حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

از ابتدای تاریخ بشر بر روی سیّارۀ زمین، فلزّاتی چون طلا و نقره به علّت درخشندگی ظاهری و کمیاب بودن‌شان، به مانند سنگ‌های خوشرنگ شفّاف و درخشان، توجّه او را به خود جلب کرده و در نتیجه، موجب گرانبها شدن آنها شده است. امّا تمام قضیه این نیست و خواصّی فیزیکی و شیمیایی نیز در این کانی‌ها وجود دارند که باعث شده علاوه بر جنبۀ تزئینی‌شان، از جایگاه فواید جسمانی و روحانی نیز مورد استفادۀ انسان‌ها قرار گیرند. گذشته از خواصّ شناخته و ناشناختۀ منسوب به سنگ‌های قیمتی -که البتّه طبیعی است در بعضی موارد هم دستخوش اغراق شده باشد- طلا و سپس نقره در جایگاه بالایی در جدول تناوبی مندلیف قرار داشته و عدد اتمی طلا بالاتر از بسیاری از عناصر فلز و میزان رسانایی الکتریکی نقره هم بالاترین میزان رسانایی در این میان است. همچنین طلا چکش‌خوارترین فلز و نیز پایدارترین آنها در طبیعت محسوب می‌شود. به اضافۀ خواصّ دیگری که متخصّصان امر بهتر می‌دانند.

خاک، به عنوان مادّۀ اوّلیّۀ خلقت آدمی، مخلوطی از انواع عناصر و موادّ مرکّب است و احتیاج بدن به موادّ معدنی در اصل به خاطر همین اجزای تشکیل‌دهندۀ اوست. فلزّاتی مانند مس، آهن و روی هم از اجزای همین خاک و به تبع آن بدن خاکی هستند. البتّه این تأمین موادّ معدنی به همان میزانی که مورد احتیاج انسان است، با خوردن خاک ممکن نیست و تنها تناول یک نخود از تربت کربلا در شرع اسلام حلال شمرده شده است که جا دارد آنچنانکه بر روی آب زمزم تحقیق صورت گرفته و خواصّ منحصر به فرد آن شناخته شده است، بر روی تربت کربلا هم چنین مطالعات و آزمایشاتی صورت بگیرد. حال، سؤال این است که: چرا در اسلام استفاده از طلا برای مردان حرام است؟

با توجّه به آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد هرچه در میان فلزّات از رتبه‌های پایین به طرف بالا حرکت می‌کنیم، از میزان اشتراک عمومی نوع انسان در احتیاج به این فلزّات کاسته شده و در نهایت در اشرف فلزّات یعنی طلا، تفکیک جنسیّتی انسان در این امر دخالت کرده و ویژگی‌های خلقت مردانه و زنانه، نتایج متفاوتی را در این خصوص رقم می‌زند؛ اینکه طلا برای مردان مضرّ بوده و برای زنان همچنان مفید باقی می‌ماند و بدینگونه مردان در این مورد از همراهی پابه‌پای زنان باز می‌مانند. بنده به شخصه فکر نمی‌کنم صرف مضرّ بودن ولو چندین‌جانبۀ چیزی برای انسان، دلیل حرمت قطعی آن در اسلام باشد؛ بلکه بیشتر باید قائل به ناسازگاری ذاتی آن چیز با خلقت انسان باشیم. مانند ناسازگاری ذاتی صفحۀ شطرنجی با خلقت زنبور عسل و از قرار معلوم پارچۀ قرمز با گاو نر و نظایر آن. تماس عمیق انسان با چیزهایی که برایش نجس اعلام شده و همچنین استفاده از طلا برای مردان نیز، نمونه‌ای از این ناسازگاری‌هاست.


امید شمس آذر
۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

"غدیر کربلای عوام بود و کربلا غدیر خواص"،

22 بهمن 9 دی عوام بود و 9 دی 22 بهمن خواص،

روز قدس نیز "روز نکبت" عوام است و روز نکبت روز قدس خواص.

***

 

اوایل انقلاب مسلّماً اشتباهاتی داشتیم،

ولی

اوّلاً اشتباهات قبل از انقلاب که بیشتر بوده

ثانیاً اصل انقلاب که اشتباه نبوده؛

پس در تعریف "ارتجاع" بازنگری بفرمایید.

***

 

معضل این نیست که بانک‌ها ربا می‌خورند،

این است که -فراتر از آن- مردم را به رباخواری ترغیب می‌کنند.

***

 

مقدونیان با اینکه رفتند امّا فرهنگشان تا 500 سال در ایران به جا ماند،

مغولان با اینکه ماندند امّا تا 50 سال فرهنگ ایران را به خود پذیرفتند؛

حال زرتشتیان چگونه می‌توانند ایرانی‌ترین ایرانیان باشند

وقتی اسلام شاخص مهمّ ایرانیّت ماست؟

***

 

حالا که رسانه‌های نوین تریبون‌ها را عوامانه کرده‌اند،

وظیفۀ خواص نه دیگر رسانه‌ای شدن

که رسانه شدن است.

***

 

قاتل را می‌شود بخشید

ولی قتّال را نه.

***

 

شهادت

مقامی است که

کشته شدن در راه خدا

آسان‌ترین راه رسیدن به آن است.

***

 

چرا داستان فیلنامۀ اخراجی‌ها 2 نتوانست باورپذیر شود؟

چون تصویری از شهر بغداد در آن نبود.

***

 

مُدپرست یعنی گوسفند

حالا می‌خواهد پشمش را نگه دارد، می‌خواهد شیو کند.

***

 

تناقض شگفت‌انگیز:

ازدواج اوّلم موفّق بود!

***

 

در کنار غیرت

مردان بااحساس زنان باحجاب دارند.

***

 

تصویری جدید از حشمت فردوس که کاملاً پیر شده و با افسردگی به حال خودش  نشسته و مثل همۀ ما هنوز منتظر ساخت سریال ستایش 3 است:

 

امید شمس آذر
۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

توحّش، تمدّن‌سوزی و ویرانگری مغولان بر هیچ‌کس پوشیده نیست و موثّق‌ترین منبع در این مورد، اظهارات خود مغولان دربارۀ خودشان است که بی‌واهمه خود را با همین صفات خوانده و مورّخان درباری خود را واداشته‌اند تا آنجا که می‌توانند از این سوابق آنان بنویسند و بدان افتخار کرده‌اند. عدّه‌ای از پان‌ترکیست‌ها که طبیعتاً مغولان را هم از خود قلمداد می‌کنند، در اظهارنظری شگفت‌انگیز گفته‌اند: "چون مغول‌ها ترک بودند (!)، مورّخان با آنان دشمنی ورزیده و آنان را تقبیح نموده‌اند"؛ باید پرسید: پس آیا آنانی که خواسته‌اند از مغول‌ها تعریف و تمجید کنند، چه افتخاری توانسته‌اند برایشان بتراشند؟ تا قیامت منتظر پاسخ هستیم. این به کنار. روی سخن ما با دیگر پژوهشگرانی است که به انگیزه‌هایی جز اینچه گفته شد، سعی در جانماز آب کشیدن برای مغولان نامسلمان دارند. کسانی امثال جُرج لین یا عبدالهادی حائری یا منوچهر مرتضوی. قبل از پرداختن به ادامۀ موضوع، یادآوری دو نکته ضروری است: 1- قصدمان در اینجا، نقد شخصیّت این نویسندگان و روش تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری آنان نیست؛ بلکه فقط از منظر تاریخ مغول به بررسی نظرات‌شان می‌نشینیم. 2- برخی مورّخان، تأثیر آب و هوا و اقلیم جغرافیایی بر خلق و خوی مردمان را دربارۀ مغولان مطرح کرده‌اند. این سخن درستی است و نشانۀ آن متمدّن و هوشمند و بافرهنگ بودن "هزاره"های فارسی‌زبان و شیعه‌مذهب افغانستان امروزی است که از تبار مغول‌اند؛ ولی بحث ما بر روی مغولان معروف در تاریخ است، نه اسلاف و اعقاب آنها.

دکتر علی سالاری شادی در کتاب "تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری ابن اثیر: نقد و بررسی تاریخ الکامل"، در مقام مقایسۀ تحلیل تاریخی ابن اثیر با دیگر مورّخان معاصر فاجعۀ مغول، نقدهای ناوارد نویسندگانی چون جرج لین و عبدالهادی حائری بر ابن اثیر را که به اشتباه او را اهل افراط و اغراق و سیاه‌نمایی دربارۀ مغولان دانسته‌اند، ذکر کرده و پس از ردّ نظرات آنان می‌افزاید: به نظر می‌رسد آن مرحوم [عبدالهادی حائری] نوعی روحیۀ مغول‌دوستی داشته است! نگارنده نیز در مقاله‌ای با عنوان "نقد و بررسی نظرات نویسندۀ مسائل عصر ایلخانان" به بررسی نظرات مرحوم منوچهر مرتضوی دربارۀ آثار و نتایج غلبۀ مغول و اثبات نادرست بودن اکثر آنها پرداخته‌ام. ولی آیا این مورّخان به راستی روحیۀ مغول‌دوستی داشته‌اند؟ کدام صفت نیکی از مغولان باید نظر اینها را جلب کرده باشد؟ هرچند به نظر می‌آید منظور آقای سالاری از جملۀ پیش‌گفته نوعی طنز بوده، ولی در مقام ارزیابی آن نویسندگان، این اندازه می‌توان گفت که اظهارات هوادارانۀ آنان، بیشتر از سر نوعی موضع‌گیری سلبی بوده است تا ایجابی؛ امّا موضع سلبی در مقابل چه؟ پیش از توضیح بیشتر، جملۀ همیشگی‌ام را اینجا نیز تکرار می‌کنم که: موضع سلبی راه به جایی نمی‌برد. توضیح اینکه به نظر حقیر، دو چیز می‌تواند علّت چنین اظهارنظرهای هوادارانه و مغول‌دوستی ظاهری این نویسندگان باشد که البتّه با یکدیگر نیز قابل جمع‌اند و فرقی هم در ایرانی یا خارجی بودن صاحبان آنها نیست:

1) مخالفت با سلجوقیان به عنوان نمایندگان دوران اوج تمدّن اسلامی_ایرانی که ظاهراً یکی به علّت ترک بودن و دیگری به علّت شیعه نبودن و در اصل به علّت مخالفت با اصل اسلام و تمدّن اسلامی صورت می‌گیرد. اینان، ضربه دیدن بنیان تمدّن اسلامی را که در قرن هفتم از سوی دو گروه مهاجمان عمده از شرق و غرب یعنی مغولان و صلیبیان اتّفاق افتاده و نیازی به توضیح ندارد (با این تفاوت که حملۀ مغولان کور و حملۀ صلیبیان هدفمند بوده)، از قرن پنجم و از زمان سلاجقه عنوان می‌کنند و در جواب این سؤال که: "اگر دورۀ سلجوقی دورۀ آغاز افول تمدّن اسلامی_ایرانی بوده، پس دورۀ اوج ان کدام بوده است؟"، با سکوت معنی‌دار خود القاء می‌کنند که: اصلاً دورۀ اوجی در آن زمان در کار نبوده و صحبت از تمدّن اسلامی پیش از فراهم آمدن مقدّمات تشکیل حکومت ملّی و شیعی در ایران از جمله از بین رفتن دستگاه خلافت در اثر حملۀ مغولان و گسترش تشیّع در سایۀ آشفتگی مذهبی و به قول خودشان تسامح دینی (!) آنان، بی‌مورد است. ای کاش چنین بود، ولی چه کنیم که نیست. بنا نیست تاریخ مطابق میل و سلیقۀ ما رقم خورده باشد؛ بلکه این ماییم که باید خودمان را با واقعیّت‌های آن وفق بدهیم. این نویسندگان با افراط‌کاری و اغراق و سفیدنمایی در مورد اثرات مثبت حمله و حکومت مغولان، اساساً وجود چیزی به نام تمدّن اسلامی پیش از قرن هفتم را نادیده می‌گیرند تا بعداً بتوانند در نقطۀ کوری به نام تأسیس حکومت صفویّه و با گره زدن دو مذهب مستقلّ اسلام و ناسیونالیسم به یکدیگر و ایرانی خواندن مکتب تشیّع به استناد همین نقطۀ کور، به حیات نامبارک خود زیر چتر اسلام و حکومت اسلامی ادامه دهند. این است که به ناچار، به تعریف و تمجید مغولان و چاپلوسی آنان روی می‌آورند.

2) زنبیل نگه داشتن برای غربی‌ها! دوران اوج تمدّن اسلامی، همزمان با دوران تاریک قرون وسطای اروپا بود. اروپائیان اکنون خود معترفند -البتّه به زبان خودشان- که ترقّیات عصر رنسانس را مدیون پیشرفت‌های علمی مسلمانان هستند؛ حال، بسیار قابل فهم است که اگر ما نیز دوران اوج پیشرفت‌های خود را چند سده‌ای به جلو آورده و با دوران رنسانس مصادفش کنیم، چه کمک بزرگی به آنان کرده‌ایم. اینگونه، غربی‌ها همچنان سردمداران پیشرفت علمی در جهان باستان و نو تلقّی خواهند شد که این عمل ما نیز تکمیل‌کنندۀ تفاسیر آنان از پیشتازی مسلمانان خواهد بود: علم و حکمت ابتدا در دست یونانیان بود. مسلمانان (و به قول غربی‌ها اعراب) آن را به زبان خود ترجمه کردند و توانستند اندکی پیشرفت کنند. سپس به صاحبان اصلی آن (اروپاییان) بازگرداندند و اروپاییان توانستند با اتّکاء به آن، به نوزایی علمی رسیده و جهان را به عصر جدید علم و تکنولوژی رهنمون سازند (!!!). این تفسیر نیز، دلیل دیگری بر مغول‌دوستی ظاهری این نویسندگان است.

جمع بین آن سلجوقی‌ستیزی و این غربگرایی، در همان ناسیونالیسم ذاتاً غربی وارداتی در عصر جدید به کشور ماست. کالایی که ساخت ایران نبود، ولی بازار مصرفش در ایران [و دیگر کشورهای اسلامی] بود. این مذهب که در زبان فارسی با عنوان ملّی‌گرایی شناخته می‌شود و نه با اسلام و نه با هیچ مذهب دیگری قابل جمع نیست، به دلیل همین وارداتی و غیربومی بودنش با مبانی تمدّن غربی سازگارتر است تا مبانی اسلامی و ایرانی. اندیشه‌ای است که در آن، هموطنان غیر فارسی‌زبان و فارسی‌زبانان غیرایرانی بیگانه‌اند و اروپائیان و آمریکائیان باگانه! اندیشه‌ای است که وامی‌داردمان از آن‌طرف به اسم دفاع از جریحه‌دار نشدن غرور ایرانی، از اساس وجود اسکندر مقدونی را انکار کنیم و اگر لازم بود از مغولان هم تعریف و تمجید کنیم، ولی از این‌طرف از توحّش و تمدّن‌سوزی و ویرانگری عرب‌ها کوتاه نیاییم!!


امید شمس آذر
۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۸:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
کاری به پیشرفته‌تر بودن یا نبودن جوامع غربی نسبت به خودمان نداریم. واقعیّت این است که آنها به هر حال نسبت به ما تسلّط دارند. راه نجات از این تسلّط چیست؟ پاسخ سنّت‌گرایان مشخّص است: بازگشت به داشته‌های خود و مقابله با داده‌های بیگانه؛ امّا سؤال مهم این است که: مگر ما در ابتدای تسلّط غربی‌ها بر خودمان، از داشته‌های فرهنگ و تمدّن بومی‌مان بیگانه شده و به غربی‌ها گرایش داشتیم که حالا با بازگشت به آن بخواهیم از چنگال غرب خلاص شویم؟؟
موضوع، کمبودی است که ما در خود می‌دیدیم و در سنّت‌های تاریخی خود برای جبرانش گزینه‌ای نداشتیم و از این رو شیفتۀ فرهنگ و تمدّن غربی شدیم، حتّی اگر نسبت به فرهنگ و تمدّن بومی خودمان ناقص بود. پس، چاره در صرف بازگشت به خود نیست؛ بلکه نواقص بومی خود را نیز باید رفع و ایرادات را اصلاح کنیم. تمدّن جدیدی با اتّکا به فرهنگ اصلاح‌شدۀ بومی باید ساخته شود و در این راه هر جا داشته‌های خودی برای پر کردن جای کمبودهای‌مان کفاف نکرد، رجوع به داشته‌های دیگران نیز -پس از بومی‌سازی آنها- بلااشکال است.

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

بر خلاف تصوّر عموم

هر جمله‌ای که با "بر خلاف تصوّر عموم" شروع شود

حقیقت محض نیست.

گاهی هم تصوّر عموم از تصوّر خصوص صحیح‌تر است.

***

 

میگن: بترکه چشم حسود،

ولی تا اونجا که ما دیدیم چشم حسود بیشتر ترکونده.

***

 

نوشابۀ گازدار درمان استخوان است،

با این توضیح که درمان در ترکی به معنای آسیاب است.

***

 

از زبان رئیسی در جواب رقیبی که گفت "هم ادّعا دارید که یه کم حقوق خوندید":

بله ما با مدرک دکترا ادّعا داریم که یه کم حقوق خوندیم، مثل شما با مدرک لیسانس خودمان را حقوقدان معرّفی نمی‌کنیم.

***

 

آیا در اسلام همۀ نژادها باهم برابرند؟

خیر! در اسلام اصلاً نژاد مطرح نیست که برابری نژادی هم مطرح باشد.

***

 

چطور می‌تواند بابصیرت باشد،

آنکه معنای "من عمار؟" را از "أین عمّار؟" نمی‌تواند تشخیص دهد؟!

***

 

عجیب است

بعضی زوج‌ها که در طول زندگی مشترک توافقی باهم ندارند،

بر سر طلاق باهم به توافق می‌رسند!

***

 

اگر حکومت‌های متقارن قرون نخستین اسلامی در ایران ملّی‌گرا بودند،

پس چرا در مقابل حکومت بیگانه‌تبار غزنوی کاری از پیش نبردند؟!

***

 

مدّعیان صوفی‌گری که در همه چیز از ظاهر گذشته و به باطن رسیده‌اند،

چطور از قید سر و وضع ظاهری خود نمی‌گذرند؟!

***

 

وقتی پوسیدگی دندان شایع‌ترین بیماری نوع بشر است،

چرا باید نرخ خدمات دندانپزشکی به بهانۀ کمیاب بودن دستگاه‌ها اینقدر گران باشد؟

و بدتر از آن، وقتی اوضاع چنین است،

چرا خیّرین به جای تهیّۀ دستگاه‌های شیمی‌درمانی و سنگ‌شکن کلیه، به فکر تهیّۀ دستگاه‌های دندانپزشکی نباشند؟؟

***

 

داخل تاکسی بودم،

موقع پرداخت کرایه برای اینکه از شرّ صدای سکّه‌های داخل جیبم خلاص شوم

دو سکّۀ 500 تومانی به راننده دادم،

ولی او یک سکۀ 200 تومانی با یک سکّۀ 100 تومانی بهم برگرداند

چون نرخ کرایه 700 تومان بود!!

***

 

خدایا!

تمام زوج‌های جوان را قبل از اینکه پسرشان به سنّی برسد که مداد دستش بگیرد و دیوار را خط‌خطی کند،

صاحب خانه کن.

آمین

***

 

 

امید شمس آذر
۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

استاد درس تاریخ افشار و زندمان می‌گفت: نادر به همان اندازه‌ای که از نظر نظامی نابغه بود، از نظر سیاسی احمق بود! لیست کسانی را که می‌خواست بکشد از قبل تهیّه کرده بود و داده بود دست ندیمش که من می‌خواهم اینها را بکشم. خب، بکش دیگه! چرا از قبل اعلام می‌کنی؟ آخر سر هم همین باعث قتل او شد و به قول شاعر:

سر شب به سر قصد تاراج داشت.................سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت.

گربه، قبل از شکار کمین کرده و با سکوت طعمه را رصد می‌کند تا در فرصت مناسب به حسابش برسد؛ امّا سگ به دلیل ناتوانی در این امر، تنها پارس می‌کند و -آنطور که در حدیث آمده- خدا صدای مهیبی هم به او داده است که مهاجمان و درندگان و بیگانگان را بترساند. برای همین از قدیم گفته‌اند: سگی که زیاد پارس می‌کند، گاز نمی‌گیرد. با این توضیحات، علّت تهدیدات مداوم آمریکا چیست؟ و اگر این تهدیدات به فرمودۀ حضرت امام توخالی است، پس چه فایده‌ای برای دولتمردان آن خواهد داشت؟

باید عرض کرد: هیچ سیاستمداری ضرباتی را که قرار است به دشمن وارد کند، از قبل لو نمی‌دهد. آنچه را که می‌کند نمی‌گوید و آنچه را می‌گوید نمی‌کند. پس برای سیاستمداران آمریکا هم، خود این تهدیدات هدف است؛ و آن هدف، ترساندن طرف مقابل است. چاره چیست؟ چاره نترسیدن است. چیزی که امام و زعیم جامعۀ اسلامی‌مان، بارها و بارها مردم و مسئولان را نسبت به آن مورد هشدار قرار می‌دهند. عدّه‌ای این را می‌فهمند و اثراتش اینگونه خنثی می‌شود؛ ولی ای کاش همه می‌فهمیدند.


مجله هفته‌نامه‌ی خبری، تحلیلی صدا - شماره ۲۲


امید شمس آذر
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر
مذهبی، اسلامگرا، انقلابی و میهن‌دوست قطعاً هستم؛
سنّتی، پان‌اسلامیست، محافظه‌کار و ناسیونالیست قطعاً نیستم؛
حزب‌اللهی، اصولگرا، اصلاح‌طلب و روشنفکر هم نمی‌دانم هستم یا نیستم؛ شاید باشم، شاید نه. چرا که متأسّفانه هنوز که هنوز است، تعاریف روشنی ازشان ارائه نشده است که مورد قبول همۀ موافقان و مخالفانش باشد.

امید شمس آذر
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲ نظر

پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از متن کرده باشد، می‌تواند صحیح بداند. باید دانست: اروپای معاصر -چه پذیرفته شود و چه نشود- میراث‌دار همان اروپای قرون وسطی است و نمی‌تواند آن فرهنگ را به عنوان بخشی از هویّت تاریخی خود از خود جدا دانسته و به آن نبالد! اساس فرهنگ آن دوران نیز بر مسخره‌بازی‌های میراث‌داران سوفیست‌های یونان باستان استوار بود و پیش از عصر رنسانس و ترجمۀ آثار فلسفی یونانی از زبان عربی به زبان لاتین، امثال سقراط و افلاطون و ارسطو در نزد اروپائیان محترم نبودند. در نتیجه بسیاری از مکاتب و "ایسم"های اروپایی برای خود سازندگان و پردازندگان آنها هم باورپذیر نبوده و نیست تا چه رسد به دنباله‌روان بدبخت آنها در قارّه‌‎های آسیا و آریا! این دیدگاه نیز مانند اسلاف و اخلاف دیگرش، در ایران امروز ما کج که بوده، کج‌تر هم فهمیده شده و یک ذرّه حُسن تصادفی‌اش را هم از دست داده است! در نتیجه، بر آن مفهوم مرگ مؤلّفی که در حال حاضر در انجمن‌ها و محافل ادبی ما نشخوار می‌شود، انتقادات چندی وارد است که در ادامه به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود:

1- گزاره‌های هرمنوتیک فلسفی و نظرات برخاسته از آن مانند مرگ مؤلّف خودمتناقض‌اند؛ اگر اعتبار یک نوشته نه با متن و نه با مؤلّف بلکه با خواننده است، پس چطور اعتبار خود این نظر ثابت گرفته می‌شود؟! آیا همین مرگ مؤلّف، خود توسّط یک مؤلّف ارائه نشده است؟! پس چطور برخلاف همۀ نوشته‌های دیگر، اعتبارش را از خواننده نمی‌گیرد؟!

2- وقتی عموم مؤلّفان ما در صدد زنده نگه داشتن خود پس از مرگ هستند و فی‌المثل فردوسی می‌فرماید:

«بناهای آباد گردد خراب.................ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند........که از باد و باران نیابد گزند»

و

«نمیرم از این پس که من زنده‌ام.................که تخم سخن را پراکنده‌ام»

یا سعدی می‌فرماید:

«به چه کار آیدت ز گل طبقی؟............از گ‍ــلــســتــان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد.............وین گلستان همیشه خوش باشد»،

مرگ مؤلّف قبل از مرگ چه معنایی خواهد داشت؟! مگر از سوی مؤلّفانی که خود بخواهند در حلقۀ زمانه اسیر بمانند و از آن بیرون نیایند. در این‌صورت تکلیف بقیّۀ مؤلّفین چه می‌شود که فراتر از زمانه اندیشیده‌اند و قرن‌ها پس از مرگ ظاهری‌شان نیز زنده مانده‌اند؟!

3- این نظر با تعالیم دینی و فرهنگ مردمی ما ناسازگار است و اساساً وجود چیزی به نام تعهّد نویسندگی را انکار و هرگونه دروغ و دبّه را مجاز می‌کند. وقتی قرآن کریم در آیۀ 2 سورۀ صفّ می‌فرماید "از چه سخنی می‌گویید که عمل نکنید" و آیات مشابه دیگری که بر مسئولیّت سخن تأکید دارند و در عرف ما با ضرب‌المثل‌هایی با مضمون "مرد حرفش را پس نمی‌گیرد" و "حرف مرد یکی است" شناخته می‌شود، مرگ مؤلّف که گوینده و نویسنده را مجاز می‌داند که سخن خود را به راحتی پس بگیرد و از توضیح دربارۀ آن خودداری کرده و در مواقع لزوم با در پیش گرفتن روش "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" از زیر آن در برود، چه سنخیّتی با این آموزه‌ها خواهد داشت؟ قرآن حتّی از دوپهلو سخن گفتن نیز نهی می‌کند و مؤمنان را به ابراز مواضع شفّاف و صریح فرا می‌خواند. در عرصه‌هایی مانند شعر که اساس زیبایی‌اش بر دروغ و مغلطه استوار است و به فرمودۀ پیامبر(ص) با رعایت شرایطی -که به عنوان نمونه در سورۀ شعراء ذکر شده است- شاخه‌ای از حکمت نیز می‌تواند به حساب آید، چنین اظهارنظرهایی مجاز و تجسّس و تفتیش عقاید ناپسند است و به قول قدما: "تو سخن را به زمین بینداز، صاحبش برمی‌دارد"؛ امّا در اعلام مواضع رسمی، چنین شگردی مجاز نیست.

4- در خود عرصۀ شعرهم باید توجّه داشت:

اوّلاً قاری مصداق مؤلّف محسوب نمی‌شود و شاعری که هنوز کتاب خود را -پس از ویرایش نهایی- به چاپ نرسانده، گاه لازم می‌شود دربارۀ آفریده‌های خود توضیح ارائه دهد.

ثانیاً گاهی مشاهده می‌شود منتقدان و منتقدنمایان از سر بی‌اخلاقی یا کم‌سوادی به بهانۀ مرگ مؤلّف -که بهتر است در اینجا بگوییم مرگ شاعر- از جایگاه نقد شعر و به اسم آن، دست به تخریب شاعر می‌زنند. در این‌صورت نیز در غیاب نظر "مرگ منتقد" که در ادامۀ مرگ مؤلّف مطرح می‌شود، چگونه می‌توان جلوی این سوءاستفاده‌های احتمالی را که در انجمن‌های ادبی نیز به وفور مشاهده می‌شود، گرفت؟! و آیا همین مرگ منتقد و برابری مؤلّف با مخاطب، اجازۀ توضیح را به مؤلّف نمی‌دهد؟!

ثالثاً با شاعرنمایانی که خود نمی‌دانند چه سر هم کرده‌اند، چگونه می‌توان برخورد کرد اگر با استناد به مرگ شاعر از توضیح دربارۀ "معر"های خود سر باز زنند؟!

رابعاً دبیران جلسه نیز احتمال ندارد که با استناد به همین نظر، از تبادل دانسته‌ها بین اعضا جلوگیری کرده و حقّ انحصاری هرگونه اظهارنظری را در دست خود بگیرند؟!

*

پس مرگ مؤلّف نظری بی پایه و اساس بوده و اگر "لاحکم إلّا لله" خوارج به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) «کلامٌ حقٌ یرید بها الباطل» است، این نظر کلامٌ باطلً یرید بها الأبطل بوده و در عرصۀ شعر نیز در صورتی حقّ است که زمینه‌های گفته‌شده در آن رعایت شود.


امید شمس آذر
۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

قصد اطاله کلام و اصلا حتی خود کلام را هم ندارم بی پرده و بی مقدمه میگویم در فرهنگ شخصی بعضی ها نام «تجملگرایی» شده «آبروداری». اسم «غیبت کردن» شده «در اختیار قرار دادن تجارب»، اسم «تمسخر» شده «صمیمت»،اسم «طلبکاری از اهل بیت» شده «خدمت گذاری به اهل بیت» و در یک کلمه برخی اسم «خود»شان را «خدا» گذاشته اند و هرکاری که می کنند به نام خدا و دستور خدا و خیر خواهی تمام می کنند. دوستان عزیز، فساد اخلاقی، خلاصه شده در فساد جنسی نیست. مراقب باشیم که چه کسانی را هم نشین خود قرار می دهیم مبادا فریب ذات خودپرست برخی ها را بخوریم که با این انحراف اسم ها، امروز برخی ها، دزد دین و ایمان خیلی ها شده اند با این کژی های فرهنگی (حتی اگر از جانب نزدیک ترینِ نزدیکان ما باشد) باید به شدت مبارزه کنیم که در این باره وظیفه جدی داریم.

و السلام علی من التبع الهدی

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دوران خدمت که بودیم، روزی سرهنگ گردان‌مان سر صبحگاه گردانی برای سربازها نهیب می‌زد که: "سربازان قدیم مثل شما آسایشگاه نداشتند، بلکه روی کاه می‌خوابیدند. چاله‌ای را از کاه پر می‌کردند، زیلوهای‌شان را روی آن می‌انداختند و می‌خوابیدند. غذای‌شان هم چه بود؟ فقط آش. آنقدر آش می‌خوردند که بلغورها در شکم‌شان باد می‌کرد، شکم‌شان هم به خاطر آن جلو می‌آمد". دیگر، آموزش‌های سخت نظامی و بداخلاقی فرماندهان و مرخّصی نرفتن‌ها و سختی‌های دیگر هم که نیازی به توضیح ندارد. آن وضعیّت با امروز که خدمت -به استثنای خدمت نیروی زمینی ارتش و هنگ مرزی- سختی چندانی ندارد، قابل مقایسه نیست. این از خدمت سربازی؛ وضعیّت مدرسه‌ها هم چنین است. مدارس دو نوبتۀ هزارنفرۀ قدیم با دانش‌آموزان سرتراشیدۀ خبردار ترسان و لرزان و معلّمان و ناظمان چوب به دست کجا و مدارس امروز؟ با این وجود، نسل قدیم تمام این سختگیری‌ها را طبیعی می‌دانسته و تحمّل می‌کردند، ولی نسل جدید در برابر اندکی "تظاهر به سختگیری" از سوی بزرگترها هم مقاومت کرده و موضع طلبکارانه می‌گیرند. علّت کجاست؟ آیا قدیم به علّت کمبود امکانات نیاز بیشتری به سختگیری بود و امروزه نیاز به آن برطرف شده است؟ یا اینکه قدیم سواد و آگاهی عموم اولیا و مربّیان پایین بود و شعور لازم برای اعتراض در جامعه وجود نداشت؟ یا اینکه نسل جدید در اثر رفاه‌زدگی و مصرف انواع فست‌فودها و چیپس و پفک و نوشابه‌های گازدار، سست‌بنیان شده‌اند؟ یا اینکه قدیم نان پدران حلال بود و بچّه‌ها مؤدّب بودند و امروز نان‌ها آمیخته به حرام و شبهه شده و بچّه‌ها بی‌ادب بار آمده‌اند؟ شاید هرکدام از این دلایل به نوعی صحیح باشد، ولی یک دلیل عمدۀ دیگر هم برای این کلّه‌شقّی نسل جدید وجود دارد و آن تغییر یافتن نظام سیاسی کشور است.
نظام سلطنتی از اساس با منطق بشری سازگار نیست؛ اینکه بعد از ضعیف شدن سلسلۀ روی کار، خان‌های محلّی از گوشه و کنار برای به دست گرفتن قدرت سر برآورده و به رقابت با یکدیگر بپردازند. هرکدام بر دیگران پیروز شد، شاه مملکت شود و قدرت را در پسران خود موروثی کند. بعد هم که سلسلۀ جدید رو به ضعف گذاشت، دوباره همان چرخۀ باطل تکرار شود. ممکن است این وسط بعضی از شاهان تصادفاً آدم‌های خوبی هم از آب دربیایند، ولی هیچگاه "خوبترین" گزینۀ موجود نمی‌توانند باشند، چون نه با دستور خدا روی کار آمده‌اند و نه با انتخاب عقلای قوم. این نظام در دراز مدّت -مانند آنچه که در ایران تجربه شده- به فراگیری اندیشۀ تقدیرزدگی و جبرگرایی می‌انجامد. تسلیم در برابر زورگویی دیگران هم از همین اندیشه سرچشمه می‌گیرد. نسل جدید بعد از انقلاب اسلامی و تغییر نظام سلطنتی به جمهوری روی کار آمده است. هرچند به طور کامل "ذائقۀ دیکتاتوری" هنوز از دهان عموم ملّت ایران برطرف نشده و فی‌المثل فکر می‌کنند نظارت بر دولت در درجۀ اوّل کار رهبری است و از وظایف نمایندگان مجلس در این مورد مطلقاً خبر ندارند، ولی ریشه‌های آن به صورت همین کلّه‌شقّی و مقاومت کودکان و نوجوانان و جوانان در برابر زورگویی یا "احساس قرار گرفتن در برابر زورگویی" در حال شکل گرفتن است و این امر، هرچند در مواردی تحمّل‌پذیر است، ولی در کل حکایت از یک فرایند مبارک دارد.

امید شمس آذر
۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۶ مخالفین ۱ ۵ نظر


روز گاری شد و کسی آمد و شعار ولایت مداری داد و بر خلاف پیشینیان که این شعار را که نمیدادند هیچ، حتی با ولایت هم ستیز می کردند تا آخر پای شعارش ایستاد و...

پس از او اما فضا اجبارا فضای ولایت پذیرانه ای شده بود اینجا بود که عده ای با شعار ولایت مداری که البته ذره ای هم به آن اعتقاد نداشتند- بر افکار مردمان سوار شدند و ... شد آنچه نباید میشد...

بلی آن روزگارِ "نه شعار و نه عمل" سپری شد. روزگارِ آن مرد هم که شعار می داد و پایمردانه پایش می ایستاد هم با فحش و بد بیراه ... که هرکس بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر بد و بیراه شنید.

حال روزگاری نو آمده. روزگاری که شعار می دهند و عمل نمی کنند. روزگاری غبارآلود، که هرکه نداند فکر می کند هرچه که در این روزگار، شعار دهندگان می کنند، عین ولایت مداری است لذا همه کاستی ها و افساد عمل اینان نیز به حساب ولایت گذاشته می شود.

بگذریم از این قصه پر غصه، اما باید دید که در حریم ولایت، مردمان چند دسته اند.

یکی آنان اند که ولایت پذیرند . و اینان خود دو فرقه اند یکی ولایت پذیران محض (که یک دسته شان ولایت را تنها از آن جهت که در متن قانون آمده پذیرفته اند و دسته دیگرشان هم، هم از این جهت و هم از آن جهت که اصلی مقدس و ادامه راه انبیاست، ولی تفسیر درستی از این اصل مقدس که به آن معتقدند، ندارند و معمولا تحت تاثیر شدید جوهای سیاسی حاکم بر جامعه، منویات مقام ولایت از سمت ایشان مغفول واقع می شود) و دیگری ولایت پذیران ولایت مدار (که نه تنها مسئله ولایت را هم از این حیث که در قانون آمده  و هم از آن حیث که اصلی مقدس است پذیرفته اند بلکه تا سر حد توان بر مدار ولایت حرکت می کنند و معمولا اینان کسانی اند که پیش از صدور هر دستوری از سمت مقام ولایت، وظیفه را تشخیص داده و به آن عمل می کنند و اگر هم انحرافی در فکر یا عملشان رخ دهد سریعا مطابق نظر ولیّ جامعه آن انحراف را اصلاح می کنند)

از تمرکز بر جرگه ولایت پذیران که بیرون آییم. دسته ای دیگر هستند که در مقابل اینهایند و اصطلاحا ولایت گریز. ولایت گریزان نیز بر مبنای دو فرقه کلی قابل تقسیم اند. یکی آنان که ولایت گزیر محض اند (به این معنا که از اجرای اوامر و منویات مقام ولایت تا سر حد توان سرباز می زنند، چرا که اجرای آنها خلاف منافع شخصیشان است، هر چند که ممکن است گاها سخنی بگویند تا ولایت پذیری خود را نشان دهند اما باید دانست این اقوالشان جز اسبابی برای ریا و مشتی ادعا و دروغ چیز دیگری نیست) و دسته ای دیگر ولایت گریزان ولایت ستیز (که نه تنها شاخصه ولایت گریزان محض را دارند بلکه می کوشند تا شخصِ ولیّ جامعه را از صحنه سیاست حذف کنند، لذا فتنه ها به پا می کنند و برای ایجاد آشوب ها و اختلافات داخلی متعدد نقشه ها می ریزند تا دست و پای ولایت را ببندند)

از دسته بندی مردمان مختلف و ذکر این نکته که تشخیص گرایشات مردمان مختلف در حریم ولایت، بصیرتی وافر می طلبد، باید گذشت و گفت: تنها یک دسته اند که رستگاران اند و آنان ولایت پذیران ولایت مدارند. و این را باید دانست که مردمانِ هر دو فرقه ولایت گریز و ولایت پذیر درجاتی در عمل و نظر دارند، بی شک آنان که در نهایی ترین درجات ولایت مداری اند، رستگاران واقعی و آنان که از سر کبر نفس و اسارت در هوای نفس خود در غایت ولایت ستیزی اند شقی ترین مردمان اند.

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
از فانتزیهام این بود که
سه تا خروس داشتم:
یکی سفید با دم سبز، یکی قهوه‌ای روشن با خالهای زرد، یکی هم حنایی؛
اسم یکیشو میذاشتم سروش، اون یکی رو رافائیل، اون یکی رو هم هاتف.
***


قیمت گل صد تومنی می‌رود که از صدهزار تومن بالاتر برود
در حذف چهار صفر از پول ملّی تعجیل کنید!
***

به نظرتون یه نون تازه زیر آسمان، به همراه زمین و زمان
روی هم چند ضلع میشه؟
***

اگر در گام دوّم به شرایط اوّل انقلاب بازگشته‌ایم
مصداق بازرگان و بنی‌صدر کدام است؟
***

می‌گویند: ابرو را کوتاه بردارید تا چشم درشت‌تر دیده شود،
خب! برای بلندتر دیده شدن ابرو چه باید کرد؟
***

مسابقۀ هوش:
سعی کنید بدون کمک قطب‌نما، راه خود را در بازار قدیمی ارومیّه پیدا کنید!
***

توصیه به زوج‌های جوان:
تا هنگامی که جواب آزمایش را قبل از ساعت 12 نمی‌دهند،
حتّی‌الامکان در نیمۀ اوّل سال عقد کنید!
***

چرا آدم‌ها بدی می‌کنند؟
چون بیشتر اوقات راه و رسم خوب بودن را بلد نیستند.
***

چه کنیم تا حسرت ایده‌های محقّق‌نشده‌مان را نخوریم؟
سعی کنیم آنها را از ابتدا به جای آرزو و رؤیا، بر پایۀ انجام وظیفه قرار دهیم
تا گذر زمان اثری بر رویش نداشته باشد.
***

چرا با اینکه شتاب علمی ایران -به گفتۀ مراکز بین‌المللی- 13 برابر متوسّط جهانی است،
از نظر روانی نمود و بروزی در میان مردم ندارد؟
شاید به این علّت که در داخل کشور فقط توسّط یک نفر یادآوری می‌شود.
خائنان خبیثی را که در این مورد به عمد سکوت می‌کنند، می‌توان تنها بی‌عرضه و کم‌کار دانست؟!
***

"روحانیون نمی‌توانند ادّعا کنند لباس ما لباس پیغمبر است، چون در زمان قدیم همه این لباس را می‌پوشیدند"
عجب! پس چه شد که در زمان جدید همه این لباس را کنار گذاشتند و لباس غربی پوشیدند؟؟
***

"رضاشاه اوّلین شاهی بود که بعد از 1400 سال حرمسرا را کنار گذاشت".
عارضم: 1400 سال قبل از رضاشاه که دوران انوشیروان ساسانی است، ولی پادشاهان دیگر ساسانی و قبل از آنها هخامنشی هم حرمسرا داشتند؛
خود رضاشاه و پسران و دخترانش مانند محمّدرضا و حمیدرضا و اشرف هم هیچکدام -برخلاف اغلب پادشاهان غربی- تک‌همسر نبودند.
***

 
امید شمس آذر
۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر