غزل) عابر فروردین
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۱۱ ب.ظ
موهوم می رویّ و به یادم می آوری
از روزگار عاشقی و دست بر سری
می گیرمت به ابر خیالم که ناگهان
مثل جرقّه از دل این ابر می پری
خاتون جاودان غزل های من! کجا؟!
یک آن بایست، آمده م این بار مشتری
بر ناز کهنۀ تو به هر قیمتی که بود
تو قلب آک بند مرا چند می خری؟
باور بکن که سردی و گرمی ندیده است
خام است عین فکر نگاهش به دیگری
باور نمی کند تو همانی که می کشی
صد مافیای دل به یکی بند روسری....
از روزگار عاشقی و دست بر سری
می گیرمت به ابر خیالم که ناگهان
مثل جرقّه از دل این ابر می پری
خاتون جاودان غزل های من! کجا؟!
یک آن بایست، آمده م این بار مشتری
بر ناز کهنۀ تو به هر قیمتی که بود
تو قلب آک بند مرا چند می خری؟
باور بکن که سردی و گرمی ندیده است
خام است عین فکر نگاهش به دیگری
باور نمی کند تو همانی که می کشی
صد مافیای دل به یکی بند روسری....
ما از تمام آنچه که خرد است خردتر
امّا تو که میان کلانها کلانتری
امّا تو که میان کلانها کلانتری
از آبروی کوچۀ ما بگذر و بیا
یک شب به میهمانی دل های مرمری
قدری بپا که کوچه پر از دیو و اژدها ست
زیبای خفته در بغل حوری و پری ...!
یک شب به میهمانی دل های مرمری
قدری بپا که کوچه پر از دیو و اژدها ست
زیبای خفته در بغل حوری و پری ...!
۹۷/۰۶/۱۷