حضرت امیر علیه السلام میفرمایند:
ستمکار را سه نشان است: بر آنکه برتر از اوست ستم کند به نافرمانى، و بر آن که فروتر از اوست به چیرگى و آزار رسانى، و ستمکاران را یارى کند و پشتیبانى.
ظلم کردن به طور کلی سه حالت میتواند داشته باشد:
۱- ستم کردن به آن کس که برتر است با نافرمانی کردن او. حال چه برتری از جهت تکوینی باشد مثل برتری خداوند و فرستادگان او یا برتری قراردادی مثل برتری رییس کارخانه و کارفرما نسبت به کارکنان. در هر صورت عمل نکردن به دستورات مافوق ظلم به او خواهد بود.
۲- ستم کردن به آن کس که فروتر است. مثل زورگفتن کارفرما به کارگر، و مثل آزار رساندن قلچماق محله به مردم عادی.
۳- یاری کردن ستمکارن و ظالمان ، خود نوعی از ظلم است. یاری کردن گونههای مختلفی دارد، گاهی با مهیّا کردن وسایل برای ظالم حاصل میشود و گاهی با سکوت. بله سکوت انسان دربرابر ظلم نوعی یاریکردن ظالم است.
نکته: حمایت ملت بزرگ ایران از مردم مظلوم غزه و یمن و ... بر اساس همین فرمایش حضرت امیر علیه السلام معنا پیدا میکند.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
در تعریف افراط
بسیار تفریط شده است
***
نکات مثبت غربیها
همانهایی ست که باعث بروز پدیدۀ غربزدگی در بین ما شده است
***
تناقضی دیگر:
کافّۀ "سنّتی"
با وایفای رایگان!
***
ترامپ، علی مطهّری آمریکاییهاست:
در ظاهر جمهوریخواه
و در باطن دموکرات.
***
ای دل غافل!
ویکیپدیا هم آرمش تکچشم چپ از آب دراومد.
***
اینکه میگویند "سبزیخوردنی"
یعنی بقیّۀ سبزیها خوردنی نیستند؟!
***
شما رو نمیدونم،
ولی من که تو پیادهرو از روی خطچینهای بازی لیلی به طور عادّی عبور میکنم
به شدّت دچار عذاب وجدان میشم.
چه توان کرد که دیگه قباحت داره!
***
تظاهر به روزهخواری
یعنی اونایی که ماه رمضون روزهخواری میکنن
درواقع روزه هستن ولی ادای روزهخوارا رو درمیارن؟!
***
"ایران به تمام تعهّداتش عمل کرده"
تمجید است یا تحقیر؟!
***
"افتخار ما این است که با تقدیم 4 هزار شهید در مرزهای شرقی اجازه ندادیم موادّ مخدّر به کشورهای اروپایی برسد"
و همه را در داخل کشور پخش کردیم.
***
امروز ظهر وقتی به خونه برمیگشتم
یه تاکسی خالی از روبرو میومد،
حیف که نتونستم سوار بشم!
***
این هم یک نکتۀ 18+)
- "خواجه نصیرم نصیر، آمدهم از گرمسیر، تا بزنم بر تو ...، دختر سعدی سلام"
: اِ اینجوریاست؟ پس منم ابن اثیرم اثیر، آمدهم از سردسیر، تا بزنم بر تو ...؛ دختر/خواهر/مادر/همسر خواجه سلام.
نتیجۀ اخلاقی:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو.
***
نسب زکریّا(ع) عبارت است از: زکریّا بن برخیا بن شو بن نحرائیل بن سهلون بن ارسوا بن شویل بن یهود بن موسی(ع). الیزابت همسر زکریّا بود. زکریّا پسر یربعام هم یربعام هم نام پادشاهی است که 6 ماه سلطنت کرده و به دست شلوم به قتل رسیده (خزائلی). به قولی، یوهاکین یا یوعاشیم همان عمران(ع) پدر مریم(س) است. زکریّا وصیّ او و شوهرخالۀ مریم است. فاقون پدر دو خواهر: ایشیاع زوجۀ زکریّا و حنه (حنّانه، به مسیحی آنا Anne) زوجۀ عمران بوده. به روایت دیگری، عمران پدر او خواهر مریم و ایشاع بوده. عیسی(ع) از مریم باکره متولّد شده. کریشنا خدای هندیان (که نامش با کریست شباهت دارد) از دوشیزهای به نام دیواکی تولّد یافته و پیش از او انی خدای آتش هندیان از مایای عذرا متولّد شده و در یونان، دانائه مادر پرسئوس در زندان پدر به وسیلل قطرات باران طلا که از جانب خدای خدایان –زئوس- در دهان او چکیده است، به پرسئوس (شاید پدر پارسیان) آبستن شده (خزائلی). عمران احتمالاً محرّف عمرام است، به معنی قوم خدا. نام ابیطالب پدر حضرت علی(ع) را هم عمران گفتهاند و به قول موثّق عبدمناف است (متفاوت با عبدمناف پدر هاشم). شاید داستان ملاقات خضر(ع) با حضرت علی(ع) در اثر همنامی با پدر موسی(ع) شکل گرفته یا برعکس، بر اثر آن نام حکیمی که داستان ملاقاتش با موسی در قرآن آمده، در میان مردم به خضر معروف شده یا پدر علی(ع) به نام عمران شناخته شده باشد.
یوشاعیم نام اصلی پدر مریم از ریشۀ عیش به معنی زندگی و عمران نیز از ریشۀ عمر میتواند باشد که در این صورت همسان هستند (خزائلی). یشوع در عبری به معنی نجاتدهنده است که ریشۀ عیسی محسوب میشود. همچنین یاشوع به معنی مخلّص است. عیسی به اروپایی ژزو تلفّظ میشود. مسیح نیز لغتی آرامی است که به قولی به معنی تراشیده است. به قول دیگر، مسیح لغتی عبری یا سریانی است و به قولی عربی و از ریشۀ مسح یا سیاحت است. قول صحیح این است که مسیح صورتی از ماسیح عبری یا از ریشۀ مشح عبری است. در کل معنی منجی میدهد. اگر از ریشۀ مسح باشد، به این خاطر است که یهود به موجب تورات، اشیاء مقدّسه را با روغنی مخصوص و تشریفاتی خاص مسح میکردند و همچنین پادشاهان خود را نیز با تشریفات مخصوص مسح میکردند. آنان همواره در انتظار کسی بودند که عظمت بنیاسرائیل را تجدید کند. گاهی مسیح اسرائیل بر کوروش کبیر نجاتدهندۀ اسرای بابل اطلاق شده است. در قرن دوّم میلادی، شخص دیگری به نام مسیح ظهور کرد و موجب قتل پانصدهزار تن گردید. به همین ترتیب، 24 تن قبل از عیسی(ع) ادّعای مسیحیّت داشتند. معروفترین آنان "سرنتش" و "نامر" بودند. در قرن 18 م، شخصی آلمانی به نام مردخای ادّعای مسیحیّت کرد. مسیح با مشیح/ماشیع رابطۀ لفظی و با متانیا و مهدی(عج) رابطۀ لفظی و معنوی دارد. در افسانههای ایران قدیم، از مشی و مشیانه دو آفریدۀ نخست گفتگو شده. مسیح همریشه با آن و مهر و میترا و موشی و موسی نیز قریب به این ریشهاند. در بین یهود، عدّۀ زیادی در انتظار ظهور متاتیا هستند و این لفظ با مهدی قرابت حروفی و معنوی دارد.
بعضی معتقدند حضرت عیسی در سال دوازدهم سلطنت شاپور اوّل ساسانی مصادف با دوّمین سال هزارۀ دوّم بنای شهر رم متولّد شده و بنابراین روایت، زمان میلاد 251 سال به پیش میآید. در روایات دیگری، تقریباً به همین مقدار یا بیشتر نیز به عقب رفته است و تاریخ کنونی میلاد مسیح که اساس تقویم گریگوری (میلادی) امروزی است، در بین این دو زمان قرار دارد. واضعان این تقویم که از سوی پاپ گریگوریوس سیزدهم پذیرفته شده، خود اذعان داشتند که مبدأ آن دقیقاً با سال تولّد عیسی(ع) انطباق ندارد. با مطابقت تاریخ میلادی و قمری تولّد حضرت محمّد(ص) و کسر مقدار طبیعی اختلاف آنها، به 12 سال اضافی میرسیم که نشان میدهد مبدأ تقویم کنونی میلادی، سال دوازدهم میلاد عیسی(ع) است و سال میلاد عیسی، 12 پ.م است که تاکنون (2019 م) 2031 سال از آن میگذرد. روزی که فعلاً مسیحیان به عنوان تولّد حضرت مسیح جشن میگیرند، با روز تولّد مهر مصادف است. مهر در روز 25 دسامبر، 4 دیماه 273 پیش از میلاد تاریخی، 65 سال پس از غلبۀ اسکندر در زمان اشهپور (اشکپور) اشکانی متولّد شد و در 25 سالگی مبعوث شده و 40 سال تمام به دعوت مردم پرداخته و در 4 شهریور 208 پ.م وفات یافته است. کتاب او "ارتنگ" و "انگلیون"نامیده میشده که بیشباهت به انجیل نیست. انجیل یا اوانجیل به معنی بشارت است. در اوراق تورفان، از رفع وی به پیش پدر آسمانی سخن رفته است. مهر، مسیحا یا مسیحِ مصلوبنشده است. بشارت به ظهور احمد بزرگ (ص) یا محمّد بزرگ (ص) از اوست. تردید در احمد(ص) یا محمّد(ص) به واسطۀ خصوصیّت خطّ "گشتهدبیره" است که اوراق تورفان به آن خطّ است. جشن میلاد مسیح که چند روز قبل از آغاز سال نو در میان مسیحیان امروز برگزار میشود، فاصلۀ اندکی با یلدای ایرانیان دارد و این نشاندهندۀ رسوخ آیینهای مهری در هر دو فرهنگ است؛ ولی اینکه مهر نام انسان یا پیامبر خاصّی باشد که زمان زندگیاش ذکر شد، نظر مورّخینی چون مرحوم ذبیح بهروز است و مخالفان خود را دارد. میلاد عیسی(ع) به روایتی در 747 رومی در زمان آگوست واقع شده است و بنا بر تاریخی که به حساب نسلها تنظیم کردهاند، 1753 از تاریخ بنای رم.
حواری، واژهای حبشیالاصل است به معنی فرستاده. به فرانسوی آپتر (Apoter) گفته میشود. به قول دیگر یونانیالاصل است در همین معنی و یا از ریشۀ حوار به معنی گفتگوست، معادل صحابی که از ریشۀ صحبت است، و یا از حور به معنی سفیدی گرفته شده، به معنی سفیدجامگان. معنای حواری به نقل از بلاغی، ص 351: 1- از حور به معنی آمد و شد و تردّد، 2- از تحویر به معنی سفید کردن، چون انصار و فرستادگان پیامبران در مقام تطهیر و تنظیف نفوس بودند، 3- استاد عبدالرّئوف مصری در کتاب معجمالقرآن مینویسد لفظ کلمهای سامی و حبشی است که از حبشه به یمن وارد شده و به معنی مرسل و مبعوث و سفیر است و کلمۀ حواری از حبشه به نجران و از نجران به حجاز راه یافته است. به نقل اناجیل، مسیح را میان دو تن دزد به دار آویختند، پس از 3 روز زنده شد و از قبر برخاست و پس از 12 روز به آسمان صعود کرد. "بسلیدیس" منکر صلب مسیح است. به موجب کتاب کریس شن بی لیف (Christian belef) یا اعتقاد مسیحی، تألیف "مادن دت": حضرت مسیح بر فراز دار دچار حالتی شبیه به مرگ گردید و چون او را از دار فرود آوردند، به هوش آمد و با حواریّون به گوشهای رفت و در حال انفراد به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفت. پیلاتوس، به دار آویختن مسیح را موکول به ساعت 6 عصر کرده تا سبّت یهودیان شروع شود و به خانههای خود بروند. زن پیلاتوس با مأمورین در صدد نجات مسیح بودند. و... (خزائلی). صلیب معرّب چلیپا به معنی دو تکّه چوب عمود بر هم بوده که در امپراتوری روم، اعدامیان را با آن به دار میکشیدند. در انجیل بارها تعبیر "صلیبهایتان را در دست بگیرید" آمده است که معنی آمادگی برای کشته شدن در راه ایمان به خداست. همین، بعدها به نماد مسیحیّت مبدّل شده است. نام حواریّون عیسی(ع): 1- شمعون پطرس، 2- اندریاس برادر پطرس، 3- یعقوب بن زبدی ملقّب به یعقوب کبیر، 4- یوحنّا برادر یعقوب، 5- فیلیپوس، 6- برتولما، 7- توما، 8- متیا یا متی که وی را لاوی نیز میگفتند، 9- شمعون غیور، 10- لیبوی که به تدی ملقبب بود و یود نیز خوانده میشد. 11- یعقوب صغیر، 12- یهودای اسخریوطی که فریب خورده و به جای وی متیاس انتخاب گردید. بعضی هم پولُس را از جملۀ حواریّون شمردهاند (خزائلی). به روایتی نیز یهودا حواری سیزدهم بود و همو بود که مسیح را به پای اعدام فرستاد و خود به جای او به صلیب کشیده شد.
سگّیز ایل سبک و سیاقیلا گنه
جام ملّتلرده کیروش پارلادی
آزمونی، قدّوسی هی بسلهدی
طارمینی، نورینی تیمارلادی
دالبادال پوکدی حریفلر قامتین
امتیازلاری ییغیب، آنبارلادی
گاو نه من شیر اولموش، ایرانی
سویدی، سویدی، آخیری موندارلادی!
در بسیاری از اظهارات مربوط به حیطۀ اخلاق و عرفان اسلامی، از دو عامل "عقل" و "هوای نفس" در وجود انسان با عنوان دو رقیب دائمی و به تعبیری "موسای درون" و "فرعون درون" یاد شده و به تأسّی از آن، ریشۀ تمامی سعادتهای بشری به عامل اوّل و ریشۀ تمامی شقاوتها به عامل دوّم نسبت داده شده است. هرچند اصل وجود این تضاد برگرفته از آیات قرآن و روایات بزرگان دین است، ولی تضادّ اصلی مربوط به این موضوع نیست.
نفس امّاره جزئی از وجود انسان است و کشتن آن مانند قطع عمدی عضوی از اعضای بدن، حرام است و در تعالیم اسلام از "مهار" نفس سخن گفتهاند و نه قتل آن. هوای نفس را نیز تا آنجا که به معصیت الهی نینجامد، در مواردی باید داشت. عقل نیز با اینکه جایگاهش سر جای خود محفوظ است و قرار نیست به دست عامل دیگر سپرده شود، ولی بالاتر از آن، جایگاه دیگری نیز برای آن عامل دیگر باید تعریف شود؛ چرا که اگر عقل برگرفته از "عقال" به معنی میخی است که مرکب را از رها شدن حفظ میکند، خود این عقل اگر بخواهد دست به طغیان بزند، کدام عامل باید او را حفظ کند؟!
مسئلۀ دیگر این که: آیا خداوند متعال که در قرآن کریم اینهمه از انسان بدگویی کرده و او را به صفاتی همچون ناسپاس، ستمگر، ناتوان، فراموشکار، نادان و... متّصف نموده است، آیا قصدش تحقیر انسان بوده یا شناساندن آفریدۀ دستش به خود او؟ در همان قرآن در جایی دیگر تأکید میکند که: «نفخت فیه من روحی». پس انسان ساحتی دوگانه دارد. طبیعتش از لجن و فطرت کمالطلب و حقیقتجو و زیباییخواهش از جانب خود خداست. چه عقل و چه نفس، هردو میتوانند در صورت غفلت از فطرت الهی در خدمت طبیعت درآیند و هم میتوانند با دراز کردن دست خود از میان لای و لجن به سوی خالق خویش، از چیرگی همهجانبۀ طبیعت بر خویش خلاص شده و به سرمنزل مقصود برسند. پس تضادّ اصلی بین "فطرت و طبیعت" است. اومانیسم یا انسانخدایی که مبنای تمدّن امروزی غرب است، اساس خود را بر انکار فطرت و لزوم این یاری گرفتن از بالا قرار داده است.
به قول جاحظ –مورّخ قرن سوّم- انسان ذاتاً شریر است؛ پس نیمی از آدمها را خوب و نیمی دیگر را بد ندانیم که به نیمی از آنها بدبین باشیم. بلکه توجّه کنیم که تکتک آدمها نیمی خوب و نیمی بدند که غلبۀ نهایی خوبی و بدی بالقوّۀ درونشان، بسته به میزان استمداد آنها از حق تعالی است. آنگاه به درون خود و خطرهای سر راهمان بیشتر توجّه خواهیم داشت و به هیچ کس نیز بدبین نخواهیم بود. اهمیّت این بحث از آن روست که بعضاً روایاتی مانند برخورد حضرت علی(ع) با عمرو بن عبدود در جنگ خندق را که بعد از اهانت عمرو به وی، از بیم شرکت دادن انگیزۀ شخصی در کار خدا، اندکی در کشتن او تعلّل کرد، جعلی دانستهاند؛ با این مستمسک که معصومین(علیهمالسّلام) از هوای نفس بریاند و احتمال گناه در مورد آنها منتفی است. این در حالی است که [حتّی اگر داستان مزبور جعلی نیز باشد] اوّلاً از خود حضرت روایت شده که بعد از اینکه خبر داد با هر انسانی شیطانی هست و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین(ع) شما نیز شیطان دارید؟، فرمود: «آری، ولی من شیطان خود را رام کردهام». ثانیاً معصومین نیز با وجود مقام عصمت و علم الهی، در درجۀ اوّل انسانند و اگر بپذیریم که به هرحال طبیعتی مانند سایر انسانها دارند که انگیزههای انسانی از آنجا ناشی میشود و نه از هوای نفس، هضم چنین روایاتی برایمان آسانتر خواهد بود.
فکر میکنید چند درصد حسّ فضولی ملّت ما
در اثر نگاه کردن به سریالهایی ست که محورشان زندگی روزمرّۀ تعدادی خانوادۀ عادّی ست؟
***
در هر زبانی کلماتی که زیاد استعمال شوند، بیشتر مخفّف میشوند
نام خشایاثیَ چقدر در فارسی استعمال شده تا سرانجام تبدیل شده به شاه؟
***
چرا به اسم بنفش
همه جا را نیلی کردند؟
***
تناقضی دیگر:
گاز مایع
***
گِل بر سر کسانی که رهبری از آنان با عنوان تیم مذاکرهکنندهای که "شجاعانه" در برابر دشمن از حقوق ملّت ایران دفاع میکنند یاد کرد،
ولی خودشان به خاطر القای ترس به مردم حاضر نشدند این سخن را در مورد خودشان انعکاس دهند.
(از اتاق فرمان اشاره میکنند که احتمالاً نخواستند ریا بشه!)
***
نویسندهها میفهمن چی میگم)
آخ چه حالی میده وسط نقلقولهای منابع دیگه
هی کروشه بذاری!
***
دیروز رفت توچال
امروز رفت قشم
غافل از اینکه فردا همهمون میریم تو چال.
***
یک توصیه به روزهداران در ماه مبارک رمضان:
هروقت گرسنگی به شکمتان فشار آورد،
خمیازه بکشید!
***
با کمال احترام به کارکنان شریف وزارت اطّلاعات و دیگر وزارتخانههای دولت؛
نیمۀ شعبان به یاد امام راحل "روز جهانی مستضعفان" است نه چیز دیگر.
***
آمریکا و انگلیس میدانستند رژیم بعث عراق توانایی ساقط کردن جمهوری اسلامی ایران را ندارد،
هدف اصلیشان از انداختن سگ شکاری شان به جان ایران
کشیدن دیواری برای جلوگیری از صدور انقلاب بود.
***
اقتصاد کنونی وابسته به نفت ما شدیداً "قلّابی" ست
باید به فکر "تور"یسم باشیم.
***
مجلس شورای نفاقی!
نه در برابر دشمن علیه سپاه چراغ سبز بدهید
و نه در برابر ملّت در حمایت از آن لباس سبز بپوشید.
***
داستانهای چندی از این قبیل در فضای مجازی و "شبهواقعی" (مجلّات و نشریّات برگرفته از اینترنت) در حال تعریف و ترویج است که هرچند بعضاً تکذیب هم میشود، ولی معلوم نیست چرا هیچوقت ریشۀ این دروغها و نام کسی که برای اوّلین بار شایعشان کرده و همچنین انگیزۀ او از این کار، اعلام نمیگردد؟! شرمآورترین داستان ساختگی از این سنخ که شنیدم، داستان مربوط به ریشهیابی اصطلاح "بیلاخ" بود. با کسب اجازه از ژولورن، داستان تخیّلی مورد بحث از این قرار است که:
«"بیلاخ " کی، از کجا و چگونه یک حرکت اشارۀ جهانی شد؟ دﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠۀ مغولها و حکومتشان در ﺍﯾﺮﺍن، بیرحمترینﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ "ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ" ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ. او ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ، ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ انگشتان ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽﮐﺮﺩ تا خونریزی بیش از حد، موجب مرگ اسیرش شود. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ دلیر ایرانی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ" ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪدیوس ﺑﻮﺩ، ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﯽّ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ، ﺑالاﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ و اسیر "بیلاخو" ﺷﺪ. چهار ﺭﻭﺯ ﺍﺯ دستگیری ﺍﻭ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ چهار ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮد. او در یک شب مهتابی ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ سردار بیرحم مغول ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ. اینبار شجاعانه ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿۀ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ. او در حرکتی انتقامجویانه و خفّتبار، جسد بیجان بیلاخو را به اسب خود بست و در شهر و در انظار عموم مردم گرداند. ﻣﺮﺩﻡ خوشحال از شجاعت بامشاد، ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ بامشاد که چهار انگشتش را در اسارت بیلاخو از دست داده بود و در حالی که چهار ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ در کف دست ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ را به هم نشان میدادند، به جشن و پایکوبی پرداختند. ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ و این حرکت، "بیلاخو" و سپس "بیلاخ" ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽﺁﻣﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ بیلاخ میداد. اروپاییانی که در آن زمان به ایران سفر کرده و مشغول تجارت بودد، ﮐﻢﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ را به کشور خود ﻣﻨﺘﻘﻞ کردند و در تغییرات تلفّظی به دلیل نبودن حرف "خ"در زبان انگلیسی، ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ "بیلایک" ﻭ ﺳﭙﺲ "ﻻﯾﮏ" (like) ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ و جالب است بدانیم امروزه این حرکت جهانی شده و در تمام کشورهای جهان به وفور در زندگی روزمرّۀ مردم با معنی واحد "آفرین - اوکی" مورد استفاده قرار میگیرد و روزانه میلیونها بار در کشورهای مختلف از آن استفاده میشود. در برخی سازمانها و تشکیلات مثل هواپیمایی و فرودگاهها و کار با جرثقیلها، از این حرکت با معنی تعریفشده استفاده میشود. ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳؤﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، امّا در اروپا و سایر نقاط جهان، "آفرین بر تو" و یا "اوکی" معنی میدهد؟ پاسخ اینجاست که: ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ سالها بعد از "بیلاخو خان" و "بامشاد" ﺑﺮ قسمتهایی از ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤّﻞ ﺍﯾﻦﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ بیلاخ میداد، دستگیر و ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. مغولها این حرکت را تحقیر و تمسخر نسبت به خود محسوب میکردند؛ زیرا خاطرۀ کشته شدنِ حقارتبار قویترین سردار خود را یادآوری میکرد. ﺍﺯ اﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ که پی به این حسّاسیت برده بودند، در کوچه و بازار ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ بیلاخ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ میکردند. اینچنین ﺷﺪ که اﯾﻦ ﺭﺳﻢ در ایران آرامآرام ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺖ. ترجمه: "تیمور رضایی قیری" از کتاب Persian Historic Story».
پرسشهای بیپاسخی که به دنبال آن مطرح میشوند زیادند و برخی از آنها از همان ابتدای انتشار این شایعه در فضای مجازی، توسّط عدّهای از کاربران جویای حقیقت مطرح شدهاند و نیازی به طرح مجدّد ندارند. در اینجا تنها به موارد ناشی از ناشیگری شایعهپردازان اشاره میکنیم؛ از قبیل اینکه:
1- بامشاد از نامهای باستانی ایرانی است و نامهای مشابه آن در دوران قیامهای "شعوبیّه" به چشم میخورد و نه 600 – 500 سال بعد از آن که نامهای ایرانیان عمدتاً عبدالله و محمّد و حسن و دیگر نامهای اسلامی مشابه است. گویا ایشان دوران حملۀ مغول را با دوران حملۀ اعراب اشتباه گرفتهاند.تیمور
رضایی قیری که نخستین بار این داستان را ساخته و پرداخته بود، پس از اعتراضات صورت
گرفته، با ارسال کامنتهایی، مدّعی شد این داستان در یک کتاب قدیمی چاپ دهلی در انباری
خانۀ مادربزرگش به چشمش خورده و مترجم توجّهی به راست و دروغ بودن آن نداشته است و
بابت آن از کاربران عذرخواهی میکند. وی سپس ورژن دیگری از این داستان را به عنوان
اصلاح ترجمۀ اوّلی انتشار داده و جملات چندی را نیز به آن افزود که بنده در بالا
تلفیق دو متن را با یکدیگر آوردهام. ولی معلوم نیست اصلاح ترجمه چگونه میتواند باعث
افزودن فرازهای دیگر به متن شود؟! هیچ کس را به دروغگویی متّهم نمیکنم، ولی
عجالتاً این ادّعا را باور ندارم و معتقدم از اساس ترجمهای در کار نبوده است و
فرد نامبرده در اصل نویسندۀ ابتدایی این متن است. امّا متأسّفانه قضیه به همین جا
ختم نمیشود... . همکار ایشان پروفسور دکتر فاروق صفیزاده که دارای چندین دکترای همزمان
-از جمله تاریخ- است و پیشتر در شرح احوالات گروهی از مورّخان معاصر معرّفی شد،
این داستان جعلی بی سر و پا را با آب و تاب تمام در نوشتههای خود انعکاس داده و
روی آن جولان کرده است. اساساً تاریخ رشتهای است که یا باید به تنهایی آموخته شود
یا در کنار علومی چون جامعهشناسی؛ و اگر در نزد علومی غیر از آنچه که زیرمجموعۀ
"علم عمران" -به قول ابن خلدون- هستند، فرا گرفته شود، مانند طلا که در مجاورت
نقره [به اصطلاح زرگران] خورده میشود، تباه شده و از بین خواهد رفت. چنین دکتراهایی
فقط به درد تزئین طاقچۀ اتاق میحورند و نه چیز دیگر! پرسش مهم اینکه: اساساً هدف اینان از انتشار این شایعات چیست، شکستن رکورد "دروغ سیزده" یا چیز دیگر؟!
این فعّالیتهایی که در حال حاضر به اسم تقویت فرهنگ و ادبیّات بومی و ملّی کشور صورت میگیرد، واقعیّت تلخی است که وجود دارد و تا ریشۀ آنها را نشناسیم، نمیتوانیم در جهت ریشهکن شدنش کاری کنیم. فقط امید داریم که دوستان سایبریمان انشاءالله از این به بعد با دقّت نظر و حسّاسیت بیشتری، موضوعاتی از این قبیل را دنبال کنند.
مجری شبکۀ سهند (آذربایجان شرقی) ضمن بزرگداشت سعدی، حکایتی ازش میخونه که: "بیر نفر حکیمدن سوروشدی... حکیم دئدی... ". من که این حکایت رو هیچ جا ندیدهم؛ داداش من! اگر به هر دلیلی بنا نداری گلستان رو بگیری دستت و از روش حکایت بخونی، دقیقاً به همون دلیل مجبور هم نیستی یاد و خاطرۀ سعدی رو گرامی بداری. خوشت میاد کسی بدون خوندن اشعار زبان اصلی استاد شهریار، فقط ترجمۀ اونها رو بخونه؟ مثلاً به جای اینکه بگه:
«سعدینین باغ گلستانی گرک حشره قدر
آلماسی سلّهلهنیب، خرماسی زنبیللنسین
لعنت اول باد خزانه کی نظامی باغینین
بیر یاوا گولبسرین قویمادی کاکللنسین»،
بگه که:
"باغ گلستان سعدی باید تا به هنگام حشر، سیب هایش سبدسبد و خرماهایش زنبیلزنبیل برسد. لعنت به آن باد خزانی که باغ نظامی را نگذاشت گلبهسر* های جوانش کاکل بر سر بیارد".
________________________________
*واژۀ فارسی زیبایی که در بین ترکزبانان به معنای خیار در تعابیر ادبی به کار میرود.