سارا
آنسان که بسیاری از هنرمندان و ورزشکاران متعهّد در عرصۀ فعّالیتی خودشان از وجود ماقیای آن رشته مانند: مافیای سینما، مافیای ورزش و مافیای موسیقی سخن می گویند، اینجانب شدیداً به وجود مافیای شعر معتقد هستم و ردّ پای آن را نیز به آسانی می توان در عرصۀ ادب و هنر کشور مشاهده کرد. جلیل صفربیگی شاعر معاصر در یک رباعی قابل تأمّل گفته بود:
«ای بی هنر هزل! تو را خواهم کشت بی خاصیت رذل! تو را خواهم کشت
کم دور و بر "انار" و "سارا" بپلک دارا! به ابالفضل تو را خواهم کشت» !
این، اشاره ای است به سندرومی که سالهای اخیر به جان شعر کشور افتاده بود و شاعران طیّ توافقی از نوع چالشهای اینترنتی باهم قرار می گذاشتند که نوع جدیدی غزل برای خود نامگذاری کنند به نام غزل سارا! یا مثلاً غزل انار! که البتّه بساطش با هوشیاری و افشاگری امثال صفربیگی، زود برچیده شد. در اینجا قصد واکاوی فعّالیت های این مافیای بزرگ و پروپاگاندای عظیم رسانه ای موجود در اختیار آن را ندارم؛ تنها به بررسی همین مقولۀ -به ظاهر کم اهمّیت- سارا می پردازم تا بقیّۀ ابعاد این فعّالیت ها نیز به تبع آن برای علاقه مندان روشن گردد.
سارا با نام اصلی سارای که ترک ها آن را به ساری+آی به معنی ماه زرّین برگردانده و در عربی ساره خوانده شده است، در تاریخ نام همسر اوّل حضرت ابراهیم(ع) و مادر اسحاق(ع) و -به تبع او- بنی اسرائیل و قوم یهود است؛ آنچنانکه هاجر نیز مادر اسماعیل(ع) و از نسل او پیامبر اسلام (ص) است. هاجر در ادبیّات حال حاضر کشور ما جایگاهی ندارد، به استثنای متلی که می گوید: "بارون میاد جــــر جر، پشت خونۀ هاجر/ هاجر عروسی کرده، منو دعوت نکرده" که چنانچه مشاهده می شود، شخصیّت مثبتی هم ندارد. حتّی بعضاً در ادامۀ این متل گفته می شود: "خدا ذلیلش کنه، زیر زمینش کنه....". سارا در کتابهای درسی نسل پیش، شخصیّتی شناخته شده و محبوب بوده و نقش اوّل ماجراهای درس ها را بر عهده داشته است؛ آنهم به همراه دارا که علاوه بر اشرافی بودن معتای کنونی نامش -که در شعر مذکور نیز بدان اشاره شده- صورت ایرانی "داریوش" بزرگترین پادشاه هخامنشی است که جلوه های امروزی تمدّن ایران باستان از قبیل تخت جمشید و... یادگار اوست. وقتی سارای تاریخی را با دارای تاریخی کنار هم قرار می دهیم، چه چیزی به ذهن متبادر می شود؟ پاسخ روشن است: پیوند تمدّن پارسی و ایرانی باستان با تمدّن یهود! این امر، از بدیهیّات نظام آموزشی دورۀ پهلوی بوده و به همین خاطر بعد از انقلاب با همّت امثال آقای حدّادعادل، جای این دو قهرمان همیشگی با "امین" و "اکرم" که نامشان برگرفته از القاب حضرت پیامبر(ص) بود، عوض شد؛ امّا هیچ گاه در اشعار امروزی شاعران فارسی زبان حتّی در نوع ادبی به اصطلاح نوستالژیک انعکاسی نیافت. گویا حدّفاصل بچّه های قبل از دهۀ 50 و بعد از دهۀ 70 ، دهۀ شصتی ها به صورت نوجوان از مادر زاده شده و هیچگاه دوران دبستان را تجربه نکرده اند! (و جالب اینکه عمدۀ این ژانر از ادبیّات معاصر ما هم روی خاطرات مشترک متولّدین این دهه تمرکز دارد...). شاید یک دلیل آن "بچّه مثبت" بودن بیش از اندازۀ این دو شخصیّت خیالی است: امین و اکرم درسشان را همیشه به خوبی می خوانند، به حرف پدر و مادرشان گوش می کنند، همراه پدر و مادر به مسجد می روند، شبها قبل از خواب مسواک را فراموش نمی کنند، در خیابان به شاخۀ گلها دست نمی زنند و لابد هرکس حقّشان را هم بخورد دعوا نمی کنند! خود من وقتی در اوّل دبستان درسی داشتیم که اکرم خانم بیمار شده بود، برایم غیرقابل قبول بود و بسیار تعجّب می کردم که: مگر اکرم هم بیمار می شود؟! آخر چرا این؟! این که همۀ مسائل بهداشتی را رعایت می کند!! اینگونه شد که کودکان آن نسل، سر به راه، آرمانگرا، مؤدّب، قانون مدار، ولی توسری خور بار آمدند و نتوانستند داد خود را از روزگار بیدادگر بستانند و در اصطلاح جامعه شناختی امروز شدند: نسل سوخته. البتّه غمی نیست چون فرزندانشان واقع بین بار آمده و می شوند نسل پدرسوخته(!) و می دانند که نان را بابا نمی دهد، بلکه باید خودت بروی و از زیر سنگ درش بیاوری.
به راستای اصلی سخن بازگردیم: همین سارا یا به قول ترک ها سارای -که البتّه در ترکی در معنای خانۀ بزرگ یا همان سرای هم به کار می رود- نام دختری قهرمان در داستانهای فولکلور آذربایجان نیز هست که ماجرایش در فیلمی به همین نام از آقای یدالله صمدی کارگردان سینما و تلویزیون به نمایش درآمده است. این داستان نیز با اینکه نسبتاً قدیمی است، امّا تا چند سال پیش جایی در ادبیّات غیر فولکلوریک ترکی آذری نداشت. از زمانی که محلّ وقوع حوادث اصلی داستان از "آرپاچای" که از شعب سفیدرود در حوالی تکاب در جنوب آذربایجان غربی است، به رود مرزی "آراز/ارس" در شمال آذربایجان شرقی تحریف شده و برای دولت باکو به کمک سرسپردگان ایرانی اش مورد مصادرۀ سیاسی قرار گرفت، جای خود را در انواع رشته های ادبیّات آذربایجانی باز کرد که نگارنده در یادداشتی به این موضوع اشاره کرده ام. بدینصورت بار اعتقادی سارا در بخشی از دنیای شعر و شاعری ما با بار سیاسی آن درآمیخته و علی رغم نیّت هایی که پشت سرش پنهان است، عرضه کنندگان و متقاضیان این عرصه نیز صرفاً از بار ادبی و خاطره انگیزی آن سخن می گویند. حال، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.