وقتی پنجره لال می شود
چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۵۸ ب.ظ
انگار همین دیروز بود که من با هزار آرزو در دل و خیال در سر، روبروی پنجره می نشستم. آهوها، بوته های گل سرخ و درختان ابری هم در آسمان به این طرف و آن طرف می رفتند و گویی منتظر بودند؛ منتظر شنیدن قصّه های شیرین پنجره. و پنجره لب باز می کرد و شروع می کرد به قصّه گفتن برای من و آ نها... .
تا آ ن روز که تو آمدی و هنگام نمازت، سایه قنوتت بر دامن پنجره پهن شد. از آن روز بود که پنجره از توصیف تو لال شد. اکنون سالهاست که پنجره در سکوت سنگین خود به سر می برد و جز ناله هایی تاریک، صدایی از پنجره به گوش نمی رسد !
۹۷/۱۲/۰۱