غزل) خلف شمس
« فیض روح القدس ار باز مدد فرماید »
بازِ طبعم بکند باز پر و بازآید
باز با زاری و بیزاری از این بازی دهر
سر و دست و دل و جانبازی خود بنماید
سر بازار دغلباز به پرواز آید
چند چرخی بزند، عاقبتش فرماید،
کـ: "ـای خدای دو جهان، خالق هستی ز عدم!
ای که تنها به وجود تو خدایی شاید!
تو خودت گفتی بر شمس و ضحایش سوگند
و قمر چون ز پی شمس رهش پیماید
شمس پیغمبر حقّ(ص) است و علی(ع) هم قمرش
که پس از شمس جهان را به ضیاء آراید
همۀ نور وجود قمر از شمس بود
پیروی بعد غروبش ز قمر می باید
حال، ابر سیه -آیا- خلف خورشید است
که به بام خودش از نفی قمر افراید؟
نه! غلط گفتم، چون ابر سیه اهل سما ست
بل که خفّاش زمینی که از آنجا زاید
آنکه با شمس بود دشمن و اندر غاری
دور از او دست به رویش نهد و آساید
حال چون شب شود از غار بیاید بیرون
از صدای بد خود روی زمین آلاید
بکند جلوه و پرواز کند در اطراف
کـ: ـای جماعت! ره خورشید به من می پاید
همه باید بپذیرندم و ماهم خوانند
خود مه نیز - که از غصّه جگر می خاید-...
بعد از آن هم بشد آنچه بشد و دیگر از این،
بیش طاقت به دلم نیست و جان فرساید
حال خود گوی خدایا! که روا باشد این؟
که از این قصّه دو چشم همه خون پالاید؟"
چون که آن باز چمُش زآن سخنان گشت خمُش
بانگ آید ز سوی عقل و بدان افزاید،
که: "ایا طبع نسنجیده سخن! داد نزن!
تو چه دانی که خداوند چه ها بنماید؟!
شهسواری برسد صاحب دستور خروج
همۀ روی زمین را ز ستم پیراید
انتقامیّ و قیامی ست به پیش از پس آن
توخودت نیز در آن دست بداری شاید !"....