حکمت خسروانی
حکمای خسروانی یا "خسروانیون" به گفتۀ شیخ اشراق شهاب الدّین یحیی سهروردی عارفانی بودند که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده اند. شهاب الدّین سهروردی نامبردار به شیخ اشراق، معرفت یا آگاهی این حکیمان را با عنوان "حکمت اشراق" یا "خمیرۀ خسروانی" و خود آنان را "حکیم متألّه" باز می شناساند. سهروردی اینگونه حکیمان (حکیم متألّه) را در کتاب "المشارع و المکارمات" اینگونه می شناساند: «موقعی می توان او را حکیم متألّه نامید که کالبد برای او در حکم پیراهن باشد؛ هرگاه بخواهد بدر آورد، رها کند و هرگاه بخواهد به تن کند». یعنی آنچه که نزد عرفا به مقام "موت اختیاری" معروف است. به باور شهاب الدّین سهروردی، این تصوّفی که بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج پیام آور آن بودند، میراث کهن یا یادمان کهن حکمای خسروانی بوده است. این خمیرۀ خسروانی به گفتۀ شهاب الدّین سهروردی از راه سه پیشوای یاد شده یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج به وی منتقل شده است. شهاب الدّین سهروردی، این زنجیره را تا سرچشمه فراکشیده و دو تن از پیروان زرتشت یعنی جاماسب و فرشادشور/فرشوشتر را زیر همین عنوان قرار داده است. با توجّه به اینکه جاماسب و فرشوشتر از نخستین کسانی بودند که به زرتشت گرویده بودند، بازگو نکردن نام زرتشت از سوی سهروردی را می توان به دلیل جوّ حاکم بر اجتماع آن روز دانست و یا اینکه با کشاندن زنجیرۀ خمیرۀ خسروانی به جاماسب و فرشوشتر و رابطۀ آنان با زرتشت، شهاب الدّین سهروردی نیازی به آوردن نام زرتشت به عنوان مظهر و سرچشمه دار حکمت خسروانی نمی دانسته است.
شادروان دکتر عبدالحسین زرّین کوب به درستی با توجّه به پیوندی که سهروردی میان حکمت خسروانی و تصوّف برقرار کرده است، زرتشت را صوفی باستانی ایران شناخته است. اما باید پذیرفت که در میان میراث داران حکمای خسروانی به گفتۀ سهروردی، حافظ نیز باید در جای شایستۀ خود قرار داده شود. با وجودی که این "شیخ" را "خانگاه" و زاویه ای نبوده، باید او را از حکمای خسروانی یا خسروانیون دانست. حافظ نیز عارفی بوده که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش نور و ظلمت بیان کرده است. به راستای اصلی سخن بازگردیم؛ شیخ شهاب الدّین سهروردی به راستی نخستین کس بود که در دوران اسلامی با صراحت و روشنی به سرچشمۀ عرفان ایرانی اشاره می کند. او باز به روشنی از سه تن نام می برد که از راه آن سه پیشوا -یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و منصور حلّاج- خمیرۀ خسروانی به وی منتقل شده است؛ امّا اشارۀ روشنی از آن سه تن به سرچشمۀ عرفان ایرانی در دست است و هرگاه شیخ شهاب الدّین اینچنین به روشنی اشاره نمی کرد، رهیابی به سرچشمه شاید مشکل می نمود، گرچه بر روشن بینان آشکار بود.
آنچه که به عنوان حکمت یونانی شناخته می شود نیز در واقع ادامۀ همان حکمت خسروانی ایران باستان بوده است. در منابع تاریخی ایرانی، اشارات بسیاری به ارتباط و ملازمت حکمای یونانی با شهریاران باستانی ایرانی شده است؛ از جمله اینکه: "فیثاغورث و لقمان معاصر کیخسرو بودند و فیثاغورث ملازمت کیخسرو می کرد و موسیقی ایرانی را از موسیقی بابلی در زمان وی استخراج کرد. ذیمقراطیس و بقراط معاصر بهمن بودند و بهمن آنها را معزّز می داشت و کسب علم می کرد. و گفته اند در زمان کیکاووس برتری به خرد و حکمت بوده است و یونانیان نیز داستان کیکاووس را با نام ایکاروس نقل کرده اند. و...". با روشن شدن احوالات سلسلۀ "ماد نخست" که در تاریخ سنّتی ایران برابر با اوایل دورۀ کیانی است، این ارتباطات آشکارتر خواهد شد -ان شاءالله-.