چهارپاره) ماجرا
پنجشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۲:۵۸ ب.ظ
داستان همیشه تکراری
آدم و سیب و گندم و اغوا
من که لبریزم از انار و سبد
با من این قصّه را نخوان بابا!
خشکسالی همیشه بی رحم است
بمب چیز بدی ست، می دانم
بهتر از هر امین و اکرم هم
درس خود را که خوب می خوانم!
شرح آلام اهل عالم را
خود آنها به روشنی بلدند
نسخه ات چیست ای پزشک روح
تا که از فرط رنج پس نزده ند!
ما اگر فکر توده ها هستیم
پس چرا درد ذهنیت داریم؟
رو به دروازه های بی حدّی
یا به دیوار عینیت داریم؟
آخر خط رسیده ایم ویا
از همان انتها شروع شدیم
گرم در جا زدن در این بن بست
بر سر اصل یا فروع شدیم؟
تب و تاب معاش تا مثل
آنفولانزا شیوع پیدا کرد
این میان بر بنای بی مهری
مکتبی هم وقوع پیدا کرد
مردمانی که مرغ طوفان را
بر سر قاف بال و پر چیدند
چند مدّت نشد که با خودشان
سر یک تخم مرغ جنگیدند!
ترکاندیم و هی جلو رفتیم
توی طیّاره های آتاری
منطق الطّیرمان به هم آمد
عاقبت بی حضور لاتاری!
این خط قرمز دو سر آبی
مرز ایمان و پهنۀ ادب است
تکّه ای از بهشت در دنیاست
ناگواریش هم بدین سبب است
مافیای همه کس و همه چیز
از کجا پروریده شد با ما؟
چوب در آستین خود کردیم
مابقی را شما بگو موسی!
۰۱/۱۲/۲۵