غزل) رسم وفا
دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۰۱ ب.ظ
دیدی ای دل! حقّ عاشق باوری بر باد رفت؟
دوستی افسانه شد، رسم وفا از یاد رفت؟
من که یک عمر از ته دل عاشقش بودم، چرا؟
خواستم تا نشکنم یک جا، ولی زد ضربه ای
خرده خرده کرد از بند خودم آزاد، رفت
«آنکه شیرین بود و شیرین تر اگر می ماند، وای!
دست خود را داد بر دست همان فرهاد، رفت»
چون سکندر پارس عمر مرا در شعله سوخت
خاک بر سر گشتم و دارایی ام بر باد رفت
ماهی زیرک! چه حالی داشتی آن لحظه که
کرم قلّابی زدت بر حَقّۀ صیّاد، رفت؟
۰۱/۱۲/۲۹