حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

علی(ع) در قرآن نیامده

ولی که آمده

***

 

درست است که

فلسطین باید آزاد شود،

ولی مسئلۀ اصلی این است که

اسرائیل باید از بین برود

***

روزۀ کلّه گنجشکی

معادل فرهنگستانی اش می شود:

صیامک ؟!!

***

 

عاشق شنیدن این جمله ام:

" یه چیزی می پرسم، راستشو بگو " ؛

و فقط به کسانی اعتماد دارم

که

دست کم یک بار این را به من گفته باشند

***

 

بدبختی ام این است که

از بس هیچ پرسش علمی را بی پاسخ نگذاشته ام،

زمانی هم که خاضعانه اعتراف می کنم: نمی دانم،

باور نمی کنند و می گذارند به حساب تکبّر

(تبصره: تا باشه از این بدبختی ها !! )

***

 

در سلماس مسافران تاکسی به رانندگان می گویند:

" منی آپار قوی آللّهین یانینا " ،

در اورمیه هم راننده ها از مسافران می پرسند:

" سیزین هامّیز امامسیز " ؟!!

***

 

تهران و تبریز

دو لبۀ یک قیچی اند

***

 

-در راستای رفع اتّهام:-

دختر دوست دارم

دوست دختر ندارم

***

 

شوخی هیئتی ها)

- بچّه ها، با اجازه سری به بیت العمر بزنم !

: نایب الضُّرطه باشید !!

***

 

موضع گیری خواص بی بصیرت در برابر جریان انحرافی

مقابلۀ ابوموسی اشعری با عمروعاص است

***

 

همینطوری تصوّر کنید:

اواخر بهار....

لاله های زرد....

رُز زرد....

سیب زرد....

هندوانۀ زرد....

گیلاس زرد....

انار زرد....

.

.

.

.

***

 

در جامعۀ عربی عصر جاهلیّت

شأن خدا به قدری پایین آمده بود

که با سنگ و چوب هم تراز شده بود؛

و خدا زندگی اهل بیت -علیهم السّلام- را در چنین موقعیّتی مقدّر کرد

تا مردم فی المثل پی ببرند که:

« در شأن خدا بس که علی(ع) بندۀ اوست »

***

امید شمس آذر
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دانشگاه که بودیم، سر کلاس در فاصلۀ قبل از آمدن استاد، با بغل دستیم نشسته بودیم و داشتم برایش حافظ می خواندم؛

در این هنگام یکی از خانم های همکلاسی از جای خود برخاست، آمد طرف ما، بالای صندلی روبرویی مان نشست، سر و وضعش را مرتّب کرد و با تبسّمی ازمان درخواست کرد که بلندتر بخوانیم تا ایشان هم استفاده کنند!... . کتاب را بستم و دوباره باز کردم. همان دو بیت شعری را که در آن صفحه آمد، قرائت کردم:

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوزه عروس هزار داماد است

نشان عهد و وفا نیست در تبسّم گل

بنال بلبل بیدل که جای فریاد است !!!!

امید شمس آذر
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
  • چکیده

نام سلماس از نام اقوام ساورومات گرفته شده. نام پیشین آن اولهو بود که صورتی است از اورهوئن که نام مملکت هوریان در زمان حکومتشان بوده، مرکّب از اور به معنی شهر و هوئن نام پادشاه هوریان در ۶۷۰۰سال پیش. هوریان قدیمی ترین ساکنان منطقه بودند که ۷۰۰۰سال پیش از غرب آذربایجان برخاسته، از حدود ۴۵۰۰سال پیش شروع به پخش به نواحی و مناطق اطراف نموده، ابتدا به سه تیرۀ اصلی هیتی، گوتی و میتی تقسیم شدند. گروه اوّل در نواحی شمال غربی، گروه دوم در نواحی شمال شرقی و گروه سوم در نواحی مرکزی منطقه ساکن شدند. ۴۰۰۰سال پیش از تبار آن سه ساورومات ها، توروکی ها و ایراکی ها ظاهر شدند. ۳۰۰۰سال پیش نیز از تبار ایراکی ها پارت ها و پارس ها ظاهر شدند. سلماس مهد نخستین تمدّن ایرانی محسوب می شود و ملّیت ایرانی از این نقطه شروع به گسترش کرده است. آریا نام اقوام التصاقی زبان هوریان است....

 

  • مقدّمه

‹‹ برخلاف تمام ممالک جهان، در کشور ما ایران علم تاریخ راهی ناهموار، فاجعه آمیز و غالباً دور از حقیقت پیموده است ››.

محمّدتقی زهتابی

 

 در ممالک اروپایی تدوین تاریخ در یک کشور چنین روندی داشته که ابتدا تمامی تاریخ های مدّون محلّی را از اقصی نقاط کشور جمع کرده و سپس تاریخ عمومی را با تلفیق آنها با همدیگر تدوین کرده اند. علاوه بر این، در ممالکی نیز که از سابقۀ تاریخی نسبتاً دیرینی برخوردار بوده اند و تاریخشان در منابع سنّتی ضبط بوده، روایات سنتّی تاریخ کشور خود را با یافته های جدید باستانشناسی تطبیق داده و تاریخ نوین خود را از این راه حاصل گردانده اند. امّا در ایران ما نه تنها در تدوین تاریخ نوین به تاریخهای محلّی بهایی داده نشد، بلکه تاریخ سنّتی را نیز به جای تطبیق با یافته های جدید باستانشناسی تماماً به دور انداخته و از صفحۀ اذهان محو کردند؛ از عبارت جعلی «تاریخ داستانی» به جای تاریخ سنّتی استفاده کردند. و این در حالی بود که همین شیوۀ تاریخ نگاری پیشین –داستانی نامیده شود یا باستانی یا اساطیری یا هر چیز دیگر– تا حوالی سال ۱۲۰۰هجری یعنی تا همین ۲۰۰سال اخیر مبنای کار همۀ موّرّخان دورۀ اسلامی بود که خواسته اند دربارۀ تاریخ ایران مطلب بنویسند؛ دوره های چهار گانۀ پیشدادیی، کیانی، اشکانی و ساسانی تاریخ سنّتی را به غلط سلسله های «پیشدادیان»،«کیانیان»،«اشکانیان»و«ساسانیان» نامیدند. و این نیز درحالی بود که هرکدام از این دوره های چهارگانه شامل چندین سلسله اند که اشتراکشان درشیوۀ حکومتشان است و پیشینیان ما به خاطر کثرت سلسله هاِی قبل از اسلام در ایران و به منظور جلوگیری از اختلافات قومی، تاریخ ایران را به جای سلسله ها به این دوره ها تقسیم  کرده اند. دورۀ پیشدادی دورۀ تکوین ملّت ایران و سیر روند گسترش ملّیت ایرانی از خاستگاه اوّلیۀ خود است، دورۀ کیانی دورۀ اتّحادیه های قبایل و بعداً نیز اتّحادیۀ اتّحادیه ها است، دورۀ اشکانی دورۀ ملوک الطّوایفی یا فدرال است و دورۀ ساسانی نیز دورۀ امپراطوری است؛ حتّی آثار کهن تمدّن ایرانی را هم روز روشن تخریب کرده و به نام«آثار غیر ایرانی(؟!)»از میان بردند؛....

همین تاریخ نوین ایران نیز –که چیزی جز تکرار نظرات شخصی و غالباً غرض مند شرق شناسان اروپایی نبود– در برابر تاریخ سنّتی یک مجموعۀ ناقص و ابتر از آب درآمد که حرف چندانی برای گفتن ندارد،مگر با اغراق! با این حال مبنای تدوین کتب درسی تاریخ شد؛....

مقالۀ حاضر فشرده ای است از سابقۀ تاریخی و فرهنگی شهر سلماس به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شهرها در حوادث تاریخی قبل و بعد از اسلام در ایران و منطقه؛ امید است از این راه بخش کوچکی از زوایای تاریک تاریخ این مرز و بوم –خاصّه سرزمین آذربایجان– روشن گردد و راهگشای تحقیقات بعدی در این عرصۀ حسّاس و در عین حال مقدّس باشد. چرا که تنها با تلفیق روایات دینی، روایات ملّی، فولکلور محلّی و علم جدید با همدیگر است که می توان پی  به حقایق برد. در غیر این صورت هیچ تلاشی –ولو مستمر و جانفرسا – به ثمر نرسیده و عبث خواهد بود.

 

  • فصل اوّل: وجه تسمیۀ سلماس

دربارۀ معنای نام سلماس، تاکنون نظرات مختلفی ابراز شده است. محقّق ارجمند جناب دکتر توحید ملک زادۀ دیلمقانی در اثر ارزشمند تاریخ ده هزار سالۀ سلماس و غرب آذربایجان (چاپ تبریز ۱۳۸۴: صص۲۴ تا ۲۷ ) وجه تسمیه های مختلف سلماس را نام برده و مورد بررسی قرار داده اند که خلاصۀ آنها بدین شرح است:

الف) عدّه ای معتقدند در زمانهای قدیم حاکم شهر فردی مسیحی به نام سلیم بوده که در برابر قشون عثمانی مقاومت کرده و عاقبت حلق آویز می شود و چون فرمانده قشون عثمانی به ترکی امر به حلق آویز کردن او می دهد(سلیمی آس)، نام شهر می شود سلماس. این قصّه سندیّت تاریخی ندارد و ساختۀ عوام می باشد.

 ب) عدّه ای نام آن را برگرفته ازنام سلماسار‌‌‌‍[شالمانسار،سلمنصر] سّوم پادشاه آشور می دانند. این هم سندیّت تاریخی ندارد.

 ج) عدّه ای نیز نام سلماس را مشتق از نام سلم پسر فریدون اساطیری می دانند. در حالیکه می دانیم بر طبق اساطیر بخش روم از آن سلم بوده در حالیکه در هیچ دوره ای از تاریخ باستان سلماس در اختیار روم نبوده است.

د) عدّه ای از مصدر سالماق در ترکی به معنای انداختن می دانند که مبنای علمی ندارد.

 ه) عدّه ای سولماز می دانند که مانند مورد قبلی است[و بیشتر یک تعبیر ادبی است].

و) نظرّیۀ ‹‹دئلماس›› که اصلاً قابل بحث نیست.

ایشان در نهایت با تفکیک نام سلماس به دوجزء سالم(از مصدر سالماق) و آس(برگرفته از نام اقوام آس) و با بررسی ریشۀ لغوی نام آنها، سلماس را به معنی «الهۀ شادی بخش/الهۀ محبّت ده» عنوان کرده و در آخر ذکر کرده اند که هنوز معلوم نیست که چرا اقوام باستان این نام را برای شهر ما برگزیده اند. ما در اینجا بر آنیم که هشتمین نظر دربارۀ نام سلماس را مطرح کنیم(که با برخی از نظرات قبلی نیز می تواند هماهنگی داشته باشد) تا گشایندۀ فصل جدیدی برای بررسی تاریخ منطقه و اقوام آن باشد –ان شاءالله-.

نظر نهایی:

‹‹ نام سلماس از نام اقوام ساورومات گرفته شده ››.

میزی اولو از ساورومات ها درکنار۱۲قبیلۀ دیگر به عنوان قبایلی که اتّحادیۀ  اسکیف[اسکیت،سکا] را تشکیل داده اند یاد می کند(ملک زاده توحید،تاریخ ده هزار سالۀ سلماس و غرب آذربایجان،ص۶۸۰). مرحوم محمّدتقی زهتابی شبستری در کتاب تاریخ دیرین ترکان ایران(ترجمۀ علی احمدیان سرای،چاپ تبریز،۱۳۸۱:ص۶۳) دربارۀ خلق مسکت می نویسد: ‹‹....اینان چنانکه از نامشان نیز پیداست دستۀ کوچکی از بازماندگان ماساگت ها،ساورومات ها،سکاها،اسکیت ها و آلانها هستند که در اراضی گرجستان مستقر گشته و در طول اعصار زبان و نام خود را حفظ نموده اند››.

همچنین برخی مورّخان از اقوامی یاد کرده اند که نامشان بی شباهت با نام ساورومات ها نیست. از آن جمله غیاث الدین غیب الله یف از اقوام سارماک در کنار اقوام کیمر،اسکوتای،ساکا،دوندار و غیره به عنوان موج دوّم مهاجرت ترکان از آسیای میانه به سوی غرب در نیمۀ نخست هزارۀ اوّل پیش از میلاد یاد می کند(احمدیان سرای علی،مقدّمۀ ترجمۀ تاریخ دیرین ترکان ایران،ص۱۰). ی.یوسفوف در کنار طوایف لولوبی و گوتی از طوایف سو و سورناکی آذربایجان بحث می کند(ملک زاده،پیشین:ص۶۷۵). احتمالاً نام روستای سرنق/سارنا از نام این اقوام گرفته شده. نیز ملک زاده در منبع مذکور صفحۀ۳۵ در وجه تسمیۀ روستای شیره کی می نویسد: ‹‹ ....به نظر می رسد شیره کی شکلی دیگر از نام طایفۀ سیراق/شیراق باشد. شیراق/سیراق ها ۳-۴صد سال قبل از میلاد در مناطق آسیای مرکزی-آذربایجان-قفقاز می زیستند. چنین به نظر می رسد که سیراقها وابسته به ترکان ساق/ساک بودند که در چند صد سال قبل از میلاد نام اجداد خویش(سیر/شیر)آق را بر خود نهاده بودند. نام سیراقها در کتیبه های ترکی سدۀ ششم میلادی نیز آمده است. در خطوط ۳ و ۴ کتیبۀ تونیوقوق،‹‹سیر/شیر››ها  قومی ترک زبان معرّفی شده اند. سیراقها بعدها وارد ترکیب ترکان اوغوز شدند. نام شهر‹‹شیروان›› مربوط به این طایفه می باشد. کوه معروف اورمیه ‹‹سیر داغی SIR DAGI›› نیز به این طایفه مربوط است».

ساورومات ها درتاریخ با نام سورمائیت یا سِرمِت نیز شناخته شده اند. مرحوم معین در فرهنگ لغت خویش،جلد اعلام،ذیل مادّۀ سلم یادآوری کرده اند که: سرزمین سلم[در عربی صرم] شامل سرزمین سورمائیت ها بوده است. این نظر آنچنانکه ملاحظه گردید با نظر سوم(اشتقاق نام سلماس از نام سلم پسر فریدون)مطابقت دارد. یعنی سلم بیشتر از اینکه نام شخص باشد نام قوم بوده است که البتّه مانعی هم ندارد که نام شخص باشد، چرا که در این صورت نیز نام قوم ازنام وی -و یا بالعکس- می تواند گرفته شده باشد. اگر سلم نام یک شخصیّت تاریخی باشد نیز، بیشتر می تواند عبارت از ‹‹شوپیلولیوماش›› بزرگترین امپراطور ‹‹هیتی›› ها در ۳۵۰۰سال پیش باشد(زهتابی،پیشین:ص۴۷) که نامش با نام سلماس شباهت نیز دارد.

هیت ها اقوامی بودند که در حدود ۳۸۰۰سال پیش امپراطوری قدرتمندی تشکیل دادند که تا حدود ۲۷۰۰سال پیش که توسّط دولت آشور منقرض شد یعنی به مدت ۱۱۰۰سال دوام داشت(پیشین:صص۴۷تا۴۹). به گواهی تاریخ ساورومات ها از اعقاب هیتی ها بودند،زیرا هیتی ها قبل از پیدایش ساورومات ها در عرصۀ تاریخ در سرزمین آنان یعنی آناتولی می زیستند و بعدها جای خود را به فرزندانشان داده اند. به زعم برخی مورّخان مهاجرت هیتیان به آناتولی در اواخر هزارۀ سوم یعنی حدود سالهای ۲۰۵۰ق.م واقع شده است(پیشین:ص۴۷). هیتیان احتمالاً نخستین ساکنان آناتولی بوده اند(پیشین:ص۴۹).

نام ساورومات/سورمائیت از ترکیب ‹‹سرم›› با ‹‹هیت ›› پدید آمده است. وجه تسمیۀ ‹‹الهۀ شادی بخش›› در صورتی می تواند پذیرفتنی ترین نظر به حساب آید که ‹‹آس›› موجود در انتهای سلماس را صورتی از ‹‹آت›› واقع در انتهای ساورومات بدانیم و آس ها را همان هیت ها به حساب آوریم که نام خود را به آسیای صغیر داده اند.(هیت ها احتمالاً نخستین قوم از اقوامی بودند که با نام ‹‹غُز›› و نامهای دیگر شبیه آن شناخته شده اند؛ نام آسیای کبیر از نام آس های بعدی که همان غزها یا اوغوزهایند گرفته شده).

به عبارت دیگر سلماس خود به طور مستقیم به معنی الهۀ شادی بخش نیست، بلکه از نام قوم ساورومات اخذ شده که نام خود این قوم مانعی ندارد که به معنای گفته شده باشد. این هم که سلماس در هیچ دوره ای از تاریخ باستان در اختیار روم نبوده، نمی تواند دلیل کافی بر ردّ اشتقاق نام سلماس از سلم باشد؛ زیرا علاوه بر توضیحات قبل، دنیای اسطوره ها و حماسه ها نیز دنیای پر رمز و رازی است و نمی توان به آسانی ازکنارش گذشت. چنانکه می دانیم در اساطیر وقایع تاریخی دچار اغراق شده و از حالت اولیّه خارج می گردند. در این مورد نیز ‹‹روم›› صورت اغراق یافته از سرزمینی است که با سلم و سلماس در ارتباط است. امپراطوری مشهور روم در ۷۵۳پ.م یعنی ۲۷۶۱سال پیش(تا سال۱۳۸۷هجری شمسی) تأسیس شده است که تقریباً منطبق با آغاز دوران تاریخی ایران است و دوره های اساطیری شامل زمانهایی قبل از اینها می شوند. انتخاب بیزانتیوم به پایتختی روم توسط امپراطور کنستانتین در ۱۶۱۴سال پیش نیز موجب تقسیم امپراطوری به دوبخش غربی و شرقی شد که بخش شرقی ۵۵۶سال پیش بدست ترکان عثمانی منقرض شد. پس روم در روایات اساطیری نه آن رومی است که هنوز تأسیس نشده، بلکه سرزمینهایی است که بعداً ضمیمۀ امپراطوری روم خصوصاً روم شرقی شد؛

شاهدی بر این مدّعا رومی خواندن ملاّ محمّد بلخی مشهور به مولوی به خاطر اقامتش درقونیه است.

شاهد دیگر توضیح محمّدعلی فروغی بر حکایت آخر از باب اوّل گلستان سعدی است(گلستان سعدی با تصحیح و مقدّمۀ محمّدعلی فروغی،زمستان۱۳۷۱،بخش توضیحات و تذکّرات،توضیح ص۶۰ س۲)،ذیل عبارت: ‹‹ اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی(الخ) » که می نویسد: ‹‹اسکندر رومی نیست و مقدونی است و تقریباً یونانی. امّا مسلمانان یونان را هم غالباً روم می گفته اند زیرا آن کشور داخل ممالک روم شد.

شاهدی دیگر نیز بیانات مرحوم علاّمه طباطبایی(ره) در تفسیر وزین المیزان است در تفسیر آیات ۸۳ تا ۱۰۲سورۀ ۱۸(کهف) مربوط به داستان ذوالقرنین(المیزان،دورۀ۲۰جلدی،ترجمۀ استاد سیّدمحّمد باقرموسوی همدانی،جلد۱۳،چاپ۱۳۶۶:صص۶۰۸تا۶۶۸)،در پاسخ ‹‹ذوالقرنین کیست و سدّش کجاست ؟››. ایشان در این مورد ۸گزینۀ عمده بدین شرح مطرح می کنند:

۱-شین هوانک تی پادشاه چین و سازندۀ دیوار معروف چین،

۲-بلینس پادشاه آشور و سازندۀ سدّ باب الابواب،

۳-فریدون پیشدادی پادشاه ایران زمین،

۴-اسکندر مقدونی،

۵-یک اسکندر دیگر قبل از اسکندر مقدونی،

۶-صعب بن ذی مرائد پادشاه یمن،

۷-کوروش هخامنشی که سدّی در نزدیکی سدّ باب الابواب ساخته

و ۸-از انسانهای ادوار قبلی[انسانهای فضایی].

اعتقاد ما بر این است که ذوالقرنین اصلی -بنا به دلایلی که ذکرشان در این مجال نمی گنجد- عبارت از فریدون پیشدادی است که خود از انسانهای ادوار قبلی بوده است، ولی اعراب قرن ها بعد چند تن دیگر از جمله صعب بن ذی مرائد و کوروش هخامنشی را هم ذوالقرنین نامیده اند؛

باری، در پاسخ اینکه ‹‹چرا ذوالقرنین را بدین نام خوانده اند ؟›› بعضی گفته اند که:

‹‹چون پادشاه روم و فارس هردوشد››.

اعراب نیز کوروش را بدین سبب ذوالقرنین نامیدند که:

«پادشاه ماد و پارس هردو شد»،

و کلاهی با دو شاخ بر سر می نهاد که شاخهایش نماد اتّحاد  دو مملکت مزبور بودند. (به گفتۀ کتاب مقدّس دانیال نبی(ع) نیز در رؤیایی کوروش را به صورت قوچی با دو شاخ دیده بود). با مقایسۀ پاسخهای این دو سؤال با یکدیگر، در می یابیم که در لسان اعراب[و مسلمانان] منظور از روم در بحث از زمانهایی که هنوز امپراطوری روم تأسیس نشده بود، مملکت ماد می باشد که در زمان اوج اقتدار خود شامل بعضی سرزمینهایی نیز می گشت که بعدها ضمیمۀ امپراطوری روم شرقی شدند.

خلاصۀ سخن آنکه:

روم یک نام مجازی برای سرزمین ماد و آناتولی است و قلمرو سلم که در روایات سنّتی روم گفته شده شامل مملکت ماد(غرب آذربایجان با آناتولی) بود که قبل از آنکه بخشهایی از آن ضمیمۀ امپراطوری روم شرقی شود،محلّ زندگی اقوامی بود که در تاریخ با نام ساورومات/سورمائیت شناخته شده اند. اقوامی که به نوبۀ خود از تبار هیت ها بودند. حال، هیت ها خود از چه تباری بودند، موضوعی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت-ان شاءالله-.

 

  • فصل دوم: نام پیشین سلماس و معنای آن

مطالعۀ تاریخ نشان می دهد نام اوّلیۀ شهر سلماس در حدود سه هزار سال قبل اولهو بوده که این شهر در غرب سلماس امروزی جای داشته است. در پای کوهی که کیشپال  نامیده می شد و اکنون یونجالیق داغ می نامندش. اوله/اولق امروزه نام روستایی است در جنوب غرب سلماس که نامش شباهت بسیار زیادی به نام باستانی سلماس در دوران اورارتو یعنی اولهو یا اولخو دارد. چنین به نظر می رسد که کلمۀ اوله تغییر شکل یافته اولهو باشد که تا امروز به حیات ۴۰۰۰سالۀ خود ادامه می دهد. جالب اینکه این روستا در محلّی واقع است که گمان می رود شهر باستانی سلماس در آنجا بوده باشد. در زمان تمدّن اورارتو شهر اولهو توسط ساردوری اوّل شاه مقتدر اورارتو به عنولان پایتخت دوم کشور پس از توشپا(وان امروزین) برگزیده شد(ملک زاده،پیشین:صص۲۷-۶۰-۳۰-۶۷۶). برخی اولهو را صورتی از اولو به معنای والا و بلند مقام دانسته اند. امّا با بررسی های دقیق پی می بریم که اولهو یا اوریلخو صورتی از «اورهوئن» است. نام اهروان/اهرنجان را نیز برخی صورتی از آهاروان به معنای سرزمین گیاه آهار دانسته اند. امّا با بررسی بیشتر پی می بریم آن نیز یادگاری از اورهوئن یا اورهوئنگان است و حتّی نام شهر خوی نیز که برخی واژه ای کردی به معنی نمک دانسته اند صورتی از همین هوئن/خوئن است.

به استناد تاریخ،اورارتوها از اعقاب اقوامی به نام «هوریان» بودند. دربارۀ هوریان در فصل بعد،توضیحات مفصل خواهیم داد-ان شاءاللّه-. در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم که:

قدیمی ترین نام هوری ها «سوباری» آمده و بعداً مملکت هوری ها « اورهوئن» یا سرزمین هوری ها نامیده شده است. مطالعۀ اسامی خاص جغرافیایی در سلماس نشان می دهد که بقایای کلمۀ «هور» در اسم خاص اولهو/اولخو (نام باستانی شهر سلماس در زمان اورارتوها) و اهرنجان/اهروان فعلی به یادگار مانده است(پیشین:ص۴۸). همچنین محقّقان بر اساس آثار به دست آمده از حفّاری های نقاط مختلف در ترکیه یعنی قلمرو دولتهای «هیت » و «اورارتو» من جمله هفتوان تپه و «بوغاز کؤی» به این نتیجه رسیده اند که اقوامی که دولتهای هیت و اورارتو را در طول هزارۀ دوم ق.م در آناتولی به وجود آورده اند از همان هوری هایی بوده اند که در سده های پایانی هزارۀ سوم ق.م از نواحی کوهستانی آذربایجان غربی به آناتولی مهاجرت کرده اند(زهتابی،پیشین:صص 83و84).

یعنی اورارتوها که از اعقاب هوریان بودند، هنگام تشکیل حکومت نام مملکت اجداد خود اورهوئن را –که قبلاً در اهروان به یادگارمانده بود– زنده نگه داشته و بر پایتخت دوم خود اولهو نهادند. گفتنی است پس از نابودی شهر اولهو توسط آشوری ها شهر جدید دیگری در محلّ آن تأسیس می شود که به استناد منابع رومی دو هزار سال پیش سیمباسا/سیمباکا نام داشت؛ ولی به خاطر شباهت بسیار زیاد نام آن با سلماس، ما در اینجا آن را مورد بحث قرار نمی دهیم،زیرا آن را صورتی از همان سلماس می دانیم که شرحش قبلاً رفت. بحث ماروی اولهو(=اورهوئن) و معنای آن است؛

اورهوئن(اولهوی بعدی) چنانکه از ظاهرش هم معلوم است مرکّب از دو جزء «اور» و « هوئن» است. اور تلفّظ قدیمی «قور» از مصدر «قورماق» به معنی بنا نهادن و آباد کردن گرفته شده است که معنی شهر نیز از آن استخراج می شود(بهرام اسدی،مجموعه مقالات در مورد ادبیّات آذربایجان،۱۳۸۴،ص۲۴). اور با معنی شهر و مجازاً سرزمین وارد زبان عبری هم شده است. هوئن نیز که با واژه هایی چون «کن»،«کند»،« قالا»،«خانه» و... در ترکی و فارسی شباهت دارد، به یقین نام فرمانروای بزرگ هوریان بوده است که احتمالاً نامش نیز با نام هوریان در ارتباط است و هوریان مملکت خود را به نام او خوانده اند. «گان» واقع در انتهای نام اورهوئنگان صورت باستانی«خان»،«قاآن»،«خاقان»و... به معنی پادشاه است که به عنوان پسوند به آخر نام برخی فرمانروایان باستان افزوده می شده است. «ق» واقع در انتهای اولق نشان می دهد که هوئنگان یا همان خوئنخان با حذف «ان» از انتها می تواند به صورت «هوئنگ» و «خوئنخ» نیز درآید. معنای نام هوئنگ و خوئنخ را در منابع باستانی «سازندۀ منازل خوب» گفته اند. بی شک محوّطۀ باستانی کول تپه(تپّۀ خاکستر) در شمال شهر سلماس کوی اهروان/اهرنجان بر سر راه سلماس به خوی بازماندۀ شهر قدیمی اورهوئنگان پایتخت هوریان در هزارۀ پنجم پیش از میلاد و محلّ حکومت پادشاه مقتدر آنان هوئنگ/خوئنخ بوده است که در منابع باستانی زمان زندگی اش را حدود 6700سال پیش گفته اند.

با این حال،هیچ یک از مورّخان پیشین راجع به این فرمانروای بزرگ باستان سخن مفصّلی به میان نیاورده اند و ما شاید در فرصتهای بعدی نتایج تحقیقات خود در این مورد را ارائه دهیم. تا خدا چه خواهد.

 

  • فصل سوم: ساکنان اوّلیۀ سلماس و مناسبات آنان با اقوام منطقه

به استناد یافته های باستانشناسی هورری ها اوّلین قوم مشخّص صاحب دولت در آذربایجان بودند(ملک زاده،پیشین:ص671). گفتنی است قبل از هوریان نیز، اجداد سومریان که از مهاجران فرارود/ماوراءالنّهر(حوالی ترکمنستان کنونی)بودند،در اینجا سکونت داشتند؛ ولی آنان بعد از مدّت نسبتاً کوتاهی به جلگۀ میانرودان/بین النّهرین مهاجرت کردند و نتوانستند تبدیل به سکنۀ اصلی اینجا شوند. بنابراین بحث ما روی هوریان است؛

باستان شناسان از وجود یک تمدّن بسیار کهن به نام آراتّا/اَرَتّه در نواحی شمال غرب آذربایجان حدّ فاصل سه دریاچۀ چی چست ایران،وان ترکیه و سوان ارمنستان خبرداده اند؛ یعنی همان ناحیه ای که بعداً تمدن اورارتو از آن پدیدار شده است. برخی سومریان را پدیدآورندگان تمدّن آراتا دانسته اند و برخی هوریان را. ولی ما معتقدیم این تمدّن از اتّحاد هر دو پدیده آمده است. نیمۀ نخست آن زمان زندگی مشترک هوریان با سومریان و نیمۀ دوم آن –که برخی جزء آراتّا نمی دانند– متعلّق به خود هوریان. نام آراتّا نیز بیشتر با نام هوریان ارتباط دارد. نام این قوم بعضاً با تشدید «ر» به صورت هورّی آمده است که نشانی است از رواج الصاق پسوند «ار» به معنی مرد و جوانمرد به انتهای نام اقوام التصاقی زبان باستان. در این مورد نیز چون هور به «ر» ختم می شود، هنگام افزوده شدن ار به انتهای نامش دو «ر» در هم ادغام شده و ترکیب هورّ (هور+ار) بدست می دهند. تکرار «ر» در نام اورارتو و آرارات -که از اورارتو گرفته شده- و همچنین تشدید آن در نام آرّان/اَرّان نشانگر همین مطلب است. خود نام هور نیز از همان «اور» پیش گفته از مصدر اورماق/قورماق به معنی بنا نهادن و برقرار ساختن گرفته شده و در کل به معنای شهرنشین می باشد. نامهایی چون آراتّا،اورارتو،آرارات،آرّان،آلبان،ارمن،هرات،ایروان،افغان و... همگی از نام هوریان گرفته شده. "البتّه لازم به یادآوری است که واژۀ «حوری» نیز که به زنان زیبا روی بهشتی اطلاق شده است مأخوذ از نام اقوام آذربایجانی هوریان است که به علّت زیبارخی و زیبارویی ورد زبان اقوام دور و نزدیک از عرب و تاجیک بودند و عرب زیبارخان جهان را به زیبارویان آذربایجان تشبیه می کرده است".(حسین فیض اللهی وحید،خود آموز و مکالمات روزمرّۀ ترکی آذربایجانی،1379:ص25). آنچه مورّخین ایرانی و خارجی راجع به هوریان نوشته اند، اجمالاً بدین شرح است:

هوریان اقوامی بودند که به زبان هوریانیhurrohe -از زیرگروههای زبانهای التصاقی،هم خانواده با زبان ترکی- سخن می گفتند. با این حال بر خلاف سایر هم زبانان خویش از آسیای مرکزی برنخاسته بودند و مبدأ و منشأ و منطقۀ سکونت آنان خودِ آذربایجان و ناحیۀ میان دریاچۀ وان و دریاچۀ اورمیه بوده است. در تاریخ باستان هوری ها به پرورش اسبهای اصیل مشهور بودند. همین موضوع سبب شده است که عدّه ای پرورش اسب را کاملاً مدیون هوری ها بدانند. هوری ها در نیمۀ دوم هزارۀ ششم پ.م در ناحیۀ مزبور تمدن باشکوه آراتّا را تأسیس کردند که در ابتدا با سومریان اختلاف داشتند، تا اینکه در حدود 6100سال پیش توانستند با هم متّحد شوند. پایتخت این تمّدن در ابتدا محوّطۀ کول تپۀ اهرنجان بود که در این زمان به محوّطۀ «قُلی درویش»  قم منتقل شد و بعداً نیز به محوّطۀ «شهر سوخته»ی زابل (در حدود 5000سال پیش) انتقال یافت.

هوریان از نژاد سفیدپوست و از گروه قفقاز-آناتولی-افغان بودند که شامل قفقاز،آناتولی،نیمۀ شمالی ایران و بخش اعظم افغانستان می شود. آنان از حدود سالهای نیمۀ هزارۀ سوم تا 1700پ.م به دلایل اجتماعی شروع به تقسیم و پخش به نواحی و مناطق اطراف از جنوب قفقاز،شمال بین النّهرین،شمال ایران و شرق ترکیه تا قلمرو کاسیان و ایلامیان،همچنین به غرب و جنوب غربی یعنی سوریه و فلسطین و حتّی مصر کردند. در ابتدا نیز به سه تیرۀ اصلی هیتی،گوتی و میتی تقسیم شدند. هیتیان در نواحی شمال غربی،گوتیان در نواحی شمال شرقی و میتیان -که اولاد خالص و مستقیم هوریان بودند- در نواحی مرکزی ساکن شدند. نام سرزمین میتیان در قرآن به شکل «مدین» آمده. بازماندگان میتیان بعدها تمدن ماد را تأسیس کردند. در حدود 4000سال پیش ساورمات ها از اعقاب هیتیان، توروکی ها از اعقاب گوتیان و ایراکی ها از اعقاب میتیان ظاهر شدند. سرزمین ایراکیان بعد از مدت کوتاهی مورد تعرّض توروکی ها و ساورومات ها قرار گرفت. بعدها از اعقاب ایراکی ها پارت ها و پارس ها که به همراه مادها تیره های اصلی ملت ایران را تشکیل می دهند،ظاهر شدند. هوریان بعد از اینکه مورد حملۀ آشور قرار گرفتند با اتّحاد با عناصر دیگر تمدّن اورارتو را در همان ناحیۀ اوّلیه تأسیس کردند. دولت اورارتو آخرین وارث فرهنگ و تمدّن هوریان بوده است.

آراتّا نخستین تمدن ایرانی در ساحت ایران محسوب می شود؛ یعنی پیش از آن تمدّنهای دیگری نیز -که سابقه شان به بیش از 14هزار سال می رسد- در ایران روی کار آمده بودند، ولی آراتّا نخستین تمدنی است که هویّت ایرانی دارد و هوریان که مؤسّسان آنند هستّ اوّلیۀ ملّت ایران را تشکیل می دهند و سلماس نیز مهد نخستین تمدّن ایرانی به حساب می آید.

 

  • فصل چهارم: نتیجه گیری

واژۀ حور که از نام اقوام هوری گرفته شده در عربی به معنی درشت چشمان است . اعراب حور را بدین خاطر در این معنی  به کار بردند که از میان تمام خصوصیّات هوریان درشت چشمی شان در نظرشان جلب توجّه نموده بود. زیرا دیگر همزبانان هوریان عمدتاً ترکان بودند که تنگ چشم(به عربی احزر) بودند. همین اسم حور نشان می دهد که هوریان از طرفی برای خود یک نژاد مستقل بوده و با نژاد ترک متفاوت بودند و از طرفی زبانشان التصاقی بود. این زبان ازقرن ۶میلادی به بعد به نام ترکان زبان ترکی نامیده شد. معنای هور در زبان اصلی عبارت از شهرنشین است و ترکان که کوچ نشین بودند و خود را اوغوز(مرکّب از اوغ به معنای قبیله و اوز از مصدر گزمق/آزماق به معنای گردیدن و سیر کردن)یعنی قبیلۀ کوچرو می نامیدند، آن را اویغور یعنی قبیلۀ شهرنشین(مرکّب ازاوغ در معنای پیش گفته و اور از مصدر اورماق/قورماق به معنای دایر ساختن و آباد کردن) خوانده اند. اوغوز و اویغور ترکی را در یونانی «ایسیا» و «اوریا» گفته اند. همان که در عربی «احزر» و «احور» و در فارسی نیز «آسیان» و «آریان» خوانده اند. اویغورهای امروزه –که ازتبار هوریانند– دورگۀ زرد و سفیدند که ابتدا سفید بودند و بعد با اغوزهای زردپوست تنگ چشم آمیخته اند. آذربایجانیهای امروز که از نسل اویغورهای خالص اوّلیه(هوریان) هستند ولی به لهجۀ اوغوزی(آذری) تکلّم می کنند، قبل از رواج لهجۀ مزبور بین آنان نیز، زبانشان ترکی بود، ولی لهجه شان اوغوزی نبود، بلکه اویغوری و احتمالاً «خلجی» بود که به زعم برخی قدیمی ترین لهجۀ ترکی است.

 

  • فصل پنجم: بحث و پیشنهاد

بیش از هشتاد سال است بحث بر سر این است که: « اگر آذربایجانیها از نژاد آریا هستند ، پس چرا زبانشان ترکی است ؟ »؛ و بیش از هشتاد سال است مورّخان ترک غیر ایرانی و ایرانی غیر ترک هر دو به جای پاسخ به سؤال ، صورت مسئله را انکار کرده اند. گروه اول گفته اند: « نه ! آذربایجانیان از نژاد آریا نیستند ». گروه دوم نیز گفته اند: « نه ! آذربایجانیان زبانشان ترکی نیست ». ولی از قضا، ما سؤال را بدین صورت مطرح می کنیم که: « اگر آذربایجانیها خالص ترین تیرۀ نژاد آریا هستند ، پس چرا زبانشان قدیم ترین لهجۀ ترکی است ؟ »؛ لابد تا اینجا متوجّه پاسخ سؤال شده اید:

« زیرا آریاها خودشان ترک زبان بودند ».

 

 

پایان

امید شمس آذر
۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدا محدود در زمان نیست؛

پس

اگر بخواهیم خدایی شویم،

زیاد نباید در بند زمان باشیم

***

 

جشن تولّد

شکرگزاریمان از خداست

که یک سال دیگر به ما اجازۀ زیستن داد؛

وگرنه خودمان هم خوب می دانیم که

گلی به سر عالم نزده ایم

***

 

گربه دستش به گوشت میرسه

بصیرت داره که نمیخوره

***

 

اگر بنزین گران شود،

درآمد دولت افزایش می یابد

یا

مصرف مردم کاهش می یابد؟!

***

 

نامگذاری قرون وسطی

مانند وجه تسمیۀ ادّعایی

دربارۀ شهر "میانه" ست

***

 

به شمارۀ دوستم زنگ زدم

فقط بوق می زد

خدا میدونه متن آهنگ پیشوازش چقدر غیر اخلاقیه

***

 

فقط یه ایرانی میتونه

اسم "غزّالی" رو بذاره روی شهرک سینمایی

ولی رو سنگ قبر خودش ننویسه

***

 

چون خیلی بلند بود

همیشه جوگیر می شد

***

 

تفکّر

ورزش عقل است،

علم هم

تن تاک عقل است

***

 

دست های پشت پرده را دقیقاً نمی شناسم

ولی

یک بند انگشتش که از پس پرده بیرون زده،

اسمش بابک زنجانی ست

***

 

کیوان با پیمان چه نسبتی دارد ؟

.

.

.

.

کیوان دور خودش حلقه دارد

حلقه هم نشانۀ پیمان است

***

 

شادی ام را در کدامین آغوش جشن بگیرم؟

و این

غم بزرگی است

***
امید شمس آذر
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

دوست داریم که "فوز" می دهد و به "فیض" می رساند٬ دوست داریم که فقط "فاز" می دهد.

دوست داریم که بیست و چهار ساعته "یا هو" می گوید٬ دوست داریم که "یوهو" می گوید.

دوست داریم به "حور عین" دعوت می کند٬ دوست داریم به "هروئین".

دوست داریم با او به "نورٌ علی نور" می رسی٬ با دوست دیگر به "قوز بالا قوز".

دوست خوب "عفاف" دارد، دوست بد فقط "افاده" دارد.

این اهل "کرامات" است، آن اهل "کراوات".

این به "مدینه فاضله" رهنمون است و آن به "شهر هرت"؛

و در نهایت:

این "رند" است و آن یکی "جلف".

امید شمس آذر
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر گاه گناه به سراغت آمد، نگو: این معصیت خداست و من می خواهم ترکش کنم -چون خدا هم گناه را به خاطر خودمان ممنوع کرده است-؛ بلکه بگو:

خدایا! مرا از این کار ناپسند بازدار.

امید شمس آذر
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر کس به من گوید: بیا یک دم آشق* شو

گویم که: با خود بسته ام از پیش عهدی


معذورم از این خواسته چون هر زمانی

می نوشم از یک جام زرّین ناب شهدی


یعنی آشق هرگز نخواهم شد که زیرا

از قبل عـــاشــق بوده ام با شور و جهدی،


کآن را نهایت نیست و هرگز نمیرد

معشوق من،قربان نامش،اوست مهدی(عج)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*بنا به ضرورت وزن،به صورت کوتاه بخوانید تا تفاوت معنا نیز محسوس گردد !

امید شمس آذر
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شما همچنان بلند بروید

من کوتاه می آیم

***

 

در حال گذراندنِ

دورۀ "نگاهت"

هستم

***

 

با تو

بهانه ای برای خوب نبودن ندارم

***

 

طرح:

ن

ا

ن        ا       د       ا        ن

ا

ن

***

 

به خوبی می دانم که

چهل سال دیگر نیز

از این روزها به خوبی یاد نخواهم کرد

***

 

وطن

دین خود را

- تا ریال آخر -

از حلقوم ما بیرون می کشد !

***

 

آمدم ارتش

خشک شدم

***

 

[در این غوغا سالاری رسانه ای:]

فکر می کنیم

که

فکر می کنیم

***

 

بترسید از آنهایی که

ریا

نهایت ایمانشان است

***

 

توقّف در کار نیست،

اگر می توانی برسی

پس بدان که

می توانی بگذری؛

و تا نگذری،

نمی رسی !

***

 

- حسن به حسین زنگ زده یا حسین به حسن؟

: به نظر من احتمالاً اوّلش حسن یه تک انداخته،

بعدش حسین زنگ زده !

***

 

کودک درونم زیادی جنب و جوش می کند

خدایا! کی فارغ می شوم ؟

***

 

 

امید شمس آذر
۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گسست نسلی یعنی همینی که پدر و مادر ها به فرزندان می گویند:

 «همنشین تو از تو به باید      تا تو را عقل و دین بیفزاید» ،

و فرزندان پاسخ می دهند:

" من به دوست ندارم، من سیب می خواهم " !


تبصره: البتّه در این میان بعضی هم هلو می خواهند که این مقوله ای دیگر است!!

امید شمس آذر
۱۲ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نیمتاج سلماسی، در زمره بانوان بی باک و میهن دوست و از شاعران نامور کشور در قرن چهاردهم می باشد. وی نوه حاج وزیر سلماسی، دختر یوسف لکستانی و نرگس و به دیگر سخن فرزند مسعود دیوان سلماسی و عروس تاجرباشی خویی بود. هر چند در مورد اصل و نسب اش اختلاف رأی وجود دارد، ولی همه او را از لکستان، یکی از آبادی های سلماس دانسته اند. سلماس یکی از شهرهای باستانی و پرآشوب ایران است که در طول تاریخ، نام های گوناگونی داشته و در اواخر عصر قاجاریه، ناحیه ای ناامن بوده و بارها به وسیله ترک ها، روس ها و یاغیان کُرد مورد هجوم قرار گرفته است.

تحصیلات شاعر یاد شده تا کلاس یازدهم دبیرستان بوده و به زبان های انگلیسی و عربی هم آشنایی داشت. او در درگیری هایی که به سال 1298 شمسی در سلماس رخ داد و موجب قتل عام مردم بی گناه، ویرانی خانه ها و غارت اموال آنان گردید، همچنان در این شهر می زیست و بعد از مهاجرت از سلماس در تهران زندگی کرد.

او سه فرزند به نام های بدرالزمان، غلامحسین و مهستی داشت. این بانو، طبع موزونی داشته و در اشعارش مضامین لطیفی آورده است. دینشاه ایرانی در «سخنوران دوران پهلوی» در باره شعر «کاوه» سروده نیمتاج می نویسد: «هنگام کشتار و چپاول اموال عمومی ارومیه، در یورش ترک ها به سلماس و رشت یعنی در طول جنگ جهانی اول که پدر و خویشاوندان نیمتاج به قتل رسیدند، سروده شده است.» شعر وی آکنده از آرمان های اجتماعی و امید به نظم و آرامش در وطن شکوهمندش بوده و وی شاعری مترقی و آزاده بوده است.

قطعه «کاوه» فوق العاده مؤثر و مهیج است. او در سرودن این اثر، مردم را به مبارزه علیه اخلالگران و آشوب طلبان ترغیب کرد. اشعار این بانوی شاعر، مردم را به گونه ای هیجان زده نمود که قابل تصور نبود و کار به جایی رسید که آنان جان بر کف نهاده و ریشه فساد و تباهی را کندند.

این شعر در رشت، زمانی که بلشویک ها به خاک ایران تجاوز کرده و شهر را به یغما بردند و پیش از سلطنت رضاخان سروده شد.

به نوشته مرحوم آغابزرگ تهرانی، مؤلف «الذریعه الی تصانیف الشیعه» او دارای دیوان شعری است حاوی اشعار وطنی و اجتماعی. مسائل انتقادی و مضامین سیاسی را به قلمرو شعر راه داد و شعر را فضایی آزاد برای عرضه اندیشه های اجتماعی خویش دید.

دو غزل قوی اجتماعی ـ سیاسی که از نیمتاج سلماسی به جا مانده و جنبه انتقادی دارد، دربرگیرنده مضمون انعکاسی وقایع سیاسی ـ اجتماعی دوره شاعر است و در آنها مشکلات موجود به مردان و دولتمردان

یادآوری شده و این مضمون نادر با صراحت یگانه ای توسط زنی شاعر در قالب غزلی موفق ریخته شده و شاید یکی از عوامل ماندگاری این دو غزل، قوی بودن آنهاست.

ذهنیت سیاسی و آگاهی اجتماعی شاعر در آفرینش این اشعار گام به گام، همراه با حسی مادرانه و دلسوزانه راهکارها را گفته و یا با زبانی ساده و روان، بی مسؤولیتی مردان و شکوه های متعهدانه زنانه را سروده و در پایان هشداری لرزاننده داده است که انسان میهن دوست ایرانی را تکان داده و وی را به حرکت وا دارد. این شعر نخستین غزل سیاسی معاصر به زبان یک زن شاعر است که به حیطه مردانه وارد شد و حتی به حریم غیرت مردانه تعرض کرد.

درونمایه های وطن پرستی، آزادیخواهی و عنایت به مشکلات از ویژگی های مهم شعر دوره مشروطه و پس از آن است که این هر سه شاخصه در اشعار نیمتاج سلماسی دیده می شود.

غزل زیر، اثر معروف اوست که به مناسبت حمله بلشویک ها به ایران و رخدادهایی که پیامد جنگ اول جهانی بوده، سروده است:

کاوه

ایرانیان که فرّ کیان آرزو کنند

باید نخست کاوه خود جستجو کنند

مردی بزرگ باید و عزمی بزرگ تر

تا حل مشکلات به نیروی او کنند

آزادگی به دسته شمشیر بسته است

مردان هماره تکیه خود را بدو کنند

در اندلس، نماز جماعت به پا کنند

آنها که قادسیه به خون ها وضو کنند

ایوانِ پی شکسته مرمت نمی شود

صد بار اگر به ظاهر وی رنگ و رو کنند

شد پاره پرده عجم از غیرت شما

اینک بیاورید که زن ها رفو کنند

نسوان رشت، موی پریشان کشیده صف

تشریح عیب های شما مو به مو کنند

دوشیزگان شهر ارومی گشاده رو

دریوزه ها به برزن و بازار و کو کنند

بس خواهران به خطه سلماس تا کنون

خونِ برادران همه سرخابِ رو کنند

نوحی دگر بباید و توفان دیگری

تا لکه های ننگ شما شستشو کنند

قانون خلقت است که باید شود ذلیل

هر ملتی که راحتی و عیش، خو کنند

منابع: ــــــــــــــــــــــــــ

1ـ عقیقی بخشایشی، «مفاخر آذربایجان»، ج سوم، تبریز 1375.

2ـ کراچی، روح انگیز، «اندیشه نگاران زن در شعر مشروطه»، تهران، 1381.

3ـ دیهیم، محمد، «تذکرة الشعرای آذربایجان»، ج چهارم؛ تبریز، بی ت.

امید شمس آذر
۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم

همچو موسی "أرنی"گوی به میقات بریم

(حافظ)

میقات پابرهنگان

از عارف بزرگ و بنیانگذار عرفان نظری اسلامی محی الدین ابن عربی(ره)سخنی نقل شده با این مضمون که: «هرگاه دیدید مردمان جهان دسته دسته به سوی نوعی روزه روی آوردند، سلام مرا به سید هاشمی(عج) برسانید». تاکنون اقوال بسیاری درتفسیر این سخن از سوی بزرگان عرفان و کلام اسلامی عنوان شده است، امّا هیچکدام شان به طور کامل مورد تأیید صاحبانشان قرار نگرفته اند.

عمدۀ بحث در تفسیر این کلام، در منظور از روزه است که چه می تواند باشد.

نگارنده که ابتدا طیّ مباحث حضرت حجّة الاسلام و المسلمین فاطمی نیا با این مقال آشنا شدم، هیچ گونه ادّعایی در زمینۀ کلام و حکمت ندارم و -خدای ناکرده-تکیه بر جای بزرگان به گزاف نمی زنم؛ امّا تنها در حد یک اظهارنظر با اجازۀ آنان و در صورت تأییدشان، مطالبی در تأویل این سخن عنوان می نمایم. ابتدا لازم به یادآوری می دانم که در روایات دینی آمده است که "الکاذبون الوقّاتون (تعیین کنندگان وقت برای ظهور دروغگویند)"، ولی در عین حال، با مشاهدۀ یک سری علایم و شواهد، می توان نزدیک بودن زمان ظهور را حدس زد؛ و روایات دینی این را تأیید می کنند. در اینجا نیز ابن عربی، جمیع علایم ظهور و دلایل نزدیک بودن آن را در مهمترین آنها خلاصه کرده است.

آنچه که از قرآن کریم و احادیث بزرگان دین می توان به عنوان فلسفه وحکمت روزه استخراج کرد، عمدتاً شامل مواردی از این قبیل است:

1)در درجۀ اول همدردی با مستضعفان و محرومان که تمام سال را با گرسنگی و خوراک اندک، روزگار می گذرانند.

2)یادآوری گرسنگی و تشنگی روز قیامت.

3)قدر دانستن نعمت های خداوندی با عادت دادن نفس به قناعت و ساده زیستی.

4)پرهیز از کاهلی و شکم بارگی برای آمادگی رویارویی با دشمنان اسلام و نیز مخاطرات طبیعی.

5)تمرین مجاهدت با نفس، از طریق بازداری خویش از یک سری لذّت ها.

6)ذخیرۀ سرمایۀ یک ماهۀ مسلمین در بیت المال.

7)صحت بدن؛ و بسیاری فواید مادی و معنوی دیگر.

در کلام ابن عربی(ره)،منظور از روی آوردن دسته جمعی مردمان جهان به سوی نوعی روزه، در حقیقت رواج یافتن اندیشه ای عمومی در سطح جهان است که اساس آن را همین اصولی تشکیل می دهند که فلسفۀ روزه شمرده می شوند و روزه داری ماه رمضان نیز به خاطر گسترش و سرلوحۀ عمل قرار گرفتن همین اصول،بر مسلمین واجب گردیده است. این اقبال دسته جمعی، واقعیتی گریزناپذیر است و فلسفۀ تاریخ آن را ثابت می کند؛ یعنی سیر طبیعی تاریخ بشر در قالب فلسفۀ خلقت و با واسطه گری عامل زمان که هدف نهایی آن بازگشت همۀ مخلوقات به سوی خالق خودشان است، در مرحله ای خاص از سرنوشت او که با نام آخرالزمان شناخته می شود-و در اینجا اواخر آن مورد نظر است، انسان ها را به سمت فراگیر شدن چنین اندیشه ای در میانشان سوق می دهد.

خلاصۀ این سیر تاریخی بر اساس آنچه از روایات دینی و شاخصه های فلسفۀ اسلامی به دست می آید، از این قرار است:

خدا بود و جز خدا هیچ نبود. «خالق عالم برای اینکه تنها نباشد،قدرت و عظمت خویش را بر خود متجلّی می نماید. لذا نوری از خود به جهان نیستی پرتاب می نماید و از روح خودش در آن می دمد و زمان را [در ظاهر] بر وی مسلّط ساخته و در طیّ مدّتی کوتاه، تمام افلاک و کهکشان ها و منظومه ها وسیّارات و ثوابت از آن یک ذرّه نور به جهان هستی گسترده می شود». نوری که یونانیان باستان "هیولی" نامش داده اند و احادیث اسلامی نامش را "علی[ع]" گفته اند. چون خدا به زمان فرمان توقّف دهد، نظم موجود بین تمام ذرّات عالم از بین رفته و همگی فوراً به مبدأ اوّلیۀ خود برمی گردند. و هستی از عالم رخت بر می بندد. «یعنی دنیای مادی بلاقاصله از بین رفته و دنیای معنوی شروع می شود برای برای انسانهایی که قبلاً بوده اند؛ ولیکن دنیای مادی دیگری به فرمان خالق عالم دوباره خلق می شود که مثل همین کهکشان ها و کرات به وجود می آیند روز از نو، روزی از نو.... .این تسلسل در عالم از اوّل بوده و هنوز هم ادامه دارد و هرگز هم پایان ندارد. تا خدای عالم خدایی می کند، این تسلسل هم وجود دارد». (منبع:فلسفۀ خلقت،پرویز خوش وقت،تهران،1380)

در این میان،هدف غایی آفرینش خلایق، سیر الی الله و اقامۀ حق است؛ و از این بین، انسان که اشرف مخلوقات است، آرمانش که با تکلیفش مطابق است، سنگین تر، پیچیده تر و در عین حال، تعریف شده تر است. به دلیل اینکه انسان موجودی اجتماعی آفریده شده، سیر این مسیر نیز برای او، روند تحقّق اجتماعی دارد.ا ین سیر جمعی که به وسیلۀ بارور شدن وتکامل عقل صورت می پذیرد، بدین طریق است که:

وقتی عقل انسان ها به حدّ کافی تکامل یافته و آماذگی پذیرش تعالیم الهی را پیدا کرد، پیامبران بر بشر مبعوث می شوند؛ پیامبران که حجّت زمان خود بودند، اوّلین شان حضرت آدم صفی الله(ع) و آخرین شان پیامبر اعظم(ص) می باشند. در روایات دینی تأکید شده است که از زمان آدم، زمین هیچ گاه خالی از حجّت خدا نبوده است. «تمام کتب آسمانی از یک مرجع بر تمام انبیاء نازل شده است. تمام انبیاء قبل از حضرت محمّد(ص) مسلمان بودند و پیروان آنها نیز مسلمان بودند؛ منتها احکام الهی ابتدا از آسان ترین شروع شده و به بشر ابلاغ شده که کم کم انسان ها به آن عمل کرده و عادت کنند». تا اینکه آخرین صورتش در دین آخرین پیامبر الهی و کتاب آسمانی قرآن کریم، بروز یافته است. بعد از اتمام رسالت پیامبر خاتم(ص) –که خود اشرف انسان ها بود- دیگر دین جدیدی نیاده و پیامبری بر بشر مبعوث نشد؛ زیرا انسان ها از این به بعد به مرحله ای از بلوغ و کمال عقلی رسیده اند که با تکیه بر عقل خویش با سرلوحه قرار دادن فرامین ابلاغ شدۀ خدا، می توانند حق را از باطل تشخیص داده و به تکلیف خود عمل نمایند. اگر هم احیاناً گمراه شوند، فقط از روی کم کاری و هوا پرستی است و بهانه شان پذیرفته نیست؛ چرا که آنچه گفتنی بود از طرف خدا گفته شد و برهان الهی بر همگان کامل گردید. (اصولاً برهان الهی در همۀ زمانها به نسبت کشش اهل آن زمان کامل بوده و همۀ ادیان الهی صورتی تکمیل نشده از دین واحد الهی یعنی اسلام بودند). ولی به دلیل عدم تکمیل ظرفیت، تجلّی کامل حقیقت تا ظهور آخرین دین الهی به تأخیر افتاد. و در این میان نخستین گروندگان به حجّت زمان خود که "خواص" آن زمان محسوب می شوند، آنانی اند که بیشتر از ظرفیت مورد انتظار و جلوتر از مناسبات زمان خود، در طریق رسیدن به خدا گام برمی دارند و عمده تلاش شان، بالغ کردن عقول همنوعان زمان خودشان است.

گفتنی است قطع وحی و اینکه بعد از نزول آخرین دین الهی پیامبر دیگری مبعوث نشود، از یک طرف نوعی خسارت است، ولی از طرف دیگر نشان از کمال عقلی و معرفتی بشر دارد. همینطور بعد از اتمام فروغ خورشید آخرین پیامبر الهی(ص)، ستارگان خاندان عصمت و طهارت بر آسمان امامت و ولایت ظاهر می شوند، ولی ایشان نیز یکی پس از دیگری به شهادت می رسند و این باعث می شود در ایّام حیات ظاهری هم، تحت فشار سردمداران تقیّه پیش بگیرند؛ این امر نیز از طرفی خسارت و از طرفی حاکی از کمال معرفتی امّت است. همچنین زندانی شدن و تحت نظر قرار گرفتن امامان معصوم(علیهم السلام) تا زمان امام یازدهم به اوج می رسد تا آنکه امام دوازدهم(عج) رسماَ از شیعیان خود غایب می گردند و ارتباط با آن حضرت به وسیلۀ نوّاب خاص میسّر می شود. این امر نیز دارای همان دو جنبۀ خسارت و کمال است. بعد از به پایان رسیدن دورۀ غیبت صغری، نوّاب خاص که در حکم کوه هایی محکم، ضامن بقا و استواری جامعۀ بشری اند، جای خود را به نوّاب عام وا می گذارند و شیعیان به ظاهر بسان ماده شتران آبستنی که بی ساربان بمانند، به حال خود رها می شوند و می روند تا با حوادث سهمگین دوران طولانی مدت غیبت کبرای امام زمانشان دست و پنجه نرم کنند و بتوانند در هجوم دشمنان، روی پای خود بایستند.این امر نیز باز مانند موارد قبلی است.

ملاحظه می کنید که سنّت الهی در همۀ این دوره های تاریخ بشری،کمال عقلی و خود اتّکایی انسان را ولو به قیمت محرومیت از ارتباط مستقیم با محضر حجج خداوندی تمام شود، در اولویت قرار داده است. معلوم است که انسان ها و از میان آنها مسلمانان و از میان آنها شیعیان، در مراحل ابتدایی هرگز دارای این ظرفیت نبودند که برای چنین دوران سهمگینی(غیبت کبری) آمادگی داشته باشند. (برگرفته از مباحث حجّة الاسلام علی ثقفی، محقّق و مدرّس دانشگاه)

 در تمامی این دوران ها از اولین پیامبر(ع) تاکنون، خواص پیش گفته با الگو قرارگرفتن برای تودۀ اهل زمانۀ خود، مرحله ای از طریق را سیر کرده و زمینه را برای رسیدن عوام فراهم می سازند. وقتی اکثریت اهل زمانه به آن مرحله از راه رسیدند، باز گروهی که از میان آنان خواص به شمارمی آیند، مرحلۀ دیگری را پیموده و بقیّه را به دنبال خود می کشانند. این روند اجتماعی هرچه تکرار می شود، فاصلۀ عوام با خواص نیز کمتر می شود؛ به طوری که عوام مراحل آخر، همسطح خواص مراحل اول می گردند و آن قدر این سیر ادامه می یابد تا آنکه در آستانۀ آخرین مراحل، دیگر موضوعی به نام عوام و خواص باقی نماند و خواص رو به خاکساری و گمنامی و ساده زیستی آورند و توده های مردم جهان،دسته دسته در تکاپوی عبور از یک راه سهل الوصول و در عین حال اصیل به منظور رسیدن به صلاحیت قابل قبول برای همرکابی حضرت امام عصر(عج) باشند. در اصل، شیعیان آنگاه که به کمال معرفتی و رشد فکری و سیاسی رسیدند، قبل از ظهور امام(عج)، از تکلیف آنچه را که می دانند به کار می بندند و با فراهم کردن زمینه های عملی ظهور، آمادگی خود را اعلام می کنند و ظهور حضرت(عج) حکم ضربۀ نهایی را دارد که بر پیکرۀ موانع انسانیت وارد می آید و بعد از آن، عالمیان به سعادت غایی می رسند. در این میان، تمام آزادگان و مستضغفان جهان که در دل خود به دنبال نور حقیقت اند، حتّی اگر مسلمان هم نباشند (اهل سنت که جای خود دارد)، می توانند شیعه را همراهی کنند.

آمادگی عمومی اوضاع جهانی که از آن تعبیر به "انتظار" می شود، در جامعترین تعریف، به وسیلۀ روی آوردن مسلمانان و سایر مردمان جهان به سوی همان اندیشه هایی قابل تحقّق است که به صورت نمادین فلسفۀ فریضۀ روزه به شمار می روند؛ نیز معلوم است که این اقبال دسته جمعی انسان ها می باید قالبی رسمی و سازمان یافته داشته باشد که از سوی منادیان حق یا همان خواص آخرالزّمان برای آزادگان جهان ابلاغ می شود؛ در واقع جهانیان روی می آورند به سوی نهادی عمومی و مردمی که در آخرالزّمان توسط خواص شیعه تأسیس می شود و ارکان آن را در اندیشه و عمل،اصولی همچون "همدردی با مستضعفان و محرومان، قناعت و ساده زیستی، آمادگی همیشگی در برابر تهدیدات، تهذیب نفس و تعالی روح، تلاش در جهت توسعۀ عدالت محور و همه جانبۀ جامعه، آگاهی و بیداری سیاسی، مقاومت، ایثار و...." تشکیل می دهند؛ و چنانکه ملاحظه گردید، استقبال و روی آوری گستردۀ اقشار مردمان به چنین نهاد و چنین اندیشه هایی، تقدیر گریز ناپذیر الهی است.

و به راستی، آن کدام نهاد و کدام اندیشه است -با این توضیحات- جز همان که اینک با نام "بسیج و تفکّر بسیجی" می شناسیم؟ آری بسج، "مدرسۀ عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی که پیروانش بر گلدسته های آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند" ، "لشکر مخلص خدا که دفتر آن را همۀ مجاهدان، از اول تا آخر امضاء نموده اند" و "میقات پابرهنگان و معراج اندیشۀ پاک اسلامی که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند". نهاد مقدّسی که در آغازین ماه های پیروزی انقلاب اسلامی ایران، نهالش به فرمان بنیانگذار نهضت، خمینی کبیر(ره) نشانده شد و با خون شهداء آبیاری شد و تبدیل گشت به "شجرۀ طیبه و درخت تناور و پر ثمری که شکوفه های آن،بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد".

درختی که چندی است سایه سارش را بر اقصی نقاط عالم، از خاور میانه و آمریکای لاتین تا اروپا و آفریقا گسترده و ملّت ها و دولت های آزادی خواه و استقلال طلب جهان -اعمّ از مسلمان و غیر مسلمان- را به الگو گیری از خود، واداشته است. معنای نهایی قول محی الدّین:

«هر گاه دیدید تفکّر بسیجی بر سراسر جهان حاکم شد، پیشاپیش سلام مرا به مهدی فاطمه(ع) برسانید و خود را برای روز میعاد آماده کنید».

و پایان سخن آنکه:

«بسیج میقات پابرهنگان است و سرانجام،زمین میقات پابرهنگان خواهد شد».

پایان

امید شمس آذر
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مورد محدودۀ جغرافیایی آذربایجان در دوره اسلامی، مدارک زیادی از جغرافی‌نگاران، مورخان و جهانگردان ایرانی و عرب وجود دارد که به آن‌ها اشاره خواهد شد.

ابن فقیه، مولف کتاب البلدان که آن را در سال (903 م /291  ق) به کتابت در آورده است، حدود آذربایجان را از برذعه (بردع) تا مرز زنجان دارند. به نوشته او: «حد آذربایجان از مرز برذعه (بردع) تا مرز زنجان است» و از شهرهای آن است: «برکری، سلماس، موقان، خوی، ورثان، بیلقان، مراغه، نریز، تبریز و حد دیگر آن از سوی مشرق، به شهرهای دیلمستان و طرم و گیلان پیوسته است. و از شهرهای ایشان است: برزه، شاپور خواست، خونه، میانه، مرند، خوی، کولسره، برزند و ... از برزند تا ورثان که پایان قلمرو آذربایجان است، دوازده فرسنگ است.»1 وی در جای دیگر حد آذربایجان را تا رود رس (ارس) و کر در ارمینیه (ارمنستان) دانسته است.2

ابن خردادبه در قرن سوم هجری از شهرها و رستاق‌های3 آذربایجان، فهرستی به دست داده است و این فهرست تا حدودی مرزهای آذربایجان را در دوره اسلامی مشخص می‌کند. شهرها و رستاق‌های آذربایجان که ابن خرداد به از آن‌ها یاد کرده، از این قرار هستند: مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، شیز4، برزه5، سابرخاست6، تبریز، مرند، خوی، کولسره7، موقان، برزند8، جنزه‌شهر پرویز9 [جنزه یا گنجه واقع در شمال ارس]، جابروان، نریز، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان10. رستاق‌ها: سلق، سندبایا، بذ، اُرم، بلوانکرج، سراه (سراب) دسکیاور، ماینهرج11.              

دکتر زریاب خوئی از فهرست شهرها و رستاق‌ها و دیگر اطلاعاتی که ابن خرداد به در مورد آذربایجان در کتاب خود آورده، چنین نتیجه می‌گیرد که تقسیمات ولایات ایران در زمان ابن خرداد به (یعنی قرن سوم هجری) تقریباً همانند دوران ساسانی است. زیرا عباسیان جز در مواردی خاص، تقسیمات ایران قبل از اسلام را بر هم نزدند. ابن خردادبه در کتاب خود از کسانی نام برده که اردشیر اول ساسانی، آن‌ها را شاه نامیده است. یکی از آنان آذرباذگان شاه می‌باشد و این می‌رساند که در اواخر حکومت اشکانی و نیز اوایل دوره ساسانی، آذربایجان خود شاهی داشته است. اهمیت موضوع در این است که همسایگان شمالی آذربایجان یعنی «لان» (اران) و موقان (براشکان) و شروان نیز شاهان مستقلی داشته‌اند. شاپور اول ساسانی نیز در کتبیه کعبه زردتشت، از ممالک آذربایجان و ارمنستان، گرجستان ماخلویی، آلبانی و بلاسان نام برده است. پس نظر به این که همسایگان شمالی آذربایجان در زمان ساسانیان و قرون نخستین اسلام، به منطقه‌ای تقریباً در جنوب رود ارس (حدوداً مرز شمالی فعلی آن) اطلاق می‌شده است.12

اصطخری که از جهانگردان و جغرافی نگاران معروف قرن‌های سوم و چهارم هجری است، در کتاب المسالک و الممالک خود فصلی دارد تحت عنوان «‌ذکر ارمینیه و اران و آذربایجان.»13

وی از شهرهای آذربایجان، چنین یاد کرده است: اردویل (اردبیل)، مراغه، اُرمیه (ارومیه)، میانه و خونه، بروانان(؟) دیرخقان (دهخوارگان، آذرشهر فعلی)، سلماس، نشوی (نخجوان)، مرند، برزند، ورثان، موقان، جابروان، واشنه (اشنویه فعلی)13

اصطخری، دبیل (= دوین) را مرکز ارمینیه، بردع را مرکز اران و اردبیل را مرکز آذربایجان نوشته است به نوشته وی: «حدود آذربایجان» از تارم (طارم) تا حدود زنگان تا دینور تا حلوان تا شهر زور تا دجله و به حدود ارمینیه بازگردد.14 ابن حوقل در کتاب «صوره الارض» که در اواسط قرن چهارم هجری به رشته تالیف در آورده است، همانند اصطخری سرزمین‌های آذربایجان، اران و ارمینیه را یک اقلیم شمرده و آن‌ها را در یک فصل مورد بررسی قرار داده است. وی دلیل آن را این گونه بیان می‌کند: « زیرا تا آنجا که من دیده‌ام (این سه سرزمین) در تحت حکومت یک تن بوده است.»15

وی مطابق نقشه‌ای که از سه سرزمین آذربایجان، اران، ارمنستان تهیه نموده، ارس را مرز شمالی آذربایجان قرارداده است.

در کتاب صوره‌الارض، شهرهای مراغه، تبریز، ارومیه، خوی، سلماس، برکری، اردبیل، داخرقان، اشنه، میانج، مرند، برزند و غیره، جزو شهرهای مهم آذربایجان ذکر شده‌اند. ابن حوقل فرمانروایان اران را تابعان و خراج گذاران شاهان آذربایجان دانسته است: «این فرمانروایان هر ساله خراج معینی با لوازم دیگر به پادشاهان آذربایجان می‌پرداختند و هر فرمانروایی از پادشاه خود فرمان می‌برد و خراج خود را بی‌قطع و امتناع می‌پرداخت و ابن ابی ساج گاه چیزی اندک نیز به عنوان هدیه می‌پذیرفت. لیکن چون این مملکت به تصرف مرزبان ابن محمد مسافر معروف به سلار (سالار) درآمد دیوآن‌ها و قوانینی برقرار کرد و منافع و بقایا را بخوبی ضبط نمود.»16

ابن رسته از جغرافی نگاران سده سوم و اوایل سده چهارم هجری، در کتاب خود تحت عنوان اعلاق‌النفیسه، در مورد حدود آذربایجان چنین نوشته است:

«حوزه‌های آذربایجان عبارتند از: اردبیل و مرند، باخروان، ورثان و مراغه و حوزه‌های ارمینیه به قرار زیر است: اران و جرزان، نشوی، خلاط، دبیل و سراج و صغدبیل باخیس و ارجیش، سیجان، شهرباب ابواب»17

ذکریا قزوینی مولف کتاب آثارالبلاد و اخبار العباد از نویسندگان قرن هفتم هجری، آذربایجان را سرزمینی پهناور بین اران و کوهستان می‌داند و می‌گوید شهرها، روستاها، کوه‌ها و رودخانه‌ها در آن سرزمین بسیار است.18

در ترجمه فارسی یاقوت حموی از دانشمندان قرن هفتم هجری که پیرامون حدود آذربایجان نوشته چنین آمده است: «‌حدود آذربایجان از بردعه تا مشرق تا از زنجان در مغرب و از سمت شمال به سرزمین‌های دیلم، جیل [گیلان] و طرم [طارم] است. و او [آذربایجان] اقلیم بزرگ و وسیعی است و از شهرهای مشهورش تبریز  امروزه مرکز و بزرگترین شهر آذربایجان است و قبلاً مرکز آن مراغه بود و از شهرهایش خوی، سلماس، ارومیه، اردبیل، مرند و غیره است»19

لازم به ذکر است که یاقوت در مورد تعیین حدود آذربایجان دچار اشتباه شده است. دکتر محمد جوادمشکور، عبارت یاقوت را چنین تصحیح کرده است: «حد آذربایجان از شمال بردعه از شرق بلاد، دیلم و گیلان و از مغرب از زنجان از جنوب بلاد طارم و زنجان است».20

مطابق این گفتۀ یاقوت، قسمتی از اران تا بردعه نیز جزو آذربایجان بوده است. ولی در کتاب دیگر خود «گزیده مشترک»21 رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته است.22 در دوره ایلخانان مغول، آذربایجان از لحاظ ادای به نه تومان تقسیم شده بود. حمدالله مستوفی در توصیف بلاد آذربایجان از این نه تومان یاد می‌ کند که به اختصار اشاره می‌شود: 1- تومان تبریز شمال سه شهر (تبریز – اوجان – طسوج). 2- تومان اردبیل: دو شهر اردبیل و خلخال است. 3- تومان پیشگین (مشگین). در این تومان، شهرهای پیشگین، خیا و اوناد، ارجاق، اهر، تکلفه، و کلئبر (کلیبر) قرار داشتند. 4- تومان خوی: شامل چهار شهر، خوی، سلماس، ارومیه و اشنویه بود. 5- تومان مراغه مرکب از شهرهای مراغه، و هخوارقان، نیلان بود. 7- در تومان مرند، شهرهای مرند، دزمار، زنگیان، ریوز (زنوز) گرکر (گرگر) ذکر شده است. 8- تومان نخجوان نیز، شامل شهرهای نخجوان، اردوباد، آزاد و ماکویه23

از تومان نهم در نوشته مستوفی ذکری به میان نیامده و مغشوش است. فقط در آغاز بحث از آذربایجان، آن را به نه تومان تقسیم کرده است هم او از کنار آب ارس تا آب کر را بین‌النهرین و اران24 و از کنار آب کر تا دربند [باب‌الابواب] را ولایت شروان نامیده است.25  


در این عبارات حمدالله مستوفی، مرزهای شمالی آذربایجان، مطابق حدود فعلی آن به رود ارس محدود می‌شود. ولی منطقه نخجوان که آن سوی ارس قرار دارد، در حال حاضر بر اثر حوادث تاریخی و جنگ‌های ایران و روس در قرن نوزدهم میلادی از آذربایجان جدا شده است.

ناگفته نماند که حمدالله مستوفی به لحاظ این که مامور دیوان مالی ایلخانان بوده است، اطلاعات دقیقی در مورد آذربایجان داده است. اخبار ذی‌قیمتی نیز از اوضاع اقتصادی، ترکیب قومی و اجتماعی، حقوقی و دیوانی آذربایجان به دست داده است.

دکتر حسین آلیاری، نام شهرهای آذربایجان را با استناد به نگاشته‌های جهانگردان و جغرافی نگاران اسلامی به شرح ذیل آورده است: «تبریز، اردبیل، مراغه، خنج، ورثان، سیر [سنه]، میانج [میانه]، برزه [جنوب دریاچه ارومیه]، ارومیه، جابروان [جنوب دریاچه ارومیه]، خوی، مرند، گلسره [کولسره] در 53 کیلومتری مراغه در شرق گل تپه، باجروان، برزند [در شمال اردبیل]، سلماس، شیز [گنجک = تحت سلیمان]، سلق [رستاق السلق]، نریز [در مشرق ارومیه]، سندبابا، سابرخاست، سراو [سراب جغرافی‌نویسان اسلامی سراه ضبط کرده‌اند]، ماینهرج [میان دینوروسیر] بذ، میمذ، نیر، زنجان».26

همه این نوشته‌ها و نظرات که از دانشمندان و جهانگردان و جغرافی‌نگاران به نام ارائه گردید، آذربایجان را تقریباً سرزمینی دانسته‌اند که از شمال به رود ارس و ولایت اران و از جنوب به کردستان. (لازم به ذکر است که بعضی از منابع که ارائه گردید قسمتی از کردستان را نیز در قلمرو آذربایجان به حساب آورده‌اند. از جمله سیسر یا سنه = سنندج) و اشنویه از غرب و شمال غربی به ارمنستان و قسمتی از ترکیه کنونی و از شرق به استان گیلان محدود بوده است  که تقریباً شامل استآن‌های کنونی آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان، قسمتی ازکردستان و ایالت خودمختار نخجوان فعلی است.

قبلاً اشاره شد که در مورد مرزهای سیاسی و جغرافیایی آذربایجان، اتفاق نظر وجود ندارد. حال به نظریات و مدارک دیگری نیز اشاره می‌شود که متفاوت و متناقض با نظریات پیش گفته هستند. بعضی از این مدارک مرز شمالی آذربایجان را تا دربند و اران فراتر برده‌اند. جا دارد برای به دست آوردن یک نتیجه‌گیری مطلوب در رابطه با حدود تاریخی آذربایجان در بعد از اسلام به این گونه نظرها نیز توجه شود.

برابر اطلاعات و اخبار داده شده از بعضی از جهانگردان و مورخان اسلامی می‌توان گفت که در قرون نخستین اسلامی، تقریباً تا عصر سلجوقیان، اران و آذربایجان تحت سلطه و حکومت یک نفر حاکم بود که از شام یا بغداد فرستاده می‌شد. و والی که جهت فرمانروایی به این مناطق می‌آمد، آذربایجان را تختگاه خویش قرار می‌داد. بعضی مواقع ارمنستان نیز همانند اران از نظر سیاسی و اداری تابع آذربایجان می‌شد. همان گونه که قبلاً گفته شده است، بعضی از جغرافی‌نگاران اسلامی از جمله ابن حوقل و اصطخری، این سه ایالت را به عنوان یک سرزمین و اقلیم مورد بررسی قرار داده‌اند. بر این اساس پیوندهای مشترک اهالی آذربایجان و اران خصوصاً از لحاظ دینی، از همان دورۀ حکومت اسلامی بیشتر شد، و شاید یکی از علل تناقض گویی‌ها در مورد حدود آذربایجان در قسمت‌های شمالی، همین مساله باشد.

حال می‌پردازیم به آن دسته از مورخان و جغرافی‌نگاران که اران و دربند را در محدودۀ آذربایجان دانسته‌اند. از جمله این‌ها یعقوبی، مسعودی، بلعمی، ابن اثیر و محمد بن خلف تبریزی را می‌توان برشمرد.

یعقوبی‌ شهرهای بیلقان و برذعه را در قلمرو آذربایجان دانسته و می‌گوید: «پس هر کس آهنگ آذربایجان کند، از زنجان بیرون رود و چهار منزل تا شهر اردبیل رهسپار گردد و اردبیل نخستین شهری است که از شهرهای آذربایجان می‌بیند و از اردبیل تا برزند از استآن‌های آذربایجان سه روزه راه است و از برزند تا شهر ورثان از استآن‌های آذربایجان و از ورثان تا بیلقان و از بیلقان تا شهر مراغه که مرکز آذربایجان بالا است و استآن‌های آذربایجان عبارت است از: اردبیل، برزند، ورثان، سراه، شیز، مرند، تبریز، میانه، ارمیه (ارومیه)، خوی، سلماس. اهالی شهرهای و استآن‌های آذربایجان مردمی به هم آمیخته‌اند از عجم‌های کهن آذریه و جاودانیه».27

بلعمی از وزرای عهد سامانی که کتاب تاریخ طبری را ترجمه و تخلیص کرده است، در مورد حدود آذربایجان چنین می‌نویسد: «اول حد از همدان گیرند تا به ابهر و زنگان بیرون شوند و آخرش به دربند خزران و بدین میانه، هر چه شهرها است همه را آذربایگان خوانند ... راه‌ها به آخر آذربایگان که از آن جمله بلاد خزران شوند، گروهی برخشک و گروهی از دریا، که از هر راهی دربند خوانند و به تازی باب گویند.»28

ناگفته نماند که با مراجعه به مبحث فتح آذربایجان در تاریخ طبری29، معلوم گردید که طبری چنین مطلبی را در مورد حدود آذربایجان ارائه نکرده است.

مسعودی که در نیمه اول قرن چهارم هجری می‌زیسته است، در کتاب مروج الذهب خود، اران را جزوی از آذربایجان به شمار آورده است.30 به نوشتۀ مسعودی: «و چون جد کی‌خسرو که افراسیاب پسر بشنک پسر نبت پسر نشمر پسر ترک بود، در دیار سرو  اران آذربایجان کشته شد.»31

مسعودی در جاهای دیگر کتاب خود از آذربایجان و اران جداگانه نام برده است: «‌و پرویز [خسرو پرویز] که پدر را خشمگین دید، فراری شده و به ولایت آذربایجان، ارمنستان، اران و بیلقان رفت.»32

ابن اثیر مورخ شهیر و بزرگ اسلام و ایـران، در ذکر حوادث سال 421 ه.ق در مورد فضلوان شدادی که حاکم اران و شروان بود، می‌نویسد: فضلون کردی بر بخشی از آذربایجان استیلا یافته و به تملک خود در آورده بود.33

از آن جا که منطقۀ تحت فرمانروایی و تسلط فضلون، آن سوی رودخانه ارس بود، بنابراین، منظور ابن اثیر از نوشتن «‌او بر بخشی از آذربایجان تسلط یافت» همان اران و شروان است. 


محمدبن‌خلف تبریزی از دیگر نویسندگانی است که اران را جزو آذربایجان به شمار آورده است. به نوشته او، اران ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال اوست.34 هم او درجای دیگر، رودخانۀ ارس را رودی می‌نامند که از کنار تفلیس ما بین آذربایجان و اران می‌گذرد.35

رحیم رئیس‌نیا نویسنده کتاب «‌آذربایجان در سیر تاریخ ایـران»، به نقشه‌ای اشاره کرده است که شریف ادریسی (493-560 ق) جغرافی‌دان و نقشه نگار مراکشی در حدود سال 549 ق کشیده است و کنراد مولر آلمانی در سال 1928 با الفبای لاتین آن را منتشر نموده است. به نوشته او، شریف ادریسی در نقشه‌ای که کشیده، اراضی میان کوه‌های قفقاز و کر را – شروان - «‌آدری آذربایجان» (آذربایجان پسین و یا عقبی) و اراضی بین رودهای ارس و کر را «‌بقیه آردی آذربایجان» و آذربایجان کنونی ایران را «‌بلاد آذربایجان» نامیده است.36

از دیگر نویسندگان معاصر، مرحوم محمدعلی تربیت در کتاب «‌دانشمندان آذربایجان» در مورد دانشمندان و شعرای سرزمین‌های هر دو سوی ارس بحث کرده است. علامه دهخدا قزوینی نیز در لغتنامه خود اران را اقلیمی از آذربایجان معرفی نموده است.37

شمس‌الدین ساعی در ماده نظامی38  قاموس الاعلام خود که در سال 1308 ق (1891 م) در استانبول منتشر شده است. زادگاه نظامی را گنجه آذربایجان نوشته است. و بدین ترتیب این شهر را که در شمال رود ارس و جنوب رود کر قرار دارد، از شهرهای آذربایجان دانسته است.39

تا این جا درمورد مرزهای شمای آذربایجان به دو نظرات مختلف و متناقض اشاره شد. آن‌هایی که مرز شمای آذربایجان را تقریباً رود ارس دانسته و گاهی نخجوان را نیز جزو شهرهای آذربایجان دانسته‌اند. و از نوشته‌های عده‌ای دیگر، چنین مستفاد می‌شود که مرزهای آذربایجان فراتر از رودخانه ارس و گاهی تا دربند قفقاز امتداد پیدا می‌کرد. از آن جا که برای اثبات این دو نظریه، مدارک و اسناد فراوانی از نویسندگان متقدم (دوره اسلامی) وجود دارد، بعید به نظر می‌رسد که آلوده به اغراض سیاسی باشند و خواسته باشند به خاطر اهداف و مقاصد سیاسی خود، مرزهای یک منطقه را به عقب یا جلو ببرند. در این صورت این سوال پیش می‌آید، که پس این همه تناقض‌گویی‌ها را در موردمرزهای شمالی آذربایجان چگونه می‌توان توجیه و دلایلی برای آن ارائه نمود؟

به نظر می‌رسد که این همه تناقض و اختلاف نظر درباره حدود شمالی آذربایجان در آثار نویسندگان اسلامی از همجواری، تداخل و پیوندها و سرنوشت و تاریخ مشترک مردمان این سو و آن سوی ارس به ویژه در دورۀ اسلامی نشات گرفته باشد.

براساس مدارک و مطالبی که قبلاً ارائه گردید، می‌توان گفت که تا اواسط قرن سوم قمری، رودخانۀ ارس تقریباً مرز آذربایجان را در قسمت شمال تشکیل می‌داد (تا زمان ابن خردادبه). بعد از این که حاکمیت اسلام از قرن سوم به بعد با سرکوب قیام بابک در این مناطق تثبیت شد، اران و آذربایجان غالباً تحت نظر و حکومت یک نفر والی قرار داشت، و به همین جهت همان طوری که قبلاً نیز به آن اشاره شد، در کتب جغرافی‌نگاران و جهانگردان قرن چهارم، سرزمین‌های آذربایجان و اران و گاهی ارمینیه در یک فصل مشترک مورد بررسی قرار گرفته است.

به نظر احمد کسروی: «‌در قرن‌های نخستین اسلام که تازیکان در همه جای ایران رشته فرمانروایی را در دست داشتند اران بیشتر تابع آذربایجان بود و کسی که به عنوان والی برای هر دو از شام یا بغداد فرستاده می‌شد، در آذربایجان می‌نشست، گاهی ارمنستان نیز تابع آنجا بود ... از این جاست که از این سه سرزمین یکجا و با هم یاد می‌شد.»40 دکتر زریاب، علت اختلاف نظر در مورد مرز شمالی آذربایجان را در قرن‌های چهارم و پنجم ق تا زمان یاقوت حموی (قرن هفتم ق) تسلط مسلمانان بر سراسر آذربایجان و اران و اسلام آوردن اهالی هر دو سرزمین می‌داند و به همین جهت، جغرافی‌نگاران حدود اران و آذربایجان را گم کردند و از این روگاهی حد شمالی آذربایجان را تا قسمت‌های خیلی شمالی‌تر رود ارس بالا برده‌اند.41 


بنابراین، می‌توان گفت که سرزمین‌های شمالی و جنوب رود ارس در دوره اسلامی علی رغم آن که، نام جداگآن‌های داشتند و رودخانۀ مزبور نیز مرز طبیعی میان آن‌ها به شمار می‌رفت ولی از لحاظ سیاسی و جغرافیایی تا زمان مهاجرت سیل‌وار سلجوقیان به سرزمین‌های اران و آذربایجان، تقریباً یک واحد [اداری] محسوب می‌شدند.

مهاجرت‌های پیاپی سلجوقیان در قرن پنجم هجری به سرزمین‌های اران و آذربایجان و برچیده شدن بساط حکومت‌های محلی نظیر روادیان، شدادیان و غیره و نیز گسترش زبان ترکی و عقب‌نشینی و تقریباً امحا زبآن‌های محلی، بستر مساعدی برای تسریع روند ارتباطات و پیوندها و هم جوشی‌های فرهنگی، اقتصادی، قومی و دینی پدید آورد. داشتن دین واحد و همه عوامل قبلی باعث اختلاط هر چه بیشتر مردمان دو سوی رودخانه ارس شد.

در همین زمآن‌ها (بعد از سلجوقیان) بود که به قول بار تولد: «اران بلاواسطه به آذربایجان ملحق گردید»42. تا آن جا که بعد از آن نام اران نیز تحت‌الشعاع نام آذربایجان که معروفتر بود، قرار گرفت و بندرت در کتاب‌ها به کار رفت. چنانکه در کتاب مطلع السعدین43 که شرح لشکرکشی‌های تیمور و امرای قره قویونلو و اَق قویونلوست، به ندرت آن هم با نام قراباغ اران بر می‌خوریم. اسکندر بیک منشی مولف عالم آرای عباسی به مناسبتی در دو سه مورد از اران نام برده است. ولی بیشتر از قراباغ و شیروان یاد کرده است.44   

نظر نگارنده این است که رودخانه ارس حداقل تا دوره مهاجرت سلجوقیان علی‌رغم وابستگی اداری و سیاسی اران به آذربایجان با استناد به نوشته‌های معتبر جغرافی‌نگاران و مورخان اسلامی مرز شمالی آذربایجان بوده است، هر چند مردمان آن سوی ارس (اران) در همین دوره نیز اشتراکات زیادی با مردم آذربایجان داشتند، ولی از دوره سلجوقی به بعد در اثر استیلای همه جانبه سلجوقیان بر کل منطقه اهالی دو خطه اران و آذربایجان از لحاظ زبانی، فرهنگی، دینی و تا حدودی سیاسی تشکیل یک واحد را دادند. براین اساس از زمان حاکمیت ترکان سلجوقی اطلاق نام آذربایجان به جای اران (صرف نظر از اهداف و توطئه‌ها و نقشه‌های سیاسی که در ذهن بعضی از افراد است) چندان غیرطبیعی و غیرمترقبه نمی‌نماید. زیرا سرزمین اران رفته رفته نام خود را نیز از دست می‌داد.

سرزمین آذربایجان ایران از زمان عقد معاده ترکمن‌چای در سال 1828 م از طرف شمال به رود ارس محدود شده است. می‌بینیم که حوادث تاریخی و سیاسی در پیشروی و پسروی مرزهای آذربایجان خیلی موثر بوده است.

همسایۀ آذربایجان ایران در شمال، از سال 1918 میلادی یعنی از زمان حاکمیت حزب مساوات در آن جا، رسماً نام آذربایجان گرفت و هم اینک پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان جمهوری آذربایجان در نقشه‌های جغرافیایی ظهور پیدا کرده است. براساس مدارک تاریخی واضح است که آن سرزمین قبل از هر چیز تحت‌الشعاع نام آذربایجان ایران بوده ولی نام آذربایجان نداشته است و یکی از ایالات مهم ایرانی تا عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمن‌چای به نام اران را تشکیل می‌داده است.

 

یادداشت‌ها:
1-     ابوبکر محمدبن‌الحاق همدانی، ابن فقیه، ترجمه مختصرالبدان (بخش مربوط به ایران)، ترجمه ح. مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ ایران 1349، ص 128.

2-     همان اثر، ص 129.

3-     مقصود از رستاق به قول یاقوت هر موضعی است که در آن مزارع و قریه‌ها باشد.

4-     سیسر یا سنه با (سنندج) واقع در کردستان امروزه تطبیق می‌شود.

5-     برزه بر سر راه مراغه به سیسر بوده و هم چنانکه مینورسکی حدس زده، باید محل برزه را در سقز کنونی جستجو کرد.

6-     در میان مراغه و برزه شهر سابرخاست قرار داشت و محل آن را می‌توان با میاندوآب کنونی تطبیق کرد.

7-     کولسره یا کورسره میان مراغه و سراب بوده است از مراغه تا کولسره 10 فرسخ و از آنجا تا سراب 10 فرسخ بوده است.

8-     برزند قریه‌ای بوده است که افشین هنگام جنگ با بابک خردمدین آنجا را لشگرگاه خود ساخت و فاصله آن تا اردبیل چهارده فرسخ و از آنجا تا بذ (شهر بابک) 7 فرسخ بوده است.

9-     ابن‌خردادبه جنزه را مدیه ابرویز (شهر پرویز) نامیده است و فاصله آن را تا مراغه 6 فرسخ نوشته است ظاهراً نامیدهشدن جنزه به شهر پرویز از آن روی بوده است که در حمله هرقل به ایران خسرو پروزی در آنجا بوده است.

10-حدود العالم جابروان را به صورت جابروقان و در ردیف شهرک‌های خرد آورده است.

11-ابن خردادبه، المسالک و الممالک، ص 97

12-دایره‌المعارف بزرگ اسلامی ج 1، ص 198

13-ابواسحق ابراهیم، اصطخری، المسالک و الممالک، به اهتمام ایرج افشار، تهران علی و فرهنگی، 1368، صص 155، و نیز و.ک به: ابوالفدا تقویم البدان، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349، >هر یک از این سه اقلیم، اقلیم بزرگی است که به سبب تداخل در یکدیگر، ارباب فن هر سه را در ذکر و تصویر به یکجا آورده‌اند< ص 442.

مقدسی گوید: ‌آذربایجان، اران و ارمنیه یک ایالت بزرگ را تشکیل می‌دهند. وی این ایالت را «‌اقلیم رحاب» یعنی منطقه جلگه‌های مرتفع نامیده در مقابل «اقلیم جبال» در ماد و «اقلیم اقور» یعنی منطقه جلگه‌های پست در بین‌النهرین ر.ک به: مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه اقالیم، لیدن، 1906، ص 373.

14-همان اثر، صص 160- 155

15-همان اثر، صص 160-158

16-محمد، ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل (ایران در صوره‌الارض)، ترجمه و توضیح جعفر شعار، تهران، امیرکبیر، 1366، ص 81

17-ابن حوقل، ایران در صوره‌الارض، ص 95

18-ابن رسته، اعلاق الانفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، تهران، امیرکبیر، 1365، ص 122

19-ذکر یا قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمن شرفکندی (هژار) تهران، موسسه علمی اندیشه جوان، 1366، ص 65

20-متن عربی گفته یاقوت چنین است: «حد اذربیجان من بردعه مشرقاً الی ارزنجان مغرباً، یتصل و حدها من جهه الشمال بیلاد الدیلم، و الطرم و هو اقلیم واسع و من مشهور مدائنها: تبریز، و هی الیوم قصبتها و اکبر مدنها و کانت قصبتها قدیماً المراغه و من مدنها خوی و سلماس، و ارمیه, و اردبیل و مرند و غیرذالک» ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، یاقوت حموی، معجم البدان، ج 1، (بیروت، دارصادر، 1955 م). ص 128.

21-محمد جواد مشکور، جغرافیایی تاریخی ایران باستان، تهران، دنیای کتاب، 1362، ص 295

22-اصل کتاب به عربی است تحت نام المشترک وضعاً و المفترق ضفعاً که توسط محمد پروین گنابادی تحت عنوان برگزیده مشترک یاقوت حموی ترجمه و چاپ شده است.

23-یاقوت حموی، برگزیده مشترک، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران

24-حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، به تصحیح گای لسترنج، تهران دنیای کتاب، 1363، صص 75 الی 89

25-به نظر می‌رسد اران تا حدود سده چهارم هجری از دربند تا ارس گسترده بوده اما بعد از آن شروان از لحاظ سیاسی از آن جدا شده و چنانکه یاقوت حموی و حمدالله مستوفی اشاره کرده‌اند اراندر میان رودهای ارس و کر و سرزمین آذربایجان قرار داشته و رود کر مرز میان اران و شروان بود. و محدود شروان نیز از رود کر تا باب الابواب بوده است.

26-حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، صص 92-91

27-دکتر حسین آلیاری، >نام شهرها و وضع راه‌های آذربایجان در قرون نخستین اسلامی نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، ص 83

28-احمدبن واضع یعقوبی، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ص بلعمی، تاریخنامه طبری، تصحیح و تحشیه محمد روشن، ج 1، تهران، نشر نو، 1368، ص 529.

29-محمد بن حریر طبری، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ج 5، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1362، ص 1979

30-در متن عربی کتاب الران من بلاد آذربایجان آمده است.
31-ابوالحسن علی بن حسین، مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ترجمه ابوالقاسیم پاینده، تهران، علی فرهنگی، 1370، ص 227.32-همان اثر، صص 609 – 266

33-متن عربی گفته ابن اثیر: >کان فصلون الکردی هذا بیده قطعه من آذربایجان قد استولی علیها و ملکها< به نقل از جواد، هیئت «آذربایجانی آدی و سرحدلری» (نام و مرزهای آذربایجان)، وارلیق، شماره 5، 1372، ص 6.

34-عزالدین، علی بن لاثیر، تاریخ بزرگ  اسلام ایران، ج 16، ترجمه علی هاشمی حائری، ص 122

35-محمدحسین بن خلف تبریزی، برهان قاطع، ج 1، به اهتمام دکتر محمدمعین، تهران، امیرکبیر، 1357، ص.

36-همان اثر، ص 103

37-رحیم رئیس‌نیا، آذربایجان در سیر تاریخ ایران، بخش اول، صص 82-81.

38-علی اکبر دهخدا، لغت‌نامه، ذیل کلمه اران (تهران، چاپخانه مجلس، 1336)

39-متن ترکی عبارت قاموس الاعلام «آذربایجانک (آذربایجانن) (گنجه) قصبه سنده نشات ایتمکله (نظامی گنجوی) دینمکله معروفدور ایرانک (ایرانن) اعاظم شعراسندن الوب»

40-شمس‌الدین، سامی قاموس الاعلام، ج ، استانبول مهران مطبعه سی، 1308 ق / 1891، ص 4589

41-احمد، کسروی، شهریاران گمنام، تهران، امیرکبیر، 1353، صص 259-258

42-دایره‌المعارف بزرگ اسلامی ج 1، ص 199

43-و.و. بارتولد، گزیده مقالات تحقیقی، ترجمه و گردآوری کریم کشاورز، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 67.

44-کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی، مطلع السعدین و مجمع البحرین، به اهتمام عبدالحسین نوائی، تهران، کتابخانه طهوری، 1353، صص 101-33 و دیگر صفحات. البته در این کتاب نام اران بدون ذکر قره باغ نیز به کار رفته است. صص 59-32
امید شمس آذر
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سرزمین آذربایجان که امروزه شامل استان های آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل و زنجان می‌باشد. یکی از ایالت‌های باستانی و مهم ایران است که بر اساس اسناد و مدارک تاریخی و باستان شانسی از هزاران سال پیش، محل سکونت اقوام و جوامع مختلف انسانی بوده است.

بنابر داده‌ها و مدارک تاریخی، آذربایجان در دوران هخامنشیان و پیش از آن جزوی از قلمرو ماد بوده است و قسمت شمال غربی آن را تشکیل می‌داده است. تاریخ این ناحیه را پیش از تاسیس نخستین دولت فراگیر و مستقل در ایـران، یعنی دولت ماد، باید در تاریخ دولت اورارتو و قبایلی که در نواحی مختلف آن می‌زیستند، جستجو کرد. آشوری‌ها که قبل از تاسیس دولت ماد، غرب و مرکز ایران را بارها مورد تاخت و تاز قرار داده‌اند، ناحیه میان رود ارس و کوه‌های اَوین (در خوی) و قره داغ (در اهر) را « سان گی بوتو» می‌نامیدند. این ناحیه در قرون هشتم و نهم پیش از میلاد در قلمرو اوراتو بوده است. کادوسیان در دره قراسو ساکن بودند و اورارتوها و «‌مانائیت‌ها» در مغرب، جنوب و شرق دریاچه ارومیه حاکمیت داشتند و در بخش شمالی آن، قبیله دالیان سکونت داشتند1.

به نظر بارتولد خاورشناس روس، پیش از حمله اسکندر مقدونی، آذربایجان بخش جدایی‌ناپذیر از سرزمین ماد بود و سیستم اداری جداگانه‌ای نداشت. تاریخ آذربایجان به عنوان یک ناحیه مشخص و دارای مرزهای سیاسی و جغرافیایی که شناسایی حدود آن خصوصاً در قسمت‌های شمالی در بعضی موارد باعث ارائه نظرات مختلف شده است، بعد از حمله اسکندر و حاکمیت و دستیابی آتروپات سردار ایرانی در آن جا، آغاز می‌شود.

جغرافی نگاران عهد قدیم، ماد را به دو یا سه بخش تقسیم کرده‌اند. ماد بزرگ که با عراق عجم قرون بعد مطابق است و ماد کوچک، شامل آذربایجان و قسمتی از کردستان می‌شد. بعضی به سه «‌ماد» قائل شده و ماد رازی، یا ری را جزو عراق عجم دانسته‌اند‌‌2.

دیاکونوف مو‌لف تاریخ ماد در مورد تقسیم بندی ماد و بخش غربی آن چنین می‌نگارد: «‌ماد، همچون سرزمینی تاریخی و به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان، اراضی‌ای را که در سمت شمال به رود ارس و قله‌های البرز (در جنوب دریای خزر) و از مشرق صحرای شوره زار دشت کویر و از مغرب و جنوب به سلسله جبال زاگرس محدود بوده، شامل می‌گشته. اراضی یاد شده از لحاظ جغرافیایی [و تاریخی] به سه بخش تقسیم می‌گردد. بخش نخست که ما بخش غربی یا «‌ماد آتروپاتن» خواهیمش خواند، از رود ارس در شمال تا کوه الوند در جنوب ممتد بوده در ناحیه‌ی دریاچه‌ی ارومیه و رودهای جغتو و دیگر رودهایی که به موازات آن به دریاچه‌ی مزبور می‌ریزند و هم چنین ناحیه‌ی دره قزل اوزن (سفید رود) که جبال البرز را قطع کرده است، نزدیک شهر کنونی رشت به دریای خزر می‌ریزد، شامل بوده است. سراسر این ناحیه [آذربایجان و کردستان] را سلسله جبالی که از شمال به جنوب و یا از شمال غربی به جنوب شرقی ممتدند پوشانده است»3

هم او در مورد مرزهای شمال غربی ماد باستان می‌نویسد: ماد باستان از شمال غربی با ارواتور (و بعدها با ارمنستان) و از جانب شمال با آلبانی [اران] هم مرز بوده است، سرانجام ناحیه تاریخی ماد به دو بخش تقسیم شد. بخش شمال غربی آن، به نام ماد آتروپاتن [آتورپاتکان – آذربایجان] موسوم گردید و مستقلاً راهی دیگر در طریق تعالی و رشد پیمود و با تاریخ تکامل آلبانی [که از لحاظ قومی و فرهنگی به آتروپاتن نزدیک بوده] و در آن سوی ارس واقع بوده قرابت داشت.4

مرزهای شمالی آذربایجان، بعد از استقرار آتروپات در آنجا ثابت نبوده است. دکتر عباس زریاب خوئی5 براساس تالیفات جغرافی‌نویسان یونانی، به این نتیجه رسیده است که مرزهای آذربایجان در پیش از اسلام از طرف شمال به سرزمین خزرها محدود می‌شد و از مغرب رود ارس، حد فاصل آن و ارمنستان بود، و از جنوب غربی تا دریاچه‌ی مانتیانی (در کتاب استرابن «‌سپاوتا» که به «گپاوتا» (کبودان)6 «‌از کلمه ارمنی Gaboid »)، یعنی تا دریاچه ارومیه گسترده بود.

از فحوای کلام بعضی دیگر از نظریه پردازان نیز بر می‌آید که سرزمین‌های آن سوی رود ارس، هر چند نام آتورپاتگان نداشته و آلبانی نامیده می‌شده است، ولی از لحاظ اداری و سیاسی تابع آتورپاتگان [آذربایجان] بوده‌اند. به نظر دیاکونوف آتروپات تا حدودی بر قفقاز شرقی نظارت داشته است.7 آتروپات کوششی برای الحاق مستقیم آن قبایل [آلبانی] به قلمرو ماد به عمل نیاورد. بلکه سعی کرد ایشان خود را متحدان ماد اعلام کنند.

پورداود نیز نظری مشابه با نظر دیاکونوف ارائه کرده است: «‌در دوره شهریاران آتورپاتگان، گاهی سرزمین فرمانروایی آنها از مرزها گذشته، به خاک‌های همسایه کشیده می‌شد. بخشی از قفقاز کنونی که در پارینه، اران خوانده می‌شد و پایگاه آن پرتو – بردعه – بوده‌ی از همان خاک‌هایی است که گاهی شهریاران آتورپاتکان در آنجا فرمانگزار بوده‌اند.»8

خطه‌ی آذربایجان در دوره ساسانی نیز همانند ادوار قبل، از ایالات مهم ایران بود. در این دوره ایران از نظر سیاسی و اداری منقسم به چار فاذوسفان بود، که هر کدام از آنها بر یکی از نقاط چهارگانه ایران حکومت می‌کرد.

ابوحنیفه دینوری در کتاب اخبارالطوال خود در مورد تقسیم ایران به چهار بخش در روزگار خسرو اول انوشیروان چنین می‌نویسد: «‌انوشیروان کشور را به چهار بخش تقسیم کرد و بر هر بخشی مردی از معتمدان خویش را گماشت. یک بخش خراسان و سیستان و کرمان بود. بخش دوم، اصفهان و قم و ناحیه جبل و آذربایجان و ارمنستان بود. بخش سوم، فارس و اهواز تا بحرین و بخش چهارم عراق تا مرز کشور روم. هر یک از این فرمانروایان چهارگانه، در آخرین حد شرف و اهمیت بودند»9

انوشیروان علاوه بر فاذوسفان‌ها که در بالا به آن ها اشاره شده، بر هر یک از این نواحی، اصبهبذی [اسپهبد] نیز تعیین کرد. اصبهبذ شمال بر سپاه آذربایجان و سرزمین‌های آن سوی خزر نیز ریاست و فرماندهی داشت. به گفته این خردادبه، اصبهبذ شمال را، آذربایجان اصبهبذ می‌گفتند که دلیل بر اهمیت و پهناوری آذربایجان آن روز بوده است. زیرا سرزمین‌های آذربایجان، ری و دماوند [به اصطلاح آن روز دنیاوند] طبرستان، گیلان و طیلسان [تالشان] و خزرولان [اران] و صقالب [اسلاوها] در این اصبهبذی قرار داشتند.10

برابر نظریات فوق‌الذکر، سرزمین‌های آن سوی رود ارس، هر چند به عنوان ناحیه‌ای جداگانه از آذربایجان بودند، ولی در اکثر ادوار پیش از اسلام از نظر سیاسی و اداری تابع آذربایجان بودند.11 ولی از طرف دیگر، بعضی از مولفین حدود آذربایجان را از ناحیه شمال به رود ارس محدود کرده‌اند که در این جا به نقل از کتاب آذربایجان و اران، تالیف دکتر عنایت الله رضا، به بعضی از آن ها اشاراتی شد.

استرابن جغرافی نویس یونانی که معاصر پارت‌ها بود، مرزهای جنوبی آلبانیا (اران) را به ماد آتروپاتن محدود می‌شمارد و می‌نویسد: «‌آلبانیا سرزمینی است که از جنوب رشته کوه‌های قفقاز تا رود کر و از دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد آتروپاتن محدود می‌شود.»12

آنانیا شیراکاتسی جغرافی نویس سده هفتم میلادی، به هنگام بحث پیرامون همسایگان ارمنستان از ایبری [گرجستان] و آلبانیا نام می‌برد.13

دکتر رضا، در جای دیگر از قول کاگان کاتواتسی، مورخ مشهور سده دهم میلادی و مولف کتابی تحت عنوان تاریخ آغوان، می‌نویسد: «‌وی [موسی کاگان]، ضمن بحث پیرامون آلبانیای قفقاز، حدود آن را از ایبری – گرجستان - تا دروازه‌ی هون‌ها - دربند قفقاز - و رود ارس نوشته است.»14

در یک جمع‌بندی کلی با توجه به نظرات پیش گفته، می‌توان گفت که مرزهای آذربایجان، به ویژه از سمت شمال در دوره‌ی پیش از اسلام در نوسان و تغییر بوده است. هر چند سرزمین‌های آن سوی ارس آلبانیا [آغوان] نامیده می‌شد و رود ارس تقریباً مرز طبیعی میان آتورپاتگان و آلبانیا شمرده می‌شد، ولی در اثر حوادث تاریخی و سیاسی مرزهای آذربایجان (بیشتر از لحاظ سیاسی و اداری) شامل قسمتی از سرزمین‌های آن سوی رود ارس نیز می‌شد. در مواقعی که خزرها و هون‌ها در اثر پیروزی سپاهیان ایرانی به سوی شمال رانده می‌شدند، مرز آذربایجان نیز به سوی شمال پیشروی می‌کرد.

بنابراین، مرز شمال آذربایجان در دوره ساسانی در اثر حملات خزرها ثابت نبوده است و در اثر پیش روی یا پس روی آن‌ها میان رود ارس و کوه‌های قفقاز در نوسان بوده است.

وابستگی اداری ولایت آلبانیا به آتورپاتکان (آذربایجان) بعد از استقرار آتروپات در این ناحیه و به ویژه در دوره ساسانی باعث شده که بعضی از محققان، جمهوری آذربایجان فعلی [اران] را در پیش از اسلام، جزوی از آذربایجان به شمارند. 

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، هنگام بحث از حوادث و مشکلات دوره‌ی پیروز ساسانی می‌نویسد: «‌یک مشکل عمده پیروز در اوایل سلطنت، طغیان اقوام البانی بود، در ولایات اران آذربایجان بین رود کر و دریای خزر.»15

نتیجه‌ای که از بحث حدود آذربایجان، در پیش از اسلام می‌توان گرفت، این است که تشکیل دولت ماد، در درجه اول و استقرار و تشکیل ناحیه‌ی آتروپات در آذربایجان در درجه دوم، نقاط عطف تاریخ آذربایجان در پیش از اسلام به شمار می‌روند. چرا که قبل از تشکیل دولت ماد، این خطه جزوی از مملکت اورارتو بود و هویت مستقلی از خود نداشت. ولی در دوره مادی قسمت شمالی غربی آن سرزمین، ماد کوچک (آذربایجان فعلی) نامیده می‌شد که نشانگر اهمیت آذربایجان در آن دوره بوده است.16 

استقرار آتروپات نیز در آذربایجان و تشکیل ناحیه‌ی آتروپاتن توسط وی به تعیین و تثبیت مرزهای تاریخی این سرزمین کمک کرد و مناسبات اجتماعی و اقتصادی میان نقاط مختلف آذربایجان وجوه مشترک زیادی را در زمینه فرهنگ مادی و معنوی اهالی این خطه به وجود آورد. تداوم حکومت خاندان آتروپات در دوره‌ی اشکانی که نیمه استقلالی در عین دست نشاندگی اشکانیان داشتند، سهم عمده‌ای در شکل‌گیری این سرزمین به عنوان واحد جغرافیایی و سیاسی داشت است.

این ناحیه در دوره ساسانی نیز کماکان اهمیت خود را حفظ کرد و از نواحی مهم و سوق‌الجیشی ایران به شمار می‌رفت. در زمان ساسانیان نیز آلبانیا، هر چند رود ارس به عنوان مرز طبیعی قاطعی آن را از آذربایجان جدا می‌کرد ولی از نظر سیاسی و اداری همان‌گونه که قبلاً نیز گفته شد، وابسته و تابع آذربایجان بود.17

 

 یادداشت‌ها:

1-      دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظراحسان یارشاطر، ج اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1354، ص 52.

2-      حسین پیرنیا، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، بخش قبل از اسلام، (تهران، کتابفروشی خیام، 1362، ص 131).

3-      ا.م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران، علمی و فرهنگی، 1371، صص 80-79.

4-      همان اثر، صص 83-82.

5-      دایره‌المعارف بزرگ اسلامی ج اول، ماده آذربایجان، تهران، نشر مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، 1367، صص 195-194.

6-      ابن حوقل و مسعودی آن با بحیره کبودان نامیده‌اند، Gubiod در زبان ارمنی به معنی آبی است و به نظر می‌رسد که کبودان ماخوذ از این لغت باشد. ر.ک به دکتر حسین آلیاری: نام شهرهای و وضع راه‌های آذربایجان در قرون نخستین اسلامی نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، شماره 132.

7-      ا.م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ص 55.

8-      ابراهیم پور داوود، یسنا، ج 2، زیر نظر بهرام‌فر، وشی، تهران، دانشگاه تهران، 1356، ص 142.

9-      ابوحنیفه احمد بن داود و نند دینوری، اخبار الطول، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1366، ص 96.

10-  ابوالقاسم عبیدالله بین عبدالله بن خردادبه، المسالک و الممالک، ترجمه دکتر حسین قره چانلو از روی متن تصحیح شده دو خویه، (تهران، مترجم، 1370) ص 96 و نیز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ماده آذربایجان، ص 196

11-  خبر داریم که در عهد خسرو انوشیروان به بازرسی قلاع دربند توسط مامور عالیرتبه ایرانی بارزیوس (Barzius) اشاره گردید. سندی که در این باره می‌توان روی آن تکیه کرد سنگ نوشته‌ای است به زبان پهلوی که در سال 1929 میلادی در آن حوالی کشف گردید، ر.ک، حسین آلیاری، نام شهرها و راه‌های آذربایجان در قرون نخستین اسلامی ص 93

12-  عنایت‌الله رضا، آذربایجان و اران، تهران، ایران زمین، 1360، ص 33.

13-  همان اثر، ص 33

14-  همان اثر، ص 34

15-  عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ ایران قبل از اسلام «مردم در کشمکش با قدرت‌ها»، تهران، امیرکبیر، 1364، ص 462.

16-  رحیم رئیس‌نیا، آذربایجان در مسیر تاریخ ایران، ج 1 – تبریز، نیما، 1368، ص 68.

17-  ورثان شکل معرب نام پارسی وردان است که در زبان ارمنی به صورت وارطان آمده است. ورثاق نام شهر وردان یا «وارداناکرت» است که گویا نام واردان مامیکونیان یکی از اشراف ارمنی ساسانی است.

امید شمس آذر
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای دانلود مجموعه کامل این مقاله از لینک زیر دانلود کنید .

امید شمس آذر
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

پل تاریخی گاران یکی از بناهای تاریخی استان کردستان است و در نزدیکی شهر مریوان قرار دارد.

این پل روی رودخانه‌ای به همین نام بنا شده و یکی از جاذبه‌های تاریخی و گردشگری شهرستان مریوان و همچنین استان کردستان به حساب می‌آید.

این پل دارای ۲ دهنۀ ۶ ضلعی در میان رودخانه و دو پایۀ متّصل به ارتفاع طرفین رودخانه است و سه دهنه دارد که طول آن ۴۲، عرض ۹ و نیم و ارتفاع آن ۶ متر است.

در ساخت پل تاریخی گاران از ملات، سنگ، ساروج، آجر و سنگ‌های تراشیده استفاده شده است.

این پل تاریخی در ۱۰ کیلومتری شمال شرقی مریوان و در مسیر گاران-تیژتیژ واقع شده و در زمان‌های نه چندان دور ارتباط بین دو منطقۀ اسلام دشت و گاران مریوان را با هم تسهیل می‌کرد.

این پل شهر مریوان را به سنندج متّصل می‌کرده و در دوران والیان اردلان در زمان صفویّه مرمّت شده است. امّا پیشینۀ آن به زمان ساسانیان بر می‌گردد و تا سال ۱۳۲۰ از آن استفاده می‌شده است.

پل تاریخی گاران مریوان در سال ۱۳۷۹ توسط سازمان میراث فرهنگی با شمارۀ ۳۵۹۱ در فهرست آثار ملّی ایران به ثبت رسید.


پل تاریخی گاران مریوان - کردستان

امید شمس آذر
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر