غزل) حسرت
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ب.ظ
می خواستم که خواب ببینم، نشد،نشد...
بویی از اضطراب ببینم، نشد،نشد...
یک روز عاشقت شوم و بعد تاکنون
یک شب تو را به خواب ببینم، نشد،نشد...
پروانه گشته گرد چراغ وجود تو
خود را در التهاب ببینم، نشد،نشد...
تو آن چراغ راه نما در کویر بهت
من نیز از تو تاب ببینم، نشد،نشد...
بازآمدم به شوق تو ای کشتی نجات
هستیّ خود بر آب ببینم، نشد،نشد...
در هجر شمس روی تو طی گشت سال ها
امّا دمی که ناب ببینم نشد،نشد...
زین سالهای هجری شمسی دلم گرفت
تا کی از این عذاب ببینم؟ نشد،نشد...
لطفی بکن که بار دگر -آفتاب من !-
ماه تو بی نقاب ببینم، نشد،نشد...
من لاله چون علامت پرسش نموده ام
کز غنچه گل جواب ببینم، نشد،نشد...
رفتیّ و آنچه بود گذشت، اینک ای خیال!
منشین، تو هم، بخواب ببینم، نشد،نشد...
۹۵/۰۹/۰۳
زین سالهای هجری شمسی دلم گرفت
تا کی از این عذاب ببینم؟ نشد،نشد...
...
خوب بود و خاص. نبض داشت اما خاموش و اروم.
...
موفق باشین. انشااله