وسیله هدف را توجیه نمی کند
در داستان حضرت ابراهیم(ع)، ایشان ظاهراً 4 بار متوسّل به دروغ شده است؛ یک بار وقتی که می خواست آن اقدام انقلابی خود را که در سر داشت، در بتکدۀ شهر عملی سازد، به مردمی که عازم دامان طبیعت بودند، گفت: من بیمارم. بار دوّم وقتی بعد از شکستن تمام بتها و باقی گذاشتن بت بزرگ به مؤاخذه اش کشیدند، گفت: بزرگشان این کار را کرده است. بار دیگر هنگامی که میان ستاره پرستان رسیده و ستارۀ بزرگ را نشان داده و گفت: این پروردگار من است. بار آخر نیز هنگامی که با همسرش ساره به مصر رسیدند و به سربازان فرعون گفت که: وی خواهر من است. سه مورد نخست در راستای هدایت بندگان گمراه خدا به آیین توحید و مورد چهارم در راستای نجات خود و اهل و عیال بوده است. اما در آموزه های اسلامی توصیه ای به نام "ابهام" وجود دارد که که در موارد اضطراری که تن دادن به دروغ مصلحتی گریزناپذیر می شود، به کار می آید. چنانچه پیامبر اعظم (ص) در مورد دو تن که یکی راست گفت و جانش را از دست داد و دیگری با دروغگویی جان خود را نجات داد، فرمودند: «آن یک در طریق صداقت قدم برداشت و این یکی به حکم عقل عمل کرد»؛ امّا مطلوب برای همۀ ما آن است که هم در طریق صدق و راستی گام برداریم و هم شرط عقل را به کار بندیم. اینجاست که -بنا بر احتیاط واجب- ابهام به کار می آید که در سیرۀ بزرگان دین هم نمونه های زیادی از آن سراغ داریم؛ مثلاً حضرت علی(ع) هنگامی که قاتل خلیفۀ دوّم در حین فرار از دست مأموران به ایشان که در یکی از دو سکّوی بیرون منزل نشسته بودند، پناه آورد، وی را امان داده و سپس بلافاصله بر سکوی دیگر نقل مکان کرده و به مأمورانی که اندکی بعد به آنجا رسیدند، فرمود: من از وقتی اینجا نشسته ام کسی را ندیده ام (و به قولی: به جز کسی که اینجا نشسته کسی را ندیده ام). یا فرزند ایشان محمّد حنفیه (س) هنگامی که عبدالرّحمن بن حجر برای بررسی صحت و سقم نامۀ جعلی مختار که در آن از زبان وی نوشته بود: مختار امین و وزیر ماست، پیش وی آمد، برای جلوگیری از فتنه در یک اظهارنظر کلّی عنوان کرد: از هر حرکتی که در جهت تسکین مصائب اهل بیت (علیهم السّلام) باشد استقبال می کنیم. دروغ های ظاهری حضرت ابراهیم(ع) نیز در واقع از همان سنخ ابهام بوده که به صورتهای مختلف تأویل شده است. مثلاً دربارٖٖۀ اوّلی گفته اند که منظورشان از بیماری، افسردگی ناشی از اوضاع نابسامان جامعه بوده. دربارۀ دوّمی منظور از بزرگ بتان، خودش بوده. در سوّمی منظورش خدای یکتا بوده که در همه سو حاضر است. منظور از چهارمی هم خواهر دینی بوده است.
اما عدّه ای موضوعیت اصلی ابهام را نادیده گرفته و از آن به مثابه کلاه شرعی در جهت اهداف نامشروع و منافع مقطعی و غیراضطراری شخصی خود استفاده می کنند؛
- مثلاً بزّازی هنگام عرضۀ پارچۀ غیر پشمی به اسم پارچۀ پشمی، دست به ریش خود برده و بگوید: "به خدا پشمه".
- یا فروشندۀ خودرو، تکه نانی درون ماشینش بگذارد و به مشتری بگوید: "به خدا نون توشه".
- یا دلّال، قفلی به کمر خود بسته و موقع خوردن قسم دروغ بگوید: "ابوالفضل(ع) به قفل کمرم بزنه اگر دروغ گفته باشم".
- یا کسی دست پروردگی کسی دیگر نسبت به خود را انکار کند و بگوید: "ایشون حقّ استادی بر گردن من دارن" (چنانچه هر استادی از طرف شاگردش چنین حقّی بر گردن خود دارد).
- یا کسی بگوید: "برنامۀ صد روزه برای حلّ مشکلات کشور دارم" و از همان ابتدا بین مردم جا بیفتد که فلانی وعده داده مشکلات کشور را ظرف صد روز حل می کند، و او فقط بعد از 4 سال انکار کند و بگوید: "من گفته بودم بعد از صد روز گزارش می دهم"!
- چنانکه همان کس(؟) تا لیسانس بیشتر نخوانده، 20 سال با عنوان دکتر سر کند و به مناصب عالی نظام هم دست یابد و بعد برود دنبال ادامۀ تحصیل در دورۀ دکتری.
- و... .
مواردی مانند این، دیگر ابهام نبوده و در اصطلاح شرعی "توریه" نامیده می شود. حرف صحیحی است که خدا در قرآن نفرموده: همیشه راست بگویید، بلکه فرموده: هیچگاه دروغ نگویید؛ ولی خود این خودداری از هر راست نگفتن نیز شرط و شروطی دارد که حدود و ثغور آن با دروغ گفتن را مشخص می کند. تفاوت ابهام و توریه در اینجاست که: اوّلاً می خواهیم طرف مقابل چه برداشتی بکند؟ ثانیاً اینکه به چه هدفی گفته می شود؟ سخن دوپهلو با هر هدفی جز نجات جان خود و انسان مظلوم دیگر یا آشتی دادن بین مردم یا موارد اینچنینی که در آموزه های اسلامی آمده است، غیرمجاز و گناه کبیره است.