تفریط و افراط
امیال مختلفی درون انسان است که همه آنها با عقل مدیریّت می شوند. انسان وقتی گرسنه شود، اگر عقلش کار نکند، همه چیز می خورد. وقتی تشنه شود، اگر عقلش کار نکند، همه چیز می نوشد... . عشق به معنای معمول کلمه مثل عشق به جنس مخالف هم یکی از همین امیال طبیعی است، باید با عقل مدیریّت شود. حالا چون انسان گرسنه یا تشنۀ بی عقل دلش می خواهد همه چیز بخورد یا بنوشد، باید بگوییم گرسنگی یا تشنگی نقطه مقابل عقل است؟! عشق هم همینطور است و به هیچ وجه -برخلاف آنچه که تبلیغ شده- نقطه مقابل عقل نیست. این تبلیغ و اغراق، به خاطر کوتاهی های قبلی در ادا کردن حقّش بوده.
عشق به معنایی که اغلب استفاده می کنیم، از باور به اصل "اختیار" ریشه می گیرد و این از ویژگی های مکتب تشیّع است که در قرون اوّلیّۀ اسلامی در حاشیه بود. در آن زمان فلسفۀ مشّایی و کلام معتزلی در جهان اسلام حاکم بود که ویژگی شان عقل گرایی غلیظ شان بود. حتّی در عرصۀ ادبیّات فارسی هم سبک خراسانی برقرار بود که از همین ویژگی برخوردار بود. برای همین مفهوم عشق را به اندازه ای که امروزه مهم می دانیم، مهم ندانستند و روایات مربوطه را هم کنار گذاشتند. البتّه "احتکار" نکردند و روایات الآن هم در دست ما هست، ولی در تفسیر و تشریح آنها کوتاهی کردند. بعدها هم هواداران فلسفۀ اشراقی و کلام اشعری و سبک شعری عراقی برای اینکه اوج کوتاهی های دولت قبل(!) را نشان بدهند، در اهمّیت عشق و عاشقی اغراق کردند. در حال حاضر هم معدود علمایی که بعضاً به این موضوع می پردازند، همگی خط شکن بوده و از پیشینیان خود چیزی به ارث نبرده اند که نقل کنند.
پس عشق و عقل هیچگاه در مقابل هم نیستند و عقل نقش مدیریّت عناصر مختلف وجود انسان را بر عهده دارد که البتّه عشق نیز برترین آنهاست.