سرزمین من دیار حافظان آذر است
بی محابا جانِ جانِ جانِ جانِ کشور است
نقطه ثقل است و کانون حیات این وطن
پاسدار مرز حقّ و ملک ایمان را سر است
این همان "اودلار دیاری" در کلام عاشقان
خاک آذربایجان است و گرامی گوهر است
خاستگاه ملّت ایران و آیین کهن
جایگاه اتّصال باختر با خاور است
لیک این آذر نه آن آذرگشسب باستان
هان! نخوانندم مسلمان دیسگان آتش پرست
از ظواهر پا فرا باید که تا جاوید ماند
آتش دیرینه دیگر این زمان خاکستر است
آذر آزادی و بیداری اینجا برفروخت
آری، آری، مطلبی نو و حدیثی دیگر است
عزم مردانش عدالتخانه را پی ریخته
حکم قانون نافذ از آن دم در این بوم و بر است
از سلحشورانش، از علّامگان و شاعران
نام بردن موجب سنگینی این دفتر است
از ازل با مستبدّان ذرّه ای سازش نداشت
تا ابد با تکیه بر منطق عدالت محور است
گوشها تیز از سبالان و سهندش بر فلک
چشم اشک آلود چیچستش افق را ناظر است
تا که خورشید عدالت از افق سر برزند
جان فرزندان مهیّای نثار این در است
حافظان ماییم و اخگر در کف دستانمان
زخمها از روزگار بدغرض بر پیکر است
بر امید شمس آذر بر می افروزیم، چون
شمس چشم اورمزد و آیه شمس آذر است.