غزل) پنجره
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ب.ظ
می نشینم روبروی پنجره
آب می نوشم ز جوی پنجره
رخت بر می بندم از این خاک پست
می روم در جستجوی پنجره
پنجره! آغوش خود را باز کن
تا دوم مشتاق سوی پنجره
یا به سان فاخته کو کو کنان
کو به کو آیم به کوی پنجره
در سرای دل ندیدم روزنی
دوستان! پس کوست کوی پنجره؟
کوی شادیّ و نشاط و شور و عشق
کوی صوت و های و هوی پنجره
خاطرات کودکی زنده شود
با نگاهی رو به سوی پنحره
خاطراتی از نم باران و از
رسم گنجشکی به روی پنجره
دفتر ایّام پاییزیّ غم
پر شده از گفتگوی پنجره
فصل تاریکیّ و حیرت شد دراز
مانده ام در آرزوی پنجره....
پنجره یعنی ظهور آفتاب
عطر و بوی اوست بوی پنجره
العجل ای آفتاب «شهسوار»
أسقنونی از سبوی پنجره
پنجره با خویش دارد غصّه ها
پس چرا بسته گلوی پنجره؟
۹۷/۰۱/۱۸