او را کم بخت خوانند. مقرّش ری بود. 7 سال حکومت کرد.


9- افراسیاب) چون به ایران آمد، ایران ویران شد. بزرگان پیش زال که در زابلستان حاکم بود، فرستادند تا با او جنگ کند. مدّت حکومتش 12 سال بود. برخی گفته اند عبارت از آلپ ارتونقای سوّم فرمانرای سکاها است. این بیشتر می تواند مطابق با افراسیاب معاصر کیخسرو پادشاه کیانی باشد؛ چون به نظر می رسد میان این افراسیاب با آن افراسیاب به دلیل فاصلۀ زمانی زیاد، تفاوت باشد.


10- زاب/زو طهماسب) فرزند طهماسب بن منوچهر است. نامش به گونۀ سوبی، هوزوپ و... نیز آمده است. بعد از لشکرکشی ایرانیان علیه افراسیاب، زال گفت: باید کسی پادشاه شود. بزرگان کشور با یکدیگر مشورت کردند و زاب را به پادشاهی برگزیدند. زاب به مدّت 7 ماه با افراسیاب جنگ کرد. افراسیاب سرانجام ایران ایران را ترک کرده و توران بازگشت. زاب چون به پادشاهی رسید، 80 سال داشت. ایران را دوباره آباد کرد، دو نهر معروف به آئین و رائین در عراق درست کرد (اکنون دو رود زاب علیا و زاب سفلا در عراق وجود دارند) و طعامهای لطیف برای اوّلین بار اختراع کرد. 30سال سلطنتش بود و پس از خود، برادرزاده اش گرشاسب پسر اثرت را به جانشینی برگزید. به روایتی عبارت از حضرت یوسف(ع) است. طبق برخی ملاحظات، زمان حکومت او و برادرزاده اش -برخلاف قول مشهور- پیش از منوچهر بوده است.


11- گرشاسب/کرشاسپ) مادرش دختر بنیامین بن یعقوب(ع) بود. مفاتیح العلوم گفته: گرشاسب و زاب باهم سلطنت می کردند. طبری گفته: گرشاب وزیر زاب بود. تاریخ معجم هم نوشته که: گرشاسب بعد از فوت زاب، 20 سال سلطنت کرد. بعد از او، مدّت پیشدادیان سر آمد و کیان وارث منصب ایالت و سلطنت گشتند.


امید شمس آذر
۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ان شاءالله که همه جای دنیا

اختلاف "این" با "اون" حل بشه.

توکّل بر خدا

***

 

جئیران آماندی جئیران

حالیم یاماندی جئیران

یوزگون وعده وئرمیشدین

دؤرد ایل تامامدی جئیران

***

 

اگر غرضی می آمد

نیازی به ضبطی بودن مناظره ها هم نبود

***

 

صلّی علی محمّد

بوی کسی نیامد

***

 

می توانیم

داشته باشیم

تا بشود

***

 

چرا پاکت شیر شش گوش را چهارگوش می نامیم

و پاکت شیر چهار گوش را سه گوش ؟!

***

 

یعنی آقای قالیباف متعهّد می شود که

اگر با 96 و نیم درصد آراء انتخاب شد،

از ریاست جمهوری استعفا دهد ؟

***

 

 روحانی خرداد 92: همۀ مشکلات ظرف 100 روز قابل حلّ است

روحانی فروردین 96: مشکلات کشور تا 100 سال هم قابل حل نیست

ملّت 29 اردیبهشت 96: سّیییییهدییییییر

***

 

 

می گویند: انرژی های جوانان باید تخلیه شود

فقط نمی دانم چرا در داخل کشور انرژی های منفی تخلیه می شود

تخلیۀ انرژی های مثبت می ماند برای بعد از مهاجرت به خارج ؟!

***

 

اسکناس های جدید 1000، 2000 و 5000 تومانی

هنوز بعد از چهار ماه به شهرستان ما نرسیده است.

باز هم می گویید رکود فقط در بخش مسکن است ؟!

***

 

در تاریخ راجع به شکل بینی عبدالله بن زبیر چیزی نیامده است

پس وقتی میرباقری نقش او را به جای مهران رجبی به رضا کیانیان می دهد،

معلوم است که با وی مشکل شخصی دارد.

***

 

تا وقتی تصوّر می کردم آدم ها نیمی خوب و نیمی بدند

به نصف آدم ها بدبین بودم،

بعدها فهمیدم آدم ها تقصیری ندارند

انسان ذاتاً شریر است.

حالا به همه خوشبین هستم و راحت زندگی می کنم.

***

 

 

 

امید شمس آذر
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مهدی(عج) مجرّد است

             شکیبا باش!


امید شمس آذر
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام فرمودند:

هر گاه خدا بنده اى را خوار دارد، او را از آموختن علم بر کنار دارد.


علم، عزّت می‌آورد و جهل، خواری. اینکه مقام معظم رهبری بارها و بارها بر روی رشد علمی کشور تأکید می‌کنند، ریشه در این کلام امیرالمومنین علیه السلام دارد. ملتی که از لحاظ دستاوردهای علمی و صنعتی پیشرفت کرده باشد در عرصه بین‌المللی محترم و سربلند است. 

علمی که ریشه‌هایش در ایمان و تقوا رشد پیدا کند، علم نافع خواهد بود و چنین علمی در نهایت منجر به رشد و بالندگی مادی و معنوی فرد و جامعه خواهد شد. در آستانه چهل سالگی انقلاب اسلامی ، باید اعتراف کنیم که هر جا دانشمندان ما با ایمان و روحیه جهادی و با خودباوری کاری را شروع کردند، موفق و سربلند آن کار را به پایان رسانده‌اند. به عنوان نمونه در مراکز دانش بنیان، فناوری نانو ، فناوری هسته‌ای و صنایع موشکی به پیشرفت‌های فوق العاده‌ای دست پیدا کرده‌ایم. اما هر جا از تهدیدهای دشمن ترسیدیم و گول لبخند‌های جان کری و اوباما را خوردیم، با خفت و خواری شکست خوردیم، مثل توافق ننگین برجام که نتیجه‌ای جز به هدر دادن فرصت‌ها نداشت.

وقتی مسئولین ما از تجربه‌های بدعهدی آمریکا و اروپا درس نگیرند و به هشدارهای دلسوزان نظام خصوصا رهبری عزیزمان توجه نکنند، خوار و ذلیل خواهند شد. دودش هم به چشم همه‌ی مردم می‌رود چه آنها که چنین دولتمردانی انتخاب کردند و چه آنها که مخالف این تفکر هستند. 

نکته: مواظب باشیم که در انتخابات‌های بعدی ، اشتباه را تکرار نکنیم و جریان سازش‌کار و غرب‌گرا را کنار بزنیم... ان‌شاءالله.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند»

گریه ام دیده و در جا شکلاتم دادند!


گوهری داشتم، از دست ستاندندم و جاش

اندر آن ظلمت شب آب نباتم دادند


همه آنقدر که باهوش و مؤدّب بودند

کیش کردندم و در خاتمه ماتم دادند


که تو را چه به غنی سازی ای مرد فقیر؟!

بعد هم وعدۀ تأمین ثباتم دادند


آب سنگین به چه کار آیدم؟ آن را بردند

جاش بستند شیلنگ، آب حیاطم دادند!


آن دو فروند هواپیما، این هم عزّت!

ارزشش داشت که اینگونه براتم دادند


هرکه این جمله نمی بیند، عینک بزند

اصل آن است کز آن جمله نجاتم دادند.


امید شمس آذر
۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

از پشه پرسیدند: چرا زمستونها پیداتون نیست؟

گفت: نه که تابستونها رفتارتون خوب بود!

*


از غارت سرمایۀ داخل مستند

ایرانگیری کرده و باهم بستند


حالا حالا دماغشان پر باد است

در فکر گرفتن جهان هم هستند.



روحانی و جهانگیری نقش مکمل را ایفا می‌کنند

امید شمس آذر
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستان حماسی آرش کمانگیر از داستانهای کهن ایرانی و معرّف حضور اغلب ایرانیان است. اما چیزی که ممکن است عمدۀ ایرانیان از آن بی اطّلاع باشند و دانستنش برایشان مایۀ تعجب باشد، این است که در حالی که مرحوم فریدون مشیری در شعر «خروش فردوسی» از آرش نیز در کنار شخصیت های دیگری که از طریق شاهنامه با آنها آشنا شده است نام می برد، این داستان در هیچ جای شاهنامه نیامده و مورد عنایت حکیم فردوسی قرار نگرفته است. امّا چرا فردوسی اعتنایی به این داستان نکرده است؟ علّت اولیۀ آن شاید برگردد به منابع شاهنامه یعنی خداینامه های پهلوی دورۀ ساسانی که عمدتاً با اشکانیان سر ستیز داشته و در پی زدودن منابع به جای مانده از آنان بودند؛ و از آنجا که داستان آرش متعلّق به منابع دورۀ اشکانی است، در خداینامه های دورۀ ساسانی که خود نیز به نوبۀ خود منابع شاهنامۀ فردوسی هستند، انعکاس نیافته است. ولی این، علّت ظاهری قضیه است؛ وگرنه چرا علی رغم ذکر نشدن آن در شاهنامه، در دهه های و سالهای اخیر، این اندازه روی آن جولان داده شده است؟

علّت اصلی قضیه بر می گردد به ساختار خود داستان. این داستان به مانند دیگر یادگارهای فرهنگی مادّی و معنوی اشکانیان که بعضاً خود را «فیلوهلن/یونان دوست» می نامیدند، حال و هوایی هلنیک دارد و از فضای ایرانی به دور است. خود آرش شیواتیر/ارشسیاطیر به احتمال نامش را از ارشک -بزرگ اشکانیان- گرفته و برخلاف انتظار عموم، در منابع قبل از دورۀ مزبور، نام شناخته شده ای در تاریخ روایی -مانند اوستا- به عنوان پهلوانی که در دورۀ منوچهر می زیسته، نبوده است. با این توضیحات، عناصر غیر ایرانی و بطور خاص یونانی داستان آرش عمدتاً از این قرارند:

1- در بخشی از این داستان، آرش بدن خود را برهنه می کند و به سپاهیان می نمایاند و می گوید: «به تن من بنگرید! هیچ عیب و نقصی در آن نیست....». در فرهنگ و هنر ایرانی -پیش یا پس از اسلام- اثری از عنصر برهنگی دیده نمی شود و این عنصر از عناصر فرهنگ و هنر یونانی و پای ثابت آن است.

2- در بخش دیگر داستان، پس از آنکه آرش تیر را رها می کند، این باد صبا است که به کمک تیر می شتابد و آن را تا سوی دیگر رود جیحون پرواز می دهد. حضور عوامل خارق عادت در داستانهای حماسی ایرانی نیز مانند همۀ تمدّن های دیگر، امری طبیعی است؛ امّا این عوامل هرگز در داستانهای ایرانی نقش اصلی و تعیین کننده در رقم خوردن خطّ مشی کلّی داستان بر عهده ندارند. حتّی در تعالیم اسلامی نیز آمده است که معجزه مال مواقع اضطرار است. از نقش گاو برمایون در داستان فریدون گرفته تا نقش سیمرغ در داستان رستم، هیچکدام طوری نیستند که نبودنشان منجر به عوض شدن سرنوشت اصلی داستان شود. اما در داستان آرش، به مانند داستانهای یونانی، عوامل فراانسانی -در اینجا باد- نقش اوّل را ایفا می کنند و انسانها آلت دست خدایان و دیگر عوامل اصلی قرار گرفته اند.

3- مهمتر از همه، عنصر اصلی داستان که مذاکره و توافق با دشمن متجاوز در داخل کشور قبل از ترک خاک و عقب نشستن او و واگذاردن تعیین خطوط سرحدّی به افاضات شانس و تصادف است. در هیج جای فرهنگ ایرانی، چنین پدیده ای به چشم نمی آید و این از متشکّلات فرهنگ یونانی است که مفهوم ملّت و وطن نه در اساطیر و نه در تاریخ آن، هیچ گاه آنطور که باید شکل نگرفت و از حدّ تعلّق خاطر به شهرها فراتر نرفت. در حالی که فردوسی بزرگ در جای دیگری می فرماید:

«زن و کودک و بوم ایرانیان                به اندیشۀ بد منه در میان».

یعنی مال و جان و ناموس و استقلال و تمامیت ارضی ایران، نباید وجه المصالحۀ رفتارهای سیاسی حاکمان قرار گیرد. و این جزء جدانشدنی نه تنها فرهنگ و بلکه سنّت ایرانی است که در اینجا مورد بی مهری قرار گرفته است!

امید شمس آذر
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من به دنبال رز آبی نمی گشتم

این شما بودید

-شاید-

که به دنبال گل آبی گسیلم داشتید،

با پرچم قرمز !


امید شمس آذر
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


بیزارم از سیاست و اهل صداقتم

ختم مرام و جرئت و اند رفاقتم !


برنامه های من همه ملموس و عینی است

دور از خیالبافی و دور از حماقتم


من با شعار دولت ضد تورمم

در فکر پر نمودن جای فراقتم


بی هیچ قصدی و غرضی آمدم که تا

                                  خدمت کنم به جامعه تا حدّ طاقتم


                                   سیّد محمّد غرضی بودم و کنون

                                    این شعر نیز مختصری از لیاقتم!


امید شمس آذر
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

     تعارض ها

تعارض مال دلالت دو جمله است. یعنی این جمله می گوید این کار خوب است و آن جمله می گوید این کار بد است. تعارض شامل تناقض و تضاد هم می شود. امّا تزاحم مال جایی است که دو جمله در دلالت باهم مقابله ای ندارند، ولی در عمل باهم تقابل دارند؛ مانند: نماز خواندن در جای غصبی.

انواع تعارض: 1- تعارض بدوی؛ در صورتی که میان دو دلیل قطعی نباشد. یعنی دلیل یکی از دو طرف قطعی نباشد. 2- تعارض نهایی یا اصلی؛ در صورتی که تعارض میان دو دلیل قطعی باشد.

دلیل دینی در صورتی قطعی است که دو شرط داشته باشد: 1- سند قطعی، 2- دلالت قطعی. ترکیب این دو باهم می شود: حکم شرعی قطعی.

انواع دلالت: 1- دلالت ظاهر، 2- نصّ.

با توجّه به انواع سندها و انواع دلالت ها، چهار نوع تعارض ممکن است پیش بیاید: 1- تعارض میان دلیل عقلی قطعی با دلیل نقلی قطعی. 2- تعارض دلیل عقلی قطعی با دلیل نقلی ظنّی. 3- تعارض دلیل عقلی ظنّی با دلیل نقلی قطعی. 4- تعارض دلیل عقلی ظنّی با دلیلی نقلی ظنّی. در حالت های 1 و 3 دلیل نقلی و در حالت های 2 و 4 دلیل عقلی مقدّم است.


     نقد هرمنوتیک فلسفی

هرمنوتیک دانشی است که به معنی دانش تفسی، پی بردن به قواعد تفسیر یا منطق گفتمان است. از میان انواع هرمنوتیک -کلاسیک، رمانتیک و فلسفی- هرمنوتیک کلاسیک بنا را بر این می گذارد که: اوّلاً فهم متن امری ممکن است، ثانیاً فهم امری عادّی است و کژفهمی در شرایطی استثنایی به خاطر موانع فهم رخ می دهد. به اینها اصطلاحاً می گویند "متن محور"؛ یعنی اعتقاد دارند که نویسنده/گوینده و خواننده/شنونده نقشی در این میان ندارد و اصالت با متن است. هرمنوتیک کلاسیک با هرمنوتیک رمانتیک چند نقطۀ مشترک دارد: 1- فهم متن امری ممکن است، 2- برای فهم متن به منطق گفتمان (دانش تفسیر) نیازمندیم؛ امّا در مقابل آن، اعتقاد دارد: فهم امری غیر عادّی است و کژفهمی امری عادّی و طبیعی است. اینها هم به محوریّت متن و هم به محوریّت مؤلّف معتقدند. یعنی به اصطلاح "متن_مؤلّف محور"اند .

هرمنوتیک فلسفی می گوید: گوینده یا متن در فهم نقش ندارند و ملاک ذهن خود مخاطب است. کلاسیک ها و رمانتیک ها دنبال روش فهمیدن بودند و با اعتقاد به ممکن بودن فهمیدن، به دنبال روشی بودند که بهتر بفهمند. فلسفی ها معتقدند فهم چیزی است که اساساً بدون هرمنوتیک اتّفاق نمی افتد و اساس نه متن است و نه مؤلّف، بلکه مفسّر است. بزرگترین ضربه ای که هرمنوتیک فلسفی می زند، این است که معتقد است: اساساً چیزی به نام تعلیم و تعلّم معنا ندارد.

وقتی می گوییم «هر عامی تخصیص می خورد»، خود این حرف نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ پس چند جا هست که عام هایی مشمول تخصیص نمی شوند. آنان که می گویند فهم امری نسبی است، باید توجّه کنند که خود این سخن نیز از همان فهم نسبی نشئت می گیرد. پس خود این سخن نیز ممکن است درست نباشد. اگر همۀ فهم ها نسبی است، پس چطور آموزه های هرمنوتیک فلسفی ثابت اند؟!

هرمنوتیک های فلسفی "متن_مفسّر محور" اند، امّا به مفسّر بهای زیادی می دهند.


بطور خلاصه ایرادات عمدۀ هرمنوتیک فلسفی از این قرار است:

  1. گزاره های هرمنوتیک فلسفی خودمتناقض اند.
  2. وقتی قائلیم که همۀ فهم ها نسبی اند، دیگر کژفهمی چه معنایی دارد؟
  3. کدام پیش داوری ها درست و کدام نادرست است؟
  4. نسبیّت گرایی حاصل از آن، لجام گسیخته و غیر قابل کنترل می گردد.
  5. ادراک امری مادّی و زمان مند است، در حالی که خود فهم امری انتزاعی است.
  6. هیچگونه فهمی بدون پیش ساختار شکل نمی گیرد.
  7. هرمنوتیک فلسفی همۀ پیش دانسته های را عامل فهم معرّفی می کند، در حالی که بعضی از آنها ممکن است مانع فهم باشد.
  8. بی نهایت بودن فهم ها امری غیرعقلایی است و عقل دایرۀ درستی فهم ها را محدود می کند؛ به دو دلیل: الف) نمی توانیم بگوییم "کاری به گوینده نداریم". ب) یک لفظ نمی تواند معانی نامحدود داشته باشد.


     نقد پلورالبیسم دینی

پلورالبیسم/تکثّرگرایی دینی چندین معنا دارد که این معناها مورد اختلاف نیست: 1- در طول تاریخ بشر یک دین نبوده، بلکه چندین دین بوده. 2- در طول تاریخ ریشۀ ادیان یکی است. 3- حقّانیت ادیان در زمان پیامبر خویش. 4- تعدّد ادیان به صورت غیر فروکاهشی، یعنی هر دینی تکمیل کنندۀ دین قبلی. موارد اختلاف در حقّانیت آنهاست، یعنی در عصر حاضر. آیا خود پیامبران پلورالیست بودند؟ خیر.

اوّلین پلورالیست ها مسیحیان بودند که غیرمسیحی ها ر ا اهل بهشت نمی دانستند. حضرت ابراهیم(ع) را هم حتّی اهل بهشت نمی دانستند و معتقد بودند ایشان در جایی به نام "لیمبو" حدّفاصل بهشت و جهنّم [=اعراف] منتظر است تا دبن مسیح(ع) بر او عرضه شود و بپذیرد، آنگاه به بهشت برود! بعداً عدّه ای معتقد شدند که منظور از مسیحیان، فقط مسیحیان تابلودار نیستند. حضرت ابراهیم(ع) هم مسیحی بود، ولی از نوع بی نام. مسلمانان نیکوکار هم به نوعی مسیحی اند. و... . بعداً "جان هیک" پیدا شد و گفت: "اساساً کاری به دین افراد نداریم". مسیحیان پلورالیسم را پلورالیسم حقّانیت شروع نکردند، بلکه از پلورالیسم نجات شروع کردند. "کانت" می گوید: "آنچه برای ما مکشوف است پدیده نیست، پدیدار است". قرآن می فرماید: «منافقان شهادت می دهند که تو پیامبر خدایی. خدا می داند که تو پیامبر خدایی، ولی آنان دروغ می گویند»؛ این یعنی: مطابقت با واقعیّت کافی نیست، باید اعتقاد به آن در قلب ریشه کرده باشد.

اسلام ظاهری از اوّل تا آخر خوب است. شرط این اسلام نه عمل کردن است و نه ایمان داشتن. در حدّ طهارت ظاهری و ازدواج و غسّالخانه و... این اسلام کافی است. اسلام قلبی آن است که از نظر قلبی تسلیم امر خدا باشد، هرچند شریعت پیغمبر خاتم (ص) را درک نکرده باشد. اسلام در سوّمین معنا، به معنای شریعت حضرت خاتم(ص) است. قرآن حرف اهل کتاب را زمانی حق می داند که به اسلام گرویده باشند؛ یعنی انجیل و تورات تحریف نشده هم بهره ای از حق دارند، ولی کافی نیستند.

در مقابل این آموزه ها، سه سند وجود دارد که متمسّکین به آنها، آنها را دلیل بر تکثّرگرایی دینی در اسلام می گیرند: 1- یکی آیۀ 62 سورۀ بقره که اهل کتاب را به همراه مسلمانان اهل نجات می داند، 2- یکی شبه روایتی که می گوید "به تعداد انسانهای روی زمین راه رسیدن به خدا وجود دارد" و 3- دیگر اینکه می گویند "آیا اساساً ممکن است که تمام حق نزد یک گروه باشد؟". در جواب اوّلی باید به شأن نزول آیه توجّه کرد؛ این آیه دو تا مورد نقض دارد. این آیه تمام کسانی را که به خداوند و روز جزا ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند، اهل نجات می داند؛ در حالی که پلورالیست ها چنین اعتقادی ندارند و قائلند شریعت آنان (همان پلورالیسم) راه نجات است. در مورد روایت باید گفت که: بدون سند است؛ اگر هم مستند باشد، منظور راههای خداشناسی است نه شریعت های گوناگون. پاسخ استدلالی به سؤال سوّم هم این است که: ما هیچ گاه نگفتیم که جز اسلام راه دیگری حق نیست، بلکه می گوییم:

«نام احمد(ص) نام جمله انبیاست          چون که صد آمد، نود هم پیش ماست».


ما حقّانیت را در این زمان منحصر به اسلام می دانیم، ولی دایرۀ نجات را بسیار گسترده می دانیم.


     خاتمه

امکان هیچگونه تغییری در بخش عقابد دین وجود ندارد. افزایش کمّی معلومات ما از دین نیز، نوعی تغییر است که اشکالی ندارد. نوع دیگر تغییر مثبت، افزایش کیفی معلومات ماست.

آیا معرفت های دینی، تابع معرفت های علمی اند؟ پاسخ:

1- همۀ معرفت های دینی با همۀ معرفت های غیر دینی مرتبط و متأثّر از آنها نیستند.

2- برای فهم و معرفت دین، تنها دانش های ابزاری نظیر ادبیّات، منطق، اصول فقه، رجال و حدیث شناسی ضروری است.

3- فهم دیبن بر دانش دیگری غیر از آنچه ذکر شد مبتنی نیست، بلکه بخش هایی از کتاب و سنّت با خود کتاب و سنّت تفسیر می شوند.

4- نتیجه آنکه: معرفت های دینی -عمدتاً- تابع معرفت های غیر دینی نیستند.


پایان

امید شمس آذر
۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر