حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

مثنوی) بازاری و عابر

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۶ ب.ظ

مردی از بازار کوفه می‌گذشت

با رُخی تفتیده از گرمای دشت

 

قد چو افرا، استخوان‌ها هم چو سنگ

پای چشمش زخمی از میدان جنگ

 

کاسبی بیکاره محض ریشخند

سوی او مُشتی زباله درفکند

 

جمع خندیدند و او مسرور شد

مرد امّا بی‌توجّه دور شد

 

دوست کاسب از او پرسش نمود:

"هیچ دانستی که این عابر که بود؟"

 

گفت آن نادان بدون واهمه:

"من چه می‌دانم؟ یکی مثل همه!"

 

گفت: "باید هم ندانی، این همان

آن سپهسالار معروف زمان

 

نام او نامی‌ترین نام‌ها

افتد از آن لرزه بر اندام‌ها

 

مالک‌اشتر بود، آن که بی‌حساب

قلب شیر از بیم او می‌گردد آب"

 

خنده‌اش خشکید و رویش زرد شد

دست و پایش مثل مرده سرد شد

 

"این چه کاری بود کردم؟ ای دریغ

می‌دهد الآن سپارندم به تیغ"

 

پس دوان شد، دید باز او سخت و سفت

رفت از آن سو، راه مسجد را گرفت

 

منتظر شد تا نمازش شد تمام

پیش رفت و با هراس و احترام

 

گفت: "من آنم که لختی پیش‌تر

بر شما کردم جسارت بی‌خبر"

 

گفت مالک: "قصد من تنبیه نیست

خوب دانستم که تو مغزت تهی ست

 

حق تعالی شاهد است اکنون هم

محض تو در این مکان حاضر شدم

 

رحمم آمد بر تو و حال از خدا

خواستم تا رهنمون سازد تو را".

 

 

۰۱/۱۲/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
امید شمس آذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی