حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۱۹ مطلب توسط «امید شمس آذر» ثبت شده است

یا فارس الحجاز(عج)! تو ادرکنی از کرم
ورنه هزار تیغ جفا می برد سرم
 
با صد نیاز سوی تو گردانده ام چنان
چشمان چون حوالی شرجیّ بندرم
 
صد مرغ آه از قفس سینه ام پرید
در حسرت لقایت ای امّید آخرم!
 
خورشید مغربم! همه داغم، ولیک خلق
خاموش و سرد بیندم از روی ظاهرم
 
«پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم»*
 
دست از تو برندارم و هر دم بدون تو
می سوزم از فراقت و صبر است یاورم
 
امّا چنین که دوری تو طاقتم ربود
انگار یار خسته شده، رفته از برم...
 
از فجر تا فرج دو قدم بیش راه نیست
سخت است بر من این دو قدم بی تو بسپرم


فجرت رسید، پس فرحت گوی کی رسد؟

سبزیت اید از پی سرخیت، سرورم!


یک یا علیّ و بعد هم الله اکبر است
چشم انتظار آن سر و دست مظفّرم
 
«با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار»**
من ریزه خوار صحبت رند قلندرم...
 
بشنو که هر کسی به غم تو ست مبتلا
در پیش وی بسی ز دم او ست محترم
 
می خواند: "ای قلم! یوخ اثر سؤزلریمده" این
می گوید آن یکی: آقا جون! قربونت برم 
 
ای چارده! که چارۀ بیچارگان تویی
بی چون و بی چرا کمکم کن! که مضطرم
 
از دیگران ندارم امید عنایتی
یا فارس الحجاز(عج) تو ادرکنی از کرم!
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تک بیتی از بانو زیب النّساء هندی (مخفی)
** برگرفته از بیتی از امام خمینی(ره):
ما ریزه خوار صحبت رند قلندریم 
با غمزه ای نواز دل پیر جیره خوار.



Image result for ‫یا فارس الحجاز ادرکنی‬‎



امید شمس آذر
۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

مشت در جاهایی نمونۀ خروار است که تصادفی برگرفته شده باشد

و نه با جستجو و جمع‌آوری دانه به دانه

***

 

معنویّت‌گرایی‌هایی از این سخ که:

"تصوّر نکنید بهشت از جنس باغ‌های دنیوی است"،

عین مادّی‌گرایی است.

***

 

برای درمان آسیب‌های اجتماعی باید از ظرفیّت شریعت استفاده کرد

نمایش انتقادی آنها اوضاع را خراب‌تر می‌کند و بس

***

 

اگر انسان عجیب‌ترین مخلوق خداست،

ایرانیان هم عجیب‌ترین ملّت جهانند

***

 

جوانان دم بخت!

توت را اگر بشویی شیرنیش از بین می‌رود

اگر هم بخواهی شیرین بخوری، خاک توی دهانت می‌رود،

پس به دنبال چشم و دل پاک و روابط اجتماعی بالا در یک جا نگردید.

***

 

- این مشکل خودتونه.

: نگفتم که حلّش کن، گفتم درکش کن.

***

 

وقتی از یه مغازه‌ای یه برندی رو میپرسم که ندارن،

طوری نگام میکنن که انگار دوربین‌مخفیه!

***

 

از لذّت‌های بچّگیم یکیشم این بود که

موقع پختن شیر بالاسر مادرم کنار اجاق‌گاز وایستم

وقتی خواست سر بره فوتش کنم

***

 

مردم آنقدر برای فتنۀ 98 آماده‌اند

که هیچ‌کدام از سیاسیون جرئت نکنند "جینقیر"شان را درآورند

***

 

نتیجۀ اقتصاد برجامی فقط این وضعیّت فلاکت‌بار کنونی نیست هااا!

یادمان نرود که مراکز صنعت هسته‌ای هم تعطیل هستند.

***

 

آقای روحانی! "فکر کردید اگر علیه سپاه سخنی گفتید، در کشور اختلاف میفته؟"

***

 

من که بچّه بودم فکر میکردم شعر "یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور" سرودۀ حضرت یعقوبه،

شما چطور؟

تازه، فکر میکردم شعر "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" هم سرودۀ رستمه!

***

 

 

امید شمس آذر
۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر
شخصاً اعتقادی به چندگانه بودن هوش‌های بشری ندارم و تعبیر صحیح ان را مجاری چندگانۀ هوش بشری می‌دانم. با این‌همه و با این توضیح، مطالعۀ کتاب MI و هوش‌های چندگانه نوشتۀ هوارد گاردنر ترجمۀ حمیدرضا بلوچ را به همۀ شما نیز توصیه می‌کنم. بخشی از این کتاب، مربوط به سؤالاتی از گونۀ خودارزیابی در جهت بازشناسی هشت مجرای پیش‌گفتۀ به کارگیری هوش است که تحت عنوان‌های "هوش زبانی، هوش منطقی_ریاضی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش درون‌فردی و هوش طبیعت‌گرا" نامگذاری شده‌اند. با تأیید یا ردّ هرکدام از مواردی که به عنوان شاخصه‌های برتری در هر یک از این زمینه‌های هشت‌گانه معربفی شده‌اند، می‌توانید به هوش خود در این زمینه‌ها نمره بدهید و آنها را در مورد خود رتبه‌بندی کنید. البتّه پرواضح است که این رتبه‌بندی‌ها شاخص و معیار نهای نخواهند بود، ولی تصویری کلّی از این موضوع می‌توانند به دست دهند. من خود بر اساس تست اوّلیّه‌ای که از خود به عمل آوردم، بیشتر از همه، در زمینۀ هوش درون‌فردی کارکرد بالایی دارم، بعد از آن هوش زبانی، سپس به ترتیب هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش منطق_ریاضی و آخر از همه هوش طبیعت‌گرا. نمرۀ میانگینم هم از صد 5 / 74 است که برای خودم بد نیست. شما چطور؟ دست به کار شوید.

امید شمس آذر
۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

عاشّیق‌ها، بدیهه‌سرایان خنیاگرِ ساز به‌دست آذربایجانی هستند که خود می‌سازند، خود می‌نوازند، خود می‌سرایند و خود از بر می‌خوانند. ریشۀ آنان را "گوسان" های دوران اشکانی دانسته‌اند که در آن زمان علاوه بر ساز و آواز، به دوره‌گردی در شهرها و روستاها و حضور بر سر بالین بیماران مبادرت ورزیده و می‌توان گفت به نوعی معتقد به موسیقی‌درمانی بوده و در این زمینه به فعّالیت می‌پرداختند. گوسان‌ها به نوبۀ خود، الگوبرداری جدیدتری از "شامان / شمن" ها و سپس "گام" های ترکان باستان بودند که در ابتدا علاوه بر پرداختن به آنچه ذکر شد، نقش کاهن، طبیب و جادوگر هم داشتند و دین ترکان و مغولان باستان یعنی دین شمن که مبتنی بر پرستش عناصز طبیعت و در رأس آنها "تاپ‌تانگری/کوکوتانگری" به معنای آسمان آبی جاویدان بود، از نام آنان گرفته شده است. در دوران ساسانی و اوایل دوران اسلامی، به خاطر سیاست‌های تمرکزگرایانه و اعمال سخت‌گیری‌های ملّی و دینی نسبت به عناصر بیگانه که از جانب حکومت‌ها برقرار بود، اثر چندانی از این صنعت در داخل ایران به جز شخصیّت نیمه‌افسانه‌ای "دده قورقود" که در کتابی به همین نام بازمانده از قرن پنجم هجری از مؤلّفی نامعلوم یاد کرد شده، دیده نمی‌شود. در عوض، با سکونت ترکان مهاجر سلجوق_اغوز در آناتولی که در حال پروردن نطفۀ امپراتوری عظیم عثمانی بعدی در خود بود، این صنعت در آن سرزمین با هویّت جدیدش پا گرفته و بالیده شد تا نهایتاً با نام عاشّیقی (= عاشقی) در دورۀ صفوی وارد آذربایجان شده و در آنجا تثبیت گشت.

عاشّیق‌ها با ساز زهی ویژۀ خودشان شناخته می‌شوند که نام تخصّصی‌اش "قپوز" است، ولی در میان عامّۀ مردم با همان نام "ساز" شناخته می‌شود. گاهاً نیز لباس مخصوصی به همراه کلاه قفقازی سیاه -که در اصل از پوست برّه تهیّه می‌شود- به تن می‌کنند. هر شهری نواهای مخصوص خود را دارد و گفته‌اند روی‌هم نواهای عاشّیقی آذربایجانی بالغ بر 72 مورد است. موضوع اشعارشان نیز عمدتاً داستان‌های منظوم حماسی و گاهاً عاشقانۀ قهرمانانی از قبیل "قاچاق [و در اصل قوچاق] نبی"، "اصلی و کرم"، "سارای" و در رأس همه "کوراوغلو" است که این آخری تا آنجا که تاریخ به خاطر دارد، از رؤسای قبایل جلالی (ترکان شافعی‌مذهب مقیم قلمرو عثمانی) بوده که به دلیل عقاید صوفیانه و تعارض با عثمانی، در دورۀ صفویّه به ایران می‌کوچند و فرهنگ بازپروری شدۀ ترکی را -البتّه چندین قرن پس از استقرار زبان ترکی- با خود به ایران و آذربایجان می‌آورند که بارزترین مظهر آن، همین صنعت عاشّیقی است. کوراوغلو را که نام اصلی‌اش "روشن" بوده و به خاطر اینکه پدرش را کور کرده بودند به این لقب یعنی کورزاد معروف شده، مانند بسیاری از شخصیّت‌های تاریخی و نیمه‌تاریخی ایرانی و غیرایرانی از قبیل یعقوب لیث صفّار، سمک عیّار، سیمون بولیوار، رابین هود و غیره، از جرگۀ "عیّاران" و محلّ استقرار و مبارزه‌اش را نیز که در داستان‌ها قلعۀ "چنلی‌بئل" ذکر شده، مطابق با قلعۀ "هؤدر" در سلماس کنونی دانسته‌اند. عاشّیق‌ها که در روایت‌های خود از زبان او نغمه‌های مختلفی را نقل می‌کنند، این احتمال را قطعی نمایانده‌اند که او خود نیز عاشّیق بوده و علاوه بر تفنگ و همچنین اسب معروفش "قیرآت" به معنی اسب قیرگون (یا شاید هم بکش و بنداز!)، دارای ساز نیز بوده است و البتّه از نظر تاریخی به این آسانی قابل اثبات نیست. (مورّخی مانند جناب آقای فیروز منصوری، کوراوغلو را از نظر تاریخی مطابق با عثمان پاشا از سرداران عثمانی دانسته که البتّه دارای سندیّت تاریخی کافی نیست).

از عاشّیق‌های معاصر معروف آذربایجان، می‌توان عاشّیق علعسگر (علی‌اصغر)، عاشّیق فرهاد، عاشّیق درویش وهّاب‌زاده، محمّدحسن شمس‌آذر (پدربزرگ نگارنده) که در قید حیات نیستند و همچنین عاشّیق محمّدحسین دهقان، برادران مناف و محبوب رنجبر، پدر و پسر بولود و سهند ساعد، باباعلی جوانمرد و بسیاری دیگر را نام برد. آنان گاهی در مراسمات جشن و عروسی، خارج از نواهای اصلی عاشّیقی، نغمه‌های شادی را نیز اجرا می‌کنند که بر پایۀ آهنگ‌ها و ترانه‌های محلّی متداول منطقه می‌باشد. باید توجّه داشت که مرکز اصالت این صنعت در آذربایجان غربی و شهرهای چون ارومیّه، سلماس، نقده و میاندوآب است و با توجّه به نزدیکی به مرکز ترکیۀ کنونی، طبیعی است که هرچه به طرف شرق آذربایجان پیش برویم، از اصالت آن کاسته خواهد شد؛ به طوری که عاشّیق‌های تبریز که عمدتاً در پی خلق شادی هستند تا مایه گذاشتن از جان و دل برای نقل داستان‌های حماسی، آواز خود را علاوه بر قپوز -که در ناحیۀ غربی به صورت تک‌ساز نواخته می‌شود- با سرنا همراه می‌کنند و در نواحی اردبیل تقریباً اثری از این صناعت به چشم نمی‌خورد. برعکسِ صنعت مدّاحی که مرکزش در اردبیل و زنجان بوده و هرچه به غرب پیش می‌رویم، از حدّتش کاسته می‌شود تا نهایتاً در ارومیّه به صفر میل می‌کند. (توجّه داشته باشید که اردبیل خاستگاه صفویّه است، ولی ارومیّه شهر موسیقی‌دانان و صوفیان و اقلّیت‌های دینی و محصول اصلی کشاورزی‌اش نیز انگور است!). بسیاری از بزرگان صنعت عاشّیقی، یا مانند برادران رنجبر و شاعری چون زنده‌یاد عبدالرّحمان طیّار قولنجی معروف به دده‌کاتب خود از جلالی‌ها هستند که از نطر مذهبی و زبانی برخلاف عموم اهالی آذربایجان، با ترکیۀ امروزی قرابت دارند و یا مانند پدربزرگ نگارنده، در اشعارشان طبق سنّتی که پیرو آن بوده‌اند و تحت تأثیر فولکلور، عقاید و فرهنگ عامّۀ آنان، اصطلاحات ترکیه‌ای به کار برده‌اند. در قلمرو کنونی جمهوری آذربایجان نیز خبر و اثری از آن عاشّیقی اصیل و اوّلیه دیده نمی‌شود و هرچه هست، همان نغمه‌سرایی‌های نوع دوّم یعنی اجرای ترانه‌های خارج از نواهای عاشّیقی است که تنها همراهی با ساز آن را بر خود یدک می‌کشند. گاه برخلاف سنّت دیرین به جای اینکه نغمه را به صورت سرپا اجرا کنند، نشسته ایفا می‌کنند (خوانندگان حسّاس موسیقی اصیل ایرانی مانند محمّدرضا شجریان نیز مقیّدند که همیشه نشسته به اجرا بپردازند) و گاه در بدعتی شگفت‌انگیز، زنان دست به این اقدام می‌زنند!

با این‌همه، به برکت حضور فنّاوری ماهواره در میان ملّت کتابخوان(!) ما، اکنون همان خوانندگان مراسم عروسی -که بعضاً از طایفۀ نسوان نیز هستند- خود را با افزودن یک "اِشِل" ساز، به عنوان عاشّیق جا زده‌اند (هر ساز به دستی عاشّیق نیست، چنان‌که هر چادربه‌سری محجّبه!) و از همان راه دور در این دیاری که پایگاه و جایگاه اصلی این هنر است، در میان نسل‌های جدید، اقدام به پرورش شاگرد برای خود می‌کنند. شاگردانی که نه چیزی از نواهای 72 گانه حفظند و نه از داستان‌های کهن محلّی. نه شاعرند، نه فوت و فنّ آواز بلدند و نه حتّی صدای غرّایی دارند. تنها هنرشان این است که همان ترانه‌هایی را که عموم مردم ما -و با استعداد شگرفی مادران‌مان- در عروسی‌ها می‌خوانند، به جای سازهای دیگر، با قپوز اجرا کنند و تمام! لباس‌های‌شان را نیز جور دیگری می‌پوشند و دربارۀ لفظ خودمانی عاشّیق یا همان عاشق، نظریّات زبان‌شناسی دیگری ارائه می‌دهند! امّا از همه جالب‌تر و خاک‌برسری‌تر اینکه عاشّیق‌های اصیل را هم عاشّیق نمی‌دانند و آنان را با نام "مُقامات‌خوان" می‌شناسند؛ انگار خودشان "ترانه‌خوان" نیستند!! سیمای استانی هم در جهت بازگشت به فرهنگ خودی، بدون تفکیک اصل از بدل، هردوی این گروه‌ها را در کنار یکدیگر با نام عاشّیق معرّفی و تبلیغ می‌کند. تا آخر و عاقبت‌مان چه شود... . قهوه‌تو بخور.


کنگره بین‌المللی عاشیقلار با حضور ۳۰۰ عاشیق در تبریز برگزار می‌شود


امید شمس آذر
۲۵ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر
واژۀ تمدّن در لغت از ریشۀ عربی مدینه به معنی شهر گرفته شده و در کل به "شهرنشینی" قابل ترجمه است؛ ولی در اصطلاح به "مجموعه داشته‌های مادّی یک ملّت" اطلاق می‌شود. بر اساس این تعریف، تمدّن‌های زیادی در طول تاریخ بشر تا به امروز قابل شناسایی‌اند، مانند تمدّن بین النّهرین، تمدّن ایران باستان، تمدّن غرب و... . تمدّن اسلامی در این میان، یکی از بزرگترین تمدّن‌های بشر است که بر پایۀ اعتقادات دینی بنا شده و برای چندین سدۀ پیاپی منتهی به قرن 7 هجری / 13 میلادی افتخار درخشان‌ترین تمدّن جهانی را یدک می‌کشید.

 

ویژگی‌های تمدّن اسلامی

تمدّن اسلامی ویژگی‌های خاصّی دارد که آن را از سایر تمدّن‌ها متمایز می‌کند:

1- تمدّن اسلامی از نظر جغرافیایی در مرکز جهان شناخته‌شدۀ آن روزگار ظهور کرده است. این امر باعث شده در مدّت کوتاهی بتواند قلمرو خود را به آسانی در اطراف و اکناف خاستگاه اوّلیه‌اش گسترش دهد و امروز بخش وسیعی از جهان را در اختیار بگیرد.

2- از نظر تاریخی نیز، تمدّن اسلامی در زمانی ظهور کرد که به تعبیری "نیمروز تاریخ" محسوب می‌شود و -عطف به نظرات جامعه‌شناسان غربی- در حکم حدّ فاصل دوران سیطرۀ اسطوره و دوران سیطرۀ علم بوده است. آنان در میان این دو دوران، دوران سیطرۀ دین را نیز قرار می‌دهند؛ ولی ویژگی خرافه‌ستیزی و علم‌محوری اسلام، آن را اساساً از تمام ادیان موجود دیگر متمایز می‌کند. به نحوی که اسلام را نه می‌توان -در تعریف غربی دین- بخشی از سنّت جوامع اسلامی دانست و نه دنبالۀ اسطوره‌های ملل مسلمان. از میان رهبران ادیان بزرگ جهان نیز، پیامبر اسلام (ص) تنها رهبری است که به لحاظ تاریخی، کوچکترین ابهامی پیرامون شخصیّتش وجود ندارد.

3- بستر ظهور این تمدّن نیز، سکونتگاه اقوامی بدوی بود که خود فاقد سابقۀ تمدّنی روشنی بودند و به همین دلیل، از داشته‌های معنوی تمدّن‌های پیشین ارث چندانی نبرده و کاملاً مستقل و متّکی به داشته‌های خود، بالید و رشد کرد.

4- عوامل اشتراک‌دهندۀ میان ملل مسلمان مانند خدای واحد، قبلۀ مشترک، کتاب آسمانی و شخصیّت حضرت رسول(ص) نیز همگی به دور از تغییر و تحریف بوده و در طول زمان اصالت نخستین خود را حفظ کرده‌ و از دستبرد عوامل انسانی مصون مانده‌اند.

5- پیام آسمانی اسلام حتّی در دوران اوج فتوحات نیز برای جوامع میزبان جذّاب بوده و عواملی که موجبات نارضایتی آنان می‌شده، نتوانسته‌اند این پیام را تحت تأثیر خود قرار دهند. از این رو فتوحات اسلامی –حتّی اگر بعضاً آلوده به انگیزه‌های مادّی نیز بوده باشد- در درجۀ اوّل حامل همین پیام معنوی بوده و از این رو با دیگر فتوحات تاریخ متفاوت است.

 

جملگی این ویژگی‌ها روی هم، به تمدّن اسلامی موقعیّتی ممتاز و منحصر به فرد بخشیده است و باعث شده است تا مدّت‌های طولانی بتواند به لحاظ پیشرفتگی علمی و سبک زندگی مترقّی، رتبۀ نخست در جهان را از آن خود سازد؛ امّا از اوایل قرن هفتم به بعد،عوامل چندی این طلایه‌داری را از دست تمدّن اسلامی خارج کرده و سپس به تدریج به دست تمدّن کنونی غرب سپرد. پیش از یادکرد از این عوامل، ذکر این نکته ضروری است که: تمدّن اسلامی در حال حاضر نیز برقرار و زنده است. آنچه که موجب دغدغۀ خاطر اسلامگرایان است، افول جایگاه این تمدّن در سطح جهان است و نه خود آن.

 

عوامل افول جایگاه تمدّن اسلامی

عوامل افول این جایگاه به دو دستۀ عوامل درونی و عوامل بیرونی قابل تقسیم‌اند. در مورد میزان اهمّیت هر یک از آنها در این باره، میان صاحب‌نظران اختلاف وجود دارد؛ ولی در اصل آنها اختلافی نیست که اجمالاً از این قرارند:

الف: عوامل درونی)

1- بروز تفرقه و انشقاق میان امّت اسلام از همان ابتدای تاریخ تمدّن اسلامی که علاوه بر "زمینی" شدن بسیاری از مبانی آسمانی اسلام در عمل، اتّحاد مسلمانان در بزنگاه‌های مهمّ تاریخی را نیز به شدّت خدشه‌دار کرد.

2- دور افتادن حکومت‌های اسلامی از اصول کیفی اوّلیۀ اسلام و بسنده کردن آنان به معیارهای کمّی متداول در میان حکومت‌های دیگر از قبیل وسعت قلمرو و شمار اتباع، شکوه ظاهر شهرها و سازه‌ها، رونق تجاری هنر و صنعت و بی‌توجّهی به محتوای آن، و... .

 

ب: عوامل بیرونی)

1- حملۀ وحشتناک مغول از شرق جهان اسلام که علاوه بر برانداختن دستگاه خلافت اسلامی، با ویرانی‌هایی که به بارآورد، فرصت کمر راست کردن دوباره را از تمدّن اسلامی سلب کرد.

2- جنگ‌های پیاپی صلیبی در غرب جهان اسلام که تقریباً با حملۀ مغول به وقوع پیوسته و باعث فرسایش قدرت سخت جهان اسلام در آن روز شد.

 

بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی در عصر حاضر

هرچند دو عامل بیرونی پیش‌گفته (حملۀ مغول و جنگ‌های صلیبی) در کنار کارشکنی‌های مداوم و مخفیانۀ دشمنانی چون یهود، باعث به زمین خوردن جهان اسلام شد، امّا کاستی‌های درونی موجود در خود جهان اسلام بود که مانع بازیابی مجدّد نیروهای تحلیل‌رفتۀ آن گشت. همین کاستی‌های پیش‌گفته، جهان اسلام را در طیّ سده‌های‌ بعدی درگیر دو پدیدۀ استبداد داخلی و استعمار خارجی ساخت؛ دو پدیده‌ای که به موازات هم پیش آمده و در دورۀ معاصر به نحوی هوشمندانه با هم پیوند یافتند تا غلبۀ تمدّن نوین غرب را در جهان اسلام اعلام نمایند.

مردم و مصلحان مسلمان –و به طور بارزی علمای شیعه- در قرون اخیر در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرده و حرکت‌های چندی برای بازیابی جایگاه تمدّن اسلامی راه انداخته‌اند که بعضاً به پیروزی رسیده و بعضاً با شکست مواجه شده است. مهمترین حرکت اخیر از این سنخ، انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) بوده است که در دهه‌ها و سال‌های گذشته موجب پیدایش موجی از بیداری اسلامی خاصّه در جهان عرب گردیده که در رسانه‌ها به "بهار عربی" معروف شده است. شاخه‌های متعدّد این حرکت‌های اخیر نیز چه به ثمر برسند و چه با ناکامی مواجه شوند، نقش سرنوشت‌سازی در آیندۀ معادلات سیاسی و فرهنگی منطقه ایفا می‌کنند.

هرچند عدّه‌ای از اسلامگرایان فعّال در کشورهای منطقه که اصطلاحاً دارای مرام "پان‌اسلامیست" هستند، دغدغۀ احیای تمدّن گذشتۀ اسلامی را در سر دارند، امّا نسل جدید اسلامگرایان ایرانی به پیروی از رهبر کنونی انقلاب اسلامی، در اندیشۀ تحقّق تمدّن نوین اسلامی بوده و در جهت برپایی آن می‌کوشند. تفاوت آن با تمدّن قبلی، در زدودن کاستی‌های موجود و پیراستن نقاط ضعف و عوامل آسیب‌پذیری آن و همچنین سازگاری بیشتر آن با دنیای امروزی و دعوت آگاهانۀ دیگران به سوی پیام اسلام است. دو رکن عمدۀ آن نیز –چنانچه پیش‌تر عنوان شد- عبارتند از: پیشرفت علمی و سبک زندگی اسلامی. به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی ایران به خاطر تأسّی از اندیشۀ شیعه و همچنین مشی تعادلی که همیشه در هدف‌گذاری‌های خود پیش گرفته است، بتواند در آیندۀ نزدیک به عنوان سردمدار تمدّن نوین اسلامی که در میان متفکّران آن به "حیات طیّبه" شهره است، شناخته شود.


امید شمس آذر
۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر
بعد از خاتمۀ دور اوّل و دوّم جنگ‌های ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار و انعقاد قراردادهای ویران‌کنندۀ گلستان و ترکمانچای، محمّدشاه جانشین فتحعلی شاه برای ترمیم جراحات ملّی به هرات لشکرکشی کرد تا جلوی تجزیۀ این بخش مهم از خاک ایران را بگیرد. همزمان نیروهای انگلیس در جزیرۀ خارک پیاده شدند و دولت وقت بریتانیا ایران را تهدید کرد که اگر دست از محاصرۀ هرات برندارد، در جنوب ایران پیشروی خواهند کرد. بدینسان محمّدشاه از محاصرۀ هرات منصرف شده و تن به جدایی این بخش از خاک ایران داد تا به جای ترمیم، نمکی باشد بر جراحات پیشین. همان انگلیس در دوره‌های بعد نیز با ادامۀ اشغال جزایر خلیج فارس و تحریک اعراب منطقه به مناقشات فرسایشی با ایران بر سر مالکیّت اروندرود (که در زمان صدّام حسین در قالب جنگ تحمیلی به اوج خود رسید) و تغییر نام تاریخی خلیج فارس، به اقدامات ایذایی خود ادامه داد. در دورۀ پهلوی که ایران "ژاندارم آمریکا در منطقۀ خلیج فارس" [چه پارادوکسی!] نامیده می‌شد، حدود نیمی از این پهنۀ آبی را به کشورک‌های همسایۀ جنوب اهدا کرد و بحرین نیز که همواره جزئی از خاک ایران بوده، طیّ یک "نظرسنجی" (و نه همه‌پرسی) از ایران جدا شد؛ آن‌هم به این دلیل که انگلیس از دهه‌ها پیش، جزیرۀ بحرین را از یک طرف و جزایر سه‌گانۀ تنب کوچک، تنب بزرگ و بوموسا (که ابوموسی نامیدندش) را از طرف دیگر اشغال کرده بود و در نزد افکار عمومی چنین جا انداختند که با چشم‌پوشی ایران از حقّ حاکمیّت بر بحرین (در اصل جزیرۀ منامه)، نیروهای انگلیس از جزایر سه‌گانه خارج شده و حاکمیّت ایران بر آنها تثبیت خواهد شد و چون آن جزایر برای ایران مهم‌تر و راهبردی‌تر از بحرین بودند، دولت وقت ایران طیّ یک "معامله و بده_بستان" از بخشی از خاک خود که در دست دشمن است، صرف‌نظر می‌کند تا بخش دیگرش را از دست ندهد! بدینگونه بحرین در امردادماه سال 1350 اعلام استقلال کرد، ولی نایبان انگلیس و آمریکا در منطقه هنوز هم که هنوز است، نام خلیج فارس را تحریف می‌کنند و بر جزایر سه‌گانه ادّعا دارند و اختلافات همچنان حل‌نشده باقی مانده است.
معمله و بده_بستان دیگری در تیرماه سال 1394 بین ایران و گروه پنج به اضافۀ یک [منهای یک] صورت گرفت که طیّ آن دولت ایران تعهّد کرد تا بخش‌های مهمّی از فنّاوری علمی بومی خود را که با خون شهیدانش به دست آورده بود، در این سال‌هایی که از جان و دل برای رسیدن به رتبۀ اوّل علمی منطقه تلاش می‌کند، به حالت تعطیل درآورد تا دشمن بخشی از مال‌های دزدیده شده و غصب شدۀ ملّت او را آزاد کرده و برگرداند. جدای از اینکه چنین بده_بستانی از نظر عقلی و منطقی مردود است و نمی‌توان نام بده_بستان بر رویش گذاشت، سابقۀ گروه مقابل نیز نشانگر این است که هیچگاه چیزی نستانده‌اند که چیزی بدهند، بلکه همیشه ستانده‌اند تا باز هم بیشتر بستانند. چیزی که امروز برای خواص که سهل است، برای عامی‌ترین عوام جامعه و شاید حتّی از انسان‌ها هم گذشته، برای دام و طیور کشور ما هم! به عینه قابل مشاهده است. نمی‌دانم مشکل از کجاست؟ منطق نداشتیم، تاریخ نخواندیم یا .... ؟ فقط ای کاش این روند تکراری در همین جا قطع شود تا دانش‌آموزان ما بیشتر از این مجبور نباشند اسامی متنوّع قراردادها و امضاکنندگان آن را حفظ کنند.

امید شمس آذر
۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

علم را اگر بسته به اشخاص تعریف کنیم

جلوی پیشرفتش را گرفته‌ایم

***

 

از الزامات دوری از ریاکاری

همراه داشتن همیشگی یک قبله‌نماست

***

 

نسبت باقرخان به ستّارخان

نسبت باهنر به رجایی ست؛

هر دو در کنار هم باید یاد شوند.

***

 

قلب پادشاه بدن است

و مغز، وزیر آن.

***

 

ملّت ما خر نیست،

ولی تصمیماتی می‌گیرد که دولت او را خر به حساب آورد.

***

 

اگه گفتید اون چه پرنده‌ایه که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه پرندۀ دیگه؟

.

.

.

 

خب معلومه! کبک، که اگه اسمشو برعکس کنیم میشه یه کبک دیگه.

***

 

اگه گفتید چرا رادیو موج داره؟

.

.

.

 

خب معلومه! چون توش د ر ی‌ ا داره.

***

 

خاطرخواه سکینه دایقزی!

برای اینکه دورش بگردی حتماً لازمه که مادرتو بفرستی ددر؟

راستشو بگو ببینم چیکار میخوای بکنی؟!

***

 

وقتی آدم‌های امروز خودشان از سم کام می‌گیرند و دودش را به فضا می‌فرستند،

چه شگفت که سوار مرکب‌هایی شوند که سم می‌خورند و دود پس می‌دهند؟!

***

 

اگر از من بپرسند:

تنها اقدام مثبت شاه در دوران حکومتش چه بود؟

می‌گویم:

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

***

 

ببینم!

از هشتگ # نه به آجیل اجباری چه خبر؟!

***

 

-اگه عربده‌کشی‌های رپرها رو ترانه حساب کنیم-

باز باران با ترانه...

***

 


2017 Iran's North West floods-19.jpg

 

 

امید شمس آذر
۰۶ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

قرآن، چراغ هدایت و راهنمای اوّلین و آخرین است. بلاهایی هم که در طیّ قرون متمادی بر سر امّت اسلامی آمده، به خاطر دور ماندن از مبادی قرآن و سنّت پیامبر و اهل بیت (صلّی الله علیهم) بوده است. با اینحال، طیّ یکی_دو سدۀ اخیر، فرقه‌ای افراطی و انحرافی با عنوان "قرآنیّون" در جهان اسلام اعلام موجودیّت کرده که با تأسّی به اصل جامعیّت قرآن کریم، توسّل به هر مرجع و منبع دیگری حتّی احادیث پیامبر(ص) و ائمّۀ اطهار (ع) را نیز رد می‌کند! با ارائۀ الگوی حکومت کارآمد اسلامی بعد از انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از فرقه های مشکل‌دار در ایران و جهان اسلام نیز پی کار خود رفتند؛ امّا از آنجا که اندیشه‌ها تاریخ تولّد دارند، ولی تاریخ مرگ ندارند، در پی تحریک گروه‌های ناآگاه داخلی توسّط دشمنان آگاه خارجی که به پدیداری تحرّکاتی از سنخ شایعات "دلفینی" می‌انجامد، چندی است دوباره فرقه‌هایی مشابه در کشور ما فعّالیت‌های تبلیغی خود را از سر گرفته‌اند که ادّعا دارند مرید و پیرو مرحوم آیت‌الله صادقی تهرانی هستند. در اینکه مرحوم صادقی تهرانی، استادی برجسته و از فقهای بزرگ هم‌روزگار ما بوده‌اند و قرآن‌محوری ایشان الگویی برای همۀ ما می‌تواند باشد، شکّی نیست؛ ولی آیا آنانی که ادّعای پیروی او را دارند -که بعضاً مقلّد او هم نیستند!- به خاطر قرآن است که چنین حرکتی را راه انداخته‌اند یا به خاطر پاره‌ای نظرات فقهی منحصربفرد که از ایشان صادر شده و بعضاً در تعارض با نظرات فقهی رسمی در جمهوری اسلامی قرار دارد؟ پاسخ این سؤال را به راحتی می‌توان با مختصر جستجویی در مواضع این گروه دریافت. تا اینجای کار مشکلی نیست؛ مشکل جای دیگر است.

مشکل آنجاست که دشمنان ما برای ماهی گرفتن از آبی که خود گل‌آلود کرده‌اند، تنها به مدیریّت قلّاب‌ها و تورهای صیّادان نمی‌پردازند؛ بلکه از آن‌طرف هم خود ماهی‌ها را مدیریّت می‌کنند که چگونه به دام بیفتند! به موازات گروه پیش‌گفته، گروه دیگری نیز نقش -مثلاً- مخالفان آنها را بازی می‌کنند که تا کسی سخن از جامعیّت قرآن می‌زند و ندای بازگشت به دامن قرآن را سر می‌دهد، وحشیانه او را به انتساب به فرقۀ قرآنیّون متّهم می کنند. گویا هرکس از قرآن صحبت کند، نعوذبالله مخالف اهل بیت (ع) است! هر دوی این گروه‌ها که ظاهراً مخالف همدیگر هستند، دو لبۀ یک قیچی‌اند و هدف نهایی‌شان، استحالۀ جامعۀ اسلامی در الگوی از پیش ارائه شدۀ دشمنان است. قرآن‌محوری و باور به جامعیّت قرآن و ندای بازگشت به دامن قرآن، به معنی انتساب به هیچ فرقه و گروهی نیست. مؤمنان جامعۀ ما نیز برای در امان ماندن از قیچی شدن توسّط گروه‌های معاند پیش‌گفته، مراقب باشند سه شرط اساسی را هنگام ابراز این عقاید خویش مراعات کرده و بر آن تأکید کنند:

1- حرکت با فرقه فرق دارد و هر ندایی و دعوتی به معنی فرقه سازی نیست و فرقه سازی در هرحال محکوم است.

2- تأکید بر قرآن به معنی غفلت از سنّت و عترت نیست و این دو همیشه باهم و در کنار هم‌اند.

3- قرآنی بودن، چیزی نیست که قائم به اشخاص باشد و با افرادی چون آیت الله صادقی تهرانی(ره) یا دیگران شناخته شده باشد. قرآن کلام خداست که به واسطۀ فرشتۀ وحی بر پیامبر خدا (ص) نازل شده و توسّط اهل بیت او تفسیر و تبیین شده است.

خداوند همۀ ما را به راه راست هدایت فرماید.


امید شمس آذر
۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

پرسش: چرا عموم انقلابات در اوایل دوران پیروزی خود، دچار انحراف شده و از هدف اوّلیه دور می شوند؟

پاسخ: شاید به این دلیل که منادیان اوّلیۀ آن، اقشار مستضعف و پابرهنگانی بوده اند که به انگیزه های اقتصادی و یا استثنائاً فرهنگی -مانند انقلاب اسلامی ایران- علیه حکومت وقت قیام می کنند؛ ولی برای ادامۀ راه و پیشبرد اهداف، نیاز به امکانات مادّی از قبیل ثروت، تسلیحات نظامی و تبلیغات دارند که برای همین منظور، دست دوستی با اقشار مرفّه تر ولی کمتر انقلابی تر می دهند تا انقلاب را با کمک آنان به ثمر برسانند. اینگونه می شود که هرچه دایرۀ انقلابیّون گسترده تر می شود، میزان اشتراکات نیز کمتر می گردد و نهایتاً انقلاب که به پیروزی رسید، همان ثروتمندان و مرفّهان به استناد کمک هایی که به روند پیشبرد انقلاب کرده و آزارهایی که از حکومت قبل دیده اند، در حکومت جدید زمام امور را به دست گرفته و گاهاً قوم و خویش خود را نیز وارث خویش می گردانند. (در تاریخ روایی ایران، داستان کاوۀ آهنگر که خود قیام می کند ولی حکومت را به دست دیگری -فریدون- می سپارد، نمادی از این واقعیّت است). در این میان، در زمینۀ فرهنگی نیز در اکثر مواقع که هدف اوّلیۀ انقلاب انگیزه های زودگذر اقتصادی بوده، موفّق به تغییر گفتمان آن به نفع خود می شوند، ولی در انقلاباتی که اهداف متعالی تری برای خود تعریف کرده، این امر به سختی امکان پذیر است. انقلاب ما از سنخ دوّم بود که نااهلان و نامحرمان نتوانستند در تئوری هایش خدشه ای وارد کنند، ولی دست و پایش را در عمل به شدّت مجروح کرده اند. مانند تحریف کتابهای آسمانی که در مورد تورات و انجیل هم در لفظ و هم در معنا اتّفاق افتاد، ولی در مورد قرآن فقط در بعد معنا و تفسیر اتّفاق افتاد که تشخیص و تصحیح آن گرچه سخت است ولی غیرممکن نیست.


امید شمس آذر
۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
دربارۀ دستاوردهای انقلاب اسلامی در ایران بسیار گفته شده و می شود، ولی هنوز -بعد از گذشت چهل سال- حقّ مطلب آنطور که باید ادا نشده است؛ زیرا این گفته ها اغلب کمّی و آماری بوده و گویا دارند به سردمداران ماتریالیسم گزارش ارائه می دهند، نه به ملّتی که بدون چشمداشت اقتصادی، با نیّت فرهنگی و به خاطر غیرت دینی انقلاب کرده است! از این رو از برخی از دستآوردهای اصلی غفلت شده که یکی از مهمترین آنها به نظر حقیر «کساد شدن بازار آخوندها و بالا گرفتن کار علما» است. هرچند در بین عامّۀ مردم، این دو مفهوم تقریباً مترادف یکدیگر جا افتاده، امّا اهل فن به خوبی می دانند که بین این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. ممکن است عامّۀ مردم بعضاً در اظهارات روزمرّه شان بگویند: "مملکت دست آخوندهاست"، ولی واقعیّت این است که اگر انقلاب نمی شد، مملکت دست آخوندها بود؛ اگرچه آخوندها بدشان نمی آید خود را جای علما قالب کرده و در عین نارضایتی درونی از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، قاطی هم کسوتان ظاهری خود، از مواهب آن بهره مند گردند و البتّه علما را هم با این کارشان، بدنام کنند. شاید نیاز باشد قضیه را بازتر کنم.
خدا رحمت کند دکتر شریعتی را که می گفت -و راست هم می گفت- که: "ما در اسلام روحانی نداریم (روحانی مال مسیحیّت است)، در اسلام عالم داریم". روحانی به عنوان شخصی دارای مقام ویژۀ معنوی که خود را برتر از مردم عادّی بشناساند و ملجأ حاجت روایی و شفاعت آنان نزد خدا و موارد شبیه به این باشد، در اسلام وجود ندارد. فقها و حوزویان به استثنای کسانی که دارای این نوع اهداف هستند، عالم و به اصطلاح عامّه "ملّا" (از ریشۀ ملأ به معنی بسیارداننده و دست پر) محسوب می شوند و نه آخوند که واژه ای توهین آمیز (هم به ساحت خود حوزویان و هم به اصل اسلام) بوده و ریشۀ لغوی اش به آرکونت/آرخونت به معنی متولیّان معابد خدایان پرستی یونان قدیم باز می گردد و به قولی ضعیفتر مخفّف آخداوند است که آشکارا نشان از تکبّر و نخوت دارد. حوزویان گاهاً خود را از سر شکسته نفسی "طلبه" می خوانند که در میان عموم مردم به تحصیل کنندگان علوم دینی قبل از عمامه گذاری اطلاق می شود و نه بعد از آن. "حاج آقا" نیز هرچند عنوان مناسبی برای نامیدن این قشر است، ولی بین اینان با هر پیرمرد مکّه دیده و ندیده ای مشترک است! پس بهترین عنوان همان عالم و به تعبیر عموم مردم ملّا است؛ نامی که فقیهان زیادی در تاریخ ما با آن شناخته شده اند، چون: ملّا هادی سبزواری، ملّاعلی کنی، ملّااحمد نراقی، و... . در حالی که تقریباً به جز آخوند خراسانی، فقیه دیگری در تاریخ فقه شیعه به این نام نامیده نشده است. حال، انقلاب در این میان چه کرد؟
قرنها بود که فقهای شیعه به دو دستۀ اصولی و اخباری تقسیم می شدند که هرچند اخباریون نیز دفاعیّات خاصّی بر حقّانیت روش خود را داشتند، ولی شیوۀ اصولی با اصل تشیّع که مبتنی بر اجتهاد و انعطاف فتاوا و احکام و نقش بارز استدلالات عقلی در این بود، سازگارتر بوده و در طول تاریخ، کارهای بزرگ و دارای ریسک، از این گروه بیشتر سر زده که یک نمونه اش همان انقلاب اسلامی ایران بوده است. اخباریّون با آنکه اذعان به ضعیف السّند بودن بعضی از احادیث داشتند، ولی از آنجا که جز حدیث منبع عمدۀ دیگری نمی جستند، همان احادیث ضعیف و بعضاً جعلی را نیز محض احتیاط در آثار خود انعکاس می دادند! از این رو کارهایشان بسیار با کندی پیش می رفت و در مقابل مظالم سیاسی نیز بیشتر اهل تقیّه و مدارا و در مواقع لزوم تذکّر و نصیحت بودند تا اقدامات تأثیرگذار و انقلابی. از نظر ظاهری نیز با دستارهای بزرگ، محاسن بلند و هیبتی ساکت و مهیب شناخته می شدند. ارتباطشان با مردم در برطرف کردن اشکالات شرعی خلاصه می شد و متخصّص روضه خوانی و گریه انداختن بودند. عمدۀ فقهای شناخته شده در میان عوام النّاس هم در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی، بازماندگان این گروه بودند. سنّت گرایانی که دوست داشتند سواد دینی تودۀ مردم نزدیک به صفر باشد تا مراجعۀ خودشان بیشتر شود. انقلاب آمد و سواد دینی را در سطح جامعه علنی کرد. قبل از انقلاب، روحانیون یا آخوندها جهت خواندن یک صفحه قرآن برای اموات مردم، از آنان پول دریافت می کردند؛ ولی بعد از انقلاب، به برکت فعّالیت نهادهایی مانند سازمان تبلیغات اسلامی، بچّه های پنج سالۀ ما هم حافظ کلّ قرآن شده اند. موارد دیگر هم به همین قیاس. سال به سال هم که می گذرد، مناصب مهمّ اداری از دست آنان -اگر باشد- درآمده و به دست علما یا ملّایان جوان سپرده می شود. حال، چگونه می توان این تحوّل عمده را نادیده گرفته و باز ادّعا کرد که مملکت دست آخوندهاست؟ جور دیگر باید دید!

امید شمس آذر
۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

یونانیان، ملّت های غیر یونانی را "بربر" می گفتند به معنی وحشی و بی تمدّن. عرب ها، غیر عرب را "عجم" می خواندند به روایتی به معنی الکن و غیرفصیح. ترک ها نیز اقوام غیرترک را "تات" می نامیدند به معنی ساده و بی سیاست؛ امّا ایرانیان غیر ایرانیان را "انیران" خطاب می کردند به معنی همان غیر ایرانی و لاغیر! از طرفی دیگر، بیشتر امپراطوری های مشهور جهان، نام خاستگاه اوّلیّۀ خود را بر تمام سرزمین هایی که می توانستند تصرّف کنند بسط داده و فی المثل امپراطوری های آشور، روم، مغولستان، روسیه و بریتانیا در حالی به این اسامی نامبردار گردیدند که آشور و روم و مغولستان و روسیه و بریتانیای اصلی، سرزمینهایی کوچک در آسیا و اروپا بودند؛ در حالی که ایرانیان، برای "ایران زمین" جغرافیایی و تاریخی خود، حدّ تعریف شدۀ مشخّصی داشتند و همان طور که قلمرو حکومتی کمتر از آن را با نام ایران نمی شناختند، بیشتر از آن را نیز ایران نمی نامیدند و به نام قلمرو آن حکومت می شناختند. مانند عبارت "ممالک محروسه" که در دورۀ ناصرالدّین شاه قاجار به کار می رفت. هرچند یونانیان من باب عادت خود مبنی بر اطلاق جزء به کل، امپراطوری هخامنشی را به موجب اینکه هخامنشیان از پارس برخاسته بودند، پرس یا پرشیا نامیدند، ولی این نام در بین خود ایرانیان در این معنی متداول نبوده است. نقش داریوش در تخت جمشید که تختش را قائم به وجود نمایندگان 30 ایالت تحت فرمانش به تصویر کشیده یا استفاده عبارت شاهانشاه که نشان دهندۀ استقلال داخلی حاکمان ایالت های مزبور است، از همین روحیۀ انسان دوستی و بی تعصّبی نژادی سرچشمه می گیرد و علّت ایراندوستی و ایرانگرایی برخی از بزرگان علم و ادب و هنر غیرایرانی نیز در همین است.

تفکّر ملّی گرایی ایرانی نیز حتّی در حالت "پان" خود و علی رغم بلاهایی که در دورۀ معاصر سر تمامیّت ارضی اش آمده بود، هیچگاه جنبۀ توسعه طلبانه به خود نگرفت و از حدّ همین ایران امروزی فراتر نرفت؛ ولی با اینهمه، متأسّفانه چندی است شاهدیم در رسانه های عموماً مجازی، مطالب کذبی پرداخته و پراکنده می شود که در تعارض با این نوع دوستی تاریخی ایرانیان است. داستانهایی ساختگی از کوروش و داریوش و گاهاً زرتشت یا سخنان جعلی منسوب به ایشان که در پی القای روحیۀ برتری جویی ایرانی در مقابل اقوام دیگر در میان ملّت ایران هستند و البتّه در صدد ترویج حسّ جدایی میان حقیقت جویی و دیانت ایرانی با اسلام خواهی و اسلام گرایی. جا دارد جوانان و نوجوانان این سرزمین و به طور خاص کاربران فضای مجازی، با مطالعۀ بیشتر در زمینۀ تاریخ ایران و بسنده نکردن به جملات و داستانهای کوتاه بدون منبع، آگاهی خود از شاخصه های واقعی فرهنگ و هویّت ایرانی را بالا ببرند و یک توصیه به آن دسته از دشمنان ایرانیّت و اسلامیّت و انسانیّت هم اینکه: اگر فعلاً بنا ندارند از دشمنی ها خود دست بکشند، لطفاً از مجرای دیگری وارد شوند که فرهنگ ایرانی چه پیش و چه پس از اسلام، قالب مناسبی برای این القائات نبوده و شفّاف تر از آن است که بتوان پشتش پنهان شده و به کمین نشست!


امید شمس آذر
۰۲ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

نوروز بود و تی رُز و فیروزه بود و من

نوروز و بوی عود و سپند و گلاب بود


امّا نماند مهلت عرض ارادتی

تا روزگار بود، چنین پرشتاب بود


نوروز رفت و تی رُز و فیروزه نیز رفت

انگار از ابتداش به آخر سراب بود


گفتم: روم به خواب و ببینم خیال تو

برخاستم به ناگه و دیدم که خواب بود....



امید شمس آذر
۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

نمی دانم  رسیدن فصل بهار را تبریک بگویم یا عید نوروز را یا آغاز سال جدید را یا آخرین چهارشنبه سال را یا ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) را یا روز پدر را یا آغاز ایّام اعتکاف را؟ عجالتاً در مورد روز ملّی شدن صنعت نفت، مطلبی می نویسم تا بعد.

این روز که تنها تعطیلی ملّی مربوط به دوران پیش از انقلاب است و تعداد تعطیلات رسمی نوروز را عملاً از ۴ روز به ۵ روز رسانده است، اوّلین گزینه ای است که بعد از اعلام تعطیلی سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، توسّط مجلس وقت پیشنهاد شد که لغو شود، ولی با مقاومت عدّه ای برقرار ماند و علی رغم تاکید رهبر انقلاب بر پر اهمّیت تر بودن فنّاوری هسته ای امروز از نهضت ملّی سازی صنعت نفت آن روز، هنوز بر صفحات تقویم ایرانی ها خودنمایی می کند. آیا بدون لغو این تعطیلی بی مورد و "مشکوک"، می توانیم به لحاظ روانی آمادگی بستن در چاههای نفت و رهایی از چنگال این اقتصاد خطرناک تک محصولی را داشته باشیم؟ و اصلاً لزوم زنده نگه داشتن یاد و خاطر این رویداد تاریخی برای مردم امروز جامعه ما که هنوز گرفتار خام فروشی طمع ورزانه دولت های خود هستند چیست؟

صنعت نفت ایران که قبلاً در انحصار انگلیس بود و آمریکا و شوروی هم چشم طمع به آن داشتند، در شرایطی ملّی شد که اکثر تکنسین های مشغول به کار در تاسیسات نفتی ایران، انگلیسی و گوش به فرمان دولت خود بودند و درواقع زمینه برای این کار وجود نداشت و همین باعث شد انگلیس در ابتدا بتواند به آسانی نهضت را شکست داده و دکتر مصدّق قهرمان ملّی و نخست وزیر وقت، برای مبارزه با استعمار انگلستان، پای آمریکا را به ایران باز کند! این در حالی بود که احمد قوام (قوام السّلطنه) در همان ایّام و در کسوت نخست وزیری، با تدبیر مثال زدنی اش در مقابل استالین رهبر شوروی، توانست با فریب طرف مقابل، آذربایجان عزیز را از نیروهای اشغالگر تخلیه کرده و پس از یک سال تمام دوباره به آغوش میهن بازگرداند، بدون اینکه امتیاز وعده داده شده نفت شمال را هم به آنها اعطا نماید. از اشتباهات دیگر محمّد مصدّق (مصدّق السّلطنه)، کج رفتاری وی با آیت الله کاشانی رهبر مردمی نهضت و قطع رابطه با او به امید "مستظهر بودن به حمایت مردم" بود، بیخبر از اینکه همین مردم به اشاره علمایی چون آیت الله کاشانی بود که به حمایت از وی می پرداختند! در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز که آمریکا و انگلیس دوستان دیرینه یکدیگر، شاه را بازگردانده و دولت مصدّق را سرنگون کردند، وی -شاید به خاطر اطّلاع از میزان واقعی پایگاه مردمی اش- از به خیابان آوردن حامیان خود برای خنثی سازی طرح دشمن خودداری کرد. هنگام خروج شاه از کشور هم برخلاف انتظار عموم هیچگونه واکنش خاصّی نشان نداد! تا لحظه آخر نیز -برخلاف قوام- از کوتاه آمدن در برابر مخالفان و کنار رفتن مصلحتی به امید بازپروری نیروها برای خیز بعدی اجتناب ورزید، تنها به طمع تازه کار بودن شاه جدید، آنچنانکه از او درخواست کرده بود علاوه بر نخست وزیری، وزارت جنگ و اختیارات دیگر نیز دست او باشد! در دولت بعدی اش هم، بیشتر اعضای کابینه اش از مخالفان سابق نهضت ملّی نفت بودند. چیزی که برای مردم بسیار عجیب بود. عجیب تر از آن نیز، اقدام او در انحلال مجلس هفدهم شورای ملّی تنها مجلس منتخب واقعی مردم در آن روزگار بود. و اقدامات دیگری که همگی در تاریخ معاصر تحت عنوان "اشتباهات" دکتر مصدّق شناسانده شده است. امّا سوال اینجاست که: اگر این اشتباهات عمدی بوده چرا مصدّق را مانند دیگران خائن نمی دانید و اگر سهوی بوده چطور یک احمق می تواند شخصیّت کاریزماتیک ملّی -در حدّ امیرکبیر و شاید بالاتر از او- قلمداد شود؟؟

خلاصه کلام: به صرف ملّی گرایی نمی توان ملّی شد و فرق بسیار است بین ملّی گرایی و میهن دوستی. مصدّق به خاطر خودش با شاه مخالف بود و قوام به خاطر میهن هوای شاه را داشت. پس ما هم اگر به خاطر میهن با شاه مخالفیم، معلوم است که طرفدار کدامیک باید باشیم.


امید شمس آذر
۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از ذات حضرت احد واحد ودود
نوری بگشت جلوه گر و گشت در وجود
 
در پشت آدم صفی الله (ع) گرفت جای
آن نور واحدی که خدا آفریده بود
 
در آن محل به ذکر خدا اشتغال یافت
می کرد حمد او و همه وقت می ستود
 
زآنجا به بطن طاهر حوّا(س) ببرده شد
آنجا هم اشتغال به تسبیح می نمود
 
پنجاه و هفت نسل ز پی آمد و گذشت
آن نور شعر اقدس تقدیس می سرود
 
از پشت والدین و شکم های مادران
آوای ذکر او همۀ خلق می شنود
 
از خردسالی پدران در جبینشان
آن نور دیده می شد و ظلمات می زدود....
 
تا که رسید در بدن عبدمطّلب
آنجا بشد دو شاخه به سان دو نهر رود
 
نیمی ز نور رفت به عبدالله و سپس
آمد به سوی عمران نیمی دگر فرود
 
ماه ربیع الاوّل در روز هفدهم
در سال فیل کرد یکی در جهان ورود
 
شد مرسل خدا و محمّد(ص) گرفت نام
آن بحر علم و حلم و وقار و سخا و جود
 
سی سال بعد، ماه رجب، روز سیزده
بیت الله الحرام به اکرام خود فزود،
 
چون شد شکافته برِ نیمی دگر زنور:
آن شاه دین، امیر کرم، مجری الحدود
 
گشته ست نام نامی او نام کردگار
چون شد علیّ(ع) و سرور هر آنچه هست و بود؛
 
پیغمبر(ص) است شهر علوم و علی(ع) درش
پیغمبر(ص) است سقف پناه و علی(ع) عمود
 
آن یک چو قلب پیکر اسلام و این چو مغز
وآن یک چو تار پارچۀ دین و این چو پود
 
ای "شهسوار"! گوی که: از جانب خدای
بر این دو نور نیّر و بر آلشان درود
 
از فیض این دو تن طلب مغفرت بکن
از ذات حضرت احد واحد ودود



امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
استاد آنچه را که خود در سال‌های طولانی اندوخته است
به رایگان در اختیار شاگرد قرار می‌دهد؛
پس هیچ شاگردی که از استاد خود فراتر نرود شاگرد واقعی نیست
مگس دور شیرینی است.
***
 
محرمانه قلمداد شدن اطّلاعات عادّی در یک سیستم
نشانه‌ای از خرفتی آن است
***
 
نسبت نستعلیق به تعلیق
نسبت نسخ است به کوفی
***
 
شاهنامۀ فردوسی
نه منظومه‌ای حماسی
که مجموعه‌ای از حماسه‌هاست
***
 
تناقض:
علمای سنّتی شیعه
***
 
چطور باور کنم
وقتی بی‌حجابی اینقدر آسان است
رعایت حجاب هم به همین آسانی باشد؟!
***
 
اوّلین خلیفۀ اموی
معاویه بود
یا
عثمان؟!
***
 
ببینم،
سیّدابراهیم بت‌شکن قراره همۀ بت‌ها رو بشکنه
یا
بت بزرگ رو نگه داره؟!
***
 
دم در یک فروشگاه دوچرخه دیدم نوشته:
"افتخار ما بی‌رقیب بودنمان در قیمت و کیفیّت محصولاتمان است"!
به نظرتون این همون "تیم عقاب حریف می‌خواهد" بچّگی‌های خودمون نبود؟!
***
 
بعضی‌ها هم هستن که ساندویچ‌خوار نیستن
ولی به طرز عجیبی نونشون توی کاغذه!
***
 
تناقضی دیگر:
علوم تجربی
***
 
چرا کسوف برای چشم ضرر دارد؟
چون چشم عادت به دیدن قرص کامل نور دارد؛
فطرت هم عادت به دین کامل دارد،
پس معارف دینی نباید به صورت گزینشی ارائه شود.
***
 
 
امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

شیخ را دیدم با صورتی نورانی، با دایره ای به رنگ قهوه ای روشن در وسط پیشانی. پرسیدم: "مولانا! این چه حالت است که می بینم؟ مگر همیشه نفرموده اید از ریا اجتناب کنیم؟". گفت: "چرا! فرموده ام و باز هم می فرمایم!". گفتم: "پس این گودی جبین بر آن روی روشن چیست که مثال دهانه های موجود بر روی ماه(!)، عقل و دین از مریدان به یغما می برد؟!". گفت: "خاموش باش! تظاهری در کار نیست. این نورانیّتی که تو می بینی، اثر کرم سفیدکننده است؛ لیکن چون سجده با آن صحیح نبود، دایره ای را در پیشانی باقی گذاشته ام و قهوه ای روشن در اصل رنگ صورت خودم است!!". خواستم جامه چاک کنم و فریاد زنم و راه بیابان پیش گیرم، دیدم حالش نیست(!). آهی سرد از دل پردرد برآوردم، سری تکان دادم و گذشتم... .


امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تاریخ نوع بشر چه طبق آموزه‌های دینی با تمدّن شروع شده باشد و چه به گمان دانشمندان غربی با توحّش، این اندازه مسلّم است که میزان پوشیدگی نسبت مستقیم با میزان پیشرفتگی جوامع داشته و این جملۀ استاد شهید مطهّری حالا_حالاها جای بررسی و تامّل دارد که: «اگر بی‌حجابی تمدّن است، پس حیوانات از ما متمدّن‌ترند». در یک جامعۀ متمدّن، ناقص‌حجابان و بدپوششان باید به باحجابان دربارۀ روش پیش‌گرفتۀ خود توضیح بدهند و نه برعکس! اینان عموماً کار خود را با شعار بی‌صاحب‌ماندۀ آزادی توجیه می‌کنند؛ ولی آزادی چیزی است که همۀ حیوانات از آن بهره‌مندند و انسانیّت انسان به چیز دیگری است.
حکمای مشّایی، انسان را "حیوان ناطق" (جاندار اندیشه‌ورز) توصیف کرده‌اند؛ امّا نمی‌توانیم آن کس را که عقل ندارد انسان ندانیم. آیت‌الله جوادی آملی تعریف درست انسان را "حیّ متالّه" (زنده‌ای که قابلیّت خدایی شدن دارد) عنوان کرده است. این استعداد و ظرفیّت انسانی از اصل "اختیار" سرچشمه می‌گیرد که از بین تمام موجودات زنده و غیرزنده به انسان واگذار شده است و این اختیار است که اگر توسّط عواملی مانند احساسات و عواطف، علایق و هیجانات و مدگرایی و تقلید از سایرین خدشه دار شود، کارآیی عقل را نیز محدود می‌کند و البتّه جملۀ این عوامل، در طبیعت زنانه قوی‌ترند. از طرفی هم امانت عظیم اختیار در درجۀ اوّل به خاطر ویژگی عمدۀ انسان در خلقتش که عبارت از "راست قامتی" اوست، به وی اعطا شده است. به تعبیر شیخ سعدی: همه حیوانات گویی در برابر خورشید تعظیم می‌کنند و تنها انسان است که جز خدا به موجود دیگری سجده نمی‌برد. جسم انسان طوری طرّاحی شده که از بلند کردن وزنه‌های سنگین تا ظریفترین کارها از دست او بر می‌آید و به همین خاطر، اوست که لیاقت دریافت اختیار به منظور رسیدن به خدا را دارد؛ امّا همین ویژگی راست قامتی او در کنار "بشر" بودنش (موجودی که پوشش طبیعی بدنش کم بوده و بشره‌اش نمایان باشد)، موجب تحریک‌برانگیزی بیشتر او برای جنس مخالفش به نسبت دیگر موجودات می‌گردد. با این توضیحات، آزادی آنهم در این معنا، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّ ارزش است.
انسان هرچه سنّش بالاتر رفته و نقش‌های بیشتری را در اجتماع بر عهده می‌گیرد، به تبع افزایش اختیارات و وظایف، میزان آزادی‌هایش نیز محدود می‌شود. گفته‌اند: کسانی که دائماً با بچّه‌ها سر و کار دارند (مانند مربّیان مهد کودک یا عموها و خاله‌های تلویزیونی)، به خاطر طینت پاک کودکان، جرئت بر گناه در نزدشان بیشتر می‌گردد. دنیای بچّه‌ها و محیط های بازی آنان، همگی پر است از رنگ‌های اصلی تخت و بدون پسوند که معمولاً به صورت متضادّ هم در کنار یکدیگر به کار گرفته شده‌اند و از رنگ‌های فرعی و -اصطلاحاً- خنثی نیز کمتر استفاده شده تا فضایی آزادانه و شاد به دور از هرگونه تعمّق و تامّل را به آنان القا کند. در میان رنگ‌هایی که در فضاهای کودکانه کمتر استفاده می‌شود، سیاه رنگ القاکنندۀ مفهوم "شکوه" است. به همین خاطر به عنوان رنگ پردۀ کعبه و همچنین بهترین رنگ برای حجاب زنان انتخاب شده است. مسئولیّت‌گریزان آزادی‌دوست که فعلاً جرئت حملۀ رسمی به خود حجاب را ندارند، از حمله به چادر برای این منظور شروع می‌کنند؛ ولی وقتی می‌بینند چادر -که برای اعراب ناشناخته بوده و در قرآن با تعبیر جلباب به معنی عبا آمده- در درجۀ اوّل لباس ملّی ایرانیان بوده و بازمانده از دوران اشکانیان و پیش‌تر از آن است و تاختن به آن به اسم عنصر وارداتی عربی در شأن روشنفکران نبوده و اعتبار آنان را تا حدّ کاربران شبکه‌های اجتماعی پایین می‌آورد، این بار رو می‌آورند به گیر دادن بی‌امان به رنگ مشکی آن و ادّعاهایی ساختگی دربارۀ وارداتی بودنش. همان رنگی که اگر تن رضا صادقی و پسران هم مسلک او باشد و حتّی تیم فوتبالی هم به این نام نامیده شود اشکالی ندارد و کسی متوجّهش نمی‌شود، ولی اگر تن زنان ایرانی و تهرانی باشد اشکال دارد و از زیبایی چهرۀ شهر می‌کاهد!! -چاییتو بخور-.

امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: اسلام حکم کرده است که ظرفی را که سگ لیسیده، ابتدا باید خاکمالی کرد و پس از آن آب کشید. دانشمندان غربی پس از 1400 سال کشف کردند که در بزاق سگ میکروبی وجود دارد که جز با خاک از بین نمی رود. آنان بلافاصله تحقیقاتشان را ادامه داده و پی بردند که این میکروب مخصوص در یک حرارت بخصوصی کشته می شود و نتیجه گرفتند پس اگر چنین ظرفی را به آن میزان حرارت دهیم، دیگر نیازی به خاکمالی کردنش نیست؛ ولی از این غافل بودند که شاید علاوه بر وجود آن میکروب، ضرر دیگری در بزاق سگ وجود داشته باشد که 1400 سال بعد کشف شود.

اینچنین اظهارنظرهای شجاعانه و بی تعارفی، وظیفۀ همۀ ما در این عصر "پیش به سوی التقاط" است. عصری که "روشنفکران دینی" جامعه -که از اساس عنوانی باطل بوده و روشنفکری درون خود دین ما وجود دارد- برآنند که به جای عرضه کردن یافته های علمی بر داشته های دینی و رد یا قبول کردن آن بر اساس دین، برعکس بیایند و دین را به زور و تقلّا در قالب مدّعیات علم جدید بگنجانند و هر چیزی را هم که متوجّه نشدند، از سر وا کنند! آیا ما در نقطۀ پایان علم قرار داریم و بنا نیست بیشتر از این پیشرفت کنیم، یا گویا از قرار معلوم دوران حاکمیّت دین سرآمده و باید برای ادامۀ حیات خود تن به زیستن در سایۀ حاکمیّت علم -با این تعریف ویژۀ امروزی اش- بدهد؟!

اگر نگاهی به تاریخ بشریّت بیندازیم، خواهیم دید اسلام در نیمروز تاریخ و در مرکز جغرافیای جهان ظهور کرده و دوران نفی اسطوره زدگی و خرافه پرستی و حاکمیّت تعقّل و تفکّر با آن شروع شده و خود تمدّن اسلامی، پیشرفته ترین و درخشان ترین نمونۀ تمدّن بشری را برای جهانیان عرضه کرده است. غربی ها زمینۀ حسادت و ناحق گویی نسبت به فرهنگ و تمدّن ما را دارند، امّا ای دوستان داخلی، شما به کجا؟!


امید شمس آذر
۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بردار از مقابل چشمم نقاب را
بیرون کش از جوانب قلبم حجاب را
 
امشب برای یوسُف تُرکت دعا بکن
تا بی خیال تو به سر آریم خواب را
 
آن جرعه ها که جرئت لذّت نمی دهند
پژمرده اند رونق باغ شباب را
 
مهمان بکن مرا تو به یک کاسه شیر داغ
این بادۀ من است، چه خواهم شراب را؟
 
تا می پرد جرقّۀ یادتو از سرم
می سوزد عصر سیطرۀ التهاب را
 
بر آتش ترم بفشان آب سوخته
یعنی نشان حرارت لعل مذاب را
 
طی شد هزاره های مه آلود و عاقبت
اینجا رسیده ام که بگیرم جواب را
 
گر قلّه بود، اسب فرست و بکش به زیر
گر چاه بود، از سر لطفت طناب را
 
ماه و ستاره پای من افتاد و سجده کرد
من آن نیم که سجده برم هر شهاب را
 
آن ماده گرگ پیر اگر برّه ای ربود
خود می گذارمش کف دستش حساب را
 
با یازده ستاره به نام تو می کنم
آن ماهِ سجده داده و هم آفتاب را....
 
ماییم و بیست سالگی و کوری رقیب
کافی ست بشنود اگر این فرد ناب را:
 
«ای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریۀ تلخ گلاب را»*




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*تک بیتی از صائب تبریزی




امید شمس آذر
۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نیاز به هم آغوش بعد از نیاز به اکسیژن و آب و غذا، مهمترین نیاز مادّی انسان است؛ امّا به دلایل متعدّدی در حال حاضر برآورده کردنش منوط به فراهم بودن امکانات دیگری همانند مسکن و مکسب و مرکب و مدرک شده است. حاج آقا قرائتی مثال خوبی در این زمینه دارند: «به این می ماند که بگویی من تشنه م، یه لیوان آب به من بدید. جواب بدهند که اول لیسانستو بگیر بعد»! و معلوم است که حاصلش می شود این وضعیت نابهنجار پوشش و دیگر آسیب های اجتماعی که امروز در جامعه شاهدش هستیم. هرکس هم تحلیل دیگری در این زمینه دارد، درون لیوان بیندازد و آبش را بخورد! امّا این میان عدّه ای که نام مسئول در محیط هایی مثل دانشگاه را یدک می کشند، این وضعیت را نه نوعی بیماری اجتماعی که باید [پیشگیری و] درمان شود، که سلیقه و میل شخصی جوانان و نوجوانان دانسته و به علّت ناتوانی و بی عرضگی خود از مدیریت و شاید هم میل باطنی خودشان به بهره برداری حداکثری از آن، داد سخن در می دهند که: "چه اشکالی دارد؟ جوانان با هر نوع تیپ و مدل مو و هر نوع رفتاری عزیزان ما هستند و نباید طردشان کنیم" و شگفتا که این سخن در حالی عنوان می شود که هیچکس نیز از طرد جوانان صحبتی به میان نیاورده و همگی در پی اصلاح آنان هستند. کار اینها از این رو درست مانند به رسمیت شناختن حقوق .... ها در آمریکاست.

کسانی که این ادّعا را می کنند، به یاد ندارند که زمانی که بی حجابی در کشور ما اجباری شد، مردم شدیداً در مقابلش مقاومت کردند و این مقاومت، گذشته از غیرت دینی مردم، به نارضایتی آنان از حکومت نیز مربوط می شد. اکنون نیز اگر همان وضعیت پیش بیاید، به احتمال زیاد اکثر بدپوششان و ناقص حجابان امروز، حجاب کامل را سفت و سخت رعایت کرده و نقاب هم می بندند تا به هرحال اعتراض خود را نسبت به برآورده نشدن نیازهای اولیۀ مادّی خود از طرف مسئولین امر به نمایش درآورند. چاره تنها در وظیفه شناسی و انجام تکلیف است، نه چیز دیگر. مدّعیان مزبور، گاهی نیز موضوع تسامح دینی را پیش می کشند که مفتضح ترین مغلطۀ بحث است. اینها همه سرپوش گذاشتن بر بی مسئولیتی ها و فرار از وظیفه است.

صحبت این است که این نوع مدل های ظاهری و رفتاری جوانان مدل نیست، یک نوع منفی گرایی روانشناختی و در درجۀ بعدی نوعی اعتراض و هنجارشکنی اجتماعی است. گذشته از آن، خود این اعتراض ها و هنجارشکنی ها هم -معمولاً- دور از چشم خانواده ها صورت می گیرد. در اینصورت، آیا می خواهیم جوانان را از خانواده جدا کنیم؟ پیشوایان دین و علمای بزرگ و عرفا و صلحا، برای جذب ناآگاهان و تازه مسلمانان تسامح می ورزیدند. تسامح در مناسبات را با مسامحه در عبادات اشتباه نگیریم؛ آنان مقیّد بودند که به غیر هم کیشان و هم مسلکان خود -اعمّ از مسلمان و غیرمسلمان- سخت نگیرند، نه اینکه خودشان در عمل به احکام دینی سهل انگاری بورزند. یک لحظه به این فکر کنید که این تسامح آنان بدون هدف و از سر بی خیالی بوده است، حالتان به هم نمی خورد؟ ولی برای جوانان مسلمان خودمان، تسامح موضوعیتی ندارد. آن هم جوانانی که تمام مقاطع تحصیلات مقدماتی را گذرانده و خوب و بد را کاملاً می فهمند. برای اینکه مسئولیت امانتداری از جوانان در قبال خانواده هایشان را از خود سلب کرده باشیم، متوسّل به اصل بی دفاع "آزادی" می شویم؛ در حالیکه اگر از روز اوّل این مسئولیت ناپذیری خودمان را با خانواده ها در میان می گذاشتیم، آنها خود به نوعی برای این مسئله چاره ای می اندیشیدند.


امید شمس آذر
۲۶ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
اخیراً پویشی در میان کاربران بیان توسّط مدیر وبلاگ نون والقلم راه افتاده با عنوان مؤثّرترین وبلاگ‌ها که هدفش تأثیرگذاری بر آمار پایان سال بیان اعلام شده است. قواعدش را در همانجا می‌توانید مطالعه کنید. مهلتش هم تا 28 اسفندماه امسال هست. هرکدام از وبلاگ‌نویسان بیان، وبلاگ‌های دیگری را که از نظرشان مفید و مؤثّر بوده، معرّفی کنند. بنده هم چند وبلاگ را برای معرّفی انتخاب کرده‌ام و از دوستانی که معرّفی می‌شوند، تقاضا دارم به این پویش بپیوندند. البتّه این فهرست ممکن است بعدها کامل‌تر شود:

1- نای دل: امام می‌فرمایند: هیچ تفکّری تا زمانی که با هنر آمیخته نشود، در تاریخ ثبت نخواهد شد. نای دل حاوی مطالبی با محتوای حفاظت از کانون خانواده در این عصر و زمانه است؛ منتها با زبانی هنری و جدّاً تأثیرگذار.

2- تألیفیّه: به موازات مهجور ماندن علوم انسانی در کشور، کلاس‌های تکنیک موفّقیت و یک‌شبه میلیونر شدن رواج عجیبی گرفته و بازار کتاب پر شده است از ماجراهای قورت دادن قورباغه و جابجا کردن پنیر! تألیفیّه محلّی است برای مرور داستان‌های کوتاه آموزنده؛ منتها بعد از بازپروری، سم‌زدایی و بومی‌سازی.

3- گوهرنویس: حاوی درس‌هایی است از نهج‌البلاغۀ امیرالمؤمنین(ع) با توضیحاتی جهت تفهیم بهتر مطلب.

4- فیشنگار: حضرت امیر(ع) می‌فرمایند: آراء و نظرات گوناگون را -مانند دوغ درون خیک- به هم بزنید تا حقیقت -مانند کره از دل آن- بیرون بیاید. به نظرم فیشنگار به خوبی از عهدۀ این کار برآمده است.

5- یک مشت حرف: به قول دکتر شریعتی: ارزش هر مردبه اندازۀ حرفهایی است که برای نگفتن دارد. مدیر وبلاگ یک مشت حرفهای خب که چی گونه از مردانی است که به نظر می‌رسد علاوه بر حرفهایی برای گفتن، حرفهایی هم برای نگفتن دارد.

6- سکوت: طلبه ها در سالهای اخیر تا حدّ زیادی گوی سبقت را در امر وبلاگ‌نویسی از سایرین ربوده‌اند؛ شاید به خاطر اینکه تحت تأثیر فضای خاصّ دروس حوزوی، دارای ذهنی شفّاف هستند که جان می‌دهد برای این کار. یک نمونه‌اش وبلاگ سکوت.

7- محجّبه: پوسترهای ابتکاری خوبی در زمینۀ گفتمان‌های دینی و ملّی طرّاحی می‌کند که در اوّلین نگاه تأثیر خود را روی مخاطب می‌گذارد.

8- مردی به نام شقایق: وبلاگ خوب و بی‌شیله_پیله‌ای است و مطالبش ارزش دنبال کردن دارد.



امید شمس آذر
۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

حدّ مقبول حجاب در قرآن تعریف شده است. واجب، هر نوع پوششی است که آن مقدار از حجاب را تأمین کند. چادر (برای بانوان) واجب نیست، ولی حجاب برتر محسوب می شود. برای همین، تبلیغ چادر به معنی امر به چادر و الزام به آن -به طوری که غیر آن ممنوع باشد- نیست. حال، عدّه ای با همین تبلیغ هم مشکل دارند که علّتش را باید از خودشان پرسید. تنها توجّه داشته باشیم که: هیچ کس اصل حجاب را تبلیغ نمی کند، چون حجاب حدّاقل در کشور ما "قانون" است و کسی بی حجاب در اجتماع ظاهر نمی شود؛ بلکه این حجاب کامل است که مورد تبلیغ قرار می گیرد. حال، اگر کسی قصد تبلیغ حجاب کامل را در قالب پوستر و... داشته باشد، به جز چادر چه نماد دیگری را می تواند مورد استفاده قرار دهد؟

مخالفان این امر، برای پوشاندن مخالفتشان با اصل حجاب، در چنین مواقعی ابراز می کنند: چه لزومی دارد که پوستر الزاماً مربوط به چادر باشد ؟!؛ و این در حالی است که اگر تبلیغ حجاب کامل ملازم با چادر و منوط به آن نباشد، تبلیغ قانون کرده ایم و این امر به نوبۀ خود به بی قانونی (در اینجا بی حجابی) دامن خواهد زد. اگر هم از اساس تبلیغی در میان نباشد، القاء خواهد کرد که: حجاب در کشور ما زوری -و نه الزامی- است و بانوان با اکراه آن را قبول می کنند. با این اوصاف، این عدّه چون زورشان به حجاب نمی رسد، به ناچار به نماد حجاب کامل یا همان چادر می تازند تا بعداً با توّکل بر شیطان ببینند چه کار دیگری می توانند بکنند!

امید شمس آذر
۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
زمانی که ۸ ساله بودم، دو معمّا در مجلّه "دنیای جدول" آن روز دیده بودم که بسیار ذهن مرا درگیر خود کرده بود. هنوز با گذشت بیش از ۲۰ سال از آن روزگار و با توسّل به انواع محاسبات عددی و حروفی نتوانسته ام آنها را حل کنم. در اینترنت هم یافت نشده است. حالا با اعتراف به مشکل بودنشان، شما را هم در جریان قرار می دهم که یا پاسخشان را پیدا کنید یا عمری در کلافگی من سهیم شوید!
اوّلی:
دلم در بند یک دلبر مدام است
که رویش قبله گاه خاص و عام است
اگر خواهی بدانی این معمّا
دو میم و چار کاف و هشت لام است.
و دوّمی:
یک میم و دو دال با دو لام است
این پنج حروف گو چه نام است؟
هرکس که نداند این معمّا
در خانه زنش بر او حرام است!
هرکس که بداند این معمّا
حقّا که معلّم تمام است.


امید شمس آذر
۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

در تعالیم اسلامی تأکید شده است: «نخستین حقّی که فرزند بر گردن پدر و مادر دارد، این است که برایش نام نیکو انتخاب کنند». این مهم، در سیرۀ حضرت رسول و اهل بیت ایشان (صلّی الله علیهم) نیز به روشنی دیده می شود و شاهدیم در دورانی که اعراب جاهلی نام فرزندانشان را به معناهایی چون ملخ، خارپشت، بچّۀ مار، جوجه، اسب سرکش و... می گذاشتند، اینان نامهایی دارند چون: محمّد به معنای ستوده، علی به معنای بلندمقام، فاطمه به معنای برگرفته، حسن و حسین به معنای زیبای بزرگ و زیبای کوچک، جعفر به معنای سرشار و... . این نامها همگی در میان جامعۀ آن روز خود، نامهایی "تک" بوده اند و هرچند معنای شناخته شده ای داشتند، امّا پیش از آن به عنوان اسم شخص به کار نمی رفتند. کسی که یک عمر با صفت نیکی چون ستوده یا زیبا یا بلندمقام خطاب شود، قطعاً سرنوشتش متفاوت خواهد بود از آنکه عمری از کودکی به نام ملخ یا خارپشت یا بچّۀ مار خطاب گردد. در بررسی اکثر آسیب ها و معضلات اجتماعی، شاهدیم که عموم بزهکاران از آنانی اند که یا اسمشان حقارت آمیز بوده و یا معنای اسم خود را -حتّی اگر جنبۀ مذهبی داشته باشد- نمی دانند.

در کنار انتخاب نام نیکو، انتخاب نام ابداعی و تکی هم منافاتی با سیرۀ اهل بیت (علیهم السّلام) ندارد؛ چرا که در دوران جاهلیّت اسامی نیکویی نیز چون عبدالله در میان اعراب رایج بود، ولی اهل بیت (ع) همگی فقط از این نامها استفاده نکرده اند، بلکه نامهای جدیدی نیز ابداع نموده اند. در جامعۀ ایران معاصر ما نیز برخی زوج های خوش ذوق، نامهای دارای معانی نیکو را که پیش از این در زبان فارسی شناخته شده بوده، ولی به عنوان اسم شخص به کار نرفته اند، به عنوان اسم فرزندان خود انتخاب کرده اند که بعد از شور در ادارۀ ثبت احوال به تصویب رسیده است؛ نامهایی چون: سامان، آرمان، خروش، گندم، سیما و... . امّا این متفاوت از آن معضل اجتماعی است که متأسّفانه به عنوان تب انتخاب اسم تک در میان خانواده ها رایج شده است. در این میان برخی خانواده ها به اقتضای عقده هایی که در درون خود احساس می کنند، صرفاً برای متفاوت بودن از بقیّه -و نه به خاطر زیبایی اسم و معنای آن- دست به ابداع نامهای من دراوردی و فاقد معنی از پیش خود یا احیای نامهای باستانی و زیرخاکی زده اند. مورد دوّم باز قابل پذیرش است؛ احیای نامهای باستانی که عمدتاً نه تاریخی هستند و نه اسطوره ای و عمدتاً تلفّظ شان نیز غلط جا انداخته شده است، مانند: آتیلا، آتوسا، رکسانا، بردیا، داریوش، خشایار، دیااکو و... . امّا چیزی که بیشتر مایۀ شرمندگی و در عین حال طنزآمیز است، انتخاب نامهایی است که نه دارای معنای شناخته شده ای هستند و نه اسم شخصیّت شناخته شده ای در طول تاریخ به حساب می آیند؛ اینگونه نامها عمدتاً نیز ترکیبی ناهمتراز از یک ریشۀ ساده با یک وند ناهمگون اند که خود پدر و مادرها در توضیح معنای آن، هرچه زور می زنند، به جایی نمی رسند! نامهایی مانند: آیمان، آیهان، ال آی، فرآی و... که مثلاً از ترکیب واژۀ شناخته شده ای مثل آی -که در ترکی به معنی ماه است- با وندهای پیشین یا پسین به وجود آمده اند که عمدتاً نیز غیر ایرانی و به عنوان مثال مانند پسوند "مان" فرانسوی اند! پس در زبانهای متداول در ایران -اعمّ از فارسی یا ترکی یا دیگر زبانها- آیمان هیچوقت معنای مانند ماه یا مهسا، یا ائل آی هیچوقت معنای ماه قبیله یا فرآی هیچوقت معنای ماه بالانشین یا ماه شکوهمند نمی دهد؛ بلکه اوّلی باید -آنهم اگر پذیرفتی باشد- آیامان باشد، دوّمی اله آی، سوّمی فریماه و... . تأسّف بار تر اینکه اکثر این نامهای "بدعتی" -و نه ابداعی- از اسم شخصیّتهای کارتونی و داستانی -و نه واقعی- در برنامه های ماهواره ای گرفته شده اند!!

نام باید نیکو باشد و تک بودنش هم نه تنها عیبی ندارد که در سیرۀ اهل بیت (ع) هم قابل مشاهده است؛ امّا این تکی و ابداعی بودن، دو حالت دارد: یا باید اسم نیکویی در زبان[های] رایج جامعه باشد که برای نخستین بار به عنوان اسم شخص به کار برده می شود، یا احیا شدۀ اسامی تاریخی پیشین باشد. در غیر اینصورت نه تنها کلاس ندارد، بلکه نشان دهنده و فریادزنندۀ یک نوع بیماری شدید روحی_روانی است و برای خود آن بچّه نیز مضرّ و خطرناک است.


امید شمس آذر
۲۲ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
برخی از پزشکان کشورمان پس از سالها بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که: عامل اصلی دیسک و انواع دردهای پا و کمر، استفاده از توالت های ایرانی است و نوع فرنگی آن چنین مشکلی را ایجاد نمی کند؛ امّا اینان از یک نکته مهم غافلند و آن اینکه استفاده از هر وسیله ای می تواند صحیح و ناصحیح داشته باشد و چنین وسیله ای نیز از این قاعده مستثنا نیست. عامل دردهای پیش گفته در نحوه نشستن معروف به "چمباتمه" است که فشار وزن بدن بر هر دو پا به طور یکسان تقسیم شده باشد و در صورتی که یک پا بر روی پنجه و پای دیگر بر کف قرار داشته باشد، چنین مشکلاتی ایجاد نمی شود. این موضوع از توصیه های دین مبین اسلام است که هنگام تخلّی، بیشتر وزن باید بر پای چپ قرار گیرد تا علاوه بر پیشگیری از دردهای مفصلی، عمل تخلّی نیز به آسانی صورت گیرد. چیزی که در مدل فرنگی امکان پذیر نیست. فراموش نکنیم اروپا همان جایی است که تا چند قرن پیش، خبری از حمّام یا دستشویی در ساختمان کاخهایش نبود (اکنون نیز چه اذعان بکنند و چه نکنند، میراث دار همان سنّت تاریخی اند) و متقابلاً اسلام همان دینی است که -به قول ارنست رنان- اعراب بیگانه از بهداشت را وادار کرد روزی ۵ بار دست و روی خود را بشویند. غربیان هنوز هم یاد نگرفته اند با آب طهارت کنند و با خلط دو مفهوم "شستن" و "خشک کردن" که اگر باهم باشند چه بهتر، به پیروی از روش سوفیست های یونان باستان و کشیشان قرون وسطی، به مسلمانان خرده می گیرند که چرا شما آن محل را با دست تمیز می کنید؟ (گویا خودشان کاغذ را با پا می کشند)!! مسلمان بودن و اسلامگرایی در این عصر و زمانه، نه مایه خجالت است و نه ترسناک. اسلام کاملترین روش انسانیّت است، حتّی در مورد پیش پا افتاده ترین مسائل.

امید شمس آذر
۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

در سیرت حضرت رسول(ص) آمده است که: «.... ایشان همواره بر زمین می نشست و با غلامان غذا می خورد و غذا را با دست می خورد و به کمتر از سه انگشت نیز تناول نمی فرمود». برخی از این فراز چنین استنباط می کنند که: حضرت رسول(ص) غذا را با قاشق تناول نمی کرده، بلکه با دست تناول می کرده است، و برخی به نام تأسّی از سنّت رسول الله (ص) از خوردن غذا با قاشق اجتناب ورزیده اند و برخی دیگر در جواب این گروه گفته اند: آن زمان قاشق وجود نداشت که پیامبر(ص) بخواهد با قاشق غذا بخورد، و... . امّا در راستای پایان بخشیدن به این مناقشات باید بگوییم: اوّلاً اگر با دست غذا خوردن پیامبر(ص) به خاطر نبودن قاشق باشد، این برایشان امتیازی محسوب نمی شود که بخواهد در سیرۀ ایشان ذکر گردد. ثانیاً بودن یا نبودن قاشق در اینجا مدّنظر نیست و غذا خوردن با قاشق نیز به نوعی غذا خوردن با دست محسوب می شود. برای روشنتر شدن مطلب، حدیثی از امام صادق(ع) ذکر می کنیم: «دو میوه هستند که با دست خورده می شوند، انگور و انار». اگر توجّه به مفهوم این سخن نداشته باشیم، تعجّب خواهیم کرد که مگر میوه های دیگر چگونه خورده می شوند؟! منظور حدیث این است که: انگور و انار دو میوه ای هستند که به طور مستقیم به دهان برده نمی شوند، بلکه با یک دست نگه داشته شده و با دست دیگر دانه دانه به دهان گذاشته می شوند. حتّی تعداد دانه های انگور را هم گفته اند که مستحبّ است دو دانه_دو دانه باشد. اینجا دیگر خوردن دانه های انار با قاشق هم منافاتی با آنچه که در این حدیث آمده، نخواهد داشت. پس منظور نهایی اینکه: رسول خدا (ص) برخلاف انسانهای متکبّر که غذاهایی مثل لنگۀ مرغ یا خوشۀ انگور را مستقیماً برداشته و به دندان می کشند، فروتنانه با انگشتانش کنده و دانه دانه یا نکّه تکّه به دهان می گذاشتند. ان شاءالله همۀ ما بتوانیم پیرو سیرت پیامبر(ص) در ظاهر و باطن باشیم.


امید شمس آذر
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
پدربزرگم تعریف می‌کرد: در زمان‌های قدیم، مردی یهودی در شهر ما زندگی می‌کرد که همه او را فارغ از اینکه اسم اصلی‌اش چه بوده، به مناسبت دینش جوود(:جهود) صدا می‌زدند. آدم بسیار خوبی بود (العهدة علی الرّاوی) تا جایی که روزی به وی گفتند: "تو که اینقدر خوبی، بیا و مسلمان شو". او هم نگاهی عاقل اندر سفیه به آنان انداخته و گفت:
«بیا مسلمان شویم»!

امید شمس آذر
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر

دربارۀ درخت و میوۀ ممنوعۀ آدم و حوّا (علیهماالسّلام) روایات گوناگونی وارد شده. نزد مسلمانان بیشتر گندم شناخته می شود. از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل است که: درخت کافور بوده است. در تورات کنونی، سیب آمده؛ ولی با اینهمه ادّعا شده است که آن خود نمادی بوده از علم و معرفت و در واقع خدا انسان را از معرفت منع کرده بود! از این رو برخلاف روایات اسلامی که می گوید: "آٖدم و حوّا بعد از خوردن میوۀ ممنوعه پوشش هایشان فروریخت و از همدیگر شرمزده شدند"، مدّعی شده است: "آنان از ابتدا بدون پوشش بودند، منتها چون معرفت نداشتند احساس شرم نمی کردند. پس با خوردن میوۀ ممنوعه معرفت پیدا کرده و احساس شرم کردند"! طبق این اندیشه، انسان در ابتدای خلقتش، طیّ یک تصمیم بی باکانه، میان ماندن در بهشت ناز و نعمت خداوندی منهای علم و معرفت و رانده شدنش از آن نعیم و در عوض مجهّز شدنش به علم و معرفت، دوّمی را انتخاب کرد تا به وسیلۀ آن، علی رغم محروم شدنش از بهشت، برای خود بهشتی -هرچند نه به آن زیبایی- در روی زمین بنا کند و منّت خدای کینه توز خود را هم نکشد (العیاذبالله). و البتّه در این میان، شیطان نیز متّحد استراتژیک انسان است که در مواقع لزوم به یاری این رفیق بی تجربۀ خود می شتابد!

زمان گذشت... . در دوران نوزایی علمی اروپا، دانشمندی چون اسحاق نیوتون که با مطالعۀ نوشتارهای دانشمندان مسلمان، پی به وجود نیروی جاذبۀ زمین برده بود، برای جا انداختن این اصل در بین عامّۀ مردم، داستان سقوط سیب از شاخۀ درخت را شایع کرد؛ امّا همین امر بهانه ای شد برای اومانیست ها -آنان که نوع انسان را برای خودش خدا می دانند- که همین سیب را نشانه ای از بینش خود تلقّی کرده و به نفع خود مصادره اش کنند. چرا که شروع ساخت آن بهشتی که قرار است به مدد علم و فنّاوری بدون اطاعت از خدا و با کمک شیطان در روی زمین بنا شود، از انقلاب صنعتی اروپا و آغاز عصر مکانیک، و مکانیک هم هسته و اساسش بر چگونگی کنار آمدن با نیروی جاذبۀ زمین است!

زمان گذشت... . مکانیک جای خود را به الکتریک و آن نیز جایش را به الکترونیک و IT داد. اکنون این بشر توانمند و بی نیاز هوس کرده است که یک گاز درشت از سیب ممنوع معرفت بزند و محض دهن کجی به آفریدگارش، همان سیب گاز زده را به عنوان نمادی از خدایی خودش به رخ او بکشد. پس آن را علامت شرکت اپل به معنای سیب قرار می دهد تا شاید در مرحلۀ بعدی گاز درشت تر دیگری بزند!

ما به کجا می رویم؟! انسان هنوز قادر نیست وقوع زمین لرزه را پیش بینی کند. هنوز از علّت اصلی بیماری صرع خبر ندارد. هنوز بر سطح هیچکدام از اجرام آسمانی همسایه پا نگذاشته است و هنوز نمی داند دایناسورها چه رنگی بودند؟ هنوز نه از راز مثلث برمودا باخبر است و نه از راز اهرام مصر و نه حتّی از دلیل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها! بهشتی هم که ساخته است، زشت نیست، فقط آکنده از آتش و دود و مخاصمه و کشت و کشتار است! مواظب باشیم، این سیب سوّم ما را به هلاکت خواهد کشاند، درست مانند آلن تورینگ!


Image result for ‫سه سیب سرخ‬‎

امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

برتری تجربه بر علم یعنی:

نمی‌دانم علّت در کجاست، ولی نتیجه‌اش را می‌بینم؛

علوم تجربی یعنی:

به هر قیمتی شده باید برای این نتیجه‌ای که دارم می‌بینم، یک علّت علمی بتراشم.

***

 

بنی‌آدم اعضای "یکدیگر"ند

ایرانیان هم اقوام "یکدیگر"ند.

***

 

همسران باید بتوانند

به عادت‌های همدیگر عادت کنند.

***

 

تغییر نام شهر تاریخی کرمانشاه به باختران اشتباه بود،

امّا چه اشکالی داشت این نام بر روی استان باقی بماند؟؟

***

 

فقر یعنی:

از وصله کردن لباس خود شرم داشته باشیم،

ولی سطح خیابانهایمان پر از وصله_پینه باشد.

***

 

طوری از حبس خانگی موسوی سخن می‌گویند

انگار سال‌های قبل از آن کجا بوده!؟

***

 

شاید حسن عمدۀ سریال بچّه‌مهندس -با تمام ایراداتش- این باشد که:

مردان و زنان گنده، خودشان را با گریم به جای پسران و دختران 20 ساله جا نینداخته‌اند.

***

 

تحصیلات ابتدایی را در دبستان ابن سینا

(ابن سینای کنونی!)

گذراندم.

***

 

از فانتزیهام اینه که:

یه مشت نخود سیاه تهیّه کنم بریزم تو جیبم،

تو کارهای اداری هرجا احساس کردم کارمنده میخواد از سر ردم کنه، چندتا از جیبم دربیارم بریزم رو میزش،

بگم برو سر اصل مطلب.

***

 

جالب است که بعد از اینهمه پیشرفت در شیوه‌های نوشتن در فضای مجازی،

دوباره برگشتیم به خطّ هیروگلیف!

😁

***

 

گاهی اسم پلیس راه

از اسم پل صراط دلهره‌آورتر است.

***

 

آیت‌الله جنّتی رییس مجلس خبرگان و همزمان دبیر شورای نگهبان

آیت‌الله آملی لاریجانی رییس قوّۀ قضائیّه و همزمان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام،

یک جوانگرایی درست و حسابی!

***

 

 

امید شمس آذر
۱۰ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

بعضاً می شنویم که از سوی برخی از ناآگاهان عنوان می شود: «تاریخ تحریف شده است، پس به درد مطالعه نمی خورد»! این سخن، دانسته یا ندانسته حاوی خلط دو مفهوم تاریخ یکی به معنای "حوادث و وقایع" اتّفاق افتاده و دیگری به معنای "ثبت و نگارش" وقایع روی داده است. بله! تاریخ در معنای دوّم آن تحریف شده است و باید برای پی بردن به اصل وقایع اتّفاق افتاده، فیلترهایی را که وقایع از آنها رد می شوند تا به صورت نوشته به دست ما برسند، بازشناخت؛ فیلترهایی مانند: ملاحظات روز، تهدید و تطمیع نویسندگان، علایق و سلایق شخصی، و... . معروف است که تاریخ را فاتحان می نویسند، از این رو تاریخدانان فقط به مطالعۀ رمان گونۀ نوشته های تاریخی نمی پردازند؛ بلکه در کنار آن انواع تئوری ها و اطّلاعات پایه در زمینه های فلسفه، جامعه شناسی، جغرافیا، انسان شناسی، ادبیّات، سیاست، و... را نیز فرا می گیرند تا از قدرت تجزیه و تحلیل در تاریخ برخوردار گردند. اساساً کدام علم از پژوهش بی نیاز بوده و اطّلاعات را به صورت آماده در اختیار جویندگان آن می گذارد که تاریخ دوّمی اش باشد؟ در معنای دوّم آن نیز گفتنی است هنوز ماشین زمان اختراع نشده است که کسی بخواهد به گذشته برود و وقایع تاریخی را دستکاری کند! تاریخدانان صرفاً "تاریخ خوان" نیستند که تحریف شده و نشدۀ آن را یک جا بخوانند و بگذرند؛ بلکه آنان مانند جواهرشناسی هستند که اگر هم دیگران می دانند که بیشتر جواهرات امروزی بدل هستند، باید برای تشخیص اصل و بدل به همین ها مراجعه کنند.

در این باره توجّه به چند نکته ضروری است:

  1. نوشتۀ تحریف شده به معنای نوشتۀ دروغین نیست؛ ما می دانیم که -به عنوان مثال- تورات تحریف شده است. امّا همچنان قائلیم که آن یک کتاب آسمانی و نازل شدۀ از طرف خداوند رحمان است.
  2. مبانی علومی مانند جامعه شناسی و اقتصاد و سیاست و جغرافیا و آمار و ریاضیات، مبانی استدلالی ثابتی هستند که -علی رغم متفاوت بودنشان- قابل تحریف نیستند. اینها به نوبۀ خود به قضاوت دربارۀ نوشته های تاریخی می پردازند.
  3. منابع تاریخی منحصر به منابع نوشتاری نیستند؛ در کنار آن منابع شفاهی (اسطوره ها، حماسه ها و لژاندها) به همراه منابع مادّی (اشیاء و بناهای باستانی) نیز وجود دارند که نتایج پژوهشی در علم تاریخ، تنها با تطبیق هر سه گروه این منابع با همدیگر حاصل می شود.
  4. بین خود منابع نوشتاری هم اختلاف وجود دارد که ناشی از یکسان نبودن فیلترهای پیش گفته برای همۀ تاریخ نویسان بوده است؛ یعنی از طرفی همۀ جوامع دنیا -با تبانی با همدیگر- مورّخان را مجبور به نوشتن روایتی واحد از یک واقعۀ تاریخی نکرده اند و دیدگاههای جوامع گوناگون در هر زمان با همدیگر متفاوت بوده است. جوامعی که خود نیز ممکن است با هم دوست یا دشمن باشند. مانند تفاوت موضعگیری دولتهای وقت ایران، روسیه و انگلیس نسبت به انقلاب مشروطه یا روایت متفاوت مورّخان درباری صفوی و عثمانی دربارۀ جنگهای مابین آن دو دولت. از طرفی در درون خود یک منبع نوشتاری مشخّص هم، یا به علّت کم حافظگی دروغگو یا به علّت از بین رفتن و عوض شدن ملاحظات قبلی، ممکن است تعارضات و تناقضاتی قابل تشخیص باشد که با یافتن و زدودن آنها می توان به حقیقت رسید.
چنین سخنانی، غالباً یا از سوی انسانهای تنبل و بی حوصله -که از مطالعه گریزانند- عنوان می شود، یا از سوی شورشیان و انقلابیون (به معنای منفی کلمه) که چون دوست دارند مرام و مسلک مورد علاقۀ خود را دارای سابقۀ طولانی تاریخی عنوان کنند و چشم دیدن غیر آن را در واقعیّت ندارند، می خواهند مردم را از مطالعۀ تاریخ بازدارند. کسانی که در واقع خود به دنبال تحریف تاریخ اند!
خداوند همۀ ما و آنها را به راه راست هدایت کند.

امید شمس آذر
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

 آبرویت نریخته مانَد تا خواهش آن را بچکاند، پس بنگر که آن را نزد که مى ریزى.


هر یک دانه درخواست و خواهش از دیگران مانند قطره‌ای از آبروی انسان است که در مقابل پای فردی که از او درخواست می‌شود، می‌چکد. بنابراین باید سخت مواظب بود که این قطرات ارزشمند را نزد کسی خرج کرد که وارسته به صفات اخلاقی الهی است. کسی که به واقع بنده‌ی خدا و باتقوا است.

خوشا به حال افرادی که این قطرات درخشان آبروی خود را فقط و فقط نزد یگانه خالق مهربان و عادل و حکیم می‌ریزند. اشک چشم آنها با قطرات آبرو مخلوط می‌شود و به بهترین خریدار عالم هستی عرضه می‌شود و او به بهترین و عادلانه‌ترین و حکیمانه‌ترین شکل، اشک او را می‌خرد و بهایی به او می‌بخشد که تصورش هم در عالم دنیا ممکن نیست.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در روزگار ما بسیار می شنویم که به اسم نسبیت و نسبی گرایی گفته می شود که: همه چیز نسبی است، هر قاعده ای استثناء دارد، هر عامی تخصیص می خورد و حرفهایی از این قبیل. غافلان نیز مسحور این سخنان شده و برای خود الگو قرارشان می دهند. غافل از اینکه: اگر "همه چیز نسبی است"، پس خود این نسبیت هم نسبی است. اگر "هر قاعده ای استثناء دارد"، خود این قاعده هم استثناء دارد و اگر "هر عامی تخصیص می خورد"، خود این عام هم تخصیص می خورد؛ و اصلاً آیا آدم نسبی گرا از عبارت "همه چیز" و "هر" در ابتدای جملاتش استفاده می کند؟ پس نتیجه اینکه: بعضی چیزها نسبی نیستند، بعضی قاعده ها استثناء ندارند و بعضی عام ها تخصیص نمی خورند. اما مدّعیان نسبی گرایی دقیقاً به همان مواردی گیر می دهند که مطلق و خارج ار حیطۀ بحث نسبیت اند.

وجود همۀ ما نسبی است؛ ما نسبتاً هستیم، پس نسبتاً هم نیستیم. حال، آیا نیستی مطلق قابل تصوّر است؟ چرا که نه! (چون برای تصوّر انسان حدّ و مرزی نیست). امّا وجود ندارد. چون اسمش روی رویش است. هستی مطلق چطور؟ قابل تصوّر است؟ بله. وجود هم دارد؟ بله، باید وجود داشته باشد، چون ریشۀ مشترک همۀ ماست. حال، آن وجود مطلق کدام است؟ ما که نیستیم. چون اگر ما بودیم، می توانستیم طبق میل خودمان وجودمان همیشگی و همه جایی و دانش و قدرتمان نسبت به همه چیز فراگیر باشد. پس آن وجود مطلق ذات اقدس الهی یا -به تعبیر فلاسفه- حضرت "واجب الوجود" است. در طول وجود او، صفات او و آثار مستقیمش نیز مانند علم او، قدرت او، رحمت او و کلام او  -قرآن- و موارد مانند آن مطلق اند و جای بحث و تردید ندارند. بقیۀ مباحث به حکم نسبیت قابل نقد و تردیدند، چرا که تردید مقدّمۀ یقین است!

در جهان امروز شاهد استفاده از برخی ادبیات نادرست و ناسازگار با نظریۀ نسبیت، عمدتاً از طرف قدرتهای سلطه جوی جهانی هستیم که هرگز از طرف این نسبی گرایان مطلق نگر مورد انتقاد قرار نگرفته اند. مواردی مانند:
  1. جهان سوّم: تا زمانی که بلوک شرق فرونپاشیده بود، آنجا را جهان دوّم می نامیدند و مابقی کشورها -در مقابل آنجا و کشورهای غربی- را جهان سوّم. ولی بعد از فروپاشی جهان دوّم، باقی ماندن اصطلاح جهان سوّم چه معنایی دارد؟ و اساساً یک مجموعۀ دو عضوی چطور به اوّل و دوّم قابل تقسیم است؟ و چه مانعی دارد که جای این دو با هم عوض شود؟
  2. کشورهای شمال و جنوب: نظیر همین وضعیت در نامگذاری کشورهای شمال و کشورهای جنوب قابل مشاهده است. آیا این خطّ فرضی که بین دو مجموعه کشیده شده، تا ابد قرار است برقرار بماند؟ اخیراً برخی این تقسیم بندی را ناعادلانه دانسته و به جای آن کشورها را با ملاکهایی، نه به دو قسمت بلکه به پنج قسمت تقسیم کرده و با تمایز رنگ از هم تفکیک کرده اند؛ ولی جالب است که هنگام نمایش خطّ شمال-جنوب از سیستم نقشه برداری تخت استفاده می شود و هنگام نمایش تقسیم بندی رنگی از سیستم محدّب که نکته ها هست در این!
  3. در حال توسعه: توسعه به معنای گسترش و جلو رفتن است و در ذات خود از یک نوع "حرکت" دائمی و پیوسته حکایت می کند. آنسان که از دیرباز گفته اند: "آسودگی موج عدم اوست" و "آب اگر یک جا باشد می گندد"، جامعۀ انسانی نیز با حرکت تکاملی زنده است. روی این حساب اصطلاحاتی نظیر "پیش رفته" و "توسعه یافته" -بر خلاف خود پیشرفت و توسعه که البتّه اختلافاتی هم با هم دارند- بی مسمّا و فاقد ارزش معنایی هستند؛ ولی از آن شگفت آورتر، اصطلاح "در حال توسعه" است. بدین معنا که کشورهایی از خطّ توسعه یافتگی گذشته اند و باقی کشورها بدون استفاده از تجربیات و عبرت های آنها باید عیناً همان مسیر پیموده شدۀ آنها را با تمام اشتباهاتی که داشته اند بپیمایند و چون خود آن توسعه یافته ها نیز همچنان به توسعۀ خود ادامه می دهند و متوقف نشده اند، این فاصله تا ابد حفظ شده و هیچ کدام از کشورهای در حال توسعه به جرگۀ کشورهای توسعه یافته نخواهند پیوست!!
  4. خاورمیانه: نامیدن منطقۀ مرکزی اسلام به نام middle east یا الشّرق الأوسط یا خاورمیانه و به ترکی اورتا دوغو در امتداد خاور نزدیک و خاور دور، حاکی از نگاه خودمحوری استعمار بریتانیا و در تعارض آشکار با جغرافیای امروزی کوپرنیکی و گالیله ای است. وقتی زمین به دور خود می چرخد و مشرق و مغربهایش قراردادی و تنها بر روی نقشه است، تقسیم بندی مشرق واحد به سه قسمت دور و میانه و نزدیک چه مفهومی دارد؟ مانند عبارت ماوراءقفقاز که روسها برای قفقاز جنوبی به کار می بردند. شاید گفته شود نصف النّهار فرضی گرینویچ لندن مبدأ کار اینان بوده است؛ ولی در این صورت نیز باز این سؤال بی پاسخ می ماند که چطور است که شمال آفریقا خاور نزدیک نامیده می شود و منطقۀ شمالی آن که عبارت از قارۀ اروپا است و حتی مناطق شرقی تر آن مانند آناتولی و قفقاز جزء جهان مغرب شمرده می شود؟ و اصلاً آیا اکثریت قارۀ اروپا به جز شبه جزیرۀ آندلس و اطراف آن در شرق نصف النّهار گرینویچ قرار دارند یا در غرب آن؟ لازم به یادآوری است که از میان نصف النّهارهای 24 گانل اصلی، نصف النهار مبدأ، سابق بر این نصف النّهاری بود که از رصدخانۀ اسکندریّۀ مصر می گذشت و حتی بعد از کشف قارۀ آمریکا نیز مبدأ خوبی برای تقسیم بندی قراردادی جغرافیای زمین بود، امّا نصفالنّهاری که از رصدخانۀ گرینویچ لندن می گذرد، دارای استانداردهای کافی برای این منظور نبوده و تعیین آن نیز مانند تعیین زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی در راستای اهداف استعماری بوده است. در این راستا توجّه داشته باشیم که حتّی خداوند نیز در آیۀ 35 سورۀ نور، خاستگاه درخت زیتون یعنی سرزمین فلسطین را «لا شرقیّة و لا غربیّة» معرّفی می کند و این مفهوم "نه شرقی و نه غربی" برای سرزمین فلسطین با قائل بودن به نصف النّهار اسکندریّه که نزدیکترین نصف النّهار به آنجاست، بیشتر سازگار است.
  5. قرون وسطی: تاریخ نویسان غربی در حال حاضر تاریخ کلّ جهان را بر مبنای تاریخ اروپا تقسیم می کنند و به دوران چند صد سالۀ حدّ فاصل دوران قدیم و دوران جدید، قرون وسطی یا دوران میانه می گویند. مانند وجه تسمیۀ ادعایی برای شهر "میانه" که گفته اند از آن رو میانه نامیده شده که در میانۀ دو شهر تبریز و زنجان واقع است. روی این حساب تمام شهرهای جهان باید میانه نامیده شوند، چرا که هرکدام میان دو شهر دیگر واقع شده اند! مسئلۀ زمان نیز در اینجا دستخوش همان جزمی گرایی تحمیل شده بر مسئلۀ زمین شده است! آن هم در حالی که شاید هنوز که هنوز است گردش زمین برای همۀ صاحبنظران امروزی ما ثابت نشده باشد(!)، ولی گردش زمان و جلو رفتن آن از دیرباز برای همۀ عوام النّاس امری محتوم و پذیرفته شده بود. چند صد سال بعد، این قرون وسطی به چه نامی نامیده خواهند شد؟ آیا از وسط دو نیم شده و نیمی به سود قرون قدیم و نیمی به سود قرون جدید کنار گذاشته خواهند شد؟ یا آنکه جای خود باقی مانده و بعد از قرون جدید و قرون(!) معاصر، قرون دیگری نیز تحت عنوان معاصر دور و معاصر میانه و معاصر نزدیک و معاصر نزدیکتر و معاصر خیلی نزدیکتر و... به تاریخ اضافه خواهند شد؟! جالب اینکه توصیف اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و علمی جهان در این قرون وسطی هم همه بر مبنای اوضاع اروپا بوده و انگار نه انگار که تمدّنی هم به اسم تمدّن بزرگ اسلامی در همان روزگار در بخش اعظم جهان آن روز در حال درخشش بوده است.
  6. ماقبل تاریخ: اینان به همان دلایلی که تاریخ دوران به اصطلاح میانی را فقط با عیار اروپا می سنجند، دوران باستان را هم با همان عیار سنجیده و تمدّنهای باستانی ملّتهای غیر اروپایی جهان را نادیده می گیرند. تاریخ در درجۀ اوّل به معنای حوادث و وقایع اتفاق افتاده و در درجۀ دّوم به معنای نوشتارهای حکایت کنندۀ آن حوادث و وقایع است. مثلاً وقتی می گوییم "تاریخ تحریف شده است"، منظورمان معنای دوّم آن است. امّا در این مورد، با خلط نابجای این دو تعریف، آمده اند و دوران قبل از اختراع خط را -که تنها یکی از شیوه های تاریخنگاری است- آن هم با زمانی ادّعایی و اثبات نشده -که حداقل 1500 سال از زمان اصلی متأخّرتر است- دوران ماقبل تاریخ نامیده اند و روی این حساب همه چیز قبل از 3000 پ.م از فسیلهای صدهامیلیون سالۀ دایناسورها گرفته تا تجهیزات 5 هزار و چند صد سالۀ علمی و فنّی تمدّن شهر سوختۀ ایران، همگی متعلّق به ماقبل تاریخ اند! اصلاً اگر قرار بود همۀ تاریخ به صورت نوشته و یک جا به دست ما برسد، دیگر رشته هایی چون باستانشناسی و اسطوره شناسی و زبان شناسی و... چه معنایی داشت؟
  7. پست مدرنیسم: مدرنیسم سبکی بود که در ادبیات و هنر معاصر اروپا پیدا شد و اساس آن اعتراض به سنّّت بود. بعدها با قدرت گرفتن هواداران این سبک ادبی و هنری در عرصۀ اقتصادی و سیاسی، اینطور در بین همۀ هنرمندان و اصحاب فضیلت دنیا القاء کردند که گویی سنّت -آن هم با آن معنای متفاوت غربی و اسلامی آن- فقط یک نقطه مقابل دارد و آن هم مدرنیسم است. اینگونه شد که در عرصه ای مثل شعر، قاعدۀ به زبان جدید نوشتن با نوشتن به سبک مدرنیسم خلط گردید و همۀ شاعران را به نوعی ملزم به پیروی از این سبک بخصوص کردند! دیگر سبک های پدید آمده به موازات آن را نیز بر همان پایه نامگذاری نموده و به همان شیوۀ پیشین، آنها را هم نه سبک بلکه قاعده و هنجار جا زدند و بقیۀ سبک های معاصر و آیندۀ آنها را نادیده گرفتند. کار به جایی رسید که عده ای از عصر مدرنیسم و به تبع آن عصر پست مدرنیسم سخن گفتند و این سوزن ناروا در همین پسوند مدرنیته گیر کرده و اصطلاحاتی چون پسا پست مدرن، ترانس مدرن و... هنوز هم اختراع شده و ترویج می گردد. نظیر آنچه که در توضیح قرون وسطی گذشت. در جامعۀ ما نیز که هنوز با آن معیارها وارد عصر مدرنیسم نشده است و دوران گذار او به تجدّد، خود به صورت بخشی از سنّت درآمده است، عدّه ای هوادار این مصادیق واهی جدید و فراجدید شده اند!

در عرصۀ عملی نیز برنامه هایی مانند: یکدست سازی فرهنگی، خرده گرفتن بر حقوق بشر اسلامی، اهانت به مقدّسات ادیان و مذاهب دیگر(نظیر کاریکاتورهای موهن در نشریات اروپایی و یا آنچه به عنوان تشیع(!) از برخی شبکه های تلویزیونی لندن تبلیغ می شود)، ممنوعیت حجاب برای اقلّیت مسلمان اروپا و... مواردی هستند که سنخیتی با اندیشۀ نسبی گرایی ندارند. مدّعیان نسبی گرایی اگر راست می گویند، به این موارد گیر بدهند. از همۀ اینها گذشته، جناب پروفسور آلبرت اینشتین پدر نسبیت، خود می گوید:

«متافیزیک بر فیزیک احاطه دارد، آنسان که فیزیک نسبیتی بر فیزیک کلاسیک احاطه دارد».


امید شمس آذر
۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

انگار همین دیروز بود که من با هزار آرزو در دل و خیال در سر، روبروی پنجره می نشستم. آهوها، بوته های گل سرخ و درختان ابری هم در آسمان به این طرف و آن طرف می رفتند و گویی منتظر بودند؛ منتظر شنیدن قصّه های شیرین پنجره. و پنجره لب باز می کرد و شروع می کرد به قصّه گفتن برای من و آ نها... .

تا آ ن روز که تو آمدی و هنگام نمازت، سایه قنوتت بر دامن پنجره پهن شد. از آن روز بود که پنجره از توصیف تو لال شد. اکنون سالهاست که پنجره در سکوت سنگین خود به سر می برد و جز ناله هایی تاریک، صدایی از پنجره به گوش نمی رسد !


امید شمس آذر
۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه جهانی ست -خدایا!- همه شور و همه شر؟

اینچنین بوده مگر عاقبت حال بشر؟


تا به کی غائله و فتنه و آشوب خسان؟

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟


دیگر اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درخت ستم از ریشه کند همچو تبر


اینک از جادّه پیداست غباریّ و دلم

می‌دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

طی شود شام و دمد صبح و شود وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


گل بهمن چو شکوفا بشود، فاصله‌ای

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر...

آشنایی با افسانه ی سیمرغ


قاف تا قاف گرفته ست صفیر سیمرغ

همه آفاق به اشراق پیام خاور


نگران چیستی از سوختن بال و پری؟

پر سیمرغ درافتاده به آتش دیگر!



امید شمس آذر
۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر
سوار تاکسی بودم و به گفتگوی مجری برنامۀ رادیویی با کارشناس مهمان گوش می‌دادم که دربارۀ آثار و فواید خوشبینی و داشتن نگاه مثبت در زندگی صحبت می‌کردند. کارشناس در انتهای بحث، سمت سخن را به جملۀ معروف حضرت زینب(س) کشاند که بعد از واقعۀ کربلا دربارۀ تمام آن حوادثی که در آن مدّت بر سرشان آمده بود، در یک عبارت کوتاه فرموده بودند: «ما رأیت إلّا جمیلاً» جز زیبایی چیزی ندیدم؛ و چنین تفسیر کرد که: بیایید مانند حضرت زینب(س) دنیا را زیبا ببینیم! اینکه دنیا را زیبا ببینیم، در جای خود بحث درستی است؛ امّا آیا منظور حضرت زینب(س) از این سخن نیز صرفاً مثبت‌اندیشی و زیبانگری است و الگویی که ما باید از آن برگیریم در این مورد خلاصه می‌شود، یا منظور اظهار رضایت از انجام وظیفه یا حتّی بیشتر و بالاتر از آن است؟ اگر بنا بر زیبایی‌نگری صرف بود، اصلاً چه قیام و اعتراضی در برابر حکومت یزید صورت می‌گرفت که بخواهد به آن حوادث نیز منجر شود؟ یا قبل از آن چه مقاومتی در مقابل اصحاب سقیفه از سوی حضرت زهرا(س) پدید می‌آمد که به جریانات منتهی به شهادت ایشان بینجامد؟
چنین تفسیرهایی -که ان شاءالله ناآگاهانه بوده- اگر در سطح وسیع و در بلندمدّت در جامعۀ ما جا باز کنند، نگران‌کننده بوده و موجب انحراف از مسیر واقعی اهل بیت (ع) می‌گردند. آنگاه دیگر درد و درمان از هم بازشناخته نمی‌شوند تا بخواهیم دردها را درمان هم بکنیم!

امید شمس آذر
۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر
شاعرانی که مثل بنده حقیر هنوز کتاب به چاپ نرسانده‌اند، پیوسته از چپ و راست توسط دوستان دلسوزشان توصیه می‌شوند که از انتشار اشعارشان در فضای مجازی جداً پرهیز کنند تا مبادا مورد عنایت سارقان باهوش و باادب قرار گیرند و عمدتاً نیز به این توصیه‌ها گوش نمی‌کنند! من از ابتدا علی‌رغم تمام مخاطرات امنیتی احتمالی، با نام، عکس و مشخصات پروفایل واقعی خودم در فضای مجازی فعالیت کرده‌ام و از آنهایی نیستم که به اسم احتیاط در برابر عده اندکی سارق اینترنتی، روی خوش خود را از دوستان "سایبری" خودم دریغ کنم؛ اما عرصه دیگر برای سارقان مذکور فراهم است که تنها خودشان در آن فعالند و در بین دوستان خوب مستتر نیستند. از این رو در آن مورد احتیاط به کار می‌گیرم و دیگران را هم به احتیاط در آن توصیه می‌کنم. آن عرصه، عرصه فراخوان‌های رنگارنگ ادبی است. فراخوان‌های نامطمئنی که ویژگی همیشگی‌شان متقاضیان بالاست و گزینش کم و داوری‌های بی‌حساب و کتاب. تنها راه اطمینان از مصون ماندن در برابر سرقت ادبی در اینگونه فراخوان‌ها، راحتی خاطر از این حداقل است که اگر هم جزء برگزیدگان جشنواره نشدی، دستکم بالای سن رفته و شعرت را قرائت خواهی کرد و آن پایین کسی را خواهی داشت که فیلمت را بگیرد و برای خودت ارسال کند. در غیر اینصورت، ارسال بی‌حساب بهترین اشعار در موضوعات سفارشی یا آزاد به چنین جشنواره‌هایی، چه معنایی خواهد داشت؟
شما را نمی‌دانم، ولی ما به عنوان نمونه چند سالی است پی در پی برای جشنواره منطقه‌ای شعر رضوی اثر می‌فرستیم؛ اما در حالی‌که هر بار تعداد کثیری از آثار اکثراً ضعیف و به ندرت قوی توفیق قرائت یافته و حتی جزء آثار برگزیده نهایی مورد تقدیر قرار می‌گیرند، هیچکدام از آثار ارسالی از شهرستان ما برای قرائت دعوت نمی‌شوند و چند سالی است این سؤال ما از مسئولین امر بی‌پاسخ مانده است که: اگر گزینش سختگیرانه‌ای در کار نیست و همه دعوتند، پس چرا ما محرومیم و اگر محرومیت ما به خاطر سختگیری در گزینش است، پس چرا عمده آثار دعوت‌شدگان ضعیف و سخیفند؟؟ با وجود چنین ناداوری‌هایی، آثار ارسالی به جشنواره "سربرگ" که برگزیده‌ای از همه آثار ارسالی از همه انجمن‌های ادبی در همه شهرستان‌های کشور را در قالب آثار منتخب استانی چاپ خواهد کرد (یعنی از هر چندهزار شاعر یک شعر و آنان هم قاعدتاً شناخته‌شدگان و صاحب‌کتابان)، نهایتاً به کجا خواهند رفت؟!
شما را نمی‌دانم، ولی من تا اطلاع ثانوی خوشبین نیستم.

امید شمس آذر
۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

حضرت علی علیه السلام درباره بزرگترین بی‌نیازی می‌فرمایند:

بزرگترین توانگرى نومیدى است از آنچه در دست مردم است.


بی‌نیاز کسی است که چشمش به مال و ناموس مردم نیست. چشم و دل خود را مدیریت می‌کند و از آنچه در اختیار دیگران است به کلی دل می‌کَند. اما کسی که همیشه چشم و دلش پیش داشته‌های دیگران است و دائم خودش را با آنها مقایسه می‌کند، چیزی جز حسرت و غم و غصه نصیبش نخواهد شد.

ناامید بودن از آنچه که در دست مردم است یعنی دل کَندن و دل نبستن به داشته‌های دیگران ، یعنی قانع و راضی بودن به داشته‌های خود. نتیجه این رضایت قلبی ، آرامش در سایه بندگی خداوند است و این بزرگترین ثروت و بی‌نیازی آسایش بخش برای هر انسان می‌باشد.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قبلاً در مطلبی، تفاوت ولایت‌پذیری از سر اعتقاد قلبی را که پیشتر با دلایل عقلی اثبات شده باشد، با احترام ناشی از ترس به ساحت "شخص اوّل مملکت" توضیح داده بودم؛ امّا در کنار ترس، همواره عامل دیگری نیز که همانا "طمع" باشد، وجود دارد که در ما را در مقام ابراز این ولایت‌پذیری دچار اشکال کرده و به مرزهای چاپلوسی و مجیزگویی می‌رساند. شخص ولیّ فقیه از این‌گونه موارد که تشخیص مصادیقش نیز سخت نیست، به شدّت بیزار بوده و بارها اعلام انزجار کرده‌اند؛ ولی آن گروه از ولایتمداران عاری از تشخیص و هنر، این اعلام برائت و انزجار را به حساب شکسته‌نفسی ایشان گذاشته و بی‌توجّه به خطری که از این مجرا عاید نظام و انقلاب اسلامی می‌شود، همچنان به روش غلط خود ادامه داده‌اند. فی‌المثل با مشاهدۀ نارضایتی امام‌خامنه‌ای از برگزاری جشن تولّد برای‌شان و دستور به جمع کردن بساط این مراسم برای همیشه، سال‌های بعد آمده‌اند و برای سالروز تبعید ایشان به جیرفت شب شعر گذاشته‌اند! برگزاری همایش تشریح ابعاد شخصیّتی و عملکرد مدیریّتی ایشان -مانند آنچه که در سال‌های اخیر در تبریز برگزار شد- اشکالی ندارد، ولی محور قرار دادن شخص ولیّ فقیه به جای مقام ولایت فقیه در بزرگداشت‌ها و تجلیل‌های اینچنینی، نهایتاً نظام ما را نیز نزد افکار عمومی جهان تا حدّ نظام واتیکان تنزّل می‌دهد.

نمونه‌ای از این اشتباهات را در سایت "جام نیوز" مشاهده کردم که متعلّق بود به ماجرای رباعی شاعر جوان و توانای انقلابی جناب اقای میلاد عرفان‌پور که در دیدار رهبری با خانوادۀ یکی از شهیدان مدافع حرم، ایشان را با مشاهدۀ آن شعر که زیر عکس شهید نوشته شده بود، به گریه انداخته و نام شاعر این شعر را جویا شده بودند:

«ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند

از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدّعیان صف اوّل بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند».

اصطلاح صف اوّل از این زمان به بعد بود که در ادبیّات انقلابی کشور جا باز کرد و به دنبال خود، ماجرای شعرخوانی عید فطر حاج میثم مطیعی را نیز پدید آورد که با اعلام امام که "من نیز صف اوّلی‌ام"، غائله‌ای که می‌رفت به دستاویز غیرانقلابیان برای کوبیدن جوانان انقلابی تبدیل شود، رنگ و بویی دیگر به خود گرفت. امّا شاعر دیگری در جوابیّۀ رباعی پیش‌گفته، غزل کوتاهی با یک_دو ایراد کوچک وزنی سرود که اثری از ولایت‌پذیری اعتقادی عقلانی در آن نبوده و به نظر می‌رسید از سر شتاب و عجله بوده است. حال بدون خرده‌گیری خاصّی بر شاعر این جوابیّه (آقای علی سلطانی‌وش) که به هرحال انقلابی هستند و نیّت‌شان خیر بوده، شیوۀ انعکاس این جوابیّه در سایت خبری گفته شده، طوری بوده که انگار -زبانم لال- میلاد عرفانپور اشتباه کرده و رهبری را به گریه انداخته (به چه حقّی؟)، پس این هم جوابش! شعر یاد شده را می‌توانید در زیر مشاهده کنید (نکتۀ انحرافی قضیه کجاست؟ آری! عبارت "آقای جهان" که هرگز جایی در ادبیّات انقلاب و نظام اسلامی ندارد و نخواهد داشت) :


ان شاءالله همگی از ولایمداران واقعی باشیم و بمانیم.

آمین


امید شمس آذر
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

نسب موسی(ع): موسی بن عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب(ع). پیش از فتح مصر به دست کمبوجیه، 26 سلسله فراعنه به مصر حکومت کردند. معنای فرعون: 1- "فآه" حرف تعریف + "رآء" به معنی خورشید. 2- "ادرو" لفظ قبطی به معنی پادشاه. 3- "فارا" به معنی قصر + "آوه" به معنی عالی (قصرعالی یا دربار که مجازاً بر خود پادشاهان اطلاق شده). در زبان اروپایی "فارااوه" تلفّظ می‌شود. 4- "فارع" به معنی حاکم یا کاهن + "اون" نام شهری از شهرهای مصر. چون کاهن یا حاکم شهر اون بر تمام مصر حکومت یافت، او و فرزندانش و بعدها تمام پادشاهان مصر را فرعون نامیدند. "فوتی فارع" پدرزن یوسف(ع) و کاهن اون بوده است. از میان معانی یاد شده، معنی سوّم صحیح‌تر به نظر می‌رسد؛ چنانکه امروزه نیز در میان ما اطلاق عناوینی چون حضرت، مقام، منزل و... برای مردان و زنان محترم به جای اسم خودشان مرسوم است. فراعنۀ معروف: 1- ریان بن ولید ([آ]پوفیس) از سلسلۀ 15 از خانوادۀ هیکسس‌ها معاصر یوسف(ع). 2- قابوس بن مصعب (خیان، رامسس یا رعمسیس دوّم، به یونانی سوس‌تر) نفر سوّم از سلسلۀ 19. 3- ولید بن مصعب (منفلیفی یا منفتاه) 1491 پ.م. آسیه محرّف اسنات است که از نسل فرعون زمان یوسف(ع) بوده که به نقل مشهور عبارت از آمن‌هوتپ چهارم بوده که نام خود را بعد از گروش به یکتاپرستی به آخن‌آتون تغییر داد. اختلاف در نام عربی و مصری برخی از این شخصیّت‌ها، ممکن است به خاطر ترجمه شدن نام آنها به عربی بوده باشد. حزقیل نیز عبارت از مؤمن آل فرعون بوده که همان نجّار سازندۀ صندوق برای مادر موسی(ع) یا برادرزاده یا خزانه‌دار فرعون یا شوهر ماشطۀ دختر فرعون بوده است. (خزائلی). بلایای ده‌گانه‌ای که بر فرعونیان نازل شد، شامل: 1- خون شدن آب، 2- وزغ، 3- پشه، 4- مگس، 5- طاعون، 6- طوفان، 7- دمل، 8- ملخ، 9- ظلمت، 10- مرگ ناگهانی نخست‌زادۀ فرعون. (خزائلی). نام قارون در تورات به صورت قورح آمده است. کورا نیز صورت دیگری از آن است. قورح به معنی کدو است که شاید با "قیرا"ی ترکی هم‌ریشه باشد. قارون پسر یعار از خانوادۀ لاویان مخالف هارون و از وزرا و مشاورین فرعون بود که به ریاست 250 نفر بر هارون می‌شورد. کلید خزانه‌هایش بار 300 شتر بوده و معروف است که زوجه‌اش او را علیه موسی(ع) شورانده است. (خزائلی). شامری (سامری) نیز از نسل شمرون بن یشاکر فرزند چهارم یعقوب(ع) بوده. برخی شمرون بن یساکار را نام اصلی خود سامری گفته‌اند. نام سامری منسوب است به سامره که در اصطلاح یهود و مسیح به معنی مرتد است. سامر در عربی به معنی قصّه‌گو است. سمائیل نیز نام دیگر ملک‌الموت یا عزرائیل است. بنای سامره در 920 پ.م صورت گرفته است. به قولی دیگر، سامره محرّف یامرس (gamres) است که از جمله رؤسای سحرۀ فرعون بوده. این سه تن (فرعون، قارون، سامری) دشمنان اصلی موسی(ع) در دوران پیامبری‌اش بودند.

اسامی نقباء بنی‌اسرائیل: از نسل روئین، شموع بن زکور. 2- از نسل شمعون، شافاط بن حوری. از نسل یهودا، کالیب بن یفنه. 4- از نسل یساکار، یجآل بن یوسف. 5- از نسل افرایم، هوشع بن نون. 6- از نسل بنیامین، فلطی بن رافو. 7- از نسل زبولون، جدّیئیل بن سودی. 8- از نسل منیسی، جدّی بن سوسی. 9- از نسل دان، عمیئیلی بن جمّلی. 10- از نسل اشیر، ستور بن میکائیل. 11- از نسل نفتالی، نحبی بن وفسی. 12- از نسل جاء، جائوئیل بن ماکی. (خزائلی). از نسل یوسف(ع) نیز می‌گویند پیامبری نیامد. تاریخ ملّت یهود به چهار دوره تقسیم می‌شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور [تولّد] موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. یوشع(ع) بلاد اریحا را فتح کرد و در 120 سالگی 27 سال پس از رحلت موسی(ع) رحلت کرد. یوشع(ع) در 97 سالگی به پیامبری رسید و در 1723 پ.م وفات یافت. طالوت بن قیس بن افیل از خاندان بنیامین(ع) و نام اصلی‌اش شائول بود. حنّان نیز نام پدر اوریا جدّ مادری سلیمان(ع) بود و بت‌شبع همسر اوریا جدّ مادری سلیمان. (خزائلی). نسب داوود(ع): داوود بن ایشی بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمی‌نادب بن رام بن حضرون بن فارص بن یهود بن اسحاق(ع). سیمرغ از پرنده‌های سلیمان بوده است. آصف(ع) 126 سال عمر کرد. ادونیا نام برادر سلیمان بود که دشمن او بود. سلیمان چهارمین پسر داوود از بت‌شبع بوده. ناتان نبی او را سلیمان نامید، زیرا زمان سلطنت او دوران صلح و آرامش می‌بود. نام دیگرش یدیدیا یعنی محبوب خداست. آبشالوم برادر و رقیب سلیمان بعد از آنکه کشته شد، جای خود را به ادونیا داد. بعد از او هدد و یربعام دو تن از لشکریان اسرائیل بر ضدّ او برخاستند. به روایتی: 40 یا 72 تن از بنی جانّ به نام سلیمان پیش از آدم می‌زیسته‌اند و تسلّط جهانی داشته‌اند. برخی سلیمان را از ریشۀ شل+یمه یا همان شاه جم(جمشید) دانسته‌اند. امینه زوجۀ سلیمان، دختر پادشاه شام بود پس از قتل پدرش. آصف یا قطفیر، شیطان ربایندۀ خاتم بود. آسمودائی یا سخر دیوی بود که به وسیلۀ بنیاهو مسخّر سلیمان شد. قالیچه یا شهر توسّط باد حمل می‌شد. نحوست روز سیزدهم یادگار یونانیان است. (خزائلی). عفریت مصحّف آفرودیت است. بنیاهو، ملخیا و استور همان آصف یا آساف است. کیتار پایتخت کشور سبا بود. سبا لقب عبدالشّمس پدر حِمیَر است که نام سرزمین و نام قبایل سبا مأخوذ از نام اوست. سبا مملکتی بوده است در شمال آفریقا. شبا نام دولت و قبیله‌ای بوده در جنوب عربستان. مآرب نیز پایتخت سبا بوده. سابقۀ سبا از قرن 8 میلادی به قبل که سدّ مآرب از زمان سمعهیل و پسرش یثعمر ساخته شده به قبل، شروع می‌شود و تا سال 532 میلادی و شکست سدّ و تفرقۀ سبا ادامه داشته است. این سدّ از سال 450 میلادی رو به ویرانی بوده و نتوانستند تعمیرش کنند. اترامیتا همان حضرموت است. در کتیبه‌ها و افسانه‌های شمال عربستان، نام چندین ملکه از جمله سامیس (نزدیک به شمس) آمده است. حبشی‌ها خاندان سلطنتی خود را به فرزندان سلیمان از ملکۀ سبا به نام مکی‌دو می‌رسانند. مورّخین یونانی ملکۀ سبا (بلقیس) را بلسیوس نامیده‌اند، مرکّب از بل (بعل) و... . فقولیس نام ملکۀ سبا در زمان یوسف مورّخ یهودی بوده است. بلقمه یا یلقمه نام مادر ملکۀ سبا بود. لقما نیز یکی از ربة‌النّوع‌های سبا است. به موجب تاریخ بلعمی: بلقیس از پادشاه چین و یک پری متولّد شده. بیرونی تولّد بلقیس را از یکی از شیاطین پنداشته است. زمخشری و دیگران وی را دختر حمیر بن سُرجیل یا دختر سُرجیل از ملوک حمیر می‌دانند. (خزائلی). الیاس(ع) از نسل هارون است و نسب او: الیاس بن یاسین بن قنحاص بن عزار بن هارون. نسب الیسع(ع): الیسع بن اخطوب. در دمشق مدفون است و 750 سال عمرش بوده. یسع(ع) در 1056 پ.م ظهور کرد. الیسع به معنی ناجی فرزند شافات به معنی قاضی است. عوبدیا ضایط خانۀ آحاب صد نفر از انبیاء بنی‌اسرائیل را در مغاره‌ای پنهان کرد و به ایشان نان و خورش رسانید و آنان را از شرّ ایزابل زوجۀ آحاب که انبیاء بنی‌اسرائیل را به قتل می‌رسانید، نجات بخشید و به ذوالکفل به معنی صاحب حمایت و آسایش ملقّب شد. (به روایتی). نسب حزقیال(ع): حزقیال بن ادریم. عزیر همان عزرا یا اسدراس (Esdras) که به امر اردشیر اوّل پادشاه هخامنشی، بقیّۀ یهودیان مقیم ایران را با خود برداشته و به فلسطین آورده است. اردشیر او را تقویت کرده و وسایل این مهاجرت را برای او فراهم ساخته است. چهار کتاب به عزرا نسبت می‌دهند؛ لکن بعضی کتاب سوّم و چهارم او را مجعول می‌دانند و کتاب دوّم را هم به نحمیا نسبت می‌دهند و برخی تواریخ ایّام را نیز از عزرا می‌دانند. در کتاب چهارم عزرا مرقوم است که: عزرا جام آب آتشین را نوشید و تورات بر لوح خاطر او منقوش گردید. می‌گویند: اوستا یکباره در حافظۀ "آذرمارسپندان" پس از چند ساعت بیهوشی ظاهر شد. (خزائلی). کالیب(ع) 130 سال عمر کرد. ناتان(ع) در 1197 پیش از میلاد وفات یافت. آلی(ع) در 1275 پ.م ظهور کرد و در 1243 پ.م در 78 سالگی وفات یافت.
تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir


نتیجه تصویری برای جوانمردی حضرت موسی


امید شمس آذر
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اریک فون دانیکن باستان‌شناس معروف سوئیسی و نظریّه‌پرداز فضانوردان باستانی می‌نویسد: «کهن‌ترین و مهم‌ترین فهرست ارزشمند باستانی با نام "نامنامۀ پادشاهان بابل باستان / و.ب. ۴۴۴" در فهرست آثار باستانی به ثبت رسیده است. این نامنامه بر روی قطعه‌ای به ارتفاع ۵/۲۰ سانتی متر که به خوبی فهرست پادشاهان اصلی اسرار آمیز را از زمان پیدایش انسان در سطوح جانبی خود جا داده است، حک شده است. در فاصلۀ 1953 تا 1730 ق.م در دورۀ نخستین سلسلۀ پادشاهی در ایسین -شهر سلطنتی باستانی در جنوب بابل- نامنامۀ پادشاهان تهیّه شده است که رونگاری‌هایی از آن به دست بروسوس که کاهنی بابلی بود، در قرن چهارم یا سوّم قبل از میلاد افتاد و وی آنها را به زبان یونانی ترجمه نمود. با این که این ترجمه صددرصد قابل اطمینان نیست، امّا بالاخره راهی به سوی گذشتۀ ما می‌گشاید. در سال ۱۹۳۲ اصل نامنامۀ پادشاهان در خسروآباد عراق در نزدیکی شهر موصل در درّۀ دجله کشف گردید. حال، پژوهشگران اسامی و تاریخ‌های اصلی را در اختیار داشتند. ادامۀ آن به نام نامنامۀ پادشاهان بابل آ. مشهور است. قسمت نخست آن که اسامی و تاریخ نخستین سلسله می‌باشد، ناخواناست. نامنامۀ پادشاهان ب. مملوّ از سوراخ و شکاف است. این فهرست، شامل اسامی پادشاهان سلسله ی بابل (۱۸۳۰ تا ۱۵۳۰ ق.م) می‌باشد. بنابراین، ما تا آنجا که می‌توانیم این نامنامه را بخوانیم، اسامی حاکمان سومری و بابلی و تاریخ آنها و مدّت حکومتشان را اختیار داریم. براساس سند و.ب ۴۴۴ : نخستین ده پادشاه از زمان پیدایش تا طوفان بزرگ، مجموعاً ۴۵۶۰۰۰ سال حکومت کردند. پس از طوفان بزرگ "پادشاهی دوباره از آسمان به زمین آمد". ۲۳ پادشاه که پس از طوفان پادشاهی کردند، مجموعاً ۲۴۵۱۰ سال و سه ماه سه و نیم روز حکومت نمودند. همۀ پژوهشگران به جز سر "لئوناردو وولی" به آن شک کردند». سپس در ادامه، بخش‌هایی از نامنامۀ پادشاهان را به شرح زیر می‌آورد:

http://www.xeer.ir/wp-content/uploads/2017/04/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%B1.jpg

«وقتی پادشاهی از آسمان آمد، سلطنت در اریدو بود. "آلولیم" پادشاه اریدو بود. او ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "آلالگار" ۳۶۰۰۰ سال حکومت کرد. دو پادشاه ۶۴۸۰۰ سال حکومت کردند. در بد بد تیبرا "ان‌منلوآنا" ۴۳۲۰۰ سال سلطنت کرد. "ان‌من‌گال‌آنا" ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که چوپان بود، ۳۶۰۰۰ سال سلطنت کرد. سه پادشاه ۱۰۸۰۰۰ سال حکومت کردند. در لاراک، "ان‌زیب‌زی‌آنا" ۲۸۰۰۰ سال سلطنت کرد. یک پادشاه ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "ان‌من‌درآنا" که پادشاه سیپار بود، ۲۱۰۰۰ سال حکومت کرد. یک پادشاه ۲۱۰۰۰ سال سلطنت کرد. "اوبارتوتو" در شورو پاک ۱۸۶۰۰ سال حکومت کرد. هشت پادشاه در پنج شهر ۲۴۱۲۰۰ سال سلطنت کردند. آنگاه طوفان آغاز شد. پس از آن که طوفان تمام شد، پادشاهی دوباره از آسمان فرود آمد. پادشاهی در کیس. پادشاه کیس، "گااور" بود که ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "گولانیداباآناپد" ۹۶۰ سال حکومت کرد. "زوکاکیپ" ۹۰۰ سال حکومت کرد. (و پادشاهی) ۳۲۴ سال (سلطنت کرد). "لوگال‌باندا"ی آسمانی یا همان "آتاب" ۶۰۰ سال حکومت کرد و پسر "آتاب" ۸۴۰ سال سلطنت کرد. "اتانا"ی چوپان که به آسمان رفت و آرامش را به کشور آورد، پادشاهی بود که ۱۵۶۰ سال حکومت کرد. "بالی" پسر اتانا ۴۰۰ سال سلطنت کرد. "تیزکار" پسر "سامونگ" ۳۰۵ سال سلطنت کرد. "ایلتاسادوم" ۱۲۰۰ سال سلطنت کرد. "(مس)کیاگ‌گا(سر)" پسر خدای خورشید که کاهن اعظم و چوپان بود، ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که ماهیگیر بود، در شهر کوآ ۱۰۰ سال سلطنت کرد. "گیل‌گمش" آسمانی که پدرش "لیودومون"، کاهن اعظم کولاب بود، ۱۲۶ سال حکومت کرد. "اورنونگال" پسر گیل‌گمش، ۳۰ سال حکومت کرد. "لاباسر" ۹ سال حکومت کرد. و... ». سپس می‌افزاید: «برخی از نام‌های نامنامۀ پادشاهان در کتیبه‌های گلی و الواح خشتی نیز یافت شده که این موضوع مدرکی بر هویّت راستین نامنامۀ پادشاهان است و ثابت می‌کند اسامی پادشاهان ساخته و پرداختۀ ذهن تاریخ‌نگاران نیست. این پادشاهان روزگاری وجود داشته‌اند و نحوۀ حکومت آنان در سرزمین‌ها و بر مردم‌شان در کتیبه‌ها ثبت شده است». فون دانیکن تمامی عجایب دنیای باستان را به فضانوردان فرازمینی نسبت داده و مدّعی است منظور از "خدایان" هم در فرهنگ مردمان باستان همین‌ها بوده‌اند. در اصل وجود حیات هوشمند فرازمینی شکّی نیست و آیات و روایات دینی ما نیز بر آن تأکید دارند؛ امّا شیوۀ امثال این باستان‌شناس آماتور که خود گاهی به عوام‌فریبی ها و دروغگویی‌هایش اعتراف کرده است، مطلق‌نگرانه و افراطی است. یکی از محقّقان همفکر او "زکریّا سیتچین" باستان شناس مقیم آمریکا و اصلاً اهل جمهوری آذربایجان بود که در آثارش، پیدایش تمدّن بشری و بلکه اصل خلقت انسان را هم به موجودات فضایی نسبت داده است! وی برای این نامنانه تفسیری نوشته است که به فرضیّۀ "داستان‌های زمین" شهرت دارد.

این متن تخیّلی -آنچنانکه مشاهده کردید- بر پایۀ فرضیّات پیرامون سیّارۀ "نیبیرو" و نژاد "آنوناکی" و مفاهیم مرتبط با آنهاست. مشخّص نیست زکریّا سیتچین بر چه اساسی این تاریخ‌ها را تعیین کرده است؛ امّا اگر بر پایۀ کتیبه‌های سومری و با وفاداری به نامنامۀ پادشاهان باشد، در اینجا نیز باید فاصلۀ این وقایع از همدیگر بر حسب ماه باشد که پذیرفتنی‌تر است و این، قاعده‌ای کلّی است که طبق نظر مرحوم ذبیح بهروز در مورد زمان‌های اغراق‌آمیز در هر کتیبۀ باستانی دیگری صدق می‌کند. (ابراهیم پورداوود در این موارد اعداد ۴ رقمی را ۳ رقمی فرض کرده، ولی نظر بهروز صحیح‌تر است). با این وجود، باز هم اعداد اغراق‌آمیزند. به عنوان مثال: «در مدارک تاریخی، اوّلین حاکم سومر اتانا (Etana) پادشاه کیش (حدود ۲۸۰۰ پ.م) بود، که بعدها در سندی نوشتاری به عنوان "مردی که تمام سرزمین را به ثبات رساند" معرّفی شده است... . بلافاصله پس از مرگ مس‌آنیپادا، شهر اوروک تحت رهبری گیل‌گمش (Gilgamesh) (حدود 2700-2650 پ.م) -کسی که اعمال و کردارش در داستان‌ها و افسانه‌ها تجلیل می‌شود- به مقام حکمروایی سیاسی دست یافت». (ادموند گاردون و ساموئل نوا کرامر: تمدّن سومر، ترجمۀ زهره دودانگه). مشاهده می‌شود که فاصلۀ اتانا با گیل‌گمش از نظر تاریخی بیش از 1/5 سده نیست؛ ولی در نامنامۀ پادشاهان حتّی اگر سال‌ها را ماه تلقّی کنیم، این فاصله به 400 سال می‌رسد! گذشته از آن، در مسوّدۀ سیتچین، حوادث مورد ادّعا در حالی بعضاً فاصله‌ای چندده‌هزار ساله و حتّی چندصدهزار ساله با همدیگر دارند که بازیگران آن ثابت هستند و گویا در طول این فاصلۀ طولانی، حادثۀ خاصّ طبیعی یا انسانی دیگری بر روی زمین رخ نداده است که در کلّیت حوادث اثرگذار باشد. عمر دراز این بازیگران نیز که شخصیّت اوّلیۀ خدایان بعدی بین‌النّهرین معرّفی شده‌اند، آن‌قدر دراز و حضورشان از ابتدا تا انتهای این داستان چندصدهزارساله آن‌قدر ثابت است که با نظریّۀ "نسبیّت زمان" نیز قابل توجیه نیست! همچنین در این بین، طوفان ادّعایی جهانی را رخ داده در حدود 13000 سال پیش و آن را نیز برابر با طوفان نوح(ع) ذکر کرده است که باید توجّه داشت از نظر تاریخی، طوفان نوح(ع) چیزی در حدود 5100 سال پیش (3101 پ.م) واقع شده است. نکتۀ مهمّی هم که بدان توجّه نکرده، این بوده که: ملل جهان ابتدا باهم یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند. اگر تأکید سومریان بر طوفان بزرگ را برای این موضوع جدّی بگیریم، مطمئنّاً اسامی بسیاری از فرمانروایانی که سومریان بعد از طوفان، آنان را دیگر از خود نمی‌دانسته‌اند، می‌بایست از این میان حذف شده و جای آن با "کش دادن" زمان فرمانروایی دیگران پر شده باشد. در آخر نیز با چاپلوسی خاصّی، یهود را میراث‌داران علم و تمدّن گذشتۀ بشریّت شناسانده است!


امید شمس آذر
۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر