هرآنکس که مرا ساده بداند
« [آمریکاییها] به بعضی از کشورهای شرق آسیا [منظور کرۀ شمالی] پیغام میدهند که با ما مذاکره کن، این کشورها مگر دیوانه شدهاند که با شما مذاکره کنند؟ ».
این جملۀ به ظاهر تاریخی و تکان دهندٖه، بخشی از سخنان اخیر رئیس دولت تدبیر و امید تعلیق و رکود در اعتراف به بی فرجامی برجام بود که مورد تحسین موافقان و همچنین بخش عمده ای از مخالفان دولت نیز قرار گرفت. اما به نظر بندۀ حقیر، اینها هم همه بازی است و نباید گولش را خورد؛ حسن روحانی پس از آنهمه فحش و بد و بیراه که نثار دلسوزان نظام و انقلاب کرد، حالا خود را هم "بی عقل" یا "دیوانه" بخواند، چیزی کم نمی آورد. باید دید در پی به دست آوردن چیست؟ صحبت اینجاست که: گیریم آمریکا به تمام تعهداتش در برجام پایبند ماند و تمام تحریمها هم رفع شد و به قول حضرت امام -مدّ ظلّه العالی- 20 تا 30 درصد مشکلات اقتصادی ما هم حل شد، آیا این مجوزی است برای مذاکرات بعدی با آن؟ آیا مذاکره تنها راه برون رفت از مشکلات است؟ آیا تمرکز دولت در این مدت بر روی دو مسئلۀ اقتصاد مقاومتی و برجام به نسبت 80 به 20 یا حتی 60 به 40 بوده است؟ آیا مجاز نبودن مذاکرات بعدی با آمریکا تنها به دلیل عهدشکن بودن طرف مقابل است؟ و آیا و آیا و آیا .... ؟؟؟
پس باید هوشیار بود که تاجران به این آسانی حاضر به هزینه کردن نیستند.
بشر
آنطور که از آوردن کتابی مثل قرآن عاجز است،
از شناختن تمام جنبه های اعجازی آن نیز عاجز است.
***
وقتی با خدا قهریم
چه عجب که خدا بر ما قهر کند؟
***
آقای سلیمانی
آدمی شریف
بر همه فن حریف
.
.
.
ببخشید که قافیه هاش کامل نبود!
***
به یکی هم میگن با ترقّه جمله بساز
میگه: باید مواظب حوادث غیر مترقّبه باشیم!
***
آدم پولش گم بشه
ولی مغز تخمه از دستش گم نشه.
موافقید؟
***
شایعۀ زلزله در تهران
زلزله است.
***
خاندانی که مازندران را از آن سر دنیا به طبرستان آوردند
و خود را بی هیچ مناسبتی پهلوی نامیدند،
چطور می توانند در مورد تاریخ ایران راستگو باشند؟
***
هرکس گفته
مشکل سوریه با گفتگو حل شد،
ظر زده است.
***
با توجّه به معنای عصمت،
مؤثّرترین راه ترک گناهان
افزایش آگاهی است.
***
زیبایی کوه از سکوت اوست.
هر صدایی را هم که به سویش فرستاده شود
باز پس می فرستد.
***
پیام بنیامین نتانیاهو به ورزشکاران ایرانی
از سرخشم نبود، از سر امیدواری بود.
مراقب باشید.
***
مطالبۀ مردم از قوۀ قضائیه:
[مطالبه کردن از شورای عالی امنیت ملی برای]
محاکمۀ سران فتنه.
***
غیرت در آموزه های دینی ما، از صفات خوب انسانی هم برای مردان و هم برای زنان شمرده شده است و نشانۀ استحکام بنیان خانواده و ناشی از شجاعت یک انسان تلقّی شده است؛ امّا در عین حال تعابیری هم وارد شده است که ظاهراً قرائت خوشی از غیرت مردان ندارند، مانند اینکه: «خداوند عذاب قبر را از 3 گروه از زنان برداشته و در روز قیامت با فاطمه زهرا(س) محشور می شوند: 1- زنی که بر غیرت ورزی شوهرش صبر پیشه کند....». دلیل این تعارض ظاهری چیست؟
ملاک و معیار رفتارهای ما، شرع اسلام است و در این میان غیرت نیز باید منطبق با شریعت تعریف شود، نه کمتر و نه بیشتر. کسی که در امور شرعی تساهل می کند بی غیرت است و کسی که از خود شریعت هم حسّاستر باشد مصداق کاسۀ داغتر از آش است. این نوع غیرت از بی تعادلی روحی ناشی می شود. ولی روابط زناشویی -از یک جنبه- برای از بین بردن همین عقده ها و رسیدن به تعادل است. اینکه گفته اند: زن باید بر غیرت شوهرش صبر کند، منظور این نوع از غیرت است و در صورت صبوری زن در اوایل زندگی مشترک، تعادل موردنظر حاصل می گردد.
از منظر تاریخی و با رویکرد پژوهشی به دقایق و ظرایف پنهان و پیدای تاریخ ایران در سده های چهارم و پنجم در بررسی اهمیّت شاهنامۀ فردوسی، انگیزۀ این شاعر نامدار در سرودن منظومۀ بی بدیل حماسی خود، تبیین در خور خود را می یابد؛ در شرایطی که حقایق، واقعیّات و شکوه و عظمت تاریخ ایران و اسلام در معرض تحریف جدّی از سوی سلاطین غزنوی قرار می گیرد، اصالت شاعری و تعهّد ملّی و اسلامی فردوسی ایجاب می کند در راستای روشنگری عالمانه و موشکافانۀ متعهّدانۀ زوایا و خفایای تاریخ، فکر سرودن شاهنامه را در سر بپروراند.
ناگفته مسلّم است در مقطع خاصّی از تاریخ ایران به ویژه در روزگارانی که -به تعبیر ابوالفضل بیهقی- قرمطی می سوختند و بر دار می کردند، سرودن شاهنامه اهمّیتی دوصد چندان می یابد که گذشته از فعلیّت دادن ذوق و شوق هنری و شعری فردوسی، بیشتر به گونۀ نمادین و سمبلیک در قالب داستانهای حماسی پیشدادی، کیانی و تاریخی، در پی تحقّق بخشیدن به رسالت عظیم شاعری و پاسداری از مرز فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی است؛ امّا با توجّه به شرایط پیچیدۀ ایران در ایّام حکومت غزنویان، ناگزیر از تبیین زوایای فکری، اعتقادی و مذهبی خود در قالب داستانهای نمادین شاهنامه برآمده است. از چنین زاوبۀ دیدی، ضمن شرح و بیان حکومت هریک از حکمروایان، عقاید و افکار فلسفی و دینی خود را نیز به طور غیرمستقیم بازگو کرده است.
مختار آفریده شده نوع آدمی
ذاتاً پدید آمده ذاتش به اختیار
حیوان ناطق است، ولی قبل از عقل هست
توفیر با جماد و نباتش به اختیار
جز جبر چون فرشته نمی داند امر چیست؟
چندی ست برده یکسره ماتش به اختیار
انسان به اختیار محک می شود که باد
حتّی بهای صوم و صلاتش به اختیار...
جبّارهای تفرقه انداز دست بُر
افسوس سلب گشته ثباتش به اختیار
آتش به اختیار همه می زنند تا
روشن کنند معنی آتش به اختیار.
آن خانه ای که مرکز توحید گشت باز
از بانگ یار همدل و همرنگ خود بلال
با سادگیّ و شش جهتی سینه کرد باز
بر زائران بیطرف ربّ ذو الجلال،
اکنون ببین دوباره شده بتکده که حال
افتاده دست فرقۀ تاریکی و ضلال؛
ان شاالله می رسد آن روز عاقبت
گوییم: سر رسیده دگر نوبت ملال
این خادمان صوری بیت الله الحرام
این هم زیان قاهر سیف الله الحلال.
گدایی هویّت
این وطن فروشان بی غیرت، از داشته های ایران خود می برند و کاسۀ "گدایی هویّت" دولتهای همسایه را پر می کنند. جمهوری آذربایجان کشوری کاملاً و جمهوری ترکیه نیز نسبتاً تازه تأسیس است که البتّه بدش نمی آید رهبری کلّ ترک زبانان جهان را در دست بگیرد. امّا هر دو برای تعریف هویّت ملّی جدید خود نیازمند کمک دوستان ایرانی همزبان خود هستند، چرا که خود با یکدیگر بیشتر از 11 کیلومتر مرز مشترک ندارند! در چنین شرایطی، باید توجّه داشت که مظاهر ایرانی تمدّن بومی آنان قابل پاکسازی نیست، ولی قابل تحریف هست. از این روست که با کمک عوامل نفوذی خود در ایران، دست به چنین تحریفاتی می زنند. از قبیل: "اوغوز" نامیدن نوروز(!)، یا "یئددی سین" (هفت تایشان) نامیدن هفت سین(!) و نظریّات شگفت آور علمی! دیگری از این دست که مسلّماٌ ارائه دهندگانشان نیز که به آسانی حرف خود را به کرسی نشانده و به تولید انبوه! می رسانند، محقّقان مستقلّ حقیقت طلب نیستند. برادران تنی همان کسانی که دوست دارند نام حسین(ع) را به صورت "حصین" بنویسند. آنان در کشور خود که به دلیل اهمّیت ندادن به فرهنگ بومی، در طول صد سال سه بار دچار تغییر خط شده است، هرچه بخواهند می توانند از اینگونه اراجیف برای خودشان ببافند و خوش باشند؛ امّا ریشه های تمام این مظاهر در آذربایجان ایران است و بدون در نظر گرفتن آن نمی توانند ماهیت شان را به صورت تحریف شده بازتعریف کنند. از این رو در تحلیل هایی مسخره آمیز که متأسّفانه شدیداً از سوی کانونهای قدرت خارجی و بعضاً وابستگان داخلی شان حمایت نیز می شوند، دست به تغییر رسم الخطّ شناخته شدۀ اسامی خاصّی چون "آذربایجان"، "ایران"، "نوروز"، "عاشیق"و... می زنند. کسی نیست بگوید: اگر آذربایجان به جای "ذ" با "ز" باید نوشته شود، پس چرا Z موجود در اسامی خاصّ ایرانی دیگری چون زاب، زریر و از همه مهمتر زرتشت که به گونۀ زردهشت و زرادشت هم نوشته شده، هیچگاه در عربی با "ذ" نوشته نشده است؟ جز این است که Z موجود در نام اذربایجان در ابتدای امر "z" نبوده و "th" بوده است؟ یا اگر نوشتن عاشیق با الف به صورت آشیق صحیحتر است و نه با عین که همان تلفّظ محلّی عاشق باشد، کدامیک از دو حالت زیر برای این موضوع متصوّر است که ما از آن بیخبریم؟، 1- آیا مکتب عاشیقی به شکل کنونی و با همین نام -و نه گام یا اوزان- به دورانهای پیش از اسلام بر می گردد؟! 2- یا ما هنوز مسلمان نشده ایم؟! هر دو قضیه منتفی است: مکتب عاشیقی به شکل امروزی و با نام کنونی اش مال دورانهای پس از اسلام است، ما هم همگی قرنهاست که اسلام آورده و مسلمانیم و در راه اسلام مجاهدت ها کرده و به آن افتخار می کنیم. حالا اگر شما نخواهید افتخار کنید، خود دانید. اینها همه در حالی است که امری کاملاً شناخته شده در تاریخ ایران است که مظاهر فرهنگی پیش از اسلام را برای در امان ماندنش، رنگ و لعابی اسلامی داده اند تا بتواند مشروعیّت بیابد. صحبت از اسامی مجهول عربی هم نیست، صحبت از مصدر "عشق" است که محبوبیّت و فراگیری نامش نیاز به توضیح ندارد.
انواع قومیت گرایی
علاوه بر پانیست ها و قومیت گرایان اصلی، چند شعبۀ فرعی دیگر نیز در کنار آنان به عنوان مکمّل در حال فعالیتند که عبارتند از:
1- منحجّران و صاحبان انگیزه های خشکه مذهبی؛ اینان به اسم دین با تمام مظاهر علاقه به میهن و ملّیت مشکل دارند و بدون اینکه توجّهی داشته باشند که در اسلام حبّ وطن از نشانه های ایمان است، گاهاً در دام بیگانه گرایان و پان ترکیست ها می افتند. خصوصاً با تأکید زیرکانه ای که آنان بر وضعیت نامطلوب زبانها و ادبیات محلّی در ایران دوران ستمشاهی می کنند. گویا پس از انقلاب اسلامی، هرگونه وطن فروشی و خیانت به کشور و ملّت به اسم مبارزه با شوونیسم و نفی ناسیونالیسم افراطی آزاد شده است!
2- فدرالیست ها و صاحبان انگیزه های سیاسی؛ برای اینان خود مسئلۀ قومیت اهمّیت دارد و نه به طور خاص قومیت ترک یا فارس یا کرد یا دیگری. اینان در پی خودمختاری برای تمام قومیت های کشور هستند و پان ترکیسم در این بین، مسلک فرعی و ابزاری آنهاست.
3- روشنفکرمآبان ها و صاحبان انگیزه های ضدّ مذهبی؛ اینان معتقدند مذهب مانع پیشرفت جامعه است و باید کنار گذاشته شده و تنها در حدّ "افیون توده ها" ایفای نقش کند. امّا در جامعه ای مثل جامعۀ ما که نوعاً متدیّن و مذهبی است، باید جایگزینی برایش تراشید و چه جایگزینی بهتر از ناسیونالیسم -اعمّ از ملّی یا قومی- ؟ این گروه نیز ذاتاً قومیت گرا نیستند، بلکه به قومیت به چشم ابزار خوبی برای تضعیف مذهب و -به قول خودشان- تعصّب مذهبی نگاه می کنند. حال، اگر منطقه ای که در آن زندگی می کنند، برای تمایلات پان ایرانیستی آمادگی پذیرش داشته باشد، یک پان ایرانیست تمام عیارند. اگر این آمادگی برای پان ترکیسم بیشتر باشد، پان ترکیست می شوند و اگر برای پان عربیست بیشتر باشد، پان عربیست می گردند.
4- مدّعیان صوفیگری و جهان وطنی؛ اینان گاهی نیز احساسات ملّی ستیزانه و بیگانه گرایانۀ خود را با ریط دادن به اندیشۀ جهان وطنی یا انترناسیونالیسم توجیه می کنند که البتّه در این تظاهر نیز چندان موفّق نیستند و جهان آنان منحصر است به قفقاز جنوبی و آسیای صغیر! با اینحال باید ادّعای خود را در عمل ثابت کرده و مرز این جهان وطنی مورد نظر خود را با اندیشۀ "جهانی سازی" و به قول غربی ها جهانی شدن(!) مشخّص کنند؛ چرا که جهان وطنی اگر در دوران گذشته از سوی عارفان مسلمان مطرح می شده، آن هم در شرایطی که جهان اسلام دارای حکومت واحد، پول واحد، تقویم واحد، خطّ واحد و برخوردار از انسجامی کلّی بود، به معنی وحدت انسانها حول محور ضمیر مشترک الهی آنان بوده و نه پذیرفتن سروری برای منافع چند دولت مشخّص استکباری و استعمارگر. آیا این متظاهران به جهان وطنی، در عمل چنین مرزبندی ای را انجام می دهند؟ پاسخ مشخّص است: خیر!
پایان سخن
در کل، تحرّکات قومی در آذربایجان، به هیچ وجه از جنس تعصّبات قومی اقوام دیگری چون لک ها و لرها و کردها و... نیست. آذربایجان همان جایی است که هنگام پیش امدن غائلۀ آیت الله شریعتمداری، مسئولان جمهوری اسلامی در جلسۀ خصوصی با امام خمینی(ره) به دور از تعارفات و شعارهای تبلیغاتی همیشگی و القائات گاهاً کاذبی که به همۀ اقوام در راستای تقویت خودباوری ملّی آنان می کنند، بطور جدّی اجازه گرفتند که به آنجا نیز نیرو برای سرکوب غائله اعزام کنند و امام(ره) پاسخ داد که: "اعزام نیرو لازم نیست، خود مردم آذربایجان جواب آنان را می دهند". و چنین نیز شد. زیاد یاد کردن از چنین مواردی ممکن باعث ایجاد حسّ رقابت و حسادت بین اقوام ایرانی شود، ولی در جاهایی که تحلیل های غلط در حال رشدند، واقعیت های اینچنینی را باید یادآوری کرد. آذری ها به همراه فارسی زبانان ساکن فلات مرکزی ایران (به اصطلاح قدیم: عراق عجم)، تنها اقوامی هستند که -متأسّفانه یا خوشبختانه- دیرزمانی است که لباس محلّی ندارند و همان کت و شلوار معمول متعارف را می پوشند. مذهب شان هم که مذهب رسمی کشور است و برخلاف کردها و بلوچ ها و ترکمن ها از این بابت نگرانی ای پیرامونشان وجود ندارد. این تحرّکات مجازی فقط و فقط ریشۀ خارجی داشته و از الگوهای فرامرزی ریشه می گیرد؛ امّا الگوهایی که خود تازه در حال بازیابی خویش اند و درواقع بدون کمک آذری های ایران، هویّت مستقلّی برای خود نیز نمی توانند تعریف کنند. سخن درستی است که مظاهر پان ترکیسم عمدتاً پس از فروپاشی شوروی در آذربایجان ایران پا گرفت و بیش از 20 الی 25 سال سابقه ندارد که سیاست های غلط دولت وقت و رییس فقید آن آقای هاشمی رفسنجانی هم در دامن زدن به این وضعیت و ریشه دواندن آن بسیار تأثیرگذار بوده و این خود موضوع مفصّل دیگری است؛ امّا این دادۀ درست نباید به این تحلیل غلط منجر شود که: "نگرانی خاصبی در کار نیست و مسئلۀ کم اهمّیتی مثل تحربکات صرفاً مجازی عدّه ای جوانِ -به قول خودشان- هویّت طلب را بی جهت بزرگتر از آنچه هست نشان ندهید". بلکه در اصل نگرانی پیرامون این مسئله، دقیقاً به همین خاطر بزرگتر و جدّی تر از آنچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم بوده جای کار فراوانی دارد. در کنار آن باید این نکته را نیز یادآور شد که: خطر فقط شامل تجزیۀ جغرافیایی نیست؛ بلکه خطر اصلی همان از بین رفتن انسجام ملّی و شکل گیری روحیۀ "بی تفاوتی" و "سردی" در میان اقوام ایرانی نسبت به یکدیگر است که به صراحت باید گفت: متأسّفانه شکل نیز گرفته است.
تقویت تشیّع در آذربایجان بر روی رابطۀ آن با کردستان تأثیری ندارد، چون تسنّن رایج در کردستان از نوع شافعی است که به شیعه نزدیک است. امّا در هر دو باید توجّه داشت که موجب حسّ بی اعتنایی ملّی نشود؛ خصوصاً در کردستانی که -علی رغم نزدیکی به شیعه- تابع مذهب رسمی کشور نیست. در آنجا تقویت ایرانیّت باید در دستور کار قرار گیرد. زیرا هرچند گروهک های تجزیه طلب آنجا داعیۀ مذهبی نداشته اند تا شاهد شکل گیری جریان سلفی خطرناک دیگری در منطقه باشیم، امّا بی تعارف باید توجّه داشت که: چطور شده که از اساس چنین گروههایی در آنجا شکل گرفته و توانسته اند دوام بیاورند و چرا برخلاف آذربایجان، خود مردم کردستان جواب آنها را نداده اند تا نیازی به تحمیل هزینۀ اضافی برای نظام نباشد؟ آیا این امر بستری جز "پایین بودن سطح خودآگاهی ملّی" در آن منطقه داشته و دارد؟ تقویت مذهب شافعی در کردستان که انصافاً نیز مردمانشان از لحاظ مذهبی بسیار متشرّع و متخلّق به احکام دینی اند، تنها می تواند جلوی خطر تروریست پروری را در منطقه بگیرد -چنانچه موفّق نیز شده است-، امّا تا کی باید شاهد تحرّکات ضدّ ملّی و تجزیه طلبانه در آنجا باشیم؟ اینجا دیگر تشرّع و مذهبی گری صرف کارساز نیست. باید تجزیه طلبان بدانند حنایشان پیش مردم آگاه و میهن دوست و نه صرفاً مذهبی، رنگی ندارد و خود تصمیم به ترک تحرّکات ضدّامنیّتی و هزینه ساز خود بگیرند.
پایان
از حسّاسیت برانگیزترین جملات مادرانمان در کودکی:
سو یوخ، چای!
***
فردوسی با رستم آن کرد
که زرتشت(ع) با مزدا
***
اگر قرار است از تاریخ عبرت بگیریم
پس چرا تکرار می شود؟
***
عشق شهرت
نمازی را دوربینی می کند
***
می دانیم که نخستین واجب حمام همان آواز خواندن است
کاری به نامگذاری های دیگر نداریم
***
با آنان که با سازش کنندگان با دشمن سازش کنند
سازش نمی کنیم
***
"ورود برای عموم آزاد است"
: فقط برای عموت آزاد است؟ برای دیگران نیست؟!
***
ـ آقا! مهرۀ مار بدم خدمتتون؟
: ممنون، من خودم مهرۀ اژدها دارم.
***
زن جزئی از لوازم نیست که
وسط مراحل تهیۀ خانه و ماشین و مغازه و باغ و ویلا و... بگیرمش،
بلکه ازدواج می کنیم که باهم زندگی را بسازیم.
***
ارتش، سپاه، نیروی انتظامی و هلال احمر
تا امکانات خود را "بسیج" نکنند
نمی توانند کاری از پیش ببرند.
***
پای سیاست
نمی تواند از گلیم شریعت درازتر شود
***
امام خمینی(ره) بعد از آنکه دو سوم عمر خود را به جهاد اکبر گذراند
یک سوم باقیمانده را به جهاد اصغر پرداخت.
***
ابو صادق سُلیم بن قیس هلالی عامری کوفی(۲۰ق.ه تا ۷۶ه) از اصحاب خاصّ امام زین العابدین(ع) صاحب کتاب "اسرار آل محمّد(ص)" اوّلین کتاب حدیثی و تاریخی از قرن اوّل هجری است که امام(ع) بر تمامیّت این کتاب مُهر تأیید زده است. روایت زیر از کتاب سلیم بن قیس هلالی، ترجمۀ اسماعیل انصاری زنجانی، قم انتشارات دلیل ما پاییز ۱۳۸۰، صفحات ۷۳۷ تا ۷۳۹ برگزیده شده است:
سلیم می گوید: از ابوذر شنیدم که می گفت:
آقایم محمّد(ص) را دیدم که شبی به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: فردا به کوههای بقیع برو و برمکان بلندی از زمین بایست؛ و وقتی خورشید طلوع کرد، بر آن سلام کن. خداوندْ تعالی به او دستور داده به تو با صفاتی که داری جواب دهد.
فردا امیرالمؤمنین(ع) بیرون آمد، در حال که ابوبکر و عمر و عدّه ای از مهاجرین و انصار همراه آن حضرت بودند؛ تا به بقیع رسیدند و حضرت بر مکان بلندی از زمین ایستاد. همین که خورشید طلوع کرد، حضرت فرمود: « سلام بر تو ای خلق جدید خدا که مطیع او هستی! » . صدایی از آسمان شنیدند و جواب گوینده ای را که می گفت:
« سلام بر تو ای اوّل، و ای آخر، و ای ظاهر، و ای باطن، و ای کسی که به هر چیزی عالم هستی! » .
وقتی ابوبکر و عمر و مهاجرین و انصار سخن خورشید را شنیدند، از هوش رفتند.آنان بعد از چند ساعت به هوش آمدند، در حالی که امیرالمؤمنین(ع) از آن مکان رفته بود !
همگی خود را به حضور پیامبر(ص) رسانیدند و عرض کردند: شما می گویی علی بشری مثل ماست. خورشید او را با سخنانی مخاطب قرار داد که خداوند خود را با آن مخاطب قرار داده است !! پیامبر(ص) فرمود: از او چه شنیدید؟ گفتند: از خورشید شنیدیم که می گفت «سلام بر تو ای اوّل» ! فرمود: راست گفته است؛ او اوّلین کسی است که به من ایمان آورده است. گفتند: از خورشید شنیدیم که می گفت «ای آخر» ! فرمود: راست گفته است؛ او آخرین کسی است که با من تجدید دیدار می کند. او مرا غسل و کفن می کند و مرا داخل قبرم می نماید. گفتند: از خورشید شنیدیم که می گفت «ای ظاهر» ! فرمود راست گفته است؛ همۀ علم من برای او ظاهر شده است. گفتند: از خورشید شنیدیم که می گفت «ای باطن» ! فرمود: راست گفته است؛ همۀ اسرارم در باطن اوست (و به روایت بحار: باطن همۀ اسرارم نزد اوست).
همه برخاستند و گفتند: محمّد ما را در ظلمت انداخت !! و بعد از درب مسجد بیرون رفتند.
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: «فی العدل سعة» در عدالت پیشرفت است. بسیاری از تحلیلگران مسائل اقتصادی و اجتماعی در سالهای اخیر این سؤال غلط را پیش انداخته اند که: عدالت مهمتر است یا پیشرفت؟ یعنی اولویت برنامه های دولت ها تأکید بر کدامیک باید باشد؟ در حالی که پیشرفت امری درونی است و از فرد گرفته تا خانواده و گروه ها و جوامع بزرگتر مثل کشور و بلکه کلّ جامعۀ بشری، هیچ یک به اختیار خود پسرفت یا توقّف نمی کند و همه در حال تلاش برای بهتر شدن وضعیّت موجود خود هستند. هر یک هم به میزان ظرفیّت خود بهره می برند وفقط آنان که هیچ تلاشی نکنند، بی بهره می مانند. این میان ولی یک عدّه می بینند که هرچه تلاش می کنند به هدف نمی رسند و عدّه ای دیگر بدون کمترین تلاش به هدف های خود می رسند. این نشان می دهد که یک جای کار از نظر منطقی ایراد دارد و سر جای خود قرار نگرفته است؛ و آن همانا عبارت از تبعیض یا بی عدالتی است. یعنی حقّ آن کسی را که تلاش کرده، کسی که تلاش نکرده خورده است. وظیفۀ دولت با این توضیح، آزادسازی ظرفیّت هاست. این که هرکسی به اندازۀ ظرفیّت خود و به اندازۀ تلاشی که کرده بهره ببرد، نه کمتر و نه بیشتر. با این حساب عدالت یعنی همان: رفع موانع پیشرفت.
عدالت خدا یعنی اینکه: خدا همه چیز را سر جای خود قرار داده است. عدل هم در اصول دینی ما به نمایندگی از کلّ صفات خوب خدا ذکر شده. عدالت به معنی مساوات هم نیست و این سخن خداوند می فرماید که: هیچ کسی را بیشتر از وسعش تکلیف نمی کنیم، ناظر به همان بحث ظرفیّت است. یعنی خداوند ظرفیّتهای همه را می شناسد و اگر در ظاهر می بینیم که به یکی بیشتر بخشیده و به دیگری کمتر، به این خاطر است که می داند هرکدام با همان اندازه ای که در دست دارند، می توانند به هدف برسند. پیامبر خدا (ص) می فرمایند: در امور مادّی به پایینتر از خود نگاه کنید و در امور معنوی به بالاتر از خود. ما غالباً در این مورد برعکس عمل می کنیم و برای همین همیشه ناراضی بوده و در امور خدادادی احساس تبعیض می کنیم. این احساس از القائات شیطان است و باید با تأسّی به آن سخن پیامبر(ص) از بین ببریمش.
در اموری هم که از سنخ ظلم ها و اجحاف هایی است که انسان ها به ما روا داشته اند، همیشه به این نکته توجّه کنیم که: عدالت خدا ایجاب می کند که قیامتی و حساب و کتابی و بهشت و جهنّمی و بلکه موارد مشابه آن در این دنیا نیز در کار باشد و امور به حال خود رها نشده باشند که البتّه اینگونه نیز هست!
از دست صلیبی و مغول رنجیدیم
از مکر یهود ماجراها دیدیم
بودایی از آنطرف به اینها پیوست
عمری ست میان مارها خوابیدیم.
****
ای اهل هنر! کمی هنر بنمایید
از جذبۀ شعر دفع شر بنمایید
با خیر و خوشی عراق هم تجزیه شد!
لطفاً کمی احساس خطر بنمایید.
****
انسان، موجودی اجتماعی آفریده شده و به تنهایی قادر به ادامۀ زندگی خود نیست؛ امّا همان خداوندی که انسان را اینسان آفریده، خود به وی راه مدیریّت برخوردهای اجتماعی و -به طور خاص- رابطه با جنس مخالف را نیز یاد داده است. در جامعۀ امروز ما عدّه ای با این ادّعا که ما آدمهایی اجتماعی هستیم، حرمت حلال و حرامهای الهی را نادیده گرفته و حریم محرم و نامحرمی را زیر پا می گذارند. این گونه رفتارهای سست کنندۀ پایۀ خانواده تا چه اندازه با این ادّعا توجیه پذیر است؟ برای پاسخ باید توجّه داشته باشیم که: فرذ با فرد جمع شده و می شوند زوج، زوج بچّه دار شده و تشکیل خانواده می دهند، از تجمّع خانواده ها هم جامعۀ شهری و کشوری و بین المللی به وجود می آید. حال، این چسان اجتماعی بودنی است که از همان ابتدا با اعتقاد به اساس خانواده ناسازگاری دارد؟!
پس ادّعای مزبور، ادّعای بی پایه ای است؛ چون نخستین اجتماع انسانی، همان خانواده است و اجتماعی بودن با نفی اصل خانواده نمی خواند. آنها اگر دنبال نفسانیّات فردی خود هستند، بروند و اسم جدیدی برای خودشان پیدا کنند!
باز هم رییس جمهور مدبّر و امیدوار ما در آغاز سال تحصیلی جدید دانشگاهها، در جمع قشر -به زعم خودش- کم سواد و هیجان زدۀ دانشجویان شبهات جدیدی درانداخت و ما ناچاریم که پاسخ دهیم. گفتنی است اصل این شبهه افکنی ها از سر فشار و ترس مبتلا شدن به مرگ سیاسی انجام می گیرد و در میان صاحبان بصیرت خریداری ندارد؛ ولی به هرحال لازم است جهت پیشگیری از انحراف افکار عمومی پاسخ داده شود:
خانم خدیجه آزادبین عضو هیئت مدیرۀ انجمن از نمونه گلچین های روزگار ماست که مانند بسیاری از زنان و مردان این شهر فقط در میان همشهریان خود غریب و گمنام باقی مانده است ولی نام آشنای محافل شعر و ادب اقصای نقاط ایران و آثارش نقل و حلاوت بخش مجالس است. خانم آزادبین از جمله زنانی است که بر معلولیتهایش غلبه کرده و آن ها را به فرصت تبدیل نموده است.
وی در سال 1357 در یک خانواده ای فرهنگی بدنیا آمد و از خانواده ای فرهیخته و هنرمند و معتقد یک چنین کودکی نیز بعید نبود که در چهار سالگی منظومه "حیدر بابایه سلام" را از حفظ بخواند. پدرش طبع شعر داشت و این طبعش را نه در درون خودش بلکه در سینه فرزندش رشد و شکوفا کرد ، وزن و موسیقی را از قرآن و احادیث ، کتاب های ترکی و فارسی کهنی چون بوستان و گلستان به او آموخت.
با اینکه این دوستی و صمیمیت بین پدر و دختر زیاد دوام نیافت و در 12 سالگی پدرش به دیار باقی شتافت اما مادرش همچون کوهی استوار جای پدر را گرفت تا این نهال نوپا به درختی تنومند و استوار تبدیل گردد.
او از سالهای 1371 و 72 رسما قلم بدست گرفت و به غزل تخلص یافت و وارد وادی شعر و ادب شد. او در ابتدا به زبان فارسی غزل می سرود و سپس به سبک های نو و سپید نیز شعر می سراید و در طی این 5 سال اخیر هم شروع به سرودن اشعار ترکی نموده است و در سرودن شعر ترکی هم حوزه های جدیدی را فتح نموده و علاوه بر سرودن شعر ترکی به سبک قدیمی و رایج به سبکی جدید که "یئنی شعر" نام دارد نیز وارد شده و میگوید در این زمینه هنوز باید یاد بگیرم.
با اینکه تا کنون کتاب مستقلی از وی چاپ نشده اما آثارش در کتابهای متعددی چاپ گردیده که از این بین میتوان به کتاب گونش ضیافتی اشاره کرد که مجموعه اشعاری است که از سراسر شاعران آذری زبان سزاسز دنیا جمع آوری گردیده که در مدح امام رضا (ع) می باشد و شعر وی بعنوان اولین شعر و مطلع کتاب چاپ گردیده است و نیز در کتاب خاتون در بین زنان نام آور آذربایجان از وی نام برده شده است.
البته او در آینده قصد دارد دیوان اشعارش را منتشر کند و یکی از کتابهای در دست انتشار وی با عنوان آموزش خط بریل برای افراد بینا و کسانی که علاقه مند به یادگیری این خط هستند می باشد.
شعر زیر با نام "گؤزل اللهین آدیلا " میباشد که در جشنواره شعر ترکی عاشورایی حائز به کسب رتبه دوم
گردیده است:
اللرده دو گل، گور نئجه بیر، آی آپاریرلار
یئردن گؤیه جان، اولدوزی هی، پای آپاریرلار
باشدان ایاقا، گول قوخودور، آی سینه سینده
بیر آی ایشیقی، چؤللره هی، های آپاریرلار
باش سیز یازیلیب، عشقین اؤزو، سؤز بودور آخیر
ارکن سحره، گؤز یاشینی، دای آپاریرلار
سولگون باغا باخ، درمیشیدی، یاز اتگیندن
لیلانی سوسوز، مجنونا تای، چای آپاریرلار
سئودالری صف، دوزموشودیر، بیر به بیر عشقی
یانمیش اوره گی ،بوردا قیزیل، تای آپاریرلار
یاتمازدی سحر، گونلرینی، گون ایاقیندا
آیدین یوخویا، ازگی له لای، لای آپاریرلار
قیش سیز یازین هئچ، گؤستره می، جیلوه چمنده؟
ساری سله ده ،بوللو قیزیل، یای آپاریرلار!
توز قونموشودیر، دفتریمی، ایل بوجاقیندا
تئز گل «غزلیم»! سؤزلریمی، سای آپاریرلار
ایل لر دولانیر، گون باشینا، یئر اؤزو حیران
سؤزلر یازیلار، هر ایلی هر، آی آپاریرلار
لیست حاضر شامل منابع عمدۀ آزمون کارشناسی ارشد تاریخ با گرایش ایران باستان می باشد. منابعی که به صورت درشت درج شده اند، منابع مشترک آزمون ارشد و دکترا هستند:
ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمۀ دکتر محمد معین، انتشارات علمی و فرهنگی
تاریخ باستانی ایران، ریچارد فرای، ترجمۀ مسعود رجب نیا، انتشارات علمی و فرهنگی
ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمۀ عیسی عبدی، نشر ماهی
ایران باستان، یوزف ویزه هوفر، ترجمۀ مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس
باستان شناسی و هنر ایران در هزارۀ اول قبل از میلاد، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت
ایران در سپیده دم تاریخ، جرج کامرون، ترجمۀ حسن انوشه، انتشارات علمی و فرهنگی
ایرانویج، دکتر بهرام فره وشی، انتشارات دانشگاه تهران
ماد و هخامنشی، دکتر علیرضا شاپور شهبازی، انتشارات دانشگاه
ایران در زمان هخامنشیان، دکتر مرتضی احتشام، انتشارات امیرکبیر
تاریخ ماد، ایگور میخائیلوویچ دیاکونوف، ترجمۀ کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی
تاریخ ایران کمبریج، جلد2، زیر نظر ایلیا گرشویچ، ترجمۀ مرتضی ثاقب فر، انتشارات جام
شاهنشاهی هخامنشی، ماریا بروسیوس، ترجمۀ هایده مشایخ، نشر ماهی
امپراتوری هخامنشی، پی یر بریان، ترجمۀ ناهید فروغان، نشر فرزان، 2جلد
اشکانیان، دکتر مهرداد بهار، انتشارات دانشگاه آزاد
اشکانیان، مالکم کالج، ترجمۀ مسعود رجب نیا، انتشارات هیرمند
مبانی تاریخ پارتیان، کلاوس شیپمان، ترجمۀ هوشنگ صادقی، نشر فرزان
شاهنشاهی اشکانی، یوزف ولسکی، ترجمۀ مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس
تمدن ایران ساسانی، ولادیمیر گریکورویچ لوکونین، ترجمۀ عنایت الله رضا، انتشارات علمی و فرهنگی
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، ترجمۀ رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر
تاریخ ایران کمبریج، جلد3، بخش1، زیر نظر احسان یارشاطر، انتشارات امیرکبیر
تاریخ ایران کمبریج، جلد3، بخش2، زیر نظر احسان یارشاطر، انتشارات امیرکبیر
مبانی تاریخ ساسانی، کلاوس شیپمان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، نشر فرزان
تاریخ ساسانیان، دکتر علیرضا شاپور شهبازی، مرکز نشر دانشگاهی
دو قرن سکوت، دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات سخن
فرهنگ ایران پیش از اسلام، دکتر محمد محمدی، انتشارات توس
تاریخ و فرهنگ ایران در دورۀ انتقال، دکتر محمد محمدی، انتشارات توس، 5جلد
شهریاران گمنام، احمد کسروی، انتشارات جام
تاریخ زبان فارسی، دکتر محسن ابوالقاسمی، انتشارات سمت
راهنمای زبان های باستانی ایران، دکتر محسن ابوالقاسمی، انتشارات سمت، 2جلد
فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، رالف پارمن شارپ، انتشارات پازینه
کتیبه های هخامنشی، پی یر لوکوک، ترجمۀ نازیلا خلخالی، نشر فرزان
زبان پهلوی،ادبیات و دستور آن، دکتر ژالۀ آموزگار و دکتر احمد تفضلی، نشر معین
مقدمۀ فقه اللغۀ ایرانی، بوسیف ارانسکی، ترجمۀ کریم کشاورز، انتشارات پیام
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، دکتر احمد تفضلی، انتشارات سخن
تاریخ اساطیری ایران، دکتر ژالۀ آموزگار، انتشارات سمت
شناخت اسایر ایران، جان هینلز، ترجمۀ دکتر ژالۀ آموزگار و دکتر احمد تفضلی، نشر چشمه
کیانیان، آرتور کریستین سن، ترجمۀ دکتر ذبیح الله صفا، انتشارات علمی و فرهنگی
نخستین انسان و نخستین شهریار، آرتور کریستین سن، ترجمۀ دکتر ژالۀ آموزگار و دکتر احمد تفضلی، نشر چشمه
حماسه سرایی در ایران، دکتر ذبیح الله صفا، انتشارات امیرکبیر
شاهنامۀ فردوسی و فلسفۀ تاریخ ایران، مرتضی ثاقب فر، انتشارات معین
ایران باستان، ماریان موله، ترجمۀ دکتر ژالۀ آموزگار، انتشارات توس
زردشتیان،باورها و آداب دینی آنها، مری بویس، ترجمۀ عسکر بهرامی، انتشارات ققنوس
چکیدۀ تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، ترجمۀ همایون صنعتی زاده، انتشارات صفی علیشاه
تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، ترجمۀ همایون صنعتی زاده، انتشارات توس، 3جلد
دینهای ایران، گئو ویدنگرن، ترجمۀ دکتر منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان ایده
محموعه آثار ابراهیم پورداوود، انتشارات اساطیر
مقدمّه
در اینکه مطابق کلام الله مجید، یهود اصلی ترین گروه معاند با اسلام اند، حرفی نیست؛
امّا باید توجّه داشت که دشمن شناسی و غافل نبودن از توطئۀ دشمن، منجر به
بزرگ پنداری دشمن و میزان اثرگذاری اعمالش از آنچه که هست، نباید بشود. چرا
که خود نیز نوعی فریب خوردگی و غفلت و کمک به اهداف دشمن است و از این رو
در قرآن و سنّت اسلامی ما مذموم شمرده شده است. در سالهای اخیر، عدّه ای که
به خاطر ضعف درونی خود، اساساً توان فکر کردن به مسئلۀ دشمن و توطئه های
دشمن را نداشته اند، با مطرح کردن تئوری توهّمی "توهّم توطئه" از اساس در پی القاء عدم واقعیّت چیزی به نام دشمن و دشمنی بوده اند. اینان چنان القاء می کنند که گویا هرکس از دشمن و دشمنی هایش سخن بگوید، دچار پندار و توهّم شده است؛ غافل از آنکه با همان نگاه مادّی آنان نیز،
واقعیّت داشتن چنین چیزی تصوّرپذیر است. یعنی: آیا در دنیای کنونی که دنیای
منافع باشد، نمی توان قائل شد که منافع عدّه ای با یکدیگر در تضاد بوده و
این امر منجر به دشمنی آنان شود؟ (حالا گذشته از انگیزه های اعتقادی و معنوی). پس دشمن وجود دارد و فعالیت هم می کند، امّا در حدّ و اندازۀ خود. نه کمتر و نه بیشتر! روی این حساب باید مواظب باشیم طبق برخی تحلیل ها، دنیا را دست یهود و شبکۀ صهیونیستی ندانیم. آنان دشمن امّت اسلام و بلکه همۀ انسانهای دیگر بوده و هستند، امّا چنین نیست که بعضاً عنوان شود: جریان "استعمار" آلت دست یهود است؛ بلکه در اصل، این یهود است که آلت دست استعمار است. رویکرد یهود "نژادپرستی" است که با تمسّک به ابزارهایی نظیر: نسل کشی، ترغیب به عدم تشکیل خانواده و تضعیف بنیان آن، تبلیغ بی فرزندی و تک فرزندی، ترویج همجنس بازی و در مواقع لزوم هم قتل عام مستقیم ملّت ها در پی برقراری اهداف خویش است؛ امّا هدف استعمار چیزی فراتر از این و تقویت نژادپرستی در میان گروههایی مثل یهود، تنها یکی از ابزارآلات آن است. استعمار در پی "تفرقه" و تجزیه و در نهایت تضعیف ملّت های جهان و تحکیم قدرت و سلطۀ خود از این طریق بر تمامی آنان است. از این رو بایسته است دشمن اصلی و فرعی را در این میان از هم بازشناخته و انرژی های خود برای صرف کردن علیه هرکدام از آنها را
اولویّت بندی کنیم. انحصارطلبی و نژادپرستی یهودپسندانه و تجزیه طلبی و
بیگانه گرایی استعمارپسندانه هردو، دو روی یک سکّه اند که در کشورهای هدف،
هرکدام به آن دیگری دامن می زنند؛ منتها باید اصل و فرع را از هم تشخیص
داد.
دشمن اصلی و دشمن فرعی
چندی پیش مقاله ای دیدم با عنوان "صهیونیسم منشأ پیدایش پان ترکیسم". با توضیحات فوق، کاشف به عمل می آید که پان ترکیسم در اصل زادۀ استعمار است، مستقیم یا غیرمستقیم. آنچه که زادۀ صهیونیسم است، اندیشه ای است که کم و بیش در راستای اهداف نژادپرستانۀ یهود باشد و امنیّت فرهنگی آنان را تأمین کند. در میان رویکردهای انحرافی شکل گرفته در جهان اسلام، می بینیم که ناسیونالیسم ایرانی و پارسی تا حدّ زیادی داری چنین ویژگی هایی است و نقاط مشترک فراوانی با آرمانگرایی های یهودی دارد. مرکز ثقل اصلی آن نیز، تأکید بر دوران حکومت کوروش هخامنشی و اقدامات اوست؛ امّا چنانچه گفتیم این اندیشه که غیرمستقیم به تحریک احساسات قومیت ها و دلسردی و نهایتاً جدایی طلبی آنان دامن می زند، اهمّیت فرعی برای مقابله داشته و از اولویت های بلندمدّت است و اهمّیت اصلی از آنِ اندیشه ای است که گرایش های تفرقه جویانه را مستقیم و بی پرده مطرح می کند و مقابله با آن باید در کوتاه مدّت صورت بگیرد. وحدت ملّی و در عین حال تنوّع قومیتی هردو مطلوب، و از آنطرف تقرقۀ ملّی و در عین حال انحصارگرایی هر دو مذموم است؛ امّا ناگفته پیداست که در صورتی که موفّق به برقراری هر دو مطلوب به طور همزمان با یکدیگر نشدیم، از آن میان، وحدت -ولو به قیمت انحصار- نسبت به تنوّع مطلوب تر و تفرقه -ولو منجر از تنوّع- نسبت به انحصار مذموم تر است. از این رو شایسته است به جای پی جویی ریشه های صهیونیستی پان ترکیسم، به توصیف و تحلیل حال حاضر و خطرات احتمالی آیندۀ آن بپردازیم و در این راه بیشتر از آنکه به دنبال دروغ ها و جعلیات آنان در عرصۀ تاریخ بگردیم، در پی پرداخت به تناقض گویی هایی که در حال حاضر در گفتارها و نوشتارهایشان دچار آن هستند، باشیم. آن وقت خواهیم دید که پان ترکیسم بر مبنای هیچ پایه و اساس عقیدتی و آرمانی مشخّصی بنا نشده و همۀ مواضع آن -حدّاقل تا جایی که در ایران شاهدش هستیم- از نوع منفی و سلبی بوده و موضع سلبی نیز -بر خلاف موضع مثبت و ایجابی- راه به جایی نمی برد و از پیش محکوم به فناست.
تناقضات پان ترکیسم
پان ترکیست ها اکنون خود در یاوه سرایی های مهمل خویش گرفتارند و قادر به ارائۀ مانیفست روشن و مبیّن از مکتب و مرامی که دنبال می کنند، نیستند. برای همین همواره دچار پراکنده گویی بوده اند. پراکنده گویی هایی که گاه به طنز می ماند؛ از جمله:
1- اینان، هم از شخصیت های ترک و نیمه ترک سده های پیش از اسلام آسیا و اروپا تمجید می کنند و هم از شخصیت های ترک و تاجیک آذربایجانی ایران و هم از شخصیت های آذربایجانی مسلمان معاصر. مثلاً از ملکه تومروس/تامراکیس با پیشوند "ننه" به عنوان شخصی که کوروش را نابود کرد، تجلیل می کنند و از افشین سردار ترک خلیفه معتصم عبّاسی به عنوان شخصی که به دوست خود بابک خرّمدین خیانت کرد، به بدی یاد می کنند. می پرسیم ملاک این تکریم و تقبیح ها چیست؟ اگر ملاک ترک بودن است، افشین ترک بود. پس چرا عنوان نمی کنید که او سردار زیرک خلیفه بود که با درایت و فراست خود در اندرونی تشکیلات بابک طغیانگر نفوذ کرد و او را دستگیر نموده و تحویل خلیفۀ مسلمین داد و مسلمانان را از شرّ او آسوده ساخت؟ آن هم خلیفه ای که ترک زاد بود و از مادری ترک به دنیا آمده بود! اگر ملاک آذربایجانی بودن است، امثال تومروس ملکۀ ماساژت ها یا آتیلا سردار هون ها که آذربایجانی نبودند! اگر ملاک ترک بودن و آذربایجانی بودن توأمان است،در مورد بابک کسی به جد نتوانسته ادّعا کند که وی ترک و ترک زاده بوده است. اگر ملاک اسلام است، چهره های پیش از اسلام و برخی از چهره های قرون اوّلیۀ اسلامی مسلمان نبودند! اگر هم ملاک انسانیت است، دربارۀ کوروش در هیچ منبعی اشاره نشده که وی یک جنایتکار بین المللی و دشمن بشریت بوده تا قاتلش برخلاف مقتضای طبیعی هر جنگ دیگری که یک سرش پیروزی و سر دیگرش شکست است، شایستۀ تمجید باشد! (گذشته از آنکه داستان رویارویی کوروش با ملکه تومروس در برخی منابع معتبر تکذیب نیز شده است). اینها همه گوشه هایی از سرگردانی های پان ترکیست ها و تناقض گویی های آشفته و پریشان آنان است که حکایت از عدم داشتن موضع ایجابی مشخص برای آنان می کند. افول کردن فوری شعله های فرعی "پان آذریسم" و "پان تورانیسم" و بازگشت مجدّدشان به همان خاستگاه اصلی پان ترکیسم، نشانگر همین موضع سلبی است: "پان آنتی ایرانیسم"! هرچه باشد، فقط ایران نباشد. این موضع اصلی آنان است که یک موضع سلبی است و موضع سلبی هم -چنانکه اشاره شد- راه به جایی نمی برد. برای همین در برابر آن، موضع گیری سلبی دیگر هم نهایتاً یک نوع جبهه بندی کاذب را به وجود می آورد. راه مقابله، تنها تقویت ایران و ایرانیت و در مواقع امکان ترویج تنوّع گرایی از نوع صحیح آن است؛ چرا که بعضاً از سوی برخی نهادهای فرهنگی عنوان می شود که: "مسائل قومیتی را به هیچ وجه مطرح نکنید". این سخن درستی نیست و به نوعی پاک کردن صورت مسئله به جای حلّ مسئله به شمار می رود. مسائل قومیتی فی نفسه جذّاب است و اگر ما به صورت صحیح آن مطرحشان نکنیم، لاجرم مخاطبانمان به سمت کسانی که به طور غلط و انحرافی مطرحشان می کنند، خواهند رفت. از سوی دیگر، درست نیست که وقتی آنان با طرح آن انحرافات، اقدام به شبهه افکنی در نزد افکار عمومی می کنند، ما از پاسخ گویی و شبهه زدایی طفره برویم:
«چو می بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است».
2- ایران آنان نیز نه ایران کوروش و داریوش، که همین ایران امروزی است. برای کسی که اهمّیتی به صحّت اظهارنظرهای تاریخی نمی دهد، گذشتۀ تاریخی ملل دیگر هم چندان مهم نخواهد بود. هدف اصلی او، ضربت زدن به همین وضعیت حال حاضر آن ملّت است؛ یعنی: جمهوری اسلامی ایران. اینگونه است که همانها که تا دیروز علیه حکومت پهلوی به دلیل [صرفاً] مواضع شوونیستی و انحصارگرایانه اش از جمله ممنوعیت چاپ کتابهای ترکی در کشور، ممنوعیت تکلّم به زبان ترکی در مدارس و مواردی از این دست انتقاد می کردند و چند صباحی از روی مصلحت و به اقتضای وقت، به قافلۀ انقلاب اسلامی مردم ایران پیوسته بودند تا در راه سرنگونی دشمن مشترک قدم بردارند، پس از تحقّق هدف اوّلیه و چند سال از برقراری حکومت اسلامی و به طور خاص نیز بعد از فروپاشی شوروی سابق که پایگاه فکری خود را از دست دادند، نقاب از چهره انداخته و دوباره با حفظ مواضع پان ترکیستی، از انقلاب روی برگردانده، ولی اینبار نه کمونیست که سلطنت طلب شده اند!! از بزرگترین طنزهای واقعی روزگار که بسیار زهرآلود نیز هست. از آنجهت که شوم ترین، بی معناترین و در عین حال مزوّرانه ترین همنشینی، همنشینی شاهدوستی و قومیت گرایی است. شاید "شغال" هم عنوان رسایی برای نامیدن این گروه نباشد.
3- اگر تاکنون خودآگاهی ملّی در میان اقوام ما آنطور که باید شکل نگرفته است، غالباً عنوان می شود که به خاطر هویّت مذهبی جامعۀ ما بوده است؛ امّا اخیراً شاهد حرکتهایی در راستای تضعیف هویّت ملّی هستیم که با ماهیت مذهبی جامعه هم چندان سازگاری ندارد. از آن جمله:
6- چیزی که آنان در مواضع خود بدان توجه ندارند و قربانیان مخاطب آنان هم از آن غافلند، تفکیک بین دو مفهوم "سرزمین" و "زبان" و به تبع آن مفاهیم "بوم و قوم"، "زبان محلّی و زبان قومی"، "زبان مادری و زبان معیار"، "ادبیات مکتوب و ادبیات فولکلور"، "شعر عروضی و شعر هجایی"، "تاریخ ادبیّات ترکی در آذربایجان و تاریخ ادبیّات ترکی آذربایجانی" و بار مفهومی "یاشاسین آذربایجان و یاشاسین تورک" است. مفاهیم اوّلی همگی مورد اقبال جامعه و مفاهیمی شناخته شده و مقبول هستند، در حالی که مفاهیم دوّمی مفاهیمی تازه وارد، ناشناخته، فاقد اقبال عمومی و گنگ و مبهم اند. برای اثبات این ادّعا همین کافی خواهد بود که ببینیم دستۀ دوّم برای جا افتادن، لاجرم از سوی مطرح کنندگانشان به جلد دستۀ اول در می آیند و به اسم آنان ترویج و تبلیغ می شوند.
در مقدّمۀ کتاب "نگاهی نوین به تاریخ دیرین ترکهای ایران" اثر نویسندۀ جوانی به نام محمّد رحمانی فر ادّعا شده است: تعیین سرحدّات دقیق سرزمین آذربایجان ناممکن است، چون ترکهای ایران در جاهای بسیاری پراکنده هستند!! آذریایجان یک سرزمین تاریخی است که سرحدّاتش هم کاملاً مشخّص است. برای شناخت حدود و ثغور آذربایجان در دوران باستان و دوران اسلامی می توانید رجوع کنید به دو مقاله با همین نام از دکتر عزیز طالعی مدرّس تاریخ دانشگاه ارومیه. اصلاً همۀ ایران ترک زبان باشند؛ این چه ربطی به آذربایجان دارد؟ مگر کشورهای ترک زبان بین خودشان تقسیمات کشوری ندارند و کلّاً از یک استان تشکیل شده اند؟ و مگر در آذربایجان شهرهای غیر ترک نشین نداریم که در کردستان یا عراق عجم شهرهای ترک نشین نداشته باشیم؟ اگر مهاباد و سردشت و بوکان و پیرانشهر و اشنویه جزء سرزمین کردستان اند، آنوقت بیجار و قروه و همدان و قزوین هم جزء آذربایجان اند. دو مفهوم "قومیت" و "سرزمین" را باید از هم مجزّا بدانید. اگر در راه تورکچولوق می کوشید، دم از آذربایجان نزنید و اگر مطلوبتان زبان "قومی" است، زبان مادری یا محلّی را فراموش کنید. این نوع تورکچولوق نه تورکچولوق، که در اصل تولکولوق است!
7- این دسته برخلاف ادّعای همیشگی خود که سنگ زبان مادری/زبان محلّی را به سینه می زنند، در عمل به دنبال ترویج و توسعۀ "زبان نامادری" هستند! زبان مادری شامل گویش ها و لهجه های محلّی اعمّ از ناحیه، شهر و حتّی روستا و محلّه نیز می شود. در این تعبیر، همۀ اینها -فارغ از تقسیم بندی علمی شان- زبان خوانده می شوند. زبان معیار در این مقام جایگاهی ندارد؛ بلکه هدف، حفظ زبان ها و گویش ها و لهجه های محلّی و لغات و ترکیبات و ادبیّات آنهاست که پشت هرکدام، تاریخی نهفته است که چشم انتظار ما برای بازگشایی است. در حالیکه در زبان معیار، این بحث ها مطرح نیست و هدف نهایی "یکدست سازی زبانی" است؛ یعنی درست همان چیزی که اینان با تمسّک به آن، دست به تضعیف زبان ملّی می زنند و این خود یکی دیگر از عجایب روزگار است!! وقتی یکدست سازی محکوم باشد، همیشه و همه جا محکوم خواهد بود. چه در سطح بین المللی، چه در سطح ملّی و چه در سطح محلّی. اگر تضعیف زبانهای ملّی به اسم همسانی بین المللی مذموم است و همچنین اگر تضعیف زبانهای قومی و محلّی به اسم زبان ملّی مذموم است، پس دقیقاً به همان علّت تضعیف زبانها و گویش ها و لهجه های محلّی به اسم زبان معیار هم مذموم است. گذشته از آن، مسئلۀ مهمتر این است که: اساساً ملاک و معیار این "معیار" چیست؟! هیچ زبانی بدون تبادل با زبانهای دیگر، هویّت خالص و مستقلّی از خود ندارد و سره نویسی و سره گویی خارج از حدّ متعارف در مورد هر زبانی ناممکن و بی معناست؛ تنها می توانیم و لازم نیز هست که از نظر دستوری، درست نوشتن و درست گفتن را در دستور کارمان قرار دهیم. حسّاسیت آن گروه ظاهراً بر روی ترکی گفتن و ترکی نوشتن است -ولو در سرزمین خودشان معمول نباشد-، ولی باطن قضیه چیز دیگری است که خیلی هم احتیاج به باریک بینی و موشکافی ندارد:
مادّیات مهمّ است
امّا
مهم مادّیات نیست
***
دشمنِ دشمن من شریک مقطعی من است
دشمنِ "دشمنان" من دوست من است
***
اندکی تورّم در اقتصاد
حکم اندکی ریخت و پاش در کارگاه را دارد
***
آرایش هم باید به اندازه ای باشد
که معلوم نباشد آرایش است
***
وقتی غذا در گلویمان گیر کرد
آب می خوریم،
وقتی آب در گلویمان پرید
چه بخوریم؟!
***
سعدی هم در برابر حافظ
ابوذر است در برابر سلمان
***
گاهی آتش خوردن
از آب خوردن هم راحت تر است
***
خطر جدّی با خطر فراگیر فرق دارد
گاهی خطر ممکن است جدّی باشد ولی فراگیر نباشد
و گاهی برعکس
***
اگر قومی به نام فارس وجود ندارد،
پس پارس ها که در تاریخ آمده کیانند؟!
***
مانع اصلی ازدواج جوانان نداری نیست
"مانور تجمّل" است
***
به دوستان هیئتی گفتم که:
من هنوز "مشد" امید هستم
برای "کلب" شدن لیاقت لازم است.
***
عرضه کنندگان پوشاک توجّه داشته باشند:
بو قره او بیری قره لره بنزمز
بو قره امام حسین(ع) قره سیدی.
***
ساده می گویم،
از این هم ساده تر امکان ندارد:
من تو را خواهر نخواندم
تو چرا گفتی برادر ؟!
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: «تمام محبّتت را به پای دوستت بریز، امّا تمام اعتمادت را نثار او مکن». اعتماد متقابل در میان انسانها از مسائل مهمّ آنهاست. بسیاری با اعتماد بیجا به طرف مقابل، فریب خورده و عمری تاوان آن را پس می دهند. در این موارد باید توجّه داشت که تاوان اعتماد بیجا از سوءتفاهمی که به خاطر بی اعتمادی اوّلیه پیش می آید سنگین تر است و احتیاط در اینگونه موارد شرط عقل است.
امّا برای مصون ماندن از فریب خوردگی، عامل لازم "بصیرت" است. کسی که با این اوصاف، متّصف به صفت بصیرت باشد، مؤمن را از منافق و خالص را از ناخالص می تواند تشخیص دهد؛ امّا آن که خود به طور کامل خالص نباشد، به راحتی در دام افراد ناخالص نیز می افتد. خود این بصیرت نیز طبق نظر علّامه مصباح یزدی سه رکن عمده دارد که عبارتند از: هوشمندی خدادادی، شناخت دین و تقوای الهی.
«...بر این داستان سالیان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمّر شود
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند».
نوای عشق که بی ساز و بی ترانه زدند
فدائیان تو ره تا به بی کرانه زدند
میان پیری گلشن که سرد در خواب است
هزار غنچۀ نشکفته ات جوانه زدند
بیا ببین که هزاران هزار هم در باغ
به یاد روی تو گلبانگ عاشقانه زدند
شنیده ام چو به میدان تیر تقدیرت
به تیر تو دل عشّاق را نشانه زدند
سران قسمت و مستان پا برهنۀ تو
سر خرید و فروش غم تو چانه زدند
در انتظار تو زنگار بست آینه ها
نشان صبر و لیاقت به روی شانه زدند
منّت در ازای انجام خدمت به هیچ روی پسندیده نیست. چون دو حالت بیشتر متصوّر نیست:
یا خدمت رسان، خود به انجام آن خدمت احتیاج دارد یا احتیاج ندارد؛ اگر احتیاج دارد، باید منّت هم بکشد نه اینکه منّت بگذارد. اگر هم احتیاج ندارد، کار خیری را در راه خدا انجام داده است. منّتش چیست؟
تا پیش از خلقت آدم(ع)، مخلوقات ذیشعور خداوند منحصر به جنّ و ملائکه بود. از این میان ابلیس چند هزار سالی بود که در ملکوت به سر برده و عبادت خدا کرده و به مقامی رسیده بود که برای فرشتگان منبر می رفت و کلاس اخلاق می گذاشت. هنگام خلقت مخلوق جدید، از طرف خدا فرمان رسید که همۀ فرشتگان بر او سجده کنند. ابلیس که در مقام استاد ملائکه خود را بالاتر از آنان می دید، با این فرمان مشکلی نداشت؛ امّا هنگامی که فهمید این فرمان شامل خود او هم می شود، شوکه شده و سرپیچی نمود و شد آنچه شد.
به همین قیاس در میان آدمیان هم، خداوند قوم موسی(ع) را -به سبب تقوایشان- بر جهانیان آن روز برتری داده و یک_دو هزاره ای این عنوان در انحصار آنان بود. پس از ظهور امّت اسلام در عرصۀ تاریخ، این مقام از دست یهود خارج شده و به دست مسلمانان افتاد و یهود به همان انگیزه ای که ابلیس از بنی آدم کینه به دل داشت، شروع به دشمنی با امّت اسلام کردند؛ امّا این پایان ماجرا نبود.
هنگام نزول آیۀ مبارکۀ 54 سورۀ مائده ((ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد میدهد؛ و فضل خدا وسیع، و خداوند داناست))، اصحاب از پیامبر(ص) پرسیدند: "یا رسول الله ! اینان کدام جمعیّت اند؟" و پیامبر(ص) دست بر پشت سلمان فارسی زد و فرمود: «از تبار این اند». یعنی اینجا نیز به مانند مراحل قبلی که اقلیّتی از میان دستۀ اوّلیه سر برآورده و در ادای وظیفۀ بندگی خداوند و حقّ توحید او، بر اکثریت غلبه پبدا می کنند، اقلّیتی که بعدها به اسلام گرویده اند، در انجام تکلیف مسلمانی از اکثریت نخستین آن روز -یعنی عرب ها- پیشی می گیرند.
با این اوصاف، ایرانیان باید خیلی مواظب حفظ این وضعیت موجود برای خود باشند که چندی است با خیانت ها و جنایت های میزبانان اوّلیۀ پیام اسلام (عربستان سعودی و هم پیمانانش) به دست آنان افتاده و از این امانت بسیار سنگین با تمام وجود مراقبت به عمل آورند؛ وگرنه روند همچنان ادامه خواهد داشت. هزاره ها منتظرند!!
همچو عرجونی قدیم از آسمان
ماه می گردد عیان در هر زمان
در شب دوّم کمی زآن پهن تر
اینچنین هر شب بگردد سر به سر
تا بگردد نیم قرص و بعد از آن
هفت شب دیگر شود طی همچنان
چون زمان چارده شب سر رسید
نقش نام تو بر آن آید پدید
نام تو آنجا ست با خطّ جلی
یا امام المتّقین و یا علی(ع)....
یا علی جان پیشوای من تویی
در نمازم مقتدای من تویی
واله و مجنون منم از بهر تو
غوطه ور هستم درون بحر تو
من که هستم؟ بندۀ سرّ خدا
مهر تو نبْود ز قلب من جدا
من که ام؟ خاک ره عین الله ام
بهر دیدار تو دیده در رهم
لایق قربت نیم من یا علی(ع) ؟
پیش تو بیگانه ام من یا علی(ع) ؟
اوّلین مرد مسلمان جهان
رادمرد و مجری عدل زمان
حجّتی، شیر خدایی، صفدری
مرتضایی، مقتدایی، حیدری
جانشین و منشی پیغمبری
از برای بی سرایان یاوری
کوه سنگی پیش تو جاری بود
عالمی در گریه و زاری بود
این جهان را زینت و زیور تویی
دین حق را مرکز و محور تویی
در قیامت ساقی کوثر تویی
بهر کلّ مؤمنان رهبر تویی
تو مثال شیر غرّش می کنی
چون نسیمی هم نوازش می کنی
ذوالفقارت همچو بارانی ز سنگ
بر سر کفّار بارد بی درنگ
خانۀ کعبه شده گهواره ات
از چه رو کردند پس آواره ات ؟....
بیست سال و پنج آید بگذرد
ریسمان کینه پس کی بگسلد ؟....؛
در شبانگاهی پر از ترس و خطر
خفته ای در بستر پیغامبر(ص) ،
جنگ بدر و خندق و جنگ اُحُد
خوش نمایاندی رشادت های خود ،
جنگ خیبر قلعه را در می کنی
مرحب یل را زمین می افکنی ،
با همان دستان خیبر گیر تو
با همان برق دو سر شمشیر تو ـ
خصم در ذات السّلاسل شد ذلیل
سورۀ والعادیات آمد دلیل ،
پس جواب آن همه مردانگی
باشد آیا محنت و درماندگی ؟....
«مرتضی(ع) یعنی شرافت داشتن»
از خدا بر خلق آیت داشتن
دست و رو و چشم و گوش او بُدن
ثار و سرّ و شیر و شمشیرش شدن
بندۀ او و ولیّ و حجّتش
آیت او و توان و قدرتش
درب او در خانه اش بهر ورود
دین او را پایه و رکن و عمود
بهر خلق او بگشتن ریسمان
ریسمانی از زمین تا آسمان
«ساقیا! جامی بده، لب تر کنم
قصّۀ عشقت کنون از بر کنم»
جامی از حوض زلال کوثرت
قصّۀ عشق تو بر پیغمبرت
دل شده مجنون کویت یا علی(ع)
جان شده حیران رویت یا علی(ع)
کاروان عشق را تو ساربان
گلْستان عشق را تو باغبان
بهرمان درمان دردی یا علی(ع)
قهرمان در هر نبردی یا علی(ع)
خاک راه توست جنّات النّعیم
یا علی أنت الصّراط المستقیم
یا علی(ع)، ای قاسم نار و بهشت
ای الهی خو و ای نیکو سرشت
ای درون خانۀ کعبه ولید
و ای درون مسجد کوفه شهید
ای وجودت رحمةٌ للمؤمنین
جلوۀ اسماء ربّ العالمین
ای گفت از بهر تو روح الامین:
لا فتی الّا علی(ع) روی زمین
ای که وقت خلوت خود با خدا
تیر سمّی دربیارندت ز پا
ای یگانه شیرمرد تکسوار
یا علی(ع) ذوالدُلدُل و ذوالذوالفقار
ای خدای کعبه، ای شاه، ای امیر
یا علی(ع)، ای ساقی خمّ غدیر
ای ز تو پیدا هو الله احد
یا امیرالمؤمنین حیدر، مدد
من ز تو دارم تمنّاییّ و بس
گرچه بعد از آن نیاوردم نفس
با نگاهی تو نما احیا مرا
با جمالت چشم دل بینا مرا....
سوی احمد(ص) در غدیر آمد ندا
کـ: "ـای رسول انجام ده امر خدا
ورنه آیین الهی ناقص است
حق نگهدار تو از هر ناکِث است"
گفت پیغمبر(ص) همه حاضر شوند
تا خود این امر مهم را بشنوند
پس به تعداد بشیران بشر(ع)
گشت خیل حاجیان در آن مقر
زین اشترها به هم انباشتند
ز این همه زین منبری افراشتند
پای بنهاد احمد(ص) از روی زمین
روی آن منبر که برپا شد ز زین
گفت: "بر مردم چه کس والاتر است؟"
مردمان گفتند: "حق داناتر است"
پس نبی بگرفت دست یاورش
هرچه می شد برد بالای سرش
گفت: "هر کس من بُدم مولای او
سرپرست و سرور والای او ـ
پس علی(ع) ز این زمان مولای اوست
رفت چون خورشید، مه بر جای اوست"
گفت "یا رب والِ مَن والاه" را
بعد از آن هم "عادِ مَن عاداه" را
زیر دستان دو مصباح هدی
آمده محراب نوک تیز ولا
گر خدا خواهد بود تا جان مرا
ز آن ندارم دست و چشم و قلب را
چون که خود می خواهم این شور و نوا
-لیس للإنسان إلّا ما سعی-
تا ابد گویم که: ای مولای من
و ای امام و سرور والای من،
دین احمد(ص) را تو شمعی، مشعلی
یا علی جان، یا علی جان، یا علی(ع) ....
نواخت سرود ملی جمهوری اسلامی را گذاشته ام روی آهنگ زنگ ساعت موبایلم. چون دست خودم نیست، همین که این صدا را می شنوم،بی اختیار از جا کنده می شوم و سر پا می ایستم....
میهنم را تا این حد دوست دارم.
باران
هر قطره اش شعری است برای خودش
شاعر می خواهد ترجمه اش کند
***
بچّه ها هر روز به هم "قهر قهر تا قیامت" می گویند
و دوباره آشتی می کنند،
ای کاش ما هم مثل آنان می دانستیم
قیامت اینقدر نزدیک است
***
طبق قاعدۀ همیشگی
این جلسه هم استثنائاً با تأخیر برگزار می شود
***
با اینکه مردادماه هم سپری شد
هوا هنوز گرم است،
فکر کنم "قویروخ" بچّه انداخته.
***
جای شکر دارد که از نسل جدید هیچ کس با حسن روحانی همفکر نیست
تا در کابینه اش مشارکت کند.
***
تا حالا بیکار پیمانی بودم
از این به بعد می شوم بیکار رسمی.
***
نمیدونم چرا تو فیلمها
همیشه اونهایی که کابوس میبینن خوابیده به پشتن؟
یعنی کسی که به پهلو خوابیده باشه کابوس نمیبینه؟!
***
وب 2 در برابر وب 1
خندوانه است در برابر دور همی
***
اگر صفویّه سیّد بودند
جدّشان را "شیخ" صفی الدّین نمی گفتند
***
اگر رییس جمهور خودش فواید برجام را می دانست
از دانش آموزان نمی پرسید
***
کدام بهتر است؟
شیطانی که در برابر دستور خداوند آشکارا سرپیچی کرد
و از درگاهش رانده شد،
یا انسانی که در غدیر نخستین بیعت کننده بود
و پس از آن نخستین پیمان شکن.
***
گناه بزرگ آنان امیدوار کردن دشمن بود
و گناه اینان امید بستن به دشمن.
آمریکا از آنان حمایت کرد، اعلام برائت نکردند
اسرائیل از دستاورد اینان حمایت می کند، اعلام برائت نمی کنند.
***
سانمایین بیر آویش توپراغ اولسام اگر،
بیر قاریش وطنیین توپراغین ساتارام
دئمیرم: آسارام، کسه رم، بیچه رم،
چاپارام، دؤیه رم، سؤکه رم، قاتارام....
اینسانام ایلکده، مسلمم سونراسی
آذرم، طالشم، لزگم، تاتارام
هر سحر گئجه حسرتیله دورموشام
هر گئجه سحر آرزوسویلا یاتارام
آمّا کیمسه ایری باخسا توپراغیما
اؤلدوروب،اؤله رم، کامیما چاتارام
آتیلا گله رم آتیلا آتیلا
مینه رم قیر آتی، قیرارام، آتارام
رستم پسر زال و مادرش رودابه دختر مهراب فرمانروای کابل (عدّه ای از محقّقان معتقدند زال نام دودمانی نام آور بوده و رستم از از آن دودمان برخاسته است) ، به هنگام تولّد چنان درشت بود که درد زادن بر مادر گران آمد و به چاره گری سیمرغ پهلوی رودابه را شکافتند تا زاده شد. به شیر مادر آرام نمی یافت. 10 دایه به شیر دادنش برگزیده شدند. چون از شیر خوردن لب فرو شست و غذا خوردن هم توانست، به اندازۀ 5 تازه جوان خوردنی می خواست. چون بزرگ شد، چنان زورمند شد که اگر پای بر سنگ خاره می فشرد، چون خمیر سوراخ می شد. جامۀ نبردش پوست پلنگی بود که نه به آتش می سوخت و نه در آب تر می شد. زه کمانش از چرم شیر بود و کمانش 60 خم داشت.
در آغاز جوانی پیل سپید سام را که شب هنگام گریخته بود، گرفت و کشت و دژ سپیدکوه را گشود. رهایی و پادشاهی کی قباد و کی کاووس و کی خسرو به همّت و زور و تدبیر او بود. به فرمان سام در جستجوی کی قباد به البرزکوه رفت و پس از گذشتن از 7 خوان، کی کاووس و گیو و گودرز و دیگر پهلوانان را که در بند دیوان گرفتار شده بودند، رها کرد. جنگ با افراسیاب، کشتن اشکبوس پهلوان تورانی، نبرد با اکوان دیو و کشتنش، نجات بیژن از چاه و بند افراسیاب، جنگ با اسفندیار، پیکار با سهراب و... از شاهکارهای پهلوانی های اوست. در میان پهلوانان به گیو بیش از دیگران مهربان بود. دختر خود بانوگشسب را به زنی به او داد و گیو نیز خواهر خود شهربانوارم را به او داد. در زمان رستم، کاموس سردار کوشانی هوس گرفتن هند و سیستان کرد. رستم از تسلّط کوشانیان در درّۀ کابل اندیشناک و به خشم شد و خود که فرمانروای سیستان بود، آنان را از سرزمین خویش دور کرد.
عدّه ای از محقّقان معتقدند این هنرنمایی ها و پهلوانی ها در سالهای نیمۀ قرن 1 میلادی روی داده است. رستم 600 سال از زمان منوچهر تا روزگار بهمن پسر اسفندیار زنده بود. چون روزگارش برگشت، در چاهی که برادر بدسگالش شغاد در راهش کنده و به نیزه و دشنه انباشته بود، درافتاد و سراسر اندامش مجروح شد و از آن زخمها درگذشت؛ ولی پیش از مرگ از درون چاه با تیری برادرش را به درختی که در سر چاه بود دوخت و انتقام گرفت.
رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان پسر گرشاسپ، انسانی بود به کمال فضایل آراسته، دلیر، راستکار، مهربان، مردمگرا، پاک اندیش، عفیف و آزاده و هرگز اندیشۀ بد در دلش نمی گذشت. بزرگترین، نام آورترین و سزاوارترین پهلوانان ایران بود. در برابر حملۀ دشمنان سدّی استوار بود و بر همۀ پادشاهان و سرداران زورمند بیگانه -که اگر نوبتی پیروز می شدند آزادی و آبادی و سربلندی ایران همه بر باد می رفت- چیره گردید. پایگاهش غالباً سیستان بود و جز هنگام ناچاری از آن بیرون نمی شد. وقتی کاووس وی را برای دفع سهراب به دربار خواند، در آغاز بهانه آورد و از سیستان بیرون نرفت. بهانه آوریش بر کاووس گران آمد و پیغامهای ناهموار و پردرد فرستاد؛ امّا به ناچار او را راضی کرد. رستم پس از پیری به سیستان رفت و در آن سرزمین -که پدرانش نیز روزگارانی فرمانروا بودند- آرام گرفت. بعد از انتقال پادشاهی از کی خسرو به خانوادۀ مهراسب، در کارهای کشور و جنگها دخالت نمی کرد و جز همزبانی و همنشینی با بستگان و دوستان، مراد و آرزویی نداشت؛ امّا چندی بعد به اجبار و اکراه تن به مبارزه با اسفندیار رویین تن فرزند گی گشتاسپ داد و بعد از کشتن او -به پیش بینی سیمرغ- خود نیز دیری نپایید.
بلاذری در "وصف البلدان" گفته: «هنگامی که سیستان به تصرّف اعراب درآمد، طویلۀ اسب رستم همچنان برپا بود». داستانهای او از مرزهای سیستان و ایران گذشته و بازتاب هنرنمایی هایش از شرق تا دورترین سرزمینهای چین و مغولستان و از از غرب تا بلغار و از شمال تا روسیه رسیده است و داستان پردازان این کشورها از نظیر کارهای او حکایت ساخته و به پهلوانان افسانه ای خود نسبت داده اند.
سیستان جلگه ای است پهناور به وسعت 8117 کیلومتر مربّع و چنان صاف و هموار که بسیار جاها اگر بر زمین آب ببندند، در پهنه ای وسیع و از هر سو بی رنج آبیاری می شود. این سرزمین میان 29 تا 32 درجۀ عرض شمالی و بین 60 تا 64 درجۀ طول شرقی گرینویچ قرار دارد و از شمال و شرق به افغانستان، از جنوب به زاهدان و بلوچستان و از غرب و شمال غرب به کویر لوت و خراسان جنوبی می پیوندد. زابل مرکز سیستان است که در 61 درجه و 29 دقیقه و 15 ثانیۀ طول شرقی و 31 درجه و 1 دقیقه و 35 ثانیۀ عرض جغرافیایی قرار گرفته و حدود 223 هکتار مساحت دارد و در جلگۀ پهناوری که اطرافش تا فاصلۀ زیادی عاری از کوه و عوارض طبیعی است، واقع است.
بیشتر آبادی ها و آبادانی های این سرزمین، به کوشش و پایمردی و نیروی سکه ها/سکا ها پدید آمده است و نام از ایشان یافته؛ چه سیستان در اول سکستان بوده است. پیش از درآمدن سکه ها این سرزمین درنگیان یا زرنگ نام داشت و زرنگ و زریه در زبان اوستایی و دریه در فرس هخامنشی و زریا در پهلوی، همه آن است که امروز دریا می گوییم. سکه ها یا سک ها دسته های بزرگی از نژاد آریا بودند که به گمان گروهی از محقّقان، پس از انقراض دولت هخامنشی و پادشاهی یافتن اشکانیان در حدود سال 128 م به زرنکا آمدند، اندک اندک قوی شدند، تا سند و پنجاب پیش رفتند و بر آن سرزمینها چیره شدند.
سیستان زادگاه کی قباد و کی کاووس و کی خسرو و پادشاهان باستانی و رستم جهان پهلوان است. مردم این سرزمین قهرمان پرور، همیشه بدین قهرمان می بالند و تا 100 سال پیش سوگند راستشان "به جدّم رستم" و "به روان پاک رستم" بوده است؛ و به روایتی اشو زرتشت در این سرزمین به دنیا آمده است. باور سیستانیان این بود که فروهرها گرشاسپ را در سرزمین ایشان نگهبانی می کنند و سوشیانس در زمان موعود از آنجا آشکار می شود.
از آثار باستانی سیستان، شهر سوخته است. تپّه ای به بلندی 20 متر در محدوده ای به وسعت 280 هکتار. این محدوده بی گمان یکی از مهمترین مراکز شهرنشینی آسیا در عصر مفرغ بوده است. ضمن کاوشهای علمی، بنای مستطیل شکلی با اتاقهای 4 گوش، راهروها و پلّکانهایی نمایان شده. این بنای بزرگ به وسعت تقریبی 500 متر مربع است. دیوارهای ضخیمی از خشت به بلندی 3 متر داشته که برخی از آنها با اندود دیوارها برپاست. در انتهای این کاخ باستانی، نشانه هایی که بازگو کنندۀ وقوع آتش سوزی پردامنه و مهیبی است، به جاست. از جملۀ این نشانه ها، تیرهای سوخته و اسکلت انسانی است که دستۀ هاونی در دست راست دارد. چنین می نماید که این بناها متعلّق به 20 سال اول هزارۀ 2 ق.م است. از چیزهایی که ضمن کاوش در تپّّه های شهر سوخته به دست آمده، پیکرۀ مفرغی زنی است که کوزه ای بر سر دارد و متعلّق به نیمۀ دوم هزاره سوم ق.م است. گونه گونۤ ظرفهای سفالین به رنگهای متفاوت که بیشتر نخودی، برخی منقوش و بیشتر بی نقش است، قدمت شهر سوخته را ثابت می کند و از کاوشهای مقدّماتی که در این شهر و پیرامون بمپور و تلّ ابلیس کرمان و بردسیر به عمل آمده، می توان باور داشت که مردمان این سرزمین ها در هزاره های 4، 3 و 2 ق.م تمدنی درخشان و همانند تمدن مردمان هند و بین النّهرین داشته اند. آثار شگفت انگیزی چون نخستین اثر پویانمایی (انمیشن) جهان، خط کش با دقت نیم میلیمتر، چشم مصنوعی و... از جمله نشانه های کشف شدۀ تمدنی در شهر سوخته اند که این کاوش ها هنوز هم ادامه دارد.
در حدود سال 1338 ش از طرف دولت وقت ایران یک هیئت باستان شناس ایتالیایی در کنار رود هیرمند در تپّۀ غلامان به کاوش پرداخت. دهان غلامان تپّه ای مصنوعی میان کوه خواجه، شهر سوخته، قلعه تپه، بی بی دوست و قلعۀ سام است. پس از مدّتی خاکبرداری، آثار ساختمانی عظیم که در روزگاران قدیم پیرامون آن بناهایی مفصل و باشکوه بوده و مجموعاً شهر نسبتاً وسیعی را تشکیل می داده اند، نمایان شد. این بناها از گل خام بوده و آجر و سنگ در آنها به کار نرفته است؛ چون در سیستان سنگ نایاب است و خاک سراسر این سرزمین -که در آن شن و سنگریزه نیست- چون با آب امیخته و گل شود، چسبنده و به مانند آجر سفت می شود. بنای مکشوفه که بر اطراف حیاط مرکزی آن اتاقهای متعدّد ستوندار عظیم بوده، همه از زمان داریوش اول است. ساختمان قدیمی دهان غلامان، مقرّ حاکم آن ناحیه بوده که در زمان پادشاهی هخامنشیان وسعت و آبادانی فراوانی ذداشته است؛ و چون در مرز شرقی و نزدیک سرزمینی بوده که پیوسته بیم تاخت و تاز و هجوم اقوام صحراگرد از آن سو می رفته است، حاکمی لایق و مدبر و منسوب به دودمان پادشاه بر آنجا حکومت می کرده است.
بوی آتیش، بوی دود
در مورد خاندان حکومتگر شیعه مذهب دیلمیان یا آل بویه سؤالی مطرح می کنند بدین قرار که:
اگر آل بویه شیعه بودند، چرا با وجود تسلّط بر بغداد و قدرت عزل و نصب خلفای عبّاسی، خود خلافت را سرنگون نکردند؟
در پاسخ باید گفت:
پشّه که بند است به یک فوت تو
فیل که بندی توبه یک فوت آن
گفت نبی(ص): در نظر صنع حق
هست برابر همه اعضایشان
هرچه خدا خلق نموده به فیل
در بدن پشّه بداده همان
بلکه دو عضوی هم افزون از او
تا که شود قدرت خالق عیان....
فکر نما قدرت حق را سپس
برگو جلّ الخالق ای جوان!
خیز و تو هم پیش رو ای "شهسوار"
حمد بکن بر در او هر زمان.
مکسمیلیانوس، تلمیخا، سودینانوس، دیناسیوس، مارتینوس، یوانیس و آنتونیوس چوپان نام هفت نفر اصحاب کهف/یاران غار می باشد که در میان مردم برخی کشورهای منطقه به هفت خفتگان شهرت دارند. سگ آنان نیز کمیتلیو نام دارد. آنان در سال 137 میلادی -مطابق با سال 890 رومی- به غار آنجلس واقع در روستای رقیم رفتند. در سال 157 میلادی همسر مکسمیلیانوس که هلن نام داشت از دنیا رفت. در سال 187 میلادی پسر وی که ارکمیت نام داشت از دنیا رفت. خدمتکار انها گالوس نیز که بیش از صد سال از عمرش می گذشت، به صلیب کشیده شد. اصحاب کهف در سال 437 میلادی پس از 300سال از خواب برخاستند و در همان سال از دنیا رفتند. (مطابق با 133 سال قبلاز ولادت پیامبر اعظم <ص> و 186 سال قبل از هجرت).
با این حساب، 753 قبل از میلاد سال تأسیس امپراطوری روم و 2770 سال قدمت روم (ایتالیا) تاکنون (2017 میلادی) است. چهار پیامبر به نامهای سلام، سلوم، سهولی و الغیا <علیهم السّلام> که مزارشان در قزوین است، همزمان با اصحاب کهف بوده اند. مکان روستای رقیم و غار آنجلس مطابق شواهدی در استان کنونی انطاکیۀ ترکیه است.