مسمّط) تضمین غزل امام خمینی<ره>
روزگاری ز پی خرقه و دستار شدم
مدّتی نیز پی سبحه و زنّار شدم
لیک از این همه آشفته سری زار شدم
« من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم »
از غمت بانگ بر این گنبد ازرق بزدم
و.اله گشتم، به سر شهرت و رونق بزدم
در دل فقر دم از دولت مطلق بزدم
« فارغ از خود شدم و کوس أنا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم »
تو فکندی سوی من از سر لطفت نظری
گفتی: "این قلب نظرباز به هرجا نبری"!
گفتمت: "چشم"!، کنون بشنو تو از من خبری:
« غم دلدار فکنده ست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهرۀ بازار شدم »
غیر راه تو رهی هیچ نپویم شب و روز
جز سخن از تو ز غیر تو نگویم شب و روز
گویم : ای خلق! بیایید به سویم شب و روز،
« در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم »
چو ز ناآگهی ام شکوه بکردم هر دم
زآه داغم، ز تن سردم و روی زردم
تا ز حکمت پر و زاین زندقه خالی گردم،
« جامۀ زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقۀ پیر خراباتی و هشیار شدم »
بعد از این قصّه فلک دولت بیدارم داد
بخت فیروزفر و نور پدیدارم داد
ساقی خوش خبرم مژدۀ دیدارم داد
« واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم »
بگذارید کنون مستی و شادی بکنم
خوشی و زندگی راحت و عادی بکنم
«شهسوار»یّ و جوانمردی و رادی بکنم
« بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم »