غزل) حیف...
جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ق.ظ
صیّاد خسته ای به تب و تاب رفته است
صید حرام در خُم تیزاب رفته است
با سندباد تشنۀ طوفان خبر دهید
از آتشی که لانۀ سنجاب رفته است
یک راز سر به مُهر قرین شکفتن است
دیشب ولی به خانۀ ارباب رفته است...
: شاعر! وظیفۀ تو غزل گفتن است و بس!
بس حرفهای کُهنه در این باب رفته است ...
- پس من چه کار کردم؟! و با خنده ای ملیح
در بحر یک تفکّر کمیاب رفته است،
شاید سفیرِ وادیِ از خود گذشتن است
سنجاقکی که دیدنِ مرداب رفته است
با برق فتنه ای همگی گرگ می شویم
- ابر حلال زاده به مهتاب رفته است -
سرخابیان شهر در آوردگاه خون
شمشیر تلخ بر سر محراب رفته است
پاهای ما به رنج و غم عادت نکرده است
در لابلای لای و لجن خواب رفته است
فریادهایمان به بلندای قبل نیست
انگار نصف قامتشان آب رفته است
**
مثل همیشه واقعه وقتش گذشته است
دارو رسیده، حیف که سُهراب رفته است...
۹۷/۰۵/۱۹