بحث دربارۀ صفویّه (1)
يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۳۰ ب.ظ
«نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سختتر خواهد شکست»
(مولوی)
انسان اشرف مخلوقات و کاملترین جانداران است. انسانهای زیبا را هم
در مقام تشبیه، از میان همۀ حیوانات به آهو و قو و سنجاب و کبوتر و... مثال
میزنند؛ در حالیکه "میمون" که در این میان شبیهترین جانوران به انسان
است، به جای اینکه زیبا تصوّر شود، مظهر زشتی به حساب میآید! چرا؟ چون او
مراحل کامل شدن و زیبا شدن را در ظاهر پیموده و در آخر راه بازمانده است.
علمای بنیاسرائیل از فرعون بدتر بودند؛ چون فرعون علناً با خدای موسی(ع)
اعلام دشمنی کرده و خود را خدای بزرگ معرّفی مینمود، ولی آنان با وجود
اعتقادشان به توحید، اقدام به قتل پیامبران خدا مینمودند. به همین قیاس،
بنیامیّه از علمای بنیاسرائیل نیز بدتر بودند؛ چون علیرغم اعتقاد به
توحید و اعتراف به حقّانیّت پیامبر اسلام (ص)، فرزندان او را به شهادت
میرساندند. همینطور صفویّه نیز از بنیامیّه بدتر بودند؛ چرا که به رغم
ادّعای تشیّع بعد از توحید و اسلام، جایگاه چندانی برای علمای شیعه در
حکومت خود قائل نبودند و به عکس خود را سیّد معرّفی مینمودند تا تقدّس
ویژۀ آنان را در تصاحب خود داشته باشند. نهایتاً بعضی از مدّعیان ذوب در
ولایت در جامعۀ کنونی ما نیز از صفویّه بدترند که با وجود ادّعای احترام به
نایب امام عصر (عج) و اطاعت از ولایت مطلقۀ فقیه، جوانان انقلابی و ولایی
را به اشکال مختلف آزار میرسانند. خدا خود بین ما و آنان قضاوت کند؛ امّا
شاذّترین قسمت این بحث، شاید ادّعایی باشد که دربارۀ صفویّه عنوان شد. پس
توضیح بیشتر در ادامه میآید.
پیش از هرگونه سخن، باید توجّه داشت در بحث از سلسلههای حکومتی، لازم است
بین دو مفهوم "اثرات و نتایج اقدامات و سیاستهای فرمانروایان آن" با
"شخصیّت و عملکرد فردی خودشان" تفکیک قائل شد. هخامنشیان بدون اینکه دغدغۀ
دینی خاصّی داشته باشند، نجاتدهندگان دین یهود در زمان خودشان شدند و
ساسانیان نیز به هنگام رویارویی با رومیان در زمان امپراتور والریانوس،
ناخودآگاه باعث نجات دین مسیح گشتند. به همین ترتیب صفویّه نیز
رسمیّتبخشندگان به مذهب شیعه و حافظان استقلال ایران در مقابل امپراتوری
عثمانی بودند و از این بابت از همۀ آنان متشکّریم؛ امّا نه پادشاهان پارس
زرتشتی بودند، نه امپراتوران روم مسیحی، نه عثمانیان سنّی و نه صفویان شیعه،
بلکه همۀ آنان یک دین واحد داشتند: $! در این مبحث، منظور ما واکاوی مفهوم
دوّم است. اکثر کسانی که صفویّه را کوبیده اند، با تشیّع مشکل داشتند.
ابتدا در
دام آنان افتادهاند که شیعه مدیون و مرهون آنهاست، سپس شروع به تخریبشان
کردهاند. بنده به
شخصه در مقابل همۀ آنان می ایستم؛ ولی قضیه این بوده که خود این خاندان
منحوس، دغدغۀ خاطر تشیّع نداشتهاند. عربها به اسم گسترش اسلام رفتند و
کشورگشایی کردند و به تعبیر فردوسی "تخت را با منبر برابر کردند"، اینان که جای جدیدی برایشان نمانده بود تا فتح کنند، آمدند و
متوسّل شدند به تشیّع تا فتوحات را دوباره در دل فتوحات قبلی ادامه دهند.
همین! پس ما
منکر اثرات حکومت آنها نیستیم؛ ولی اگر شخصیّتشان مطالعه شود، بینمازی
و شرابخواری و خونریزی و دروغگویی و سوءاستفاده از اعتقادات دینی مردم،
نهتنها با تشیّع، بلکه با اصل اسلام سازگاری ندارد. فارغ از اینکه هرچه
باشد در درجۀ اوّل پادشاه بودند و کبر و غرورشان، آنها را سوق میداد به
نادیده گرفتن اصل رجوع به فقیه جامعالشّرایط در دورۀ غیبت و جا زدن خودشان
به جای او با تأسّی به تقدّسهای خودساخته و خوابهای مکرّری که از
معصومین(ع) میدیدند! مفهوم مورد بحث ما در نیمۀ اوّل دوره صفویّه برجستهتر است و مفهوم اوّل در نیمۀ دوّم آن. پس تفکیک دیگری نیز باید بین
صفویّۀ قبل از شاه عبّاس
اوّل -که درست در نیمۀ این دوره واقع بوده- با بعد از او صورت
گیرد. تمرکز ما بر دورۀ نخست آن و اندکی قبل از آن است. در دورۀ اوّل همۀ
امور در دست قزلباشها بود. عبّاس اوّل که از کشتن برادران و پسران خود
هم
ابایی نداشت، در زمان فرمانرواییاش
تمامی قزلباشها را به تدریج قلع و قمع کرد و این باعث شد خود خاندان صفوی
تا حدودی استقلال به دست آورند؛ ولی روند سقوطشان نیز از همان موقع آغاز
شد. نیمۀ اوّل دورۀ صفویّه هم
برجستهترین عالمانی که توانستند از به فنا رفتن تشیّع در سرزمین ایران
توسّط آن حکومت "علیاللّهی" -و نه شیعه- جلوگیری کنند، همان سه بزرگواری
بودند که از سرزمینهای عربنشین بحرین، عراق و جبلعامل به ایران آمدند.
علمای بعدی
ایرانی که شاگردان ایشان بودند، عمدتاً اخباری بودند و توان اجتهاد و تفقّه
در
معارف شیعه را نداشتند و این وضعیّت ادامه داشت تا اواخر دورۀ قاجار و
احیای حوزۀ علمیّۀ قم. آن علمای
عرب در اصل برای نجات شیعه آمده بودند. از نیمۀ دوّم صفویّه به بعد بود که
مذهب شیعه در
ایران توانست تا حدّ اندکی روی پای خودش بایستد، آن هم با آن شرایط.
بین
تاریخدانهای معاصر شیعه، مرحوم دکتر شریعتی تنها کسی بود که جرئت نقد
واقعی صفویّه را از جایگاه یک محقّق شیعهمذهب ایرانی به خود داد و در کتاب
"تشیّع علوی - تشیّع صفوی" به تفاوتهای تشیّع ادّعایی صفویّه با تشیّع
واقعی پرداخت؛ هرچند ایشان نیز از مفهوم صفویّه بیشتر در جایگاه یک "نماد"
استفاده کرده است تا واقعیّتی تاریخی. دیگران آنها را یا به نیّت تخریب
تشیّع کوبیدهاند تا با اغراض ملّیگرایانه تمجید کردهاند. عدّهای نیز
بودهاند چون رسول جعفریان که ظاهراً با دغدغۀ مذهبی به تمجید صفویّه
پرداخته و همواره تأکید دارند در مورد برآمدن آنها از تعبیر "طلوع" استفاده
کنند که برای هر ستارۀ نحسی نیز به کار میرود و اصرار هم میکنند که این
تعبیر از رهبری است! امثال اینان که میخواهند راهرو نبوده راهبر شوند، اگر
دغدغۀ مذهبی نیز داشته باشند، بازماندگان گروه "شیعیان سیاسی" در صدر اسلام
-در مقابل شیعیان اعتقادی- هستند و نظراتشان برای خودشان محترم است و نه
کس دیگر. در
زمان ما امثال دکتر علی سالاری
صاحب مقالاتی مانند: "نقد وبررسی نظریّههای موجود دربارۀ تشکیل حکومت
صفوی، احوال و مناسبات صدرالدّین صفوی و نقد افسانۀ قاسمانوار، نقش
شاه
اسماعیل در ایجاد حکومت صفوی، بازنگری در احوال و مناسبات شیخ صفیالدّین
اردبیلی، شمسالدّین گیلانی معلّم شاه اسماعیل
افسانه یا واقعیّت؟"، به روشنی به موضوع تاریخ صفویّه و مناسبات آنها
پرداختهاند. ولی اکثر تحلیلهای موجود -آنطور که گفته شد- احساسگرایانه و
جانبدارانه است. حتّی دایرةالمعارفهایی مثل ویکیپدیا هم در
این مورد بیطرف نیستند. پس مشکل عمده در این خصوص کمبود منابع نیست، کمبود
دقّت نظر است؛ به عنوان مثال:
1- همه جا میخوانیم: صفویّه سیّد بودند، ولی هیچکس نمیپرسد که: چرا
در همۀ منابع اسم جدّشان شیخ صفیالدّین ذکر شده و نه سیّد صفیالدّین؟! از هزار و چند صد سال پیش تا زمان خودمان هیچ سیّدی شیخ نامیده نشده و همیشه این دو عنوان از هم تفکیک شده بودند.
2-
همه جا میخوانیم: خاندان صفوی قبل از رسیدن به حکومت صوفی بودند، ولی
هیچکس نمیپرسد که: چرا در هیچیک از منابع مربوط به تاریخ تصوّف، از
طریقتی به نام
صفویّه ذکری به میان نیامده است؟! صفویان اوّلیّه صرفاً زمیندار بودند و اظهار تصوّفشان برای محافظت اموالشان بوده. وگرنه کمتر طریقتی را سراغ داریم که بزرگان آن یکی پس از دیگری بلااستثناء پسر جانشین پدر شود، ولی خاندان صفوی از شیخ صفی الدّین تا شاه اسماعیل چنین بودند!
3- همه جا میخوانیم: شیخ صفیالدّین کراماتی داشت، ولی هیچکس
نمیپرسد که: چرا کرامات همۀ مشایخ خیر بود ولی کرامات شیخ صفی شر بود؟!! همین
"صفوة الصّفا"ی ابن بزّاز اردبیلی را بخوانید؛ چقدر خواسته که از صفویّه
و سردودمان آنها تعریف کند، برعکس تخریبشان کرده است. نمیدانیم خیلی آدم ساده ای بوده که آنها را لو داده یا خیلی زیرک بوده که نتوانسته ازشان خوب دفاع کرده و برایشان
کرامت تراشی کرده باشد. این کتاب به اشاره شیخ صدرالدّین فرزند شیخ صفی به نگارش درآمده و در اصل موارد ننگ پدر خود را کرامت جا زده است؛ جاهایی که شیخ صفی مخالفان خود را به چاه می انداخته یا کور و لال می کرده یا مثل برادرش فخرالدّین یوسف از سر راه بر میداشته است، چنان وانموده که اینها در اثر نفرین شیخ بوده است که اگر به فرض چنین هم بوده باشد، نشانۀ نحوست است و نه کرامت. همان شیخی که اسمی از اساتید او در تاریخ نیست و برای ایلخانان مغول جاسوسی -و به قول ابن بزّاز پیشگویی- میکرده و عین چنگیز خان فریاد میزده: بلاام من، بلاام من... .
4- همه جا میخوانیم: صفویان در دلیری و جنگاوری چنین و چنان بودند،
ولی هیچکس نمیپرسد که: این خاندان در وقایعی مانند حملۀ مغول و حملۀ
تیمور به کدام گوری خزیدهاند؟!! اساساً زمیندار را چه به جنگ؟!
5- همه جا میخوانیم صفویّه حکومت ملّی تشکیل دادند،
ولی هیچکس نمیپرسد که: چرا در این دوره به استثناء شخص پادشاه، بقیّۀ
مناصب
همگی در دست بزرگان ترکتبار قزلباش بود و حتّی در منابع عثمانی، از قلمرو
صفوی تحت عنوان "قلمرو قزلباشی" یاد شده و همین الآن هم ترکیهای ها
ترجیح میدهند به
جای صفویّه بگویند قزلباشان؟! ترکانی که بعد از قلعوقمع شان توسّط عبّاس
اوّل نیز همچنان در قالب سلسلههای افشاریّه و قاجاریّه به حکومت خود ادامه
دادند! تشکیل حکومت صفویّه بعد از قراقویونلو و آققویونلو، سوّمین هجوم ترکمانان به ایران بوده است. حکومت سلجوقی، پیش از آنان مرزهای ایران بعد از اسلام را به مرزهای ایرانزمین دورۀ ساسانی رسانده بود. سلجوقیان یکی به علّت ترک بودن و دیگری به علّت شیعه نبودن مورد توجّه کمتری قرار گرفتهاند؛ در حالیکه اگر آنان ترک بودند، قزلباشها هم ترک بودند (گذشته از خود صفویها که ایرانیتبار ولی ترکزبان بودند) و اگر آنان سنّی بودند، خاندان صفوی نیز قبل از شیخ جنید سنّی بودند. بعد از جنید هم به مذهب انحرافی علیاللّهی روی آوردند. از نیمۀ صفویّه به بعد بود که کمکم ماهیّت مذهبی آنان رو به بهبود گذاشت و شاید شاه سلطانحسین را بتوان تنها پادشاه شیعۀ صفویان دانست.
6- همه جا میخوانیم: اختلاف صفوی و عثمانی اختلاف شیعه و سنّی بود، ولی هیچکس نمیپرسد که: چرا سلطان
بایزید سنّی در نامهای که به شاه اسماعیل شیعه مینویسد او را به خاطر از میان
بردن حکومت سنّیمذهب آققویونلو تشویق میکند؟! اساساً میان پادشاهان حتّی آنان که باهم همتبار و خویشاوند و حتّی برادر هم باشند، جنگ بر سر مذهب معنا ندارد. اختلاف صفوی و عثمانی از پناه بردن قبایل هفتگانۀ عثمانیتبار قزلباش به
ایران به رهبری شیخ جنید و تشکیل حکومت توسّط آنان به کمک خاندان صفوی شروع
شد. عثمانی هرچقدر استرداد آنان را از حکومت صفوی خواستار شد، صفویان زیر
بار نرفتند و در نهایت با اقدامات تحریکبرانگیزی که اسماعیل اوّل برای
بایزید امپراتور وقت عثمانی -نظیر فرستادن پوست سر انباشته به کاه محمّد
شیبانی/شیبک خان حاکم ازبک به نزد او- انجام داده و در واقع چوب در لانۀ
زنبور میکرد، سلطان سلیم جهت گوشمالی دادن او به ایران حمله کرد.
7- همه جا میخوانیم: صفویان در جنگ چالدران شکست خوردند، ولی هیچکس
نمیپرسد که: عثمانیها دنبال چه هدفی بودند که بدون وارد کردن ضربۀ نهایی
از ادامۀ جنگ دست برداشتند؟! عثمانیها تمایل چندانی برای تصرّف ایران نداشتند. جنگ چالدران به منزلۀ زهرچشم عثمانی از حکومت صفوی بود که البتّه با مقاومت عموم مردم ایران در تبریز و... که از خود جنگ مهمتر بود، بدون دستاورد خاصّی عقبنشینی کردند. اسماعیل بعد از شکست چالدران یکسره تا همدان فرار کرد و مردم خود را تنها گذاشت. بعد از آن نیز در اثر افسردگی روحی و افراط در شرابخواری در سنّ 38 سالگی درگذشت.
8- همه جا میخوانیم: سلسلۀ صفوی توسّط شاه اسماعیل تأسیس شد، در زمان
شاه تهماسب تثبیت شد و در زمان شاه عبّاس به اوج قدرت رسید، ولی هیچکس
نمیپرسد که: پس چرا پادشاهان بعد از عبّاس اوّل همگی راه افول را
پیمودند؟! عبّاس اوّل قزلباشان و نیز بسیاری از خاندان خود را یا کشت یا کور کرد. وی تا حدّ زیادی توانست ایران را از وجود آنان پاکسازی نماید، ولی همین باعث شد نتواند جانشین خوبی برای خود باقی گذارد.
9- همه جا میخوانیم: شاه عبّاس اوّل هزار تا کاروانسرا ساخت، ولی هیچکس نمیپرسد که: پس چرا هزار تا مدرسه نساخت؟! عبّاس در درجۀ اوّل یک تاجر بود تا مملکتدار. رونق کمّی هنر اصفهان در عصر او نیز به خاطر همین مسئله است.
10- و... .ادامه دارد
۹۷/۱۰/۲۳