غزل) پیغام
جمعه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۵۰ ب.ظ
«صدا زدم که بیایی و بنده را بیبنی
گذشته را به کناری زدم که بنشینی»*
نگفتمت: منم آن تک ستارۀ دل تو
غریب خانه به دوشم، همین که می بینی
میانه ای که از این پیشتر شده شکرآب
به لطف دوست پس از این گل است و شیرینی
سفر دراز شد و گرد راه نزدودیم
بیا که رنجش دل را دهیم تسکینی
وگرنه دست اجل بی اجازه در کار است
نصیب ما هم از آن حمدی است و یاسینی...
نموده عاشقی اینجا دعایی و پی آن
رهانده از قفس سینه مرغ آمینی
بگویدت: صنما! "شهسوار" می میرد
بیایی این دم آخر کنار بالینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از: هادی احمدی
۰۱/۱۲/۱۹