ملّای رومی، ترکی یا فارسی: انگور و عنب و اوزوم
از سه نفر از هنرمندان و مجریان توانمند و فرهیختۀ تلویزیون که هر سه داریوش نام دارند و هرسه نیز اتّفاقاً کچل هستند(!) یعنی آقایان داریوش کاردان، داریوش فرهنگ و داریوش ارجمند با تمام ارادتی که خدمتشان دارم، سخن مشترکی در برهه های مختلف شنیده ام که از آنان بعید می نماید: "مولوی در طول عمرش یک بیت یا حتّی مصراع به ترکی نسروده..." در اعتراض به مصادرۀ ملّیت مولوی از سوی دولت ترکیه در سالهای اخیر. اینکه ترکیه در این میان تزویر کرده و دروغ پراکنی می کند، سخن راستی است و مولوی که در درجۀ اوّل شخصیّتی انسانی و در درجۀ دوّم اسلامی است، در درجۀ سوّم ایرانی است و نه چیز دیگر. امّا آیا چنین شخصیّتی با وجود اندیشۀ خاصّ جهان وطنی (انترناسیونال) و احساس مسئولیتّی که برای خود به عنوان یک مبلّغ اسلامی -البتّه نه از سنخ معمول آن- قائل است، فارغ از اینکه زبان مادری اش چه بوده باشد، غریب است که با زبان ترکی هم به عنوان زبان سوّم عالم اسلام -ولو در حدّ اندکی- آشنا بوده و چند کلمه نیز بدین زبان سروده باشد؟ کلمات و عبارات ترکی که از وی موجود است و حتّی غزلی که بنده خود در نسخه ای از دیوان شمس چاپ تهران به مطلع «گله سن بنده ستایک غرضم یق اشدرسن» مشاهده کرده ام، شاهدی بر این امر است و به علّت قلمفرسایی های متعدّدی که پیشتر صورت گرفته، مجال توضیح بیشتر در این باب نیست. امّا کسانی که نادانسته تکرار می کنند مولوی ترکی نمی دانسته، قصد اثبات چه چیزی را دارند؟
پشت پردۀ آن سخن نادرست، تلاش برای اثبات این ادّعا است که مردم آناتولی آن زمان (قرن 7 هجری) ترکی نمی دانسته اند تا شاعری مثل مولوی برای آنان شعر بسراید. ادیب معاصر اورموی جناب آقای علی رزم آرای که همیشه نیز روی "ی" آخر نام خود تأکید می کند تا با سپهبد علی رزم آرا اشتباه نشود(!) نقل می کرد: در جلسه ای در تهران، همین ادّعا از طرف عدّه ای مطرح شد؛ در آنجا گفتم "گیریم آناتولی آن زمان ترک نبوده، ولی اگر ترک نبوده، فارس هم نبوده، بلکه رومی بوده است. پس مولوی اشعار فارسی خود را برای چه کسانی سروده است؟ اگر هیچ فارسی زبانی در آنجا نمی زیسته یا خود وی رومی نمی دانسته، به چه دلیل سرزمین مادری خود را رها کرده و در آنجا ساکن شده است و اگر مردم آناتولی فارسی می دانسته اند یا مولوی خود به رومی مسلّط بوده، پس آنان به همان دلیل ترکی نیز می دانسته اند!!". در مثنوی مولوی، حکایتی مربوط به چهار نفر همسفر یکی ایرانی، یکی عرب، یکی ترک و یکی دیگر رومی درج است که با پولی که همراه داشتند، خواستند غذایی تهیّه کنند. ایرانی گفت: با این پول "انگور" می خریم، عرب گفت: لا! بلکه "عنب" می خریم، ترک گفت: من "اوزوم" می خواهم و رومی گفت: "استافیل" می خواهم! به نظر می رسد خود مولوی این میان حکایت همان انگور و عنب و اوزوم و استافیل را پیدا کرده؛ ولی ظرافتی که در اینجا وجود داشته و از چشمان بسیاری پنهان مانده است، این است که: اوزوم در ترکی کلمه ای است که -مانند شیر در فارسی- ضرب المثل چند معنایی است: 1- انگور، 2- صورتم، 3- شنا کنم! و اینکه او از میان تمام غذاها و میوه ها، این میوه را برای حکایت خود انتخاب کرده و فی المثل از "سیب و تفّاح و آلما" سخن نرانده است، نکته ای ظریف است که ریشۀ انتخاب طرح اوّلیّۀ حکایت در ضمیر ناخودآگاه شاعر را می رساند!