من عمامۀ آن بزرگوار را همچون پرچم سفیدی دیدم که پس از سالها تردید به نشانۀ تسلیم در برابر غرب بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
من عمامۀ آن بزرگوار را همچون پرچم سفیدی دیدم که پس از سالها تردید به نشانۀ تسلیم در برابر غرب بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
تبحّر خاصّی پیدا کرده ام. مغلطه می کنم و توجیه می کنم و باورم می شود.
بعد خودم می نشینم و پاسخ می دهم و قانع می شوم.
.
.
.
.
کجایی بن بست بهانه ها ؟!
گفت: «تمام کن این مشغله های ذهنی کنونی ات را، باور کن دو سال بعد به همۀ اینها خواهی خندید».
گفتم: «خیلی وقت است که می دانم اینها خنده دار هستند؛ امّا اگر بخواهم روزی بخندم در "خودآگاه"م خواهم خندید... . و خدا آن روز را نیارد! ».
در مسافرتی در راه بازگشت، اتوبوس چند دقیقه ای نگه داشت برای تجدید قوای مادّی و معنوی مسافران. گلاب به روتون در یکی از مراحل تجدید قوای مادّی بودیم که یک دفعه برق ها قطع شد... . از همه سو فریاد اوه اوه اوه به نشانۀ اعتراض بلند شد. خواستم برای ابراز لطف صدا بزنم:
مچّکریم روحانی...!!!
بر شیطان لعنت فرستادم، سری تکان دادم و مشغول ادامۀ کار شدم... .
تصوّری که از دانشگاه در ذهن داشتم:
آنچه که در واقعیّت مشاهده کردم:
خشت اوّل
از زمان بچّگی این حدیث از پیامبر(ص) را شنیده بودیم که: "من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیّة". آنچه برایم با مطالعۀ کتابهای فراوان حاصل شد، به طور خلاصه از این قرار بود:
امام زمان من، حضرت مهدی موعود(عج) فرزند امام حسن عسگری(ع) متوّلد ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری در شهر سامرّاء با ۷۴ سال غیبت صغری و ۶۹ سال امامت در زمان چهار نایب خاص: عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان، حسین بن روح و علیّ بن محمّد است که به اذن خدا از نظرها غایب شده و هرگاه اوضاع عمومی جهان آماده باشد، ظاهر شده و قیام می کند و جهان را از عدل و داد پر می سازد، آنچنان که از ظلم و جور پر شده باشد. در رکاب امام زمان من حدود ۲ میلیون سرباز، ۱۰ هزار افسر و ۳۱۳ سردار به خدمت خواهند ایستاد که اسامی شان به همراه شهرهایشان در احادیث ضبط است. همۀ آنان قامتشان یک اندازه و موهایشان یک رنگ است و بر غلاف شمشیرهایشان، نسب هرکدام تا آخر نوشته شده است. یکی از آنها نیز آنطور که در حدیث آمده، از شهر من -سلماس- خواهد بود.
امام زمانی که من شناختم، در زمانی قیام می کند که حجّت بر همه تمام شده است و از این رو مجبور نیست افراد ناشایست را علی رغم نارضایتی، به خاطر مقبولیّت مردمی شان بین اطرافیان خود بپذیرد. اگر امام زمان کوفیان(ع) به خاطر جهل جماعت مجبور شد مالک اشتر خود را از پشت خیمۀ معاویه برگرداند و تن به حکمیّت دهد و دیگر بار به حکم شدن فردی رضایت دهد که آمیزۀ نفاق بود و حماقت، امام زمان من(عج) با کسی تعارف ندارد و چنین الزامی نخواهد داشت. به تعبیر امام صادق(ع): "حضرت وقتی ظهور کند، عصای خود را به پیشانی افراد می زند. هر که مؤمن بود، صورتش سفید می شود و بر پیشانی اش نوشته می شود: مؤمن. و هر که کافر بود، صورتش سیاه می شود و بر پیشانی اش نقش می بندد: کافر".
امّا بعدها دیدم گویا از امام زمان دیگری سخن می گویند... . آن هم نه فقط در تعابیر ادبی، بلکه در اخبار کاملاً رسمی! از امام زمانی که حجّت هنوز برایش تمام نشده و بین لشکریانش بعضاً افراد مسئله دار هم پیدا می شوند. افرادی مانند: آقا سعید حجّاریان، یا آن سردار عالی رتبۀ سپاه پاسداران که جاسوس اسرائیل از آب درآمد و اعدام او فرصتی شد برای سازماندهی مجدّد سپاه، و... . (البتّه بشر ممکن الخطا است و پیش آمدن چنین مسائلی در میان پرسنل عظیمی که اکثریّت قریب به اتّفاق نیروهای آن، انصافاً افرادی مؤمن، مخلص، خدوم، از جان گذشته و وظیفه شناس هستند، امری طبیعی است. ولی انتساب همۀ این افراد ممکن الخطا به امام زمان<عج>، سستی اعتقادات مردم را در پی دارد. شاید هم گفته شود: تعبیر "امام زمان" با "امام زمان<عج>" یا در اصل صاحب الزّمان و در واقع ماهیّت "ولایت تشریعی" با ولایت تکوینی" فرق دارد؛ امّا این فرق نیز هنوز برای عوام جا انداخته نشده است و علاوه بر اینکه در بسیاری از اظهارنظرها این تفکیک نادیده گرفته می شود، ظاهراً بین خواص هم اتّفاق نظری در این خصوص وجود ندارد و -فی المثل- وقتی رییس دولت می گوید: «امام زمان مملکت را اداره می کند»، مدیر مؤسّسۀ آموزشی_پژوهشی امام خمینی<ره> بر می آشوبد که: «اگر امام زمان مملکت را اداره می کند، پس ولیّ فقیه و نایب امام زمان در این میان چه جایگاهی دارد؟!». ).
یکی از سربازان این امام زمان، مرد خاصّ دولت وقت بود که از اوان نوجوانی با مشی مارمولک وار خود، توانسته بود به مراکز حسّاس نظام نفوذ کند و بی آنکه آسیب خاصّی ببیند، تا حدّ قابل توجّهی بالا برود تا جایی که هوس به سرش بزند که با مافیای قدرت درافتد و خود، جایشان را بگیرد.
انحراف از کجا شروع شد؟
بعد از تثبیت حکومت اسلامی، نخستین بار در زمان دولت سازندگی بود که از مبانی انقلاب و امام(ره)، انحراف صورت گرفت. (بنده مشی بنی صدر و -در سطح نازلتری- مرحوم بازرگان را مصداق انحراف نمی دانم؛ زیرا در آن زمان هنوز راه راست انقلاب اسلامی تثبیت نشده بود که انحراف هم بر مبنای آن قابل تعریف باشد). این انحراف تنها شامل سیاست های غلط اقتصادی نمی شد؛ بلکه از اساس، ادبیّات انقلاب زیر و رو شد.
محور، برای ما همیشه ولایت فقیه بوده و هست. با ادامه یافتن این جریان، عدّه ای تا مدّتی به جای ولیّ فقیه، کس دیگری را محور کردند و او را "استوانۀ انقلاب" و "پدر معنوی همۀ طیف های سیاسی" نامیدند. اکنون عدّۀ دیگری، با ضعیف شدن او، در مقابلش ایستاده بودند تا قدرتش را تصاحب کنند... .
الغرض، مارمولک قصّۀ ما -که به کانون قدرت نزدیک شده بود- مار خورده و افعی گشته و اکنون هوای اژدها شدن در سر می پروراند. سرباز گمنام، از مراحل افسری و کم نامی گذشته و به سرداری و سروری رسیده و دیگر نه سرباز گمنام، که سالار نامدار بود. سالار نامداری که اگر کارمندان عادّی وزارت اطّلاعات، سربازان امام زمان باشند، او حقّ طبیعی اش بود که خود امام زمان یا چیزی شبیه به این باشد! حلقه ای به رهبری او از آن جریان منشعب شد. همان آش تکنوکراسی بود و همان کاسۀ ملّی گرایی. فقط یک وجب روغن رویش اضافه داشت به نام: "مهدویّتِ تحریف شده". این حلقه از زنجیرۀ آن جریان انحرافی یا -به تعبیری- این جریان از آن نهضت انحرافی، برای تصرّف قدرت از دست مافیا، ناچار بود به ظاهر به ولایت فقیه بچسبد؛ درست مانند بنی عبّاس که برای گرفتن قدرت از دست بنی امیّه، خود را به اهل بیت(علیهم السّلام) می چسباندند. اهل بیتی که بنی امیّه نقطۀ مقابل آنان به حساب می آمدند. جالب اینجاست که نخستین بار همان صاحب سلسله، عبارت جریان انحرافی را به کار برد. انحراف یعنی بازگشت به خطّ هاشمی بعد از احیای گفتمان امام(ره) و انقلاب؟ یا شاید هم عدول از آن!! نمی دانیم، ولی به هر حال فتنۀ خطرناکی است. خطرناک تر از فتنۀ ۸۸. این را باید توجّه داشت که فتنه لزوماً به معنی قشون کشی خیابانی نیست. فتنه یعنی: فضای غبار آلودی که حقّ و باطل در آن گم شود. پس خطر هنوز رفع نشده. امّا قدر مسلّم این است که:
عبّاسیان -که خدا لعنتشان کند- باز نسبت به امویان بهترند.
خطر اصلی، خطر بنی امیّه است.
انتقاد از جبهۀ پایداری و آیت اللّه مصباح، چرا و چگونه؟
مرحوم سیّد جعفر شهیدی در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، در تحلیل شخصیّت مختار پسر ابوعبیدۀ ثقفی و مهمترین یادگار او در تاریخ یعنی قیامش، می نویسد: "مختار همان کسی است که چون لشکریان امام حسن(ع) بر او شوریدند و او را زخمی کردند [و] او به خانۀ عامل مدائن که عموی مختار بود، رفت، مختار گفت: بهتر است حسن را به بند کنی و به معاویه بسپاری.". از این رو قیام او را خالی از اغراض سیاسی نمی داند و در همان راستا ارزیابی می کند. در مقابل، دیدگاه حجّت الاسلام رسول جعفریان است که با اینکه جسارت مختار به ساحت امام حسن(ع) را تأیید می کند، امّا بر خلاف مرحوم شهیدی اصالت قیام او را با زدن پل "همان کسی است که" زیر سؤال نمی برد و بر این باور است که: مختار بعد از آن اشتباه خویش، با توبیخات و نصایح عمویش به خود آمد و توبه کرد و ای بسا قیامش برای مجازات قاتلین امام حسین(ع) هم در راستای جبران جسارتش به امام حسن(ع) بوده است. قصد داوری در مورد نظرات این دو محقّق بزرگوار تاریخ اسلام را ندارم. ولی می خواهم تفاوت دو نوع تحلیل متفاوت از ماهیّت یک شخصیّت و یک رویداد واحد تاریخی را نشان دهم.
نمی گویم: هیچ انتقادی بر آیت اللّه مصباح و جبهۀ پایداری وارد نبود. ولی می گویم: تا آن اندازه هم نبود که تبدیل به مسئلۀ اصلی بعضی از دوستان ما بشود. در آن شرایط، این شکل انتقاد جز اثبات خوش خدمتی به دشمن مشترک، معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. آقایان -به قول خودشان- معتدلی که اصولگرایی واقعی را افراط و شخصیّتی مثل آیت اللّه مصباح را تئوریسین خشونت می نامند . عملکرد آیت اللّه مصباح و آقای لنکرانی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر درست، به جا و حکیمانه بود. ائتلاف نکردن آقای جلیلی با ایشان نیز، ربطی به ماهیّت آنها نداشت. بلکه دلایل شخصی داشت که بر همه واضح است! آقای جلیلی به آن دلیل با جبهۀ پایداری ائتلاف نکرد که رهبری هم به همان دلیل نمی تواند از کس خاصّی اعلام حمایت کند:
- آقای جلیلی در مقام دبیر شورای عالی امنیّت "ملّی"، پاسدار منافع همۀ ملّت در سطح بین الملل است. از جمله آنانی که جبهۀ پایداری را قبول نداشته باشند و یا حتّی گفتمان اصولگرایی را و یا حتّی خود نظام را! برای همین وی به عنوان یک دیپلمات متعهّد، نه با جبهۀ پایداری و نه با هیچ حزب سیاسی دیگری نمی توانست ائتلاف کند.
- همین عدم ائتلاف، تا حدّی مانع مشهور شدن وی می شد. در حالی که اگر ائتلاف می کرد، ممکن بود از مقبولیّتش کاسته شود و مردان خدا همیشه مقبولیّت را -در راستای رضای خدا- بر شهرت ترجیح داده اند.
- از طرفی به علّت پنهان بودن رأی رهبری، امر بین عوام داشت مشتبه می شد که: رأی مصباح، رأی رهبری است و باید در هر انتخاباتی منتظر نظر ایشان باشیم و اصلح یعنی کسی که جبهۀ پایداری معرّفی اش کند و ایشان هم تأییدش کند.
- از طرف دیگر، اگر آیت اللّه مصباح همان ابتدا از جلیلیِ نسبتاً ناشناخته به طور مستقیم اعلام حمایت می کرد، شائبۀ فرمایشی بودن انتخابات قوّت می گرفت.
مجموع این عوامل، باعث شکل گیری این قضایایی شد که شاهد بودیم: حمایت اوّلیۀ آیت اللّه مصباح از گزینۀ جبهۀ پایداری یعنی آقای لنکرانی به عنوان نامزد اصلح و سپس کنار کشیدن آن گزینه به نفع آقای جلیلی. به دوستان عزیزم عرض می کنم: شمایی که امروز افتخار می کنید از گزینۀ جبهۀ پایداری حمایت نکردید و یک راست به سراغ جلیلی رفتید، مگر همان گزینه در نهایت به نفع جلیلی کنار نرفت؟ به تعبیری: جلیلی، لنکرانی خواص بود و لنکرانی، جلیلی عوام. این دو نهایتاً یکی شدند، چنانکه از ابتدا یکی بودند. اگر حمایت خودِ احمدی نژادِ ـدر حال حاضرـ منحرف شده را "چسباندن" تعریف کنیم، این وصلۀ "چسباندن" دیگر به لنکرانی نمی چسبد، وقتی که فرق پایداری با احمدی نژاد در همان دور بودن مواضغشان از انحراف باشد -ولو در ظاهر-. به جز این چه فرقی بین این دو عزیز (لنکرانی و جلیلی) هست که اینقدر دور از هم نشانشان می دهید؟ اگر نسبت به جبهۀ پایداری و شخص آیت اللّه مصباح انتقادی دارید، به آن بخش از عملکردشان انتقاد کنید که وارد باشد. مثلاً اینکه در انتخابات مجلس، در برخی از حوزه ها افرادی را معرّفی کرده بودند که مورد تأیید نیروهای ارزشی ما نبودند؛ و مهم تر از آن، برخورد به ظاهر دوگانۀ ایشان نسبت به انحرافات بدنۀ دولت. اینکه به جای آن که آتش انحراف را به مجرّد مشاهدۀ اوّلین جرقّه هایش خاموش کنند، زمانی که شعله ور شده بود، به تندباد انتقاد گرفتند که همین کار باعث گُر گرفتن هرچه بیشتر آن شد. امّا همین برخورد اشتباه هم بیشتر به خاطر عدم صداقت دولت بود که در اوایل، اقدامات و اظهارات شگفت مرد خاصّ خود را نزد دلسوزان، با برچسب هایی چون "حسّاسیت سنجی" موجّه جلوه داد تا بدینگونه حسّاسیت زدایی کرده باشد، امّا وقتی رفته رفته این شگفتی ها بیشتر شد -به طوری که دیگر نمی شد حسّاسیت سنجی حسابش کرد و آشکارا نوعی ساختارشکنی بود-، آنجا بود که این بزرگواران به یکباره تغییر جهت دادند تا با سرعت بیشتری، درنگ قبلی خود را جبران کنند. اگر هم به فرض، این رفتار دوگانه از سر عمد بوده باشد، رفتار صحیح آنان در انتخابات اخیر، می تواند جبرانی باشد بر اشتباهات گذشته. تا آن بلایی که سر احمدی نژاد آمد و شبهه ای که به واسطۀ آن در ذهن بعضی پیرامون نظام نقش بست، این بار سر جلیلی نیاید و اعتماد مردم بازگردد. دیدیم که ما به التّفاوت مشارکت مردم در دو انتخابات آخر ریاست جمهوری، تنها ۱۲ درصد بود. این در حالی است که عملکرد احمدی نژادِ دوم بیش از اینها قابلیّت بدبین ساختن مردم را دارا بود(که البتّه نتیجه اش را در نتیجۀ انتخابات دیدیم!!). این بدبینی با تدبیر امام خامنه ای و رفتار صحیح آیت اللّه مصباح و همکاری فداکارانۀ بچّه های پایداری پیشگیری شد و حماسۀ سیاسی را محقّق کرد. پس سنجیده نیست که رفتار سنجیدۀ ایشان را با برچسب "همان کسی است که" زیر سؤال ببریم. شما که خودتان جزو خواص محسوب می شوید، از شما دیگر بعید است. تجدید نظر کنید!
روحانیّت شیعه در طول تاریخ هزار و چند صد سالۀ خود، بنای استوار اسلام راستین را به سان ستونهایی محکم پا بر جا نگه داشته است. از زمان آغاز غیبت امام عصر(عج)، این روحانیّت شیعه بود که با فعّالیتهای علمی، سیاسی و فرهنگی خود، مانع خاموشی کامل چراغ فروزان هدایت در برابر طوفانهای بی امان بدخواهان زمانه شد. انقلاب اسلامی ایران، تنها یکی از ثمرات تلاشهای هزارسالۀ روحانیت شیعه -و البتّه مهمترین آنها- بوده است. ساده لوحی است که تصوّر کنیم جرقّۀ انقلاب اسلامی در جریانات سال 1356 و یا حتّی 1342 شمسی زده شده است. بلکه سال 42 به تعبیر امام خمینی(ره): سال پیروزی [اوّلیۀ] انقلاب بوده است. حتّی ریشۀ انقلاب اسلامی را در انقلاب مشروطه جستن نیز خطا ست. این انقلاب -که در بهمن سال 57 به پیروزی رسمی و عینی رسید- ریشه در قیام عاشورای امام حسین(ع) دارد و در طول تاریخ غیبت، علما و فقهای شیعه از شیخ کلینی و شیخ مفید و سیّدمرتضی و سیّدرضی گرفته تا ملّا احمد نراقی و سیّد ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی(رحمةالله علیهم اجمعین) هرکدام در نوبۀ خود، سهمی از این حرکت عظیم را ایفا نموده و بخشی از این هدف والا را محقّق ساخته اند. هدفی که انقلاب مشروطه هم -که البتّه با شکست مواجه شد- یکی از مراحل تحقّق آن بوده است. در این میان امام خمینی(ره) نیز نهایتاً نقش نهایی و اصلی را ایفا نموده و کار را تمام کرده است. در مقام تمثیل، علمای شیعه به مثابۀ بازیکنان زمین فوتبال، با پاس دادن توپ به یکدیگر، به سمت دروازۀ حریف پیشروی کرده اند و امام خمینی(ره) در نهایت در نوک خطّ حمله، ضربۀ گل را زده است. در بررسی روند پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در پاسخ به سؤالات اساسی "چرا انقلاب؟ چرا اسلامی؟ چرا ایران؟"، نقش این بزرگان هنوز آنطور که باید شناخته نشده و جای تحقیق و پژوهش عمیق و اساسی دارد.
از همین رو ست که در طول تاریخ شیعه، می بینیم که صاحبان زر و زور و تزویر -از هر مذهبی که به ظاهر پیرو آن باشند- از این رکن رکین اسلام دل خوشی نداشته و پیوسته سعی در تخریب و آسیب رساندن آن دارند. اهانت، استهزا، ترور شخصیّتی و شایعه پراکنی پشت سر علمای شیعه، نمونه ای از انواع این تخریبها ست که در دوران معاصر و بخصوص پس از انقلاب مشروطه و با شدّت بیشتری پس از انقلاب اسلامی، شاهد اوج گرفتن آن هستیم. در زمان خودمان و آنچه که بیش از پیش دل آدمی را خون می کند، این است که این تروریست ها عموماً سر وقت عالمانی می روند که پس از یک عمر مجاهدت در راه اسلام، اکنون در سنین کهولت قرار دارند. حتّی بدون در نظر گرفتن اعتقادات دینی مان، از نظر انسانی این کار بسیار قبیح و محکوم است. دیروز آیت الله مصباح یزدی، امروز آیت الله جنّتی و فردا خدا می داند. امّا بنده به نوبۀ خود، می خواهم جلوی فراگیری یکی از این سم پراکنی های احتمالی آینده را بگیرم. امید که خداوند کریم و امام مهربان(عج) هم از ما خشنود باشند؛
اخیراً عدّه ای معلوم الحال که مطامع سیاسی خاصّی را
دنبال می کنند، در سطح استان آذربایجان غربی بین جوانان زودباور شایع کرده
اند که: از آیت الله سیّد علی اکبر قریشی نمایندۀ مردم آذربایجان غربی در
مجلس خبرگان دست نوشته وجود دارد که "شب 22 بهمن سال 57 که مرحوم
طالقانی(ره) با انجام تظاهرات -به دلیل برقراری حکومت نظامی از سوی دولت
بختیار و احتمال به خطر افتادن جان انقلابیون- مخالف بودند، امام خمینی(ره)
که اصرار به بیرون ریختن مردم داشتند، به مرحوم طالقانی فرمودند که:
احتمال بده که این دستور از طرف امام زمان(عج) است". در این میان مرحوم
لطیفی نسب -تولیت وقت مسجد مقدّس جمکران- واسطۀ ابلاغ دستور امام زمان(عج)
بوده است و برجسته ترین شاگرد ایشان هم آقای مشایی ست؛ و اینگونه با
استفاده ازر محبوبیّت آیت الله قریشی در بین مردم استان، نتیجه می گیرند
که: آقای مشایی آدم خوبی ست، در غیر این صورت باید -نعوذبالله- آیت الله
قریشی آدم بدی باشد که آقای مشایی را تأیید کرده است (!!).
در پاسخ به این یاوه گویی ها، حضرت آیت الله قریشی فرمودند:
« من این حرف را از آیت الله خزعلی نقل قول کردم. ایشان هم در تلویزیون می گفت. نمی دانم از تولیت مسجد جمکران هم اسم برده باشد یا نه. اصل واقعه را مرحوم مرتضایی فر (وزیر شعار) هم نقل کرده و در مجلّۀ سپاه هم چاپ شد. در این که آقای مشایی برجسته ترین شاگرد حجّت الاسلام لطیفی نسب باشد، حرف است. کسانی هم که ادّعا می کنند در این موضوع از من دستخط دارند، هرچه دارند رو کنند ».
امام دهم حضرت علیّ النّقی (ع) می فرمایند: «کسی که حق با اوست،ولی
سفیهانه عمل می کند، ممکن است نور حقّش را با عمل سفیهانۀ خود خاموش سازد».
بدیهی است، هدف وسیله را توجیه نمی کند. برای هریک از ما اتّفاق
افتاده است که برای اثبات یک حرف درست، با ارائۀ پیش فرضی غلط، دست به دامن
روشهایی غلط می شویم و با این کار، درستی موضع اوّلیّۀ خود را زیر سؤال می
بریم.
*
این سخن صحیحی است که: "حجاب نه تنها مانع فعّالیت اجتماعی زنان
نمی شود، بلکه باعث رونق آن هم می گردد"؛ امّا برای اثبات این سخن صحیح،
ابتدا این پیش فرض را ارائه کرده ایم که: انقلاب اسلامی حجاب را برای زنان ایران به ارمغان آورد. بعد برای ارائۀ نمودی عملی برای این پیش فرض، در سطحی گسترده اقدام به پذیرش دانشجوی دختر نموده ایم تا بگوییم: "ببینید بعد از انقلاب که زنان ایرانی باحجاب شده اند، چقدر میزان فعّالیت اجتماعی شان بالا رفته است! این هم نمونه اش."!! اما اگر نیک بنگریم می بینیم این زنجیره، مغلطه در مغلطه است. چرا که:
اوّلاً: این انقلاب اسلامی نبوده که حجاب را برای زنان ایران به ارمغان آورده است، بلکه برعکس: حجاب زنان ایران به عنوان یکی از اصلی ترین عوامل، انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد. و هر جا که این حجاب مورد تهدید واقع گردید، به عنوان اهمّی انگیزه بخش وارد محورهای انقلاب شد.ثانیا": سیر صعودی پذیرش دختران در دانشگاه ربطی به حجاب ندارد. این مسئله بیشتر به خاطر قوانین دست و پا گیر پیچیده و بعضاً متعارضی است که شامل حال پسران جامعۀ ما شده و آنان را به خاطر تفاوت ماهوی شان با دختران و نقشی که به این مناسبت از آنان انتظار می رود، عمدتاً به جای ادامۀ تحصیلات در سطح عالی، به سمت فعّالیتهای اقتصادی سوق داده است. ممکن است گفته شود قبل از انقلاب به علّت نامناسب بودن محیط دانشگاه، خانواده های مذهبی نظر مساعدی نسبت به فرستادن دخترانشان به چنین محیطی به منظور ادامۀ تحصیل نداشتند؛ ولی بعد از انقلاب، با مساعد شدن محیط دانشگاه، خیال خانواده ها از بابت امنیّت اجتماعی فرزندانشان راحت شده و نظرشان نسبت به ادامۀ تحصیل ایشان در دانشگاه مساعد گردیده است. در این صورت باید گفت: پس از انقلاب، موافقت خانواده ها با رفتن فرزندانشان به دانشگاه ، نه صرفاً به خاطر مناسب بودن محیط دانشگاه، بلکه بیشتر به خاطر پدید آمدن فضای تجدّدطلبی و نواندیشی در جریان وقوع انقلاب ما در جامعه بود. فضایی که اقتضای ذاتی هر انقلابی است و انقلاب ما هم از این قاعده مستثنا نبود. امّا مطلب اینجا ست که: انقلاب ما علی رغم همۀ شباهت هایش با انقلابهای شناخته شدۀ معاصر، یک فرق عمده با آنها دارد. انقلاب ما اسلامی است و این اسلامی بودنش آن را از بقیّۀ انقلاب ها متمایز می کند. وظیفۀ دولتمردان ما در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بود که این وجه تمایز را بیش از پیش برجسته تر کنند، ولی در این زمینه کم کاری نمودند و ای بسا این توجیهات امروزشان هم در راستای سرپوش گذاشتن بر همان کم کاری های گذشته است. اگر غیر از این بود، امروز که حدود یک نسل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می گذرد، چرا باز هنوز شاهد خانواده هایی هستیم که با ورود دخترانشان به عرصه دانشگاه مشکل دارند؟ ممکن است پاسخ داده شود که: آنان، خانواده هایی سنّتی هستند. اما باز هم توجیه قابل قبولی نیست. چرا که بعضاً می بینیم برخی از آنان در ابتدای انقلاب چنین مشکلی نداشتند، ولی بعد از گذشت سالها، به اتخاذ چنین مواضعی رسیده اند. چرا؟
ثالثاً: صرف پذیرش در دانشگاه هم به معنی فعّالیت اجتماعی نیست. به جای اینکه هر سال به آمار ورودی دانشگاه ها توجّه کنیم و آن را برای خود افتخار بدانیم، باید ببینیم خروجی این محیط های علمی چه بوده است ؟آنگاه گزارشات مان واقع بینانه و به دور از خودشیفتگی و هیجان کاذب خواهد بود. در عمل شاهد هستیم که در سالهای اخیر، همین دانشگاههای مورد بحث، در عرصۀ اجتماعی ثمره ای جز "بالا رفتن سطح توقّعات، بالا رفتن سنّ ازدواج، افزایش میزان طلاق، افزایش آسیب های اجتماعی، گسستن پیوند عاطفی میان نسل ها، تزلزل بنیان خانواده و..." نداشته است. اگر پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها را در نظر نگیریم، واقعاً به استثنای آن تا چه اندازه میزان فعّالیت اجتماعی زنان بالا رفته است؟
رابعاً و مهم تر از همه: ببینیم آیا هرچه از عمر انقلاب اسلامی گذشته، وضعیّت حجاب در جامعه بهتر شده یا بدتر؟ نیاز به توضیح ندارد که به عینه مشاهده می کنیم بدتر شده است. برای این پرسش که: "چرا چنین واقعیّتی را شاهدیم؟"، پاسخ های متعدّدی می توان ارائه داد که از مجال این بحث خارج است؛ امّا همگی آنها یک چیز را می رسانند و آن اینکه: انقلاب فرهنگی که قرار بود دانشگاهی به تمام معنا اسلامی را تحویل جامعۀ ما دهد، با شکست مواجه شد. (چرا؟). به همین خاطر جز اصلاحاتی سطحی -که البتّه قابل تقدیر هستند- تحوّل عمیقی را در راستای اسلامی سازی محیط های علمی کشور ملاحظه نمی کنیم. حال، حتّی اگر وضعیّت نابسامان فرهنگی و اجتماعی جامعه را تقصیر دانشگاه هم ندانیم، آیا باز جای این پرسش باقی نیست که: چرا دانشگاه ما حدّاقل نتوانسته دامان خود را از این آلودگی ها پاک نگه دارد؟؟ یک بار دیگر این دو واقعیّت موازی را کنار هم بگذارید: هر سال که از عمر انقلاب اسلامی گذشته، همزمان با نامطلوب تر شدن وضعیّت حجاب در جامعه، پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها هم بیشتر شده است!! , و یا به عبارت دیگر هر سال که از عمر انقلاب اسلامی گذشته، همزمان با پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها، وضعیّت حجاب در جامعه هم نامطلوب تر شده است!! آیا بین این دو واقعیّت رابطۀ علّت و معلولی برقرار است؟ اگر چنین رابطه ای بین آنها برقرار است، کدام علّت است و کدام معلول؟ آیا دختران ما هرچه بدحجاب تر شده اند، اجتماعی تر شده و به دانشگاه آمده اند؟ و یا دانشگاه اسلامی ما که نمود اجتماعی شدن دختران ما ست، هرسال به روند بدحجابی در جامعه دامن زده است؟ بدحجابهای ما اجتماعی شده اند یا اجتماعی های ما بدحجاب شده اند؟ یا شاید هر دو لازم و ملزوم همدیگرند؟! و اگر هیچ ارتباطی با همدیگر ندارند، به راستی چه چیزی می تواند علّت پیش آمدن چنین وضعیّت شگفت انگیزی بوده باشد؟ شگفت انگیز از این لحاظ که: این وضعیّت گویای هرچه که باشد، گویای آن ادّعای اوّلیّه نیست !!!!
ولی اینها همه یک طرف قضیه بود... .
حال، با چنین سابقه ای در یک مقطع خاص، اقدام به تفکیک جنسیّتی دانشجویان کرده ایم که علّت اصلی آن هم نه اسلامی کردن دانشگاهها، که دو برابر ساختن تعداد کلاسها به خاطر عدم تناسب ظرفیّت پذیرش دانشگاهها با تعداد دانشجویان پذیرفته شده بود. این بحث که "این حجم بالای پذیرش با چه هدفی صورت گرفته است؟" فرصتی جداگانه می طلبد؛ امّا در مورد تفکیک جنسیّتی باید عارض شد: صلاح مملکت خویش خسروان دانند. اگر قرار باشد تفکیکی صورت بگیرد، بهترین ملاک همان جنسیّت است. امّا حرف بر سر این است که این تفکیک در چه مقطع زمانی صورت می گیرد؟ هرگونه تفکیک در هر مجموعه ای در صورتی صحیح است که نسبت دو گروه تفکیک شده به همدیگر تقریباً 50-50 باشد. ولی در عمل مشاهده می کنیم که این نسبت بین دو گروه هدف در مجموعۀ مورد نظر یعنی دانشجویان، نه 50-50 بلکه حدوداً 70 به 30 به نفع دانشجویان دختر است. در چنین شرایط بی تناسب و نابرابری، تفکیک معنایی ندارد. امّا مشکل اصلی در اینجا هم نیست؛
مشکل اینجاست که طبق یک قانون نانوشته، همیشه دبیران تشکّلهای دانشجویی از بین دانشجویان پسر انتخاب شده و می شوند. یعنی از بین همان گروهی که بیش از پیش در اقلیّت قرار می گیرند. این قانون نانوشته بعد از اعمال تفکیک نیز همچنان دست نخورده باقی مانده است. حاصل تجمیع این دو واقعیّت موازی یا یکدیگر چه می تواند باشد؟ 70% دانشجویان دخترند و دبیران تشکّلهای دانشجویی هم هیچگونه اعمال نفوذی بر آنان ندارند. (؟؟)حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) می فرمایند: «احمق ترین مردم کسی ست که خود را عاقلترین آنان بپندارد».
توجّه داشته باشید که نمی فرمایند: "چه احمق است کسی که خود را عاقل تر از دیگرن بداند". بلکه می فرمایند: "احمق ترین مردم دقیقاً کسی ست که خود را عاقل ترین آنها بپندارد". یعنی اینجا بین این واقعیت و این پندار کاملاً نسبت عکس برقرار است. چرا؟ همچنین در حدیث دیگری می فرمایند:
«از نشانه های عاقل این است که همۀ مردم را بهتر از خود بداند».
اینجا هم نمی فرمایند: "اکثر مردم را". بلکه می فرمایند: "همۀ مردم را"؛ به معنای واقعی کلمه. یعنی حتّی آنانی را هم که به عنوان آدم بد می شناسیم. انسان عاقل آنان را هم باید بهتر از خود بداند. البتّه می تواند عملکردشان را انتقاد کند، ولی حق ندارد مسخره شان کند و فحششان بدهد یا به شخصیّتشان توهین کند. یعنی: کار خوب و کار بد داریم، نه آدم خوب و آدم بد. چرا؟ آیا -با توجّه به این دو حدیث شریف- این نشانۀ عقلانیّت فقط از سر فروتنی، و آن نشانۀ حماقت فقط از سر تکبّر است؟
یک مثال تاریخی
حصین بن نمیر سردار یزید بن معاویه بود که از طرف یزید برای سرکوب عبدالله بن زبیر به مکّه رفته بود. او بعد از اینکه در این اثنا خبر مرگ یزید را شنید، برای مذاکره پیش عبدالله بن زبیر رفت و به او پیشنهاد داد: "هرچه که تا حال بین ما گذشته، گذشته. بیا تا خلافت دست آل مروان نیفتاده، با هم به شام برویم و من از اهل شام برایت بیعت بگیرم". عبدالله در پاسخش گفت: "چه می گویی؟! به عوض هر حجازی که کشته شده، ده تا شامی را می کشم". اینجا بود که ابن نمیر جملۀ معروفش را به ابن زبیر گفت که: "احمق کسی ست که تو را عاقل بداند. من با تو خصوصی صحبت می کنم، تو داد و هوار می کنی؟".
حصین بن نمیر "عاقل" بود. عبدالله بن زبیر "زرنگ" بود. فرق این دو در چیست؟ فرقشان در این است که: یک آدم زرنگ ممکن است در مقابل نصایح و پیشنهادات دیگران بخواهد حاضرجوابی کند و سروصدا راه بیندازد -چون نمی خواهد کم بیاورد-؛ امّا یک آدم عاقل هیچ گاه این کار را نمی کند. مشکل هم همینجا بود. ابن زبیر با همین زرنگی اش خود را به ورطۀ هلاکت انداخت. در عین اینکه این دو نفر هیچکدام علیه السّلام نبودند و این مثال نقضی ست شاهد بر صرف اخلاقی نبودن آن نشانه ها در آن دو حدیث.
معنی این حدیث همان است که گفته اند: "العاقل یکفیه الإشارة". یعنی: انسان عاقل، از سر دوراندیشی احتمال می دهد که همۀ انسانها داناتر از خودش باشند. کسی که خودش عاقل است، اگر هم بخواهد محض نورٌ علی نور به زرنگی هم متّصف شود و در واقع عقلانیّتش را تکمیل کند، باید از آن دسته زرنگهایی الگو بگیرد که عاقل هم هستند. وگرنه زرنگی، زرنگی واقعی نخواهد بود. زرنگی بخشی از عقلانیّت است. زرنگی بدون عقلانیّت بی معنا ست، همانطور که سیاست بدون اخلاق بی معنا ست. یک آدم زرنگ به معنای واقعی، هیچ گاه خطر نمی کند که بخواهد یکی را فریب دهد؛ چون او را بهتر از خود می داند. بلکه سعی می کند با پذیرش واقعیّات -و نه تسلیم در برابر آنها- موقعیّت خود را تعریف کند. طوری با همه رفتار می کند که هر کس پیش خودش بگوید: "ببین، این چه حسابی از من برده!"؛ بدون اینکه این رفتارش نیز اندکی ساختگی باشد. اخلاق در سیاست چنین ایجاب نمی کند، بلکه خود سیاست چنین ایجاب می کند.
در آموزه های دینی ما گفته اند: "به کسی که از او تنفّر دارید،بیشتر محبّت کنید، تا بدینگونه بر روی هوای نفس پا بگذارید".این توصیه که یک توصیۀ اخلاقی ست، در واقع توصیه به نقش بازی کردن است. اساساً همۀ دستورالعملهای اخلاقی، از سنخ مشق و تمرین و نمایش است. سختی تزکیۀ نفس به همین خاطر است؛ انسان در راه کمال کاری را می کند که هنوز خودش متقاعد نشده که باید این کار را انجام دهد. البتّه گذراندن این مرحله ضروری ست، امّا توقّف نباید صورت بگیرد. در حالی که با کامل شدن عقل، شخص به مرحله ای می رسد که دیگر خودش واقعاً این تفکّر را دارد. واقعاً همۀ انسانها را از خودش بالاتر می بیند و از هیچکس تنفّر ندارد و به همه محبّت می کند. عقل از اخلاق بالاتر است، همانطور که اخلاق هم -در بسیاری از موارد- از قانون بالاتر است.
عقل که کامل شود، دیگر هوای نفسی هم در کار نیست که بخواهد اذیّت کند. نفس را نباید کشت؛ بلکه باید رام کرد. تأمین نیازهای نفس با ارتکاب معاصی و مناهی که حرام است؛ در این حرفی نیست. امّا با ارتکاب یک سری مباحات، می توان نفس را کنترل کرد. ولی این هم شرطی دارد: هوای نفس را باید تا آنجا داشت که روی آوردن به سمت یک سری لذّتهای حلال، از سر نیاز او به ما باشد، نه از سر نیاز ما به او. وگرنه فایده ای نخواهد داشت. به زبان تمثیل: کشتن شیر شجاعت زیادی می طلبد، ولی مرد کسی ست که مانند شیخ ابوالحسن خرقانی شیر را رام خودش سازد -آنطور که در تاریخ آمده-؛ و بدیهی ست که آن شیر هم نمادی از نفس آن جناب بوده است.
آیا عکس این حدیث هم صحیح است ؟
آدمی، هرچه بیشتر به صفات خوب خدایی متّصف می شود، به خوبیِ مطلقِ بی نهایت نزدیک و نزدیکتر می شود و بیش از پیش در او گم و گم تر می گردد. برای همین هرچه صفات خوب در انسان زیاد می شود، در نظرش کمتر می گردد؛ چون خود محدود است و در عین حال دارد به سوی نامحدود حرکت می کند. بدینگونه، هرچه بالاتر برود،کوچکتر می شود. نه که خودش را کوچک می بیند، بلکه خودش را می بیند که کوچک است و کوچک بودن خودش را می بیند. به زبان تمثیل: ابتدا وارد ورودی ساختمان می شود، سپس وارد اتاق پذیرایی، سپس تالار اصلی. این است که انیشتین می گوید: "هرچه به معلومات انسان اضافه شود، ده تا به مجهولاتش افزوده می شود". معنای این سخن همان است که امام علی(ع) نیز فرموده اند: «دانش، ظرفی ست که هرچه در آن بریزند، گنجایشش بیشتر می شود». علم، یکی از این کمالات است. برای صفات خوب دیگر هم می توان مثالهای فراوانی آورد. امّا عقل قضیه اش فرق می کند؛
کسی که همۀ پیشنهاداتی را که به وی می شود، قبول کند، خب! احمق است؛ چون ممکن است بعضی از این پیشنهادات معقول نباشند. یعنی دیگر عاقل ترین مردم کسی نیست که خود را احمق ترین آنان بداند و این منافاتی با بهتر دانستن همۀ مردم از خود، ندارد. چون خود عقل را دیگر نمی شود با عقل سنجید. می توانیم بگوییم: علم من، علم او، شجاعت من، شجاعت او، فصاحت من، فصاحت او، و... ؛ امّا نمی توانیم بگوییم: عقل من، عقل او. عقل، برای خودش عقل است و خود، وسیلۀ سنجش دیگر چیزها ست. کسی که همۀ پیشنهادات را رد می کند، هرچند از مورد نخستین بهتر است، ولی او هم به نوعی بدبخت است؛ چون ممکن است بعضی از این پیشنهادات نیز معقول باشند. عاقل آن است که هر پیشنهادی را قبول نکند، نه هیچ پیشنهادی را. به همین ترتیب، عاقل، تمام انتقادات و تحلیلهایش هم واقع بینانه و به دور از نگاه صفر و صدی ست.
ایهام در شعر حافظ، فقط ناشی از خودسانسوری آن بزرگوار به خاطر خفقان زمانه نیست. علّت اصلی اش در این است که: وی در راه رسیدن به کمال مطلق، لایه لایه و طبقه طبقه بالا و بالاتر رفته است. یعنی معانی متعدّدی که از الفاظ واحد برداشت می شوند -و گاه حتّی مفاهیم متعدّد که از معانی واحد قابل برداشت اند- به صورت عرضی و متباین در کنار هم ردیف نشده اند؛ بلکه در طول هم قرار گرفته اند و با همدیگر نسبت عموم و خصوص مطلق دارند. دیوان حافظ از این لحاظ -در سطحی نازلتر- به قرآن کریم ماننده است و -مانند شاهنامۀ حکیم فردوسی که ابتدا یک منبع تاریخی ست، بعد از آن یک منبع ادبی- قبل از اینکه منبعی ادبی باشد، در درجۀ اوّل یک منبع عملی عرفانی ست؛ یعنی -بر خلاف کتابهای عرفان نظری- نسخه نیست، بلکه خود، دوا ست. شعر حافظ نمونۀ عینی این شعار مولوی ست که: "چون که صد آمد، [ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و] نود هم پیش ما ست". یا به عبارتی: چون که عقل آمد، عرف و قانون و سنّت و اخلاق و سیاست و زرنگی هم پیش ما ست. برای همین هر کس در هر مرحله ای از اینها که باشد، از شعر حافظ برداشتی متناسب با همان مرحله می نماید و اگر به حرکت تکاملی خودش ادامه دهد، معانی دیگر را بعداً از لایه های درونی تر کشف می کند. همین است که حافظ برای همه نسخه دارد. چون خودش مراحل بسیار زیادی را طی کرده است و تقریباً درد همگان را می شناسد.
بار آخری که به مشهد مقدّس مشرّف شدم، در روضۀ شریف امام علیّ بن موسی الرّضا -علیه السّلام- با خدای خودم اینطور قرار گذاشتم که: «خدایا! تو نشانه ای از ظهور برایم بفرست، من هم قول می دهم که خود را به معنای واقعی کلمه -ان شاءالله- برای ظهور آماده کنم».
*
می توان گفت: خود ظهور که آغاز تحقّق جامعۀ آرمانی مهدوی ست، نشانه ای ست از بهشت موعود؛ و بهشت هم به نوبۀ خود، نشانه ای ست از خود خداوند بزرگ و خوب. ما در مورد هر سه ی اینها -خدا،بهشت،آرمانشهر- یقین داریم که راست اند، چه با استنادات عقلی و چه با احساس؛ امّا نشانه ها برای آرام گرفتن قلب خودمان است.
چنانچه ابراهیم(ع) به خداوند متعال گفت: "خدایا! مردگان را چطور زنده می کنی؟". خداوند فرمود: "آیا به معاد یقین نداری؟". گفت: "چرا! یقین دارم، امّا می خواهم قلبم آرام شود". خداوند هم دستور داد چهار پرنده را بگیرد، آنها را سر ببرد، ...الخ.
مولوی از این داستان برداشت کرده که: تا چهار خصلت را در خود نکشی، به مشاهدۀ حقیقت نائل نمی گردی. زیرا هرکدام از آن چهار پرنده، نماد یکی از رذائل اخلاقی انسان اند: طاووس نماد کبر و غرور، خروس نماد شهوت، کلاغ نماد حرص و طمع، و مرغابی نماد آرزوهای دور و دراز. امّا شاید این برداشت درست نباشد؛ زیرا:
اولاً آن چهار پرنده در این داستان دوباره زنده شده اند،
ثانیاً مشاهدۀ حقیقت اعمّ از مشاهدۀ حقانیّت یکی از وعده های خداوندی یعنی معاد است.
پیام داستان -با توجّه به همان نمادها- این است که:
ای انسان! خطر بکن که به خاطر خدایت از برخی نیازهای طبیعی خود بگذری و بر رویشان پا بگذاری. نیازهایی که برآورده شدنش حقّ مسلّم تو ست و اگر جز این بود که این نیازها نادیده گرفتنی نیستند، خدا این همه در کتاب جاویدش تو را با لفظ "إنّ الإنسان کذا و کذا" توصیف نمی کرد (خدا که نمی خواهد فحش بدهد!). خدا خود این نیازمندی ها را در وجود تو قرار داده و او حکیم است و هیچ چیزی را بیهوده نمی آفریند؛ ولی با این همه، وقتی می بینی در حال حاضر او برآورده شدن آنها را فعلاً مصلحت نمی داند، چاره ای جز صبر نداری. صبری که توشۀ راهش امید به رحمت خالق است. هرگز ترس به دل خود راه نده که ترک یادآوری آنها باعث مرگ دائمی و بدون بازگشتشان گردد. آن وقت است که خواهی دید خدا هرگاه که مصلحت بداند، آنها را دوباره زنده می کند.
و این را باید بدانی که: خدایی که می تواند زمین مرده را با آمدن بهار اصلی(عج) زنده کند بهتر از روز اوّلش، اجر صبر مؤمنان را هم در زندگی اصلی به آنان پرداخت می کند بهتر از اوّلش. پس او همان خدایی ست که اگر طرف معاملۀ تو قرار بگیرد، آن غرورها و امیال و آرزوهای طبیعی تو را هم بعد از قربانی شدنشان زنده می کند؛ این بار بهتر از اوّل و به صورت خصلتهای عالی اخلاقی. چرا که به خالق سپرده شده و در مسیر صحیح قرار گرفته اند. این است نشانه !
راست گفت خداوند بلندمرتبه و بزرگ
بر شهید دکتر علی شریعتی(ره) خرده می گیرند که: چرا اسلام را نه یک فرهنگ، بلکه یک ایدئولوژی دانسته است؟ امّا این انتقاد جایگاهی نزد صاحبان خرد ندارد؛ زیرا ایشان در بیانات و نوشتجات خود، همواره ایدئولوژی را مقدّم بر فرهنگ معرّفی کرده و حتّی یکی از علل عمدۀ عقب افتادگی جهان اسلام را هم "مقدّم دانستن فرهنگ بر ایدئولوژی" عنوان نموده است. فارغ از اینکه در عالم واقع کدام یک از این دو اصل -فرهنگ و ایدئولوژی- بر دیگری مقدّم است، در مقام انتقاد از دکتر شریعتی، باید به تمام اعتقادات او -مانند هر صاحب نظر دیگر- توجّه داشته باشیم و اظهاراتش را در نسبت با اعتقاداتش -درست یا غلط- بسنجیم. در غیر این صورت ممکن است این تصوّر در ما شکل بگیرد که ایشان اسلام را حقیر دانسته است؛ در حالی که چنین نیست.
وضعیت امروز ما و مشکلاتی که برای همۀ ما متصوّر است، همگی به خاطر بی عدالتی ست. تا زمانی که عدالت به طور کامل برقرار نشود، هیچ کس نمی تواند بدون ازخودگذشتگی و توجّه به مشکلات دیگران، با تکیۀ صرف بر اختیارات قانونی، مشکلات خود را حل کند.
پس در چنین شرایطی، تنها راه برون رفت از مشکلات، وحدت است.
در زندگی زناشویی، مبنا و مقصد محبّت است. عقل جادّۀ این سفر است و عشق هم
مرکب آن. سوار بر مرکب عشق، از جادّۀ عقل باید گذشت تا به شهر محبّت رسید.
در این میان، عشق نتیجۀ انتخاب است. عقل نتیجۀ مشورت با پدر و مادر است و
محبّت نتیجۀ ازدواج. عشق بدون مشورت، مرکب کوری ست که به مقصد نمی رسد. عقل
بدون انتخاب هم، جادّه ای ست که در آن شخص نابینایی را به سمت مقصد هل می
دهند. هرچند پوشیده نیست که حالت دوم باز هم نسبت به حالت اوّل بسیار بهتر
است، امّا ایده آل در این است که: تا با اختیار خودت به مقصد نرسی، قدرش را
نمی دانی. آغاز زندگی مشترک، آغاز استقلال است. اگر در انتخاب شریک زندگی
استقلال نداشته باشی، پس کی خواهی داشت؟ پس بنابراین:
همسر را باید خود انتخاب کنی و پدر و مادر تأیید کنند؛ همانطور که رییس جمهور را ملّت انتخاب می کنند و رهبری تأیید می کند.
نمونۀ اشعار:
اودلار دیاریندا وطن اصلانیدی سلماس
آذرباغینین گوللو گولوستانیدی سلماس
چاووش دوشینه تکیه وئریب خوش دایانوبدیر
ساسان ائلینین گورکمی عنوانیدی سلماس
ویران ائلدی زلزله گئچمیشده بو شهری
دورت مین نفری قانینا الوانیدی سلماس
باج وئرمدی آسورلارا هئچ دوره ده شهریم
دوشمان قاباغیندا یئنه قاپلانیدی سلماس
قان توکدی سیمیتقو نلر ائتدی شهریمده
ظلمه دایانان سنگر ایمانیدی سلماس
جیلولوق فتنه سینه میللتیمیز دوردی دایاندی
دوشمانلار آنیب حربیده اصلانیدی سلماس
روس سالداتینین چکمه سی آلتیندا دویوشدو
باش اگمدی آرمانینا قربانیدی سلماس
چوخدیر هارابیل داغینین اولکمده وقاری
عسگرلرینین اولکمده میدانیدی سلماس
تاریخ اوزرینده باش اوجا شانلی وقارلی
مردانه دوروب مولکه نگهبانیدی سلماس
اولکمده بیر اولدوزدی یانار مسعود دیوان
واردیر اینامیم مسکن شیرانیدی سلماس
جوشغون زولاسی یوردوموزو گولشن ائدیبدیر
ایران باغینا سونبول و ریحانیدی سلماس
علم و ادب و فضل و هنر کانیدی شهریم
نیمتاج ادب لولوی مرجانیدی سلماس
دورت بیر طرفی باغچه و باغیلا بزنمیش
یئر وار دئیه سن گوللو گولوستانیدی سلماس
سلماس گوزون آیدین تیمور اوغلون گلیب
گوز اوسته گلیب باخ سنه میزبانیدی سلماس
میلاد امام حسین(ع) بر عموم مسلمانان پاس_دار مبارک باد.
حضرت امیر علیه السلام در توصیف کسانی که خواهان دنیا نیستند میفرمایند:
...آنان که خواهان دنیا نیستند، دلهاشان گریان است، هر چند بخندند، و اندوهشان فراوان است، هر چند شادمان گردند، و با نفس خود در دشمنى بسیار به سر برند، هر چند دیگران بدانچه نصیب آنان شده، غبطه خورند ...
کسانی که دل به دنیا نبستهاند ، دلهایشان زنده و محل آمد و شد انوار الهی است. دلی که زنده باشد از شدت محبت به خدا گریان و مشتاق است هر چند که در ظاهر بخندد. اینان کسانی هستند که دائم با نفس خود در جدالند، زد و خورد دارند ، نفس آنها گاه زخمی و گاهی شهید میشود ، نفس اماره خود را به بند کشیدهاند و اجازه هیچ سرکشی را به او نمیدهند. خوشا به سعادت چنین کسانی!
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
جمله: «جوانان موتور یک جامعه هستند». عزیزانی که کارتها را توزیع کرده اند، لطف کنند و توضیح دهند آیا منظورشان از موتور یک جامعه همان عبارت معروف «موتور محرّکۀ جامعه» است یاخدای نکرده، زبانم لال، روم به دیوار و نهایت گوش شیطان کر یک موتور دیگر ؟!
کدام موتور؟ خوب معلوم است! همان موتوری که نه می خورد، نه می آشامد، سوارش می شوند،گ وشش را با شدّت می پیچانند و نعره زنان -دورازجان- به سوی مقاصد از پیش تعیین شده می تازد !!
انتظار داشتیم در پوستر تبلیغاتی این شب شعر عکس هایی مربوط به فلسطین اشغالی چاپ شود تا بیننده در نگاه اوّل متوجه شود «نهرتابحر» هرچه باشد مربوط به فلسطین است. امّا با کمال تعجّب مشاهده کردیم که به جای تصویر مسجدالاقصی یا مورد مشابه دیگر، به تنهایی تصویری از آرامگاه خواجه حافظ شیرازی را -که نمادی صرفاَ ادبی و هنری است و ربطی به بیداری اسلامی ندارد- به چاپ رسانده اند! گفتیم: خب! حالا شاید از میان متولّیان برگزاری شب شعر، انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیّات فارسی از همه قوی تر بوده و بدین طریق توانسته همه چیز را به نام خود تمام کند. ولی شگفتی ما زمانی بیشتر شد که متوجّه شدیم انجمن ادبی بویی از این ماجرا نبرده بوده و حتّی تا چند روز قبل از آن، از برگزاری چنین مراسمی خبر هم نداشته است، تا چه رسد که متولّی برگزاری آن باشد، پوستر هم بزند ؟!!
روز اوّل که پارچه نوشتۀ تازه نصب شده رادیدیم، در دل خود به اقدام کنندگان این کار آفرین گفتیم و کارشان را ستودیم. متن: «از آقایان دانشجو انتظار دارد از نشستن و ایستادن در این مکان جدّاً خودداری نمائید». (حالا -با توجّه به نظر همان استاد خوش ذوق- اگر می نوشتند:خانم ها بلوتوث شان را روشن نکنند، چه ایرادی داشت؟!!). با کمال رضایت در حال دور شدن از محوّّطۀ اطراف محلّ مخصوص خانم ها بودیم تا به محلّ مخصوص آقایان برویم و چند دقیقه ای در آنجا زندگی کنیم. ولی هرچه گشتیم، چنین محلّی را ندیدیم که ندیدیم. با فشاری که به سلّولهای خاکستری خود وارد آوردیم، سه گزینه به ذهنمان رسید: ۱-محل مخصوص آقایان آب شده رفته زمین، 2-یا احیاناَ دود شده رفته هوا، 3-و یا بلای دیگری سرش آمده که ما خبر نداریم.
با این همه ناامید نشدیم و یک بار دیگر همۀ سوراخ-سمبه های دانشکده را
زیر و رو کردیم: از بیخ صندلی های بوفه تا زیر میز
غذاخوری، زیرزمین، انباری، آشپزخانه، اتاق نگهبانی، سرویس، وضوخانه، سالن مطالعه
و... . امّا در هیچ کدام از آنها اثری از سرنخ پیدا نکردیم که نکردیم. کدام
سرنخ؟ همان پارچه نوشته ای که رویش نوشته بود: «از خانم های دانشجو انتظار
دارد از نشستن و ایستادن در این مکان -در صورت تمایل- جدّاً خودداری
نمائید». چند روزی هم منتظر ماندیم. خدای من! گم شده؟ هنوزن رسیده؟ یا ... ؟
اگر شما خبری ازش پیدا کردید، ما را هم در جریان قرار دهید، و گرنه ما هم
مجبوریم حالا که جایی در محوّطۀ دانشکده نداریم مثل همان سرنخ خودمان را گم
کنیم!! باتشکر... .
اینجانب از آنجایی که بسیار متفّکر و اهل اندیشه بودم، از ابتدا حدس زدم که بین این دو مسئله (آتشفشان در فنجان و زلزله در وان) باید ارتباطی منطقی برقرار باشد و اگر هم کاسه ای زیر همنوع نصفۀ خودش نیست، پای انواع و اقسام ظروف دیگر در میان است. پس از مدّتها بحث و بررسی و تحقیقات روزافزون و پژوهش های طاقت فرسا و همچنین مشورت با اهل فنّ و صاحبنظران این حیطه، دانستم که حدسم درست بوده و آن ارتباط منطقی بین دو مسئلۀ یادشده از این قرار است: 1-آتشفشان در فنجان، 2-رعد و برق در لیوان یکبار مصرف، 3-خشکسالی در قندان، 4-سیلاب درکتری، 5-یخبندان در کلمن، ۶-سونامی در سماور، و سرانجام ۷-زلزله در وان.
با نگاه اجمالی به اسطوره های اقوام و ملل باستان پی می بریم که اکثر آنان اعتقاد داشتند تمدّن بشری طیّ هفت دورۀ متعدّد با بلاهای طبیعی گوناگون از بین رفته و دوباره تجدید شده است. حالا این ظروف کوچک و بزرگ چه ربطی به تمدّن بشری داشتند؟ برای یافتن پاسخ این سؤال، می توانید به کتاب «حماسۀ گیلگمش» ترجمۀ احمد شاملو مراجعه کنید که در آنجا شرحی از مشاهدات "انکیدو" نقش دوّم داستان -که بر پشت عقاب از فراز آسمان به زمین می نگریسته- ارائه می دهد. او آنقدر با عقاب بالا رفته بود که زمین در نظرش کوچک و کوچکتر می شد، تا آنجا که گفت: «زمین در نظرم مانند کلوچه ای بود و دریا به طشتی می مانست». معلوم است که اگر فنّاوری پیشرفت می کرد و بالاتر می رفت، جهان را از این هم کوچکتر می دید: کلمن، کتری، ... و نهایتاَ فنجان. پس، این ظروف کوچک و بزرگ می تواند نمادی از تمام جهان باشد. تا یادم نرفته بگویم که: مترجم نامبرده (شاملو) خود نیز کتاب شعری دارد به نام: «دشنه در دیس» !!
( با تشکّر از خانم آمنه نجفی که زحمت تایپ این مطلب را عهده دار شدند)
حضرت علی علیه السلام میفرمایند:
اى بنده خدا در گفتن عیب کسى که گناهى کرده است، شتاب مکن! چه، امید مى رود که آن گناه را بر او ببخشند، و بر گناه خرد خویش ایمن مباش! چه، بود که تو را بر آن عذاب کنند. پس اگر از شما کسى عیب دیگرى را دانست، بر زبان نراند به خاطر عیبى که در خود مى داند.
عیب پوشی و حمل بر صحت کردن کارهای دیگران یکی از مهمترین شاخصههای یک مسلمان فهمیده و باانصاف است. همهی ما گناهان و عیبهایی داریم که از دیگران پوشیده نگه میداریم حتی از همسر و خانوادهی خودمان، بنابراین عیب و گناه دیگران را افشا نکنیم، فکر نکنیم که حالا یک سوتی دندانگیری پیدا کردهایم و حریصانه به دنبال بردن آبروی طرف باشیم.
حضرت هشدار میدهند که شتاب نکن، از کجا میدانی شاید خدا او را بخشید و تو را به خاطر گناهی که کوچک شمردی عذاب کرد. پیش داوری نکن، خداوند عزیز، داوری عادل و حکیم است که همهی احوال گذشته و حال و آیندهی ما را میداند. همیشه به خودت و اعمال خودت بدبین باش و به خدا و حکمت او خوش بین. عیب خودت را اول از همه ببین و بزرگ بشمار و عیب دیگران را پوشیده نگهدار و کوچک بشمار.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
حضرت علی علیه السلام درباره عظمت و شناخت اهل بیت علیهم السلام میفرمایند:
درهاى حکمت الهى نزد ما اهل بیت گشوده است، و چراغ دین با راهنمایى ما افروخته است. بدانید که راههاى دین که نزد ماست یک راه است، و آن راست و کوتاه است. کسى که آن راه را پیش گیرد، به منزل رسیده و غنیمت برده، و کسى که در آن نرود، گمراه است، و پشیمانى خورده.
نکته بسیار مهم:
حضرت با تأکید اشاره میکنند که راههای رسیدن به خدا فقط یکی است ، یک راه راست و کوتاه ، یک راه پربهجت و نشاط آور ، یک راه سرخ و سبز ، یک راه با دو بال شهادت و انتظار فرج ، یک راه با دو بال دوست داشتن دوستان خدا (تولّی)و دشمن داشتن دشمنان خدا (تبرّی). هر کس که این راه را برود در کشتی امن حسینی آرام گرفته و به مقصد میرسد و هر کس از راه منحرف شود، سخت پشیمان میشود در روزی که هیچ راه فراری وجود ندارد!
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
شرایط مورد نیاز پسران برای ازدواج :
-داشتن مدرک تحصیلی مناسب،
-داشتن پایان خدمت،
-داشتن شغل مناسب،
-داشتن خانه،
-داشتن ماشین،
-داشتن گذرنامه،
.
.
.
.
شرایط مورد نیاز دختران برای همین امر:
تقریباً شرط خاصّی لازم ندارد. همین که دختر باشند، کافی ست !
علم بهتر است یا ثروت؟! حضرت علی علیه السلام اینگونه پاسخ میفرمایند:
کمیل! دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه کردن کم آید، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید... آدمى در زندگى به دانش طاعت پروردگار آموزد و براى پس از مرگ نام نیک اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار.
نکته قابل توجه این است که حضرت امیر علیه السلام دلیل اصلی برتری علم و دانش بر ثروت اندوزی را یک چیز معرفی میفرمایند، آن هم آموختن اطاعت و بندگی خداوند است. با دانش، طاعت پروردگار را بیاموز و سپس عمل نیک انجام بده تا پس از مرگ نامی نیکو از خود به جای بگذاری.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
بدنسازان حرفه ای، ابتدا یک دوره می گذرانند به نام دورۀ حجم و بعد به تمرینات تفکیک عضله ها می پردازند که اصطلاحاً دورۀ کات نامیده می شود. می گویم:
پذیرش دانشگاه های کشور هم اینطور شد؛ ابتدا در "حجم" بالایی به پذیرش دانشجو پرداختند، سپس کلاس ها را "تفکیک" کردند !
شیخ مرتضی آقاتهرانی تعریف می کرد:
یکی از سرداران دفاع مقدّس بود که هر بار که به مرخصی می آمد، به دیدار مراجع عظام تقلید می رفت. ایشان یک روز در حضور مرحوم آیت اللّه بهجت(ره) داشت با آب و تاب تمام از پیروزی ها و دستاورد های رزمندگان در جبهه های جنگ گزارش می داد. اینکه چه ها کردیم و تا کجاها پیشروی کردیم و چقدر غنیمت گرفتیم و... . وقتی صحبت هایش به اتمام رسید، آیت اللّه بهجت رو به او گفت: " آخرش می خواهید چه کنید؟ ". وی هم با اعتماد به نفس بالایی جواب داد: " آخرش صدّام را می کشیم". در اینجا آیت اللّه بهجت در پاسخ سردار سخنی گفت که سردار به یکباره مانند لاستیک پربادی که سوزنی در آن فرو کنند، جمع و جور شد و به خود آمد:
« هرکدام از ما یک صدّام است » !!
حضرت علی علیه السلام در پاسخ کسی که به تقسیم مساوی بیتالمال بین مردم اعتراض کرد ، فرمودند:
... اگر مال از آن من بود، همگان را برابر مى داشتم که چنین تقسیم سزا است تا چه رسد که مال، مال خدا است. بدانید که بخشیدن مال به کسى که مستحق آن نیست، با تبذیر، و اسراف یکى است. قدر بخشنده را در دنیا بالا برد و در آخرت فرود آرد، او را در دیده مردمان گرامى کند، و نزد خدا خوار گرداند.
بیت المال باید به تساوی بین مردم تقسیم شود، ویژه خواری و رانت خواری عدهای پول پرست و اشرافی و آقازاده، ظلم به مردم است. فرض کنید مقداری از بیت المال در دست یک مسئول است و بنابر تشخیص خود باید بین افرادی تقسیم کند ، اگر جناب مسئول بیاید این پول یا این بودجه را به آقازادهی خود بدهد در حالی که مستحق و شایسته نیست، با اسراف یکی است. و این اسراف از مال خودش نیست بلکه از مال عمومی همه مردم است، با این کار آخرت خود را تباه کرده است و نزد خدا خوار میگردد.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
چند نکته در خصوص نتیجۀ انتخابات ریاست جمهوری قابل تأمّل است که به آن اشاره می کنم:
۱) با رأی مردم به آقای دکتر روحانی، تهمت تقلّب در انتخابات ۸۸ برای همیشه از دولت و نظام برداشته شد و دهان یاوه گویان بسته گردید؛ زیرا دولت، همان دولت است، شورای نگهبان همان شورای نگهبان و ملّت هم همان ملّت.
۲) ملّت ایران یک بار دیگر نشان داد که روحانیّت را -تا زمانی که در مقابل نظام موضع نگیرند- پشت و پناه خود احساس می کند و هیچگاه از این نهاد مقدّس فاصله نخواهد گرفت. پایین بودن رأی آقای عارف نسبت به آقای روحانی در نظرسنجی ها نیز، یک علّت عمده اش همین قضیه بود. به هر حال "عارف" به نفع "روحانی" کنار رفت نه برعکس؛ و این یعنی تقدّم شریعت بر طریقت !
۳) آقای دکتر حدّادعادل در مستند تبلیغاتی خود با نام "مرد آرام میدان" ، مدّعی شد که اکثریّت یافتن اصولگرایان در مجلس هفتم و انتخاب ایشان به عنوان رییس مجلس: « آغازی بود بر یک پایان »؛ و پاسخ ملّت به این ادّعا:
« پایانی بود بر یک آغاز » !
۴) به قول آقای دکتر رضایی، انقلاب ما مثل پرنده ای است که دو بال دارد: یک بال، بال استقلال و عزّت و امنیّت که -بحمدالله- به حدّ کافی بزرگ هست؛ بال دیگر، بال معیشت و اقتصاد که متأسّفانه رشد چندانی نداشته است:
ما (طرفداران گفتمان مقاومت برای پیشرفت) مایل بودیم بال اوّل همچنان بزرگ باقی بماند -و حتّی بزرگتر شود- و همزمان شروع به بزرگ کردن بال دوم بکنیم؛ امّا ملّت -که ظاهراً طاقتشان سرآمده بود- ترجیح دادند کمی از بال اوّل بزنند و به بال دوم بیفزایند تا انقلاب ما به جای یک بال بزرگ و یک بال کوچک، با دو بال متوسّط پرواز کند. شاید همین، کوتاهترین راه تحقّق حماسۀ اقتصادی باشد !
در مورد نگرانی های احتمالی پیش رو هم باید گفت:
۱) چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان. (سعدی)
۲) اصلاح طلبان -به خصوص بعد از وقایع ۸۸- همینطوری در معرض سوء ظن هستند. برای همین برخلاف اصولگرایانٍ حق به جانب، مقیّدند خیلی چیزها را رعایت کنند.
۳) رییس جمهور منتخب هم هرچه باشد، روحانی است !
۴) این طیف اگر چند صباحی روی کار بیایند، بهانه ها برطرف می شود.
۵) آقای دکتر احمدی نژاد با سخت کوشی خود ثابت کرد که در عین التزام به گفتمان امام و انقلاب: می شود و می توانیم. تردید افکنی در اصل این کارآمدیِ اثبات شده، کار آسانی نیست که به این سادگی از عهدۀ دولت های بعدی برآید.
اکنون وظیفۀ ماست که با احترام به رأی ملّت که نشان مقبولیّت برگزیدۀ آنها است، با همکاری با دولت آینده گفتمان خود را همچنان تبیین کنیم و در راه محقّق ساختن تمدّن اسلامی، سبک زندگی اسلامی و حیات طیبّه تلاش کنیم و همیشه به یاد داشته باشیم که انجام تکلیف مهم تر از نتیجۀ آن است. در اینجا شعری از ادیب بزرگوار، جناب آقای سعید سلیمانپور را به عنوان حسن ختام قرار می دهم. امیدوارم خستگی را از جانتان به در کند:
باز شور حماسه برپا شد
راز همبستگی هویدا شد
دم تو گرم هموطن، احسنت !
باز از همّت تو غوغا شد
عجبا با فشار انگشتی (!)
پشت بدخواه مملکت تا شد !
صهیونیست ذلیل مرده بهکل
بهر سوگ و عزا مهیّا شد !
تا که در جلوه شد حماسۀ نور
همه گفتیم: چشم دشمن کور !
گل برآورده خاک میهن ما
« خاک بر سر » شدهست دشمن ما !
باز خرداد آمد و آورد
همره خویش بوی بهمن ما
دشمن ما اگرچه خواست زند
شرر تفرقه به خرمن ما ،
همچو خاری به چشم دشمن رفت
وحدت واضح و مبرهن ما
همه گفتیم: « زنده باد ایران،
گر نباشد، مباد این تن ما »
سرِ صندوقها کرور کرور
همه گفتیم: چشم دشمن کور !
ملّت خوب و همدل و همراه
باز گل کاشتید، ای والله !
بعد از این شور انتخاباتی
کار دشمن شدهاست ناله و آه
اوباما بس که زنجه-موره(!) نمود
رفت از حال، توی کاخ سیاه (!)
بعد یک عمر دشمنی با ما
دشمنان معاند و بدخواه ،
کوه را کاه اگر نشان دادند
یا اگر ساختند کوه از کاه ،
حالیا این حماسه را بالکل
معترف گشتهاند با اکراه
جمله گیجند از این شکوه حضور
همه گفتیم: چشم دشمن کور !
زین خبر سکته زد نتانیاهو
بستری گشت توی سی.سی.یو !
چون که شد لال از این حماسۀ ما
حرف زد با اشارت ابرو :
کاین چه بیلطف انتخاباتیست !
فتنه و اغتشاشِ آن پس کو ؟ »
پاسخ خلق، مشت محکم بود
خصم پررو دوباره رفت از رو !
تا که وحدت شبیه دریا شد
موجها سر کشید از هر سو
شکر باید خدای را که رسید
مژدۀ فتحی از عنایت او
مرحبا ملّت شکور و غیور
همه گفتیم: چشم دشمن کور !
حضرت امیر علیه السلام در هنگام تلاوت آیه شریفه {یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم؛ انفطار،۶ } فرمودند:
سخن به راست بگویم، دنیا تو را فریفته نساخته، که تو خود فریفته دنیایى و بدان پرداخته. آنچه را مایه عبرت است برایت آشکار داشت، و میان تو و دیگرى فرقى نگذاشت. او با دردها که به جسم تو مى گمارد، و با کاهشى که در نیرویت پدید مى آرد، راستگوتر از آن است که با تو دروغ گوید و وفادارتر از آنکه با تو راه خیانت پوید.
خود دنیا دائما به تو میگوید که فریب مرا نخور! جوان بودی و نشاط و قوت داشتی، حالا پیر شدی. ببین دنیا این است! حواست جمع باشد! جوان قوی، پیر ضعیف و ناتوان میشود و بعد هم میمیرد. دنیا به تو میگوید من این هستم و این سخنان را با صداقت و راستی و صمیمت به تو میگوید. زندگی دنیا این است و دنیا تقصیری ندارد. تو خودت فریبش را خوردهای.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
حضرت علی علیه السلام درباره محاسبه نفس و حسابرسی از خود میفرمایند:
آن که حساب نفس خود کرد سود برد، و آن که از آن غافل ماند زیان دید، و هر که ترسید ایمن شد و هر که پند گرفت بینا گردید. و آن که بینا شد فهمید و آن که فهمید دانش ورزید.
نکته:
رفاقت یعنی: داشتن هوای یکدیگر،به عنوان پرداخت حقّ السّکوت، به خاطر آتو هایی که از همدیگر در دست دارند،ب ا ظاهری صمیمانه؛
دوستی یعنی: تنظیم روابط متقابل بر مبنای نمک شناسی و مهر ورزی، با ظاهری خشک.
کدام بهتر است ؟!
حضرت علی علیه السلام درباره درمان سستی دل میفرمایند:
پس سستى دل را با پایدارى درمان کن، و خواب غفلت دیده ات را به بیدارى. و طاعت خدا را بپذیر و به یاد او انس گیر. و به خاطر آر آنگاه که تو روى از او گردانده اى او روى به تو گرداند و تو را به خواستن بخشایش از خود، مى خواند و جامه کرم خویش بر تو مى پوشاند.
یاد خدا به قلب انسان آرامش میدهد و عمل به دستورات خداوند، اطاعت از اوست که انسان را از غفلت میرهاند و این ایمان و عمل صالح است که سستی دل را درمان میکند.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
در آستانۀ فروپاشی شوروی که دولت مسکو رو به ضعف و سستی بود، صدها تن از اهالی مسلمان نخجوان که عمری در حسرت ایران بودند، به مرزهایی که نزدیک شدن به آن ممنوع بود،نزدیک تر شدند... . آنها که سالها اخبار انقلاب اسلامی و دفاع مقدّس را از طریق رادیو تبریز و اردبیل و در مخفی گاهها می شنیدند و دلهایشان برای وطن مادری می تپید، به سیم آخر زدند و به سیمهای خاردار نزدیک شدند. آنها می خواستند از سیمهای خارداری که میان آنها و ایران کشیده شده بود عبور کنند و وارد ایران شوند... .
161 سال بعد از انعقاد عهدنامۀ سیاه ترکمانچای و جدایی قفقاز و شیعیان آذری آن سوی ارس از ایران، اتّفاقی شگفت در ساحل ارس و نوار مرزی شوروی با ایران در بخش نخجوان روی داد؛ اتّفاقی شکوهمند و درخشان که حاکی از آغاز جنبشی اصیل برای الغای معاهده های سیاه گلستان و ترکمانچای بود.
دهم دی ماه 1368 مردم نواحی مرزی منطقۀ نخجوان در پی سست شدن حاکمیّت کمونیست ها، به ساحل ارس ریختند و سیمهای خارداری را که حکومت مسکو برای قطع ارتباط اهالی آن سوی ارس با ایران در طول نوار مرزی کشیده بود، پاره پاره کردند و هزاران تن از آنان در منطقۀ جلفا و پلدشت و... با عبور از موانع مرزی و پشت سر نهادن مرزبانان روس، به خاک میهن مادری خود وارد شده و از سوی مرزنشینان ایرانی مورد استقبال قرار گرفتند. آنان با شعارهای «لا اله الّا الله»، «الله اکبر»، «اتّحاد-اتّحاد»، «یاددان چیخماز ایرانیمیز» عقیدۀ مقدّسی را که سالهای طولانی در سینه پنهان نگه داشته بودند، آشکار ساخته و خواستار الحاق به ایران شدند.
این موضوع اگرچه در مطبوعات ایران منعکس شد و حتّی برخی طومارهای امضا شده توسّط اهالی نخجوان مبنی بر لزوم تلاش ایرانی ها برای الحاق دوبارۀ ایران شمالی به خاک ایران نیز در مطبوعات تبریز منتشر گردید، امّا متأسّفانه آنگونه که لازم بود،این روز بزرگ و آن حادثۀ فراموش نشدنی در حدّ اهمّیت خود توسّط دولت و رسانه های ما که تازه از جنگ تحمیلی صدّام فارغ شده بودند، مورد توجّه قرار نگرفت. در حالی که انتظار می رفت روز 10 دی ماه به عنوان روز جنبش اهالی ایران شمالی -بخصوص مردم نخجوان- برای پیوستن به ایران در تقویم رسمی کشورمان درج شود و هرسال به یاد آن روز بزرگ،مراسم ها و گردهمایی ها برگزار شود، فقط به انتشار تحلیل ها و مطالبی دربارۀ این حرکت در مطبوعات بسنده شد.
به دنبال حاکمیّت پان ترکیست ها و نیز کمونیست های باتجربه ای مانند "حیدر علی اف" بر مردم مظلوم ایران شمالی، تحریف گری ها دربارۀ حماسۀ 10 دی ماه (31 دسامبر) مسلمانان نخجوان آغاز شد. این روز باشکوه که باید «روز الغای معاهده های گلستان و ترکمانچای و روز پیوستن دوبارۀ نخجوان و ایران شمالی به میهن اصلی» نام می گرفت، سه سال بعد توسّط حیدر علی اف "روز همبستگی آذری های جهان"!؟ نامیده شد و با این نامگذاری، تحریفی دیگر در تاریخ مردم مظلوم ایران شمالی آغاز گردید. رسانه های وابسته به رژیم باکو و نهادهای حکومتی این رژیم، روز خیزش مردم ایران شمالی برای پیوستن به وطن اصلی خود را به تبعیّت از رئیس جمهور سابق خود، به عنوان روز همبستگی آذری های جهان!؟ تبلیغ کردند.
تحریف جنبش ارس و حماسۀ مردم مسلمان نخجوان برای پیوستن به ایران، از سوی نهادهای حکومتی رژیم باکو همچنان ادامه دارد. در این راستا هر سال علاوه بر مطبوعات وابسته به دولت باکو، پارلمان و مراکز حکومتی نیز بیانیّه هایی منتشر می کنند تا حرکت تاریخی مردم نخجوان برای پیوستن به میهن اصلی شان را به عنوان حرکتی "ضدّ ایرانی"!؟ معرّفی کنند.
البتّه این نخستین اقدام مردم نخجوان برای پیوستن به میهن مادری خودشان نبود؛ در زمان جنگ جهانی اوّل نیز مقامات و چهره های شاخص و معتمدین نخجوان،با امضای رسمی تومار و ارسال آن به دولت ایران، خواستار پیوستن دوباره به خاک وطن شده بودند.دولت ایران، چگونه این مطالبات تاریخی و واقعی هموطنان مسلمانی را که با زور و با عهدنامه های تحمیلی از وطن خود جدا شده اند، پاسخ خواهد گفت؟.... .
جنبشی که پیش از فروپاشی شوروی در سواحل ارس یرای الغای معاهده های ننگین گلستان و ترکمانچای توسّط مردم مسلمان نخجوان آغاز شد، اینک با عنوان "حرکت آزادیبخش ایران شمالی"سر برآورده است. هدف اصلی این جنبش، الحاق دوبارۀ ایران شمالی به ایران می باشد. بی گمان آذری های ایران که اکثریّت آذری های جهان را تشکیل می دهند، استعداد آن را دارند که سه-چهار میلیون اقلّیت آذری آن سوی ارس را به ملّت ایران ملحق کنند.حضرت علی علیه السلام فرمودند:
آن که با دست کوتاه
ببخشد او را با دست دراز ببخشند.
جناب سید رضی ره در توضیح این جمله میفرماید: معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد، هر چند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد.
کمکها و بخششهایی که ما بندگان به نیازمندان میکنیم در برابر نعمتها و بخششهای خداوند هیچ است کاملاً هیچ! چرا که همه چیز مخلوق خداست و نعمتهای خدا اصل است، و هر نعمتی بازگشتش به نعمت خداست. در این کلام حضرت مراد از دست کوتاه نعمت بنده است و دست دراز نعمت خداست.
اگر ما با همین اموالی که در اختیار داریم(اموالی که حقیقتاً ملک خداست)مقداری اندک را در راه خدا ببخشیم، خدا که مالک همه عالم هستی است با کرم و بزرگی خود پاداشی میدهد که تصورش هم برای ما در این دنیا دشوار است.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
هرچند بیشتر با روایت فتح می شناسیمش، امام خامنه ای او را سید شهیدان اهل "قلم" نامید. از این جنبه از شخصیتش متاسفانه تاکنون غفلت شده است و کتابهایش در بازار چندان به چشم نمی خورد. کتابهایی که به نظر من آمیزۀ استواری اندیشۀ مطهری(ره) با رسایی قلم شریعتی(ره) است.
مطلبی که در ادامه می آید، بخشی از دیدگاه های شهید آوینی(ره) پیرامون ایرانیت و نسبت آن با اسلام است که در کتاب «آینۀ جادو» مجموعه مقالات سیّد مرتضی آوینی پیرامون سینما و هنر، صفحات 131 تا 134 ضمن مصاحبه ای از ایشان با یکی از مطبوعات آن زمان منتشر شده است:
شهید سیّد مرتضی آوینی: ما به نوعی، یک روحیه و خصلت قومی-ملّی داریم که هویت قومی ماست و نمیتوان انکارش کرد. این هویت ملّی یا هویت ملّی-اسلامی در ما هست، در تفکّر ما نوعی هویت ملی وجود دارد. در همۀ فرهنگها هم هویت ملّی هست. «سعدی» و «حافظ»، «نهجالبلاغه» و «شاهنامه» همه محصولات یک فرهنگ قومی هستند که جلوه میکند و یک حقیقت ازلی دارد. ممکن است به روانشناسی رجوع کنید -مثلاً به یونگ و آنچه که او مطرح میکند- و اینها را «خاطرات» بدانید، یا در نهایت به آرکتیپها و کهن الگو معتقد بشویم و بحث کنیم که این خاطرات ازلی از کجا میآید و آیا انباشته شدن خاطرات مشترک تاریخی ما را به یک هویت قومی-ملّی میرساند، یا این که این خاطرات و هویت ملّی -چنان که خود بنده معتقدم- یک حقیقت ازلی دارد.
«شاهنامه» در حکمت معنوی کمنظیر است
من در واقع هویت اقوام و ملّت ها را برمیگردانم به حقایق ازلی، به عالم اسمای الهی. من معتقدم که اقوام یک حقیقت ازلی دارند و این حقیقت ازلی هم در واقع میتواند مضمحل یا منحل شود و در حقایق اقوام دیگر مستحیل شود، یا این که استقلال خود را حفظ کند و این استقلال را در مقابله با اقوام و فرهنگهای دیگر، کمکم به ثبوت و ظهور برساند. مقصود از استقلال هم در واقع همین استقلال هویت است. حال، این هویت -که اصلاً هویت ازلی است- چه نسبتی با دین دارد؟ این به خوبی در شاهنامه نمود و حضور و ظهور دارد. «شاهنامه» به نظر من حکمت معنوی است و منافاتی با دین ندارد که هیچ، اصلاً اسطورههایی که فردوسی در شاهنامه بررسی یا جمع کرده است اساطیری هستند که اگر بخواهیم آنها را براساس تفکّرات دینی و عرفانی خودمان تأویل کنیم، خواهیم دید که «شاهنامه» اصلاً حکمت معنوی است و چه بسا از این لحاظ کم نظیر است. به نظر من ریشۀ حکمت معنوی شاهنامه همان تفکّر عرفانی ما است؛ یعنی در تفکّری که من خود را به آن منتسب میدانم، اسلام نسبتی با ملّیت دارد.
هویّت اقوام اصلاً بدون دین موجود نمیشود
در واقع باید گفت که هویت اقوام اصلاً بدون دین موجود نمیشود. در دوران شاه هم وقتی میخواستند ما را به دوران به اصطلاح شکوه و عظمت هخامنشی -مثلاًً دوران فرضی کورش و داریوش- برگردانند، گرچه به صراحت ابراز نمیشد، اما دین زرتشتی به ذهن متبادر میشد. کسانی که این بحث را به شکل نظری و جدّی تعقیب میکردند، مثل استاد پورداوودی یا ذبیح بهروز یا حتّی مرحوم صادق هدایت، بعضی از این آیینها و اعیاد زرتشتی را مطرح میکردند، تشویق میکردند و ترغیب میکردند و جشن هم میگرفتند.
ایمان هیچ منافاتی با ملّیت ندارد
حدیثی از حضرت رسول(ص) نقل است که «حبّ الوطن من الایمان» که عین واقعیت است. ایمان هیچ منافاتی با ملّیت ندارد بلکه آن را تقویت هم میکند. تمام فرهنگ اسلامی، حتّی عرفان اسلامی، از ایران جوشیده است؛ حتّی بحثهای فقهی و علمی بر سر تفکّر دینی در اسلام، از ایران و تفکّر ایرانیها می آید. نسبتی که ما ایرانیها با اسلام برقرار کردیم بهتر از نسبتی بود که اعراب برقرار کردند. دین را باید مجرّد از فرهنگهای محلّی بررسی کرد. دین معرفتی است نسبت به عالم آفرینش و این منافاتی با فرهنگ قومی و ملّی ندارد، مشروط بر آن که فرهنگ ملّی گرفتار بت پرستی نشده باشد.
تفکّر «شاهنامه» هیچ چیز غیر از اسلام نیست
من معتقدم یکی از دلایل اصلی رشد و گسترش اسلام در ایران، قومیت ایرانی است. میتراییسم(آئین مهر پرستی، مذهب ایرانیان پیش از ظهور زرتشت) در ایران به این امر کمک کرده، چرا که مقارنههایی بین میتراییسم و تفکّر شیعی وجود دارد. این تفکّر در ما ریشه دار است. تفکّر «شاهنامه» هیچ چیز غیر از اسلام نیست. نگاهی که حکیم فردوسی به این مطلب داشته به نظر من بسیار درست تر و حقیقی تر از نگاهی است که اغلب شعرای عرفانی ما نسبت به آن داشتهاند. دین در واقع پایگاه شکوفایی هویت ملّی است. با کسی بحث میکردم که میگفت چون حضرت امام(ره) پانصد تا یا نمیدانم چند تا کلمۀ عربی به زبان فارسی افزوده، شما باید زبان خودتان را رها کنید و به زبان عربی حرف بزنید و زبانتان عربی بشود. من به شدّت بحث و مقابله کردم و گفتم هرگز!!! نظر حضرت امام (ره) هم هرگز این نبوده است. زبان ما همان زبانی است که در قرن هشتم به آن رسیدیم و این زبان فارسی که شکوفاییاش را در اسلام پیدا کرده است، زبانی است که در حقیقت، تفکّر شیعی پیدا کرده و بسیار قشنگ تر از زبان عربی فعلی است. زبان قرآن البتّه زبان الهی است و چیزی است آسمانی، امّا زبانی که ما در قرن هشتم با سعدی و حافظ به آن رسیدیم زیباترین زبانی است که روی کرۀ زمین موجود است. زبانی است بسیار پرقابلیت... .
تفکّر ایرانی بلندمرتبه است
تفکّر
ایرانی بلندمرتبه است. بزرگترین متفکّران اسلامی از ایران برخاستهاند.
این خاک اصلاً آمادگی و پذیرش دارد. بچّههایی که در جبهه بودند شکوفایی
خود را در این خاک و با این معانی که گفتم یافتند. عراق قصد فرهنگ ما را
کرد و کسانی که مقاومت و دفاع کردند همین بچّه مسلمانها بودند که برای این
وطن زحمت کشیدند. من به شدّت وطن دوست هستم، سرم را برای ایران میدهم.
اصطلاح «ملّیگرایی» که معادل «ناسیونالیسم»
است خودش یک شریعت است و با هیچ دین دیگری جمع نمیشود. این چیزی که من
میگویم ناسیونالیسم نیست. حقیقت ملّیت است وگرنه، ملّیگرایی به مفهوم
ناسیونالیسم با اسلام جمع نمیشود.
من اصلاً معتقد به تعارض ملّیت با
دین نیستم. اتّفاقاً این هویت ایرانی-نه زرتشتی- را عین هویت اسلام میدانم
و معتقدم تقرّبی که ما به دین پیدا کردهایم به این هویت ملّی وابسته است و
اگر این هویت ایرانی و ملّی نبود، یا مثلاً هویت دیگری داشتیم، این تقرّب و
این دین پیدا نمی شد، یعنی این فرهنگ که به آن ایرانی-اسلامی و نه
اسلامی-زرتشتی می گوییم حادث نمیشد. به فرهنگ های دیگر نگاه کنید که چه
نسبتی با اسلام برقرار کرده اند، در حالی که پذیرش ما به خاطر ملّیت و
فرهنگ و قومی که داشتیم جور دیگری شد.
این ما بودیم که اسلام را دعوت کردیم
سخن من متوجّه حقیقت وجودی قوم ایرانی است، نه فرهنگ زرتشتی. این ما بودیم که اسلام را دعوت کردیم. اگر به تاریخ رجوع کنید، می بینید که در اواخر دوران ساسانی خیلی از مبارزان بودند که متوجّه این معنویت جدید شده بودند و رویکرد بشر را به سوی این معنویت جدید دریافته بودند و همین ها بودند که در واقع به فروپاشیدن سلطنت ساسانی و قبول اسلام از درون، کمک کردند. نمونۀ حاضر حضرت سلمان فارسی است که می دانیم اسمش روزبه بوده است و در جست و جو برای یافتن این روح معنوی بود و در همین جست و جو حضرت رسول(ص) را یافت و خودش را به ایشان رساند و به عنوان بهترین صحابه در کنار حضرت قرار گرفت. روح سلمان فارسی در واقع همان روح ملّی ایرانی-اسلامی است. می بینیم که در سلمان هویت ایرانی و ملّی نسبتی با دین برقرار می کند و بین این دو هیچ منافاتی نیست. منظور این نیست که دین زرتشتی با اسلام جمع میشود. اگر این اشتباه را بکنید، شما هم همان اشتباهی را کردهاید که در زمان شاه بسیار رواج داشت. ایرانی بودن امری است سوای زرتشتی بودن.
امام صادق(ع) فرمود: « مرگ عبدالله -آخرین پادشاه قدرتمند عربستان- را به من بشارت دهید تا من ظهور مهدی(عج) را به شما بشارت دهم ».
آن وقت فیسبوک گردانان ما برای آیت الله جنّتی جوک می سازند.... .
گفت:
"چیه نشستی زانوی غم بغل گرفتی؟!
اگه ترکت کرد، تو کسی رو از دست دادی که دوستت نداشت؛ ولی اون کسی رو از دست داد که واقعاً دوستش داشت".
گفتم:
"فرمایش شما متین.... .
ولی اگه اون منو از دست داد، کس دیگه ای بود که دوستش داشت؛ در حالی که من فقط اونو دوست داشتم".... .
نمایشگاه کتابی رفته بودم که اعلام کرده بودند کتابها با 40% تخفیف به
فروش می رسد. خوشحال شدم. تا دست دراز کردم یکی را بردارم، دیدم روی جلدش
برچسبی زده که نشان می داد قیمت -مثلاً- روزش بیش از 150% بالاتر از قیمت
پشت جلدش است. آن هم در حالی که مدّت زیادی از چاپ کتاب نمی گذشت. چه
نبوغی! با یک حساب سرانگشتی می بینید که نه تنها خبری از 40% تخفیف نیست،
بلکه بیشتر از 100% هم سود می کنند !!
حالا حرفم اینجا بود که گفته اند: «هرکس ازدواج کند،نصف دینش را تکمیل کرده است، پس به فکر نصف دیگرش باشد.»، یا به عبارتی، از نرخ بی دینی اش 50درصد کاسته می شود؛ امّا در این زمانه در عمل می بینیم که در فاصلۀ طولانی بین آغاز بلوغ تا ازدواج، عملاً میزان گناهکاری و از بین رفتن صفای باطن، چندین برابر می شود. پس باید مشخّص شود که آیا این نرخ هم، نرخ اوّلیه است یا نرخ روز؟
نمی دانم سؤالم چقدر درست است. نظر شما چیست؟
مهمترین اتّفاقی که در اواخر سال 92 در استان ما رخ داد، اعلام خبر کناره گیری مجاهد نستوه جناب حجّت الاسلام والمسلمین حاج غلامرضا حسنی از سمت نمایندگی ولیّ فقیه در استان و امامت جمعۀ ارومیه و انتصاب حجّت الاسلام سیّد مهدی قریشی به جای ایشان بود. به دنبال اعلام این خبر، 72 نفر به نمایندگی از دانشجویان دانشگاه ارومیه طی بیانیّه ای از انتصاب حجّت الاسلام سیّدمهدی قریشی -که سابق بر این در جایگاه مدرّس، امام جماعت و مسئول نهاد نمایندگی مقام معظّم رهبری در دانشگاه با ایشان ارتباط داشتند- به عنوان نمایندۀ ولیّ فقیه در استان و امام جمعۀ ارومیه اعلام کردند؛ متن بیانیّه و اسامی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامرخویش فرمان برید
خطه ی آذربایجان غربی،مهد مردان و زنان با ایمانی است که از ابتدای مبارزات اسلامی و پیروزی انقلاب و هشت سال دفاع مقدس،با تقدیم 12000 شهید گلگون کفن،در راه اسلام و انقلاب و ولایت نام مردمان این سرزمین را در زمره ی مجاهدان جان بر کف راه خدا ثبت نموده است.
بصیرت،ایمان و پیروی از ولایت فقیه، ازخصلت های جدایی ناپذیر مردمان و جوانان آذربایجانی است که زمینه ساز حضور به موقع ، مجاهدانه و مخلصانه ی آنان ، در میدان دفاع از ارزش ها و آرمانهای اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و برای همیشه روح و جسمشان را پیوندی ابدی با ولایت فقیه- که همان ولایت رسول الله است-بخشیده است.
اینک که حضرت آیت الله امام خامنه ای(دامت برکاته) طی حکمی حجت الاسلام دکتر سیدمهدی قریشی را به عنوان «نماینده ی ولی فقیه در استان» و «امام جمعه شهرستان ارومیه» منصوب نموده اند،همانگونه که مردم ولایی و انقلابی در لبیک رسایی به این انتخاب و انتصاب ایشان حضور گسترده و پرمعنایی را در نماز جمعه 27 دیماه به هم رساندند،ما دانشجویان دانشگاه ارومیه نیز وظیفه ی شرعی و انقلابی خود را در اطاعت از فرمان ولی امر مسلمین دیده، بدینوسیله ضمن تجدید بیعت با خون گرانقدر شهدا و امام شهدا (رحمهم الله) و رهبری معظم و معزز انقلاب، حمایت خود را از «حجت الاسلام دکتر سیدمهدی قریشی» که فردی دانشمند و صاحب «علم» و «حلم» اند ابراز نموده وآمادگی قشر جوان و فرهیخته ی دانشگاهی ،در همراهی ایشان برای تحقق اهداف و آرمان های والای اسلامی و انقلابی را اعلام می داریم،و از مجاهدت های و تلاشهایی که حجت الاسلام غلامرضا حسنی تا کنون در این راه داشته اند قدردانی و تشکر می نماییم.
حجت الاسلام حاج آقای قریشی،ما دانشجویان دانشگاه ارومیه همچون گذشته که با پیروی از رهنمودهای عالمانه و حکیمانه تان در دانشگاه به تاسی از حضرتعالی با حفظ شور و شوق انقلابی در راه اسلام و انقلاب گام بر می داشتیم،بار دیگر بر عهد خود در پیروی از روحانیت مبارز و انقلابی تاکید و پافشاری کرده و تا پای جان و آخرین قطره ی خون و آخرین نفس خود بیعت خود را با حضرتعالی که همانا بیعت با امام خامنه ای(دامت برکاته) و امام زمان(ارواحنا لتراب مقدمه الفداه) است تجدید می کنیم.
72تن از دانشجویان دانشگاه ارومیه
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
امین صادق
امید شمس آذر
احمد همتی
ایوب فتح اللهی
بهرام ازلیگینی
بهروز صادق زاده
بهمن منصوری
پویا ترقی
پیمان نیساری
توحید قربانی
جهانگیر اسلام پرست
جواد مقدم خاوری
حامد رحمانی
حامد قاسم نژاد
حسن سلطانی
حسین زینلیان
حسین عبدی
رحیم اسفندیارپور
رسول رحمت زاده
رضا خدایی
رضا عزیزیان
روح الله میری
سالار نامدار وندایی
سامان مقدم
سجاد خلیلی
سجاد رحیمی
سجاد غنی زاده
سعید دانش پژوه
سعید درویشی
سعید علی وند
سعید نقی زاده
سهند تقی زاد
سیدجواد مهدی زاده
سیدمهدی قائمی
سینا سیاهی دوز
سینا عزیزی
طاهر زمان زاده
علی اکبر تقی زاده
علی دیندار
علی روستایی
علیرضا سلطانیان
علیرضا فرامرزی
قاسم حیدیری
قاسم خلج
محسن امیری
محسن صیامی اصل
محمد آقامیرزایی
محمد پورمعصوم
محمدحسن مطهری
محمد شیخلو
محمد کرامتی
محمدمهدی درویش زاده
مرتضی دلالی
مرتضی ستاری
مسعود اکبری
مصطفی سلطانی
مهدی حق دوست
میثم علیزاده
میرداوود حسینی
میرمهدی اصغرمیری
میروحید غیبی
میرمحمد هاشمی
میلاد خمیس ابادی
میلاد فولادی
میلاد قوی پنجه
نادر سلیمانی
نیما احمدی
نیما بابایی
هادی اسمعیلی
هادی جاویدی
یاسین سلیمانی
پس به
سوى کشتزار
دانش بشتابید، پیش از آنکه بوته، آن خشک شود، و پیش از آنکه به خود پردازید و پیش
از آنکه فرصت گرفتن علم از منبع آن و اهل آن از دست رود،
و از کار زشت باز ایستید و دیگران را از آن باز دارید،چه،
به باز ایستادن پیش از بازداشتن مامورید!
یک نکته بسیار ظریف در جمله آخر حضرت وجود دارد ، آنجا که میفرماید: قبل از نهی کردن دیگران از کار زشت، خودتان باید آن کار زشت را ترک کرده باشید. روشن است که تا من خودم را اصلاح نکنم و کارهای زشت را ترک نکنم، نمیتوانم در بازداشتن دیگران از گناه موثر واقع شوم. بله با زبان امر و نهی میکنم اما کلامم روح و جان ندارد چون خودم عمل نکردهام. وای بر عالمان بیعمل!
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)
سؤال: اگر در اسلام -بر خلاف مسیحیّت- علم داشتن و تعقّل ورزیدن مقدّم بر ایمان آوردن است، پس قضیۀ ایمان به غیب که در قرآن مقدّس تأکید شده، چه معنا دارد؟ آیا این با توصیه های فراوان به تعقّل و تحقیق تناقض ندارد؟
جواب: علم و اندیشه برای تشخیص راه حقّ است. بعد از آن، مرحلۀ اطاعت از دستورات حقّ است که به قول ارتشی ها چرا ندارد!
ما گاهی وقت ها، اختیار را با اجازه اشتباه می گیریم؛ ما اختیار داریم هرکاری دلمان خواست بکنیم، ولی اجازه نداریم.
کسی که از فرصت جایزی که در دست اوست، استفاده نکند، معمولاًَ بی عرضه شناخته می شود. ولی اختیار اعم از اجازه است و شامل امور غیر مجاز هم می شود. پس خودداری از کارهای خلاف، بی عرضگی محسوب نمی شود. پیامبر گرامی ما (ص) می فرماید: "روزگاری می رسد که مرد(انسان) مخیر می شود که بین بی عرضگی و نادرستی یکی را انتخاب کند.از هم اکنون هشدار می دهم هرکس آن روزگار را درک کرد،باید بی عرضگی را بر نادرستی ترجیح دهد".
علت پیش آمدن چنین وضعیتی در روزگار ما، فرو ریختن هیبت گناه در جامعه است که خود دلایل دیگری دارد؛ ولی مهم ترین دلیل آن ترک حدود الهی و همچنین ترک فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر است.
حضرت علی علیه السلام در تفسیر حیات طیّبه میفرمایند:
قناعت دولتمندى را بس و خوى نیک نعمتى بود دردسترس. و حضرتش را از معنى فلنحیینه حیاه طیبه[1] پرسیدند، فرمود: و آن قناعت است.
زندگی پاک و پاکیزه(حیات طیّبه) میتواند دو بعد داشته باشد:
۱- بعد جسمی: قناعت در خوردن و آشامیدن ، سلامت جسم را به دنبال دارد. قناعت به معنای زیادهروی نکردن و اکتفا به غذای سالم و مقوّی است.
۲- بعد روحی: حرص مال دنیا ، طمع کردن و حسادت به مال دیگران و استرس ناشی از دنیاپرستی و پول پرستی همه و همه باعث از بین رفتن آرامش روح و روان آدمی است. قناعت ، اکتفا به رزق و روزی خدا و توکل و امید به قادر متعال همان یاد خدا است که الا بذکر الله تطمئن القلوب(یاد خدا آرامش بخش دلهاست) این چنین است که قناعت همان حیات طیّبه دانسته شده است.
نکته: سلامت جسم و روح دو بخش به هم تنیده یک انسان سالم است، به صورتی که یک بیماری جسمی هر چند کوچک مثل درد دندان در روح و روان آدم هم اثر میگذارد و آرامش فکری انسان را مختل میسازد. از طرف دیگر کسی که آرامش روانی ندارد و دائم حرص و طمع و حسادت میورزد، جسمش هم دستخوش بیماری خواهد شد. این چرخه دوطرفه ادامه پیدا خواهد کرد مگر اینکه انسان خود را بشناسد و باور کند که خدایی هست، خدایی که یک موریانه داخل تکه سنگی در زیر اقیانوسهای ظلمانی را روزی میدهد و لحظهای فراموشش نمیکند.
(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)