حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۱۸ مطلب توسط «امید شمس آذر» ثبت شده است

تا پیش از خلقت آدم(ع)، مخلوقات ذیشعور خداوند منحصر به جنّ و ملائکه بود. از این میان ابلیس چند هزار سالی بود که در ملکوت به سر برده و عبادت خدا کرده و به مقامی رسیده بود که برای فرشتگان منبر می رفت و کلاس اخلاق می گذاشت. هنگام خلقت مخلوق جدید، از طرف خدا فرمان رسید که همۀ فرشتگان بر او سجده کنند. ابلیس که در مقام استاد ملائکه خود را بالاتر از آنان می دید، با این فرمان مشکلی نداشت؛ امّا هنگامی که فهمید این فرمان شامل خود او هم می شود، شوکه شده و سرپیچی نمود و شد آنچه شد.

به همین قیاس در میان آدمیان هم، خداوند قوم موسی(ع) را -به سبب تقوایشان- بر جهانیان آن روز برتری داده و یک_دو هزاره ای این عنوان در انحصار آنان بود. پس از ظهور امّت اسلام در عرصۀ تاریخ، این مقام از دست یهود خارج شده و به دست مسلمانان افتاد و یهود به همان انگیزه ای که ابلیس از  بنی آدم کینه به دل داشت، شروع به دشمنی با امّت اسلام کردند؛ امّا این پایان ماجرا نبود.

هنگام نزول آیۀ مبارکۀ 54 سورۀ مائده ((ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، خداوند جمعیّتی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد می‌کنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد؛ و فضل خدا وسیع، و خداوند داناست))، اصحاب از پیامبر(ص) پرسیدند: "یا رسول الله ! اینان کدام جمعیّت اند؟" و پیامبر(ص) دست بر پشت سلمان فارسی زد و فرمود: «از تبار این اند». یعنی اینجا نیز به مانند مراحل قبلی که اقلیّتی از میان دستۀ اوّلیه سر برآورده و در ادای وظیفۀ بندگی خداوند و حقّ توحید او، بر اکثریت غلبه پبدا می کنند، اقلّیتی که بعدها به اسلام گرویده اند، در انجام تکلیف مسلمانی از اکثریت نخستین آن روز -یعنی عرب ها- پیشی می گیرند.

با این اوصاف، ایرانیان باید خیلی مواظب حفظ این وضعیت موجود برای خود باشند که چندی است با خیانت ها و جنایت های میزبانان اوّلیۀ پیام اسلام (عربستان سعودی و هم پیمانانش) به دست آنان افتاده و از این امانت بسیار سنگین با تمام وجود مراقبت به عمل آورند؛ وگرنه روند همچنان ادامه خواهد داشت. هزاره ها منتظرند!!


امید شمس آذر
۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

همچو عرجونی قدیم از آسمان
ماه می گردد عیان در هر زمان
 
در شب دوّم کمی زآن پهن تر
اینچنین هر شب بگردد سر به سر
 
تا بگردد نیم قرص و بعد از آن
هفت شب دیگر شود طی همچنان
 
چون زمان چارده شب سر رسید
نقش نام تو بر آن آید پدید
 
نام تو آنجا ست با خطّ جلی
یا امام المتّقین و یا علی(ع)....
 
یا علی جان پیشوای من تویی
در نمازم مقتدای من تویی
 
واله و مجنون منم از بهر تو
غوطه ور هستم درون بحر تو
 
من که هستم؟ بندۀ سرّ خدا
مهر تو نبْود ز قلب من جدا
 
من که ام؟ خاک ره عین الله ام
بهر دیدار تو دیده در رهم
 
لایق قربت نیم من یا علی(ع) ؟
پیش تو بیگانه ام من یا علی(ع) ؟
 
اوّلین مرد مسلمان جهان
رادمرد و مجری عدل زمان
 
حجّتی، شیر خدایی، صفدری
مرتضایی، مقتدایی، حیدری
 
جانشین و منشی پیغمبری
از برای بی سرایان یاوری
 
کوه سنگی پیش تو جاری بود
عالمی در گریه و زاری بود
 
این جهان را زینت و زیور تویی
دین حق را مرکز و محور تویی
 
در قیامت ساقی کوثر تویی
بهر کلّ مؤمنان رهبر تویی
 
تو مثال شیر غرّش می کنی
چون نسیمی هم نوازش می کنی
 
ذوالفقارت همچو بارانی ز سنگ
بر سر کفّار بارد بی درنگ
 
خانۀ کعبه شده گهواره ات
از چه رو کردند پس آواره ات ؟....
 
بیست سال و پنج آید بگذرد
ریسمان کینه پس کی بگسلد ؟....؛
 
در شبانگاهی پر از ترس و خطر
خفته ای در بستر پیغامبر(ص) ،
 
جنگ بدر و خندق و جنگ اُحُد
خوش نمایاندی رشادت های خود ،
 
جنگ خیبر قلعه را در می کنی
مرحب یل را زمین می افکنی ،
 
با همان دستان خیبر گیر تو
با همان برق دو سر شمشیر تو ـ
 
خصم در ذات السّلاسل شد ذلیل
سورۀ والعادیات آمد دلیل ،
 
پس جواب آن همه مردانگی
باشد آیا محنت و درماندگی ؟....
 
«مرتضی(ع) یعنی شرافت داشتن»
از خدا بر خلق آیت داشتن
 
دست و رو و چشم و گوش او بُدن
ثار و سرّ و شیر و شمشیرش شدن
 
بندۀ او و ولیّ و حجّتش
آیت او و توان و قدرتش
 
درب او در خانه اش بهر ورود
دین او را پایه و رکن و عمود
 
بهر خلق او بگشتن ریسمان
ریسمانی از زمین تا آسمان
 
«ساقیا! جامی بده، لب تر کنم
قصّۀ عشقت کنون از بر کنم»
 
جامی از حوض زلال کوثرت
قصّۀ عشق تو بر پیغمبرت
 
دل شده مجنون کویت یا علی(ع)
جان شده حیران رویت یا علی(ع)
 
کاروان عشق را تو ساربان
گلْستان عشق را تو باغبان
 
بهرمان درمان دردی یا علی(ع)
قهرمان در هر نبردی یا علی(ع)
 
خاک راه توست جنّات النّعیم
یا علی أنت الصّراط المستقیم
 
یا علی(ع)، ای قاسم نار و بهشت
ای الهی خو و ای نیکو سرشت
 
ای درون خانۀ کعبه ولید
و ای درون مسجد کوفه شهید
 
ای وجودت رحمةٌ للمؤمنین
جلوۀ اسماء ربّ العالمین
 
ای گفت از بهر تو روح الامین:
لا فتی الّا علی(ع) روی زمین
 
ای که وقت خلوت خود با خدا
تیر سمّی دربیارندت ز پا
 
ای یگانه شیرمرد تکسوار
یا علی(ع) ذوالدُلدُل و ذوالذوالفقار
 
ای خدای کعبه، ای شاه، ای امیر
یا علی(ع)، ای ساقی خمّ غدیر
 
ای ز تو پیدا هو الله احد
یا امیرالمؤمنین حیدر، مدد
 
من ز تو دارم تمنّاییّ و بس
گرچه بعد از آن نیاوردم نفس
 
با نگاهی تو نما احیا مرا
با جمالت چشم دل بینا مرا....
 
سوی احمد(ص) در غدیر آمد ندا
کـ: "ـای رسول انجام ده امر خدا
 
ورنه آیین الهی ناقص است
حق نگهدار تو از هر ناکِث است"
 
گفت پیغمبر(ص) همه حاضر شوند
تا خود این امر مهم را بشنوند
 
پس به تعداد بشیران بشر(ع)
گشت خیل حاجیان در آن مقر
 
زین اشترها به هم انباشتند
ز این همه زین منبری افراشتند
 
پای بنهاد احمد(ص) از روی زمین
روی آن منبر که برپا شد ز زین
 
گفت: "بر مردم چه کس والاتر است؟"
مردمان گفتند: "حق داناتر است"
 
پس نبی بگرفت دست یاورش
هرچه می شد برد بالای سرش
 
گفت: "هر کس من بُدم مولای او
سرپرست و سرور والای او ـ
 
پس علی(ع) ز این زمان مولای اوست
رفت چون خورشید، مه بر جای اوست"
 
گفت "یا رب والِ مَن والاه" را
بعد از آن هم "عادِ مَن عاداه" را
 
زیر دستان دو مصباح هدی
آمده محراب نوک تیز ولا
 
گر خدا خواهد بود تا جان مرا
ز آن ندارم دست و چشم و قلب را
 
چون که خود می خواهم این شور و نوا
-لیس للإنسان إلّا ما سعی-
 
تا ابد گویم که: ای مولای من
و ای امام و سرور والای من،
 
دین احمد(ص) را تو شمعی، مشعلی
یا علی جان، یا علی جان، یا علی(ع) ....

 

امید شمس آذر
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نواخت سرود ملی جمهوری اسلامی را گذاشته ام روی آهنگ زنگ ساعت موبایلم. چون دست خودم نیست، همین که این صدا را می شنوم،بی اختیار از جا کنده می شوم و سر پا می ایستم....

میهنم را تا این حد دوست دارم.

امید شمس آذر
۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

باران

هر قطره اش شعری است برای خودش

شاعر می خواهد ترجمه اش کند

***

 

بچّه ها هر روز به هم "قهر قهر تا قیامت" می گویند

و دوباره آشتی می کنند،

ای کاش ما هم مثل آنان می دانستیم

قیامت اینقدر نزدیک است

***

 

طبق قاعدۀ همیشگی

این جلسه هم استثنائاً با تأخیر برگزار می شود

***

 

با اینکه مردادماه هم سپری شد

هوا هنوز گرم است،

فکر کنم "قویروخ" بچّه انداخته.

***

 

جای شکر دارد که از نسل جدید هیچ کس با حسن روحانی همفکر نیست

تا در کابینه اش مشارکت کند.

***

 

تا حالا بیکار پیمانی بودم

از این به بعد می شوم بیکار رسمی.

***

 

نمیدونم چرا تو فیلمها

همیشه اونهایی که کابوس میبینن خوابیده به پشتن؟

یعنی کسی که به پهلو خوابیده باشه کابوس نمیبینه؟!

***

 

وب 2 در برابر وب 1

 

خندوانه است در برابر دور همی

***

 

اگر صفویّه سیّد بودند

جدّشان را "شیخ" صفی الدّین نمی گفتند

***

 

اگر رییس جمهور خودش فواید برجام را می دانست

از دانش آموزان نمی پرسید

***

 

کدام بهتر است؟

شیطانی که در برابر دستور خداوند آشکارا سرپیچی کرد

و از درگاهش رانده شد،

یا انسانی که در غدیر نخستین بیعت کننده بود

و پس از آن نخستین پیمان شکن.

***

 

گناه بزرگ آنان امیدوار کردن دشمن بود

و گناه اینان امید بستن به دشمن.

آمریکا از آنان حمایت کرد، اعلام برائت نکردند

اسرائیل از دستاورد اینان حمایت می کند، اعلام برائت نمی کنند.

***

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

سانمایین بیر آویش توپراغ اولسام اگر،

بیر قاریش وطنیین توپراغین ساتارام


دئمیرم: آسارام، کسه رم، بیچه رم،

چاپارام، دؤیه رم، سؤکه رم، قاتارام....


اینسانام ایلکده، مسلمم سونراسی

آذرم، طالشم، لزگم، تاتارام


هر سحر گئجه حسرتیله دورموشام

هر گئجه سحر آرزوسویلا یاتارام


آمّا کیمسه ایری باخسا توپراغیما

اؤلدوروب،اؤله رم، کامیما چاتارام


آتیلا گله رم آتیلا آتیلا

مینه رم قیر آتی، قیرارام، آتارام


امید شمس آذر
۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

رستم پسر زال و مادرش رودابه دختر مهراب فرمانروای کابل (عدّه ای از محقّقان معتقدند زال نام دودمانی نام آور بوده و رستم از از آن دودمان برخاسته است) ، به هنگام تولّد چنان درشت بود که درد زادن بر مادر گران آمد و به چاره گری سیمرغ پهلوی رودابه را شکافتند تا زاده شد. به شیر مادر آرام نمی یافت. 10 دایه به شیر دادنش برگزیده شدند. چون از شیر خوردن لب فرو شست و غذا خوردن هم توانست، به اندازۀ 5 تازه جوان خوردنی می خواست. چون بزرگ شد، چنان زورمند شد که اگر پای بر سنگ خاره می فشرد، چون خمیر سوراخ می شد. جامۀ نبردش پوست پلنگی بود که نه به آتش می سوخت و نه در آب تر می شد. زه کمانش از چرم شیر بود و کمانش 60 خم داشت.

در آغاز جوانی پیل سپید سام را که شب هنگام گریخته بود، گرفت و کشت و دژ سپیدکوه را گشود. رهایی و پادشاهی کی قباد و کی کاووس و کی خسرو به همّت و زور و تدبیر او بود. به فرمان سام در جستجوی کی قباد به البرزکوه رفت و پس از گذشتن از 7 خوان، کی کاووس و گیو و گودرز و دیگر پهلوانان را که در بند دیوان گرفتار شده بودند، رها کرد. جنگ با افراسیاب، کشتن اشکبوس پهلوان تورانی، نبرد با اکوان دیو و کشتنش، نجات بیژن از چاه و بند افراسیاب، جنگ با اسفندیار، پیکار با سهراب و... از شاهکارهای پهلوانی های اوست. در میان پهلوانان به گیو بیش از دیگران مهربان بود. دختر خود بانوگشسب را به زنی به او داد و گیو نیز خواهر خود شهربانوارم را به او داد. در زمان رستم، کاموس سردار کوشانی هوس گرفتن هند و سیستان کرد. رستم از تسلّط کوشانیان در درّۀ کابل اندیشناک و به خشم شد و خود که فرمانروای سیستان بود، آنان را از سرزمین خویش دور کرد.

عدّه ای از محقّقان معتقدند این هنرنمایی ها و پهلوانی ها در سالهای نیمۀ قرن 1 میلادی روی داده است. رستم 600 سال از زمان منوچهر تا روزگار بهمن پسر اسفندیار زنده بود. چون روزگارش برگشت، در چاهی که برادر بدسگالش شغاد در راهش کنده و به نیزه و دشنه انباشته بود، درافتاد و سراسر اندامش مجروح شد و از آن زخمها درگذشت؛ ولی پیش از مرگ از درون چاه با تیری برادرش را به درختی که در سر چاه بود دوخت و انتقام گرفت. 

رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان پسر گرشاسپ، انسانی بود به کمال فضایل آراسته، دلیر، راستکار، مهربان، مردمگرا، پاک اندیش، عفیف و آزاده و هرگز اندیشۀ بد در دلش نمی گذشت. بزرگترین، نام آورترین و سزاوارترین پهلوانان ایران بود. در برابر حملۀ دشمنان سدّی استوار بود و بر همۀ پادشاهان و سرداران زورمند بیگانه -که اگر نوبتی پیروز می شدند آزادی و آبادی و سربلندی ایران همه بر باد می رفت- چیره گردید. پایگاهش غالباً سیستان بود و جز هنگام ناچاری از آن بیرون نمی شد. وقتی کاووس وی را برای دفع سهراب به دربار خواند، در آغاز بهانه آورد و از سیستان بیرون نرفت. بهانه آوریش بر کاووس گران آمد و پیغامهای ناهموار و پردرد فرستاد؛ امّا به ناچار او را راضی کرد. رستم پس از پیری به سیستان رفت و در آن سرزمین -که پدرانش نیز روزگارانی فرمانروا بودند- آرام گرفت. بعد از انتقال پادشاهی از کی خسرو به خانوادۀ مهراسب، در کارهای کشور و جنگها دخالت نمی کرد و جز همزبانی و همنشینی با بستگان و دوستان، مراد و آرزویی نداشت؛ امّا چندی بعد به اجبار و اکراه تن به مبارزه با اسفندیار رویین تن فرزند گی گشتاسپ داد و بعد از کشتن او -به پیش بینی سیمرغ- خود نیز دیری نپایید.

بلاذری در "وصف البلدان" گفته: «هنگامی که سیستان به تصرّف اعراب درآمد، طویلۀ اسب رستم همچنان برپا بود». داستانهای او از مرزهای سیستان و ایران گذشته و بازتاب هنرنمایی هایش از شرق تا دورترین سرزمینهای چین و مغولستان و از از غرب تا بلغار و از شمال تا روسیه رسیده است و داستان پردازان این کشورها از نظیر کارهای او حکایت ساخته و به پهلوانان افسانه ای خود نسبت داده اند.


امید شمس آذر
۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سیستان جلگه ای است پهناور به وسعت 8117 کیلومتر مربّع و چنان صاف و هموار که بسیار جاها اگر بر زمین آب ببندند، در پهنه ای وسیع و از هر سو بی رنج آبیاری می شود. این سرزمین میان 29 تا 32 درجۀ عرض شمالی و بین 60 تا 64 درجۀ طول شرقی گرینویچ قرار دارد و از شمال و شرق به افغانستان، از جنوب به زاهدان و بلوچستان و از غرب و شمال غرب به کویر لوت و خراسان جنوبی می پیوندد. زابل مرکز سیستان است که در 61 درجه و 29 دقیقه و 15 ثانیۀ طول شرقی و 31 درجه و 1 دقیقه و 35 ثانیۀ عرض جغرافیایی قرار گرفته و حدود 223 هکتار مساحت دارد و در جلگۀ پهناوری که اطرافش تا فاصلۀ زیادی عاری از کوه و عوارض طبیعی است، واقع است.

بیشتر آبادی ها و آبادانی های این سرزمین، به کوشش و پایمردی و نیروی سکه ها/سکا ها پدید آمده است و نام از ایشان یافته؛ چه سیستان در اول سکستان بوده است. پیش از درآمدن سکه ها این سرزمین درنگیان یا زرنگ نام داشت و زرنگ و زریه در زبان اوستایی و دریه در فرس هخامنشی و زریا در پهلوی، همه آن است که امروز دریا می گوییم. سکه ها یا سک ها دسته های بزرگی از نژاد آریا بودند که به گمان گروهی از محقّقان، پس از انقراض دولت هخامنشی و پادشاهی یافتن اشکانیان در حدود سال 128 م به زرنکا آمدند، اندک اندک قوی شدند، تا سند و پنجاب پیش رفتند و بر آن سرزمینها چیره شدند.

سیستان زادگاه کی قباد و کی کاووس و کی خسرو و پادشاهان باستانی و رستم جهان پهلوان است. مردم این سرزمین قهرمان پرور، همیشه بدین قهرمان می بالند و تا 100 سال پیش سوگند راستشان "به جدّم رستم" و "به روان پاک رستم" بوده است؛ و به روایتی اشو زرتشت در این سرزمین به دنیا آمده است. باور سیستانیان این بود که فروهرها گرشاسپ را در سرزمین ایشان نگهبانی می کنند و سوشیانس در زمان موعود از آنجا آشکار می شود.

از آثار باستانی سیستان، شهر سوخته است. تپّه ای به بلندی 20 متر در محدوده ای به وسعت 280 هکتار. این محدوده بی گمان یکی از مهمترین مراکز شهرنشینی آسیا در عصر مفرغ بوده است. ضمن کاوشهای علمی، بنای مستطیل شکلی با اتاقهای 4 گوش، راهروها و پلّکانهایی نمایان شده. این بنای بزرگ به وسعت تقریبی 500 متر مربع است. دیوارهای ضخیمی از خشت به بلندی 3 متر داشته که برخی از آنها با اندود دیوارها برپاست. در انتهای این کاخ باستانی، نشانه هایی که بازگو کنندۀ وقوع آتش سوزی پردامنه و مهیبی است، به جاست. از جملۀ این نشانه ها، تیرهای سوخته و اسکلت انسانی است که دستۀ هاونی در دست راست دارد. چنین می نماید که این بناها متعلّق به 20 سال اول هزارۀ 2 ق.م است. از چیزهایی که ضمن کاوش در تپّّه های شهر سوخته به دست آمده، پیکرۀ مفرغی زنی است که کوزه ای بر سر دارد و متعلّق به نیمۀ دوم هزاره سوم ق.م است. گونه گونۤ ظرفهای سفالین به رنگهای متفاوت که بیشتر نخودی، برخی منقوش و بیشتر بی نقش است، قدمت شهر سوخته را ثابت می کند و از کاوشهای مقدّماتی که در این شهر و پیرامون بمپور و تلّ ابلیس کرمان و بردسیر به عمل آمده، می توان باور داشت که مردمان این سرزمین ها در هزاره های 4، 3 و 2 ق.م تمدنی درخشان و همانند تمدن مردمان هند و بین النّهرین داشته اند. آثار شگفت انگیزی چون نخستین اثر پویانمایی (انمیشن) جهان، خط کش با دقت نیم میلیمتر، چشم مصنوعی و... از جمله نشانه های کشف شدۀ تمدنی در شهر سوخته اند که این کاوش ها هنوز هم ادامه دارد.

در حدود سال 1338 ش از طرف دولت وقت ایران یک هیئت باستان شناس ایتالیایی در کنار رود هیرمند در تپّۀ غلامان به کاوش پرداخت. دهان غلامان تپّه ای مصنوعی میان کوه خواجه، شهر سوخته، قلعه تپه، بی بی دوست و قلعۀ سام است. پس از مدّتی خاکبرداری، آثار ساختمانی عظیم که در روزگاران قدیم پیرامون آن بناهایی مفصل و باشکوه بوده و مجموعاً شهر نسبتاً وسیعی را تشکیل می داده اند، نمایان شد. این بناها از گل خام بوده و آجر و سنگ در آنها به کار نرفته است؛ چون در سیستان سنگ نایاب است و خاک سراسر این سرزمین -که در آن شن و سنگریزه نیست- چون با آب امیخته و گل شود، چسبنده و به مانند آجر سفت می شود. بنای مکشوفه که بر اطراف حیاط مرکزی آن اتاقهای متعدّد ستوندار عظیم بوده، همه از زمان داریوش اول است. ساختمان قدیمی دهان غلامان، مقرّ حاکم آن ناحیه بوده که در زمان پادشاهی هخامنشیان وسعت و آبادانی فراوانی ذداشته است؛ و چون در مرز شرقی و نزدیک سرزمینی بوده که پیوسته بیم تاخت و تاز و هجوم اقوام صحراگرد از آن سو می رفته است، حاکمی لایق و مدبر و منسوب به دودمان پادشاه بر آنجا حکومت می کرده است.


امید شمس آذر
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

بوی آتیش، بوی دود

بوی چوب سوخته
بوی خاک خیس زده کنار جادّه توی باغ
بوی لجن خشک شده که پهن شده میون راه ،
با اینا تابستونو سر می کنم
با اینا بچّگی مو در می کنم....
 
شادی شنیدن غرّش یک هلی کوپتر
انتظار دیدن دعوا واسه هو کشیدن
بوی ماشین فاضلاب که پیچیده تو کوچه ها ،
با اینا تابستونو سر مس کنم
با اینا بچّگی مو در می کنم....
 
بوی آسفالت، بوی قیر
بوی فوتبال دستی
بوی خوش مغازۀ ساندویچی توی مسیر ،
با اینا تابستونو سر می کنم
با اینا بچّگی مو در می کنم....
 
شوق چسبوندن عکس تو دفتر پرورشی
لذّت تهیّۀ روزنامه های دیواری
بوی چسب آبکی که ریخته روی برگه ها ،
با اینا تابستونو سر می کنم
با اینا بچّگی مو در می کنم....
 
بوی آمپول، بوی قرص
بوی سرما خوردگی
طعم خوب شربت سرفه و مولتی ویتامین
ترس دیدن پریشونی تو چشمای مامان ،
با اینا تابستونو سر می کنم
با اینا بچّگی مو در می کنم
با اینا شادی رو باور می کنم.

امید شمس آذر
۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مورد خاندان حکومتگر شیعه مذهب دیلمیان یا آل بویه سؤالی مطرح می کنند بدین قرار که:

اگر آل بویه شیعه بودند، چرا با وجود تسلّط بر بغداد و قدرت عزل و نصب خلفای عبّاسی، خود خلافت را سرنگون نکردند؟

در پاسخ باید گفت:

  • اوّلاً سنّی نبودند، مسلمان که بودند!
  • ثانیاً مگر قرار است هرکس شیعه باشد، رکن خلافت را سرنگون کند؟
  • ثالثاً آیا می توانستند که این کار را نکردند؟
  • رابعاً اگر هم این کار را می کردند، چه جایگزینی برایش داشتند؟
  • خامساً رکنی را که بیش از 3 قرن محکم شده، چگونه می توان یک شبه سرنگون کرد؟
  • سادساً در صورت سرنگون کردن، با آل زیار چه می کردند؟
  • سابعاً در آن شرایط، سرنگون شدنش اثربخش تر بود یا ضعیف شدن تدریجی اش؟
  • ثامناً آیا جز این، هیچ نقطۀ روشن دیگری در کارنامۀ خود ندارند؟
  • تاسعاً پاسخ دهید اگر مختار شیعه یود، چرا آل زبیر را سرنگون نکرد؟!
  • عاشراً و... .


امید شمس آذر
۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

پشّه که بند است به یک فوت تو
فیل که بندی توبه یک فوت آن
 
گفت نبی(ص): در نظر صنع حق
هست برابر همه اعضایشان
 
هرچه خدا خلق نموده به فیل
در بدن پشّه بداده همان
 
بلکه دو عضوی هم افزون از او
تا که شود قدرت خالق عیان....
 
فکر نما قدرت حق را سپس
برگو جلّ الخالق ای جوان!
 
خیز و تو هم پیش رو ای "شهسوار"
حمد بکن بر در او هر زمان.

 

امید شمس آذر
۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر


مکسمیلیانوس، تلمیخا، سودینانوس، دیناسیوس، مارتینوس، یوانیس و آنتونیوس چوپان نام هفت نفر اصحاب کهف/یاران غار می باشد که در میان مردم برخی کشورهای منطقه به هفت خفتگان شهرت دارند. سگ آنان نیز کمیتلیو نام دارد. آنان در سال 137 میلادی -مطابق با سال 890 رومی- به غار آنجلس واقع در روستای رقیم رفتند. در سال 157 میلادی همسر مکسمیلیانوس که هلن نام داشت از دنیا رفت. در سال 187 میلادی پسر وی که ارکمیت نام داشت از دنیا رفت. خدمتکار انها گالوس نیز که بیش از صد سال از عمرش می گذشت، به صلیب کشیده شد. اصحاب کهف در سال 437 میلادی پس از 300سال از خواب برخاستند و در همان سال از دنیا رفتند. (مطابق با 133 سال قبلاز ولادت پیامبر اعظم <ص> و 186 سال قبل از هجرت).

با این حساب، 753 قبل از میلاد سال تأسیس امپراطوری روم و 2770 سال قدمت روم (ایتالیا) تاکنون (2017 میلادی) است. چهار پیامبر به نامهای سلام، سلوم، سهولی و الغیا <علیهم السّلام> که مزارشان در قزوین است، همزمان با اصحاب کهف بوده اند. مکان روستای رقیم و غار آنجلس مطابق شواهدی در استان کنونی انطاکیۀ ترکیه است.

 

امید شمس آذر
۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


اسکندر یا سکندر معروف در داستانهای ایرانی، عبارت از "اش کنتار/ارشک بزرگوار" بزرگ اشکانیان بوده است؛ آنکه معروف شده به اسکندر مقدونی، در اصل "آلکساندر/آلکسو آندروس" نام داشته که گاهاً به تخفیف آلکس هم نایده می شود و معنای نامش انساندوست است و نزد ایرانیان به لقب گجستک یعنی ملعون شناخته شده است. وی بت پرستی بود جهانکوب از مردم یونان. حرامزده به دنیا آمد و مادرش اولمپیا به این دلیل طلاق داده شد. آلکساندر پس از فهمیدن آن به مردم گفت: " خدای خدایان به صورت ماری خوش خط و خال به بستر مادرم خزید و با او همآغوش گردید و من فرزند خدای خدایان جهانم ". وی در 20 سالگی به تخت سلطنت نشست و در 32 سالگی مرد.

دختری که او به همسری گرفت، استاتیرا نام دارد و رکسانا/روشنک که در داستانهای ایرانی دختر دارا گفته شده، دختر اوکسیارش -همسر دیگرش- بود.

ارسطو 28 سال پیش از آلکساندر متولّد شد و در 48 سالگی تربیت او (آلکساندر گجستک) را بر عهده گرفت و 1 سال قبل از او درگذشت. وی (ارسطو) آخرین فروغ مشعل علم و حکمت یونان بود. (384 تا 322 قبل از میلاد).

 

امید شمس آذر
۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حکمای خسروانی یا "خسروانیون" به گفتۀ شیخ اشراق شهاب الدّین یحیی سهروردی عارفانی بودند که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده اند. شهاب الدّین سهروردی نامبردار به شیخ اشراق، معرفت یا آگاهی این حکیمان را با عنوان "حکمت اشراق" یا "خمیرۀ خسروانی" و خود آنان را "حکیم متألّه" باز می شناساند. سهروردی اینگونه حکیمان (حکیم متألّه) را در کتاب "المشارع و المکارمات" اینگونه می شناساند: «موقعی می توان او را حکیم متألّه نامید که کالبد برای او در حکم پیراهن باشد؛ هرگاه بخواهد بدر آورد، رها کند و هرگاه بخواهد به تن کند». یعنی آنچه که نزد عرفا به مقام "موت اختیاری" معروف است. به باور شهاب الدّین سهروردی، این تصوّفی که بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج پیام آور آن بودند، میراث کهن یا یادمان کهن حکمای خسروانی بوده است. این خمیرۀ خسروانی به گفتۀ شهاب الدّین سهروردی از راه سه پیشوای یاد شده یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج به وی منتقل شده است. شهاب الدّین سهروردی، این زنجیره را تا سرچشمه فراکشیده و دو تن از پیروان زرتشت یعنی جاماسب و فرشادشور/فرشوشتر را زیر همین عنوان قرار داده است. با توجّه به اینکه جاماسب و فرشوشتر از نخستین کسانی بودند که به زرتشت گرویده بودند، بازگو نکردن نام زرتشت از سوی سهروردی را می توان به دلیل جوّ حاکم بر اجتماع آن روز دانست و یا اینکه با کشاندن زنجیرۀ خمیرۀ خسروانی به جاماسب و فرشوشتر و رابطۀ آنان با زرتشت، شهاب الدّین سهروردی نیازی به آوردن نام زرتشت به عنوان مظهر و سرچشمه دار حکمت خسروانی نمی دانسته است.

شادروان دکتر عبدالحسین زرّین کوب به درستی با توجّه به پیوندی که سهروردی میان حکمت خسروانی و تصوّف برقرار کرده است، زرتشت را صوفی باستانی ایران شناخته است. اما باید پذیرفت که در میان میراث داران حکمای خسروانی به گفتۀ سهروردی، حافظ نیز باید در جای شایستۀ خود قرار داده شود. با وجودی که این "شیخ" را "خانگاه" و زاویه ای نبوده، باید او را از حکمای خسروانی یا خسروانیون دانست. حافظ نیز عارفی بوده که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده است. به راستای اصلی سخن بازگردیم؛ شیخ شهاب الدّین سهروردی به راستی نخستین کس بود که در دوران اسلامی با صراحت و روشنی به سرچشمۀ عرفان ایرانی اشاره می کند. او باز به روشنی از سه تن نام می برد که از راه آن سه پیشوا -یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج- خمیرۀ خسروانی به وی منتقل شده است؛ امّا اشارۀ روشنی از آن سه تن به سرچشمۀ عرفان ایرانی در دست است و هرگاه شیخ شهاب الدّین اینچنین به روشنی اشاره نمی کرد، رهیابی به سرچشمه شاید مشکل می نمود، گرچه بر روشن بینان آشکار بود.

آنچه که به عنوان حکمت یونانی شناخته می شود نیز در واقع ادامۀ همان حکمت خسروانی ایران باستان بوده است. در منابع تاریخی ایرانی، اشارات بسیاری به ارتباط و ملازمت حکمای یونانی با شهریاران باستانی ایرانی شده است؛ از جمله اینکه: "فیثاغورث و لقمان معاصر کیخسرو بودند و فیثاغورث ملازمت کیخسرو می کرد و موسیقی ایرانی را از موسیقی بابلی در زمان وی استخراج کرد. ذیمقراطیس و بقراط معاصر بهمن بودند و بهمن آنها را معزّز می داشت و کسب علم می کرد. و گفته اند در زمان کیکاووس برتری به خرد و حکمت بوده است و یونانیان نیز داستان کیکاووس را با نام ایکاروس نقل کرده اند. و...". با روشن شدن احوالات سلسلۀ "ماد نخست" که در تاریخ سنّتی ایران برابر با اوایل دورۀ کیانی است، این ارتباطات آشکارتر خواهد شد -ان شاءالله-.


امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیر مومنان علی علیه السلام می‌فرمایند:

آن که طمع را شعار خود گرداند خود را  ُخرد نمایاند،

 و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود.

و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت، خود را از بها بینداخت.


حضرت سه عنصر مهم برای حفظ شخصیّت انسان را در این سخن حکمت‌آمیز معرفی می‌فرمایند:

۱- طمع نداشتن: طمع باعث تحقیر انسان و در مقابل قناعت باعث تکریم انسان می‌شود.

۲- راز داری: افشای راز خود برای دیگران باعث خوار و ذلیل  شدن انسان می‌شود.

۳- کنترل زبان و بجا سخن گفتن: زیاد حرف زدن معمولا بدون فکر حرف زدن را به دنبال دارد، کسی که بدون دقت و فکر حرف می‌زند بالاخره در جایی سخن نادرست و زشتی از دهانش خارج می‌شود و از بهایش کاسته می‌شود.


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اسمش وضوخانه است

اما برای پسران سیگارخانه است

                    برای دختران آرایش خانه

برای من یکی که آوازخانه است:

                   "شیشۀ پنجره را باران شست...."


امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
این برّه های گرگ فریب....

امید شمس آذر
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

موشّح مرتّب: بد زمانی است !

 

بیداد زمان کرده مرا غرق هیاهو

یکباره شدم خسته ازاین رنج و تکاپو

 

دوران به سرم آمد و از خویش گذشتم

درخویش فرو رفتم و از یاحق و یاهو

 

زاری به سُها و جُدی افکندم و آنگاه

چون غنچه نهادم سر غم بر سر زانو

 

من چاره چه سازم؟ ز کجا برکنم این درد؟

نه قوت رهم مانده و نه قوّت بازو

 

این دلهره، بی پنجرگی، رنج، فنا، فقر

بر پیکر من پنجه درافکنده ز هر سو


نالیدم از این تنگی و بر سجده نشستم

تا آتشش افزون نشود چرخ دژم خو

 

یا ماندن و بنهفتن و مرگ است نهایت

یا رفتن و بشکافتن و وصلت مینو

 

امّا برسد راستی آن روزکه بینم

تقدیر بهشتی کندم ساکن آن کو

 

سر برکنم و بشکفم و بند بدرّم

بر خویش نهم پای و کنم جلوه چو شب بو

 

تا پیش دهد لطف شما گر قدمی چند

سلطان خراسان، شه دین، ضامن آهو (ع)



 

امید شمس آذر
۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

ایران امروزی 63 % فلات ایران را شامل است. در زمان داریوش اوّل، ایران به 30 بخش تقسیم شده و هر بخشی را به استانداری سپرده بودند که وی را به فارسی خشثروپان(شهریان) و به یونانی ساتراپ می گفتند. شاهان اشکانی، ایران را به 72 بخش کوچک و بزرگ تقسیم کرده بودند. انوشیروان در آغاز سلطنت، در راستای اصلاحاتی که انجام داد، تقسیمات کشوری را نیز مورد بازبینی قرار داده و ایران را به 4 استان بزرگ تقسیم کرد: 1- استان باختری(شمالی) شامل آذربایجان و ارمنستان، گرجستان، تپورستان 2- خورآسان شامل خراسان، گرگان، بلوچستان، سیستان، خوارزم، بخارا، سند 3- استان جنوبی شامل خوزستان، فارس، کرمان 4- خوربران(محلّ ناپیدا شدن خورشید) شامل بین النّهرین، کردستان، کرمانشاه؛ هر استان چندین شهر و هر شهر چندین شهرک و ده داشت. حاکمان شهر را شهریک و رئیس ده را دهیک می گفتند.

در زمان صفوبان و نادرشاه، ایران 4 والی نشین و 13 بیگلربیگی نشین داشت. فتحعلی شاه، ایران را به 5 ایالت آذربایجان، خراسان، کرمان، فارس، خوزستان و چندین ولایت کوچک و بزرگ تقسیم کرد. ناصرالدّین شاه در اواسط سلطنتش، ایران را به 4 ایالت و 23 ولایت تقسیم کرد؛ ایالات: 1- آذربایجان، 2- خراسان و سیستان، 3- فارس و لارستان، 4- کرمان و بلوچستان. ولایات: 1- گیلان، 2- مازندران، 3- استرآباد، 4- تهران، 5- قزوین، 6- خمسه، 7- همدان، 8- عراق، 9- ولایات ثلاث (ملایر، تویسرکان، نهاوند)، 10- قم، 11- ساوه و زرند، 12- کاشان، 13- گلپایگان، 14- محلّات، 15- خوانسار، 16- اصفهان، 17- بختیاری، 18- یزد، 19- بروجرد، 20- کرمانشاه، 21- لرستان، 22- بنادر خلیج فارس، 23- کویر مرکزی. پس از استقرار مشروطیت و تصویب قانون تشکیل ایالات و ولایات در سال 1325 ق / 1286 ش، ایران به 4 ایالت: آذربایجان، خراسان و سیستان، کرمان و بلوچستان، فارس و بنادر، و 11 ولایت: گیلان، مازندران، استرآباد، کرمانشاه، کردستان، لرستان، زنجان، عراق، اصفهان، همدان، یزد تقسیم شد. قسمتهای کوچکتر از ولایات را هم بلوک می گفتند.

در سال 1316 ش، مجلس تقسیمات جدید کشور را تصویب کرد و دولت اجازه یافت پس از مطالعات لازم، ایران را بر حسب وسعت و اهمّیت، به استان و شهرستان و بخش تقسیم کند؛ ابن کار عملی و ایران به 10 استان 49 شهرستان تقسیم گردید. پس از شهریور 1320 ش، چند بار تغییر یافت و اکنون (1396 ش) ایران 31 استان و 407 شهرستان دارد.


امید شمس آذر
۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بچّه ها مان را

         به مشغولیّت

               عادت داده ایم


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدای زنگ،

صدای هشدار،

صدای پیام،

صدای یادآور،

همه را روی یک آهنگ تنظیم کرده ام؛

آه... تنهایی! پدرت بسوزد


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

برآیند هزینه_فایده دیگر نمی ارزد

اگر امروز می آیی بیا، فردا دگر دیر است

***


بیا خودم! که نخوابیم امشب و تا صبح

یکی گناه کنیم، آن یکی هم استغفار

***


چون اصل بیانیّۀ آلبرت انشتین

نه قابل اثباتم و نه قابل انکار

***


حاصل از تنهایی ام طنّازی است

طنز من جدّی نگیر، این بازی است

***


هرچه نگندد نمکش می زنند

گند زند، بس که نمک گندزاست!

***



امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زبانهایی که در طول 1200 سال فاصلۀ بین 3 قرن پیش از میلاد تا قرن 9 میلادی در فلات ایران مردم بدان سخن می گفتند، زبان ایرانی میانه نام دارد. زبان پهلویک و پارسیگ دو زبان مهمّ ایرانی میانه است. زبان پهلوی بیشتر در شمال و زبان پارسی بیشتر در جنوب و هر دو در زمان اشکانیان و ساسانسان رواج داشته است و پهلوی زبان رسمی و پارسی زبان درباری بوده است. تا قرن 4 هجری روستانشینان و دهقانان به زبان پهلوی سخن می گفتند و کتابهایی را که به این زبان بود می فهمیدند. مردم خراسان تا اواخر قرن 5 با واژه های پهلوی آشنا بودند. خطّ پهلوی مأخوذ از خطّ آرامی و آن شعبه ای از خطّ عبری است. خطّ آرامی از زمان هخامنشیان در ایران رواج یافت. در زمان اشکانیان فرمانها بدین خط نوشته می شد و پس از اینکه تصرّفاتی در آن به عمل آمد، خطّ ملّی ایرانیان شد و خطّ پهلوی نام گرفت. در زمان پادشاهی ساسانیان دگربار تغییراتی در آن جاری و پاکیزه تر شد. پس از سپری شدن دولت ساسانیان و تسلّط اعراب مسلمان بر ایران، خطّ عربی که آن نیز از خطّ عبری گرفته شده، جانشین خطّ پهلوی شد و خطّ پهلوی اندک اندک متروک و فراموش گردید.


امید شمس آذر
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها وقتی بچّه ای به دنیا میاد

اول می پرسیم: اسمش چیه؟

بعد که اسمشو دونستیم، با چند لحظه مکث میپرسیم:

حالا پسره یا دختر ؟!

***

 

اسلام واقعی همان اسلام ناب محمّدی(ص) است

 

هر پسوند دیگری غیر از این بگیرد شیطانی است

حتّی رحمانی

***

 

سخنان جلیلی

آجیل تمام مغز است

***

 

عربی در برابر فارسی

چون عقل است در برابر عشق

***

 

بهترین راه مقابله با گرمای تابستان این است که:

بهش اهمّیت ندی!

***

 

- پسری که چشمش دنبال تیپ و زیبایی دختر باشه مرد زندگی نیست.

: دختری که چشمش دنبال مسکن و اتومبیل پسر باشه چطور؟ زن زندگی هست ؟!

***

 

- من در مدت همنشینی با تو به نتیجه رسیدم که سادیسم  داری!

: پس تو که میدونی من سادیسم دارم، خودت مازوخیسم داری که پیش من میشینی ؟!

***

 

- شعر شما نو نیست.

: نوی شما شعر نیست !

***

 

با واردات کالاهای بنجل به چین باج  دادیم تا با آمریکا مخالفت کند

با توتال به قطر باج دادیم تا با عربستان مخالفت کند

و البتّه این میان روسیه دوست تاریخی ماست.

***

 

 

ان شاءالله جواب جنایات متولّیان بیت الله الحرام

بر عهدۀ سیف الله الحلال.

***

 

صدقه باید حدّاقل به اندازه ای باشد

که اگر 10 برابرش به خودت برسد

چشمت روشن بشود.

***

 

- دارمت

: هستمت

***

 

 

امید شمس آذر
۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

اسطوره به طور کلی به دو بخش عمده قابل تقسیم است: ۱- خمیرمایه و محتوا، ۲- نقش آفرینان. خمیرمایه همان فلسفۀ تاریخ است که شرحش پیشتر گذشت؛ نقش آفرینان نیز خود به دو گروه انسان و غیرانسان و از نظر ارزش گذاری به دو گروه مثبت و منفی تقسیم می شوند. عناصر غیر انسان نیز خود به دو گروه عمدۀ عنصر جاندار و عناصر بیجان و از این میان عناصر جاندار نیز به دو گروه موجودات زندۀ بی شباهت به انسان و موجودات شبه انسان تقسیم می شوند؛ و البته خود این موجودات شبه انسان هم بر اساس نوع شباهت شان به انسان -اعم از ظاهری یا باطنی- به دو گروه تقسیم می شوند. عناصر بیجان هم که عمدتاً شامل پدیده ها و عوارض جغرافیایی اند، تنها با عنصر اغراق است که به صورت اسطوره در می آیند و به مکانهای مقدس و مکانهای نفرین شده قابل تقسیم اند. دوران های زمانی اسطوره ای نیز -اگر بتوانند عنصر نامیده شوند- قابل تقسیم به دورانهای خوشبختی/عصر طلایی و مصیبت و بدبختی/آخرالزمان هستند. ابزار و وسایل اسطوره ای نیز معمولاً ملازم شخصیت ها بوده و از خود استقلالی ندارند؛ عملکرد مفید یا مضرشان هم بسته به استفادۀ شخصیت های خوب یا بد از آنهاست.

اما موجودات زندۀ اسطوره ای -اعم از انسان، غیرانسان و شبه انسان- هرکدام به خاطر ایهامی که بنا به دلایلی پیرامون وجودشان را فراگرفته، چنین ماهیتی را دارا می گردند: برخی از آنها یک زمانی بوده اند و حالا دیگر نیستند. برخی نیز هستند، ولی قابل دسترسی نیستند. و اما انسانها معمولاً بعد از مرگشان با با نقش آفرینی دو عامل ایهام و اغراق دچار چنین وضعیتی می گردند. با این اوصاف، ما ۷ گروه بازیگران انسانی و غیرانسانی اسطوره ای می توانیم داشته باشیم که هر گروه هم شامل دو دستۀ خوب و بد می شوند؛ عبارت از: ۱- انسان خوب و انسان بد (قهرمان و ضد قهرمان)، ۲- شبه انسان از نوع باطنی خوب و بد (مانند سروش و پری)، ۳- شبه انسان از نوع ظاهری خوب و بد (مانند حوری و دیو)، ۴- حیوان خوب و حیوان بد (مانند سیمرغ و اژدها)، ۵- ابزار خوب و ابزار بد (مانند جام جمشید و مار ضحاک -البته اگر بتوان ابزار دانست-)، ۶- مکان خوب و مکان بد (مدینۀ فاضله و مدینۀ جاهله)، ۷- زمان خوب و زمان بد (عصر طلایی و آخرالزمان).

توضیح بیشتر در مورد انسانهای اسطوره ای اینکه: هر انسانی علاوه بر لایۀ زندگی فردی، تا سه لایۀ زندگی اجتماعی می تواند داشته باشد: اولی خانوادۀ خود اوست، دومین لایه از بیرون از خانواده شروع می شود و تا کل کرۀ زمین را می تواند در بر بگیرد، ادامۀ آن نیز تا هرکجا که گسترده شود تشکیل دهندۀ لایۀ سوم است. انسانهای بزرگ در زمان حیاتشان به لایۀ سوم می رسند؛ مانند جناب ابوذر(س) که پیامبر اعظم (ص) در موردش فرمود: «خدا ابوذر را رحمت کند، او در آسمانها مشهور تر از زمین است». یاد و خاطرۀ چنین انسانهایی به چهار گونه بعد از مرگشان در حافظۀ تاریخ باقی می ماند: ۱- هر سه لایۀ فردی ـ خانوادگی و زمینی و ماورایی آنان در تاریخ ثبت شده و به یک میزان مورد رجوع قرار بگیرد. ۲- احوالات شخصی و خانوادگی و عملکرد دنیوی شان در یاد تاریخ باقی بماند ولی مقام معنوی شان فراموش شود. ۳- احوالات شخصی و خانوادگی شان به همراه مقام معنوی شان باقی بماند ولی عملکرد تاریخی و این جهانی شان فراموش شود. ۴- از احوالات خصوصی شان چیزی در خاطر نماند و فقط با عملکرد تاریخی و مقام معنوی شان شناخته شوند. ۵- جز احوال شخصی شان چیزی باقی نماند. ۶- جز عملکرد تاریخی شان چیزی باقی نماند. ۷- جز یادکرد معنوی شان چیزی باقی نماند. ۸- هیچ اثری در هیچ لایه ای از آنان باقی نمانده و به طور کلی به دست فراموشی سپرده شوند! هرکدام از این حالتها به طور جداگانه جای بحث و بررسی دراند، ولی در این میان حالت سوم (باقی ماندن احوال شخصی + یادکرد معنوی در عین فراموشی عملکردهای تاریخی) حالتی است که فرد را از یک چهرۀ تاریخی به صورت چهره ای اسطوره ای در می آورد. مثلاً می دانیم که رستم یلی بود در سیستان، کمر باریک و ابروان پیوسته و محاسن دو شاخ داشت، نام اسبش رخش بود، جامۀ رزمش از پوست ببر بود و...، اما وقتی به دوران زندگانی و نقش تأثیرگذار وی در تاریخ ایران می رسیم چیزی برای ارائه نمی یابیم و جای خالی را فقط با اغراق پر می کنیم! دچار شدن چهره های تاریخی به این وضعیت، معمولاً به مرور زمان و به صورت تدریجی و نامحسوس صورت می گیرد؛ اما در بسیاری از اوقات هم، این دشمنان چهره های مزبور هستند که عامدانه و در کوتاه مدت چنین بلایی را به سر او می آورند. مثلاً در روزگار خودمان سالهاست شاهدیم که عده ای بی وقفه در تلاش اند تا شخصیت امام خمینی(ره) را از یک طرف با احوالات خصوصی و خانوادگی ایشان (با لباس منزل و عرقچین و عینک مطالعه و ساعت قلابی و گفتگوهای ضبط شدۀ خانوادگی و ....) تبلیغ کنند و از طرفی جملات موهوم و اغراق آمیز پیرامون ایشان می گویند تا شخصیتش را هرچه بیشتر ماورایی و غیرزمینی بنمایانند و در این میان در مورد لایۀ میانی این دو سکوت مطلق اختیار می کنند! بی شک این رویکرد انگیزه ای جز دشمنی با ایشان ندارد، هرچند به ظاهر از طرف دوستان نزدیکشان باشد!


امید شمس آذر
۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از مطیع سگ فرعون شدن چیست بتر؟

کاشتن بذر هوس ثمّ نظر ثمّ نظر


بعد از آن جای بریدنش بدادن آبش

تا بگیرد بن و بالا رود و آرد بر


بعد از آن خوردن آن میوۀ زهرآلودش

زار افتادن و نالیدن از آن در آخر


گریه و توبه و زآن درد گران استعلاج

بعد از آن باز نگاهی دگر و بذر دگر....


یا رب ! اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درختان همه از بیخ کند همچو تبر


اینک از جادّه پیدا ست غباریّ و دلم

می دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

آفتاب آمد و شب طی شد و شد وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


«شهسوار» آمده دنیا و کنون هیچ رهی

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر....


امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی رهبری با وقوف به آسیب های احتمالی، فرمان آتش به اختیار را صادر می کند، یعنی نتیجه اش هرچه باشد، از وضع کنونی بهتر است. برای همین، لازم به یادآوری است که: ابتدا باید ایده ای را به طور مفصل تحلیل و تبیین کرد، سپس به آسیب شناسی اش پرداخت. این میان یکی مثل علیرضا زاکانی که در تقابل آشکار با امر ولی فقیه، ایدۀ آتش بس را مطرح می کند، مطرود بودنش که جای بحث نیست و این حرف را قبلاَ در حضور خودش هم اعلام کرده بودم؛ اما از آیت الله امامی کاشانی انتظار نداشتم. ایشان هم دیگر از چشمم افتاد... .

امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت امیرالمومنین علیه السلام  در مورد دسته‌بندی مردم می‌فرمایند:

مردم سه دسته اند:

۱- دانایى که شناساى خداست،

۲-آموزنده اى که در راه رستگارى کوشاست،

۳- و فرومایگانى رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند. نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.

چقدر این دسته سومی‌ها آشنا هستند! افرادی موسوم به حزب باد ، وقتی جناح الف به قدرت می‌رسد به سوی او خیز برمی‌دارند و هر گاه جناح ب به قدرت می‌رسد کاسه لیس ب می‌شوند. هیچ منطق و پشتوانه اعتقادی درستی هم ندارند فقط دنیا و اهل دنیا را می‌شناسند و بس.

و چقدر کم هستند افراد سلیم النفسی که به گفتمان انقلاب اسلامی و گفتمان ناب امام ره و رهبری عظیم الشأن انقلاب پایبند بمانند و سیاسی کاری و سیاسی بازی نکنند.

و چقدر جای این افراد پایدار و پایبند به ارزش‌ها و آرمان‌های اسلام و انقلاب در بین مسئولان خالی است!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
     کمال مطلق

ویژگی واجب بودن و مستقل بودن خدا را بررسی کردیم، اکنون ویژگی کمال مطلق بودن خدا را بررسی می کنیم؛

مثال 1: x می تواند روی میز جا بشود. در اینجا وصف، روی میز جا شدن است. این وصف، از آن دسته اوصافی است که می تواند از موصوف خود جدا شود. بنابراین ما در اینجا، از امکان داشتن وصف به ضرورت داشتن وصف نمی رسیم.

مثال 2: x کلمه ای است که دلالت بر انجام کاری در زمان گذشته می کند. وصف آن "دلالت بر انجام کاری در زمان گذشته" است. در اینجا از امکان داشتن وصف به ضرورت داشتن وصف می رسیم.

رابط بودن، از سری توصیفاتی است که امکان آن برابر با ضرورت آن است؛ یعنی از موصوف خود انفکاک پذیر نیست. امکان رابط بودن کافی است تا ما نتیجه بگیریم که ضرورتاً رابط است. موجود مستقلّ مطلق امکان ندارد رابط باشد.

از کجا بفهمیم که موجود مستقل، کمال مطلق است؟

  1. موجود محدود را در نظر می گیریم.
  2. اگر بتوانیم ثابت کنیم که موجود محدود رابط است، بدین معنی اشت که ضرورتاً باید رابط باشد.
  3. وقتی پی بردیم که موجود محدود ضرورتاً رابط است، پش طبعاً موجود ستقل نیز ضرورتاً مطلق است.

حال می خواهیم ضرورت رابط بودن موجود محدود را بررسی کنیم: موجود یا محدود است یا نامحدود و مستقل. چون که موجود مستقل امکان ندارد که رابط باشد، پس موجود محدود ضرورتاً رابط است.

«سیه رویی ز ممکن در دو عالم              جدا هرگز نشد، والله اعلم».


     اثبات یکتایی خداوند

اثبات یکتایی خداوند، در طول اثبات صفات قبلی است: واجب بالذّات => مستقل => کمال مطلق => یکتا.

طبق اصل سنخیّت، اگر به فرض دو موجود مستقل در نظر بگیریم که دوّمی معلول اوّلی نباشد، پس موجود مستقلّ اوّلی تمام کمالات موجود دوّم را ندارد، مثلاً بر او تسلّط ندارد. همچنین موجود مستقلّ دوّمی نیز همین نقص را نسبت به موجود مستقلّ اوّلی دارد. پس هیچکدام نامحدود نیستند. پس نامحدود نمی تواند دو تا باشد.

کمالات واجب بر دو گروه ذاتی و فعلی تقسیم می شوند که هرکدام از اینها هم به دو گروه ثبوتی و سلبی قابل تقسیم اند. برخی صفات خدا هستند که اگر معنای بالقوّۀ آن را در نظر بگیریم ذاتی و اگر معنای بالفعل آن را در نظر بگیریم فعلی اند؛ مانند: آفریدگار. نکتۀ مهم این است که ویژگی صفات فعلی مانند زمان و مکان به ذات خدا قابل تسرّی نیست.


     جبر و اختیار

اختیار سه تا تعریف دارد: 1- تأثیر خواست فاعل در فعل خود. 2- انتخاب. 3- تأثیر خواست فاعل در فعل خود بدون وجود فشار عوامل بیرونی.

در تعریف اوّلی کاری نداریم که چند گزینه پیش روی فاعل است. در این تعریف فرشته اختیار دارد. فرشته تمایلی ندارد که گناه بکند. الکراه ان است که فاعل اصلی فاعل ظاهری را وادار به انجام کاری بر خلاف میل خود او می کند. اضطرار آن است که خود فرد در شرایط نامساعد مجبور شود دست به کاری بزند که خوش ندارد.


     علّت غایی آفرینش

علّت فاعلی آفرینش جهان را بررسی کردیم، حال به علبت غایی آن می پردازیم؛

علّت غایی نخستین در تمام اعمال و افعال ما، حبّ ذات است که به خاطر آن می خواهیم به کمال برسیم. حبّ ذات، فاعل مختار را دو گونه به سمت کسب کمال سوق می دهد: 1- به دست آوردن کمال مفقود. 2- لازمۀ کمال موجود. فعل خدا برای به دست آوردن کمال مفقود نیست، لازمۀ کمال موجود است:

من نکردم خلق تا سودی کنم                بلکه تا بر بندگان جودی کنم.

وقتی خداوند می فرماید: «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون»، غایت خود را نمی گوید، بلکه غایت انسان را می گوید.

پایان

امید شمس آذر
۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداشناسی از مباحث بدیهی است که وقتی به مقام استدلال می رسد، مشکل می شود. وقتی به روش فلسفی می خواهیم به این موضوع بپردازیم، ابتدا باید ببینیم که: ضرورت فلسفه چیست؟ برای این منظور نیز باید بپرسیم: نتایج فلسفه به عنوان یک دانش کدام ها هستند؟ پاسخ: فلسفه این امکان را به ما می دهد که پاسخ سؤالهای اساسی خود را دربارۀ هستی بیابیم. سؤالی که در ادامه پیدا می شود، این است که: اگر ائمّه (علیهم السّلام) به سؤالات اساسی ما پاسخ داده اند، پس چه نیازی به فلسفه هست؟ باید توجّه کرد که وقتی می گوییم فلسفه، منظورمان فلسفۀ یونانی و فلسفۀ اسلامی و... نیست؛ فلسفه یعنی: "روش عقلی در پاسخ به سؤالات". وقتی امامان ما به این روش توسّل جسته اند، پس ما هم می توانیم توسّل بجوییم. از طرفی ممکن است کسی استدلالات آنان را قبول نداشته باشد، همانطور که -برعکس- گفته اند که: حکمت را بیاموزید، ولو از کافر؛ بدین معنی که باید تمام حرفهای گویندگان را شنید، ولی لازم نیست کاملاً با آنان همفکر بود.


     مقدّمه

مفاهیمی مثل گل، زوج، دایره، دو، سفید و... آیا همه باهم بی ربطند یا ارتباط دارند؟ می بینیم که بعضی باهم ارتباط دارند و بعضی با هم بی ربطند. ارتباط یعنی اینکه در گزاره بتوان گفت: الف، ب است؛ مثلاً: گل سفید است، دو زوج است، و... . مفاهیمی که باهم ارتباط دارند، ارتباطشان انواع مختلفی دارد. در مثال بالا، ارتباط دو مفهوم در گزارۀ اول انفکاک پذیر است: هر گلی سفید نیست. ولی در گزارۀ دوم ضروری است: هر دویی زوج است. مثال دیگر: چایی شیرین است =› انفکاک پذیر، شکر شیرین است =› ضروری. بحث ضرورت اینجا مطرح می شود. بعضی ضرورت ها از نظر امتناع شان ضروری اند؛ مانند: آتش و سرد، دایره و زاویه دار، سه و زوج، و.. . اینها باهم رابطۀ ضرورت دارند، ولی ضرورت از نوع امتناع. ضرورت معمولی هم ضرورت وجوبی است. هرکدام از این ضرورت های امتناعی و وجوبی، به دو نوع بالذّات و بالغیر تقسیم می شوند. بالذّات یعنی بدون توجّه به شرایط، همیشه این ضرورت وجود دارد و بستگی به چیز دیگری ندارد. بالغیر، آن ضرورتی است که بستگی به شرایط دارد. طوفان خودبخود ممکن است اتفاق بیفتد، امّا در این شرایط خاص ممکن نیست. درخت می تواند وجود داشته باشد، ولی در این شرایط نمی تواند وجود د اشته باشد. مثالهایی از امتناع بالغیر: اسب شاخدار موجود است، سیمرغ موجود است، خورشید خاموش است، و... . اینها ممتنع به غیر -یعنی ارادۀ الهی- است.


     امکان و وجوب

وقتی می گوییم x موجود است، سه حالت برای این مفهوم موجود قابل دریافت است: 1- وجوب، 2- امتناع، 3- امکان. برای وجوب و امتناع دو حالت متصوّر است: بالذّات و بالغیر. اما برای امکان فقط حالت بالذّات متصوّر است و امکان بالغیر تناقض است. امکان بالذّات با امتناع بالغیر و وجوب بالغیر قابل جمع است. امکان یعنی: سلب ضرورت وجود و عدم.

انواع موجودها: 1- واجب الوجود/وجوب بالذّات، 2- ممکن الوجود/امکان بالذّات.

ممکن الوجودها شامل امتناع بالغیر و وجوب بالغیر هستند. ممتنع الوجود/امتناع بالذّات -چنانچه از اسمش بر می آید- جزء وجودها قرار نمی گیرد. ممتنع الوجود در رستۀ ماهیت ها قرار می گیرد، ولی در رستۀ وجودها قرار نمی گیرد.

امکان دو نوع است: 1- امکان خاص یعنی سلب ضرورت عدم و وجود. 2- امکان عام یعنی سلب ضرورت یکی از دو طرف.

اصل علّیت: واجب بالذّات و ممتنع بالذّات نیاز به علّت ندارند. ممکن بالذّات ها نیاز به علّت دارند.

هر موجودی محتاج به علّت است، هر حادثی محتاج به علّت است و هر ممکنی محتاج به علّت است، سه نظریۀ عمده در زمینه علّیت اند. دیدگاه اوّل دیدگاه مادّیون و دهریون است. دیدگاه دوم دیدگاه متکلّمین است. سومین دیدگاه، نظریۀ فلاسفه است. مطابق دیدگاه مادّیون، واجب الوجود محال است. فرق دیدگاه متکلّمین و فلاسفه هم در این است که: متکلّمین، قدیم ممکن ر ا در نظر نمی گیرند؛ مانند: فیض الهی.

چه ویژگی در معلول است که محتاج علّت است؟ به تعبیر فلاسفه: مناط احتیاج به علّت چیست؟ جواب گروه اوّل این است که: چون موجود است. گروه دوم می گویند: چون حادث است. فلاسفه می گویند: چون ممکن است.

شرح:

  1. هر ممکن بالذّاتی نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم،
  2. هر ممکن بالذّاتی یا موجود است یا معدوم،
  3. اگر موجود است عدم برای او محال است و وجود برایش ضرورت دارد و اگر معدوم است وجود برای او محال است و عدم برایش ضرورت دارد،
  4. وقتی در بند 1 گفتیم که نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم با این قسمت بند 3 که می گوید وجود یا عدم برایش ضرورت دارد ظاهراً در تناقض است، به این علّت که منظورمان از ضرورت در بند 3 ضرورت گفته شده در بند 1 یعنی ضرورت ذاتی نیست،
  5. هر ممکن بالذّاتی ضرورت غیری دارد،
  6. هر ممکن بالذّات موجود ضرورت وجود را از غیر می گیرد و نیازمند به غیر است و هر ممکن بالذّات معدومی ضرورت عدم وجود خود را از غیر می گیرد. علّت، دهندۀ وجود برای ممکن بالذّات موجود است و عدم علّت، سلب کنندۀ وجود برای ممکن بالذّات معدوم است.

به طور خلاصه: مناط احتیاج ممکن بالذّات به علّت، ذاتی نبودن ضرورت وجودش است.


     انواع علّت

علّت تامه، آن علبتی است که تمام شرایط به وجود آمدن معلول را دارد و بودن آن به معنی بودن معلول و نبودن آن به معنی نبودن معلول است.

علّت تامه سه زیرمجموعه دارد: 1- علّت فاعلی، 2- علّت قابلی، 3- علّت غایی.

برای مثال: هنگام نوشتن نامه حرکت دست معلول است، ارادۀ انسان علّت فاعلی است، خود دست علّت قابلی است و رسیدن به هدف علّت غایی است.

علّت ناقصه، آن علّتی است که در به وجود آمدن معلول اثر دارد. می تواند یکی از سه زیرمجموعۀ علّت تامه و یا دو تا از آنها باشد. علّت ناقصه اگر موجود باشد معلول موجود نمی شود و اگر معدوم باشد معلول معدوم می شود.

تقسیم بندی دیگر علّت: 1- علّت مباشر، 2- علّت غیرمباشر. هر علّتی که معلولی را بی واسطه ایجاد می کند مباشر و علّتی که معلولی را با یک یا چند واسطه ایجاد می کند غیرمباشر است.

تقسیم بندی دیگر علّت: 1- علّت طولی و 2- علّت عرضی است.

تمام علّت هایی که گفته شد از نوع حقیقی بود. بعضی علّت ها مجازی هستند. علّت مجازی یا علّت اعدادی، علّتی است که در به وجود آمدن معلول تأثیر دارد ولی علّت اصلی آن نیست. مثل: بنّا برای ساختمان؛ بنّا زمینه ساز وجود ساختمان است، ولی علّت اصلی وجود آن نیست. چون ساختمان بعد از از بین رفتن بنّا هم تا مدّتها باقی می ماند. ساختمان وقتی وجود می یابد که بنّا کار خود را تمام کرده باشد. علّت اصلی وجود ساختمان، چسبندگی بین مصالح آن است و اگر این خاصیت از بین برود ساختمان هم از بین می رود. بنّا فقط زمینه ساز و معدّ وجود ساختمان است. معلول بنا، حرکت دست خودش است. مثال دیگر: آتش زیر ظرف آب، علّت اصلی برای جوشیدن آب نیست. زیرا پس از خاموش شدن آتش، آب تا مدّتها گرم باقی می ماند. علت اصلی جوشیدن آب، فاصله گرفتن مولکولهای آب بر اثر حرارت است. تا زمانی آب گرم است که علّت اصلی باقی باشد.

علت صوری ارسطو + علّت مادی، روی هم علت قابلی نامیده شده اند.

"حسن به حسین پول داد". در اینجا حسن دهنده است، حسین گیرنده، پول شیء داده شده و دادن فعل است.

"علّت به معلول وجود داد". در اینجا چیزی به نام معلول قبل از گرفتن وجود، وجود ندارد. برای همین وجود با معلول یکی است. همچنین وقتی معلول همان وجود باشد، وجود دادن به وجود معنا ندارد؛ پس دادن وجود هم همان وجود است. بنابراین یک علّت  داریم و یک وجود معلول که چون خود وجودش را وابسته است، خودش نه تنها فقر دارد، بلکه عین فقر است.

موجود، وجود و ایجاد هر سه یکی اند و حقیقت ایجاد، عین الرّبط علّت است.

اگر فعل را در اینجا برابر مفعول بگیریم، توجّه خواهیم داشت که: همین مفعول، عین فعل خداست. دیگر تصوّر مفعول بدون فعل فاعل امکان پذیر نیست. یعنی نمی توانیم بگوییم: فاعل فعل را کرد و رفت؛ بلکه وجود مفعول دلیل بر فعل همیشگی فاعل است. فلاسفۀ مشّایی، مناط احتیاج معلول به علّت را ممکن بالذّات بودن معلول می دانستند. ملّاصدرا گفت که: «همین که می گوییم ممکن بالذّات نه ضرورت عدم دارد و نه ضرورت وجود، با معنای ممکن بالذّات که هنوز وجود ندارد، نمی خواند. باید باشد تا بگوییم ضرورت ندارد. مناط اصلی احتیاج معلول به علّت آن است که: وجود خود معلول از سنخ وابستگی و احتیاج است».

علّت باید عین کمال معلول را در مرتبۀ بالاتر داشته باشد. بین آنها باید سنخیّت برقرار باشد. دوّمین اصل، اصل "معیّت" یعنی همراهی علّت و معلول است. با وجود علّت تامّه، معلول موجود می شود و با وجود معلول، علّت تامّه موجود است. نمی توانیم بپذیریم علّت وجود دارد، ولی معلول معدوم است؛ چون در بیان اصل علّیت گفتیم که: معلول چه باشد و چه نباشد، وقتی معلول معدوم است، یعنی ممتنع بالغیر است. این غیر همان علّت است.



     تسلسل

تسلسل چهار شرط دارد: 1- بی نهایت بودن سلسله، 2- ترتیب حقیقی داشتن حلقه ها، 3- معیّت حلقه ها، 4- ترتّب (رابطۀ علّی و معلولی داشتن).

ممکن است کسی بگوید: از کجا معلوم که تسلسل این است و چیز دیگری نیست؟! در اینجا می گوییم: کاری به تعربف تسلسل نداریم، وقتی می خواهیم ثابت کنیم که محال است.

باید توجّه داشت که: تسلسل با دور فرق دارد.

انواع دور: 1- دور در تعربف. 2- دور در استدلال. 3- دور در وجود.

مصادرۀ به مطلوب شبیه دور است:

دانی کف دست از چه بی موست؟          زیرا کف دست مو ندارد!

با توجّه به اینکه تسلسل علل محال است، هروقت با سلسلۀ چندگانۀ علّت ها مواجه شدیم، پی می بریم که در نهایت یک علّت فاعلی نخستین وجود دارد که خود، معلول علّت دیگری نیست.

علاوه بر ضرورت بالذّات و ضرورت بالغیر، یک نوع ضرورت دیگر هم داریم به نام ضرورت بالقیاس؛ بدین معنی که: بودن هرکدام، از ضرورت وجود دیگری حکایت می کند. اینجا دو صفت را وصف نمی کند، بلکه دو وجود جدای از هم را وصف می کند.

هر آفریده ای نشانۀ خداوند است، ولی هیچ آفریده ای نشان دهندۀ خداوند نیست؛ پس اگر مشغول همان چیز شویم، از خدا جا مانده ایم.


امید شمس آذر
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نخستین ورودم در فضای مجازی، یک وبلاگ آزمایشی در میهن بلاگ بود با چند پست کوتاه که در اینجا به مناسبت دوّمین سالگرد راه اندازی وبلاگ حاضر، لینک می کنم:

http://ooriya.mihanblog.com/

امید شمس آذر
۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

علم بهتر است یا ثروت؟

عجالتاً هیچکدام، دین.

حالا این دین با چه چیز تکمیل می شود؟

برای آن چیز علم لازم است یا ثروت؟!

***

 

"قوری گل قرمزی " و "قوری ز قلم قلم ز قوری" رو ول کن

سه بار پشت سر هم بگو:

"با من صنما دل دل دل دل و دل یک دل یک دل یک دل یک دله کن" !
***

 

ساعت 7 صبح 29 اردیبهشت دوستم پیامک داد:

«تا ساعتی دیگر به پای صندوق رأی رفته و به دکتر روحانی و لیست امید رأی بدهید»،

من هم برای اینکه حرفش را زمین نیندازم ساعت 8 به پای صندوق رأی رفته

و به دکتر رئیسی که روحانی است

و لیست انتخابی خودم که امید هستم

رأی دادم.

***

 

- چرا عصبانی میشی؟ جنبۀ شوخی داشته باش!

: من جنبۀ شوخی دارم، تو جنبۀ صمیمیت داشته باش.

***

 

دوران رقابت ها تمام شده و دوران رفاقت ها شروع شده

اتّفاقات خوب انتخابات را هم -که علی رغم پیروزی حسن روحانی رخ داد- تحلیل می کنیم.

***

 

- من هیچ ادّعایی ندارم.

: این خودش یک ادّعاست.
***

 

بالاخره ذرّت بوداده؟ ذرّت آماده؟ پوشال ذرّت؟

... فیل؟ پف فیل؟ پفیلا؟

پاپ کرن؟ گل بلال؟ چی؟

ما که سالهاست همان "پتداق"خودمان را می خوریم

***

 

تجربه کرده م که میگم:

شبهای تابستان زیر نور چراغ شام نخورید

(از ما گفتن بود)

***

 

حاج آقا قرائتی می گفت:

"تواشیح را فارسی بخوانید تا مردم بفهمند"

شما بگو جواب آزمایش پزشکی را فارسی می نویسند؟

***

 

مگر مارگزیده را "مارگز" گفتیم

که جوگرفته را "جوگیر" بنامیم؟
***

 

برای راه راست رفتن سه شرط لازم است:

دقّت، قدرت، سرعت.

***

 

فتنۀ ۸۸ شورش اشرافیت علیه جمهوریت بود

با رنگی از اسلامیت،

بعدها که این تظاهر را بی اثر دید

با رنگ اصلی خودش روی کار آمد.

***

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

از هرچه بگذرد،

راحت شدی علی(ع)....


امید شمس آذر
۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداوندا! تو توّاب و غفوری

خدایا1 از پلیدی ها به دوری

 

منم افتاده در چنگال شهوت

نما بر بندۀ خود عفو و رحمت

 

بده توفیق برگشت از گناهم

نما راه درستیّ و فلاحم

 

 خداوندا! تو ستّارالعیوبی

خدایا! از همه خوبان تو خوبی

 

مکن یک لحظه بر خود واگذارم

مبادا طاعتت را وا گذارم

 

مبادا فرعونم طغیان نماید

به پیش درگهت عصیان نماید

 

مبادا موسی ام معیوب گردد

به دست فرعونم مغلوب گردد

 

خداوندا! سمیعیّ و بصیری

خدایا! بندگان را دستگیری

 

من اینک عهد خود با خود شکستم

به دستم بند پیمان را گسستم

 

به حقّ آن ولیّ و حجّت خود (ع)

به حقّ دست و چشم و صورت خود (ع)

 

ببخشا بر من این جرم و جنایت

به چشم عفو کن بر من عنایت

 

خداوندا! ببین غرق گناهم

بده در قرب عفو خود پناهم

 

اگر بار گناهم بی کران است

و لیکن رحمت تو بیش از آن است

 

بخورد آدم همان یک دانه گندم

بشد روی زمین، شد باب مردم

 

ولی من خوشه، بلکه خرمن آرم

به جز لطف تو امّیدی ندارم

 

ببخشاینده ام تنها تویی تو

بسوزاننده خرمن ها تویی تو

 

خدایا! بارالها! کردگارا!

کریما! خالقا! پروردگارا!

 

سلاما! مؤمنا! حقّا! وکیلا!

علیّا! باعثا! حیّا! دلیلا!

 

کسی کو وجهه در هر سویی تو

کسی کو لیس هو إلّا هویی تو

 

به درگاهت کنون رو کرده ام زار

به دستم هست نامه یْ تیره و تار

 

تو گر طردم کنی، رو بر که آرم؟

به غیر از تو که باشد شهریارم؟

 

خداوندا! تو پاک و مهربانی

خدایا! چارۀ بیچارگانی

 

تو اینک از عذابم بی نیازی

شده م سوی تو بهر چاره سازی

 

ولی من احتیاج سخت دارم

به رحمت از سویت ای کردگارم

 

بکن چاره مر این محتاج مسکین

أغثنی یا غیاث المستغیثین!

 

خداوندا! تو رحمان الرّحیمی

خداوندا! حلیمیّ و کریمی

 

تو منّانی، تو ذوالعرش المجیدی

تو فعّالٌ لما که خود یُریدی

 

بما تخفِی الضّمائر تو خبیری

محیط کلّ شیئیّ و قدیری

 

و لا قوّة جز از سویت، و لا حَول

و أنت ذاکرٌ ذوالعرش ذوالطَّول

 

ز تو خواهم که علّام الغیوبی

که گردانندۀ چشم و قلوبی

 

به اسم اعظمت، آنکه به هر وقت

دُعیتَ بهْ، أجَبتَ الدّاعَ در وقت

 

إذَا اسْتُرحِمتَ بهْ، رحمت بباری

إذَا اسْتُفرِجتَ بهْ، فَرَّجتَ فوری

 

بأرواح الشّهید الغزوة البدر

بما أنزلته فی لیلة القدر

 

که تَقبِل توبتی وَ اکْفِر معاصی

و بعدهْ کُفَّ بأس النّفس عاصی

 

و غفّار الذّنوب اغفر ذنوبی

و ستّار العیوب استر عیوبی

 

و أحفظنی بإذنک من بلایا

بحقّ أحمدٍ وآلهْ(ص)، خدایا....

امید شمس آذر
۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مسجد نشسته ایم، مکبّر بعد از پایان نماز قرائت می کند: «.... یا أیّها الذّین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا و تسلیما»؛

کاندیدای شورای شهر بعداز انتخابات پوستر می زند: «من لم یشکر المخلوق و لم یشکر الخالق»؛

یکی از آنها محلّ خدمت خود را «ادارۀ ثبت و اسناد و املاک» معرّفی کرده بود؛

و این در حالی است که شهرداری هم اسم خیابانی را که ساختمان محلّی صدا و سیما در آن قرار گرفته، «جام و جم» گذاشته است؛

روی دیوار یکی از پاسگاه های نیروی انتظامی هم نوشته اند: «اتّحاد شیعه و سنّی خوار چشم دشمنان اسلام است»؛

همان طرف ها اسم بزرگراه شیخ محمّد عبده را نوشته اند: «شیخ محمّد عبدو» [که البتّه شباهت نامش با شارلی ابدو بماند!!]؛

بالای مغازه ای پارچه ای با این نوشته دیدم: «این مُلک به فروش می رسد»؛

در انجمن ادبی هم که اکثر شاعران سپیدگوی اصرار دارند جملات شعرشان را با «و» شروع کنند و همیشه مورد تذکّر قرار بگیرند؛ و.... .

نتیجۀ طبیعی از این داده ها اینکه:

سلماسی ها به "و" علاقۀ زیادی دارند! علّتش چه می تواند باشد؟ در دست بررسی است.


امید شمس آذر
۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
بومیان آب اند و

            مهمانان نمک



امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نفت آمد تا کنار سفره ها

لیک خیلی زود شد از کف رها


چون که ما آن "نون" را برداشتیم

"فت"* را بهر شما بگذاشتیم


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* فت: به کسر اوّلی و تشدید دومی، بنا به نظر صاحب "معجم الاضطرار" احتمالاً صورتی از همان "پیت" باشد!

امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
نیست شدم، نیست شدم تا به رخ یار رسم
پست شدم، پست شدم تا به سر تار رسم

شاهد کنعان شدم، در چه و زندان شدم
تا به عزیزی برسم بردۀ بازار شدم

پیر شدم، پیر شدم، معتکف دیر شدم
تا به جمال رخ زیباش دگربار رسم

بی کس و بی کار شدم، زشت دلآزار شدم
تا به سلامت برسم ناخوش و بیمار شدم

شیفتۀ شیفتۀ شیفتۀ شمس شدم
از خود بیخود بشدم تا که به عصّار رسم....




امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در داستان حضرت ابراهیم(ع)، ایشان ظاهراً 4 بار متوسّل به دروغ شده است؛ یک بار وقتی که می خواست آن اقدام انقلابی خود را که در سر داشت، در بتکدۀ شهر عملی سازد، به مردمی که عازم دامان طبیعت بودند، گفت: من بیمارم. بار دوّم وقتی بعد از شکستن تمام بتها و باقی گذاشتن بت بزرگ به مؤاخذه اش کشیدند، گفت: بزرگشان این کار را کرده است. بار دیگر هنگامی که میان ستاره پرستان رسیده و ستارۀ بزرگ را نشان داده و گفت: این پروردگار من است. بار آخر نیز هنگامی که با همسرش ساره به مصر رسیدند و به سربازان فرعون گفت که: وی خواهر من است. سه مورد نخست در راستای هدایت بندگان گمراه خدا به آیین توحید و مورد چهارم در راستای نجات خود و اهل و عیال بوده است. اما در آموزه های اسلامی توصیه ای به نام "ابهام" وجود دارد که که در موارد اضطراری که تن دادن به دروغ مصلحتی گریزناپذیر می شود، به کار می آید. چنانچه پیامبر اعظم (ص) در مورد دو تن که یکی راست گفت و جانش را از دست  داد و دیگری با دروغگویی جان خود را نجات داد، فرمودند: «آن یک در طریق صداقت قدم برداشت و این یکی به حکم عقل عمل کرد»؛ امّا مطلوب برای همۀ ما آن است که هم در طریق صدق و راستی گام برداریم و هم شرط عقل را به کار بندیم. اینجاست که -بنا بر احتیاط واجب- ابهام به کار می آید که در سیرۀ بزرگان دین هم نمونه های زیادی از آن سراغ داریم؛ مثلاً حضرت علی(ع) هنگامی که قاتل خلیفۀ دوّم در حین فرار از دست مأموران به ایشان که در یکی از دو سکّوی بیرون منزل نشسته بودند، پناه آورد، وی را امان داده و سپس بلافاصله بر سکوی دیگر نقل مکان کرده و به مأمورانی که اندکی بعد به آنجا رسیدند، فرمود: من از وقتی اینجا نشسته ام کسی را ندیده ام (و به قولی: به جز کسی که اینجا نشسته کسی را ندیده ام). یا فرزند ایشان محمّد حنفیه (س) هنگامی که عبدالرّحمن بن حجر برای بررسی صحت و سقم نامۀ جعلی مختار که در آن از زبان وی نوشته بود: مختار امین و وزیر ماست، پیش وی آمد، برای جلوگیری از فتنه در یک اظهارنظر کلّی عنوان کرد: از هر حرکتی که در جهت تسکین مصائب اهل بیت (علیهم السّلام) باشد استقبال می کنیم. دروغ های ظاهری حضرت ابراهیم(ع) نیز در واقع از همان سنخ ابهام بوده که به صورتهای مختلف تأویل شده است. مثلاً دربارٖٖۀ اوّلی گفته اند که منظورشان از بیماری، افسردگی ناشی از اوضاع نابسامان جامعه بوده. دربارۀ دوّمی منظور از بزرگ بتان، خودش بوده. در سوّمی منظورش خدای یکتا بوده که در همه سو حاضر است. منظور از چهارمی هم خواهر دینی بوده است.

اما عدّه ای موضوعیت اصلی ابهام را نادیده گرفته و از آن به مثابه کلاه شرعی در جهت اهداف نامشروع و منافع مقطعی و غیراضطراری شخصی خود استفاده می کنند؛

  • مثلاً بزّازی هنگام عرضۀ پارچۀ غیر پشمی به اسم پارچۀ پشمی، دست به ریش خود برده و بگوید: "به خدا پشمه".
  • یا فروشندۀ خودرو، تکه نانی درون ماشینش بگذارد و به مشتری بگوید: "به خدا نون توشه".
  • یا دلّال، قفلی به کمر خود بسته و موقع خوردن قسم دروغ بگوید: "ابوالفضل(ع) به قفل کمرم بزنه اگر دروغ گفته باشم".
  • یا کسی دست پروردگی کسی دیگر نسبت به خود را انکار کند و بگوید: "ایشون حقّ استادی بر گردن من دارن" (چنانچه هر استادی از طرف شاگردش چنین حقّی بر گردن خود دارد).
  • یا کسی بگوید: "برنامۀ صد روزه برای حلّ مشکلات کشور دارم" و از همان ابتدا بین مردم جا بیفتد که فلانی وعده داده مشکلات کشور را ظرف صد روز حل می کند، و او فقط بعد از 4 سال انکار کند و بگوید: "من گفته بودم بعد از صد روز گزارش می دهم"!
  • چنانکه همان کس(؟) تا لیسانس بیشتر نخوانده، 20 سال با عنوان دکتر سر کند و به مناصب عالی نظام هم دست یابد و بعد برود دنبال ادامۀ تحصیل در دورۀ دکتری.
  • و... .

مواردی مانند این، دیگر ابهام نبوده و در اصطلاح شرعی "توریه" نامیده می شود. حرف صحیحی است که خدا در قرآن نفرموده: همیشه راست بگویید، بلکه فرموده: هیچگاه دروغ نگویید؛ ولی خود این خودداری از هر راست نگفتن نیز شرط و شروطی دارد که حدود و ثغور آن با دروغ گفتن را مشخص می کند. تفاوت ابهام و توریه در اینجاست که: اوّلاً می خواهیم طرف مقابل چه برداشتی بکند؟ ثانیاً اینکه به چه هدفی گفته می شود؟ سخن دوپهلو با هر هدفی جز نجات جان خود و انسان مظلوم دیگر یا آشتی دادن بین مردم یا موارد اینچنینی که در آموزه های اسلامی آمده است، غیرمجاز و گناه کبیره است.


امید شمس آذر
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مولا امیرالمومنین علیه السلام در موعظه و توبیخ یاران بی‌وفایش می‌فرماید:

اى بى خبران ... گوسفندى را مانید که چَرَد تا فربه شود و زیر کارد رود، و نداند از آن، چه خواهند، و با او چه کنند.! اگر بدان نیکى کنند روز خود را، روزگارش پندارد، و سیرى اش را پایان کار۱.


در طول تاریخ بشر اکثر مردم ، بی‌خبرانی بودند و هستند که  آنچنان زندگی گوسفندی خود را نشخوار می‌کنند که انگار نه انگار دنیای دیگری هم وجود دارد.چه ثروتمندان و چه فقرا! فرقی هم  نمی‌کند!

آنها که ثروتمندند ، حرص و طمع باعث می‌شود که فقط بچرند و فربه شوند. اصلا به پایان کار و هدف زندگی خود نمی‌اندیشند. گوسفند هم اگر می‌دانست غذایش می‌دهند تا چاق شود و در آخر چاقوی تیز به گلویش می‌نهند، هرگز این چنین حریصانه نمی‌خورد!

آنها که فقیرند، به دنبال لقمه نانی به هر کاری دست می‌زنند، انگار که تمام هدف زندگی سیری شکم‌شان است. هیچ‌گاه به پایان حقیقی زندگی  و هدف خلقت۲ نمی‌اندیشند.

بنابراین مثل گوسفند نباشیم!

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نتایج انتخابات اعلام شد

واجدین شرایط: 56 میلیون نفر

برندۀ انتخابات با کسب 100% آراء مأخوذه:

ملّت ایران

***

 

نظام مقدّس جمهوری اسلامی!

ما کمک کردیم صفحۀ چهارم شناسنامه مان را پر کنید

حالا نوبت شماست که کمک کنید صفحۀ دوّم شناسنامه مان را هم پر کنیم

***

 

«گولمغیمه باخما»

از تهدیدآمیزترین جملات مادرانمان در کودکی!

***

 

چرا فیلمسازان در بازنمایی صحنه های دهۀ شصت و هفتاد

همه چیز را نمایش می دهند،

الّا آنتن های آنچنانی پشت بام ها را ؟!

***

 

لازم است بعد از این به جای جویندگان طلا

فیلم جویندگان مس ساخته شود

***

 

دیروز: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان

امروز: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان و تولید کنندگان

شاید فردا: سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان، تولید کنندگان و دلّالان

***

 

با همۀ دنیا به جز رژیم صهیونیستی مستقیماً تعامل می کنیم

 

با ایجاد حاشیۀ امن حاصل از آن با رژیم صهیونیستی هم غیرمستقیم تعامل می کنیم

***

 

ای کاش آنانی که مدعی اند سایۀ جنگ را برطرف کرده اند

می دانستند:

جنگ همیشه سایه ندارد.

***

 

سندی که قبل از تصویب رسمی شروع به اجرا شود

بعد از لغو رسمی هم به کار خود ادامه می دهد

خوش باشید!

***

 

لازم شد عربستان سعودی از این به بعد

"عربستان نزولی"نامیده شود

***

 

تا زمانی که قبر حضرت فاطمه(س) پنهان است

نام بردن از قاتلش نیز حرام است

***

 

خواستم بگویم: "به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد"

دیدم مادرم حاضر نیست به بهشت برود اگر من آنجا نباشم.

***

 

 

امید شمس آذر
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر