حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید، و اگر روى برگرداند، بر انجام واجب‌هاش بسنده دارید.


گاهی انسان آمادگی قلبی دارد، شاید تلنگری به او زده شده و حال دعا و نیایش در وجودش موج برداشته، باید این فرصت را غنیمت شمرده و جانش را با انجام مستحبّات جلا بخشد و کدورت گناهان را کمرنگ کند تا اینکه به مرور زمان و به تدریج آثار گناه از وجودش محو شود.

البته انسان باید بداند هر لحظه مرگ در کمین اوست و هر چه می‌تواند باید خودش را از پرتگاه‌های گناه دور کند و به قله‌های معنویت نزدیک شود. بله اگر حال و حوصله دعا و نیایش را ندارد، طبق این فرمایش حضرت باید به انجام واجبات بسنده کند. زیرا که چه بسیار افرادی که زیاده‌روی کردند و بدون توجه به گنجایش و ظرفیت خود و بدون داشتن استاد، قدم در راه ذکر و سلوک نهادند و  مشغول چلّه گرفتن‌های طاقت فرسا شدند ، در نتیجه نفس آنها خسته و ملول شده و کلّا از دایره ایمان خارج شدند.

پناه بر خدا از این نفس سرکش که همیشه از افراط و تفریط ما سوءاستفاده می‌کند و خنجر زهرآلود خود را به قلب ایمان ما فرو می‌برد.

(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
« 20 سال دیگر محسن هاشمی در این کشور رئیس‌جمهور است.
آقای هاشمی هم گذشته، هم حال و هم آینده‌اش برنامه و حساب و کتاب دارد».
مهندس سیّدمحمّد غرضی

در طول تاریخ، افراد قدرت‌طلب همواره افراد ضعیف‌تر را به عنوان سپر بلا و فرصت کسب مشروعیّت خویش جلو انداخته و خود با پنهان شدن در پشت این گزینه‌های ضربه‌گیر و پوششی، به تقویت جایگاه اجتماعی خود از یک طرف و بحرانی نمایاندن اوضاع عمومی جامعه از طرف دیگر پرداخته‌اند تا افکار عمومی را به حدّ کافی برای منجی و ابرقهرمان معرّفی کردن خود پرورش دهند. عمر بن خطّاب ابتدا گزینۀ ضعیف‌تری چون ابوبکر را به میدان می‌فرستد تا قاعدتاً بعد از دو سال، با وصیّت او به خلافت برسد. نادرشاه افشار بعد از شکست افغان‌ها و در حالی‌که حکومت صفویّه عملاً از بین رفته بود، به جای اینکه خود به تخت شاهی بنشیند، از سلطنت پسر 18 سالۀ شاه سلطان‌حسین مقتول با نام شاه طهماسب دوّم حمایت کرده و خود را طهماسب‌قلی (بندۀ طهماسب) می‌خواند تا نیاز به مدیریّت بحران خودش بیشتر احساس شود. نهایتاً پس از 10 سال او را به علّت بی‌عرضگی از سلطنت عزل می‌کند، ولی باز خود را شاه نمی‌خواند، بلکۀ پسر 6 ماهۀ او را با نام شاه عبّاس سوّم بر تخت نشانده و خود نایب‌السّلطنه می‌شود تا کلّ مملکت دل‌شان لک بزند برای سلطنت او! با این‌حال باز هم عجله به خرج نداده و 4 سال دیگر هم صبر می‌کند و آنگاه با عزل این پادشاه خردسال، خود زمام امور را به دست می‌گیرد؛ ولی شگفتا که باز هم ناز کرده و برای به سلطنت رسیدن رسمی‌اش شورای مغان را تشکیل می دهد تا مثلاً از بزرگان مملکت برای خود رأی بگیرد!! رضاشاه پهلوی نیز با مدلی شبیه به اینها -و البتّه با حمایت انگلیس- به سلطنت می‌رسد؛ در سال های پایانی سلطنت احمد شاه جوان آخرین پادشاه سلسلۀ قاجار، مقارن با اوضاع آشفته داخلی و بین‌المللی -از جنگ جهانی و شورش‌های داخلی گرفته تا خشکسالی و بیماری‌های ناشی از آن- رضاخان میرپنج که سرکردۀ نیروهای قُزاق در ایران بود، به وزارت جنگ رسید و در کابینه‌های سیّدضیاء، قوام‌السّلطنه، مشیرالدّوله، دوباره قوام‌السّلطنه، دوباره مشیرالدّوله و در آخر مستوفی‌الممالک که به سرعت یکی پس از دیگری آمدند و رفتند، همچنان وزیر جنگ باقی مانده و بر اختیارات خود نیز افزود و بعد از آن نخست وزیر شده و سرانجام با تصویب مجلس به سلطنت رسید.
در زمان ما نیز پس از پایان دوران ۱۲ سالۀ آقای قالیباف در شهرداری تهران -که در نوع خود طولانی‌ترین مدّت بود- تاکنون ۵ نفر به عنوان شهردار یا سرپرست شهرداری بر سر کار آمده و سپس به عللی چون بیماری یا بازنشستگی و مشابه آن رفته‌اند یا قرار است بروند! این در حالی است که احتمال شهردار شدن جناب مهندس محسن هاشمی رییس کنونی شورای شهر تهران که سابق بر این مدیر عامل متروی تهران نیز بود، از چهار سال پیش مطرح بوده است. پس این همه ناز و تعلّل برای چیست؟ برخی تحلیل‌ها، علّت این امر را در نوع چینش خاصّ اعضای شورای شهر تهران و آراء آن می‌دانند. اینکه اگر محسن خان شهردار شود، مهندس چمران که در انتخابات شورای شهر نفر ۳۱ یعنی اوّلین عضو علی‌البدل شورا شده بود، به ترکیب شورا باز خواهد گشت و این برای رقبا خوب نیست؛ امّا این تحلیل با وجود درستی‌اش گویای همۀ قضیه نیست. پرسش اینجاست که: پس چرا گزینه‌های بعد از قالیباف، همگی افرادی ضعیف و مسئله‌دار بوده و هستند؟ حقیقت این است که هاشمی که در حال حاضر در میان طیف به ظاهر همفکر او مقبولیّت چندانی ندارد، در حال خرید زمان برای خودش است، تا حتّی به قیمت معطّل ماندن چند سالۀ امور پایتخت، موقعی بر کرسی شهرداری تکیه کند که نه تنها دوستان، بلکه رقبایش نیز او را به عنوان گزینه‌ای مناسب برای این منظور بشناسند و مقاومتی در برابرش نکنند. نظیر اجماعی که زمانی بین همۀ گروه های سیاسی کشور بر سر دبیر کلّی محمّد خاتمی بر سازمان ملل متّحد برقرار بود!
این خواب ها به خصوص به مدد کمبود بصیرت سیاسی در میان درصد قابل توجّهی از آحاد ملّت ما چندان هم آشفته نیست، ولی یدالله فوق أیدیهم.

امید شمس آذر
۲۹ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

حضرت امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند:

اندیشیدن همانند دیدن نیست، چه بود که دیده ها چیزى را چنانکه نیست نشان دهد، لیکن خرد با کسى که از آن نصیحت خواهد خیانت نکند.


حتما همه‌ی شما تجربه کرده‌اید که خیلی از مواقع ظاهر چیزی شما را گول زده است، در نگاه اول کاری بسیار زیبا و حتی خیرخواهانه به نظر رسیده است اما با کمی اندیشه و در نظر گرفتن تمام جوانب کار به مضرّات آن پی می‌برید. مثلا فرض کنید شما یک مرجع تقلید یا شخصیت با نفوذی در جامعه هستید و یک نفر به ظاهر مذهبی مقدار زیادی پول برای شما هدیه آورده است، یا به اسم کمک برای ساخت مدرسه علمیّه یا ساخت مسجد و موسسه پژوهشی یک چک یک میلیارد تومانی با نام شما کشیده است. شما چه کار می‌کنید؟! در نگاه اول کار خیرخواهانه‌ای است اما با کمی تحقیق و اندیشه می‌فهمید که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است. می‌فهمید که این شخص وابسته به فلان گروه سیاسی است و در آینده شما وامدار و بله قربان گوی او خواهید شد. شاید در ظاهر با احترام و القاب محترمانه با شما برخورد کنند اما هم خودتان و هم او می‌دانید که سلام گرگ بدون طمع نیست!

رییس دفتر علامه مصباح یزدی نقل می‌کردند که بارها افراد مختلف به عناوین مختلف و از جناح‌های سیاسی مختلف به دفتر ما می‌آمدند و پیشنهاد کمک‌های مالی به ظاهر دوستانه و خیرخواهانه می‌دادند. می‌گفتند می‌خواهیم در ثواب کارهای تحقیقاتی و علمی موسسه شما سهیم باشیم!! اما هر بار که به آیت الله مصباح جریان را می‌گفتیم ، ایشان به شدت ردّ می‌کردند و می‌گفتند نمی‌خواهم وامدار هیچ شخص و گروهی باشم. حتی یک بار فرماندار یکی از شهرهای جنوبی فرش ابریشمی و دستبافتی را در نگهبانی موسسه گذاشت به اسم هدیه به آیت الله مصباح و رفت. وقتی ماجرا را به ایشان گفتیم، فرمودند: این فرش را بفروشید و پولش را از طرف صاحبش به یک موسسه خیریه بدهید و رسیدش را برای جناب فرماندار پست کنید! علامه مصباح با زیرکی این ماجرا را مدیریت کردند و آن فرماندار کذایی مصداق آش نخورده و دهن سوخته شد.


(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۶ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
ر پایان، بخش‌هایی از بیانات رهبری دربارۀ سلالۀ صفویّه آورده می‌شود؛ قابل توجّه کسانی که راه هرگونه انتقاد از این شجرۀ خبیثه را به اسم حمایت از ولایت(!) می‌بندند و می‌خواهند حضرت امام را هم مثل خودشان مدافع صفویّه معرّفی کنند:

«در این کشور، قبل از دوران حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی، حاکمیّت و مناسبات بین حاکم و مردم، همواره رابطۀ غیراسلامی -رابطۀ سلطان و رعیّت، رابطۀ غالب و مغلوب- بوده است. همۀ کسانی که به این‌جا آمدند و حکومت کردند، احساس نمودند که بر این مردم غلبه پیدا کرده‌اند. از این آخریش که رضاخان و پسرش بود، بگیرید و همین‌طور عقب بروید. قاجاریّه احساس کردند که بر این مردم غلبه پیدا کرده‌اند و فاتح شده‌اند. از اوّل به عنوان فاتح، بنای حکومت خودشان را گذاشتند. قبل از آنها، زندیّه و افشاریّه و صفویّه فاتح شده بودند. اگر همین‌طور به عقب بروید، سلسله‌های گوناگونی را می‌بینید که با پول و زور و قبیله‌گری و قلدری و پهلوانی و با وسایل گوناگون آمده‌اند و بر این مردم فاتح شده‌اند و آنان را به زیر یوغ حکومت خودشان کشانده‌اند. لذا همیشه روابطشان با مردم، "ما فرمودیم" بوده است. "من به ملّت عرض می‌کنم"، "من خدمتگزار ملّتم" که امام می‌گفت، متعلّق به جمهوری اسلامی و اسلام و امامِ اسلامی ما بود؛ و الّا قبل از او، "ما امر می‌فرماییم" و "ما چنین فرمودیم" بود. از این کلمات، می‌شود رابطه را فهمید. رابطه، رابطۀ یک حاکم و فاتح و غالب و اختیاردار و قدَرقدرت بود. سلطنت را هم یا با شمشیر به دست آورده، یا از پدران‌شان ارث برده بودند؛ لذا زیر بار منّت کسی هم نبودند و "السّلطان بن سلطان" می‌نوشتند! به کسی مربوط نیست که من پادشاهم؛ من ارث برده‌ام! مثل کسی که فرضاً از پدرش یک آفتابۀ مسی ارث می‌برد و متعلّق به خودش است. آیا کسی می‌تواند بگوید تو چرا این آفتابۀ مسی را داری؟ ارث برده است دیگر. این هم سلطنت را ارث برده است و مثل همان آفتابۀ مسی، برایش ملک شخصی است و هیچ‌ کسی حقّ دخالت در آن را ندارد؛ "السّلطان بن سلطان"! این‌ها نکاتی است که باید به آنها توجّه کنید. آن پادشاهی هم که حکومت را با شمشیر به دست آورده بود، خدا را بنده نبود؛ مثل نادرشاه، مثل آقامحمّدخان، یا مثل خود رضاخان. اینها با زور و قدرت به حکومت رسیده بودند. البتّه رضاخان، در سایۀ شمشیر خودش هم نبود؛ در سایۀ شمشیر دولت بریتانیا بود که حکومت را به دست آورده بود».

بیانات در دیدار اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و مسئولان ستاد بزرگداشت دهۀ فجر - 1369/10/11

«من نمی‌خواستم به تفصیل در این‌باره صحبت بکنم؛ منظور اشاره‌ای بر وضع کنونی بود. البته این وضعی که امروز پیش آمده -یعنی دین و فقه حاکم شده است- در طول تاریخ اسلام سابقه ندارد. این چیزی است که جز در دورۀ حکومت اسلامی بعد از صدر اسلام -همان چند سال معدود- دیگر وجود نداشته است. این وضع را نمی‌شود با وضع زمان صفویّه مقایسه کرد؛ آنها یک مشت کودتاچی و قلدرهایی بودند که سر کار آمدند و تصادفاً شیعه بودند؛ مثل قاجاریّه که در این کشور حاکم بودند. صفویّه با قاجاریّه، از لحاظ محتوای کار و سلطنت و بقیّۀ شرایط حکومت، تفاوتی که نداشته است؛ فقط وابستگی شیعی داشتند».                                                                        بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان کرمان - 1370/08/20

«اتّفاقاً دورانی که زبان فارسی در ترکیه نفوذ داشته، تقریباً همان دوران صفویّه است که در خود ایران زبان فارسی خیلی اوجی نداشته است. شعرای خوب ما در آن دوران فرار می‌کردند و از ایران می‌رفتند؛ امّا ما می‌بینیم که در کشور عثمانىِ آن روز، زبان فارسی، زبان دیوانی و زبان شعری و زبان علمی و ادبی است؛ پس ناشی از نفوذ سیاسی نیست؛ یعنی نمی‌توان گمان کرد که علّت گسترش زبان فارسی، نفوذ سیاسی دولت فارسی ایران است. علاوه بر این، خیلی از سلاطین ایران اصلاً فارس نبودند. غزنویان و سلجوقیان شاید زبان فارسی را درست هم نمی‌فهمیدند. خود صفویّه و قاجاریّه هیچکدام فارسی‌زبان نبودند؛ اینها با فارسی خیلی انس و خویشاوندی نداشتند. بنابراین، علّت نفوذ زبان فارسی در چیز دیگری است».                                                                  بیانات در دیدار اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی - 1370/11/27


موارد دیگر:

«اوّل‌کسی که در مقام نظر و در مقام عمل -توأماً- یک نظام ایجاد کرد، امام بزرگوار ما بود؛ که مردم‌سالاری دینی را مطرح کرد، مسئلۀ ولایت فقیه را مطرح کرد. بر اساس این مبنا، نظام اسلامی بر سر پا شد. این، اوّلین تجربه هم هست. چنین تجربه‌ای را ما در تاریخ نداریم؛ نه در دوران صفویّه داریم، نه در دوره‌های دیگر. اگرچه در دوران صفویّه کسانی مثل "محقّق کرکی" ها وارد میدان بودند، امّا از این نظام اسلامی و نظام فقهی در آنجا خبری نیست؛ حدّاکثر این است که قضاوت به عهدۀ یک ملّایی، آن هم در حدّ محقّق کرکىِ با آن عظمت بوده است؛ ایشان می‌شود رئیس قضات، تا مثلاً قضات را معیّن کند؛ بیش از اینها نیست؛ نظام حکومت و نظام سیاسی جامعه بر مبنای فقه نیست. ایجاد نظام، کاری است که امام بزرگوار ما انجام داد».

«بعد از دوران صدر اسلام، اوّلین باری است که اسلامِ صحیحِ نابِ متّکی به قرآن و حدیث در عالم واقع، دارد تحقّق پیدا می‌کند؛ حتّی در دوران‌هایی که مثلًا علما، محترم هم بودند، این‌جور نبوده. فرض کنیم در دوران صفویّه؛ خب علما، محترم بودند؛ محقّق‌ کَرکی از شام پا می‌شود می‌آید در اصفهان یا در قزوین یا در کجا و شیخ‌الاسلام کلّ کشور هم می‌شود؛ پدر شیخ بهایی، خود شیخ بهایی، اینها همه کسانی هستند که جزو علمای بزرگ بودند، خیلی هم محترم بودند، امّا این‌ها حدّاکثر کاری که می‌کردند این بود که مثلاً فرض کنید که دستگاه قضاوت را بر عهده بگیرند، آن‌هم تا جایی که منافات با برخی از تندروی‌های دستگاه حکومت و سلطنت نداشته باشد؛ و الّا شاه‌ عبّاس و شاه‌ طهماسب و بقیّۀ سلاطین، کار خودشان را می‌کردند، حکومت اسلامی نبود، حکومت دینی نبود. اینکه منشأ و مبدأ احکام حکومتی کتاب و سنّت باشد، روایات ائمّه باشد، از صدر اسلام -یعنی حالا آن مقداری که صدر اسلام بوده، بعد از آن- تا امروز دیگر سابقه نداشته است. امروز در ایران اوّلین بار است که یک چنین حکومتی به‌ وجود می‌آید».

«شما ببینید همین شاه‌ عبّاس که یک چهرۀ برجسته است، چقدر ظلمِ ناشی از خودکامگىِ محض کرده است. آن‌قدر از خویشاوندان خود را کُشت و کور کرد که بعضی اشخاص مجبور شدند برخی از شاهزاده‌های صفوی را به گوشه‌ای ببرند و گم و گور کنند تا شاه از وجود آنها مطّلع نباشد! مثلاً دستور داد چهار پسر امام‌ قلی‌خان را سر ببُرند و جلوِ او بگذارند؛ در صورتی که امام قلی‌خان جزو افرادی بود که به صفویّه خیلی خدمت کرده بود؛ جزو خدّامِ قدیمی صفویّه و سرداران و سیاستمداران صفویّه بود؛ امّا به خاطر وجود روح دیکتاتوری و استبداد در شاه، این بلا سرِ او آمد».

بزرگترین جرم حکومت‌های خودکامه و مستبد در طول تاریخ ما این است که نگذاشتند ملّت در آن وقتی که باید با حضور خود، با شجاعت خود، منافع خود را تأمین کند، در میدان حاضر شود. اشرف افغان و محمود افغان و لشکریانشان اطراف اصفهان را گرفته بودند. مردم دلشان وَل‌وَل می‌زد برای این‌که بروند دفاع کنند؛ اما حاکمان تن‌پرورِ خودباختۀ ترسیده، نگذاشتند مردم از خودشان دفاع کنند. آنها تسلیم شدند و در واقع مردم را هم تسلیم کردند. نتیجه این شد که بعد از سال‌های سخت و سیاه، وقتی که مهاجمان مجبور شدند از ایران خارج شوند، صدها و شاید دویست‌هزار نفر از زنان و دختران و نوجوانان ایرانی را با خودشان به اسارت بردند؛ یعنی حتّی وقتی که می‌رفتند نیز این‌گونه با مردم رفتار کردند».

«در گذشته، روحانیّت ما همیشه به عنوان یک مجموعۀ به‌کلّی جدا از اداره و تدبیر حرکت جامعه قرار داشته؛ خودش مغلوب گروه مغلوبی بوده. حتّی در دورانی هم که پادشاهان صفویّه مدعی تشیّع بودند و به علما احترام می کردند و فتحعلی شاه به خانۀ میرزای قمی در قم می‌رفت و زیر بازوی او را می‌گرفت، روحانیّت یک گروه کاملاً حاشیه‌ای بود».


با توضیحاتی که رفت، قضاوت نهایی بر عهده خودتان.

پایان
امید شمس آذر
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
«نردبان این جهان ما و منی‌ست
عاقبت این نردبان افتادنی‌ست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت‌تر خواهد شکست»
(مولوی)

انسان اشرف مخلوقات و کامل‌ترین جانداران است. انسان‌های زیبا را هم در مقام تشبیه، از میان همۀ حیوانات به آهو و قو و سنجاب و کبوتر و... مثال می‌زنند؛ در حالی‌که "میمون" که در این میان شبیه‌ترین جانوران به انسان است، به جای اینکه زیبا تصوّر شود، مظهر زشتی به حساب می‌آید! چرا؟ چون او مراحل کامل شدن و زیبا شدن را در ظاهر پیموده و در آخر راه بازمانده است. علمای بنی‌اسرائیل از فرعون بدتر بودند؛ چون فرعون علناً با خدای موسی(ع) اعلام دشمنی کرده و خود را خدای بزرگ معرّفی می‌نمود، ولی آنان با وجود اعتقادشان به توحید، اقدام به قتل پیامبران خدا می‌نمودند. به همین قیاس، بنی‌امیّه از علمای بنی‌اسرائیل نیز بدتر بودند؛ چون علی‌رغم اعتقاد به توحید و اعتراف به حقّانیّت پیامبر اسلام (ص)، فرزندان او را به شهادت می‌رساندند. همین‌طور صفویّه نیز از بنی‌امیّه بدتر بودند؛ چرا که به رغم ادّعای تشیّع بعد از توحید و اسلام، جایگاه چندانی برای علمای شیعه در حکومت خود قائل نبودند و به عکس خود را سیّد معرّفی می‌نمودند تا تقدّس ویژۀ آنان را در تصاحب خود داشته باشند. نهایتاً بعضی از مدّعیان ذوب در ولایت در جامعۀ کنونی ما نیز از صفویّه بدترند که با وجود ادّعای احترام به نایب امام عصر (عج) و اطاعت از ولایت مطلقۀ فقیه، جوانان انقلابی و ولایی را به اشکال مختلف آزار می‌رسانند. خدا خود بین ما و آنان قضاوت کند؛ امّا شاذّترین قسمت این بحث، شاید ادّعایی باشد که دربارۀ صفویّه عنوان شد. پس توضیح بیشتر در ادامه می‌آید.
پیش از هرگونه سخن، باید توجّه داشت در بحث از سلسله‌های حکومتی، لازم است بین دو مفهوم "اثرات و نتایج اقدامات و سیاست‌های فرمانروایان آن" با "شخصیّت و عملکرد فردی خودشان" تفکیک قائل شد. هخامنشیان بدون اینکه دغدغۀ دینی خاصّی داشته باشند، نجات‌دهندگان دین یهود در زمان خودشان شدند و ساسانیان نیز به هنگام رویارویی با رومیان در زمان امپراتور والریانوس، ناخودآگاه باعث نجات دین مسیح گشتند. به همین ترتیب صفویّه نیز رسمیّت‌بخشندگان به مذهب شیعه و حافظان استقلال ایران در مقابل امپراتوری عثمانی بودند و از این بابت از همۀ آنان متشکّریم؛ امّا نه پادشاهان پارس زرتشتی بودند، نه امپراتوران روم مسیحی، نه عثمانیان سنّی و نه صفویان شیعه، بلکه همۀ آنان یک دین واحد داشتند: $! در این مبحث، منظور ما واکاوی مفهوم دوّم است. اکثر کسانی که صفویّه را کوبیده اند، با تشیّع مشکل داشتند. ابتدا در دام آنان افتاده‌اند که شیعه مدیون و مرهون آنهاست، سپس شروع به تخریب‌شان کرده‌اند. بنده به شخصه در مقابل همۀ آنان می ایستم؛ ولی قضیه این بوده که خود این خاندان منحوس، دغدغۀ خاطر تشیّع نداشته‌اند. عرب‌ها به اسم گسترش اسلام رفتند و کشورگشایی کردند و به تعبیر فردوسی "تخت را با منبر برابر کردند"، اینان که جای جدیدی برای‌شان نمانده بود تا فتح کنند، آمدند و متوسّل شدند به تشیّع تا فتوحات را دوباره در دل فتوحات قبلی ادامه دهند. همین! پس ما منکر اثرات حکومت آنها نیستیم؛ ولی اگر شخصیّت‌شان مطالعه شود، بی‌نمازی و شراب‌خواری و خونریزی و دروغگویی و سوءاستفاده از اعتقادات دینی مردم، نه‌تنها با تشیّع، بلکه با اصل اسلام سازگاری ندارد. فارغ از اینکه هرچه باشد در درجۀ اوّل پادشاه بودند و کبر و غرورشان، آنها را سوق می‌داد به نادیده گرفتن اصل رجوع به فقیه جامع‌الشّرایط در دورۀ غیبت و جا زدن خودشان به جای او با تأسّی به تقدّس‌های خودساخته و خواب‌های مکرّری که از معصومین(ع) می‌دیدند! مفهوم مورد بحث ما در نیمۀ اوّل دوره صفویّه برجسته‌تر است و مفهوم اوّل در نیمۀ دوّم آن. پس تفکیک دیگری نیز باید بین صفویّۀ قبل از شاه عبّاس اوّل -که درست در نیمۀ این دوره واقع بوده- با بعد از او صورت گیرد. تمرکز ما بر دورۀ نخست آن و اندکی قبل از آن است. در دورۀ اوّل همۀ امور در دست قزلباش‌ها بود. عبّاس اوّل که از کشتن برادران و پسران خود هم ابایی نداشت، در زمان فرمانروایی‌اش تمامی قزلباش‌ها را به تدریج قلع و قمع کرد و این باعث شد خود خاندان صفوی تا حدودی استقلال به دست آورند؛ ولی روند سقوطشان نیز از همان موقع آغاز شد. نیمۀ اوّل دورۀ صفویّه هم برجسته‌ترین عالمانی که توانستند از به فنا رفتن تشیّع در سرزمین ایران توسّط آن حکومت "علی‌اللّهی" -و نه شیعه- جلوگیری کنند، همان سه بزرگواری بودند که از سرزمین‎‌های عرب‌نشین بحرین، عراق و جبل‌عامل به ایران آمدند. علمای بعدی ایرانی که شاگردان ایشان بودند، عمدتاً اخباری بودند و توان اجتهاد و تفقّه در معارف شیعه را نداشتند و این وضعیّت ادامه داشت تا اواخر دورۀ قاجار و احیای حوزۀ علمیّۀ قم. آن علمای عرب در اصل برای نجات شیعه آمده بودند. از نیمۀ دوّم صفویّه به بعد بود که مذهب شیعه در ایران توانست تا حدّ اندکی روی پای خودش بایستد، آن هم با آن شرایط.
بین تاریخ‌دان‌های معاصر شیعه، مرحوم دکتر شریعتی تنها کسی بود که جرئت نقد واقعی صفویّه را از جایگاه یک محقّق شیعه‌مذهب ایرانی به خود داد و در کتاب "تشیّع علوی - تشیّع صفوی" به تفاوت‌های تشیّع ادّعایی صفویّه با تشیّع واقعی پرداخت؛ هرچند ایشان نیز از مفهوم صفویّه بیشتر در جایگاه یک "نماد" استفاده کرده است تا واقعیّتی تاریخی. دیگران آنها را یا به نیّت تخریب تشیّع کوبیده‌اند تا با اغراض ملّی‌گرایانه تمجید کرده‌اند. عدّه‌ای نیز بوده‌اند چون رسول جعفریان که ظاهراً با دغدغۀ مذهبی به تمجید صفویّه پرداخته و همواره تأکید دارند در مورد برآمدن آنها از تعبیر "طلوع" استفاده کنند که برای هر ستارۀ نحسی نیز به کار می‌رود و اصرار هم می‌کنند که این تعبیر از رهبری است! امثال اینان که می‌خواهند راهرو نبوده راهبر شوند، اگر دغدغۀ مذهبی نیز داشته باشند، بازماندگان گروه "شیعیان سیاسی" در صدر اسلام -در مقابل شیعیان اعتقادی- هستند و نظرات‌شان برای خودشان محترم است و نه کس دیگر. در زمان ما امثال دکتر علی سالاری صاحب مقالاتی مانند: "نقد وبررسی نظریّه‌های موجود دربارۀ تشکیل حکومت صفوی، احوال و مناسبات صدرالدّین صفوی و نقد افسانۀ قاسم‌انوار، نقش شاه اسماعیل در ایجاد حکومت صفوی، بازنگری در احوال و مناسبات شیخ صفی‌الدّین اردبیلی، شمس‌الدّین گیلانی معلّم شاه اسماعیل افسانه یا واقعیّت؟"، به روشنی به موضوع تاریخ صفویّه و مناسبات آنها پرداخته‌اند. ولی اکثر تحلیل‌های موجود -آنطور که گفته شد- احساس‌گرایانه و جانبدارانه است. حتّی دایرة‌المعارف‌هایی مثل ویکی‌پدیا هم در این مورد بی‌طرف نیستند. پس مشکل عمده در این خصوص کمبود منابع نیست، کمبود دقّت نظر است؛ به عنوان مثال:

1- همه جا می‌خوانیم: صفویّه سیّد بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در همۀ منابع اسم جدّشان شیخ صفی‌الدّین ذکر شده و نه سیّد صفی‌الدّین؟! از هزار و چند صد سال پیش تا زمان خودمان هیچ سیّدی شیخ نامیده نشده و همیشه این دو عنوان از هم تفکیک شده بودند.
2- همه جا می‌خوانیم: خاندان صفوی قبل از رسیدن به حکومت صوفی بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در هیچ‌یک از منابع مربوط به تاریخ تصوّف، از طریقتی به نام صفویّه ذکری به میان نیامده است؟! صفویان اوّلیّه صرفاً زمیندار بودند و اظهار تصوّف‌شان برای محافظت اموال‌شان بوده. وگرنه کمتر طریقتی را سراغ داریم که بزرگان آن یکی پس از دیگری بلااستثناء پسر جانشین پدر شود، ولی خاندان صفوی از شیخ صفی الدّین تا شاه اسماعیل چنین بودند!
3- همه جا می‌خوانیم: شیخ صفی‌الدّین کراماتی داشت، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا کرامات همۀ مشایخ خیر بود ولی کرامات شیخ صفی شر بود؟!! همین "صفوة الصّفا"ی ابن بزّاز اردبیلی را بخوانید؛ چقدر خواسته که از صفویّه و سردودمان آنها تعریف کند، برعکس تخریب‌شان کرده است. نمی‌دانیم خیلی آدم ساده ای بوده که آنها را لو داده یا خیلی زیرک بوده که نتوانسته ازشان خوب دفاع کرده و برایشان کرامت تراشی کرده باشد. این کتاب به اشاره شیخ صدرالدّین فرزند شیخ صفی به نگارش درآمده و در اصل موارد ننگ پدر خود را کرامت جا زده است؛ جاهایی که شیخ صفی مخالفان خود را به چاه می انداخته یا کور و لال می کرده یا مثل برادرش فخرالدّین یوسف از سر راه بر می‌داشته است، چنان وانموده که اینها در اثر نفرین شیخ بوده است که اگر به فرض چنین هم بوده باشد، نشانۀ نحوست است و نه کرامت. همان شیخی که اسمی از اساتید او در تاریخ نیست و برای ایلخانان مغول جاسوسی -و به قول ابن بزّاز پیشگویی- می‌کرده و عین چنگیز خان فریاد می‌زده: بلاام من، بلاام من... .
4- همه جا می‌خوانیم: صفویان در دلیری و جنگاوری چنین و چنان بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: این خاندان در وقایعی مانند حملۀ مغول و حملۀ تیمور به کدام گوری خزیده‌اند؟!! اساساً زمیندار را چه به جنگ؟!
5- همه جا می‌خوانیم صفویّه حکومت ملّی تشکیل دادند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در این دوره به استثناء شخص پادشاه، بقیّۀ مناصب همگی در دست بزرگان ترک‌تبار قزلباش بود و حتّی در منابع عثمانی، از قلمرو صفوی تحت عنوان "قلمرو قزلباشی" یاد شده و همین الآن هم ترکیه‌ای‌ ها ترجیح می‌دهند به جای صفویّه بگویند قزلباشان؟! ترکانی که بعد از قلع‌وقمع‌ شان توسّط عبّاس اوّل نیز همچنان در قالب سلسله‌های افشاریّه و قاجاریّه به حکومت خود ادامه دادند! تشکیل حکومت صفویّه بعد از قراقویونلو و آق‌قویونلو، سوّمین هجوم ترکمانان به ایران بوده است. حکومت سلجوقی، پیش از آنان مرزهای ایران بعد از اسلام را به مرزهای ایران‌زمین دورۀ ساسانی رسانده بود. سلجوقیان یکی به علّت ترک بودن و دیگری به علّت شیعه نبودن مورد توجّه کمتری قرار گرفته‌اند؛ در حالی‌که اگر آنان ترک بودند، قزلباش‌ها هم ترک بودند (گذشته از خود صفوی‌ها که ایرانی‌تبار ولی ترک‌زبان بودند) و اگر آنان سنّی بودند، خاندان صفوی نیز قبل از شیخ جنید سنّی بودند. بعد از جنید هم به مذهب انحرافی علی‌اللّهی روی آوردند. از نیمۀ صفویّه به بعد بود که کم‌کم ماهیّت مذهبی آنان رو به بهبود گذاشت و شاید شاه سلطان‌حسین را بتوان تنها پادشاه شیعۀ صفویان دانست.
6- همه جا می‌خوانیم: اختلاف صفوی و عثمانی اختلاف شیعه و سنّی بود، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا سلطان بایزید سنّی در نامه‌ای که به شاه اسماعیل شیعه می‌نویسد او را به خاطر از میان بردن حکومت سنّی‌مذهب آق‌قویونلو تشویق می‌کند؟! اساساً میان پادشاهان حتّی آنان که باهم هم‌تبار و خویشاوند و حتّی برادر هم باشند، جنگ بر سر مذهب معنا ندارد. اختلاف صفوی و عثمانی از پناه بردن قبایل هفتگانۀ عثمانی‌تبار قزلباش به ایران به رهبری شیخ جنید و تشکیل حکومت توسّط آنان به کمک خاندان صفوی شروع شد. عثمانی هرچقدر استرداد آنان را از حکومت صفوی خواستار شد، صفویان زیر بار نرفتند و در نهایت با اقدامات تحریک‌برانگیزی که اسماعیل اوّل برای بایزید امپراتور وقت عثمانی  -نظیر فرستادن پوست سر انباشته به کاه محمّد شیبانی/شیبک خان حاکم ازبک به نزد او- انجام داده و در واقع چوب در لانۀ زنبور می‌کرد، سلطان سلیم جهت گوشمالی دادن او به ایران حمله کرد.
7- همه جا می‌خوانیم: صفویان در جنگ چالدران شکست خوردند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: عثمانی‌ها دنبال چه هدفی بودند که بدون وارد کردن ضربۀ نهایی از ادامۀ جنگ دست برداشتند؟! عثمانی‌ها تمایل چندانی برای تصرّف ایران نداشتند. جنگ چالدران به منزلۀ زهرچشم عثمانی‌ از حکومت صفوی بود که البتّه با مقاومت عموم مردم ایران در تبریز و... که از خود جنگ مهم‌تر بود، بدون دستاورد خاصّی عقب‌نشینی کردند. اسماعیل بعد از شکست چالدران یکسره تا همدان فرار کرد و مردم خود را تنها گذاشت. بعد از آن نیز در اثر افسردگی روحی و افراط در شرابخواری در سنّ 38 سالگی درگذشت.
8- همه جا می‌خوانیم: سلسلۀ صفوی توسّط شاه اسماعیل تأسیس شد، در زمان شاه تهماسب تثبیت شد و در زمان شاه عبّاس به اوج قدرت رسید، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: پس چرا پادشاهان بعد از عبّاس اوّل همگی راه افول را پیمودند؟! عبّاس اوّل قزلباشان و نیز بسیاری از خاندان خود را یا کشت یا کور کرد. وی تا حدّ زیادی توانست ایران را از وجود آنان پاکسازی نماید، ولی همین باعث شد نتواند جانشین خوبی برای خود باقی گذارد.
9- همه جا می‌خوانیم: شاه عبّاس اوّل هزار تا کاروانسرا ساخت، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: پس چرا هزار تا مدرسه نساخت؟! عبّاس در درجۀ اوّل یک تاجر بود تا مملکت‌دار. رونق کمّی هنر اصفهان در عصر او نیز به خاطر همین مسئله است.
10- و... .
ادامه دارد

امید شمس آذر
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

کسی که نمی‌داند به دنبال چیست

چگونه می‌خواهد به جایی برسد؟

***

 

آنجا که علم به پایان می‌رسد نقطۀ آغاز فلسفه است

و

آنجا که صبر به پایان می‌رسد نقطۀ آغاز فرج است.

***

 

مشکلات ریز توانایی‌هایی را در ما تقویت می‌کنند

تا به کمک آنها بر مشکلات بزرگ غلبه کنیم.

مشکلی نیست!

***

 

برای برخی از ما هنوز:

شرف المکین بالمکان

***

 

گرسنه بودیم

مغز خر خوردیم

***

 

مسجد:

مناسب‌ترین محل برای غیبت!

***

 

یادتان باشد:

کسی که یادش می‌رود خودکار خودش را بیاورد

خودکار شما را حتماً فراموش خواهد کرد پس بدهد

***

 

- طرز فکر تو سنّتی‌ـه.

: اگر آدم‌های قدیم مثل من فکر می‌کردند،

الآن کهکشان‌ها را تسخیر می‌کردیم.

***

 

مطبّ هر پزشکی که رفتم، یا آسانسورش خراب بود یا دستشوییش.

یه کم به دادشون برسید، درآمدشون خیلی پایینه.

***

 

مکالمۀ من و مادرم در دوران کودکی)

- مامان! تابستون که میشه برفا رو کجا میندازن؟!

: تابستون که میشه آفتاب میزنه برفا آب میشه دیگه!

- راستی؟

: آره.

- که اینطور!!

***

 

یادتونه بعضی از ماها در ایّام نوجوانی روزهای سیزده‌بدر رو

به جای اینکه با خانواده برن بیرون با داداش بزرگه میرفتن کلوپ و سونی بازی میکردن؟

یادش به شر!

***

 

از آرمان‌هایمان برنمی‌گردیم،

ولی بسترهایش آن اندازه که ریاکاران القاء می‌کنند

فراهم نیست

***

 

 

امید شمس آذر
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۵:۳۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

مرحوم مجتبی مینوی در یادداشتی به تفصیل توضیح می‌دهد که نماد شیر و خورشید ربطی به فرهنگ ایران باستان ندارد و مربوط به قرن ششم هجری و دوران فرمانروایی کیخسرو بن قلیچ‌ارسلان سلجوقی می‌شود. زمانی که او اراده کرد چهرۀ معشوقه‌اش خود را بر روی سکّه‌ها ضرب کنند و مشاوران وی را از این کار بر حذر داشتند؛ ولی پیشنهاد دادند برای آنکه نه شرع بسوزد و نه دل سلطان، با توجّه به اینکه آن دختر متولّد برج اسد (امردادماه) بوده، نقشی از خورشید بر بالای نقش شیر که نماد برج اسد است، بر سکّه‌ها ضرب کرده و چهرۀ او را درون قاب خورشید نقش کنند. همین! فراگیر شدن نقش شیر و خورشید نیز بی‌تردید به دلیل فراگیری نام و آوازۀ حکومت سلجوقیان بوده است که تا سده‌های بعد نیز بر سکّه‌ها و بیرق‌های حکومت‌های ایران باقی ماند. در دورۀ صدارت حاجی میرزا آقاسی -وزیر محمّدشاه بعد از قتل قائم‌مقام فراهانی- نقش چهره از روی خورشید برداشته و شیر که پیش از آن به صورت نشسته نقش می‌شد، ایستاده و شمشیری نیز در دستش گذاشته شد. پرچم ایران از آن زمان تحت تأثیر انقلاب فرانسه که پرچم سه‌رنگ را به منزلۀ طرح استاندارد پرچم همۀ کشورها شناساند، به صورت پرچم سه‌رنگ سبز و سفید و سرخ تثبیت شد. نماد شیر و خورشید نیز بعد از انقلاب مشروطه که وکیلان مجلس خوش نداشتند حذفش کنند، با تأسّی به مقدّسات دینی و ملّی نظیر لقب اسدالله برای حضرت امیرالمؤمنین(ع) و امضا شدن فرمان مشروطه از قضای روزگار در امردادماه، توجیه شده و بر روی پرچم باقی ماند.


https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/59/Lion-and-sun-coin.jpg

در دورۀ پهلوی همین نماد تثبیت شد، ولی آنچه مهم بود، سمت قرار گرفتن شیر بود: شیر اگر شمشیر را با دست راست گرفته باشد، قاعدتاً به دلایل زیبایی شناسی باید رو به سمت چپ باشد؛ ولی در عین حال چهره‌اش نیم رخ نبوده و فریاد زنان رو به سمت بینندگان دارد. از آنجا که سمت چهره در نقوش سکّه و پرچم و نظیر آن مهم بوده و فی‌المثل سکّه‌های دورۀ اشکانی را به دو دستۀ قبل از مهرداد اوّل و بعد از او تقسیم می‌کنند که ابتدا چهرۀ پادشاهان در آنها به معنای مخالفت با فرهنگ غرب به سمت راست بوده و سپس به معنای موافقت با آن به سمت چپ چرخیده است، شیر پرچم پهلوی‌ها نیز از ترس غربی‌ها سر به پهلو چرخانده و خشم و ژیانی اش را بر سر ملّت خود خالی کرده و با شمشیرش آنان را تهدید نموده است. این نکتۀ مهمّی است؛ پهلوی اوّل همان کسی بود که شخصاً عبارت "از اجنبی جان می‌ستانیم" در سرود شاهنشاهی را به "از دشمنان..." تغییر داد تا برای اجنبی‌ها حسّاسیت برانگیز نباشد. سپس جهت ماستمالی کردن این قضیه چنین درانداختند که عبارت "شهنشه زنده بادا" را نیز به صورت "شاهنشه ما زنده بادا" اصلاح کرده است. در حالی‌که تغییر دوّم نیاز به شکستن وزن و ریتم آهنگ دارد و شایعۀ ویرایش آن دورغی بیش نیست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، نماد شیر و خورشید به خاطر مغایرتش با موازین اسلامی، از روی پرچم و آرم دستگاه‌های دولتی حذف شد و امام راحل(ره) نیز به صراحت این نماد را "منحوس" دانسته و دستور به حذف سریع آن دادند؛ امّا فرهنگ منحطّ تهرانی به این سادگی از سر ملّت ایران دست‌بردار نبود.

از روزی که مقبرۀ فردوسی را به شکل پاسارگاد ساختند و نام اسطوره‌ای مازندران را بر روی طبرستان گذاشتند و تالار نوروز را کاخ شاهان نامیدند، هویّت‌تراشی جعلی برای این مرز و بوم نیز شروع شد و کجا بهتر از تهران بی‌هویّت که بدون تشکیک در این اقدامات ساختگی، تن به استقبال از همۀ آنها بدهد، حتّی پس از حلّ همگانی بحران هویّت ایرانیان با پیروزی انقلاب اسلامی؟! "مانور تجمّل" دوباره داده شد و تیم فوتبال "پیروزی" دوباره پرسپولیس نامیده شد و تندیس شیر دوباره بر سر در مجلس شورای "ملّی" جا خوش کرد. این میان عدّه‌ای مستظهر از احیای تدریجی نماد شیر و خورشید هم سخن گفتند، ابتدا نوع سرخش تا بعد ببینند چه می‌شود! شاعر جوانی به نام مهدی آرام نیز در غزل دست و پا شکستۀ دارای ایراد وزنی و قافیه‌ای به مطلع «دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد» در حسرت آن نماد منحوس سرود:

«سرخ و سپید و سبز است، این بیرق کیانی.................امّا صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد»!!

که در فضای مجازی به نام شاعرۀ چیره‌دست معاصر زنده‌یاد سیمین بهبهانی دست به دست می‌چرخد. البتّه آن مرحوم زاویه‌های فکری چندی با اندیشه‌های انقلاب اسلامی داشتند، ولی نه تا این حد. منظور از این نوشتار، هدایت هواداران چنان تفکّراتی نیست. چرا که مشکل آنان، نوعی منفی‌گرایی اجتماعی ناشی از برآورده نشدن مطالبات اقتصادی و مطالبات جنسی (مشروع یا نامشروع) از جانب نظام اسلامی است و با ارائۀ دلایل منطقی حل نمی‌شود؛ بلکه منظور، نشان دادن میزان اعتبار ادّعاهای آنان برای دیگران است که ممکن است به آن سمت کشیده شوند. تا دوباره در مقام بازیابی هویّت ملّی، از چنگ فرهنگ ایران باستان به دامن فرهنگ باستانی ایران پناه نبریم و ملّی‌گرایی را با میهن‌دوستی جایگزین نکنیم، وضع همین است و بسا بدتر هم بشود! 



امید شمس آذر
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مراسم عید فطر پارسال بود که حاج میثم مطیعی شعر معروف "ای نشسته صف اوّل نکنی خود را گم..." را خواند و بسیاری از نشستگان در صف اوّل بلافاصله خود را گم کردند! امسال نیز شعر دیگری در همان وزن توسّط همین مدّاح قرائت شد که کلیدواژۀ "صف اوّل" در آن نیز تکرار شده بود. از همان زمان بود که بدعت نرده‌کشی در صفوف نماز جمعه، ابتدا از مشهد و سپس از شهرهای دیگر شروع به برداشته شدن کرد که با مخالفت یک عدّه برای مدّتی به حالت تعلیق درآمد. چندی پیش با انتصاب حجّة‌الاسلام حاج ‌علی‌اکبری به امامت جمعۀ تهران و پیشنهاد علنی ایشان جهت برداشته شدن همگانی این بدعت‌ها، قضیه جدّی شد و ان‌شاءالله در اسرع وقت به ثمر برسد.

امّا در آن ایّام تحلیلی در نشریّه‌ای نظرم را جلب کرد که: «مشکل از آنجا شروع شد که صف اوّل درست کردیم». مگر نماز اوّل وقت افضل نیست؟ چه کسی این حق را دارد که دیرتر بیاید و جلوتر بنشیند؟ اگر امتیاز نظام اسلامی در مردمی بودن مسئولان آن بوده است، به چه بهانه‌ای باید مسئولان این نظام با دوری از بطن مردم، شبیه دولتمردان غربی شوند؟ به بهانۀ حفظ جان؟ اگر چنین است -که نیست و از 12000 شهید کشته شده به دست منافقین حدّاکثر 200 نفرشان مسئول و مابقی مردم عادّی بودند- پس چرا در مقام اعطای حقوق تحصیل‌کردگان جویای کار این مردم که وظیفۀ قطعی‌شان است، گیر می‌دهند که چرا نمازجمعه و راهپیمایی و... نمی‌روی؟ اگر طرف جواب بدهد: چون بادیگارد و محافظ و جلیقۀ ضدّگلوله و ماشین آنچنانی ندارم، کفایت نمی‌کند؟ آیا ادّعای وجود امنیّت در کشور ما دروغ است یا در خطر بودن جان مسئولین؟ یا شاید هم جان مردم ارزشی ندارد؟ مردمی که -به تعبیر سعدی- نسبت به مسئولان: "به جیش کمترند و به عیش خوش‌تر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر". جان همه ارزش‌مند است، ولی وقتی در تاریخ بخوانیم: نخستین پادشاهی که برای خود بادیگارد تعیین کرد، معاویة بن ابی‌سفیان بود، پی می‌بریم که ایراد کار کجاست... .

مردم را نباید با این بهانه‌ها -آن‌هم در این شرایط- از قطار انقلاب پیاده کرد؛ چرا که انقلاب از اصلش انقلاب پیاده‌هاست!


امید شمس آذر
۲۱ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

در حماسه‌ها، ملّت‌ها و قهرمانان آنان با همنوعان خود طرف‌اند. برادر با برادر، پسرعموها با پسرعموها و اقوام و قبایل خویشاوند با یکدیگر؛ در حالی‌که بین ملّت‌های بیگانه و ناهمگن، چندان زدوخورد و اصطکاکی مشاهده نمی‌شود. گویا همین اشتراک و برادری، عامل اصلی بروز اختلاف بوده و جدایی آغاز دوران صلح و "دوستی" است. امّا با این وجود، ملّت‌های متمدّن همیشه جنگ را به جدایی ترجیح داده اند و اصلاً به تعبیری، جنگ برای جلوگیری از جدایی بوده است. اتّحاد و برادری از جداییِ ولو دوستانه بهتر است، امّا به شرطی که حقّ برادری ادا شده و هیچ کس در این میان زیاده‌خواهی پیشه نکند. البتّه که صلح اوّل که نخستین گزینۀ چنین ملّت‌هایی است، بهتر از هر نوع جنگی است، ولی اگر کارساز نبود، چاره‌ای نیست جز جنگ اوّل تا منجر به صلح شود. شرط آن نیز این است که رصد شود تا در بطن خود احتمال به میان آمدن دوبارۀ بحث اشتراک را آبستن نباشد که منجر به دشمنی و بروز جنگ آخر شود!

حال، ببینید از نظرگاه تاریخی نیز اوّل و آخر تاریخ به مالکیّت اشتراکی می‌رسد یا -طبق تعالیم دینی ما- ملّت ها همه از یک تبار واحد بوده و سپس از هم جدا گردیده اند؟


امید شمس آذر
۲۱ دی ۹۷ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

اندکى که با آن بپایى به از بسیارى که از آن دلگیر آیى.

همه‌ی ما تجربه کردیم ، هر وقت کار سنگینی به عهده‌ گرفتیم، همان اول کار خسته و ناامید شدیم. چون کارمان پیش نمی‌رود و دلزده می‌شویم. اما اگر کاری که به عهده می‌گیریم اندازه توان و ظرفیت علمی و عملی ما باشد، مرحله به مرحله کارمان جلو می‌رود و همین یک تقویت و تشویق درونی برای ادامه کار می‌شود.

در سیر و سلوک معنوی هم همین قاعده وجود دارد. علما و عارفان طریق می‌گویند ابتدا اندازه توان خود مستحبات را انجام دهید. مثلا برای نماز شب همان ابتدا تصمیم نگیرید که یازده رکعت با تمام مستحبات بخوانید بلکه کم کم نفس خود را عادت دهید. ابتدا فقط یک رکعت نماز وتر را بخوانید بعد از مدتی دو رکعت ، دو رکعت به آن اضافه کنید. اگر هم نمی‌توانید بر همین یک رکعت مداومت داشته باشید، حضرت امیر علیه السلام همین نکته را گوشزد فرموده که کار اندکی که تداوم داشته باشد خیلی بهتر و امیدوار کننده تر است نسبت به کار زیادی که باعث خستگی و دلمردگی انسان شود.

استاد سخن سعدی بزرگ می‌فرماید:

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود... رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود.


(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۱۷ دی ۹۷ ، ۱۳:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


حقیقت شیعه

بر پایۀ حقیقت است

***

 

شرط اوّل قبول مسئولیّت

استقلال رأی است

***

 

قناعت یعنی:

منابع زمین محدود است

خواسته‌های بشر نامحدود است

نامحدود هم در محدود نمی‌گنجد

پس باید مدیریّت شود.

***

 

به بعضی‌ها هم باید گفت:

من سر گنجم

یا تو سر گردنه؟

***

 

گربه حیا نداره،

در دیزی رو چرا باز گذاشتن؟!

***

 

مثنّی مثنّاست،

"الـ" دیگر چیست؟!

***

 

اینکه درِ دستشویی‌های اداره‌جات مینویسند:

"مخصوص پرسنل اداره

ورود افراد متفرّقه ممنوع"

یعنی چی؟

یعنی ... مسئولین با ... مردم فرق داره؟!

***

 

"مزایای برجام نزدیک به صفر شده است"

به سلامتی کی به صفر میرسه تا بعد از اون شروع کنه به مثبت شدن؟

***

 

ویرانه باد کلاس‌هایی که

ورودی‌هایش نفرات برتر کنکور هستند

و خروجی‌هایش:

حبیب و مسعود و مازیار!!

***

 

هرکس ادّعا می‌کند ترک‌ها در تلفّظ "ق" و "غ" فارسی مشکل دارند

بگویید بنویسد: قورباغه، سپس آن را بخواند.

زبان فارسی را حکومت‌های ترک‌تبار جهانی کرده‌اند.

***

 

شنیدند:

"FATF خوب باشد یا بد، لازمۀ ارتباط با بانک‌های جهانی است"

ولی کسی نگفت:

خود این ارتباط با بانک‌های جهانی خوب است یا بد؟!!

***

 

مکالمه‌ای که در مغازه شنیدم)

"- خانم! دیروز اومدم برگه‌ها رو تحویل دادم، ولی شما نبودید، فکر کنم همشیره‌تون بود.

: نه، خودم بودم"!

یعنی آقا باحیا بوده زیاد دقّت نکرده؟

خانم اونقدر آرایش کرده که چهره ش کلّاً تغییر کرده؟

هر دو؟

هیچکدام؟

چی؟

***

 

 

امید شمس آذر
۱۴ دی ۹۷ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

خدایا! به تو پناه مى برم که برونم در دیده ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى دارم به زشتى گراید، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم، و از خوشنودى تو به کنار مانم.

 پناه بر خدا! هیچ چیز بدتر از این نیست که انسان مثل میوه‌ای زیبا و رسیده  کامل و دانا به نظر برسد اما همین که پوستش شکافته شد، بوی کثافت و تعفنش به هوا برخیزد. در برخورد با مردم خوش اخلاق  و خوش رفتار باشد اما در خانه و خانواده‌اش بد اخلاق و تندخو.

خانمی می‌گفت: وقتی با شوهرم بیرون می‌روم و رفتارش را با مردم می‌بینم، حسرت می‌خورم پیش خودم می‌گویم ای کاش یکبار با من و بچه‌هایش اینگونه عزیزم عزیزم می‌گفت و قربان صدقه می‌رفت!

چنین کسانی که ظاهرشان زیبا و باطنشان زشت است، اعمال صالحشان که با ریا و خودنمایی بوده پشیزی ارزش ندارد که هیچ! به جای ثواب برای آنها عذاب نوشته می‌شود. و خداوند مو را از ماست بیرون می‌کشد و چنان ریز به ریز اعمال ما را با توجه به نیّاتمان بررسی می‌کند که دیگر هیچ جای انکاری نمی‌ماند و چاره‌ای جز تسلیم نخواهیم داشت.

(منبع: وبلاگ گوهرنویس)
امید شمس آذر
۱۳ دی ۹۷ ، ۱۳:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

روسفید است زمین

رحمت جامد شش گوشۀ حق

                       باریده ست !


امید شمس آذر
۱۲ دی ۹۷ ، ۱۹:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

تمرکزگرایی و انحصار همۀ امور مملکتی در پایتخت، از معضلات همیشگی جوامع خودباختۀ به دنبال سراب واهی توسعه است که کشور ما نیز از آن میان استثنا نبوده؛ امّا میزان قابل‌توجّهی از این مشکل به‌طور خاص به ویژگی‌های خود "تهران" بر می‌گردد. شاید اگر به جای تهران اصفهان، مشهد یا شیراز پایتخت باقی مانده بودند، اکنون دچار این مشکل نبودیم. تهران از نظر موقعیّت جغرافیایی در مکان مناسبی نسبت به کلّ کشور قرار دارد و نزدیکی به کوه دماوند -از نمادهای ملّی ایران- و هم‌قافیگی با ایران، بر موقعیّت مرکزی آن از لحاظ معنوی می‌افزاید. همچنین از نظر قدمت نیز پردوام‌ترین پایتخت ایران در طول تاریخ پس از تیسفون باستانی بوده است که بسیاری ممکن است از این امر مطّلع نبوده یا باورش نکنند! با اینهمه یک مشکل بسیار بزرگ دارد و آن "فقدان هویّت" این کلان‌شهر است. علاوه بر بادخیز نبودن تهران که علّت اصلی بحرانی شدن آلودگی هوا در آنجاست، این شهر زمانی به پایتختی برگزیده شد که -برخلاف پایتخت‌های قبلی دیگر- از سابقۀ شهری برخوردار نبوده و روستایی از روستاهای اطراف ری بوده است؛ آن هم روستایی ییلاقی و عمدتاً "اشرافی‌نشین" که محلّ سکونت شاهزادگان و ملّاکان بوده و هستۀ اوّلیّه‌اش نیز از ناحیۀ شمالی آن یعنی شمیرانات امروزی شروع به گسترش کرده است. همین، مشکل اصلی آن بوده که باعث شده در همۀ حرکت‌های انقلابی و ضدّاستعماری ایرانیان در طول تاریخ پایتختی خود، از بقیّۀ کشور عقب بماند و به راحتی فریب نقشه‌های بیگانگان را خورده و در زمین آنان بازی کند. از تحریف انقلاب مشروطه گرفته تا موفقیّت برنامه‌های ضدّدینی و ضدّملّی رضاخان تا شکست نهضت نفت و وقوع کودتای 28 امرداد 1332 ، همه و همه به مدد همین بی هویّتی تهران صورت گرفته است. زبان فارسی نیز از چنگ و دندان بی‌ملاحظۀ لهجۀ تهرانی جان سالم به در نبرده و در طول این دو قرن بیشترین آسیب‌ها را دیده است. بازماندگان همین خاندان قاجار و خاندان پهلوی نیز که تنها تهرانیان اصیل به شمار می آمدند (در حالی که اوّلی ترک تبار و دوّمی طبرستانی بودند!!)، بعد از افول ستاره بخت شان به فرنگستان مهاجرت کردند و اندک تداوم حیات تهران امروزی هم مدیون تلاش و غیرت مهاجران آذربایجانی و افغانی و دیگر نقاط ایران زمین است. با این‌حال، امری که از همه تلخ‌تر می‌نماید، بی‌خبری تهران "مست و خرافه‌پرست" از وضعیّت ایران هوشیار و همیشه در صحنه است که تمام ایران را تهران می‌بیند و ای کاش ماجرا به همین جا ختم می‌شد که در ادامه، تمام تهران را نیز شمیران می‌بیند. هم وطنانی را که زبان آنان را نفهمند، نسبت نفهمی می دهد، در حالی که خود سعی می کند با ضایع کردن زبان فارسی که هم شده، عبارات انگلیسی را -آن هم به لهجه امریکن- صحیح ادا کند! مرحوم ملک الشّعرای بهار بی‌جهت خطاب به دماوند نسروده بود که:

ای مشت زمین! بر آسمان شو.................بـر ری بـنـواز ضـربـتـی چـند

شـو مـنـفـجـر ای دل زمـانـه!.................وآن آتش خود نهفته مـپسند.

در جریان ملّی شدن صنعت نفت، فقط تهران بود که طرفدار دکتر مصدّق بود و وی که خود نیز چهره‌ای ملّی‌گرا بود و نه بیشتر، هیچ اقبالی در نقاط دیگر ایران نداشت؛ ولی تهران سعی می‌کرد او را یک چهرۀ کاریزماتیک ملّی معرّفی کرده و حتّی با امثال شهید میرزا تقی خان امیرکبیر (اعلی الله مقامه) مقایسه اش کند. در بعد از انقلاب اسلامی هم، تهران چندان رنگ و بویی از انقلاب به خود نگرفت و در همان حال و هوای اشرافیّت شایعه باور غرب پرست باقی ماند. در انتخابات سال ۸۸ میرحسین موسوی نفر اوّل بود، ولی فقط در تهران و نه جاهای دیگر. چرا که او برخلاف رقیب خود، دو دور تمام به همه استان ها و شهرستان های کشور سفر نکرده و طرح های عمرانی فراوان در روستاها افتتاح نکرده بود. او چندان از محلّ سکونت خود دور نشده بود که انتظار اقبال عمومی در سراسر ایران را داشته باشد، ولی چه توان کرد؟ تهران است دیگر! بیشترین فریب خوردگان این شورش اشرافیّت بر جمهوریّت، مردم همین تهران بودند که تا همین امروز، کشور را درگیر هزینه سازی های کلان خود کرده اند. فتنه ۸۸ خود اعلام کرده بود که: "انتخابات بهانه ست، اصل نظام نشانه ست!" و اکنون به روشنی دیده می شود که بعد از قیام نیمه موفّق ۹ دی که از فاز سخت افزاری خود عقب نشستند، در عرصه نرم چه فعّالیت های تخریبی که نکردند و نمی کنند.

نمی دانم چاره چیست و آیا اصلاً تهران قابل اصلاح است یا نه؛ ولی همین اندازه می دانم که این نقطه بدیُمن، تافته ای جدا بافته از تمام ایران و در عمل برای خود یک کشور مستقلّ است. با هر طریق خداپسندانه ای که شده، نباید بیش از این اجازه داد ظرفیّت های کشور ایران، معطّل عقب ماندگی تهران شود. ۲۰۰ سال زمان کمی نیست!


امید شمس آذر
۱۱ دی ۹۷ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
امید شمس آذر
۱۱ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۳
آیۀ اکمال یعنی همان آیۀ 3 سورۀ مائده «أالیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی...» که بنا به قول مشهور پس از ابلاغ فرمان جانشینی حضرت امیرالمؤمنین (ع) در غدیر خم نازل شده است، از جمله آیاتی است که به طور آشکارتری به بیان فضائل علی(ع) و اهل بیت پیامبر (صلّی‌الله علیهم) پرداخته است. در روز غدیر بود که دین کامل و نعمت تمام شد، کافران از امّت اسلام مأیوس شدند و خداوند اسلام را به عنوان دین برای امّت پذیرفت. با این‌همه، شبهه‌ای در این میان مطرح است که: اگر این آیه مربوط به ولایت حضرت امام علی(ع) است، چرا آیات پیش و پس از آن مربوط به مسئلۀ غذاست؟ علمای شیعه در پاسخ به این شبهه چنین گفته‌اند که: "این امر به خاطر استتار مسئلۀ مهمّ ولایت در میان مسائل کم‌ اهمّیت‌تر فرائض خوراکی‌هاست تا از تحریف احتمالی آن جلوگیری کند؛ آن‌سان که در گذشته طلا را لای بار پنبه جاسازی می‌کردند تا از به سرقت رفتن آن جلوگیری کنند". امّا شاید حکمت دیگری نیز داشته باشد.
یک جا آمدن مسئلۀ ولایت و مسئلۀ خوراکی‌های حلال و حرام، این معنی را می‌تواند بدهد که بدون ولایت دین کامل نیست تا از حلال و حرام بودن گوشت خوک و مردار و... هم صحبتی شود و رعایت چنین فرائضی بدون پذیرش ولایت بی‌فایده است. زیرا پذیرش ولایت است که مسائل عبادی و فرائض شرعی را ارزش و جهت می‌دهد. ولایت نیز تنها شامل ولایت تشریعی نمی‌شود که با بازداشته شدن ولیّ معصوم از حقّ زمامداری جامعه در اثر طغیان هوای نفس برخی از انسان‌ها، از موضوعیّت بیفتد؛ بلکه ولی همواره ولایت دارد، چه بر سر کار باشد و چه نباشد. نکتۀ دیگر اینکه: در امتداد ولایت ولیّ معصوم، ولایت ولیّ فقیه نیز بر این اساس به خاطر احترام ناشی از ترس به ساحت "شخص اوّل مملکت" نیست. چرا که ولایی بودن آنچنانی، فرقی با اطاعت سرسپردگان رژیم سابق از طاغوت ندارد. این اطاعت، ناشی از اعتقاد است و این اعتقاد نیز، اعتقادی قلبی است که بیشتر با دلایل عقلی بر ما اثبات شده است.

امید شمس آذر
۱۰ دی ۹۷ ، ۱۱:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

آنان که روزی سبز را بازیچه کردند

گفتند و می‌دانم که می‌دانی چه کردند


آنان که خود سرخ دانشمندها را

در زیر پای غربیان قالیچه کردند


این ملّت اندیشه‌پرور را به جای

نفی سبیل، اهل سبیل نیچه کردند


این اقتصاد مبتلا به نشت ما را

این بار اسیر خشکی و دلپیچه کردند


مغز عموم توده را خوردند اوّل

بعدش هوای چربی و ماهیچه کردند


گفتند: امام مهربانی (ع) را نگه دار

آنان که روزی سبز را بازیچه کردند !



امید شمس آذر
۰۹ دی ۹۷ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

حضرت امیر علیه السلام فرمودند:

طمع کشاننده به هلاکت است و نارهاننده، و ضامنى است حق ضمانت نگزارنده، و بسا نوشنده که گلویش بگیرد و پیش از سیراب شدن بمیرد، و ارزش چیزى که بر سر آن هم چشمى کنند هر چند بیشتر بود مصیبت از دست دادنش بزرگتر بود.

طمع به معنای سیری ناپذیری است. چشم طمع داشتن به هر نحوی که باشد مثل طمع به مال دیگران یا طمع به ناموس دیگران ، باعث هلاکت انسان می‌شود. شاید ابتدایش لذت و سرخوشی باشد اما به تدریج فرد را می‌کشد و می‌کشد و رهایش نمی‌کند تا اینکه به آبروریزی و نابودی برساندش!

سه خواسته و طلب شدید در انسان هست که سیری ناپذیر می‌باشد: ثروت ، شهوت و قدرت.

کسی که شربت گوارای ثروت را می‌نوشد، ابتدا لذت می‌برد دوباره می‌نوشد. در کنارش شهوت رانی و عافیت طلبی می‌آید، دوباره می‌نوشد، تشنه تر می‌شود. سه باره می‌نوشد، هنوز برای نوشیدن مثل سگ هار تشنه‌ای، له له می‌زند. هر چه می‌نوشد سیراب نمی‌شود. زن و زندگی‌اش را از دست می‌دهد. دوباره می‌نوشد ، مست می‌کند. بعد از مستی دست به هر کاری می‌زند که دوباره بنوشد. آبرویش می‌رود و قبل از ارضای غریزه شهوانی‌اش جان به جاندار دوزخ می‌سپرد.

(منبع: وبلاگ گوهرنویس)
امید شمس آذر
۰۷ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بالاخره ازدواج کردم. هرچند پول و پله‌ای نداشتم، با توکّل به خدا و تکیه بر قابلیّت‌های شخصیّتی خودم شجاعانه پا پیش گذاشتم. طرف مقابلم نیز آدم خداشناسی بودند و مرا آنطور که بودم پذیرفتند و توافق کردیم تا زمانی که شرایط روبراه کردن زندگی مشترک را داشته باشیم، نامزد بمانیم. اوایل شیرین گذشت، ولی رفته‌رفته به خاطر بلاتکلیفی مان به تلخی می گرایید. خانوادۀ من حاضر بودند چند مدّتی عروسشان را پیش خود نگه دارند، ولی من و مهسا به این کار راضی نبودیم و ادامۀ تحمّل این بلاتکلیفی را ترجیح می دادیم. خانوادۀ آنها هم که وضع مالی نسبتاً خوبی داشتند، حاضر بودند برایمان خانه ای تهیّه کنند، ولی با این پیشنهاد هم مخالفت کردیم و خواستیم از ابتدا مستقل باشیم. مهسا همیشه راضی و قانع بود، ولی به خوبی می‌دیدم که چطور روز به روز تکیده‌تر می شود و چهره اش به پیری می گراید. بالاخره یکی از بزرگان فامیل که احوال ما را می‌دانست، یک روز به طور غیر منتظره‌ای سراغم آمد و سند شش‌دانگ یک باب منزل مسکونی تر و تمیز را به عنوان هدیه ای خالصانه در دستم گذاشت.

دچار بهت عجیبی بودم. شادمانه تشکّر کردم، ولی مانده بودم چگونه موضوع را با مهسا در میان بگذارم؛ چون می‌دانستم قطعاً ناراحت می‌شود و هدیه را پس می‌زند. من امّا نمی‌توانستم پس بزنم، چون طاقت دیدن چروکهای زودرس صورت او را نداشتم. آن بزرگوار بدون اینکه اجازه دهد نامی از او بیاورم و کسی جز من و خودش و خدا از موضوع باخبر شود، رفت و من برای جا انداختن موضوع نقشه‌ای کشیدم. همان سند را به همراه شناسنامه و کارت ملّی و یکی_دو سند دیگری که احتمال می‌دادم لازم باشد، با خود برداشتم و از صبح فردا تا نزدیک غروب، سراغ زرگری‌ها و سکّه‌فروشی‌های شهر را یکی‌یکی گرفتم تا بلکه متقاعدشان کنم یکی_دو روز برایم فیلم بازی کنند: "با گرو گذاشتن سند، سه سکّه ازشان به امانت بگیرم و پیش مهسا ببرم و وانمود کنم اینها جایزه‌ای است که به من تعلّق گرفته و می‌خواهم فردا آنها را بفروشم و یک خانه بخریم". هیچکدام در ابتدا حرفهای مرا باور نمی‌کردند و اعتمادی بهم نداشتند. تا اینکه نهایتاً یکی‌شان که آدم مسنّی بود قبول کرد که در فیلنامۀ ابداعی من ایفای نقش کند! شب به مهسا زنگ زدم و شادمان گفتم: حدس بزن امروز چه هدیه‌ای از طرف خدا نصیبم شده؟ نمی‌توانست بیشتر از اضافه شدن حقوق یا پیدا کردن شغل بهتر، حدس دیگری بزند. گفتم: می‌توانم ان شاءالله تا آخر همین هفته خانه تهیّه کنم، اجاره نه هااا، ملک شخصی! اوّلش فکر کرد شوخی می‌کنم؛ بعد که مطمئن شد قضیه جدّی‌ است، پرسید: از کجا؟ من هم گفتم: دو سال قبل، پیش از اینکه باهم ازدواج کنیم، در مسابقۀ خاطره‌نویسی حوزۀ هنری شرکت کرده بودم، امروز برندگان کشوری مشخّص شدند و سه سکّۀ تمام بهار آزادی را نقداً رفتم و از مرکز استان تحویل گرفتم. تا چند لحظه خشکش زده بود. بعد زد زیر گریه، بعد هم شادمانی و شکرگزاری با صدای بلند. دعوتش کردم که فردا باهم نهار بیرون بیرون برویم و یک پرس کباب درست و حسابی بخوریم، بعد از آن سکّه ها را بفروشیم. بعد هم بروم بنگاه املاک برای خرید خانه. فردایش آمد. هنگام خوردن نهار، سکّه‌ها را نشانش دادم و در واقع تمام این فیلم‌ها را برای همین لحظه ساخته بودم. گفت که: چه عجب سه سکّه و چه عجب بعد از دو سال؟ گفتم: مملکت ماست دیگر! اگر کارها طبیعی پیش برود غیرطبیعی است!! نفرات بعدی هم به ترتیب دو سکّه، یک سکّه، نیم سکّه و ربع سکّه برنده شده‌اند. گفت: آنها کی بودند؟ گفتم: از شهرستانهای دیگر بودند، نامشان یادم نیست. گفت: پس قول بده آن خاطره را بعداً برای من هم بخوانی. قول دادم. لبخندی زد و مشغول ادامۀ خوردن شد. هرچند ذرّه‌ای‌ احساس می‌کردم که در درستی کامل حرفهای من تردید دارد، ولی به هرحال خوشحال بود. بعد از نهار، سراغ همان طلافروشی رفتیم. به او گفتم: بیرون مغازه بایست تا من برگردم. داخل مغازه امانتهای همدیگر را در حالی که پشتم به سمت در بیرونی بود، ردّ و بدل کردیم و به قول نظامی‌ها عملیّات با موفّیت انجام شد! مهسا را تا سمت خانه‌شان بدرقه کردم و فردای آن روز -مثلاً- رفتم بنگاه و خانه را خریداری کردم. سند خانه و خود خانه را چند روز بعد نشانش دادم و قول و قرارهای عروسی را گذاشتیم و نهایتاً زندگی خوب و خوشمان را آغاز کردیم؛ امّا همیشه به رغم خوشحال کردن مهسا، از این دروغی که به او گفته بودم، احساس عذاب وجدان می‌کردم و دنبال فرصتی بودم تا حقیقت را با او در میان بگذارم، منتها هربار از عواقبش می‌ترسیدم و پا پس می‌کشیدم.

دروغهای چندی در اوایل زندگیمان به مهسا گفته بودم، ولی همۀ آنها را در ظرف چند روز، چند هفته و نهایتاً چند ماه بعد اعتراف کرده بودم و او هم به شرط تکرار نشدنش حلالم کرده بود؛ امّا این یکی تنها دروغی بود که هیچوقت نتوانستم در موردش با او صحبتی کنم. ده روز پیش مراسم اوّلین سالگرد مرگم گرفته شد و در طول این یک سال هنوز به خواب او نرفته ام. نمی‌خواهم دوباره دچار دلهره و رودرواسی شوم. می‌خواهم تا فرصت باقی است حقیقت را بهش بگویم تا قبل از ملاقات رودررو از این عذاب وجدان خلاص شوم. امشب اگر ملائکه اجازه دهند، برای پنجشنبه شب آینده وقت می‌گیرم که به خوابش بروم. شما هم دعایم کنید!


امید شمس آذر
۰۵ دی ۹۷ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

حضرت امیر علیه السلام به کسى که از او مشکلى را پرسید فرمودند:

براى دانستن بپرس نه براى آزار دادن که نادان آموزنده همانند داناست و داناى برون از راه انصاف، همانند نادان پر چون و چراست.


کسانی که برای گیرانداختن و آزار یا تحقیر کردن معلم یا استاد خود از او سوالات بی‌در و پیکر می‌پرسند در حالی که خودشان جواب را می‌دانند؛ به فرموده حضرت، نادانانی هستند پرافاده و پرادعا و بی‌انصاف. این افراد با تکبّر قصد کوچک کردن معلم یا روحانی مسجد خود دارند و از این جهت استکبار مورد غضب یگانه هستی بخش قرار خواهند گرفت.

اما کسانی که برای یادگرفتن و عمل کردن سوالی را می‌پرسند بواسطه آن حالت درونی تواضعی که دارند، مورد رحمت خداوند رحیم قرار خواهند گرفت و به فرموده حضرت در حقیقت دانایانی هستند متواضع و جوینده دانش.


(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۱ دی ۹۷ ، ۱۳:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر