یک پرسش مهم
سکس وجه مشترکی با رمانتیسم دارد و خشونت وجه مشترکی با حماسه. محتوای هنری داستانهای اساطیری یونان و روم باستان تشکیل شده از: فصل مشترک سکس و رمانتیسم + فصل مشترک حماسه و خشونت. ما رمانتیسم غیر شهوانی و حماسۀ غیر خشن هم داریم -همانطور که سکس غیر رمانتیک و خشونت غیر حماسی هم داریم-، امّا اثری از آن در داستانهای یونان و روم باستان نمی بینیم؛ و این یعنی: این داستانها سکس را به اسم رمانتیسم و خشونت را به اسم حماسه به خورد مخاطبان می دهند..
امّا در کنار این مسئله، باید به این نکته نیز همزمان توجّه داشت که: این داستانها -با همین محتوایی که دارند- در نزد خود آن مردمان جنبۀ اعتقادی داشته و اساس عقاید دینی و مذهبی آنان را تشکیل می داده اند. ما امروز این داستانها را در حوزۀ ادبیّات و هنر بررسی می کنیم، امبا از خود نمی پرسیم: خود یونانیان و رومیان چه؟ آیا آنان هم مانند مردم روزگار ما بر غیر واقعی بودن روایتهای اسطوره ای خویش واقف بودند و تنها از جنبۀ هنری بدان می نگریستند، یا اینکه واقعاً به آنها اعتقاد داشته و واقعی شان می پنداشتند؟ اگر به این روایتها اعتقاد داشته و آنها را واقعی می دانستند، معلوم می شود که تا چه اندازه عقب مانده و خرافه پرست بودند! اگر هم اعتقاد نداشته و صرفاً به دنبال جنبه های زیبایی شناختی بودند، پس چقدر بی دین و لائیک بودند!
سؤال مهمتر اینکه: حکمت و فلسفه -همان حکمت و فلسفه ای که حوزۀ بحثش مبانی هستی شناسی و جهان بینی ادیان و ابزار کاری اش عقل و اندیشه است- اگر از چنین جغرافیایی برخاسته باشد، ثمره اش چه خواهد بود ؟!