غزل) پرواز عشّاق
مرغان زخمی بال و پر را باز کردند
از این قفس سوی خدا پرواز کردند
هفتاد و دو مرغ سبکبال مهاجر
رفتند و فصلی تازه را آغاز کردند
احساس شوق وصل در آنها نهان بود
احساس خود را اینچنین ابراز کردند
یعنی که ما روحیم، نه تنهای خاکی
آنها بدینسان برملا این راز کردند
رفتند و از تن ها گذشتند و در اینجا
ما را اسیر آرزو و آز کردند
در حسرت رستن از این تن ها بماندیم
تنها در این تن ها که سوز و ساز کردند
تنهایی آن هم اندر این تن ها چه سخت است!
آنها که در هر لحظه صد آواز کردند....
آواز ها آزار داد اهل صفا را
در پاسخش ایشان ولیکن ناز کردند
بسیار بسیار از بدی رنجور بودند
کم کم ز خود زنجیر ها را باز کردند
مرغان شده، از پشت "آن مرغان" پریدند
شوری دگر از نینوا را ساز کردند
از طلعت خود آب روی ماه بردند
هر خوب را با خویشتن دمساز کردند
پروندۀ "هیهات منّا الذّله" را نیز
با خطّ سرخ امضا و سرافراز کردند
آن باخدایان، ناخدایان محبّت
خود را اسیر و کشته و جانباز کردند
طفّی دگر آمد پدید و نام آن را
ایلام و غرب و حومۀ اهواز کردند