حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

ملّتی که پراید را تا زمانی که ارزان بود، کم می خریدند، ولی بعد از اینکه گران شد، بیشتر خریدند، آمریکا که هیچ، مورد حملۀ موجودات فضایی هم قرار بگیرند، حقّشان است؛ ملّتی که زعفران تولیدی اش را ایتالیا وارد کشور خود می کند و با مارک ایتالیایی می فروشد، ولی روی صنایع پوشاک داخلی خودش آرم خارجی می زند تا زودتر به فروش برسد.

البتّه ما تخت جمشید و زیگورات چغازنبیل داریم، این را نگذارید به حساب فقر فرهنگی؛ پس نامش چه می تواند باشد، خدا می داند!

امید شمس آذر
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دو چیز را زیاد درخواب می بینم

و هربار که بر می خیزم حسرت در برم می گیرد:

1- پرواز می کنم،

2- ابر می خورم.

***

 

وقتی خدای متعال در قرآن از عسل به «شرابٌ مختلفٌ ألوانها» تعبیر کرده است

"عسلی" دقیقاً چه رنگی است ؟

***

 

به شادی روح یار تازه سفر کرده

شعار "مرگ بر آمریکا" به زودی حذف خواهد شد،

آنچنانکه "مرگ بر شاه" حذف شد

"مرگ بر صدّام" حذف شد

و...

***

 

چطور باور کنم:

فرزندان ما دهۀ شصتی ها

"نسل پدرسوخته" نامیده بشوند ؟!

***

 

هرچه جلوتر می رویم

بیشتر به عقب ماندگی خود پی می بریم

***

 

ماه رمضان

فرصت خوبی است

برای صبحانه خوردن

***

 

تفکیک جنسیتی در اتوبوس های خطّ واحد)

عقب: خانمها

جلو: خانمها و آقایان

***

 

تأکید بیش از اندازه بر وحدت

خود، القاء کنندۀ تفرقه است

***

 

حاضرم همیشه ظرفهای نهار و شام را خودم به تنهایی بشویم،

اگر

همیشه نهار و شام عدسی باشد.

***

 

برای حلّ مشکلات راهکار وجود دارد،

متولّی وجود ندارد.

***

 

بی قانونی و ولایت گریزی تا چه حد؟

حالا فهمیدم چرا اسم بنی صدر ابوالحسن بود ؟!

***

 

نگوییم:

ایران سرسبز من!

بگوییم:

ایران من! تو را سرسبز خواهم کرد.

***

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

اى مردم! کسى که دانست برادرش دینى درست دارد، و در راه راست گام برمى دارد، به گفته مردم درباره او گوش ندهد، که گاه تیرانداز، تیر افکند و تیرها به خطا رود. سخن نیز چنین است، درباره کسى چیزى گویند و آن نه این است. گفتار باطل تباه است، و خدا شنوا و گواه است. بدانید! میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست. (از او پرسیدند معنى این سخن چیست؟ انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و میان گوش و دیده گذاشت. سپس گفت:) باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.


چه تشبیه زیبایی ، سخن چه حق و چه باطل همچون تیری است که از چلّه کمان رها می‌شود. تیرانداز اگر چریک باشد و کارآزموده ، با دقت و تأمل و با آرامش تیرش را رها می‌کند و به هدف می‌زند و اگر سربازی نا‌آرام و بی‌تجربه باشد تیرش به خطا می‌رود. سخن گفتنی که همراه فکر و تأمل باشد به هدف می‌خورد و کارساز است و الّا تلاشی بیهوده خواهد بود.

نکته‌ای که حضرت به آن توجه می‌دهند این است که وقتی برادر دینی شما در ظاهر دین درستی دارد و می‌دانی که زندگی‌اش سالم و طاهر است، حق نداری به بدگویی مردم درباره او گوش بدهی ، بلکه باید از او دفاع کنی و مانع غیبت و بدگویی از او شوی. تا با چشم خودت ندیده‌ای اطمینان پیدا نکن، فاصله حق و باطل فقط چهار انگشت است!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
خودم، پدر و مادرم و اجدادم همگی بچّۀ شهر هستیم؛ امّا روستای "ما" روستای بزرگی است که سه مسجد دارد. مسجد جامع آن با همۀ زیبایی اش، دارای گلدسته های پوسیده ای است که اسکلتشان بیرون زده و کاشیکاری هایش مرمّت نشده است. این شاید چهرۀ دلگیر کننده ای به مسجد و به تبع آن کلّ روستا می دهد. امّا اگر تلاشهای یک سال اخیر پیشنماز مسجد برای آبادانی روستا را بدانیم، این دلگیری از بین رفته و بسا تبدیل به دلگرمی می شود.
روستای "ما" قبلاً آسفالته بود، ولی به عادت همیشگی مسئولین کشور که با هماهنگی میانه ای ندارند، به علّت جدول کشی و نصب تیر چراغ برق، آسفالت تخریب شد و مدّتها دوباره کوچه و خیابانها خاکی ماند و بودجۀ تخصیص یافته به آسفالت مجدّد هم یا از ابتدا تصویب نمی شد یا در راه رسیدن به روستا، به علّت سوراخ بودن کیسه(!) اندک اندک تمام شده و از بین می رفت. تا اینکه با پیگیری های حاج آقا جلالی، عالم جوان و با بصیرت که رگ خواب همۀ اقشار مردم و مسئولین را می داند و با هرکسی به زبان خودشان مراوده می کند، بودجۀ لازم دوباره تأمین شده و ابتدا معابر شن ریزی و سیپس آسفالت مجدّد گردیدند. اکنون چهرۀ روستا دوباره صاف و یکدست شده و مردم از عملکرد ملّای آبادی راضی اند. و مهمتر از آن هیچ کس نمی تواند در تخریب علمای اسلام ادّعا کند: چرا اینها مساجد خودشان را آباد می کنند، ولی فکری به حال ویرانی های مردم نمی کنند؟! گلدسته های مسجد روستای "ما" آن زمان زیباتر است که تمام روستا زیبا شده و مردم دغدغه ای مهمتر از آن نداشته باشند. این را حاج آقا جلالی می فهمد. به امید آنکه همۀ روستا ها و همۀ شهرها هم بفمند.

امید شمس آذر
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر


وعده حقّ است

_الهی!-

            ولی افسوس

                    زمان می گذرد....

امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

داغدار آن بزرگم کز برش آمد جهان
شیر یزدان بود و آتش زد به جان روبهان
 
چون بگویم وصف او و با چه نامی خوانمش؟
جز که گویم او علی(ع) هست و شهنشاه شهان
 
یاور و شاگرد و داماد و پسر عمّ نبی(ص)
می کند یاریّ دین در آشکارا و نهان....



امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
تقلید ادیبانه ای از چک چک آب است
آواز قناری که چنین نغز و خوش آوا ست
***

من که ز فرط غصّه می خندم شب و روز
کی می رسد روزی که از شادی بگریم؟
***

آسمانا! دو-سه سال عمر مرا باز بده
تازه می خواهم از این بعد جوانی بکنم
***

غزل منزوی وار نیکو بود
غزل های من منزوی وار نیست
***

در گردش زمانه یکی سرو شو نه بید
در گیر و دار حادثه خم شو، ولی نلرز
***
امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


مقدّمه: پاره ای پژوهشگران، به دلایلی واهی، در پی اثبات یکی بودن زرتشت زروانی بنیانگذار آیین زروان و بناکنندۀ رصدخانۀ نیمروز و تقویم بهیزکی -که مرحوم ذبیح بهروز در کتاب "تقویم و تاریخ در ایران" زمان دقیق تولّد او را به درستی محاسبه کرده و 1737 پیش از میلاد عنوان کرده اند-، با حضرت ابراهیم خلیل (علیه السّلام) می باشند و استنادشان این ابیات از شاهنامۀ فردوسی ست که:

«نشستم بر این تخت قرّخ پدر                         بر آیین طهمورث دادگر

بر آیین زرتشت پیغمبرم                                 ز راه نیاکان خود نگذرم

نهم پور زرتشت پیشین بُد اوی                       براهیم پیغمبر راستگوی».

هرچند مصرع نخست بیت آخر در برخی نسخه ها به گونۀ "نَهَم گفت زرتشت پیشین بر اوی" نیز آمده است، امّا حتّی اگر صورت قبلی را بپذیریم، باز دو معنا از آن برداشت می شود: 1- ابراهیم(ع) همان زرتشت است و جدّ نهم او عبارت از زرتشت پیشین. 2- زرتشت نوادۀ نهم ابراهیم(ع) است و زرتشت پیشین لقبی ست برای ابراهیم(ع). با نگاهی ساده به ابیات گفته شده، می توان دریافت از دیدگاه رسایی ادبی، معنای دوّم صحیح تر و بجا تر است و اگر در بعضی منابع تاریخی، از "ابراهیم زرتشت" سخن به میان آمده، منظور ابراهیم دوّم است نه ابراهیم اصلی [ع]؛ امّا با این وجود، به استنادات این گروه برای اثبات ادّعای خودشان نیز باید پرداخت. عمدۀ استنادات اینان، عبارت از سه قضیّه ای ست که در ادامۀ مطلب آمده و هرکدام جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد -ان شاءالله-.

 

1- تقدّس عنصر آتش و ارتباط آن با داستان ابراهیم(ع)

آتش از عناصر مقدّس در نزد زرتشتیان است و زروانیان آن را با نام "زور" (Zor)، سزاوار هدیه و فدیه می دانند و حتّی عدّه ای نام زرتشت را در اصل به صورت یونانی آن "زورو آستر" دانسته و مدّعی شده اند: زرتشت آیین آتش پرستی و ستاره پرستی را به هم آمیخته و اسمش نیز از آن برگرفته شده است (آسترو = ستاره)؛ که در اینجا منظور از این دو آیین، آیین زروان و آیین صابئین است که آتش و آب نماد این دو اند آنچنانکه صابئین مساکن و معابد خود را در کنار دریاها و آبهای روان بنا می نهادند، زروانیان نیز در کنار کوههای آتشفشان مسکن می گزیدند. حتّی سنّت چهارشنبه سوری نیز که شب آن با آتش و صبح آن -در بعضی مناطق- با آب در ارتباط است، به مناسبت داستان ابراهیم(ع) دانسته شده است.

بررسی:

الف- باید دانست در دین زرتشتی تنها آتش نیست که ستایش می شود. سه عنصر دیگر -آب و باد و خاک- نیز پایاپای آن مقدّس اند.

ب- علاوه بر آن، تقدیس آتش به طور خاصّ، مال آیین زروان است و بعد از آن وارد آیین دیرین ایرانیان شده است.

پس ادّعای یکی بودن ابراهیم خلیل(ع) با زرتشت زروانی نیز به همان اندازه می تواند از آن زروانیان باشد.

 

2- همسانی نام ابراهیم با برهما و یکسانی برهما با زروان

آیین برهمای هندی، نخستین هستۀ آیین زروان است و آیین زروان در واقع احیا شدۀ آیین برهما ست. از این رو مناسب خواهد بود که احیا کنندۀ آیین برهما نیز، نامش برگرفته از برهما باشد.

بررسی:

نام ابراهیم(ع) بنا به اتّفاق نظر مورّخین، برگرفته از ورهرام/ وهرام/ پرهام/ بایرام یا همان بهرام است. جابجایی "ر" و "ه" در اینگونه مواقع اتّفاق می افتد. بهرام نام ایزد پیمان یا ایزد جنگ بعدی ست که به سیّارۀ چهارم منظومۀ شمسی اطلاق شده است. ریشۀ آن را بای/بغ + رام دانسته اند، به معنای ایزد رام یا خدایگان رام. رام از ایزدان کهن هند و ایرانی بوده است. بغ نیز از واژه های اصیل پارسی باستان بوده که وارد ترکی هم شده است و معنی سرور و خدایگان می دهد. بایرام که در لهجۀ اورمیه بَیرام تلفّظ می شود، در ترکی امروز مطلقاً به معنی جشن و عید به کار می رود و بیشتر، عید نوروز از آن منظور می گردد؛ درستی این نظر، از دو جهت قابل اثبات است: الف- با توجّه به داستان ابراهیم(ع) که در روزی که جشن بود و همۀ مردم شهر به صحرا رفته بودند، بتها را در بتخانه شکست و این فراز از روایت امام صادق(ع) که آن روز مصادف نوروز بود و همچنین با استناد به یافته های جدید باستان شناسی مربوط به 4000 سال پیش، و نیز عطف به روایات اسطوره ای ایرانی، شکّی باقی نمی ماند که نوروز در بابل مقارن زمان ابراهیم(ع) هم جشن گرفته می شده است؛ بر پایۀ این توضیحات، احتمالاً ریشۀ اوّلیّۀ این عید بزرگ، جشنی بود که به افتخار ایزد رام گرفته می شد. از این رو شباهت نام بغ رام/ بهرام با ابراهیم می تواند در خور توجّه باشد. ب- در بابل باستان، پرستش اجرام آسمانی مرسوم بوده؛ چنانچه در داستان ابراهیم(ع)، مناظرات او را با خورشیدپرستان ، ماه پرستان و ستاره پرستان را می بینیم. علاوه بر آن، نام جدّ مادری اش نیز "آزر" بود که برگرفته از نام سیّارۀ سرخ می باشد که نماد آتش بوده و در در یونانی نیز آرِس و در رومی مارس/مارچ نامیده شده و در عربی به صورت "مرّیخ" درآمده است. دور از انتظار نیست که ابراهیم(ع) نیز در کودکی، نامش را از نام یکی از اجرام آسمانی -یعنی سیّارۀ بهرام- گرفته باشد. اساساً آتش با مرّیخ در ارتباط است، در حالی که سیّارۀ مقدّس زروانیان زحل است.

اینها در حالی ست که اثری از پرستش زمان یا همان زروان در بابل باستان -مقارن تولّد حضرت ابراهیم- نمی بینیم. اگر هم روی این حساب که بابل محلّ حضور و تلاقی کیش های مختلف بوده، اثری از این آیین در آنجا بوده باشد، این مسئله به آن اندازه اهمّیت نداشته که ابراهیم(ع) برای بیدار ساختن مردم با آنان نیز مجادله کند. ممکن است گفته شود ابراهیم به این سبب با آنان مجادله نکرده که خود یکی از آنان بوده است؛ امّا این شبهه نیز خود به خود با عنایت به ماجرای تعقیب ابراهیم(ع) به دست بابلیان و اقدام به اعدام او، باطل می شود.

 

3- ارتباط کعبه با زحل سیّارۀ مورد ستایش زروانیان

خانۀ کعبه که به دست حضرت ابراهیم(ع) بازسازی شده است، از چهار لحاظ با سیّارۀ زحل یا کیوان که مورد ستایش زروانیان است، ارتباط دارد: الف- شباهت نام کعبه/کعابا با نام کیوان.ب- صابئین در سراسر جهان، هفت بنای مقدّس داشته اند که هرکدام منسوب به یکی از اجرام آسمانی بوده و خانۀ کعبه واقع در مکّۀ معظّمه را نیز معبد زحل محسوب می کردند. ج- رنگ سیاه پردۀ کعبه که با رنگ طبقۀ هفتم برج نمرود که متعلّق به زحل بوده، یکی ست. د- بت لات که منسوب به زحل بوده و از بتهای عمدۀ عصر جاهلیّت به شمار می رفت، علاوه بر سیاهی رنگ، شکل مربّعی هم داشته است که این هردو از ویژگی های کعبه است.

 بررسی:

الف- کعبه واژه ای عربی ست و عمدتاً به دو معنی به کار می رود؛ یکی به معنی برجسته و برآمده، همریشه با کعب که به غوزک پا و زانو و برجستگی سینه اطلاق می شود. دیگری به معنی بنای مکعب شکل، چنانچه ابزار بازی "تاس/داش: در ترکی به معنی سنگ" را قدما کعبتین می گفته اند. هیچکدام از این معانی به کیوان ربطی ندارند.

ب- همۀ بناهای مورد ستایش صابئین، توسّط خودشان ساخته نشده اند و آنان به طور قراردادی، هر ادّعایی را در مورد هر ساختمانی می توانند مطرح سازند.

ج- این رنگ سیاه به کار رفته در پردۀ کعبه، در معنی اصلی آن رنگ شوکت و هیبت است و نه رنگ قهر و بلا که منسوب به سیّارۀ زحل است و در برج نمرود هم همان معنا را تداعی می کرده است. از این رو داماد نیز در مراسم عروسی، لباس رویی سیاه به تن می کند. علاوه بر اینکه سیاهپوشی کعبه، مسئله ای جدید است و ریشۀ کهن تاریخی ندارد.

د- ممکن است برعکس باشد؛ یعنی بت لات را به احترام خانۀ کعبه -که داخل آن قرار داشته است- به گونۀ سیاه و مربّعی ساخته باشند که این شکل و رنگ نیز ربطی به سیّارۀ زحل ندارد.


4- شباهت های جزئی دیگر

بعضاً شباهت های دیگری بین داستان زرتشت و داستان ابراهیم مانند سنگ زدن به اهریمن و ذبح کردن قوچ و... برای اثبت این یکسانی عنوان می شود، ولی باید توجّه داشت:

الف- اوّلاً این شباهت ها جزء موارد اثبات شدۀ تاریخی نیستند و ممکن است ساخته و پرداختۀ اعصار بعد باشند.

ب- ثانیاً ابراهیم(ع) به عنوان کسی که بعد از ذکر نامش در قرآن، دیگر از معرض تبدیل شدن به یک چهرۀ اسطوره ای و نیمه اسطوره ای درآمده و یک چهرۀ کاملاً تاریخی است، عناصر اصلی شخصیّت و زندگانی اش منحصر در موارد مشترک با زرتشت نیست؛ آن هم نه زرتشت اصلی یا زرتشت پیامبر (ع) که البتّه مهمترین اشتراکشان همان تبلیغ آیین توحید بوده، بلکه چهره های مبهم دیگری که در طول تاریخ زرتشت شناسانده شدند، از جمله زرتشت مورد بحث ما یعنی زرتشت زروانی.

***

نویسندۀ "پیامبر آریایی" در فصلی از کتاب خود که به این موضوع اختصاص داده است، ابیات پیش گفتۀ شاهنامۀ فردوسی را در راستای همان نظر سست اوّلیّه تفسیر کرده -هرچند از اشاره به نظر دوّم نیز غفلت نورزیده است- و روی این حساب، "زرتشت پیشین" را عبارت از جدّ نهم ابراهیم خلیل (ع) دانسته است؛ ولی ایراد کار آنجاست که برای اثبات هرچه بیشتر نظر خود، 8 را 9 جا زده تا با توسّل به شباهت نام ارپکشاد/ارفحشد با نامهای آرباسس/ارپکه و طهمورث/تخمه اورپه، نظر خود را به اثبات برساند؛ امّا همانطور که ذکر شد، خشت اوّل این استدلالات کج نهاده شده و جدّ نهم عبارت از "سام" است و نه ارفحشد! وی همچنین با پذیرفتن و همچنین قبولاندن بی چون و چرای نظر خود، زمانهای محاسبه شده توسّط پژوهشگران مختلف را برای «ابراهیم» -که او را برهمای دوّم می نامد- آورده است که حدوداً از 2200 تا 1900 پیش از میلاد در نوسان اند. در عین حال زمان محاسبه شده توسّط مرحوم بهروز برای زرتشت [زروانی] را نمی پذیرد! این در حالی ست که زمان ارائه شدۀ بهروز، کاملاً با نظر دوّم (اینکه زرتشت زروانی نوادۀ نهم ابراهیم خلیل است) مطابقت دارد.

 

نتیجه گیری: ابراهیم دوّم می تواند نام زرتشت حکیم یا به عبارتی زرتشت جادوگر باشد که آیین زروانی را بر پایۀ آیین برهمایی بنیان گذارد؛ ولی او -علی رغم همنامی و برخی شباهات دیگر- به هیچ وجه مطابقتی با ابراهیم خلیل (علیه السّلام) نداشته و ندارد. بلکه به احتمال بسیار بنا به آنچه از داده های منابع کهن بر می آید، نوادۀ نهم آن حضرت است که آیین انحرافی خود را تقریباً همزمان با ظهور حضرت موسی(ع) عرضه داشته و افرادی چون شمرون بن یساکار (=سامری) بر مبنای آیین او، دین موسی(ع) را در همان ابتدای راه تحریف کرده و باعث شکل گیری مکتب کابالا -به اصطلاح عرفان یهود- شدند و بعدها نیز نام ابراهیم(ع) و شهرت آیین او را به نفع خود مصادره کردند.


امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر
دیر وقتی ست دلم می خواهد
چیزی از سینۀ گنگم بفرستم بیرون
دود آهی شاید
یا بخار اشکی
عقده ای بگشایم،
بغض خود را که همین جا سر حلقم مانده
بشکنم خونسرد!
دیر وقتی ست دلم می خواهد
بروم گوشه-کناری بنشینم آرام
بی صدا گریه کنم.
راستش، می دانید؟
خسته ام دیگر، خسته، خسته...
نه که چیزی می خواهم که نمی دانم چیست؟
خوب هم می دانم!
راستش می خواهید
دیر وقتی ست...
-بگذریم!-
آنقدر می دانم باید از این لحظه شکاری بکنم
همه چیز آماده ست
هیچ خواهم شد اگر
              منتظر باشم و هی لحظه شماری بکنم.
همه چیز آماده ست
تا بدان قدر که باید بروم دست به کاری بزنم
نه بهانه باقی مانده، نه انگیزه کمی کم دارد
بشکند توبه برای ابدیّت بایست
آخرین دستور است!
چون همین اکنون وقتش گشته
              وقت برافشاندن پرتو پرتو
طالع ربّانی،
آری! اکنون، اکنون
وقت درانداختن طرحی نو ... !
 
امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

ائللریم! هر گئجه-گوندوز یولوزو گؤزله ییرم

گؤز نه دن اؤترودی؟! یاز-گوز یولوزو گؤزله ییرم

 

شکّی یوخدور اگه سیز تک یئتیرم بیر گنجه

باکیم اولماز که داهی دوز یولوزو گؤزله ییرم

 

بیز اولان یئرده سیزه، سیزده اولان یئرده بیزه

کیمسه بولسون ائده قاش-گؤز؟ یولوزو گؤزله ییرم

 

آسلان آغزی آچیلان یئرده داهی ایت بورنی

سورونر یئرله، بودور سؤز، یولوزو گؤزله ییرم

 

یوسفی قورد یئیه بولمز، بولورم ایللردی

قالمایارکن بئله یالقیز یولوزو گؤزله ییرم

 

ایکی یوزلی قارا ایللر منی آزدیرمادیلار

هله ده شوقیله یالنیز یولوزو گؤزله ییرم

 

قوی ائشیدسین ایلانین جوت گؤزی کور قالماغ ایچون

آلاجاخ باغچانی یارپیز، یولوزو گؤزله ییرم

 

قوی ائشیدسین آرامیزدا مین آراز پرده چکه

یارییار پرده نی آهیز، یولوزو گؤزله ییرم....

 

بیر ائلیخ، بایراغیمیز «لا اله الّا اللّه»

نه اوراخ-چکّش ، آی-اولدوز ؟! یولوزو گؤزله ییرم

 

بیز آییلدیخ کی آزادلیخ گونشین ساچدیردیخ

ایندی کی سیزده آییلدیز یولوزو گؤزله ییرم


اثر(12) پیراهن یوسف

امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«رشته کوه های البرز سطح وسیعی از سرزمینمان را درنوردیده است. این کوهها را بچّه های دبستانی ما هم می شناسند، ولی کمتر شده است که دربارۀ معنای لغوی و ریشه یابی خود این کلمه بیندیشیم و تأمّل کنیم. در کتب لغت و نوشته های پیشینیان نیز مطلب قابل تأمّلی در این مورد گفته نشده و یا به دست ما نرسیده است». (مجموعه مقالات در مورد ادبیّات آذربایجان، بهرام اسدی، ارومیه، یاز، چهپ اوّل 1384 ، صفحۀ 25 ). اینها بخشی از نطرات یکی از محقّقان معاصر تاریخ و ادبیّات آذربایجان در مورد وجه نامگذاری کوه البرز است. نویسنده در ادامه با تجزیۀ البرز به دو بخش "آلپ + اوروز" -آلپ به معنی دلاور و قهرمان اوروز نام دو تن از قهرمانان داستانهای دده قورقود- آن را "اوروز قهرمان" معنی کرده و با ذکر شرح حال اوروز، نامگذاری کوه مورد اشاره را از طرف اقوام اوغوز جهت تجلیل این شخص ذکر می کند که طیّ تغییر جزئی تلفّظ به البرز متحوّل شده است: «نظریۀ ما چنین شکل می گیرد که اقوام اوغوز جهت احترام و تکریم قهرمان خود، کوه های عظیم تحت سیطرۀ خود را به نام این دلاور مزیّن می سازند و این اوروز بیشتر می تواند اوروز پسر قازان خان باشد؛ چنانکه در داستان چهارم از داستانهای دوازده گانۀ دده قورقوت، قازان خان دست پسرش اوروز را می گیرد و جهت نشان دادن قهرمانی های خود و جهت آموختن فنون شکار به فرزند، او را به کوه بلندی می برد و در همین کوه، فرزند پس از نشان دادن رشادتهای چندی، اسیر دشمن می گردد و پس از ماجراهای چندی، آزاد می شود ». (همان - صفحۀ 26 ). نویسنده همچنین با استناد به این نامگذاری، محلّ زندگی اقوام اوغوز را تقریباً منطبق با آذربایجان امروزی دانسته و دانمنه های آن را به کوه های مورد اشاره نیز می رساند. نیز به تبع آن، داستانهای دده قورقود را که ماجراهای دلاوری های اوغوز را بیان می کند، با نام داستانهای اساطیری آذربایجان یاد می کند.

عدّه ای از محقّقین با استناد به این که کوه را در کردی "بُرز" می گویند، بر این عقیده اند که البرز واژه ای کردی است و در ابتدا برز بوده که پس از اسلام به تأسّی از زبان اعراب، البرز مانده است.

برز واژه ای باستانی است که در اوستا به صورت بَرزَه آمده و به معنی کوه است؛ چنانکه در زبان کردی امروز به این معنی به کار می رود. همچنین لقب اَپام نپات ایزد، ایزد آبها و یکی از سه ایزد بزرگی است که لقب "اهوره" (=سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در متنهای پهلوی به صورت بُرز ایزد یاد شده است. این ایزد کم کم در برابر اردوی سوره اناهیتا رنگ می بازد و قدرت و وبژگیهایش را بعه این ایزدبانو منتقل می کند. بُرزین را نیز نام استاد زرتشت پیامبر (ع) دانسته اند و به گفتۀ روضةالصّفا، او خود نیز پیامبری بود که از شاگردان ارمیای نبی (ع) بود. اگر برزین از این ریشه باشد، معنی کوه مانند و کوه پیکر می دهد. برز ایزد را گفته اند که نیرومند و بلندبالا و دارندۀ اسب تندرو ست و لقب تند یا تیز اسب دارد. (تاریخ اساطیری ایرن، ژاله آموزگار، تهران، سمت، چاپ نهم، بهار 1386 ، صفحۀ 22 ).

همچنین واژگانی مانند "برج" و "بارو" نیز احتمالاً از این ریشه اند.

هره برزه ئیتی اوستایی را به صورت زیر تجزیه کرده اند: هره = مقدّس، برزه = کوه، ئیتی = بلند و نوک تیز؛ و اگر در مورد کوه به کار برده شود، یعنی مخروطی. چنانچه کوه دماوند به لحاظ شکل مخروطی خود در جهان بی نظیر است. ئیتی در ترکی نیز معنی تیز و برّان می دهد.هره برزه ئیتی یعنی: کوه بلند مقدّس. شباهت نام "حرا" به عنوان یک کوه مقدّس با هره در خور توجّه است.این احتمال هم وجود دارد که اساساً حرف معرفۀ "الـ" در عربی از همین هره ی ایرانی گرفته شده باشد؛ زیرا هره در اوستایی به ابتدای نامهایی چون برزه اضافه شده و جنبۀ تقدّس و اهمّیت به آنها می دهد. الـ نیز همین کارکرد را در عربی دارد و نشانه ای است بر اسامی خاص و با اهمّیت. چه بسا همین الـ است که بهع زبان عربی جنبۀ تقدّس می دهد.

«باید در این مواقع این ملاحظه را هم کرد که نسبت دقّت نظر و موشکافی در هر مسئله که باشد به ملل قدیم دادن، خیال غیر صحیح و توقّع بی جایی است. همان طوری که هنوز آنقدر قوّۀ تمیز نداشتند که اشخاص را به واسطۀ اسم مخصوص از یکدیگر درست تشخیص بدهند، همین طور مقیّد نبودند که امکنه و ازمنه و فواصل و مساحت و سایر چیزهایی را که ما امروز اینقدر اهمّیت می دهیم و در کشف آنها کنجکاوی می نماییم به دقّت شرح و بسط بدهند، هعمین طور ضرورتی حس نمی کردند که برای هر محلّی یک اسمی وضع نمایند که در اتیه آن اسم مخصوص آن محل باشد و تا ابدالدّهر به واسطۀ آن در میان سایر محل و مکان ها شناخته و متمایز باشد. مثلاً وارد یک جلگه می شدند، اسم آن را "جلگه" می گذاردند. یک کوهی را می دیدندف آن را "کوه" می نامیدند. یکشهری را بنا می نهادند و همیشه آن را فقط "شهر" می خواندند. هر قدر جمعیّت و آبادی یک قوم و ملّتی ترقّی می کرد و منازل و مساکن خود را از محلّ اجداد یبسط و تغییر داده به نواحی دیگر نقل و تحویل می نمودند، این اسامی سادل عمومی را هم با خود سیر و گردش می دادند که رفته رفته به واسطۀ فقط اختلاط و امتزالج زبان ها که بعضی اصطلاحات را کهنه می کند، اسم خاصّی می شدند. بنابراین این رسم بلاارداه طبعاً در حدود منطقه محفوظ ماند. فقط در دورانهایی وقایع شبیه به یکدیگر از یک جنس تکرار شدند و عقاید و افکار در رنگ آمیزی بیشتر دقیق شدند، لازم و ممکن یافتند که اسامی و اصطلاحاتی را که سبب تمایز اشیاء می شود مدوّن ساخته به صورت کاتالوگ درآورند. از آن وقت شروع کردند به ایجاد و تکثیر اسامی و الفاظی که در استعمال هم جنس از وجود آنها ناگزیر بودند. آن وقت است که دیگر یک کوه برای آنها نباید مطلقاً موسوم به کوه باشد، چنان که یک البرز در مملکت پارت ها و چندین البرز دیگر در نقاط مختلفۀ آسیا فعلاً موجودند و آروند (arvand) که به معنی کوه بزرگ است چندین اسامی دیگر نظیر آن». (تاریخ ایرانیان دورۀ باستانی، آرتور ژوزف دو گوبینو، ترجمل ابوتراب خواجه نوریان، چاپ اوّل 1378، تهران، نشر ثالث، صفحات 30 و 31 ). طبق این نظر، نام کوه هره برزه ئیتی نیز احتمالاً در ابتدا برزه بوده و سپس پیشوند هره برای تمایز بدان افزوده شده و بعدها نیز در همین راستا پسوند ئیتی هم به انتهایش اضافه گردیده است. در همان منبع پیشین، نویسنده در پاورقی عنوان می دارد که: «این بی ترتیبی و هرج و مرج در تسمیۀ امکنه و میل استعمال اسامی قدرم، در هر موقع به قدری عمومیّت و وفور داشت که حتّی نه تهعها بعد از عصر و زمان زردشت در دورۀ هخامنشی ها باز در کتاب یسنا ایران به اسم کهنل قدیم آئیرنه ویجه خوانده شده است؛ در صورتی که این اسم بایسدی به منازل اوّلیۀ نژاد سفید اختصاص داشته باشد.(اشپیگل، یسنا، جلد دوّم، صفحۀ 73)».

در عموم منابع اسطوره ای و لژاند های ما، مأمن سیمرغ یا عنقاء کوه قاف گفته شده که محقّقان ریشۀ واقعی آن را عبارت از قفقاز می دانند؛ امّا در شاهنامه جایگاه سیمرغ کوه البرز عنوان شده که ظاهراً با قول مشهور منافات دارد. این منافات ظاهری در کنار تمام موارد گفته شده، ما را رهنمون می کند که به دنبال البرز یاد شده در همان حدود یعنی منطقۀ قفقاز بگردیم. نتیجۀ جستجوی ما مثبت است: کوه "البروس" در روسیۀ امروزی نزدیک مرز گرجستان که به بام اروپا شهرت دارد. البتّه برخی منابع مانند روضةالصّفاء سیمرغ یاد شده در شاهنامه را متفاوت از سیمرغ اسطوره ای منی دانند؛ ولی این امر نیز اگر یکسانی البرز شاهنامه با البروس قفقاز را رد کند، یکسانی آلپ اوروس دده قورقود را با آن تقویت می کند.

امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • مذهب درویشی) 
گریز از اجتماع و گرایش به یگانه زیستن، نیایش شبانه و روزانه، پلاس و پشمینه پوشی و گلیم جامگی، لب فروبستن از خورش و گویش یا روزه داری گوشه هایی بودند از طریقت و دبستان درویشی. این پرهیزگاران، نشستگاه خود را بیشتر در کوه بر می گزیدند و گاهی نیز درب هیکل یا خورآباد(خرابات) را به روی دیگران می بستند و موی خویش را بلند می کردند، وارون "قلندران" که مویشان را می تراشیدند. با نگرشی به شاهنامۀ فردوسی، سرآغاز آنچه صوفی گری و ریاضت می خوانیم، به وزیر طهمورث "شیداسپ" باز می گردد. "مرداس" پدر ضحّاک از دیگر چهره های صوفی مسلک در شاهنامه است. همچنین شاهنامه از "یکی مرد دینی" نام می برد که در کوه البرز مسکن داشت و فریدون را در کودکی پرورید. "هوم" دیگر پشمینه پوشی است که در شاهنامه از او یاد شده، آنجا که وی با شنیدن صدای مناجات افراسیاب -آن هنگام که از دست کیخسرو فراری بوده و به جزیره ای در دریاچۀ چی چست پناهنده شده بود- او را شناسایی کرده و به دست حکومت ایران می سپارد. "لهراسپ" پادشاه کیانی که در اواخر عمر تاج شاهی بر سر فرزندش گشتاسپ نهاد و خود رهسپار معبد نوبهار بلخ شد، "مهران" مرد دانایی که خوابگزار چیره دستی نیز بوده، دو موبد به نام "آتورنریشن" و "آتورمترو" که در کتاب ششم دینکرد یاد شده اند و... از دیگر چهره های قابل ذکر هستند. روشن است که میان "تصوّف" (که گلیم خویش بدر می برد ز موج) و "عرفان" (که سعی می کند بگیرد غریق را) بسی جدایی هاست و در این میان، پشت کردن همیشگی به رزمگاه زندگی، در بینش زرتشتی نکوهیده است و دراین بینش با منشی میانه رو، دنیای مادّی و جهان مینوی هم طرازند و به هر دو ارج نهاده می شود.

  • آیین میلاد)

در شاهنامه از دین دیگری نیز یاد شده که پیش از زرتشت رواج داشته و پس از وی، آیین اشکانیان به شمار می رفته است. پس از سرکشی و لشکرکشی "بهرام چوبینه" به سوی خسرو پرویز، میان ایشان گفتگوی دراز در می گیرد و شاهنشاه ایران هرچه از در اندرز و خوشخویی می آید، بهرام چوبینه به خیره سری پرداخته و "بزرگی مر اشکانیان را سزاست" می گوید و می افزاید:

«برافرازم اندر جهان داد را ............ کنم تازه آیین میلاد را».

"میلاد" آنگونه که از شاهنامه بر می آید، فرمانروای ری بود و پسری به نام "گرگین" داشت. کاووس هنگام لشکرکشی به مازندران، میلاد را نایب خود می کند. همچنین در گزارش های تاریخی، میلاد نام برخی از شاهان (عمدتاً اشکانیان) است که آنها را به نام "مهرداد" می شناسیم و آیین میلاد، همان است که امروز به نام "مهرپرستی" می خوانیم.به گفتۀ شاهنامه بنیانگذار آیین میترایی (مهرگان) و پیام آور مهر "فریدون" بوده است. این آیین رازآمیز بر پایۀ دین ساده تر "خورشیدپرستی" که "جم" بنیاد نهاده بود پدید آمد. مهرپرستان با در دست گرفتن هیزم، برسم، شیر و هاون، ایزد مهر را نماز می گزاردند. "ستوران کوچک و پرندگانی که با شهپر به پرواز در می آمدند، پیشکش میترا می شدند. این ایزد بزرگ، در پهنۀ پندارها، گاه به سان یل  کارآزمودۀ چالاکی در می آمد که سوار بر اسبی سپید بود و نیزه ای تیز و بلند و تیرهای دورزن با خویش داشت. و گاهی با سپر سیمین و زره زرّین، گردونه ای ستاره آذین و آراسته به زیورها را می راند که آکنده از جنگ افزار بود چهار اسب سپید درخشان آن را می کشیدند". (مهریشت).


  • کیش پهلوی)
در "گشتاسب نامه"ی دقیقی طوسی که فردوسی بزرگ، آن را در شاهنامه پاس داشته است، از کیش پهلوی به گونۀ دین مشترک ایرانیان و تورانیان قبل از "گشتاسپ" یاد شده است. آنجا که "ارجاسپ" پادشاه توران نامه ای نکوهش آمیز به همتای ایرانی اش می نویسد و او را به سبب پذیرفتن دین نو عتاب می کند. ظاهراً "زناشویی با محارم" از ویژگی های این کیش کهن بوده است. به خاطر یکی انگاشته شدن این کیش با آیین زرتشت، برخی امر ازدواج با محارم را به تعالیم زرتشت نسبت می دهند و عبارت "خئتو داثه" یا "خویتو دَس" را که معادل امروزی اش می شود: "خویش دودِگی"، شاهدی بر این امر می گیرند. در حالی که خویش دودگی یا پیوند با خویشان، هرگز به معنای ازدواج با محارم نبوده و معادل ایرانی همان سنّت نیکوی "صلۀ رحم" در اسلام می باشد؛ هرچند برخی پژوهشگران ایرانی که از این مسئلۀ نسبتاً ساده غافل مانده اند، بیهوده کوشیده اند آن را به "ازدواج فامیلی" و حتّی "خویش دادگی" (ایثار) برگردان کنند! البتّه نمی توان انکار کرد که در طول تاریخ ایران -از دورۀ هخامنشی به بعد- چند نمونه ازدواج با محارم در دربار پادشاهان اتّفاق افتاده که برای توجیه آن، دست به دامن همین عبارت پر حرف و حدیث اوستایی شده و به نفع خود مصادره اش کرده اند.

  • دین صابیان)
چهار آخشیج یا عنصر بنیادین (خاک، آب، باد، آتش) هرکدام برافرازندۀ  دین و آیین ویژه ای بوده اند. اگر مجوس را به ستایش آتش می شناسند، صابئین یا صابیان را هم برای بزرگداشت آب می شناسند. بازماندگان این قوم که خود را "مندایی" می نامند، هنوز در بخش های دورافتادۀ خوزستان زندگی می کنند. حبیب الله نوبخت در کتاب "دیوان دین" (صص 318 به بعد) می نویسد: صابئین جمع صابی است... . نام حقیقی این گروه "زابی" است. منسوب به زاب (به معنای آب). همیشه مسکن آنها بر کنار رود می باشد. زاب نام دو رود بزرگ است در حدود غربی ایران موسوم به زاب بالا (علیا) و زاب زیرین (سفلا) و ایرانیان آن را "زهاب" خوانند. دور نیست که این گروه تابعین "زاب" باشند که فیلسوف معروف ایرانی، و با لهجۀ هخامنشی نامش "زُو" بوده است. بعضی از مورّخین نوشته اند که نماز صابیان به زبان "مادی" بوده و طبق سنن آریایی، روز یکشنبه (Sunday) را که مخصوص آفتاب است، مقدّس می دانند. کعبۀ ایشان در شهر "حرّان" و عید بزرگ آنها نوروز است. "دبوئر" T.J.De Boer در کتاب تاریخ "فلسفۀ اسلامی" آورده است که صابی ها از جهت علم و معرفت تابعین فلاسفۀ ایرانی، و سرچشمۀ معارف ایشان علمای ایران بوده اند. در خور نگرش اینجاست که در زمان پادشاهی "مانّا" که مهرپرست بودند، در کرانۀ شرقی اورمیه ناحیه ای بود که آن را "سوبی" می خواندند و بسیار همانند صبی(صابئه) می باشد. همچنین یکی از ایزدان اقوام آریایی "هوری" که پایتختشان حرّان بود، "زابابا Zababa" نام داشت. از سوی دیگر پیوند زو (زاب) با آب را در یک گزارش پهلوی می توان یافت: «به دنبال هفت سال خشکسالی که در پی تاختن افراسیاب به ایران پدید آمد، ایرانیان و تورانیان پیمان بستند تا "زو" پسر "طهماسب" تیری را پرتاب کند و هر جا فرود آمد، مرز دو کشور گردد. در روز باد (بیست و دوّم) تیرماه، زو تیری انداخت و که تا رود جیحون رسید و همان روز بارندگی های فراوان مایۀ جشن و شادمانی شد». گفتنی است در داستان های ایرانی این کار را به "آرش" نسبت داده اند. جشن "تیرگان" را امروزه برابر با سیزدهم تیرماه می شود، یادگاری از آن می دانند که در حال حال حاضر در تقویم ایران "روز ملّی مبارزه با بیماری های قابل انتقال بین انسان و حیوان" نامگذاری شده است! بخشی از داستان یوسف پیامبر (ع) که در قرآن نیز آمده است، با این بخش از داستان زاب شباهت دارد؛ چنانچه نام یوسف نیز با نام زاب همانند است. این همانندی ها و موارد دیگر، برخی مورّخان را بر آن داشته تا زاب را همان یوسف بدانند. طبری می نویسد: «بشتاسپ و پدرش لهراسپ، دین صابیان داشتند». (ص 481). همچنین مسعودی می نویسد: «رهبان بزسپ در ایّام او (طهمورث) بیرون آمد و دین صابیان آورد، و او دین بپذیرفت و زنّار بربست و آفتاب را پرستید ». (مروج الذّهب، ج1، ص217). کیش صابئین که در زمان اشکانیان دین رسمی ایشان و امپراطوری روم بود، پس از پیشروی عیسویّت همچنان به پایداری هایی پرداخت. پاره ای تاریخ نگاران پیشین مانند حمزۀ اصفهانی و خوارزمی، صابیان را بر دو گروه می دانستند: گروه شرقی "شمن ها" و گروه غربی "کلدانی ها" خوانده می شدند. پاره ای دیگر مانند مسعودی، دو گروه را "حرّانیان" و "کیماریان" می دانستند. تقسیم بندی کنونی، بر دو گروه حرّانی و مندایی است که دور نیست از  نام دو قوم پیش گفتۀ هورّی و مانّا ریشه گرفته باشد. امروزه هنوز در دوردست های خوزستان بزرگ، سپیدجامگان مندایی با کمربندی پشمین و سپید، در حالی که دنبالۀ دستارشان را (که "پندامه" می خوانند و یادآور"پنام" مغان است) به دور دهانشان می بندند، رو به شمال آیین های دیرین خود را به جا می آورند. هفته شماری ایشان همانند مهرپرستان از روز یکشنبه آغاز می گردد بسان مزداپرستان در گاهشماری سالانۀ خود دوره ای پنج روزه به نام "بنجه" دارند. یکی از فرشتگانشان "بهرام" نام دارد و قانونهایشان بسی همساز با کتاب "وندیداد" (ویدئوه داد = قانون ضدّ دیو) مزدایی ها می باشد. مقام روحانی را "ریشا" می نامند که یادآور دینمردان تمدّن آنشان و شوش (ایلام) بوده و دامنه اش تا هند نیز کشیده شده که آنجا به گونۀ "ریشی" خوانده شده است. شباهت نام "صابون" (در عربی به معنی شوینده)، سوآپ به معنی آب، سوپ به معنی غذای آبکی و کلماتی از این دست با صابی در خور توجّه است. برای اطّلاع بیشتر از آیین صابی نک: "صابئین قوم همیشه زنده تاریخ"، ساهی خمیسی، تهران، انتشارات آیات 1384 .

  • رسم مُغان)

مَغ امروزه عموماً به معنی روحانی زرتشتی است، امّا پیش از این معنی خاصّی داشت. همچنین "ماغوی" به گفتۀ هرودوت یکی از قبایل هفت گانۀ اتّحادیۀ ماد بوده است. پاره ای تاریخ پژوهان بر این باورند که قوم "مُغ" از همان ابتدا به قدری امور مذهبی را در انحصار خود گرفتند که بعدها واژۀ مُغ با روحانی زرتشتی مترادف گردید. هرچند پاره ای دیگر این نظریه را رد کرده و مغ را برگرفته از نام قومی خاص ندانسته اند، امّا به هرحال نمی توان منکر شد که دین زرتشتی دورۀ هخامنشی تفاوت زیادی با دین زرتشتی دورۀ ماد داشته و با توجّه به اینکه قوم مغ بیشتر در سرزمین ماد متمرکز بودند، حتّی اگر اشتقاق واژۀ مغ به معنی روحانی زرتشتی را از نام آنان نپذیریم، باز هم می توانیم قائل به دین ویژه ای برای آنان باشیم؛ یعنی همان: دین زرتشتی به روایت مادی که از روایت پارسی آن نیز اصیل تر بوده است. بنابراین می توان با اطمینان قائل به مذهب مستقلّ مغان شد. شاهنامه و گزارش های دیگر تاریخی آیین های چندی را برای مغان برشمرده اند؛ از آن جمله:

  1. هنگام رسیدن به آستان آتشکده، از اسب فرود می آمدند و پیاده به نیایشگاه می رفتند.
  2. طاق آتشکده به گونۀ گنبد و سراسر بنا آکنده از سیم و زر و گوهر و سنگهای گرانبها بود.
  3. پیش از وارد شدن به خورآباد (خرابات) یا دیر مغان، شستشو می کردند.
  4. هیزم آتش از چوبهای خوشبوی مانند عود بود و بر آتش، مشک و عنبر و زعفران می افشاندند. گاهی نیز بر آتش یا پیرامون آتشدان، سیم و زر و گوهر می ریختند.
  5. هنگام نماز پیشانی بر خاک می نهادند و نیایش خود را به آهستگی با زمزمه می خواندند. (باژ/واز را همریشه با واک و واژه و به معنبی دعا خواندن گرفته اند). "بَرسَم" (بَرَسمَن اوستایی) به دست می گرفتند (به نشانۀ شکرگزاری) و به نیایش می پرداختند.
  6. از برای نذر و نیاز، دینار و گهر و ارمغانهای دیگر به آتشکده هدیه می کردند.
  7. جامۀ ویژه ای به نام سدره می پوشیدند و روی آن کُشتی (کُستی، کمربند ویژه) می بستند.
  8. هنگام سوگند خوردن، از ایزد زند و آتش های ورجاوند و... یاد می کردند.
  9. بنابرآنچه از "اسکندرنامۀ نظامی" برداشت می شود: کسانی که بازمانده ای نداشتند، مال خود را به اتشگاه می سپاردند. آتشکده نه تنها جایگاه نیایش که آموزشگاهی برای مردمان به شمار می رفت. هیربدان با طوق زر و "به آتش پرستی گره بر کمر" بودند. هنگام جشن های بزرگی چون نوروز و سده، دوشیزگان به آتشکده روی می آوردند و سپس در هر کوی و برزن به پایکوبی و شادمانی می پرداختند.
  10. بنابرآنچه از سروده های رازآمیز حافظ برداشت می شود: رهروان آیین مهر می بایست هفت درجه را می گذراندند تا به پایۀ پیر برسند. همانگونه که در کنده کاری های تخت جمشید نیز می بینیم، به نشانۀ وفاداری به کیش مهر حلقه ای به یک گوش می کردند. در بامداد نیایش هایی به هور و مهر می کردند، هوم (بادۀ بهشتی) همواره یکی از مهمانان خوان مهرپرستان بوده و در عرفان پارسی می و شراب نقش نمادین و راستین خود را نگاه داشته است. به نشانۀ بندگی ایزد میترا، بر پیشانی و یا رخسار خود داغی می نهادند (رقم مهر). سرپوشی مخروطی بر سر می نهادند که بخش بالایی آن به سویی برگشته و به اصطلاح "شکسته" بود. (عطّار در منطق الطّیر از کلاه شکسته به نام "کلاه گبرکی" یاد می کند). شراب افشانی از رسم های دیرین آنان بود؛ به طوری که "گزنفون" دربارۀ کوروش بزرگ نیز گفته است که: «به رسم ستایش ساغرها بر خاک ریخت و در راه ایزدان قربانی ها کرد». گیسوآرایی مغانه به این گونه بوده که: از میانۀ سر موها را به دو سو شانه می کرده اند.*
  11. بیرونی می نویسد: «"بهافرید" پسر "ماه فَروَذین" که در زمان دولت ابومسلم می زیست، بر امّت خود هفت نماز واجب گردانید... و امرشان نمود که بر یک زانو به سوی چشمۀ خورشید نماز بخوانند و در هر جایی که باشند، توجّه به سوی آفتاب کنند و موهای خود را رها نمایند». (آثارالباقیه ص 314).

____________________________________________________________

*البتّه همانطور که ملاحظه کردید، این رسوم بیشتر از آن مهرپرستان بود تا مغان؛ ولی از آنجا که اوّلاً خود حافظ این رسوم را به نام مغان خوانده و از طرفی مهرپرستی بیشتر با نام اشکانیان گره خورده است تا هخامنشیان، در این قسمت آورده شده اند. با دقّت در سروده های حافظ می توان دریافت که این آداب از آن مغان زرتشتی دورۀ هخامنشی بوده که با آیین مهر نیز مرتبط است.


  • دیوپرستی)

در بحث از مسئلۀ شرور گفته شد که: یکی از انحرافات عمدۀ این مسئله، نسبت دادن شرور طبیعی به نیروهای شر و به تبع آن سعی در راضی نگه داشتن آنهاست. گشت و گذار در منابع باستانی، نشان مان می دهد که بخش اوّل این انحراف در میان همۀ گروههای هند و ایرانی -کمابیش- رایج بوده؛ ولی از این میان هندیان بودند که به جای مبارزه با نیروهای بدی -که از ترس بیجا ناشی می شد- رو به سمت تساهل و مدارا با آنان و نوعی پرداخت "رشوۀ دینی" به آنها آوردند، در حالی که ایرانیان هرچند به غلط اهریمن و نیروهای بدی را قدرتمندتر از آنچه بود تصوّر می کردند ولی هرگز در فکر مصالحه و مدارا با آنان نبودند. برعکس، اعتقادشان این بود که: "حالا که اهریمن و دیوان این بلاها را سر ما می آورند، باید با آنان مقابله کنیم و در برابرشان از نیروهای خیر یاری بگیریم تا شکستشان دهیم". شاید همین افکار سبب شده تا امثال "کونت گوبینو" ایرانیان باستان را به نوعی سطحی نگر و دارای روحی معصوم و کودکانه تلقّی کنند. امّا افکار هندیان حاکی از نوعی جبرگرایی و تقدیس شر بوده که با اندیشه های ایرانی سازگاری نداشته و بیشتر با باورهای عبری و بابلی(سومری) و همچنین بومیان هند (دراویدی ها) و نیز بومیان ایران قبل از آریاها مطابقت دارد. به گزارش منابع باستانی: بومیان ایران باستان بر آیین "دیویسنا" (پرستش دیو) بودند. واژۀ دیو در جهان هند و اروپایی به صورتهای گوناگونی آمده است، چون: "زئوس Zeus (یونانی)، دئوسس Deus (لاتینی)، دیوئس (فرانسوی)، دئیا Dia (ایرلندی قدیم)، دیائوس Diaus (هندی)، دَئِوَه Daeva (ایرانی)، و...". دیوان ابتدای شاهنامه که تا مدّتها با مردم ایران زمین و شهریاران پیشدادی برخورد داشتند، در واقع عبارت از همین گروههایند. (دیوان اواسط شاهنامه قوم خاصّی نیستند، بلکه یک قشر اجتماعی اند که این نیز بحثی جداست). از باقی ماندن افکار بومی در هند و از میان رفتن آن در ایران، فهمیده می شود که آریاها در ایران توانستند بر بومیان غلبه کنند، ولی در هند نتوانستند.

«ظاهراً پیروان مذهب اسورایی (اهورایی) طبقاتی پرورش یافته تر و ثابت قدم تر بودند و به قلاحت و تربیت احشام می پرداختند. حال آنکه مذهب قدیمتر "دیوایی" در طبقات زورمند امّا کم رشد تر ادامه یافته بود و در این طبقات عادات موروثی اوّلیه بیشتر رسوخ داشت... در هندوستان با وضع خاصّی روبرو می شویم که در ایّام بسیار قدیم، به همۀ خدایان بزرگ به عنوان احترام لقب "اسورا" می دادند. هرچند در ایّام بعد این صفت مطلقاً به عنوان دشنام به کار رفت. در قسمت هایی از "برهمانا"ها، آسوراها در زندگانی متمدّن برتر از دیواها نشان داده شده اند؛ و در داستانهای ودایی و "پورانی"، آسوراها برادران بزرگتر خدایان به شمار رفته اند... دیوپرستانِ خشن ظاهراً پیشه و هنر برتر رقیبان خویش را ناشی از جادو و افسون می دانستند». (جلالی نایینی، گزیده های ریگ ودا، مقدّمۀ 25 و 26). اوستا درباره دیوپرستان داستانها دارد: «آنها در تاخت و تاز خود به خونریزی می پرداختند و گاهی مردمان را اینگونه شکنجه می دادند که پشتشان را خم می کردند و کمرشان را می شکستند و یا اندام هایشان را دراز می کردند و می کشیدند. آنها زنان و بچّه ها را در راههای خشک و گردآلود به بندگی می بردند و اسیران شیون بر می آوردند. دیوپرستان مردار را می پختند و یا می سوزاندند و گلّه های گاوان را به تاراج می بردند. دیوپرستان، روستاهای مزداپرستان را زیان می رساندند و ویران می کردند. بت می پرستیدند و درختان را بیهوده می بریدند. گاوهای چراگاه را به گردونه می بستند. به گونه ای که "گاو درایستد و اشک بر پوزه روان کند". اسبان تیزتک را می ربودند. دیوپرستان پوششی از پوست و چرم جانوران داشتند. دوال (تسمۀ چرمین) به کمر می بستند. ژولیده موی و ناپاک بودند. دیوپرستان، وارون مزداپرستان، به تیرگی و تاریکی گرایش داشتند. به نوشتۀ "دینکرد هفتم" هنگامی که دو ساعت از شب رفته بود تا زمانی که دو ساعت به پایان شب مانده بود، دیوپرستان به دشت نامسکون و دورافتاده ای می شتافتند و آیین های خود را به جای می آوردند. به گفتۀ پلوتارک   Plutarchos آنها گیاه مقدّس هوم را در هاون های ویژه می کوبیدند و شیرۀ آن را با خون گرگ می آمیختند و در جایی که آفتاب نمی تابید، می پاشیدند. مزداپرستان اباختر(شمال) را جایگاه دیوان می دانستند و هرگز روی به این سوی، آیین های دینی را به جای نمی آوردند. دیوپرستان که اباختر قبلۀ ایشان بود، از نگریستن به ستارگان "هفت اورنگ" و "ونند" روی گردان بودند. دیو "اپوش" را آورندۀ سال نیک می دانستند و از او در برابر ستارۀ "تیشتر" پشتیبانی می کردند». کتاب "مینوی خرد" انسان را بر سه گونه می دارد: مردم (نیکوکار) نیم مردم (هم نیکوکار و هم بدکار) نیم دیو (بدکار)؛ و دربارۀ واپسین گونه می گوید: «نیم دیو آن باشد که به جز اینکه نام مردمی و مردم زادگی دارد، به هر کار و کردار به دیو دوپا همانند است. نه گیتی شناسد و نه مینو. نه کار نیک شناسد و نه گناه. نه بهشت شناسد و نه دوزخ. و حتّی به آمار روان (حساب پس دادن روح) نیز نیندیشد». معنای دیو یاد شده در اوستا، نشانگر این سرودۀ فردوسی است:

«تو مر دیو را مردم بد شناس ............. کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هر آنکو گذشت از ره مردمی .............. ز دیوان شمر، مشمرش آدمی».

اعمال دیوپرستان باستان شباهت بسیاری با آیین های استهزاءآمیز گروههای موسوم به "شیطان پرستی جدید" دارد. همچنین یادآور مراسم غیرانسانی "گاوبازی" در اسپانیا نیز هست. اعتقادات آنان در ترس از نیروهای شر و تقدیس آنها، شبیه به اعتقادات فرقۀ موسوم به یزیدی(ایزدی) هاست که برخی آن را منسوب به یزید بن معاویه، برخی منسوب به شخصی به نام "یزید بن انیسه" و برخی پدید آمده در دوره ساسانی می دانند. یزیدی ها امروز به شیطان پرستان قدیم معروفند. با توجّه به آنچه که در ابتدای این فصل، از داستان آفرینش یونانی نتیجه گیری شد، جای شکّی باقی نمی ماند که «زئوس/ژوپیتر» که ابتدا خدای آتن بوده و سرانجام به عنوان «دبیر شورای خدایان» در یونان باستان پذیرفته شد، عبارت از همان اهریمن یا "ابلیس" است که در باور ایرانی نمایندۀ انگره مینو (عالم بدی) به حساب آمده -آنچنانکه نامش نیز مخفّف آن است- و انسانها را به سوی بدی سوق می دهد. در مقابل اهریمن "سپینتمان" یا انسان کامل قرار دارد که نمایندۀ سپنته مینو (عالم خوبی) بوده -چنانکه از نامش پیداست- و انسانها را به سوی آن هدایت می کند. سپینتمان گاهی به اشتباه "سپتامه" به معنی نژاد سفید (=سفید تخمه/بیضۀ بیضاء) خوانده شده است که به هرحال عنوانی است که بنیانگذار آیین مزدیسنی را با آن خوانده اند. از منابع روایی و... بر می آید که قدمت آیین دیوپرستی به حدود 9000 سال پیش باز می گردد. آیین دیویسنی اساس سستی داشته و چندان پیچیده نبود که فرهیختگان را نیز به گمراهی بکشاند. برای همین با تابیدن نخستین فروزه های توحید در زمان سپینتمان و تثبیت نهایی آن به دست ابراهیم(ع)، تقریباً به کلّی از بین رفت. خطرناک تر از آن، آیین انحرافی دیگری بود که از دل توحید بیرون آمده و از انحراف دوّم مسئلۀ شرور ریشه می گرفت. دربارۀ آن در آینده بیشتر صحبت خواهد شد.


  • مزدیسنا)

گفتیم که مزدا نام خدای واحد پذیرفته شده در بین پیروان همۀ فرقه های ایرانی بود. نام مزدا را بر دو بخش می دانند: مز + دا. درباره "مز" که به گونه "مس" و "مه/مه" نیز درآمده همگان همرای هستند که به معنای بزرگ و برتر است. مانند: "مصمغان/مس مغان: بزرگ مغان" در زبان کردی امروز نیز بزرگ را "مزین" می گویند. (اهورامزدا = الله اکبر)؛ اما درباره "دا" باید گفت: برخی آنر ا از ریشۀ "دادن" و آفریدن گرفته اند که طبق آن معنی مزدا می شود: دادار بزرگ. برخی از مصدر "دانستن" گرفته اند که طبق آن مزدا یعنی: دانای بزرگ یا سرور فرزانگی. برخی نیز از ریشه "دات/داد" به معنی عدل گرفته اند که در آنصورت نیز مزدا می شود: دادگر بزرگ. تنها ذبیح بهروز در کتاب "زرتشت و جهان غرب" صفحۀ 43 ، مزدا را "مغز فکرآفرین" ترجمه می کند. اهورا نیز دو بخش است: اهو + را. "اهو" را همریشه با "اهی، هو، حیّ (در عربی به معنی زنده)، Hi ، و..." دانسته اند که معنای "جان بخش" از آن برداشت می شود. "را" نیز همریشه با "رع/رئا (خورشید نیمروزی در مصر باستان)، رئو (در اوستایی به معنی روز)، و..." است که معنایش با روشنایی همبسته است. اهورا روی هم رفته یعنی: روشنان جانبخش. پاره ای پژوهشگران "خداوند جان و خرد" را ترجمانی از اهورامزدا می دانند. نام اهورامزدا، در نام بسیاری از ایزدان اقوام کهن به یادگار مانده است. از آن جمله: «منزات/مزات: ایزد سومری، اَسَرمَزاش: خدای بابلی، بغ مشتوم: در کتیبۀ سارگن (هزارۀ سوم پ.م) آمده و "ژست" آن را برابر با بغ مزداه دانسته است، مازدیش: خدا در زبان گوت ها، ریمژد(اورمزد): نام خورشید در میان خوارزمیان، رمزد(اورمزد): معادل همین نام در زبان سغدی، آشور: خدای بزرگ آشوریان که نام این امپراطوری نیز از او گرفته شده، سل خورشیدخدای رومیان که از ریشۀ "سور/هور" می باشد، آسورا/اسوره نام گروه خدایان روحانی هندیان، هوروس: خدای خورشید در مصر باستان، سوریا: آفتاب و نیز خدای خورشید در ودا ها، اسرائیل: نام دیگر یعقوب(ع) که احتمالاً از ریشه "آسورا+ئیل" باشد، ایرا: ایزدبانوی اینکاها زاینده خورشید و ماه، شوری اینتی: پسر خورشید، (اینکا) آئوربودا: ایزدبانوی اسکاندیناوی و...».

امید شمس آذر
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر