این دوبیتی را عید قربان یکی از سالهای اخیر برای دکتر سعید سلیمانپور نوشته و پیامک کردم:
ای شکوه روی گل از روی خندان شما!
چار چرخ بخت بادا تحت فرمان شما
چون سلیمان روزهای عمرتان کلّاً سعید
خاصه اینک هم مبارک باد قربان شما!
این دوبیتی را عید قربان یکی از سالهای اخیر برای دکتر سعید سلیمانپور نوشته و پیامک کردم:
ای شکوه روی گل از روی خندان شما!
چار چرخ بخت بادا تحت فرمان شما
چون سلیمان روزهای عمرتان کلّاً سعید
خاصه اینک هم مبارک باد قربان شما!
دین عبارت است از: مجموعۀ اعتقادات، احکام و اخلاق که از طرف خدای متعال برای سعادت بشر به واسطۀ پیامبران ابلاغ شده است. در تعریف کوتاه، اگر -به تعبیر فلاسفه- علّت غایی آن را در نطر بگیریم، عبارت است از: برنامۀ زندگی؛ از این رو علاوه بر شئون معنوی، شامل شئون مادّی هم می شود. خود این معنویّت به نوبۀ خود، علاوه بر متافیزیک و مابعدالطّبیعه، شامل فیزیک و طبیعیّات هم می شود. متافیزیک هم به نوبۀ خود، علاوه بر فراواقعیّت، واقعیّات را هم در بر می گیرد. ولی در حال حاضر به دلایل متعدّدی که منجر به غلبۀ برنامه های غیر دینی بر برنامه های دینی در زندگی انسانها شده اند، جنبۀ معنوی دین بیش از جنبۀ مادّی آن، از این میان جنبۀ مابعدالطّبیعۀ معنویّت بش از جنبۀ طبیعی آن، و از آن میان هم جنبۀ فراواقعیّت متافیزیک بیشتر از جنبۀ واقعیّتی آن در عرف معمول طرف توجّه قرار گرفته است.
حال با این توضیحات، باید از خود پرسید: آیا این گرایش به دین که در عصر حاضر در سطح جهان -به ویژه کشورهای آتلانتیک شمالی- فراگیر شده، من باب فلسفۀ وجودی راستین دین (=برنامۀ زندگی) است یا من باب فرار از واقعیّت؟ اگر از باب فرار از واقعیّت است، هر مسلک و آیین انحراف آمیزی هم برای این منظور کفایت می کند؛ اما اگر از باب یافتن برنامۀ زندگی است، همانا دین نزد خداوند اسلام است و بس!
در مورد جریان تغییر قبلۀ مسلمین از مسجدالاقصی به کعبه در صدر اسلام، سخنان فراوانی گفته شده است؛ از جمله اینکه: در اوایل لازم بود اتّحاد اسلام به عنوان یک دین توحیدی با یهودیّت و مسیحیّت مشخّص گردد، یا اینکه کعبه در آن زمان به صورت پایگاه بت پرستی درآمده بود، و... . امّا در این مقال، می خواهم نکتۀ دیگری را از این قضیه استفاده بکنم که کمتر مورد اشاره قرار گرفته است.
برخی از مستشرقین، اصل ظهور دین اسلام و فتوحات بعد از آن را اینگونه تحلیل کرده اند که: "اعراب که آن زمان حکومت مستقلّی برای خود نداشتند، به فکر تشکیل حکومت و گسترش قلمرو افتادند برای این منظور هم نیاز به دین واحدی بود که آنان را باهم متّحد سازد؛ برای همین اسلام به دست حضرت محمّد(ص) در جزیرةالعرب بنا نهاده شد"!! در ردّ این تحلیل سطحی -و البتّه کینه توزانه- مثالهای نقض فروانی ارائه شده است. یکی از مواردی که قابل ارائه است، می تواند همین مسئلۀ تغییر قبله باشد. اگر اسلام از همان ابتدای امر -برخلاف ادیان یهودی و زرتشتی- یک دین ملّی و نژادی بوده و داعیۀ جهانی نداشت، چه نیازی به اعلام اتّحاد با موحّدان غیر عرب و ایجاد اختلاف با اعراب ساکن مکّه و حجاز داشت؟ اسلام این ماجراها را به جان خرید تا هیچ ذهنی جرئت نکند در آن زمان ظهور این دین الهی را یک مسئلۀ داخلی بین اعراب تلقّی کند. (حتّی قضیۀ هجرت مسلمانان صدر اسلام به قلمرو امپزراتوری مسیحی نشین حبشه نیز در این راستا قابل یررسی است). پس چنین تحلیل هایی فاقد مبانی علمی و پیشینۀ تاریخی و از سر غرض ورزی و عدم آشنایی کافی با ماهیّت پیام اسلام است.
سیر مراتب کمال چنین است که: در مرتبۀ اوّل کمال، رفتاری اختیاری از انسان شکل می گیرد؛ و همین رفتار موجبات مرتبۀ بعدی کمال را فراهم می آورد. به عبارتی هر مرتبه از صفت کمال، علّت رفتاری اختیاری متناسب با خود است، که خود این رفتار اختیاری هم علّت است برای مرتبۀ بعدی کمال. و این سیر همچنان ادامه می یابد... .
از این رو عرفا گفته اند: در راه کمال، قدم اوّل را باید انسان بردارد نه خدا؛ امّا شاید بتوان گفت:
خداوندی که مرتبۀ اوّل کمال را بدون هیچ چشمداشتی به همۀ انسان ها بخشیده و موانع را هم برطرف کرده است، با این کار بهانه ای برای انسان باقی نگذاشته است. از این رو در واقع خود قدم اوّل را برداشته است.
مستضعف به معنای ضعیف نیست. بعد از رحلت امام خمینی(ره) و در طول دوران سازندگی بود که کلیدواژۀ مستضعف را با عبارت بی مسمّا و توهین آمیز "آسیب پذیر" یا همان ضعیف جایگزین کردند!
شما فقط به این نکته توجّه داشته باشید که:
اگر
مستضعف به معنای ضعیف باشد، چطور قرار است -مطابق منطق قرآن کریم- ضعیفان
دنیا را اداره کنند؟ مستضعف به معنای ضعیف شمرده شده است؛ یعنی دنیا دست
کسانی می افتد که خیلی هم قوی هستند، ولی ظرفیّتهایشان مسدود شده است و در زمان موعود آزاد می شود.
یک مسیحی در حضور شاه دین
حضرت باقر(ع) امام پنجمین
گفت رو در روی او: "أنت بقر"
-معذرت!- یعنی تو هستی گاو نر
با کمال سادگی گفتا امام:
"باقرم من نه بقر" در یک کلام
او که از این بیشتر گستاخ بود
گفت: "شغل مادرت طبّاخ بود"
گفت: "خب! آن بود کسب و کار او
آشپز بود، این چه باشد عار او؟"
باز گفت: "آخر نه، بلکه غیر از آن
زشت بود و بی حیا و بد زبان"
گفت: "اگر اینها که گفتی راست بود
بگذرد از او خداوند ودود
پس اگر بود از عناد و دشمنی
بگذرد از تو که تهمت می زنی".
انقلابی در درونش شد پدید
رفت و آیین مسلمانی گزید.
حقیقت، هدف نهایی و بالاتر از همه است. دروغ، نقطۀ مقابل آن است. آن کس که برای رسیدن به اهدافش متوسل به دروغ شد، کمترین چیزی که مسلم است این است که: هدفش حقیقت نبوده است؛
و چون هدفش حقیقت نبوده، بالاترین جایگاه از آن او نمی شود.
پس اول از همه، سر خود کلاه گذاشته است!
در خبر است جناب سلمان فارسی (س) بعد از اتمام جریان سقیفه فرمود: «نمی دانید چه گوهری را از دست دادید؟ اگر از مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) جدا نمی شدید، در مدّت کوتاهی به چنان مرتبه ای از پیشرفت علمی می رسیدید که مرغ در حال پرواز در هوا را در یک لحظه با رعایت تمام موازین شرعی، به صورت ذبح شده، پاک کرده و پخته شده پیش روی خود حاضر می ساختید؛ یا می توانستید بر روی آب راه بروید». در افق ترسیم شده از حکومت حضرت مهدی(عج) نیز به مواردی در احادیث وارده بر می خوریم که نشان دهندۀ شگفتی های آن دوران است. بیشک نمونه هایی از این دست، نه از سنخ سحر و جادو هستند که از ساحت معصومین -و بلکه مؤمنین- به دور است و نه حتّی از سنخ معجزه که ویژۀ شرایط خاص و اضطراری است؛ بلکه همۀ اینها به مدد دانش و فنّاوری صورت می گیرد، آن هم دانشی که منشأش از وحی الهی است.
از پیشوایان معصوم که بگذریم، آیا افرادی مانند زکریّای رازی کاشف الکل و نخستین کسی که از پنبه در پزشکی استفاده کرد و یا ابن سینا طبیب و دانشمند بزرگ مسلمان -با تمام گرایشات اومانیستی که داشته- اگر در زمان ما می زیستند، فی المثل از "آمپول" برای درمان بیماری ها بهره می بردند یا نه؟ پاسخ بنده قطعاً یک "نه"ی بزرگ قطعی نیست. اینکه برخی می کوشند اسلام و مکتب اهل بیت (ع) را از اساس مخالف با توسعه و تکنولوژی نمایانده و راه چاره را در بازگشت به طریق سلف و توقّف در آن عنوان کنند، قطعۀ تکمیل کنندۀ پازل استعمار در سرزمینهای اسلامی است؛ یعنی: آنچنانکه اروپائیان با خلط مفهوم کلّی دین با مفهوم جزئی مسیحیّت تحریف شده و خرافی آن روز، اساس دین را به اسم ترقّی علمی کنار گذاشتند، مسلمانان نیز با خلط مفهوم کلّی علم با مفهوم جزئی علوم لائیک غربی، بیایند و اساس علم را به اسم تعالی دینی کنار بگذارند!
در حالیکه اسلام، خود در زمینه خرافه ستیزی و خردگرایی پیشتاز بوده و از طرفی علم را هم -که به خودی خود مفهومی خنثی بوده و ارزشی و غیرارزشی ندارد- به دو دستۀ مفید و غیرمفید تقسیم کرده و پیروان خود را از فراگیری بخش غیرمفید آن بازداشته است. بنابراین، راه حلّ اسلام برای رهایی از تبعات ناگوار تمدّن کنونی، نه بازگشت به گذشته که "بازگشت به خود" است و در این راستا آنچه که اسلام با آن مخالف است، نه فنّاوری و تکنولوژی که فن زدگی و تکنوکراسی است. بدین ترتیب هرکجا نیز مفاهیم تعالی اسلامی تحت تأثیر توسعۀ غربی قرار گرفته، نه از جانب مسلمانان واقعی که از طرف سکولارها و سلطنت طلب ها و تکنوکرات ها بوده است. این امر دستمایۀ برخی برای التقاطی جلوه دادن مبانی نظام کنونی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است؛ ولی طبق آنچه که قبلاً نیز توضیح دادم، نظام جمهوری اسلامی داناتر از آن است که از چنین سوراخی گزیده شود و پایه گذاری اش بعد از پاسخ دادن به شبهات مزبور بوده است.
هیچ کاری با تقوا اندک نیست و چگونه اندک بُوَد آنچه پذیرفتنی است.
عملی که خالصانه و همراه با تقوا انجام شود، در درگاه عظیم الهی مورد قبول واقع میشود.و کاری که خداوند عزیز متعال قبول کند بسیار ارزشمند و بزرگ است. چون خود خدا و صفات خدا بزرگ و بینهایت هستند.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
حضرت علی علیه السلام در مقام محرومان و فقراء میفرماید:
فقیر فرستاده خداست، کسى که او را محروم دارد خدا را محروم داشته، و آن که بدو بخشد خدا را سپاس و حرمت گذاشته.
فقیر پیامرسان است، پیامی از طرف خدا آورده است. کسی که اینگونه به افراد نیازمند نگاه کند، با قلبی رقیق دست خدا را میگیرد و به گرمی میفشارد. از اموالش که حقیقتا مال خداست مقداری به مسکین میبخشد و رحمت الهی را میخرد.
فرض کنید یک فرد میلیاردر که بسیار مهربان و سخاوتمند است، میلیونها تومان به شما بخشیده است، بعد از مدتی یک نفر را نزد شما میفرستد که به او کمک کنید. شما باشید چکار میکنید؟ آیا رهایش میکنید؟ یا نه با احترام دستش را میگیرید و بخاطر اینکه فرستادهی آن فرد مهربان و بخشنده است اکرامش میکنید و تا جایی که در توان دارید به او کمک میکنید.
مسکین در واقع مأموری است از طرف خداوند که به ما یادآوری کند که هیچ چیز این دنیا مال خودت نیست. خودت و هستیات ، مال و اموال و خانهات در حقیقت مال خداست که سخاوتمندانه به تو بخشیده است. اگر این نگاه را داشته باشیم به راحتی دست در جیب کرده و سپاس خدای را بجا میآوریم.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
صیّاد خسته ای به تب و تاب رفته است
صید حرام در خُم تیزاب رفته است
با سندباد تشنۀ طوفان خبر دهید
از آتشی که لانۀ سنجاب رفته است
یک راز سر به مُهر قرین شکفتن است
دیشب ولی به خانۀ ارباب رفته است...
: شاعر! وظیفۀ تو غزل گفتن است و بس!
بس حرفهای کُهنه در این باب رفته است ...
- پس من چه کار کردم؟! و با خنده ای ملیح
در بحر یک تفکّر کمیاب رفته است،
شاید سفیرِ وادیِ از خود گذشتن است
سنجاقکی که دیدنِ مرداب رفته است
با برق فتنه ای همگی گرگ می شویم
- ابر حلال زاده به مهتاب رفته است -
سرخابیان شهر در آوردگاه خون
شمشیر تلخ بر سر محراب رفته است
پاهای ما به رنج و غم عادت نکرده است
در لابلای لای و لجن خواب رفته است
فریادهایمان به بلندای قبل نیست
انگار نصف قامتشان آب رفته است
**
مثل همیشه واقعه وقتش گذشته است
دارو رسیده، حیف که سُهراب رفته است...
آمار شرکت کنندگان کنکور سراسری امسال به لحاظ تفکیک رشتۀ داوطلبان، فاجعه بود؛ به طوری که نزدیک به 68 % داوطلبان تنها از گروه آزمایشی تجربی بودند و مابقی از چهار گروه باقیماندۀ دیگر. که البتّه گروه ریاضی و فنّی نیز تنها حدود 15 % از سهم شرکت کنندگان کنکور را به خود اختصاص داده بود. علّت آن نیز تأکید همیشگی ننه ها بر آیندۀ شغلی فرزندانشان است که: الهی دکتر بشی! این مسئله، در دیدار اخیر حضرت امام با اهالی دانشگاه فرهنگیان نیز مورد گوشزد قرار گرفت. ریاضیات رشتۀ بسیار مهمّی است و نباید اینچنین سال به سال از علاقه مندانش کاسته شده و به اصطلاح آب برود. چاره چیست؟
یاد برنامه های کودک دهۀ 60 تلویزیون و سریال ق مثل قلقلک (مبصر چهارسالۀ کلاس) افتادم که در آن آقای حسین محبّ اهری در نقش معلّم کلاس همیشه سعی داشت از ریاضی با عنوان "درس شیرین ریاضی" یاد کند تا دانش آموزان کم حوصله را نسبت به آن علاقه مند نماید. امّا آیا در در عالم واقع نیز چنین اقداماتی کافی است؟ به نظر می رسد دلیل اصلی ریاضی گریزی دانش آموزان ما، آن است که نمی دانند واقعاً این همه معلومات و معادلات در کجای زندگی به دردشان می خورد. اگر در کنار هر مبحث جدیدی که یاد می گیرند، در پایان همان درس مسئله های دارای جنبۀ کارکردی مربوط به آن در زندگی روزمرّه را نیز به عنوان تکلیف برای خود حلّ و فصل کنند، متوجّه کارآمدی این درس شیرین می شوند؛ امّا دریغ و افسوس که به جای حلّ مسئله های عملی، تنها به حلّ "معادله" های نظری از قبیل پیدا کردن x و امثالهم می پردازند و بدون اینکه مباحث را یاد بگیرند، تنها به آن عادت می کنند و بعضاً در این رشته سرآمد نیز شده و برای نسل بعدی تدریس و چه بسا کتاب درسی هم تألیف می کنند و بدینگونه این دور باطل همچنان ادامه می یابد! علّت کجاست؟
با مروری که بر کتابهای تدوین شده در عرصۀ عروض و قافیه در ادبیّات داشتم، به یقین رسیدم که اساتید بزرگوار ادبیّات، بعضاً از سر انحصارطلبی و کمی هم حسادت، راضی نیستند که شاگردان، مباحث سادۀ این علم را به همان صورتی که هست بیاموزند و به کار ببندند و مایلند لقمه را دور سر چرخانده و سپس در دهان بگذارند. آیا اساتید ریاضی نیز چنین نگاهی دارند؟ یعنی اگر دانش آموز دورۀ راهنمایی مسئله ای عملی مربوط به یک مبحث متوسّط ریاضی را حل کرده و به عینه ببیند که در چه عرصه هایی به درد می خورد، آن وقت است که خود را یک مهندس تمام عیار حس خواهد کرد و این برای اساتید پیام خوبی نخواهد داشت. ان شاءالله که اینگونه نباشد؛ ولی اصلاح وضعیّت موجود با پیشنهادی که داده شد، از ضرورتهای فوری و اورژانسی کشور است.
کسروی نویسنده ای نامتعادل بود و علی رغم خدمات ارزشمندی که به تاریخ و تاریخنگاری ایران انجام داد، همین بی تعادلی اش عاقبت او را به سمت ارتداد و اعدام کشاند. در میان آثار به جا مانده از او، رسالۀ آذری مورد بحث، مال دورۀ دوّم نویسندگی او یعنی بعد از مرتد شدنش است و خالی از قصد و غرض و سفسطه نمی تواند باشد؛ بزرگترین سفسطه اش نیز همین است که وانمود کرده گویا تا آخرین واژۀ زبان تاتی از جغرافیای آذربایجان رخت برنبسته، اوّلین واژۀ ترکی وارد آن نشده است! در حالی که اگر حضور زبان تاتی در دورانهای قبل به معنی عدم حضور زبان ترکی باشد، پس آذربایجان همین امروز هم ترک زبان نیست! جهت روشنتر شدن بحث، مثالی از زیست شناسی می آورم:
نظر لامارک در مورد گردن دراز زرّافه این بود که زرّافه ها ابتدا گردنهای کوتاه داشتند؛ به مرور زمان که سرک کشیدند تا از برگهای درختان تغذیه کنند، گردنشان نیز به تدریج دراز و درازتر شده است. در حالی که داروین -زیست شناس دیگر- در این باره معتقد است زرّافه های گردن دراز و گردن کوتاه از ابتدا وجود داشتند؛ گردن کوتاه ها به مرور زمان به علّت سوءتغذیه منقرض شده و گردن درازها باقی ماندند. کسروی در مورد زبان آذربایجان (در اینجا معادل گردن زرّافه) راه لامارک را رفته است؛ در حالی که از نگاه زیست شناسان نظر داروین منطقی تر بوده و جایگذاری آن بدین صورت خواهد بود که قائل باشیم هر دو گروه تات زبان و ترک زبان از ابتدا در این سرزمین با هم سکونت داشته اند، تات زبانها به مرور زمان از جمعیّت شان کاسته شده و ترک زبانان باقی ماندند. حال، این ترک زبانان خود بازماندگان تات ها و به اصطلاح "از تات برگشته" بودند یا ترک اصیل، موضوعی است که در ادامه مورد بررسی قرار خواهد گرفت. البتّه نظر کمونیست مسلکان در این میان، فرضی خیالی است که تات های آذربایجان از ابتدا دارای همین مقدار جمعیّت بودند و هیچگاه دچار کاهش جمعیّت نشده اند، امّا آنچه مسلّم است این میزان مطلق نگری کسروی و دوستانش نیز که کلّ ترک زبانان امروز آذربایجان را از تات برگشته تلقّی کند، نزد تاریخنگاران واقع نگر، جنبه ای از اعتنا ندارد.
دلایل منطقی در ردّ فرضیۀ فوق)
نتیجه گیری
سلجوقیان با زبان ترکی در آذربایجان آن کردند که سامانیان با زبان فارسی دری در ایران؛ آذربایجان مانند خراسان ایالتی مرزی بود و برای انسجام قلمرو اسلام لازم بود که از یکدستی برخوردار باشد. بدین منظور مرکزیّتش به تبریز منتقل گردیده و ترکی زبان عمومی آن دیار تلقّی گشت. در پایان، هرکسی را که با تمام دلایل ذکر شدۀ فوق، قانع نشد که حقیقت زبان و نژاد مردم آذربایجان آنطور نیست که وابستگان و غرض ورزان گفته اند و می گویند، حوالتش بدین مثال می دهیم که:
فی الحال ترک زبانیم و نیست خلل، از ابتدا چنین باشیم همان خواهد بود!
پایان
زبان و نژاد دو مسئلۀ کاملاً جدا و مجزّا از یکدیگر بوده و نباید از یکی، دیگری نتیجه گرفته شود. تغییر زبان نیز این میان امری عادّی در طول تاریخ بوده و نباید گروههای زبانی را عیناً با گروههای نژادی یکی بدانیم؛ امری که متأسّفانه در تاریخنگاری معاصر ما -چه از جانب مورّخان مورد تأیید محافل رسمی و چه از جانب رقیبانشان- رعایت نشده و این میان هرکدام فقط به فکر استفادۀ ابزاری از احساسات ملّت در راستای منافع گروهی خودشان بوده اند. از جمله انحرافاتی که در این میان به تاریخ کشور ما مربوط می شود، یکی به عنوان نمونه برداشت غلط از پیوستگی های زبانی ایران با بخشی از مناطق غربی هند که سفید پوست هستند و همچنین بخشهایی از اروپا است که شائبۀ نژاد هندواروپایی را به تبع خانوادۀ زبانهای هندواروپایی سر زبانها انداخته و نژاد هندوایرانی یا به اصطلاح معروف آریا را که از شعبۀ قفقاز_آناتولی_افغان بوده، جزئی از آن خانوادۀ کذایی حساب کرده است. انحراف دیگر، نظرات ضدّ و نقیضی است که دربارۀ زبان و نژاد مردم آذربایجان اظهار می شود.
فرهنگ هر منطقه ای تابع عوامل چندی است که تاریخ آن منطقه برجسته ترین این عوامل است. عامل زبان در درجات بعدی اهمیّت قرار داشته و پس از عوامل دیگر و از آن جمله عامل نژاد قرار می گیرد. فرهنگ آذربایجان در نگاه کیفی به طور کامل و در نگاه کمّی در حدّ اکثریت قریب به اتّفاق دارای ویژگی های ایرانی است که این مسئله به هیچ عنوان انکارکردنی نبوده و بارها و بارها قابل تحقیق و راستی آزمایی مجدّد می باشد. تاریخ منطقه نیز که از ابتدا با نام ایران گره خورده و نیازی به توضیح اضافی ندارد. در مورد نژاد مردمان ساکن این سرزمین نیز که جزء دست نخورده ترین تیره های نژاد ایرانی اند، یک نگاه اجمالی به ساختار ظاهری و ویژگی های ژنتیکی مردمان آنجا برای اثبات ایرانی تبار بودنشان کافی خواهد بود. هرچند با مشاهدۀ اصل فرهنگ، بررسی عوامل پدیدآورندۀ آن موضوعیّتی ندارد، ولی محقّقانی چون فیروز منصوری در کتاب ارزشمند "مطالعاتی دربارۀ تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان" هم اصل فرهنگ ایرانی آذربایجان و هم عوامل گفته شده را به تفصیل مورد بررسی قرار داده اند که مرجع خوبی برای ختم کلام در این مورد به حساب می آید. تنها عامل متفاوت با مؤلّفه های فرهنگ ایرانی در این میان، عامل زبان (ترکی) است که دستاویز انواع سوءاستفاده ها و رخداد فاجعه های کلان نرم و سخت در این سرزمین گردیده و می گردد.
از همان ابتدای تاریخنگاری نوین ایرانی که وابسته به دربار شاهی بود،
درباری که خود نیز وابستۀ درگاه استعمار بود!، گروههای وابسته و بعضاً
دلبستۀ حزب کمونیست شوروی نیز بر سر مواضع مورد اختلاف با آنان از قبیل
نگاههای متفاوت به مسئلۀ قومیّتها در ایران و به طور خاص آذربایجان، شروع
به مخالفت با آنان کرده و چون هیچیک اهل خداپرستی و حقیقت جویی نبوده و
اگر آنان فی المثل وابستگان انگلیس بودند، اینان نیز وابستگان شوروی بودند و
اگر آنان فراماسون بودند، اینان نیز کمونیست بودند و وجه اشتراکشان با
همدیگر نیز در مواردی چون قماربازی و مصرف موادّ مخدّر و مشروبات الکلی
خلاصه می شد!، به جایی نرسیدند و این میان فقط ملّت ایران و از آن جمله
آذربایجان مظلوم را زیر فشار خود قرار دادند. آنان از ایرانی بودن این
سرزمین فارسی زبان بودنش را برداشت کردند و اینان از ترک زبان بودن آن،
انیرانی بودنش را! هرچند -آنطور که گفته شد- این میان فرهنگ نقش اساسی و
تعیین کننده در هویّت مردمان این سرزمین داشته و دارد و باز اگر مجبور به
انتخاب بین بد و بدتر باشیم، گروه اوّل با همۀ شیطنت هایشان در اولویّت
اند، امّا اگر راه سوّمی وجود داشته باشد، چرا تن به چنین انتخابی بدهیم؟
مخلص کلام گروه اوّل دربارۀ زبان و نژاد مردم آذربایجان این است که: مردم آذربایجان تا قبل از مهاجرت سلجوقیان به ایران عمدتاً به زبان تاتی آذری (=آذربایجانی) که از شاخه های زبان پهلوی بوده تکلّم می کردند و پس از این تاریخ (حدود قرن پنجم هجری) تحت غلبه و فشار سلجوقیان، زبانشان به ترکی تغییر یافت. گروه دوّم نیز مدّعی اند: آذربایجان از ابتدای تاریخ حتّی پیش از ورود آریاها به ایران، ترک تبار و ترک زبان بوده و تجانسی بین تاریخ و فرهنگ و زبان و نژاد آن با ایران و ایرانیان وجود ندارد! آیا راه سوّمی این میان می توان یافت؟ نمی شود آذربایجان عزیز هم ترک زبان باشد و هم ایرانی تبار؛ به طوری که ابتدای تاریخش با حذف هیچکدام از این دو مؤلّفه عجین نباشد؟ البتّه تاریخ طبق دلخواه ما رقم نخورده است که اکنون بخواهیم تغییرش دهیم؛ ولی اگر اسنادی برای اثبات موارد مطلوب ما در آن موجود باشد، مشتاقانه به استقبالش خواهیم شتافت. با این وصف، دربارۀ ایرانی بودن هویّت آذربایجان صحبتی نیست؛ امّا ببینیم واقعاً زبان ترکی تنها از قرن 5 هجری یعنی چیزی حدود 1000 سال پیش در اینجا رایج شده است یا رگه های آن پیش از این زمان نیز در آن قابل مشاهده است؟ دلایل خود برای به چالش کشیدن فرضیۀ اوّل را در ذیل ارائه می دهیم، به شرطی که مورد سوءاستفادۀ پان ترکیست ها قرار نگیرد؛ چراکه:
«چو ایران نباشد تن من مباد.................بدین بوم و بر زنده یک تن مباد».
نخستین محقّقی که به طور جدّی، مسئلۀ تغییر زبان آذربایجانیان از تاتی به ترکی در دورۀ سلجوقیان را مطرح نمود، احمد کسروی تبریزی در رسالۀ معروف "آذری یا زبان باستان آذربایجان" بود. وی در این رساله، فرضیۀ مزبور را به طور مفصّل مطرح کرده و در اثبات آن به تیره های تات زبان ساکن در نواحی مختلف آذربایجان کنونی استناد جسته که در حال حاضر در اطراف نقاطی چون اردبیل، خلخال، هرزن آباد و تا حدّی اورمیه مقیم اند و آنان را بازماندگان ساکنان اصیل آذربایجان به شمار آورده است. کسروی از نویسندگان پرحاشیۀ تاریخ معاصر ماست و این رساله اش نیز مانند سایر آثار او جای بحث و بررسی فراوان دارد. پس از وی، نویسندگان و ادیبان زیادی دنبالۀ راه او را رفتند و بر نظراتش صحّه گذاشتند و البتّه بسیاری نیز از آن طرف در ردّ وی جوابیّه نوشتند. در اینجا ابتدا روش کسروی در رسالۀ مزبور را نقد کرده و سپس اصل این مسئله یعنی صحّت و سقم تغییر زبان آذربایجان در دورۀ سلجوقی را از نظرگاههای گوناگون مورد کنکاش قرار می دهیم.
از پیامبر اعظم اسلام (ص) حدیثی نقل شده با این مضمون که: «نساءنا عوراتنا» که در درجۀ اوّل ناظر بر لزوم پوشیده بودن زنان است؛ امّا این پوشیدگی نیز خود در درجۀ اوّل شامل همان پوشیدگی ظاهری می شود و نه فعالیتهای اجتماعی که بتوان عنوان "پرده نشینی" بر آن اطلاق کرد. بارزترین نمود این حفظ پوشش ظاهری نیز در هنگام نماز است که میزان حجاب کامل زن به تبع آن مشخّص می گردد؛ چنانچه شریعت اسلام برای مردان در هنگام نماز پوشاندن عورتین را کافی و پوشاندن مقدار مشخّصی از بالا و پایینتر از آن را مطلوب دانسته است، ولی بر زنان لازم دانسته تمامی بدن به استثنای گردی صورت و مچ دست ها [و بعضاً پاها] به پایین را بپوشانند.
حال، اگر پوشش عموم زنان در اجتماع -ولو مقداری- کمتر از حدّ تعیین شدۀ شرع اسلام باشد، جذّابیت ظاهری وی برای شوهرش منحصر به همان اندامهای جنسی خواهد بود و زن -به حق- تصوّر خواهد کرد شوهرش وی را فقط به همان خاطر دوست دارد و اینگونه رابطۀ عاطفی زن و شوهر سست شده و نظام خانواده از هم می پاشد. اینجاست که حکمت دستورات دین اسلام از منظری دیگر و از دیدگاهی که در دنیای امروز نسبتاً جدید تلقّی می شود، روشن می گردد و بار دیگر انسانهای حقیقت جو را به این مهم رهنمون می شود که اسلام یگانه راه نجات است.
قبلاً تهدید کرده بود که اگر این بار نمازم رو از اوّل وقت به تأخیر بندازم، منو برای مدّتی از دیدار خودش محروم میکنه. حالا وقت انجام اون تنبیه وحشتناک رسیده بود. فوری گفتم: آخه فردا میلاد امام مهربانی هاست، خوبه به جای هدیه و شیرینی بیای اینطور تحریم های ظالمانه علیه من اعمال کنی؟ اونم فوری گفت: اگه اینطوریه عیدی چی میدی به من؟ گفتم: نماز اوّل وقت. نفس راحتی کشیدیم و به برکت وجود امام رضا(ع) همه چی به خیر و خوشی تموم شد.
اینجاست که شاعر میگه: عشق آدمو چه میکنه... .
- چه خبر؟ اوضاع بر وفق مراده؟
: آره دیگه! اوضاع همیشه یا بر وفق مراده یا بر وفق حسامه یا بر وفق بسیم.
***
تغریف حریم خصوصی در جامعۀ ما:
"عاشق شدی؟ بعدش چی شد؟"
***
این جمله رو گوشه ای یادداشت کرده بودم، نمیدونم از کیه:
قرآن ما رو مدّعی میکنه در برابر هر نظری که مقابل اوست؛
از موضع اتّهام درمیاره و در موضع مدّعی قرار میده.
***
شاید
جوزدگی ها ماتع می شود
تا از تجربه هایمان استفاده کنیم
***
خودم را فقط برای کسانی می گیرم
که خودشان را از من بگیرند
***
احتیاط یعنی
چیزی را که نمی دانی
منتظر بمان تا خودش روشن شود
***
پیراپزشکی چیست؟
همان پیراشکی خودمان است،
فقط یک پز اضافه دارد!
***
"امروز صحبت کردن با آمریکا به معنای تسلیم شدن است"
آخه! نه که تا دیروز معنای دیگه ای داشت.
***
کوبیده چه غذائیه که
لامذهب نونش از خودش خوشمزّه تره!
***
حضور مستمر در جلسات تشکّلهای فرهنگی برایم روحیه بخش است،
چون در آنجاست که آدمهای بیکار را "پرکار" لقب می دهند.
***
مصرف گرایی یعنی:
از وقتی تلویزیونهای صفحه مسطّح باب شده
جعبۀ جادویی را می گویند قاب جادویی.
***
میدونید زنگ گوشی نوکیا چی میگه؟
.
.
.
میگه:
"دیدی گفتم، دیدی گفتم، دیدی گفتم، خب؟!
دیدی گفتم، دیدی گفتم، دیدی گفتم، خب؟!"
تا اکتشافات بعدی خدانگهدار.
***