حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

مرگ مؤلّف

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۲ ب.ظ

پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از متن کرده باشد، می‌تواند صحیح بداند. باید دانست: اروپای معاصر -چه پذیرفته شود و چه نشود- میراث‌دار همان اروپای قرون وسطی است و نمی‌تواند آن فرهنگ را به عنوان بخشی از هویّت تاریخی خود از خود جدا دانسته و به آن نبالد! اساس فرهنگ آن دوران نیز بر مسخره‌بازی‌های میراث‌داران سوفیست‌های یونان باستان استوار بود و پیش از عصر رنسانس و ترجمۀ آثار فلسفی یونانی از زبان عربی به زبان لاتین، امثال سقراط و افلاطون و ارسطو در نزد اروپائیان محترم نبودند. در نتیجه بسیاری از مکاتب و "ایسم"های اروپایی برای خود سازندگان و پردازندگان آنها هم باورپذیر نبوده و نیست تا چه رسد به دنباله‌روان بدبخت آنها در قارّه‌‎های آسیا و آریا! این دیدگاه نیز مانند اسلاف و اخلاف دیگرش، در ایران امروز ما کج که بوده، کج‌تر هم فهمیده شده و یک ذرّه حُسن تصادفی‌اش را هم از دست داده است! در نتیجه، بر آن مفهوم مرگ مؤلّفی که در حال حاضر در انجمن‌ها و محافل ادبی ما نشخوار می‌شود، انتقادات چندی وارد است که در ادامه به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود:

1- گزاره‌های هرمنوتیک فلسفی و نظرات برخاسته از آن مانند مرگ مؤلّف خودمتناقض‌اند؛ اگر اعتبار یک نوشته نه با متن و نه با مؤلّف بلکه با خواننده است، پس چطور اعتبار خود این نظر ثابت گرفته می‌شود؟! آیا همین مرگ مؤلّف، خود توسّط یک مؤلّف ارائه نشده است؟! پس چطور برخلاف همۀ نوشته‌های دیگر، اعتبارش را از خواننده نمی‌گیرد؟!

2- وقتی عموم مؤلّفان ما در صدد زنده نگه داشتن خود پس از مرگ هستند و فی‌المثل فردوسی می‌فرماید:

«بناهای آباد گردد خراب.................ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند........که از باد و باران نیابد گزند»

و

«نمیرم از این پس که من زنده‌ام.................که تخم سخن را پراکنده‌ام»

یا سعدی می‌فرماید:

«به چه کار آیدت ز گل طبقی؟............از گ‍ــلــســتــان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد.............وین گلستان همیشه خوش باشد»،

مرگ مؤلّف قبل از مرگ چه معنایی خواهد داشت؟! مگر از سوی مؤلّفانی که خود بخواهند در حلقۀ زمانه اسیر بمانند و از آن بیرون نیایند. در این‌صورت تکلیف بقیّۀ مؤلّفین چه می‌شود که فراتر از زمانه اندیشیده‌اند و قرن‌ها پس از مرگ ظاهری‌شان نیز زنده مانده‌اند؟!

3- این نظر با تعالیم دینی و فرهنگ مردمی ما ناسازگار است و اساساً وجود چیزی به نام تعهّد نویسندگی را انکار و هرگونه دروغ و دبّه را مجاز می‌کند. وقتی قرآن کریم در آیۀ 2 سورۀ صفّ می‌فرماید "از چه سخنی می‌گویید که عمل نکنید" و آیات مشابه دیگری که بر مسئولیّت سخن تأکید دارند و در عرف ما با ضرب‌المثل‌هایی با مضمون "مرد حرفش را پس نمی‌گیرد" و "حرف مرد یکی است" شناخته می‌شود، مرگ مؤلّف که گوینده و نویسنده را مجاز می‌داند که سخن خود را به راحتی پس بگیرد و از توضیح دربارۀ آن خودداری کرده و در مواقع لزوم با در پیش گرفتن روش "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" از زیر آن در برود، چه سنخیّتی با این آموزه‌ها خواهد داشت؟ قرآن حتّی از دوپهلو سخن گفتن نیز نهی می‌کند و مؤمنان را به ابراز مواضع شفّاف و صریح فرا می‌خواند. در عرصه‌هایی مانند شعر که اساس زیبایی‌اش بر دروغ و مغلطه استوار است و به فرمودۀ پیامبر(ص) با رعایت شرایطی -که به عنوان نمونه در سورۀ شعراء ذکر شده است- شاخه‌ای از حکمت نیز می‌تواند به حساب آید، چنین اظهارنظرهایی مجاز و تجسّس و تفتیش عقاید ناپسند است و به قول قدما: "تو سخن را به زمین بینداز، صاحبش برمی‌دارد"؛ امّا در اعلام مواضع رسمی، چنین شگردی مجاز نیست.

4- در خود عرصۀ شعرهم باید توجّه داشت:

اوّلاً قاری مصداق مؤلّف محسوب نمی‌شود و شاعری که هنوز کتاب خود را -پس از ویرایش نهایی- به چاپ نرسانده، گاه لازم می‌شود دربارۀ آفریده‌های خود توضیح ارائه دهد.

ثانیاً گاهی مشاهده می‌شود منتقدان و منتقدنمایان از سر بی‌اخلاقی یا کم‌سوادی به بهانۀ مرگ مؤلّف -که بهتر است در اینجا بگوییم مرگ شاعر- از جایگاه نقد شعر و به اسم آن، دست به تخریب شاعر می‌زنند. در این‌صورت نیز در غیاب نظر "مرگ منتقد" که در ادامۀ مرگ مؤلّف مطرح می‌شود، چگونه می‌توان جلوی این سوءاستفاده‌های احتمالی را که در انجمن‌های ادبی نیز به وفور مشاهده می‌شود، گرفت؟! و آیا همین مرگ منتقد و برابری مؤلّف با مخاطب، اجازۀ توضیح را به مؤلّف نمی‌دهد؟!

ثالثاً با شاعرنمایانی که خود نمی‌دانند چه سر هم کرده‌اند، چگونه می‌توان برخورد کرد اگر با استناد به مرگ شاعر از توضیح دربارۀ "معر"های خود سر باز زنند؟!

رابعاً دبیران جلسه نیز احتمال ندارد که با استناد به همین نظر، از تبادل دانسته‌ها بین اعضا جلوگیری کرده و حقّ انحصاری هرگونه اظهارنظری را در دست خود بگیرند؟!

*

پس مرگ مؤلّف نظری بی پایه و اساس بوده و اگر "لاحکم إلّا لله" خوارج به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) «کلامٌ حقٌ یرید بها الباطل» است، این نظر کلامٌ باطلً یرید بها الأبطل بوده و در عرصۀ شعر نیز در صورتی حقّ است که زمینه‌های گفته‌شده در آن رعایت شود.


۹۸/۰۴/۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۰
امید شمس آذر

نظرات  (۱)

۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۴ سمیرا شیری
با سلام و وقت بخیر
اول تشکر می‌کنم بابت این مطلب و مساله‌ی مرگ مولف که بهش پرداختید. در حین خوندن این متن چند تا نکته به ذهنم رسید که دیدم بد نیست بلندبلند فکر کنم و سوالاتی که برام پیش اومده رو از شما بپرسم. اول از صراحت بیانم عذرخواهی میکنم چون بحث ظاهرا علمیه و جایی برای تعارف و ملاحظه‌کاری و این داستان ها وجود نداره.
اول اینکه از نوشته‌ی شما بیشتر از یک مقاله‌ی علمی و مستند سوگیری‌های شخصی و غیرقابل منطقی به چشم می‌خوره. اینکه صرفا با چند تا دلیل شخصی آخرش به این نتیجه برسین که فلان نظریه بی‌پایه و اساس است به نظرم در دنیای علم منطقی و علمی به نظر نمی‌رسه؛ علاوه بر رد، قبول هر چیزی هم بدون دلیل و منطق کار عاقلانه‌ای نیست.  اول باید بگم که من به عنوان یک مخاطب عامی که سال‌ها با ادبیات و نظریه‌های ادبی سر و کار داشته این متن رو خوندم و نظرمو میگم و در این زمینه نه قصد فرافکنی دارم نه سوگیری شخصی و دفاع ازهیچ مکتب و گرایشی و نه اساسا ادعایی دارم. اما خب شما مطالبی رو گفتین که نمیشه ازش به راحتی چشم پوشید.
اول اینکه میشه بفرمایید برای تعریف این نظریه از چه منبعی استفاده کردید؟
فرمودین که " نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود "هر برداشتی" را که از متن کرده باشد، می‌تواند صحیح بداند."
من فکر می‌کنم اصل مساله و نقد شما به این نظریه به همین تعریف برمیگرده که من اولین باره به این شکل می‌شنوم که مرگ مولف یعنی خواننده هر برداشتی رو که از متن کرده باشه می‌تونه صحیح بدونه! اصلا چنین چیزی در این نظریه مطرح نیست. این نظریه درواقع در برابر شیوه‌های سنتی نقد یک اثر ادبی که اصولا فقط حول محور ایدئولوژیک‌های نویسنده انجام می‌شد، شکل گرفت. اینکه ما فقط و فقط تاریخچه و قصد نویسنده رو در اثری که زنده است و ممکنه قرن‌ها نفس بکشه در نظر بگیریم. اینجا یه نکته‌ی مهم مطرح میشه و اونم اینه که قصد اصلی همون "آثار ادبی" هستش نه نظریات علمی یا تاریخی یا حتی فرهنگی. قطعا هر اثری از دل یک تاریخ و تمدن و فرهنگ بیرون اومده اما قرار نیست به همون چارچوب و محدوده‌ی زمانی و مکانی منحصر بشه. اگه با ادبیات و قابلیت‌های فوق‌العادش آشنایی داشته باشید، قطعا می‌دونید که اولین اثرش اینه که باعث پویایی و ماندگاری یک اثر میشه؛ یعنی سخنی عادی رو میتونه با شیوه‌های خاص خودش چند لایه کنه که هر بار بشه به لایه‌ای از مفاهیم اون رسید که حتی گاهی خود ادیب هم با خوندن دوباره و چندباره‌ی اثرش به مفاهیم تازه‌ای میرسه. حالا ممکنه مولف تحت شرایط و عوامل متعددی این اثر رو خلق کرده باشه که قطعا شناختشون در فهم متن میتونه راهگشا باشه اما به معنای این نیست که فقط همین است ولاغیر.
امیدوارم این مثالی که میزنم رو به حساب تشبیه نذارید چون اصلا قابل مقایسه نیست، اما شما قرآن رو در نظر بگیرید؛ مطمئنم شما اعتقاد ندارید قرآن فقط همین الفاظه، قرآن فقط برای مردمان دوران جاهلیت نازل شده، قرآن فقط مربوط به ۱۴۰۰ سال پیشه. از لفظ قرآن نمیشه فراتر رفت.پس سرّ جاودانگی قرآن چیه؟ اگه قرار نیست قرآن راهگشای امروز من باشه و در همون محدوده‌ی زمانی و مکانی خودش مونده پس من در این زمان و مکان چه استفاده‌ای از این‌کتاب میتونم ببرم؟ اصلا تفاسیر متعدد از این کتاب چه مفهومی داره؟ نمیدونم تا چه حد با علم معناشناسی و زبان عربی آشنایی دارید چون جواب خیلی از این سوالات رو وقتی از لایه‌ی واژگانی و زمانی و مکانی، شان نزول‌ها( به عبارتی سطح قرآن) می‌گذرید و به لایه‌های باطنی اون می‌رسید، میشه بهش دست یافت.
و یه نکته‌ی دیگه اینکه البته همین رفتن از سطح به بطن آیات خودش اصول و قواعدی داره که مهم‌ترینش تفسیر قرآن به قرآن هستش
و هیچ کس نمیگه که علم تفسیر و تاویل در قرآن یه چیز شخصیه و حاصل برداشت‌های خواننده از متن هستش. این نظریه هم به هیچ وجه نمیگه هر کس هر برداشتی کرد درسته. درواقع با توجه به این نظریه همه‌ی عوامل بیرونی( منظور هر عاملی خارج از خود متن هستش؛ حالا چه خود مولف و درونیاتش باشه چه جامعه و محیط) در نظر گرفته میشه اما صرفا به عنوان عوامل دخیل نه همه چیز که باعث میشه خواننده از محدوده کاملا خارج نشه و در عین حال با توجه به همین عوامل نگاه مستقلی به خود اثر داره چون معتقده اثر زنده است و پویا که ضمن اثرپذیری از عوامل بیرونی، خودش میتونه بطن‌های مختلف و متعددی داشته باشه. خود ادبیات و متن و زبان و همه‌ی اصول و قواعدش برای شناخت یک اثر به کار گرفته میشن نه نویسنده و قصد و غرض و زمان و مکانش.( مثل قرآن که باید ابتدا از سطحش گذر کرد تا بتونی به بطنش برسی اما جایز نیست سال‌ها و قرن‌ها در همون سطح باقی ماند) اختصاص یک نویسنده به یک اثر نتیجه‌اش فقط میشه استبداد تفسیری و درهم‌شکستن پویایی یک اثر ادبی و این به هیچ وجه به معنای نظر دادن از روی هوا، یا رواج برداشت‌های بی‌اساس و پایه نیست.درواقع یک نگاه این نظریه به خواننده‌ی صرف است و یک نگاهش به منتقد؛ وقتی خواننده رو در نظر می‌گیره میگه هر کسی به اندازه‌ی ذوق و فهم خودش حق داره از دریای یک اثر ادبی آب برداشت کنه؛ آب دریا را اگر نتوان چشید، هم به قدر تشنگی باید چشید. و این امر فاصله‌ی بین خوانندگان رو با ادبیات می‌تونه از بین ببره که خواننده بترسه به یک گنجینه‌ی عظیم نزدیک بشه از ترس اینکه مثلا نمیدونه حافظ و مولانا و سعدی کی بودن و اینجا منظورشون چی بوده.اما وقتی روی سخن نظریه به منتقد میفته بهش میگه که تو بیا براساس زبان و کلام و ادبیات این متن رو بررسی کن نه صرف مولف و عوامل موثر بر ایجاد اثر.
شما گفتین این نظریه میگه اعتبار نوشته با خواننده است درصورتی که اعتبار اصلی رو با خود اثر یعنی متن اون نه نویسنده و نه خواننده میدونه خواننده براساس فهم خود میتونه به بخش‌ یا بخش‌هایی از حقایق اون دست پیدا کنه یا نکنه.
نکته‌ی دیگه اینکه ما وقتی برای بهره‌ بردن از یک اثر، مولف رو کنار میذاریم به معنای این نیست که انتساب اون اثر رو به مولفش انکار کنیم. من اگه مولانا میخونم، اولش تاکیدم روی خود اثریه که مولانا خلق کرده اما در تمام مراحلش به هر حقیقتی که دست پیدا کنم میدونم این جوی آب رو مولانا روان کرده، میدونم خودش جاری کرده که امروز من بتونم در این نقطه ازش بهره ببرم اما در حد فهم خودم نه در حد مولانا. و هیچ وقت هم در مقام انکار برنمیام که مثنوی و غزلیات رو مولانا نسروده و اون مرده دیگه. نخیر این مساله هیچ لطمه‌ای به جاودانگی ذهن خلاق اون مولف نمی‌زنه و همواره زنده می‌مونه چون اثرش زنده‌است گرچه به ظاهر قرن‌هاست که زیر خاکه و ما با اون قرن‌هاست که عملا کاری نداریم.
و هیچ منافاتی با این بیان که " نمیرم از این پس که من زنده‌ام..." نداره.
شما میفرمایید که این نظریه با تعالیم دینی ما سازگاری نداره و به آیاتی استناد کردین که نمی‌تونه ارتباطی با این مساله برقرار کنه. دلیلش هم اینه که شما مرگ مولف رو اومدین به قبل از خلق اثر سرایت دادین و گفتین این باعث میشه نویسنده مسئولیت کلام خودش رو نپذیره و هر کی هر چی دلش خواست بگه. در صورتی که به نظرم خیلی سطحی گرایانه است چنین نظری. این نظریه اساسا به منظور فهم و نقد متون نگاشته شده و تاکید اصلیش بر آثار هنری و ادبیه نه اینکه هر کس هر چی خواست بگه و خیالش راحت باشه که چنین نظریه‌ای هست. به نظرم بیشتر فرافکنیه و اصلا جای طرحش اینجا نیست؛ و به علل و عواملی که یک مولف دست به تالیف میبره برمیگرده که تحت تاثیر مکاتب مختلف ممکنه قرار بگیره یا نگیره. اصلا خود این نظریه کاری به مؤلف نداره که اون رو مجاز بدونه بعدا حرفشو پس بگیره یا بگه منظور من این نبوده. و این مسئولیت‌های نوشتن که از تابوها و خط‌قرمزها و هزارتا باید و نباید دیگه پیروی میکنه نه جای طرحش اینجاست و نه اصلا منتقدین ادبی پرداختن به این مسائل رو وظیفه‌ی خودشون میدونن اون به لایه‌های معنایی یک متن برمیگرده که بحثش جداست.
یه سوال برا من پیش اومد شما میگین قرآن از دو پهلو سخن گفتن نهی کرده و به اتخاذ مواضع شفاف امر کرده؛ عذرخواهی میکنم آیا شما معتقیدید که خود قرآن محدود به همین الفاظه. بعد اون مساله که قرآن میگه مربوط به عقاید و راه و روش مردمه و مردم رو از نفاق برحذرداشته نه اینکه بخواد خودش رو هم زیر سوال ببره. مگه حضرت رسول نفرمودن : وقال النبی(ص): «إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وبَطناً، ولِبَطنِهِ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ» و ورد «سَبعینَ» و «سَبعَ مِائَةٍ» و «سَبعینَ ألفٍ» و غَیرُ ذلک.[۶]
پیامبر(ص) فرمود: «قرآن ظاهر و باطنی دارد، و باطن آن هم باطنی دارد، تا هفت باطن». و «هفتاد باطن» و «هفتصد باطن» و «هفتاد هزار باطن» و جز اینها روایت شده است.
خب بفرمایین اینا یعنی چی؟
شما از روایات و قرآن شاهد مثال آوردید لطفا بفرمایید مفهوم این آیات و روایات یعنی چی؟
حضرت علی (ع) أنْظُرْ الی مَا قَالَ، و لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ؛ به گفته بنگر نه به گوینده.(غررالحکم، ص361)
آیا اینجا نمی‌فرمایند که به سخن بنگر نه به گوینده.
آیه ۱۸ سوره زمر:
فَبَشِّرْ عِبَادِ﴿۱۷﴾...الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۸﴾
به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.
اینجا فرموده "قول" بحثی از قائل و گوینده به میان نیومده.
در مورد سوره‌ی شعرا و نکته ای که در مورد شاعران مطرح شده لطفا به آیات قبل و بعد و بقیه‌ی ایات و در عین حال تفاسیر دقت بفرمایید و فقط از ظاهر حکم صادر نکنید.
خیلی طولانی شد، عذرخواهی می‌کنم. در کل می‌خواستم بگم به صرف اینکه یک نکته یا نظریه یا هر چیز 
دیگری که از سوی افرادی مطرح شده که با ما سنخیت فکر و عقیده ممکنه نداشته باشن، نمیشه یک نظر رو رد کرد. و در عرصه‌ی علم دخیل کردن تعصبات فکری نمی‌تونه ما رو به هیچ نقطه‌ای برسونه کاری که متاسفانه به حوزه‌ی علوم انسانی خیلی راه پیدا کرده و جز نقدهای متعصبانه و بی‌اثر عملا خروجی اثرگذاری نداشته. ضمن اینکه صحبت از ادبیات باید از نگاه‌ها و سوگیری‌های سیاسی و تاریخی و... به دور بمونه. گرچه خود ادبیات قابلیت این رو داره که در همه‌ی عرصه‌ها حضور پیدا کنه اما در عین حال خودش مستقله...
ممنون از توجه شما...

پاسخ:
سلام
با تشکّر از اینکه با دقّت خوندید و وقت گذاشتید برای پاسخ؛ باید عرض کنم:
1- این یک مقالۀ علمی نیست و یک یادداشت از تجربه‌های شخصی بنده ست که در انجمنهای ادبی باهاش مواجه بودم. مقالۀ علمی مرتبط با بحث، همونیه که در ابتدای یادداشت بهش ارجاع داده م.
2- بنده بیشتر از خود مرگ مؤلّف که در نظریّات ادبی غرب مطرحه، بازتاب اون در جامعۀ ادبی خودمون رو مورد نقد قرار داده م. پس روی سخن من با کج فهمان خودیه تا نظریه پردازان اجنبی.
3- "قرآن فقط برای مردمان دوران جاهلیت نازل شده، قرآن فقط مربوط به ۱۴۰۰ سال پیشه". من چنین اعتقادی ندارم، بلکه معتقدم همون سطح و ظاهر الفاظ قرآن هم -به استثنای موارد متشابه که باید برای تفسیرش به اهل بیت (ع) رجوع کنیم- هدایت کننده است. حدیث مزبور از پیامبر(ص) سندش ضعیفه. حدیث امام علی(ع) رو هم عمداً نیاوردم، چون باعث کژتابی میشد. ارتباط آیۀ 18 سورۀ زمر با بحث رو هم نفهمیدم. در یک کلام: بنده خیلی به شیوۀ مولوی اهل باطن نیستم که بگم: ما ز قرآن مغز را برداشتیم/ پوست را بهر خران بگذاشتیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی