غزل) حوض دل
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ
چه بد بود که ز بعد دعا گناه کنی
ثواب نیک به کردار بد تباه کنی
چه بد بود که پس از باز گشت و استغفار
دوباره نامۀ پاکیزه را سیاه کنی
چه بد که توبۀ خود بشکنیّ و یوسف را
ز جاه کرده به در باز سوی چاه کنی...
شود چو حوض گل آلود دل چو آینه صاف
در آن توان نظری سوی عکس ماه کنی
چگونه خواهی از این ورطه جان به در بردن؟
در آب تار و مشوّش چسان نگاه کنی؟
ز ذات اقدس حق در طریق حق جویی
مدد طلب بکن و سیر آن بخواه کنی
در این طریق نخستین قدم از انسان است
تو سالکی که سفر سوی بارگاه کنی
که بارگاه نیاید به سوی تو آری
بگیر توشۀ خود را که رو به راه کنی
« تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار»
که شاهکار کنی لیک گاه گاه کنی
۹۵/۰۴/۲۱