حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

یک عرب شد وارد شهر رسول(ص)

مسجد آمد با امید سیم و پول

 

بود در جمع صحابه مصطفی(ص)

مبلغی مال و صله کردش عطا

 

او عطایش کم شمرد و غیر از آن

راند حرف ناخوشی هم بر زبان

 

جمع در خشم آمدند از کار او

عزم کردند از پی آزار او

 

حضرتش مانع شد از آزارشان

بعد او را خانه‌اش برد آن زمان

 

آن عرب هم دید آنجا کاخ نیست

آشیانی از زر و زیور تهی‌ست

 

اندکی دیگر گرفت و بعد از آن

جمله‌ای آورد نیکو بر زبان

 

گفت: "دیروز آن کلام ناروا

چون به خشم آورد اصحاب مرا

 

ترسم آسیبی رسد از سوی‌شان

با من آ، این جمله را برگوی‌شان"

 

روز دیگر آمدند و گفت: "این

راضی است از ما، بگو هست اینچنین؟"

 

مرد گفت: "آری" و آن حرف نکو

بازگفت و جمع خندیدند از او

 

پس رسول آنگاه فرمود این مثال

-تا رسد مطلوب بر اوج کمال- :

 

"یک شتر از دست مردی یک زمان

درشد و مردم به دنبالش دوان

 

بانگ می‌کردند بلکه بازگشت

آن شتر هم بیشتر می‌زد به دشت!

 

گفت: مردم! این شتر آن من است

خویش می‌دانم چسان آرم به دست؟

 

آمد و بی های و هو مُشتی علف

چید و آهسته نشان دادش به کف

 

پس مهارش را گرفت و رام کرد

بی‌زبان را اینچنین آرام کرد"؛

 

من اگر مانع نمی‌گشتم، شما

کشته بودید آن زمان این مرد را

 

-و چه بد حالی که کافر مرده بود!

حق‌تعالی هم از او آزرده بود-

 

لیک من مانع شدم تا عاقبت

بازش آوردم به راه عافیت.

 

 

امید شمس آذر
۰۵ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر