حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۱۹ مطلب توسط «امید شمس آذر» ثبت شده است

ما بی تو دلی قرین زاری داریم

بر جام نگاه تو خماری داریم

 

هر روز حدیثی از غم هجر تو با

«محبوبۀ نیلگون عماری» داریم

 

هرچند خزانی است دلهامان، لیک

برگرد که دیده ای بهاری داریم

 

بازآی قرار بی قراران، کاینجا

هر جمعه قرار بی قراری داریم

 

با خویش شدیم اگرچه دشمن، امّا

با یار خود اینک سر یاری داریم

 

ما منتظران رؤیت خورشیدیم

یعنی ز همانی که تو داری داریم

 

دستی باید بر سر اخلاص کشیم

در دل چو هوای "شهسوار"ی داریم


امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سحر سپیده به دریا بگفت با امّید:

«منم سپیده، تو دریا، کجاست پس خورشید؟»

 

همه مرا چو ببینند، باز می افتند

به یاد آن سحر افروز قاصد توحید

 

بیامدند و برفتند روز و شب پی هم

ولی از آمدن او خبر به من نرسید

 

مگر تو هم نشنیدی که شاعری می گفت:

رسید مژده که صبح آمد و سپیده دمید؟

 

همه مرا ز طلوعش نشانه می دانند

منم سپیده که هستم ز آفتاب نوید

 

چه شد؟ نشانه بیامد، نوید پیدا شد

ولی ز اصل نیامد خبر، شدم نومید

 

چه شد؟ چه شد؟ که نشد از طلوع او خبری

کجاست آن همه نور و کجاست آن جاوید؟....

 

نگاه کرد و به لبخند گفت دریایش

که: ای نشانۀ بی صبر و ای نوید سعید!

 

همان کسی که تو می جویی و نمی یابیش،

همان که شور فکنده ز ماه تا ناهید،

 

هزار و یکصد و هفتاد سال قبل از این

طلوع کرد و فروغش ز روی او تابید

 

و لیک از آن دم تابیدن فروغ رخش

به پشت ابر بشد طلعتش نهان از دید

 

طلوع کرده، و لیکن هنوز پنهان است

دعا بکن که سر آید زمان هجر مدید

 

بخواهی ار که شود طی چنین زمان چون باد

بلرز از غم هجران او به خود چون بید

 

بخواهی ار که سر آید غروب و شام سیاه

همیشه باش به یاد طلوع و صبح سپید

 

«بدان امید که آن "شهسوار" باز آید»

فشان ز دیدۀ خود اشک همچو مروارید



امید شمس آذر
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تحلیلی بر مقالۀ "اسطورۀ ثری تئونه(فریدون) و ایندرا" از دکتر ذوالفقار رهنمای خرّمی استادیار دانشگاه شیراز - برگرفته از مجلّۀ مطالعات ایرانی مرکز تحقیقات فرهنگ و زبان های ایرانی دانشگاه شهید باهنر کرمان سال پنجم، شمارۀ نهم، بهار ۱۳۸۵:

مقالۀ اسطورۀ ثری تئونه/فریدون و ایندرا اثر دکتر ذوالفقار رهنمای خرّمی، یک متن مقایسه ای است بین اساطیر ایرانی با اساطیر هندی. واژگان کلیدی آن عبارتند از: اسطوره، هند، ایران، ثری تئونه، ایندرا، اژی دهاک. نویسنده در این نوشتار سعی می کند با بهره گیری از منابع ایرانی و در رأس آنها شاهنامۀ فردوسی و همچنین منابع هندی و در رأس آنها ودا ها، به مقایسۀ دو اسطورۀ ثری تئونه(فریدون) ی ایرانی و ایندراء هندی بپردازد و ویژگی های مشترک آنها را استخراج کند. «از بهره های دیگر این مقاله برای نویسنده، دستیابی به اطّلاعاتی است که ابلیس، دیو و اژی دهاک را در سه حوزۀ معنایی جدا قرار می دهد». در این مقاله، ابتدا ایندرا و فریدون و سپس اژی دهاک/ضحّاک یا وریتره واکاوی شده اند. هدف نویسنده از این مقاله، اثبات پیوند دیرینۀ دو ملّت بزرگ هم تبار یعنی ایرانیان و هندیان است.

این مقاله از یک چکیده، یک مقدّمه و ۸ فصل بدین ترتیب:

- «اساطیر هند: منابع و مدارک،

- نژاد شناسی سرزمین هند،

- دو خدای کهن هند،

- نژاد آریا و اسطوره های هندی،

- ایندرا،

- فریدون: ثری تئونه،

- اژی دهاک=ضحّاک: "وریتره"،

- در سنجش ثری تئونه و ایندرا»،

تشکیل یافته است. پایان بخش مقاله، نتیجه گیری نویسنده از آن و در ادامه، ذکر یادداشت ها و کتابنامۀ آن(منابع و مآخذ) است. در بخش چکیده، نویسنده در ابتدا متذکّر می شود که:

«پیوتد دیرینۀ دو ملّت بزرگ، از تبار آریاییان هند و ایران، آن چنان آشکار و عینی و تار و پودش به هم تنیده است که در نگاهی به فرایند دگرگونی های تاریخی، سیاسی، فرهنگی می توان گفت: انگلیسی ها ابتدا هند را از ایران گرفتند، سپس خودشان توانستند در ایران حضور یابند».

در بخش مقدّمه، پس از ذکر کلّیاتی دربارۀ اسطوره شناسی و لزوم آن و همچنین پیوند آن با تاریخ و باستان شناسی و دین و فرهنگ، می آورد:

«برای همۀ دانشجویان زبان و ادبیّات به ویژه زبان فارسی، مطالعه و آگاهی از اسطوره ها الزامی است، به چند دلیل: الف- راهیابی به حوزۀ معرفت شناسی جهانی، ب- راهیابی به حوزۀ معرفت شناسی ملّی و منطقه ای به ویژه آسیا، ج- زمینه سازی برای مطالعۀ اساطیر ایران و هند، د- آمادگی یافتن برای درک متون اساطیری از جمله ریگ ودا و شاهنامه، ه- آشنایی با درون مایه های اساطیری برای متن شناسی در ادبیّات فارسی، و- آشنایی با جلوه های هنری گوناگون اسطوره ها از جمله در زبان و شعر».

نویسنده پس از واکاوی موضوعات پیش گفته در فصول اوّل تا هفتم مقاله، در فصل آخر فریدون و ایندرا را از سه زاویه مورد سنجش قرار می دهد:

«الف- حضور در تمدّن بشری،

ب- اژدها کشی با دریافت لقب ورترغنه،

ج- وسیلۀ اژدها کشی یا گرز».

سرانجام بر اساس گزارش های موجودف چنین نتیجه گیری می کند:

«ایندرا کشندۀ اژدها در هند است و فریدون کشندۀ اژدها در ایران. در نقطۀ مقابل، وریتره و اژی دهاک را اگر مورد سنجش قرار دهیم: هر دو به سان اژدهایی سه سر آشکار می شوند، هر دو شخصیّت بیگانه اند، هر دو به دست ایزدان یا پهلولنانی به هلاکت می رسند... . تشابه سوم، سلاحی است که فریدون و ایندرا در نبرد با اژی دهاک و وریتره به کار گرفته اند: سلاح ایندرا وجر vajra و سلاح فریدون گرز است. از نظر زبان شناسی، این دو واژه هم ریشه شناخته شده است. هر دو با به کارگیری وجر یا گرز، لقب ورترغنه[در هم شکنندۀ دشمن] را به خود اختصاص داده اند؛ اگرچه این دو نفر نمونه هایی از دنیای مثالی هستند و در دوره های گوناگون تاریخ بشری می توان در نبرد بدی و خوبی آن دو را یافت».


مقایسۀ دو اسطورۀ فریدون و ایندرا

 

الف- شباهت ها)

فریدون:

- کشندۀ اژدها در ایران است

- اژی دهاک به صورت اژدهایی سه سر آشکار می شود

- اژی دهاک بیگانه است

- اژی دهاک به دست پهلوانی به هلاکت می رسد

- اژی دهاک بر یمه/جم حمله می آورد

- فریدون کشندۀ اژدها است

- سلاح فریدون گرز است

- فریدون ملقّب به ورترغنه می شود

 

ایندرا:

- کشندۀ اژدها در هند است

- وریتره نیز به صورت اژدهایی سه سر آشکار می شود

- وریتره نیز بیگانه است

- وریتره به دست ایزدی به هلاکت می رسد

- وریتره به آدیتیاها حمله می آورد

- ایندرا نیز کشندۀ اژدها است

- سلاح ایندرا نیز وجر/گرز است

- ایندرا نیز عیناً به همان لقب ملقّب می شود

 

ب- تفاوت ها)

فریدون:

- در ایران دیو موجودی فریبکار است

- در ایران ایندره دیو فریبکاری است که در نقطۀ مقابل اردیبهشت یکی از امشاسپندان قرار گرفته است

 

ایندرا:

- ایندرا از گروه دئوه ها است

- در ودا ها از ایندرا بسیار ستایش شده که یادآور ستایش بهرام فرشتۀ پیروزی در ایران باستان است.

 

پایان

امید شمس آذر
۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

از اتاق خارج می شدم بروم دانشگاه. در راهروی خوابگاه، کارگری که مشغول تعمیر یخچال آشپزخانه بود، تا مرا دید -مثل کسی که سالها مرا بشناسد- با صدای بلند گفت: "سلام! بورداسَن؟!". گفتم: "آره! همین تو رو کم داشتیم".... .

شما بگویید؛ در چنین فضایی علم پیشرفت می کند -به ویژه علوم انسانی- ؟

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

توجّه کرده اید این ایرانسل بعد از پایان یک مناسبت، تازه پیامک می فرستد و آهنگهای پیشواز پیشنهاد می دهد ؟...


در جامعۀ ما هم عدّه ای همینطورند؛ همیشه به جای اینکه قبل از جدّی شدن یک خطری درباره اش هشدار دهند، بعد از اینکه کار از کار گذشت، تازه می نشینند و اظهار نظر می کنند !!

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزیّ بشر اگر دو روزی نرسد

هرگز به فنا و تیره روزی نرسد

 

گفتا«علی(ع) آن شیر خدا،شاه عرب»:

با حرص و طمع بشر به روزی نرسد

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

عمر بر طرح معمّا و سؤال این همه نیست 
عذر خواهیم که هفتاد و دو سال این همه نیست 
  
پرنیان ارزش قربانی پروانه نداشت 
روشن است اینکه بر او حسرت بال این همه نیست 
  
فرصت جلوه ندادند مه بدر مرا 
ورنه با تابش او ناز هلال این همه نیست 
  
ماه من! دوخته ای پرده پس پرده که چه ؟ 
جلوه آغاز که جولان خیال این همه نیست 
  
پیشوازت تو که یک قافله دل خواسته ای 
هست، امّا دل مشتاق وصال این همه نیست 
  
شهر ما خانه خراب است و چنان روزش کور 
که سیاه دل چشمان غزال این همه نیست 
  
آه فردا نکش و حسرت دیروز گذار 
حال خوش دار که خود مهلت حال این همه نیست



امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این سخنان در دومین نشست سازمان ورزش و جوانان استان با نخبگان جوان در حضور معاون وقت  وزارت ورزش و جوانان و مسئولان استان ایراد شد:


اوّل از همه باید بگویم به هر حال آخرالزّمان است و اوضاع عمومی جهان رفته به رفته بدتر می شود و انتظار نمی رود با چنین نشست هایی، مسائل و مشکلات جوانان یک شبه حل شود. امّا فایده ای که این جلسۀ هم اندیشی می تواند در بر داشته باشد، آن است که مسئولان را از چالش های فراروی جوانان آگاه سازد تا از روی ناآگاهی -به عنوان مثال- چنین اظهارنظرهایی نکنند:

«مسائل اقتصادی در تأخیر ازدواج تأثیر کمی دارند» !! (آقای محمّدتقی حسن زاده، رئیس مرکز مطالعات و پِژوهش های راهبردی وزارت ورزش و جوانان).

وقتی خواننده کنجکاو می شود که بداند این مسئول محترم از کجا چنین ادّعایی کرده است، می بیند که در ادامه نوشته است:

«به استناد نتایج یک پژوهش که در سال 89 و روی 28هزار نفر از جوانان سراسر کشور انجام شد، جوانان در گزینش همسر بیشتر به معیارهای معنوی توجّه دارند و همسری هم کفو و هم شأن خود انتخاب می کنند. اگرچه اشتغال یکی از عوامل اقتصادی محسوب می شود، ولی این نیز مانع جدّی در مسیر تحقّق ازدواج نیست» !!

آقای امیرحسین قاضی زاده هاشمی، سخنگوی کمیسیون اجتماعی مجلس هم نظراتی اظهار کرده که ماحصلش چنین است:

«بالا رفتن سنّ ازدواج و تأخیر در بچّه داری و افزایش میزان طلاق، از نشانه های جامعه های در حال گذار به توسعه یافتگی است و کشور ما هم از این قاعده مستثنی نیست» !

تمام این نظر ها ممکن است در مورد جوانان معلوم الحال پایتخت نشین صادق باشد، ولی در مورد استان ما و به طور کلّی مناطق ما صادق نیست؛ بلکه به عکس، عکسش صادق است و جوانان منطقه ما هیچ تمایلی ندارند به مرحله ای برسند که با گذار به نوسعه یافتگی از ارزش های خود دست بکشند. زیرا ما به دنبال "توسعه" نیستیم، بلکه به دنبال "پیشرفت"یم. توسعه امری صرفاً مادّی ست، ولی پیشرفت اعمّ از توسعه است و شامل شئون معنوی هم می شود. جامعۀ مطلوب ما، جامعه ای ست پیشرفته که در آن ارزش ها هم سر جای خود باقی باشد.

عامل اصلی عدم حضور تأثیرگذار جوانان در اقتصاد پویا، نظام غلط آموزشی، آموزش عالی و معضل نظام وظیفه است که واقعاً جز هدر دادن استعدادهای جوانان و مسدود ساحتن بحش اعظم ظرفیت هایشان، ثمرۀ دیگری ندارد. تا این قوانین و مقرّرات کهنه و دست و پا گیر هم بخواهد اصلاح شود، جمعیت کشور رو به پیری می رود. مثلاً بسیار بی معنی ست که هم سنّ ورود به دانشگاه 19سالگی باشد و هم سنّ اعزام به خدمنت وظیفۀ عمومی. راهکار این است که وزارت محترم ورزش و جوانان با سایر ارگان ها همکاری و هماهنگی داشته باشند و تداخلات و کنتاکت های مقرّراتی را به نحوی حلّ و فصل نمایند.

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اندیشۀ ما در آن دقایق جا ماند

کودک شده، از درک حقایق جا ماند

 

می رفتی و حسرت نگاهت ای دوست!

داغی شد و در دل شقایق جا ماند

****

چندی به هوای نفس میدان دادند

دین را به بهای لقمه ای نان دادند

 

تا جای مسلسل و قلم، آخر کار

گیتار به دست نوجوانان دادند

****

منفور جهان ینگۀ دنیا عجب است

با دامن تر دعوی تقوا عجب است

 

یازیدن دست یاری از جانب مار !

گر شاخ نرویدت از این ها عجب است

****

بر سمع غم عجم، کران می آیند

آن ها که به ملک جم کران می آیند

 

ای منتظران! صبر نمایید، دگر

آقا امشب به جمکران می آیند...

امید شمس آذر
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مورد اسطوره ها تعاریف متعدّدی تاکنون ارائه شده است. در بهترین تعریف بالزاک گفته است: «اسطوره ها تاریخ خصوصی ملّت ها هستند». این تعریف ناظر به گروهی از اساطیر است که با نام "اساطیر تاریخی" شناخته می شوند. اساطیر تاریخی در مجموع "تاریخ اساطیری" را تشکیل می دهند. بحث ما بیشتر بر روی این دسته از اسطوره ها ست.

در مورد شکل گیری اسطوره های تاریخی، نظر غالب پژوهشگران این است که: «وقایع تاریخی به مرور زمان و در طول تاریخ، به علّت نقل سینه به سینه و ابتلا به عارضۀ "یک کلاغ-چهل کلاغ" دچار فراموشی و یا بزرگ نمایی شده و از حالت اوّلیه درآمده و در نهایت اسطوره ها را شکل می دهند». ولی باید توجّه داشت که اگرچه این تحلیل در مورد گروهی از اساطیر که در زبان فرانسه به آن "لژاند"می گویند -و ناظر به سیر منظّم رخدادهای تاریخی نبوده و روایت هایی پراکنده اند- صادق است، ولی قابل تعمیم به همۀ اجزای مجموعۀ بزرگ اساطیر نیست. اساطیر تمامی به مرور زمان و توسّط مردمان عامی تدوین نشده اند؛ بلکه برخی از آنها نیز از زبان خواص و در مقاطع مشخّص تاریخی با فاصلۀ نه چندان زیادی از وقایعِ روی داده و یک بار برای همیشه تدوین شده اند. البتّه قابل انکار نیست که این "خواص"، فرهیختگان و فضلای مورد قبول و برخاسته از میان تودۀ "مردم" اند. با این پیش فرض، دیگر نه در حوزۀ تخصّص "ادبیّات" یا "روان شناسی"، که در حیطۀ بررسی های تاریخی قرار می گیرند؛ چرا که نه از تخیّل، که از واقعیت برخاسته اند. یعنی در یک کلام عبارتند از: "فلسفۀ تاریخ".

 

  • مروری بر نظرات برخی پژوهشگران در مورد اساطیر

به قول دکتر منصور رستگار فسایی : «خواب و ر‌ؤیا اسطورۀ فردی ست، ولی اسطوره خواب جمعی ست».

از جمله واژه هایی که در گذر زمان مفهوم جدیدی پیدا کرده است، میتولوژی ست. اظهار نظر دربارۀ این واژه توسّط شاعران دیرینۀ یونان، مرز معنایی را بعدها روشن می کند.میتولوژی از دو جزء "میتوس" و "لوگوس" تشکیل شده است.کلمۀ "میت" به شکل دقیقی برای تعیین و حصر اساطیر و افسانه ها ویا میتولوژی به مفهوم این زمان به کار نرفته است. این کلمه در آغاز به مفهوم قول و گفتار بوده و در مقابل (logos) به مفهوم عمل و شناخت قرار داشته است. (هاشم رضی، بی تا، تاریخ ادیان<میتولوژی، اساطیر و افسانه ها>، تهران، انتشارات کاوه، ص۷۰ ).

دین با اسطوره پیوندی نزدیک دارد. مطالعۀ دینی با طرح اسطوره آغاز می شود. (عبدالحسین زرّین کوب، در قلمرو وجدان<سیری در عقاید،ادیان و اساطیر>، چاپ اوّل،۱۳۶۹، تهران، انتشارات علمی، صص۳و۴ ).

امّا "اصل مطلق"، مهم ترین مشخّصۀ اسطوره ها ست. یعنی جستجوی خدا و خدایان. با تحوّلات فکری در دنیای جدید و با عقل اندیشی کانتی، "اصل مطلق" از پهنۀ معرفت شناسی بیرون رفت؛ امّا "مطلق اندیشی" هرگز از بشر جدا نخواهد شد. (ارنست کاسیرر، زبان و اسطوره، ترجمۀ محسن ثلاثی، چاپ اوّل،۱۳۶۷، تهران، نشر نقره، ص۱۰ ).

در صورتی که اصل "مطلق اندیشی" را نتوانیم در "اصل مطلق" یا "خدا باوری" جستجو کنیم، چاره ای نداریم جز آنکه در اساطیر مطالعه کنیم و یا مطلق اندیشی را در اساطیر پی جویی نماییم. در کنار اسطوره ها،باستان شناسی و تاریخ وجود دارند. اسطوره ها آینه هایی هستند که تصویرهایی را از روی هزاره ها منعکس می کنند و آنجا که تاریخ و باستان شناسی خاموش می مانند، اسطوره ها به سخن می آیند و فرهنگ ادمیان را از دوردست ها به زمان ما می آورند و افکار بلند و منطق گستردل مردمانی ناشناخته، ولی اندیشمند را در دسترس ما می گذارند. (جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضّلی، چاپ اوّل،۱۳۶۸، تهران، کتاب سرای بابل، نشر چشمه ).

جای پرسش این است که اسطوره، تاریخ و باستان شناسی، دین و فرهنگ در سلسله مراتب تقدّم و تأخّر چه جایگاهی دارند؟ پاسخ این است که هرکدام نسبت به شرایط رشد طبیعی و یا جایگاه فکری و نیاز تاریخی، می توانند جایگاه خودشان را تعیین کنند. به عبارتی، در این صورت یکی از آنها می تواند در اختیار دیگری قرار گیرد و یا به کمک آن دیگری بیاید. آنچه نیاز همه جانبۀ انسان است، یکی شدن با حقیقت است. امروز تفکّر انسان متمدّن و بدوی مورد مقایسه قرار می گیرد. به روشنی دریافتنی ست که انسان متمدّن در جستجوی تجربۀ انسان بدوی ست. اگرچه دورکهیم" و "برول" در یک مقایسه، انسان بدوی را فاقد نیروی تجزیه و تحلیل مسایل و قضایا معرّفی می کنند. (رضی، پیشین، ص ).

می توان گفت که انسان بدوی هیچ نیازی به این کار نداشت. آنچه برای اندیشۀ متمدّن تصویری شاعرانه و یا جلوه گاه چیزی و امری می باشد، و در حقیقت بر اثر اندیشه، نوعی وهم و صورت مجازی و غیرحقیقی جلوه می کند، برای انسان ابتدایی امری حقیقی و قضیه ای راستین می باشد.... به هر حال، یکی شدن انسان با هستی، آزمایشی ست که انسان بدوی در عمل تجربه کرده است. (همان ).

سه موضوع مورد بحث اساطیر عبارتند از: ۱- چگونگی جهان خدایان، ۲- دشمنان محتمل خدایان، ۳- آفرینش جهان مادّی و معنوی. (مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، چاپ اوّل،تهران،۱۳۶۲، انتشارات طوس، ص۶ ).

ساده ترین عبارت برای خداجویی، تعریف،تفسیر و تبیین خلقت است. یعنی درست است که گفته می شود :«همه نبودند،ولی او بود»، امّا تصویر خدایان به عمر خلقت هستی مربوط می شود.تنوّع خدایان را اگر در طول عالم خلقت محدود کنیم،به خطا رفته ایم، بلکه پهنۀ مکانی و شرایط طبیعی هم،تنوّع خدایان را باعث می شود. (کاسیرر، پیشین، ص۲۳ ).

داد و ستد ادیان الهی با اسطوره ها اجتناب ناپذیر بوده است. ترسیم راه درست و منطقی بین دین و اسطوره نیز امکان پذیر است. تقابل و طرد اسطوره به وسیلۀ کتابهای دینی و یا نام آوران ادیان الهی، به زمینه های ایجاد شده بر می گردد. (ژول مول، دیباچۀ شاهنامل شاهنامۀ فردوسی، ترجمۀ جهانگیر افکاری، چاپ سوم،۱۳۶۳، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ص۱۳ ).

بدون شک نوع دلبستگی های انسان به ادیان قبلی، برای باورمندان اسطوره ها نیز مصداق پیدا می کند. در نتیجه اگر مطالغه و شناخت اساطیری ما را در معرفت شناسی دینی کمک کند، نباید از آن غفلت کرد. اگر متون دینی بر دل تأثیر دارند (هینلز، پیشین، ص۲۲)، کنش مثبت اسطوره ها بر دل و روح و روان انسان و به عبارتی، زندگی با اسطوره ها قابل انکار نیست. در ورای دین باوری، عقل اندیشی را نیز گاهی نقطۀ مقابل اسطوره ها قرار داده اند. در حالی که در نخستین جهان شناسی های طبیعت شناسان یونانی عناصر اساطیری و عقلی در یکدیگر، همچون یک واحد جدایی ناپذیر نفوذ و تأثیر داشته اند. (راجرلنسلین گرین، اساطیر یونان از آغاز افرینش تا عروج هراکلس، ترجمۀ عبّاس آقاجانی، ۱۳۶۶،تهران،انتشارات سروش، ص۷ ).

اگر مقولۀ معادشناسی و سرانجام جهان را نیز ذر اساطیر سراغ بگیریم(زرّین کوب،پیشین،۱۱۲)، در اغلب اطوره ها اظهار نظرهایی آشکار برای آن وجود دارد و این همان دغدغۀ همیشگی بشر از آغاز تا انجام هستی ست.

 

  • چگونگی شکل گیری اساطیر

در مورد چگونگی شکل گیری اسطوره ها می توان گفت: ملّت ها، هرکدام از دیدگاه خود، نظام حاکم بر تاریخ و قانین کلّی ان را به صورت داستانهایی که مکان و زمان در آن گم شده است، نقل می کنند. مکان و زمان در این داستانها باید گم باشد؛ زیرا قوانین کلّی فلسفۀ تاریخ -که معتقدات دینی و اصول سیاست و مملکت داری ملّت ها نیز بر پایۀ آنها شکل می گیرد- در همۀ مکان ها و زمان ها جاری ست و اگر از مکان و زمان داستانها یاد شود، ذهن به جای پی بردن به آن قوانین، سرگرم پیگیری جزئیات حوادث می شود. فلسفۀ تاریخ، قانونی ست که همیشه و همه جا تکرار می شود؛ برای همین باید با زبان خاصّ خود بیان شود تا خسته کننده نبوده و قابل فهم و قبول برای همگان باشد. ولی از آن مهم تر این نکته است که: حوادث ظاهری تاریخ هم نیاز به تفسیر و بررسی دارند تا مورد سوء برداشت قرار نگیرند.

ممکن است در اسطوره ها واقعیت ها تحریف شوند، امّا همگی به سود حقیقت تغییر می کنند. این امر بهتر از آن است که واقعیت ها سرجای خود بمانند، ولی -خدای ناکرده- به سود مفاهیم ضدّ حقیقت مصادره شوند. اسطوره ها در زمان هایی شکل گرفته اند که منادیان حقیقت برای اثبات آن، مدارک واقعی کافی در اختیار نداشته اند و با این کار خواسته اند اعلام کنند: ‌«این مفهوم مورد ادّعای ما چه واقعی باشد و چه نباشد، حقیقی ست و ما به دنبال حقیقتیم، نه تسلیم محض واقعیت». در اصل تغییر واقعیت ها پرده ای ست که برای جلوگیری از آسیب دیدن حقیقت ها، به روی رخدادهای تاریخی کشیده می شود و اینگونه می شود که اسطوره های تاریخی شکل می گیرند.

از نظر نباید دور داشت که "فلسفۀ تاریخ" -آنطور که گفته شد- از دید هر ملّتی متفاوت است. از این رو می توانیم اسطوره ها را "مرام نامۀ حزبی ملل" بنامیم. ملّت ها جهان بینی کلّی خود را از طریق زبان شیرین و همه فهم اسطوره ها برای جهانیان بازگو می کنند. وقتی می گوییم: اساطیر ایرانی،اساطیر هندی،اساطیر چینی،اساطیر یونانی،اساطیر مصری و... ، منظورمان فلسفۀ تاریخ از نگاه ایرانی،فلسفۀ تاریخ از نگاه هندی،از نگاه چینی،یونانی،مصری و... است.در کل، وقایع تاریخ بنا به پیامی که مورد نظر راویان هرکدام از ملّت ها بوده است، به صورت داستانهایی ویژه در می آیند.بر اساس دیدگاه های گوناگون، یک واقعۀ تاریخی ممکن است به چند صورت داستانی بازگو شود. علّت عمدۀ شکل گیری "اساطیر همگون" در ملّت های گوناگون -به طور خاص«در میان اسطوره هایی که هیچ پیوستگی و تماسی با یکدیگر نداشته اند و در سرزمین هایی پدیدار شده اند و روایی یافته اند که هزارن فرسنگ از هم دور بوده اند و هرکدام در یکی از گوشه های گیتی جای داشته اند»(میر جلال الدّین کزّازی، مقدّمه بر کتاب"راهی به جهان راز" از داریوش فرضی پور خرّم آبادی، ۱۳۸۹، قم، انتشارات هنارس، ص۱۲ )- نیز همین است، نه آنچه اساتید بزرگوار ادبیّات با استمداد از نظریه های روانشناسی همچون "رؤیاهای فرویدی" و بسط آن به حوزۀ تباری و جمعی و جهانی، سعی کرده اند آن را «خاستگاه نمادها و پدیده هایی رازآلود که کارْل گوستاو یونگ آنها را (archetype) می نامید که در پارسی آن را به "کهن نمونه" بر می توانیم گردانید» معرّفی کنند و نام آن را "ناخودآگاه جمعی یا جهانی" بنهند. (نک: کزّازی، همان، صص۱۲و۱۳ ). در مورد اساطیر همگون که به عنوان «یکی از زمینه های رازآلود و پرسمانْ خیز و هنگامه ساز در اسطوره شناسی»، «شاخه ای از این دانش را به نام "اسطوره شناسی سنجشی" پدید آورده است»(همان،ص۱۱ )، اگر این همگونی در مورد اسطوره های ملل همخون و خویشاوند باشد و یا ملّت هایی که باهم داد و ستد تجاری و نظامی و... داشته اند، نکتۀ مبهمی در خصوص علّت این همگونی ها باقی نمی ماند؛ ولی در میان ملل دور از هم و ناآشنا به یکدیگر، قضیه مشکل می شود... . و اینجا ست که گروه پیش گفته، به جواب واقع گرایانه، دست به دامن "زیگموند فروید" و "کارل گوستاو یونگ" می گردند !

  • محتوای اساطیر

در مقام تمثیل،اگر اساطیر را به مثابۀ کوه بدانیم، کار کسانی که در حوزۀ اسطوره پژوهی فعالیت می کنند، دو نوع است: ۱- کوهنوردان و صخره نوردان که کوه(اسطوره) را فتح می کنند و به زیبایی و شکوه ظاهری آن توجّه دارند و از جنبه های زیبایی شناسی ادبی یا روانشناختی به آن می پردازند. ۲- کاوشگران معدن، آنهایی که حقیقت وقایع تاریخی را به سان رگه های طلا و جواهر و... از دل سنگ های کوه(اسطوره) اکتشاف کرده، به بیرون می کشند.

امّا باید توجّه داشت که اسطوره ها از یک لحاظ به قصرهای بهشتی ماننده اند؛ قصرهایی که بعضاً در وصفشان آمده: "از بیرون مانند درونشان و از درون مانند بیرونشان اند". اسطوره ها نیز، باطن شان که همان محتوا و پیام(فلسفۀ تاریخ) است، از ظاهرشان آشکار است و ظاهرشان که رخدادهای مبتنی بر واقعیت تاریخی ست، از دیدگان پنهان مانده و هستۀ آنها را تشکیل می دهد. کار یک اسطوره پژوه دارای رویکرد تاریخی، استخراج رگه های وقایع تاریخی از دل سنگهای کوه اسطوره است. به تعبیری، اسطوره ها سه لایه دارند: ۱- وقایع تاریخی، ۲- حوادث داستانی، ۳- پیام و محتوا.

برای تفسیر اسطوره ها در قدم اوّل باید از چگونگی شکل گیری آنها آگاه باشیم و این امر نیز مستلزم آن است که نوع آنها را از نظر دسته بندی تخصّصی اسطوره شناسی تشخیص دهیم و همیشه به این نکته نیز توجّه داشته باشیم که در بعضی موارد، "فراموشی ها" و "شاخ و برگ یافتن ها"ی وقایع تاریخی عمدی بوده است. باید مراقب باشیم که: از طرفی در هنگام کشف وقایع تاریخی، از پیام اساطیر غافل نشویم؛ زیرا این پیام ها هستند که تعیین می کنندوقایع تاریخی در بازگویی داستانی به چه شکل دربیایند. و از طرفی دیگر برای یافتن پیام اساطیر، حوادث داستانی را به کناری ننهیم؛ زیرا تنها با مقایسۀ صورت واقعی و داستانی حوادث است که متوجّه تغییراتی که در بازگویی آن اِعمال شده است می گردیم و از این راه، به پیام آنها پی می بریم.

ناگفته نماند که ما دو نوع فلسفۀ تاریخ داریم: ۱- نوعی که از تفسیر مقطعی وقایع جزئی و خاصّ تاریخی با تجزیه و تحلیل آنها به دست می آید. حسن آن در دقّت فراوان و نزدیک به صحت بودنِ نتایج گرفته شده اش می باشد. ولی عیب آن در این است که این نتایج هرچند برای مقطع مشخّصی صحیح است، ممکن است قابل تعمیم برای همۀ تاریخ نباشد. ۲- نوعی که برعکس، نگاه کلّی نگر دارد و از تمامی تاریخ بشریّت از ابتدای آفرینش تا پایان آن سخن می گوید. حسن آن نیز در همین نگاه فراگیر و همه جانبۀ آن است. ولی عیبش در این است که به خاطر نگاه کلّی اش، ممکن است از یکی ظرایف -ظرایفی که بر روند کلّی تاریخ تأثیرات بزرگی می گذارند- غافل شود. پس در هنگام پرداختن به فلسفل تاریخ(پیام اساطیر) نیز باید مراقب باشیم هر دو نگاه جزئی نگر و کلّی نگر را باهم اعمال کنیم. در غیر اینصورت -آنطور که شاهدیم- کار به جایی می رسد که هر نوع تفسیری که از روند عمومی تاریخ بشر ارائه گردد، با دلایل ویژۀ خود خواهد توانست درست بنماید و علّت اصلی جدال جهان بینی ملّت ها از هم و حتّی جدایی آنها از یکدیگر نیز، همین است.

  • هنر فردوسی و شاهنامه

در اینجا، جا دارد ذکر خیری هم از حکیم توس بکنیم و پرده از یکی دیگر از شگرفی های این مرد بزرگ برداریم:

شاهنامۀ فردوسی بر اساس آنچه که تا حال گفته شد، از نظر منحصر به فرد بودن شیوۀ روایتش شاهکار است؛ چرا که بخش اوّل را که کمتر شناخته شده ترین قسمت تاریخ ایران -و به اصطلاح دوران پیش از تاریخ ایران- است، برای اثبات کلبیات جهان بینی ایرانی به کار گرفته است. بخش دوم را که اندکی بیشتر شناخته شده -و به اصطلاح دوران آغاز تاریخ ایران- است، به عنوان حوادثی مقطعی، برای بخش نخست شاهد گرفته است. پس از آن، بخش سوم را می آورد که تاریخ شناخته شده و رسمی ایران به شمار می آید. گفتنی ست این سه بخش را معمولاً به ترتیب: اسطوره ای، حماسی و تاریخی نامیده اند که البتّه نامگذاری صحیحی نیست.


پایان

امید شمس آذر
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از رفیقان سنّی مذهب مان تعریف می کرد:

پدربزرگ من هرساله در سالروز شهادت حضرت علی(ع)، سفرۀ بزرگ اطعام می گسترد و حدود ۴۰۰ نفر را که اکثراً از بزرگان و افراد معتبر هستند، از این خوان کرم بهره می دهد... .

یک بار به هنگام مهمانی رو به پدربزرگم کردم و با صدای بلند به طوری که هفت-هشت نفر از بزرگان مجلس نیز بشنوند، از او پرسیدم: "پدربزرگ! مگر حضرت عمر و حضرت عثمان هم شهید نشده اند؟ چرا شما فقط هنگام شهادت حضرت علی بساط مهمانی مهیّا می کنید؟ ". پدربزرگم که مطلب را دریافته بود با اشاره به من فهماند که: "فعلاْ ساکت باش! مهمان ها که رفتند، در خلوت جواب سؤالت را می دهم". وقتی مهمان ها متفرّق شدند، گفت که:

"ای پسر! آیا تو علی را با عمر و عثمان یکی می کنی؟ علی کجا، دیگر صحابه کجا؟...."؛

و آنقدر از فضایل علی(ع) گفت و گفت تا من از این لحاظ کاملاْ قانع شدم. امّا سؤال بزرگتری در ذهنم نقش بست. پرسیدم: "اگر اینچنین است، پس اهل تشیّع بر حقّند؟!". پدربزرگ جواب داد:

"ببین! علی دنبال قرآن راه افتاد که شد علی. امّا شیعه قرآن را رها کرده و دنبال علی راه افتاده. فرق ما با آنان در این است !!".

امید شمس آذر
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

ای کرکس قلندر سر باز باشکوه

خوش می روی به جاه! مرا هم ببر به کوه

 

از قاف گو که چه خبر آورده ای دگر؟

سیمرغ را بگو که شود باز جلوه گر

 

اینجا بر آنکه واقف راه است راه نیست

ترس از حضور حق به میان است و گاه نیست

 

سیمان و آهنند دو معیار پیشرفت

با سرب می توان به پس افکند و پیش رفت

 

دیگر دلی نمانده که حرفی کند قبول

اصلاً کدام حرف که در دل کند دخول؟

 

درب کلاسشان همه مسدود گشته است

از برف هم که نه، ز دم و دود گشته است

 

اینند خلق و من شده ام بین خلقْ خلق

آب است زیر کاه و پیاله ست زیر دلق

 

-می خواهم عذر- یا که پهن زیر روغن است

از تو نهان چه باد؟ یکی هم دل من است...

 

بازآ ز سوز دل یکی آتشفشان شویم

آتشفشان به خرمن این که کشان شویم

 

دیر آشنای غصّه و درد است «شهسوار»

کرکس چران روز نبرد است «شهسوار»

 

دستش بگیر کآمده زاین بی کسی ستوه

ای کرکس قلندر سر باز باشکوه !

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در خیابان که راه می روم، هرگاه خانمی از روبرو بیاید سرم را می اندازم پایین؛

امّا اگر آن خانم چادری باشد....

سرم خود به خود پایین می افتد.

حجاب برتر یعنی این.

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر


نکته ها هست بسی

ثبت موقّت کرده م !

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عاشقی سه مرحله دارد:

۱) دلشکستگی، ۲) دلخستگی، ۳) دلبستگی.

ترتیب دقیق لازم نیست رعایت شود، ولی دلبستگی باید آخر از همه بیاید. چون در غیر این صورت، مانع از بصیرت شده و انسان را کور می کند.

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه بد بود که ز بعد دعا گناه کنی

ثواب نیک به کردار بد تباه کنی

 

چه بد بود که پس از باز گشت و استغفار

دوباره نامۀ پاکیزه را سیاه کنی

 

چه بد که توبۀ خود بشکنیّ و یوسف را

ز جاه کرده به در باز سوی چاه کنی...

 

شود چو حوض گل آلود دل چو آینه صاف

در آن توان نظری سوی عکس ماه کنی

 

چگونه خواهی از این ورطه جان به در بردن؟

در آب تار و مشوّش چسان نگاه کنی؟

 

ز ذات اقدس حق در طریق حق جویی

مدد طلب بکن و سیر آن بخواه کنی

 

در این طریق نخستین قدم از انسان است

تو سالکی که سفر سوی بارگاه کنی

 

که بارگاه نیاید به سوی تو آری

بگیر توشۀ خود را که رو به راه کنی

 

« تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار»

که شاهکار کنی لیک گاه گاه کنی

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

افلاک که در دایرۀ تمکینند

جمله به غبار حضرتش مسکینند

 

ترسا به مسیح(ع) گفت فرزند خدا

ای وای! اگر مهدی(عج) ما را بیینند

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از کج سریّ و عصیان، گشته م دچار نسیان

جانم ملول گشته، از کثرت معاصی

 

آه از فساد طغیان، داد از هوای سرکش

فریاد از این گناهان، افغان ز نفس عاصی

 

ترسم به روز میعاد گویند: نیست سودی

بر حال تو به توبه تا لابه و مراثی

 

این نیست جنگ صفّین، دیگر اثر ندارد

اندر میان میدان ترفند عمروعاصی...

 

پس رحم کن الهی، بر این ضعیف طاغی

من نیز اگر بخواهی گویم تو را سپاسی

 

نشناختم مقام و جاه تو را از اوّل

باید ز سر بگیرم درس خداشناسی

 

 

امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدّیقه نیک زبان در سال 1327 در سلماس به دنیا آمد. کودکی اش در کوچه باغهای سلماس گذشت. دوران ابتدایی را در دبستان پروین اعتصامی سلماس و دوران دبیرستان را در دبیرستان سعدی سپری کرد. بعد از اخذ دیپلم طبیعی، به سپاهی دانش رفت و در روستای برگشاد خدمت کرد. او از کودکی به ادبیبات علاقه داشت و از همین تدریس به بچّه های روستایی به عنوان دوران شیرین زندگی خود یاد می کند.


نمونۀ اشعار:

بیر قرانلیق گئجه ده یم

پنجره مدن باخیرام

بیرالیمده بئشیگی ییرقالییرام

بیر الیمنن حسرت ایله آخان گؤز یاشیمی سیلیرم

یاغیش یاغیر

بئشیک جیریلداییر

هئچ اؤز سسیمی ائشیتمه میشم

کیپریکلریمین آلتیندا، ناکام قالان آرزولاریمی تصویره چکیرم

ایاقلارین یئره گوپسورلر

اللرین بیر_بیرینه چالیرلار

سسی گؤیه قالخیب

منی گلین آپاریرلار

بئلیمی برینن باغلیرلار

آیدینلیغا... باریشا

سس گلدی یئدی اوغلان، بیر قیزا

دواغیمی چؤپلرینن بوکدولر

سعادته... شادلیغا... اومودلارا

گونشه، آیا، اولدوزلارا

مبهوت بیری کیمی تانیمامیش

بیراورتاما قدم قویدوم

هئچ بیلمدیم

کیمینین سوغاتیام

کیمینین پاییام

کیمینین قدری

کیمینین ال یازیام

گونشیمی، آییمی، اولدوزلاریمی باغلادیم بوغچایا، آسدیم قولوما

گئدیم

هئچ اؤز سسیمی ائشیتمه میشم

بیرم بئلیمده باغلامیش قالدی

دوغیم دوواردان آسلی قالدی

گئتیرمه دیم اوغلانسیز قالدی

ییرقالادیم بئشیگی

سیلدیم گؤز یاشیمی

هئچ اؤز سسیمی ائشیتمه میشم.
امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

سقراط نگفت: عالم یونانم

او زد سخنیّ و من همین می دانم

 

گفتا: داناترین مردم هستم

زیرا می دانم که بسی نادانم


امید شمس آذر
۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
عشق زمینی ناپایدار اینترنتی کاذب

=

مجازی مجازی مجازی مجازی

***

 

اخبار ایران

=

مدیریّت بحران

***

 

عبّاس دوران

عبّاس دوران بود

***

 

رییس جمهور در جمع مردم کرمانشاه:

"با شعار پیشرفت حاصل نمی گردد، عمل لازم است"؛

بانو نفس خجسته:

این خودش شعاره !!

***

 

اگر پشه ها کافرند

مگس ها تکفیری اند

***

 

دارم پولهایم را جمع میکنم

تا یک قلّک بخرم

***

 

"از کجا شروع کنم"

تا 20 میلیون سرمایه داشته باشم؟

***

 

از برنامه های تلویزیون دوتاشو تعقیب میکنم:

1- ثریّا،

2- دیرین دیرین.

***

 

رهبری گفت:

«دشمن هرچه می گوید مردم عکس آن عمل کنند»،

مردم هم  عکس آن عمل کردند.

***

 

الگوهایم کسانی اند که

علی(ع) الگوی آنهاست

***

 

اغلب داشجویان امروز

با دوپینگ درس می خوانند

***

 

این روزها فقط دوچیز است که آرامم می کند:

1- خواندن قرآن

2- رفتن به آرامستان

***

 

 

امید شمس آذر
۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خدا کافی ست

امّا مؤمنین هم لازمند

***

 

ـ از خواستگاریهات چه خبر ؟

: به نقاط مشترکی رسیدیم

اما هنوز موارد اختلاف زیادی باقی مونده.

***

 

ختم کلام درباره بیانیّۀ لوزان:

بیانیّه کلّهم واس ماس

یعنی کلّ بیانیّه ماس ماس

***

 

به جای بازیافتن نیمۀ گمشده

خودم از وسط دو نیم شدم

***

 

وزارت

[ارتباطات و فناوری]

اطّلاعات

***

 

مولانا جلال الدّین محمّد بلخی

مشهور به

[مولانا جلال الدّین محمّد بلخی مشهور به]

مولوی

***

 

رئیس مجمع تشخیص مصلحت

[رئیس مجمع تشخیص مصلحت]

نظام

***

 

یارو یه روز میره آثار باستانی کشور رو قاچاق میکنه

روز دیگه هتل میزنه، اسمشو میذاره:

داریوش !!

***

 

تیر ماه ۸۸ - مردم :

هاشمی حیا کن، رهبری رو رها کن؛

اسفند ماه ۸۹ - هاشمی :

عشق من "رهبری" است !!

***

 

برخی تأیید صلاحیت ها از ابتدا

باز گذاشتن درِ دیزی بود

برای شناختن گربه های بی حیا

***

 

روزنامۀ کیهان، پس از سوم تیر ۸۴ :

 

" ملّت کار را تمام کرد " ،

امام خامنه ای، پیش از ۲۷ خرداد ۸۸ :

" کار مملکت با آمدن شاه سلطان حسین ها تمام است " ،

و اینک :

« ملّت کار مملکت را تمام کرد » !!


***

 

در صورت بسته بودن در

با لگد بزنید بشکنید

.

.

.

.

السّلام علیک یا فاطمه الزّهرا (س)

***

 
امید شمس آذر
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من عمامۀ آن بزرگوار را همچون پرچم سفیدی دیدم که پس از سالها تردید به نشانۀ تسلیم در برابر غرب بر بام سرای این مملکت افراشته شد.

امید شمس آذر
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شیخ اصلاحات، یار غار دیرین امام(ره)

محفلی رفت و مواجه شد به استقبال سبز

 

محشری گویند بوده، پرشکوه و بی نظیر

اعتراض سبز، فحش سبز، قیل و قال سبز

 

گفت با مستقبِلین: رسم مروّت این نبود

آن زمان با سوت و کف، امروز هم با شال سبز

 

حنجره خایید: اگر این کارها را سر دهید

احمدی تیر ظفر را می زند بر خال سبز...

 

خواستم عارض شوم: آنان که طیّ سال ها

بر شعور پاک ملّت ریختند اسـ... سبز

 

از انار سرخ می گفتند و آخر فاش شد

چنته شان حتّی ندارد یک کدوی کال سبز

 

در میان چار تن پنجم شدند(!) و اینچنین

برگ شأن اجتماعی شان بخورد ابطال سبز

 

از چه احساس خطر کردند در این چار سال؟!

یا نمی کردند از چه مدّت سی سال سبز؟!

 

پس بدانند اعتراف دشمن است این، تازه نیست

از دو عامل بهره دارد راز این افبال سبز :

 

انتظار و کربلا بهر عروج شیعه اند

این یکی در حکم بال سرخ و آن یک بال سبز


امید شمس آذر
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تبحّر خاصّی پیدا کرده ام. مغلطه می کنم و توجیه می کنم و باورم می شود.

بعد خودم می نشینم و پاسخ می دهم و قانع می شوم.

.

.

.

.

کجایی بن بست بهانه ها ؟!

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفت: «تمام کن این مشغله های ذهنی کنونی ات را، باور کن دو سال بعد به همۀ اینها خواهی خندید».

گفتم: «خیلی وقت است که می دانم اینها خنده دار هستند؛ امّا اگر بخواهم روزی بخندم در "خودآگاه"م خواهم خندید... . و خدا آن روز را نیارد! ».

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مسافرتی در راه بازگشت، اتوبوس چند دقیقه ای نگه داشت برای تجدید قوای مادّی و معنوی مسافران. گلاب به روتون در یکی از مراحل تجدید قوای مادّی بودیم که یک دفعه برق ها قطع شد... . از همه سو فریاد اوه اوه اوه به نشانۀ اعتراض بلند شد. خواستم برای ابراز لطف صدا بزنم:


مچّکریم روحانی...!!!

بر شیطان لعنت فرستادم، سری تکان دادم و مشغول ادامۀ کار شدم... .

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تصوّری که از دانشگاه در ذهن داشتم:


 

 

  •  

 

آنچه که در واقعیّت مشاهده کردم:

 

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


درآمد اوّل باید از شغل دوّم باشد

درآمد دوّم از شغل اوّل،

مانند پسران ابراهیم(ع)

که اوّلی از همسر دوّمش بود

دوّمی از همسر اوّلش

***

 

نوشته:

بیشتر از نیم ساعت مجاز به استفاده از سیستم ها نیستید.

مرد حسابی! نیم ساعت که فقط لود شدن صفحه طول میکشه !

***

 

صحبت از تحمّل یا عدم تحمّل نظر مخالف نیست

خود نظر را بر نمی تابند

***

 

کسی نیست ما را یاری نماید

امّا

یاری همۀ ما را می نماید

***

 

عین الدّوله

آخرین بازماندۀ چنگیز

***

 

 

ما شئون اسلامی را رعایت می کنیم

آیا شئون اسلامی هم ما را رعایت می کنند ؟!

***

 

یادم بنداز یادت بندازم

***

 

اسماعیل صفوی:

مشایی سنّتی

***

 

مطمئنم قسمتهایی از قرآن کریم

حامل پیامهایی ست که فقط یهودیان می فهمند

***

 

اصغر به آنجلینا:

نگفتم یه دست بده

لااقل یه دست بده

***

تمام داشته های ما
دارایی های بلوکه شده در آمریکا نیست

***

 

پریروز: سبک زندگی اسلامی،

دیروز: سبک زندگی اسلامی_ایرانی،

امروز: سبک زندگی ایرانی_اسلامی،

فردا: سبک زندگی ایرانی،

پس فردا: سبک زندگی غربی.

***

 

 

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ز استنادات پان ترکیست ها، بیتی ست منتسب به حکیم نظامی گنجه ای که:

"پدر بر پدر مر مرا ترک بود

به فرزانگی هر یکی گرگ بود" !!


پی ایل خویش این دلم چند ها
به پرسشگری پیشه اش کوچ بود
 
یکی گرگ خواندش، یکی آذری
ولی دیدم آن کور و این لوچ بود
 
نه ماه و ستاره ، نه گرگ و نه هیچ
که فرجامشان فانی و پوچ بود
 
« پدر بر پدر مر مرا ترک بود »
به مردانگی هر یکی قوچ بود
امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دردم صدای زخمۀ عریان نمی دهد

قلبم دگر برای نفس جان نمی دهد

 

من خسته از تلاطم این زندگانی ام

روحم دگر شکیب بیابان نمی دهد

 

شب چون ستاره می شکنم در زوال خویش

بغضم درون حنجره آمان نمی دهد

 

آن بی وفا که قلب مرا پاره پاره کرد

شد باعث جراحت و درمان نمی دهد

 

شاکی نی ام، اگر چه مرا شعله ور کشید

می سوزم از حریقش و باران نمی دهد

 

بیزارم از تمام غزل های دفترم

شعری مرا شرار گدازان نمی دهد

 

چون آدمی که سیب نگاهش مرا فریفت

داد از خدا که مرگ من آسان نمی دهد

****


بیزارم از هوای نفس گیر زندگی

زخمی تر از ترانه به زنجیر زندگی

 

من مانده ام میان هیاهوی دردخویش

سیرم از این سیاهی و غم، سیر زندگی

 

در منجلاب تیرۀ بودن فسرده ام

آه از خزانِ مانده به تصویر زندگی

 

در دل هراس ماندن و در جان سقوط سرو

چون کولیان شب زده درگیر زندگی

 

یک دم نشد تبسّمی از لب به در برم

گشتم ز جور خامشی ام سیر زندگی

 

عمری به خواب شادی و آری که آخرش

شد زخم کاری ام همه تعبیر زندگی

امید شمس آذر
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


خشت اوّل

از زمان بچّگی این حدیث از پیامبر(ص) را شنیده بودیم که: "من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیّة". آنچه برایم با مطالعۀ کتابهای فراوان حاصل شد، به طور خلاصه از این قرار بود:

امام زمان من، حضرت مهدی موعود(عج) فرزند امام حسن عسگری(ع) متوّلد ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری در شهر سامرّاء با ۷۴ سال غیبت صغری و ۶۹ سال امامت در زمان چهار نایب خاص: عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان، حسین بن روح و علیّ بن محمّد است که به اذن خدا از نظرها غایب شده و هرگاه اوضاع عمومی جهان آماده باشد، ظاهر شده و قیام می کند و جهان را از عدل و داد پر می سازد، آنچنان که از ظلم و جور پر شده باشد. در رکاب امام زمان من حدود ۲ میلیون سرباز، ۱۰ هزار افسر و ۳۱۳ سردار به خدمت خواهند ایستاد که اسامی شان به همراه شهرهایشان در احادیث ضبط است. همۀ آنان قامتشان یک اندازه و موهایشان یک رنگ است و بر غلاف شمشیرهایشان، نسب هرکدام تا آخر نوشته شده است. یکی از آنها نیز آنطور که در حدیث آمده، از شهر من -سلماس- خواهد بود.

امام زمانی که من شناختم، در زمانی قیام می کند که حجّت بر همه تمام شده است و از این رو مجبور نیست افراد ناشایست را علی رغم نارضایتی، به خاطر مقبولیّت مردمی شان بین اطرافیان خود بپذیرد. اگر امام زمان کوفیان(ع) به خاطر جهل جماعت مجبور شد مالک اشتر خود را از پشت خیمۀ معاویه برگرداند و تن به حکمیّت دهد و دیگر بار به حکم شدن فردی رضایت دهد که آمیزۀ نفاق بود و حماقت، امام زمان من(عج) با کسی تعارف ندارد و چنین الزامی نخواهد داشت. به تعبیر امام صادق(ع): "حضرت وقتی ظهور کند، عصای خود را به پیشانی افراد می زند. هر که مؤمن بود، صورتش سفید می شود و بر پیشانی اش نوشته می شود: مؤمن. و هر که کافر بود، صورتش سیاه می شود و بر پیشانی اش نقش می بندد: کافر".

امّا بعدها دیدم گویا از امام زمان دیگری سخن می گویند... . آن هم نه فقط در تعابیر ادبی، بلکه در اخبار کاملاً رسمی! از امام زمانی که حجّت هنوز برایش تمام نشده و بین لشکریانش بعضاً افراد مسئله دار هم پیدا می شوند. افرادی مانند: آقا سعید حجّاریان، یا آن سردار عالی رتبۀ سپاه پاسداران که جاسوس اسرائیل از آب درآمد و اعدام او فرصتی شد برای سازماندهی مجدّد سپاه، و... . (البتّه بشر ممکن الخطا است و پیش آمدن چنین مسائلی در میان پرسنل عظیمی که اکثریّت قریب به اتّفاق نیروهای آن، انصافاً افرادی مؤمن، مخلص، خدوم، از جان گذشته و وظیفه شناس هستند، امری طبیعی است. ولی انتساب همۀ این افراد ممکن الخطا به امام زمان<عج>، سستی اعتقادات مردم را در پی دارد. شاید هم گفته شود: تعبیر "امام زمان" با "امام زمان<عج>" یا در اصل صاحب الزّمان و در واقع ماهیّت "ولایت تشریعی" با ولایت تکوینی" فرق دارد؛ امّا این فرق نیز هنوز برای عوام جا انداخته نشده است و علاوه بر اینکه در بسیاری از اظهارنظرها این تفکیک نادیده گرفته می شود، ظاهراً بین خواص هم اتّفاق نظری در این خصوص وجود ندارد و -فی المثل- وقتی رییس دولت می گوید: «امام زمان مملکت را اداره می کند»، مدیر مؤسّسۀ آموزشی_پژوهشی امام خمینی<ره> بر می آشوبد که: «اگر امام زمان مملکت را اداره می کند، پس ولیّ فقیه و نایب امام زمان در این میان چه جایگاهی دارد؟!». ).

یکی از سربازان این امام زمان، مرد خاصّ دولت وقت بود که از اوان نوجوانی با مشی مارمولک وار خود، توانسته بود به مراکز حسّاس نظام نفوذ کند و بی آنکه آسیب خاصّی ببیند، تا حدّ قابل توجّهی بالا برود تا جایی که هوس به سرش بزند که با مافیای قدرت درافتد و خود، جایشان را بگیرد.


انحراف از کجا شروع شد؟

بعد از تثبیت حکومت اسلامی، نخستین بار در زمان دولت سازندگی بود که از مبانی انقلاب و امام(ره)، انحراف صورت گرفت. (بنده مشی بنی صدر و -در سطح نازلتری- مرحوم بازرگان را مصداق انحراف نمی دانم؛ زیرا در آن زمان هنوز راه راست انقلاب اسلامی تثبیت نشده بود که انحراف هم بر مبنای آن قابل تعریف باشد). این انحراف تنها شامل سیاست های غلط اقتصادی نمی شد؛ بلکه از اساس، ادبیّات انقلاب زیر و رو شد.

محور، برای ما همیشه ولایت فقیه بوده و هست. با ادامه یافتن این جریان، عدّه ای تا مدّتی به جای ولیّ فقیه، کس دیگری را محور کردند و او را "استوانۀ انقلاب" و "پدر معنوی همۀ طیف های سیاسی" نامیدند. اکنون عدّۀ دیگری، با ضعیف شدن او، در مقابلش ایستاده بودند تا قدرتش را تصاحب کنند... .

الغرض، مارمولک قصّۀ ما -که به کانون قدرت نزدیک شده بود- مار خورده و افعی گشته و اکنون هوای اژدها شدن در سر می پروراند. سرباز گمنام، از مراحل افسری و کم نامی گذشته و به سرداری و سروری رسیده و دیگر نه سرباز گمنام، که سالار نامدار بود. سالار نامداری که اگر کارمندان عادّی وزارت اطّلاعات، سربازان امام زمان باشند، او حقّ طبیعی اش بود که خود امام زمان یا چیزی شبیه به این باشد! حلقه ای به رهبری او از آن جریان منشعب شد. همان آش تکنوکراسی بود و همان کاسۀ ملّی گرایی. فقط یک وجب روغن رویش اضافه داشت به نام: "مهدویّتِ تحریف شده". این حلقه از زنجیرۀ آن جریان انحرافی یا -به تعبیری- این جریان از آن نهضت انحرافی، برای تصرّف قدرت از دست مافیا، ناچار بود به ظاهر به ولایت فقیه بچسبد؛ درست مانند بنی عبّاس که برای گرفتن قدرت از دست بنی امیّه، خود را به اهل بیت(علیهم السّلام) می چسباندند. اهل بیتی که بنی امیّه نقطۀ مقابل آنان به حساب می آمدند. جالب اینجاست که نخستین بار همان صاحب سلسله، عبارت جریان انحرافی را به کار برد. انحراف یعنی بازگشت به خطّ هاشمی بعد از احیای گفتمان امام(ره) و انقلاب؟ یا شاید هم عدول از آن!! نمی دانیم، ولی به هر حال فتنۀ خطرناکی است. خطرناک تر از فتنۀ ۸۸. این را باید توجّه داشت که فتنه لزوماً به معنی قشون کشی خیابانی نیست. فتنه یعنی: فضای غبار آلودی که حقّ و باطل در آن گم شود. پس خطر هنوز رفع نشده. امّا قدر مسلّم این است که:

عبّاسیان -که خدا لعنتشان کند- باز نسبت به امویان بهترند.

خطر اصلی، خطر بنی امیّه است.


انتقاد از جبهۀ پایداری و آیت اللّه مصباح، چرا و چگونه؟

مرحوم سیّد جعفر شهیدی در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، در تحلیل شخصیّت مختار پسر ابوعبیدۀ ثقفی و مهمترین یادگار او در تاریخ یعنی قیامش، می نویسد: "مختار همان کسی است که چون لشکریان امام حسن(ع) بر او شوریدند و او را زخمی کردند [و] او به خانۀ عامل مدائن که عموی مختار بود، رفت، مختار گفت: بهتر است حسن را به بند کنی و به معاویه بسپاری.". از این رو قیام او را خالی از اغراض سیاسی نمی داند و در همان راستا ارزیابی می کند. در مقابل، دیدگاه حجّت الاسلام رسول جعفریان است که با اینکه جسارت مختار به ساحت امام حسن(ع) را تأیید می کند، امّا بر خلاف مرحوم شهیدی اصالت قیام او را با زدن پل "همان کسی است که" زیر سؤال نمی برد و بر این باور است که: مختار بعد از آن اشتباه خویش، با توبیخات و نصایح عمویش به خود آمد و توبه کرد و ای بسا قیامش برای مجازات قاتلین امام حسین(ع) هم در راستای جبران جسارتش به امام حسن(ع) بوده است. قصد داوری در مورد نظرات این دو محقّق بزرگوار تاریخ اسلام را ندارم. ولی می خواهم تفاوت دو نوع تحلیل متفاوت از ماهیّت یک شخصیّت و یک رویداد واحد تاریخی را نشان دهم.

نمی گویم: هیچ انتقادی بر آیت اللّه مصباح و جبهۀ پایداری وارد نبود. ولی می گویم: تا آن اندازه هم نبود که تبدیل به مسئلۀ اصلی بعضی از دوستان ما بشود. در آن شرایط، این شکل انتقاد جز اثبات خوش خدمتی به دشمن مشترک، معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. آقایان -به قول خودشان- معتدلی که اصولگرایی واقعی را افراط و شخصیّتی مثل آیت اللّه مصباح را تئوریسین خشونت می نامند . عملکرد آیت اللّه مصباح و آقای لنکرانی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر درست، به جا و حکیمانه بود. ائتلاف نکردن آقای جلیلی با ایشان نیز، ربطی به ماهیّت آنها نداشت. بلکه دلایل شخصی داشت که بر همه واضح است! آقای جلیلی به آن دلیل با جبهۀ پایداری ائتلاف نکرد که رهبری هم به همان دلیل نمی تواند از کس خاصّی اعلام حمایت کند:

- آقای جلیلی در مقام دبیر شورای عالی امنیّت "ملّی"، پاسدار منافع همۀ ملّت در سطح بین الملل است. از جمله آنانی که جبهۀ پایداری را قبول نداشته باشند و یا حتّی گفتمان اصولگرایی را و یا حتّی خود نظام را! برای همین وی به عنوان یک دیپلمات متعهّد، نه با جبهۀ پایداری و نه با هیچ حزب سیاسی دیگری نمی توانست ائتلاف کند.

- همین عدم ائتلاف، تا حدّی مانع مشهور شدن وی می شد. در حالی که اگر ائتلاف می کرد، ممکن بود از مقبولیّتش کاسته شود و مردان خدا همیشه مقبولیّت را -در راستای رضای خدا- بر شهرت ترجیح داده اند.

- از طرفی به علّت پنهان بودن رأی رهبری، امر بین عوام داشت مشتبه می شد که: رأی مصباح، رأی رهبری است و باید در هر انتخاباتی منتظر نظر ایشان باشیم و اصلح یعنی کسی که جبهۀ پایداری معرّفی اش کند و ایشان هم تأییدش کند.

- از طرف دیگر، اگر آیت اللّه مصباح همان ابتدا از جلیلیِ نسبتاً ناشناخته به طور مستقیم اعلام حمایت می کرد، شائبۀ فرمایشی بودن انتخابات قوّت می گرفت.

مجموع این عوامل، باعث شکل گیری این قضایایی شد که شاهد بودیم: حمایت اوّلیۀ آیت اللّه مصباح از گزینۀ جبهۀ پایداری یعنی آقای لنکرانی به عنوان نامزد اصلح و سپس کنار کشیدن آن گزینه به نفع آقای جلیلی. به دوستان عزیزم عرض می کنم: شمایی که امروز افتخار می کنید از گزینۀ جبهۀ پایداری حمایت نکردید و یک راست به سراغ جلیلی رفتید، مگر همان گزینه در نهایت به نفع جلیلی کنار نرفت؟ به تعبیری: جلیلی، لنکرانی خواص بود و لنکرانی، جلیلی عوام. این دو نهایتاً یکی شدند، چنانکه از ابتدا یکی بودند. اگر حمایت خودِ احمدی نژادِ ـدر حال حاضرـ منحرف شده را "چسباندن" تعریف کنیم، این وصلۀ "چسباندن" دیگر به لنکرانی نمی چسبد، وقتی که فرق پایداری با احمدی نژاد در همان دور بودن مواضغشان از انحراف باشد -ولو در ظاهر-. به جز این چه فرقی بین این دو عزیز (لنکرانی و جلیلی) هست که اینقدر دور از هم نشانشان می دهید؟ اگر نسبت به جبهۀ پایداری و شخص آیت اللّه مصباح انتقادی دارید، به آن بخش از عملکردشان انتقاد کنید که وارد باشد. مثلاً اینکه در انتخابات مجلس، در برخی از حوزه ها افرادی را معرّفی کرده بودند که مورد تأیید نیروهای ارزشی ما نبودند؛ و مهم تر از آن، برخورد به ظاهر دوگانۀ ایشان نسبت به انحرافات بدنۀ دولت. اینکه به جای آن که آتش انحراف را به مجرّد مشاهدۀ اوّلین جرقّه هایش خاموش کنند، زمانی که شعله ور شده بود، به تندباد انتقاد گرفتند که همین کار باعث گُر گرفتن هرچه بیشتر آن شد. امّا همین برخورد اشتباه هم بیشتر به خاطر عدم صداقت دولت بود که در اوایل، اقدامات و اظهارات شگفت مرد خاصّ خود را نزد دلسوزان، با برچسب هایی چون "حسّاسیت سنجی" موجّه جلوه داد تا بدینگونه حسّاسیت زدایی کرده باشد، امّا وقتی رفته رفته این شگفتی ها بیشتر شد -به طوری که دیگر نمی شد حسّاسیت سنجی حسابش کرد و آشکارا نوعی ساختارشکنی بود-، آنجا بود که این بزرگواران به یکباره تغییر جهت دادند تا با سرعت بیشتری، درنگ قبلی خود را جبران کنند. اگر هم به فرض، این رفتار دوگانه از سر عمد بوده باشد، رفتار صحیح آنان در انتخابات اخیر، می تواند جبرانی باشد بر اشتباهات گذشته. تا آن بلایی که سر احمدی نژاد آمد و شبهه ای که به واسطۀ آن در ذهن بعضی پیرامون نظام نقش بست، این بار سر جلیلی نیاید و اعتماد مردم بازگردد. دیدیم که ما به التّفاوت مشارکت مردم در دو انتخابات آخر ریاست جمهوری، تنها ۱۲ درصد بود. این در حالی است که عملکرد احمدی نژادِ دوم بیش از اینها قابلیّت بدبین ساختن مردم را دارا بود(که البتّه نتیجه اش را در نتیجۀ انتخابات دیدیم!!). این بدبینی با تدبیر امام خامنه ای و رفتار صحیح آیت اللّه مصباح و همکاری فداکارانۀ بچّه های پایداری پیشگیری شد و حماسۀ سیاسی را محقّق کرد. پس سنجیده نیست که رفتار سنجیدۀ ایشان را با برچسب "همان کسی است که" زیر سؤال ببریم. شما که خودتان جزو خواص محسوب می شوید، از شما دیگر بعید است. تجدید نظر کنید!


امید شمس آذر
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

روحانیّت شیعه در طول تاریخ هزار و چند صد سالۀ خود، بنای استوار اسلام راستین را به سان ستونهایی محکم پا بر جا نگه داشته است. از زمان آغاز غیبت امام عصر(عج)، این روحانیّت شیعه بود که با فعّالیتهای علمی، سیاسی و فرهنگی خود، مانع خاموشی کامل چراغ فروزان هدایت در برابر طوفانهای بی امان بدخواهان زمانه شد. انقلاب اسلامی ایران، تنها یکی از ثمرات تلاشهای هزارسالۀ روحانیت شیعه -و البتّه مهمترین آنها- بوده است. ساده لوحی است که تصوّر کنیم جرقّۀ انقلاب اسلامی در جریانات سال 1356 و یا حتّی 1342 شمسی زده شده است. بلکه سال 42 به تعبیر امام خمینی(ره): سال پیروزی [اوّلیۀ] انقلاب بوده است. حتّی ریشۀ انقلاب اسلامی را در انقلاب مشروطه جستن نیز خطا ست. این انقلاب -که در بهمن سال 57 به پیروزی رسمی و عینی رسید- ریشه در قیام عاشورای امام حسین(ع) دارد و در طول تاریخ غیبت، علما و فقهای شیعه از شیخ کلینی و شیخ مفید و سیّدمرتضی و سیّدرضی گرفته تا ملّا احمد نراقی و سیّد ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی(رحمةالله علیهم اجمعین) هرکدام در نوبۀ خود، سهمی از این حرکت عظیم را ایفا نموده و بخشی از این هدف والا را محقّق ساخته اند. هدفی که انقلاب مشروطه هم -که البتّه با شکست مواجه شد- یکی از مراحل تحقّق آن بوده است. در این میان امام خمینی(ره) نیز نهایتاً نقش نهایی و اصلی را ایفا نموده و کار را تمام کرده است. در مقام تمثیل، علمای شیعه به مثابۀ بازیکنان زمین فوتبال، با پاس دادن توپ به یکدیگر، به سمت دروازۀ حریف پیشروی کرده اند و امام خمینی(ره) در نهایت در نوک خطّ حمله، ضربۀ گل را زده است. در بررسی روند پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در پاسخ به سؤالات اساسی "چرا انقلاب؟ چرا اسلامی؟ چرا ایران؟"، نقش این بزرگان هنوز آنطور که باید شناخته نشده و جای تحقیق و پژوهش عمیق و اساسی دارد.

از همین رو ست که در طول تاریخ شیعه، می بینیم که صاحبان زر و زور و تزویر -از هر مذهبی که به ظاهر پیرو آن باشند- از این رکن رکین اسلام دل خوشی نداشته و پیوسته سعی در تخریب و آسیب رساندن آن دارند. اهانت، استهزا، ترور شخصیّتی و شایعه پراکنی پشت سر علمای شیعه، نمونه ای از انواع این تخریبها ست که در دوران معاصر و بخصوص پس از انقلاب مشروطه و با شدّت بیشتری پس از انقلاب اسلامی، شاهد اوج گرفتن آن هستیم. در زمان خودمان و آنچه که بیش از پیش دل آدمی را خون می کند، این است که این تروریست ها عموماً سر وقت عالمانی می روند که پس از یک عمر مجاهدت در راه اسلام، اکنون در سنین کهولت قرار دارند. حتّی بدون در نظر گرفتن اعتقادات دینی مان، از نظر انسانی این کار بسیار قبیح و محکوم است. دیروز آیت الله مصباح یزدی، امروز آیت الله جنّتی و فردا خدا می داند. امّا بنده به نوبۀ خود، می خواهم جلوی فراگیری یکی از این سم پراکنی های احتمالی آینده را بگیرم. امید که خداوند کریم و امام مهربان(عج) هم از ما خشنود باشند؛

اخیراً عدّه ای معلوم الحال که مطامع سیاسی خاصّی را دنبال می کنند، در سطح استان آذربایجان غربی بین جوانان زودباور شایع کرده اند که: از آیت الله سیّد علی اکبر قریشی نمایندۀ مردم آذربایجان غربی در مجلس خبرگان دست نوشته وجود دارد که "شب 22 بهمن سال 57 که مرحوم طالقانی(ره) با انجام تظاهرات -به دلیل برقراری حکومت نظامی از سوی دولت بختیار و احتمال به خطر افتادن جان انقلابیون- مخالف بودند، امام خمینی(ره) که اصرار به بیرون ریختن مردم داشتند، به مرحوم طالقانی فرمودند که: احتمال بده که این دستور از طرف امام زمان(عج) است". در این میان مرحوم لطیفی نسب -تولیت وقت مسجد مقدّس جمکران- واسطۀ ابلاغ دستور امام زمان(عج) بوده است و برجسته ترین شاگرد ایشان هم آقای مشایی ست؛ و اینگونه با استفاده ازر محبوبیّت آیت الله قریشی در بین مردم استان، نتیجه می گیرند که: آقای مشایی آدم خوبی ست، در غیر این صورت باید -نعوذبالله- آیت الله قریشی آدم بدی باشد که آقای مشایی را تأیید کرده است (!!).

در پاسخ به این یاوه گویی ها، حضرت آیت الله قریشی فرمودند:

« من این حرف را از آیت الله خزعلی نقل قول کردم. ایشان هم در تلویزیون می گفت. نمی دانم از تولیت مسجد جمکران هم اسم برده باشد یا نه. اصل واقعه را مرحوم مرتضایی فر (وزیر شعار) هم نقل کرده و در مجلّۀ سپاه هم چاپ شد. در این که آقای مشایی برجسته ترین شاگرد حجّت الاسلام لطیفی نسب باشد، حرف است. کسانی هم که ادّعا می کنند در این موضوع از من دستخط دارند، هرچه دارند رو کنند ».

امید شمس آذر
۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مدت زمانی که صرف خراشیدن کارت شارژ ایرانسل می کنیم

از مدت مصرف شدنش بیشتر است

***

 

ما جوانان برای ازدیاد جمعیّت کشور آماده ایم

اگر دولت بسترهای لازم را فراهم کند

***

 

تنهایی

تنها نیست

***

 

برگ برنده ام در این آورد

بی همآورد بودنم است

***

 

وحدت وجود فلاسفۀ اسلامی

چه فرقی با تثلیث مسیحیّت دارد؟

***

 

یادم نبود روزه نیستم

***

 

مه فشاند نور بنفش (؟) ...

***

 

وقتی به آخر خط رسیده بودم

روزگار دست یاری به طرفم دراز کرد؛

تا آمدم دستش را بگیرم

گفت:

بــــیــــلاخ !!

( ای روزگار بی تربیت... )

***

 

به بعضی ها هم باید گفت:

اینقدر که ترشی

بپا نترشی !!

***

 

 

به یک کارگر ساده

-و نه زرنگ-

نیازمندیم

***

 

دیروز: آرادا ووردی

امروز: انگری بردی !

***

 

ععالمان بی زهد ==> خیانت

زاهدان بی علم ==> حماقت.

***

 

امید شمس آذر
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نیمۀ خرداد 91 بود  که عموسام شایع کرده بود لوگوی پپسی کولا را بر روی کرۀ ماه می اندازد!! فردای آن روز هم قرار بود اتّفاق نادر عبور سیّارۀ زهره از مقابل خورشید به وقوع بپیوندد که تا ۱۰۵ سال و نیم دیگر بعد از آن تکرار نمی شود... . یکی از دوستانمان بود  به نام آقای شهریار شریعت که عاشق آهنگهای مرحوم فرهاد بود؛ این شعر را آن شب به سبک "یک شب مهتاب" فرهاد (با شعر احمد شاملو) سرودم و به ایشان پیامک کردم. (به شیوۀ موسیقایی بخوانید):
 


یک شب مهتاب

ماه میاد بالا،

لوگوی پپسی

رأس ساعت

بیست و سه و سی

به وقت تهران،

فردا هم ناهید

از جلو خورشید

پنج و نیم صبح

تا ساعت نه

عبور میکنه

تا صد و شش سال

دیگه نمیاد....

عمو "شهریار" !

مرد خوش گفتار!

خوابی یا بیدار ؟

از دستت نره

زود برو ببین

امشب ماه میاد....
امید شمس آذر
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بالای ستاره ها مرا می خوانند

ارّابه سواره ها مرا می خوانند

 

دیوان قلم به دست تارک بر دوش

آن سوی هزاره ها مرا می خوانند

****

حورم، نسبم از عقب خورشید است

زردشت هم ایدون لقب خورشید است

 

تنها نه من آن زردْستاره خواهم

تا صبح زمین در طلب خورشید است

****

نه غُزّ و نه تازی، نه انیرانم من

آزاده ای از آذربایجانم من

 

دهقان فداکارم و با این عنوان

از روز ازل ضامن ایرانم من

امید شمس آذر
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام دهم حضرت علیّ النّقی (ع) می فرمایند: «کسی که حق با اوست،ولی سفیهانه عمل می کند، ممکن است نور حقّش را با عمل سفیهانۀ خود خاموش سازد».
بدیهی است، هدف وسیله را توجیه نمی کند. برای هریک از ما اتّفاق افتاده است که برای اثبات یک حرف درست، با ارائۀ پیش فرضی غلط، دست به دامن روشهایی غلط می شویم و با این کار، درستی موضع اوّلیّۀ خود را زیر سؤال می بریم.

*
این سخن صحیحی است که: "حجاب نه تنها مانع فعّالیت اجتماعی زنان نمی شود، بلکه باعث رونق آن هم می گردد"؛ امّا برای اثبات این سخن صحیح، ابتدا این پیش فرض را ارائه کرده ایم که: انقلاب اسلامی حجاب را برای زنان ایران به ارمغان آورد. بعد برای ارائۀ نمودی عملی برای این پیش فرض، در سطحی گسترده اقدام به پذیرش دانشجوی دختر نموده ایم تا بگوییم: "ببینید بعد از انقلاب که زنان ایرانی باحجاب شده اند، چقدر میزان فعّالیت اجتماعی شان بالا رفته است! این هم نمونه اش."!! اما اگر نیک بنگریم می بینیم این زنجیره، مغلطه در مغلطه است. چرا که:

اوّلاً: این انقلاب اسلامی نبوده که حجاب را برای زنان ایران به ارمغان آورده است، بلکه برعکس: حجاب زنان ایران به عنوان یکی از اصلی ترین عوامل، انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد. و هر جا که این حجاب مورد تهدید واقع گردید، به عنوان اهمّی انگیزه بخش وارد محورهای انقلاب شد.

ثانیا": سیر صعودی پذیرش دختران در دانشگاه ربطی به حجاب ندارد. این مسئله بیشتر به خاطر قوانین دست و پا گیر پیچیده و بعضاً متعارضی است که شامل حال پسران جامعۀ ما شده و آنان را به خاطر تفاوت ماهوی شان با دختران و نقشی که به این مناسبت از آنان انتظار می رود، عمدتاً به جای ادامۀ تحصیلات در سطح عالی، به سمت فعّالیتهای اقتصادی سوق داده است. ممکن است گفته شود قبل از انقلاب به علّت نامناسب بودن محیط دانشگاه، خانواده های مذهبی نظر مساعدی نسبت به فرستادن دخترانشان به چنین محیطی به منظور ادامۀ تحصیل نداشتند؛ ولی بعد از انقلاب، با مساعد شدن محیط دانشگاه، خیال خانواده ها از بابت امنیّت اجتماعی فرزندانشان راحت شده و نظرشان نسبت به ادامۀ تحصیل ایشان در دانشگاه مساعد گردیده است. در این صورت باید گفت: پس از انقلاب، موافقت خانواده ها با رفتن فرزندانشان به دانشگاه ، نه صرفاً به خاطر مناسب بودن محیط دانشگاه، بلکه بیشتر به خاطر پدید آمدن فضای تجدّدطلبی و نواندیشی در جریان وقوع انقلاب ما در جامعه بود. فضایی که اقتضای ذاتی هر انقلابی است و انقلاب ما هم از این قاعده مستثنا نبود. امّا مطلب اینجا ست که: انقلاب ما علی رغم همۀ شباهت هایش با انقلابهای شناخته شدۀ معاصر، یک فرق عمده با آنها دارد. انقلاب ما اسلامی است و این اسلامی بودنش آن را از بقیّۀ انقلاب ها متمایز می کند. وظیفۀ دولتمردان ما در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بود که این وجه تمایز را بیش از پیش برجسته تر کنند، ولی در این زمینه کم کاری نمودند و ای بسا این توجیهات امروزشان هم در راستای سرپوش گذاشتن بر همان کم کاری های گذشته است. اگر غیر از این بود، امروز که حدود یک نسل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می گذرد، چرا باز هنوز شاهد خانواده هایی هستیم که با ورود دخترانشان به عرصه دانشگاه مشکل دارند؟ ممکن است پاسخ داده شود که: آنان، خانواده هایی سنّتی هستند. اما باز هم توجیه قابل قبولی نیست. چرا که بعضاً می بینیم برخی از آنان در ابتدای انقلاب چنین مشکلی نداشتند، ولی بعد از گذشت سالها، به اتخاذ چنین مواضعی رسیده اند. چرا؟

ثالثاً: صرف پذیرش در دانشگاه هم به معنی فعّالیت اجتماعی نیست. به جای اینکه هر سال به آمار ورودی دانشگاه ها توجّه کنیم و آن را برای خود افتخار بدانیم، باید ببینیم خروجی این محیط های علمی چه بوده است ؟آنگاه گزارشات مان واقع بینانه و به دور از خودشیفتگی و هیجان کاذب خواهد بود. در عمل شاهد هستیم که در سالهای اخیر، همین دانشگاههای مورد بحث، در عرصۀ اجتماعی ثمره ای جز "بالا رفتن سطح توقّعات، بالا رفتن سنّ ازدواج، افزایش میزان طلاق، افزایش آسیب های اجتماعی، گسستن پیوند عاطفی میان نسل ها، تزلزل بنیان خانواده و..." نداشته است. اگر پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها را در نظر نگیریم، واقعاً به استثنای آن تا چه اندازه میزان فعّالیت اجتماعی زنان بالا رفته است؟

رابعاً و مهم تر از همه: ببینیم آیا هرچه از عمر انقلاب اسلامی گذشته، وضعیّت حجاب در جامعه بهتر شده یا بدتر؟ نیاز به توضیح ندارد که به عینه مشاهده می کنیم بدتر شده است. برای این پرسش که: "چرا چنین واقعیّتی را شاهدیم؟"، پاسخ های متعدّدی می توان ارائه داد که از مجال این بحث خارج است؛ امّا همگی آنها یک چیز را می رسانند و آن اینکه: انقلاب فرهنگی که قرار بود دانشگاهی به تمام معنا اسلامی را تحویل جامعۀ ما دهد، با شکست مواجه شد. (چرا؟). به همین خاطر جز اصلاحاتی سطحی -که البتّه قابل تقدیر هستند- تحوّل عمیقی را در راستای اسلامی سازی محیط های علمی کشور ملاحظه نمی کنیم. حال، حتّی اگر وضعیّت نابسامان فرهنگی و اجتماعی جامعه را تقصیر دانشگاه هم ندانیم، آیا باز جای این پرسش باقی نیست که: چرا دانشگاه ما حدّاقل نتوانسته دامان خود را از این آلودگی ها پاک نگه دارد؟؟ یک بار دیگر این دو واقعیّت موازی را کنار هم بگذارید: هر سال که از عمر انقلاب اسلامی گذشته، همزمان با نامطلوب تر شدن وضعیّت حجاب در جامعه، پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها هم بیشتر شده است!! , و یا به عبارت دیگر هر سال که از عمر انقلاب اسلامی گذشته، همزمان با پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه ها، وضعیّت حجاب در جامعه هم نامطلوب تر شده است!! آیا بین این دو واقعیّت رابطۀ علّت و معلولی برقرار است؟ اگر چنین رابطه ای بین آنها برقرار است، کدام علّت است و کدام معلول؟ آیا دختران ما هرچه بدحجاب تر شده اند، اجتماعی تر شده و به دانشگاه آمده اند؟ و یا دانشگاه اسلامی ما که نمود اجتماعی شدن دختران ما ست، هرسال به روند بدحجابی در جامعه دامن زده است؟ بدحجابهای ما اجتماعی شده اند یا اجتماعی های ما بدحجاب شده اند؟ یا شاید هر دو لازم و ملزوم همدیگرند؟!  و اگر هیچ ارتباطی با همدیگر ندارند، به راستی چه چیزی می تواند علّت پیش آمدن چنین وضعیّت شگفت انگیزی بوده باشد؟ شگفت انگیز از این لحاظ که: این وضعیّت گویای هرچه که باشد، گویای آن ادّعای اوّلیّه نیست !!!!

ولی اینها همه یک طرف قضیه بود... .

حال، با چنین سابقه ای در یک مقطع خاص، اقدام به تفکیک جنسیّتی دانشجویان کرده ایم که علّت اصلی آن هم نه اسلامی کردن دانشگاهها، که دو برابر ساختن تعداد کلاسها به خاطر عدم تناسب ظرفیّت پذیرش دانشگاهها با تعداد دانشجویان پذیرفته شده بود. این بحث که "این حجم بالای پذیرش با چه هدفی صورت گرفته است؟" فرصتی جداگانه می طلبد؛ امّا در مورد تفکیک جنسیّتی باید عارض شد: صلاح مملکت خویش خسروان دانند. اگر قرار باشد تفکیکی صورت بگیرد، بهترین ملاک همان جنسیّت است. امّا حرف بر سر این است که این تفکیک در چه مقطع زمانی صورت می گیرد؟ هرگونه تفکیک در هر مجموعه ای در صورتی صحیح است که نسبت دو گروه تفکیک شده به همدیگر تقریباً 50-50 باشد. ولی در عمل مشاهده می کنیم که این نسبت بین دو گروه هدف در مجموعۀ مورد نظر یعنی دانشجویان، نه 50-50 بلکه حدوداً 70 به 30 به نفع دانشجویان دختر است. در چنین شرایط بی تناسب و نابرابری، تفکیک معنایی ندارد. امّا مشکل اصلی در اینجا هم نیست؛

مشکل اینجاست که طبق یک قانون نانوشته، همیشه دبیران تشکّلهای دانشجویی از بین دانشجویان پسر انتخاب شده و می شوند. یعنی از بین همان گروهی که بیش از پیش در اقلیّت قرار می گیرند. این قانون نانوشته بعد از اعمال تفکیک نیز همچنان دست نخورده باقی مانده است. حاصل تجمیع این دو واقعیّت موازی یا یکدیگر چه می تواند باشد؟ 70% دانشجویان دخترند و دبیران تشکّلهای دانشجویی هم هیچگونه اعمال نفوذی بر آنان ندارند. (؟؟)
*
جواب تمام سؤالات بالا را به مسئولانی واگذار می کنیم که با تناقض در گفتار و رفتارشان، در اعتقادات دینی مردم و به خصوص جوانان ما سستی ایجاد کرده و آنان را نسبت به درستی حقایق ارزش های اسلامی دچار تردید می سازند.
امید شمس آذر
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) می فرمایند: «احمق ترین مردم کسی ست که خود را عاقلترین آنان بپندارد».


توجّه داشته باشید که نمی فرمایند: "چه احمق است کسی که خود را عاقل تر از دیگرن بداند". بلکه می فرمایند: "احمق ترین مردم دقیقاً کسی ست که خود را عاقل ترین آنها بپندارد". یعنی اینجا بین این واقعیت و این پندار کاملاً نسبت عکس برقرار است. چرا؟ همچنین در حدیث دیگری می فرمایند:

«از نشانه های عاقل این است که همۀ مردم را بهتر از خود بداند».

اینجا هم نمی فرمایند: "اکثر مردم را". بلکه می فرمایند: "همۀ مردم را"؛ به معنای واقعی کلمه. یعنی حتّی آنانی را هم که به عنوان آدم بد می شناسیم. انسان عاقل آنان را هم باید بهتر از خود بداند. البتّه می تواند عملکردشان را انتقاد کند، ولی حق ندارد مسخره شان کند و فحششان  بدهد یا به شخصیّتشان توهین کند. یعنی: کار خوب و کار بد داریم، نه آدم خوب و آدم بد. چرا؟ آیا -با توجّه به این دو حدیث شریف- این نشانۀ عقلانیّت فقط از سر فروتنی، و آن نشانۀ حماقت فقط از سر تکبّر است؟

 

یک مثال تاریخی

حصین بن نمیر سردار یزید بن معاویه بود که از طرف یزید برای سرکوب عبدالله بن زبیر به مکّه رفته بود. او بعد از اینکه در این اثنا خبر مرگ یزید را شنید، برای مذاکره پیش عبدالله بن زبیر رفت و به او پیشنهاد داد: "هرچه که تا حال بین ما گذشته، گذشته. بیا تا خلافت دست آل مروان نیفتاده، با هم به شام برویم و من از اهل شام برایت بیعت بگیرم". عبدالله در پاسخش گفت: "چه می گویی؟! به عوض هر حجازی که کشته شده، ده تا شامی را می کشم". اینجا بود که ابن نمیر جملۀ معروفش را به ابن زبیر گفت که: "احمق کسی ست که تو را عاقل بداند. من با تو خصوصی صحبت می کنم، تو داد و هوار می کنی؟".

حصین بن نمیر "عاقل" بود. عبدالله بن زبیر "زرنگ" بود. فرق این دو در چیست؟ فرقشان در این است که: یک آدم زرنگ ممکن است در مقابل نصایح و پیشنهادات دیگران بخواهد حاضرجوابی کند و سروصدا راه بیندازد -چون نمی خواهد کم بیاورد-؛ امّا یک آدم عاقل هیچ گاه این کار را نمی کند. مشکل هم همینجا بود. ابن زبیر با همین زرنگی اش خود را به ورطۀ هلاکت انداخت. در عین اینکه این دو نفر هیچکدام علیه السّلام نبودند و این مثال نقضی ست شاهد بر صرف اخلاقی نبودن آن نشانه ها در آن دو حدیث.

معنی این حدیث همان است که گفته اند: "العاقل یکفیه الإشارة". یعنی: انسان عاقل، از سر دوراندیشی احتمال می دهد که همۀ انسانها داناتر از خودش باشند. کسی که خودش عاقل است، اگر هم بخواهد محض نورٌ علی نور به زرنگی هم متّصف شود و در واقع عقلانیّتش را تکمیل کند، باید از آن دسته زرنگهایی الگو بگیرد که عاقل هم هستند. وگرنه زرنگی، زرنگی واقعی نخواهد بود. زرنگی بخشی از عقلانیّت است. زرنگی بدون عقلانیّت بی معنا ست، همانطور که سیاست بدون اخلاق بی معنا ست. یک آدم زرنگ به معنای واقعی، هیچ گاه خطر نمی کند که بخواهد یکی را فریب دهد؛ چون او را بهتر از خود می داند. بلکه سعی می کند با پذیرش واقعیّات -و نه تسلیم در برابر آنها- موقعیّت خود را تعریف کند. طوری با همه رفتار می کند که هر کس پیش خودش بگوید: "ببین، این چه حسابی از من برده!"؛ بدون اینکه این رفتارش نیز اندکی ساختگی باشد. اخلاق در سیاست چنین ایجاب نمی کند، بلکه خود سیاست چنین ایجاب می کند.

در آموزه های دینی ما گفته اند: "به کسی که از او تنفّر دارید،بیشتر محبّت کنید، تا بدینگونه بر روی هوای نفس پا بگذارید".این توصیه که یک توصیۀ اخلاقی ست، در واقع توصیه به نقش بازی کردن است. اساساً همۀ دستورالعملهای اخلاقی، از سنخ مشق و تمرین و نمایش است. سختی تزکیۀ نفس به همین خاطر است؛ انسان در راه کمال کاری را می کند که هنوز خودش متقاعد نشده که باید این کار را انجام دهد. البتّه گذراندن این مرحله ضروری ست، امّا توقّف نباید صورت بگیرد. در حالی که با کامل شدن عقل، شخص به مرحله ای می رسد که دیگر خودش واقعاً این تفکّر را دارد. واقعاً همۀ انسانها را از خودش بالاتر می بیند و از هیچکس تنفّر ندارد و به همه محبّت می کند. عقل از اخلاق بالاتر است، همانطور که اخلاق هم -در بسیاری از موارد- از قانون بالاتر است.

عقل که کامل شود، دیگر هوای نفسی هم در کار نیست که بخواهد اذیّت کند. نفس را نباید کشت؛ بلکه باید رام کرد. تأمین نیازهای نفس با ارتکاب معاصی و مناهی که حرام است؛ در این حرفی نیست. امّا با ارتکاب یک سری مباحات، می توان نفس را کنترل کرد. ولی این هم شرطی دارد: هوای نفس را باید تا آنجا داشت که روی آوردن به سمت یک سری لذّتهای حلال، از سر نیاز او به ما باشد، نه از سر نیاز ما به او. وگرنه فایده ای نخواهد داشت. به زبان تمثیل: کشتن شیر شجاعت زیادی می طلبد، ولی مرد کسی ست که مانند شیخ ابوالحسن خرقانی شیر را رام خودش سازد -آنطور که در تاریخ آمده-؛ و بدیهی ست که آن شیر هم نمادی از نفس آن جناب بوده است.


آیا عکس این حدیث هم صحیح است ؟

آدمی، هرچه بیشتر به صفات خوب خدایی متّصف می شود، به خوبیِ مطلقِ بی نهایت نزدیک و نزدیکتر می شود و بیش از پیش در او گم و گم تر می گردد. برای همین هرچه صفات خوب در انسان زیاد می شود، در نظرش کمتر می گردد؛ چون خود محدود است و در عین حال دارد به سوی نامحدود حرکت می کند. بدینگونه، هرچه بالاتر برود،کوچکتر می شود. نه که خودش را کوچک می بیند، بلکه خودش را می بیند که کوچک است و کوچک بودن خودش را می بیند. به زبان تمثیل: ابتدا وارد ورودی ساختمان می شود، سپس وارد اتاق پذیرایی، سپس تالار اصلی. این است که انیشتین می گوید: "هرچه به معلومات انسان اضافه شود، ده تا به مجهولاتش افزوده می شود". معنای این سخن همان است که امام علی(ع) نیز فرموده اند: «دانش، ظرفی ست که هرچه در آن بریزند، گنجایشش بیشتر می شود». علم، یکی از این کمالات است. برای صفات خوب دیگر هم می توان مثالهای فراوانی آورد. امّا عقل قضیه اش فرق می کند؛

کسی که همۀ پیشنهاداتی را که به وی می شود، قبول کند، خب! احمق است؛ چون ممکن است بعضی از این پیشنهادات معقول نباشند. یعنی دیگر عاقل ترین مردم کسی نیست که خود را احمق ترین آنان بداند و این منافاتی با بهتر دانستن همۀ مردم از خود، ندارد. چون خود عقل را دیگر نمی شود با عقل سنجید. می توانیم بگوییم: علم من، علم او، شجاعت من، شجاعت او، فصاحت من، فصاحت او، و... ؛ امّا نمی توانیم بگوییم: عقل من، عقل او. عقل، برای خودش عقل است و خود، وسیلۀ سنجش دیگر چیزها ست. کسی که همۀ پیشنهادات را رد می کند، هرچند از مورد نخستین بهتر است، ولی او هم به نوعی بدبخت است؛ چون ممکن است بعضی از این پیشنهادات نیز معقول باشند. عاقل آن است که هر پیشنهادی را قبول نکند، نه هیچ پیشنهادی را. به همین ترتیب، عاقل، تمام انتقادات و تحلیلهایش هم واقع بینانه و به دور از نگاه صفر و صدی ست.

ایهام در شعر حافظ، فقط ناشی از خودسانسوری آن بزرگوار به خاطر خفقان زمانه نیست. علّت اصلی اش در این است که: وی در راه رسیدن به کمال مطلق، لایه لایه و طبقه طبقه بالا و بالاتر رفته است. یعنی معانی متعدّدی که از الفاظ واحد برداشت می شوند -و گاه حتّی مفاهیم متعدّد که از معانی واحد قابل برداشت اند- به صورت عرضی و متباین در کنار هم ردیف نشده اند؛ بلکه در طول هم قرار گرفته اند و با همدیگر نسبت عموم و خصوص مطلق دارند. دیوان حافظ از این لحاظ -در سطحی نازلتر- به قرآن کریم ماننده است و -مانند شاهنامۀ حکیم فردوسی که ابتدا یک منبع تاریخی ست، بعد از آن یک منبع ادبی- قبل از اینکه منبعی ادبی باشد، در درجۀ اوّل یک منبع عملی عرفانی ست؛ یعنی -بر خلاف کتابهای عرفان نظری- نسخه نیست، بلکه خود، دوا ست. شعر حافظ نمونۀ عینی این شعار مولوی ست که: "چون که صد آمد، [ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و] نود هم پیش ما ست". یا به عبارتی: چون که عقل آمد، عرف و قانون و سنّت و اخلاق و سیاست و زرنگی هم پیش ما ست. برای همین هر کس در هر مرحله ای از اینها که باشد، از شعر حافظ برداشتی متناسب با همان مرحله می نماید و اگر به حرکت تکاملی خودش ادامه دهد، معانی دیگر را بعداً از لایه های درونی تر کشف می کند. همین است که حافظ برای همه نسخه دارد. چون خودش مراحل بسیار زیادی را طی کرده است و تقریباً درد همگان را می شناسد.

امید شمس آذر
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خورشید! ای نگاه جهان رو به سوی تو
شب تا سحر زمین شده در جستجوی تو
 
ما در خمار یک دم پاکیم و می چکد،
هر لحظه ای صبوح حیات از سبوی تو
 
خوشبخت آنکه صبح به صبح ات سلام داد
تا بشنود طنین جواب از گلوی تو
 
مگذار بخت خفتۀ ما خفته تر شود
بکذار زهره بگذرد از روبروی تو
 
بر ما بتاب چشمۀ پاکیّ و روشنی
تا جان ما زلال کند شستشوی تو
 
رؤیایی تو اند و پشیمان نمی شوند
زندانیان عصر یخ از گفتگوی تو
 
بر شعله های زخمی آتش سپرده دل
تا بشکند طلسم شب از نور روی تو....
 
دزدیده شد عروس طلایی از آسمان*
آبادیان شب زده در آرزوی تو،
 
بیش از هزاره ای ست کماکان امیدوار
تا عاقبت بیاید مردی ز سوی تو....


 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*طبق اسطوره های آذربایجان: در سه هزارمین سال خلقت، خورشید از پهنۀ آسمان دزدیده می شود.... . در فولکلور محلّی نغمه های فراوانی به این مناسبت در فراق خورشید سروده شده است که از آن میان نغمۀ "ساری گلین" به معنی عروس زرد/عروس طلایی معروف است.

امید شمس آذر
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بار آخری که به مشهد مقدّس مشرّف شدم، در روضۀ شریف امام علیّ بن موسی الرّضا -علیه السّلام- با خدای خودم اینطور قرار گذاشتم که: «خدایا! تو نشانه ای از ظهور برایم بفرست، من هم قول می دهم که خود را به معنای واقعی کلمه -ان شاءالله- برای ظهور آماده کنم».


*

می توان گفت: خود ظهور که آغاز تحقّق جامعۀ آرمانی مهدوی ست، نشانه ای ست از بهشت موعود؛ و بهشت هم به نوبۀ خود، نشانه ای ست از خود خداوند بزرگ و خوب. ما در مورد هر سه ی اینها -خدا،بهشت،آرمانشهر- یقین داریم که راست اند، چه با استنادات عقلی و چه با احساس؛ امّا نشانه ها برای آرام گرفتن قلب خودمان است.

چنانچه ابراهیم(ع) به خداوند متعال گفت: "خدایا! مردگان را چطور زنده می کنی؟". خداوند فرمود: "آیا به معاد یقین نداری؟". گفت: "چرا! یقین دارم، امّا می خواهم قلبم آرام شود". خداوند هم دستور داد چهار پرنده را بگیرد، آنها را سر ببرد، ...الخ.

مولوی از این داستان برداشت کرده که: تا چهار خصلت را در خود نکشی، به مشاهدۀ حقیقت نائل نمی گردی. زیرا هرکدام از آن چهار پرنده، نماد یکی از رذائل اخلاقی انسان اند: طاووس نماد کبر و غرور، خروس نماد شهوت، کلاغ نماد حرص و طمع، و مرغابی نماد آرزوهای دور و دراز. امّا شاید این برداشت درست نباشد؛ زیرا:

اولاً آن چهار پرنده در این داستان دوباره زنده شده اند،

ثانیاً مشاهدۀ حقیقت اعمّ از مشاهدۀ حقانیّت یکی از وعده های خداوندی یعنی معاد است.


پیام داستان -با توجّه به همان نمادها- این است که:

ای انسان! خطر بکن که به خاطر خدایت از برخی نیازهای طبیعی خود بگذری و بر رویشان پا بگذاری. نیازهایی که برآورده شدنش حقّ مسلّم تو ست و اگر جز این بود که این نیازها نادیده گرفتنی نیستند، خدا این همه در کتاب جاویدش تو را با لفظ "إنّ الإنسان کذا و کذا" توصیف نمی کرد (خدا که نمی خواهد فحش بدهد!). خدا خود این نیازمندی ها را در وجود تو قرار داده و او حکیم است و هیچ چیزی را بیهوده نمی آفریند؛ ولی با این همه، وقتی می بینی در حال حاضر او برآورده شدن آنها را فعلاً مصلحت نمی داند، چاره ای جز صبر نداری. صبری که توشۀ راهش امید به رحمت خالق است. هرگز ترس به دل خود راه نده که ترک یادآوری آنها باعث مرگ دائمی و بدون بازگشتشان گردد. آن وقت است که خواهی دید خدا هرگاه که مصلحت بداند، آنها را دوباره زنده می کند.

و این را باید بدانی که: خدایی که می تواند زمین مرده را با آمدن بهار اصلی(عج) زنده کند بهتر از روز اوّلش، اجر صبر مؤمنان را هم در زندگی اصلی به آنان پرداخت می کند بهتر از اوّلش. پس او همان خدایی ست که اگر طرف معاملۀ تو قرار بگیرد، آن غرورها و امیال و آرزوهای طبیعی تو را هم بعد از قربانی شدنشان زنده می کند؛ این بار بهتر از اوّل و به صورت خصلتهای عالی اخلاقی. چرا که به خالق سپرده شده و در مسیر صحیح قرار گرفته اند. این است نشانه !


راست گفت خداوند بلندمرتبه و بزرگ

امید شمس آذر
۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر