حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان
دیر وقتی ست دلم می خواهد
چیزی از سینۀ گنگم بفرستم بیرون
دود آهی شاید
یا بخار اشکی
عقده ای بگشایم،
بغض خود را که همین جا سر حلقم مانده
بشکنم خونسرد!
دیر وقتی ست دلم می خواهد
بروم گوشه-کناری بنشینم آرام
بی صدا گریه کنم.
راستش، می دانید؟
خسته ام دیگر، خسته، خسته...
نه که چیزی می خواهم که نمی دانم چیست؟
خوب هم می دانم!
راستش می خواهید
دیر وقتی ست...
-بگذریم!-
آنقدر می دانم باید از این لحظه شکاری بکنم
همه چیز آماده ست
هیچ خواهم شد اگر
              منتظر باشم و هی لحظه شماری بکنم.
همه چیز آماده ست
تا بدان قدر که باید بروم دست به کاری بزنم
نه بهانه باقی مانده، نه انگیزه کمی کم دارد
بشکند توبه برای ابدیّت بایست
آخرین دستور است!
چون همین اکنون وقتش گشته
              وقت برافشاندن پرتو پرتو
طالع ربّانی،
آری! اکنون، اکنون
وقت درانداختن طرحی نو ... !
 
امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

ائللریم! هر گئجه-گوندوز یولوزو گؤزله ییرم

گؤز نه دن اؤترودی؟! یاز-گوز یولوزو گؤزله ییرم

 

شکّی یوخدور اگه سیز تک یئتیرم بیر گنجه

باکیم اولماز که داهی دوز یولوزو گؤزله ییرم

 

بیز اولان یئرده سیزه، سیزده اولان یئرده بیزه

کیمسه بولسون ائده قاش-گؤز؟ یولوزو گؤزله ییرم

 

آسلان آغزی آچیلان یئرده داهی ایت بورنی

سورونر یئرله، بودور سؤز، یولوزو گؤزله ییرم

 

یوسفی قورد یئیه بولمز، بولورم ایللردی

قالمایارکن بئله یالقیز یولوزو گؤزله ییرم

 

ایکی یوزلی قارا ایللر منی آزدیرمادیلار

هله ده شوقیله یالنیز یولوزو گؤزله ییرم

 

قوی ائشیدسین ایلانین جوت گؤزی کور قالماغ ایچون

آلاجاخ باغچانی یارپیز، یولوزو گؤزله ییرم

 

قوی ائشیدسین آرامیزدا مین آراز پرده چکه

یارییار پرده نی آهیز، یولوزو گؤزله ییرم....

 

بیر ائلیخ، بایراغیمیز «لا اله الّا اللّه»

نه اوراخ-چکّش ، آی-اولدوز ؟! یولوزو گؤزله ییرم

 

بیز آییلدیخ کی آزادلیخ گونشین ساچدیردیخ

ایندی کی سیزده آییلدیز یولوزو گؤزله ییرم


اثر(12) پیراهن یوسف

امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«رشته کوه های البرز سطح وسیعی از سرزمینمان را درنوردیده است. این کوهها را بچّه های دبستانی ما هم می شناسند، ولی کمتر شده است که دربارۀ معنای لغوی و ریشه یابی خود این کلمه بیندیشیم و تأمّل کنیم. در کتب لغت و نوشته های پیشینیان نیز مطلب قابل تأمّلی در این مورد گفته نشده و یا به دست ما نرسیده است». (مجموعه مقالات در مورد ادبیّات آذربایجان، بهرام اسدی، ارومیه، یاز، چهپ اوّل 1384 ، صفحۀ 25 ). اینها بخشی از نطرات یکی از محقّقان معاصر تاریخ و ادبیّات آذربایجان در مورد وجه نامگذاری کوه البرز است. نویسنده در ادامه با تجزیۀ البرز به دو بخش "آلپ + اوروز" -آلپ به معنی دلاور و قهرمان اوروز نام دو تن از قهرمانان داستانهای دده قورقود- آن را "اوروز قهرمان" معنی کرده و با ذکر شرح حال اوروز، نامگذاری کوه مورد اشاره را از طرف اقوام اوغوز جهت تجلیل این شخص ذکر می کند که طیّ تغییر جزئی تلفّظ به البرز متحوّل شده است: «نظریۀ ما چنین شکل می گیرد که اقوام اوغوز جهت احترام و تکریم قهرمان خود، کوه های عظیم تحت سیطرۀ خود را به نام این دلاور مزیّن می سازند و این اوروز بیشتر می تواند اوروز پسر قازان خان باشد؛ چنانکه در داستان چهارم از داستانهای دوازده گانۀ دده قورقوت، قازان خان دست پسرش اوروز را می گیرد و جهت نشان دادن قهرمانی های خود و جهت آموختن فنون شکار به فرزند، او را به کوه بلندی می برد و در همین کوه، فرزند پس از نشان دادن رشادتهای چندی، اسیر دشمن می گردد و پس از ماجراهای چندی، آزاد می شود ». (همان - صفحۀ 26 ). نویسنده همچنین با استناد به این نامگذاری، محلّ زندگی اقوام اوغوز را تقریباً منطبق با آذربایجان امروزی دانسته و دانمنه های آن را به کوه های مورد اشاره نیز می رساند. نیز به تبع آن، داستانهای دده قورقود را که ماجراهای دلاوری های اوغوز را بیان می کند، با نام داستانهای اساطیری آذربایجان یاد می کند.

عدّه ای از محقّقین با استناد به این که کوه را در کردی "بُرز" می گویند، بر این عقیده اند که البرز واژه ای کردی است و در ابتدا برز بوده که پس از اسلام به تأسّی از زبان اعراب، البرز مانده است.

برز واژه ای باستانی است که در اوستا به صورت بَرزَه آمده و به معنی کوه است؛ چنانکه در زبان کردی امروز به این معنی به کار می رود. همچنین لقب اَپام نپات ایزد، ایزد آبها و یکی از سه ایزد بزرگی است که لقب "اهوره" (=سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در متنهای پهلوی به صورت بُرز ایزد یاد شده است. این ایزد کم کم در برابر اردوی سوره اناهیتا رنگ می بازد و قدرت و وبژگیهایش را بعه این ایزدبانو منتقل می کند. بُرزین را نیز نام استاد زرتشت پیامبر (ع) دانسته اند و به گفتۀ روضةالصّفا، او خود نیز پیامبری بود که از شاگردان ارمیای نبی (ع) بود. اگر برزین از این ریشه باشد، معنی کوه مانند و کوه پیکر می دهد. برز ایزد را گفته اند که نیرومند و بلندبالا و دارندۀ اسب تندرو ست و لقب تند یا تیز اسب دارد. (تاریخ اساطیری ایرن، ژاله آموزگار، تهران، سمت، چاپ نهم، بهار 1386 ، صفحۀ 22 ).

همچنین واژگانی مانند "برج" و "بارو" نیز احتمالاً از این ریشه اند.

هره برزه ئیتی اوستایی را به صورت زیر تجزیه کرده اند: هره = مقدّس، برزه = کوه، ئیتی = بلند و نوک تیز؛ و اگر در مورد کوه به کار برده شود، یعنی مخروطی. چنانچه کوه دماوند به لحاظ شکل مخروطی خود در جهان بی نظیر است. ئیتی در ترکی نیز معنی تیز و برّان می دهد.هره برزه ئیتی یعنی: کوه بلند مقدّس. شباهت نام "حرا" به عنوان یک کوه مقدّس با هره در خور توجّه است.این احتمال هم وجود دارد که اساساً حرف معرفۀ "الـ" در عربی از همین هره ی ایرانی گرفته شده باشد؛ زیرا هره در اوستایی به ابتدای نامهایی چون برزه اضافه شده و جنبۀ تقدّس و اهمّیت به آنها می دهد. الـ نیز همین کارکرد را در عربی دارد و نشانه ای است بر اسامی خاص و با اهمّیت. چه بسا همین الـ است که بهع زبان عربی جنبۀ تقدّس می دهد.

«باید در این مواقع این ملاحظه را هم کرد که نسبت دقّت نظر و موشکافی در هر مسئله که باشد به ملل قدیم دادن، خیال غیر صحیح و توقّع بی جایی است. همان طوری که هنوز آنقدر قوّۀ تمیز نداشتند که اشخاص را به واسطۀ اسم مخصوص از یکدیگر درست تشخیص بدهند، همین طور مقیّد نبودند که امکنه و ازمنه و فواصل و مساحت و سایر چیزهایی را که ما امروز اینقدر اهمّیت می دهیم و در کشف آنها کنجکاوی می نماییم به دقّت شرح و بسط بدهند، هعمین طور ضرورتی حس نمی کردند که برای هر محلّی یک اسمی وضع نمایند که در اتیه آن اسم مخصوص آن محل باشد و تا ابدالدّهر به واسطۀ آن در میان سایر محل و مکان ها شناخته و متمایز باشد. مثلاً وارد یک جلگه می شدند، اسم آن را "جلگه" می گذاردند. یک کوهی را می دیدندف آن را "کوه" می نامیدند. یکشهری را بنا می نهادند و همیشه آن را فقط "شهر" می خواندند. هر قدر جمعیّت و آبادی یک قوم و ملّتی ترقّی می کرد و منازل و مساکن خود را از محلّ اجداد یبسط و تغییر داده به نواحی دیگر نقل و تحویل می نمودند، این اسامی سادل عمومی را هم با خود سیر و گردش می دادند که رفته رفته به واسطۀ فقط اختلاط و امتزالج زبان ها که بعضی اصطلاحات را کهنه می کند، اسم خاصّی می شدند. بنابراین این رسم بلاارداه طبعاً در حدود منطقه محفوظ ماند. فقط در دورانهایی وقایع شبیه به یکدیگر از یک جنس تکرار شدند و عقاید و افکار در رنگ آمیزی بیشتر دقیق شدند، لازم و ممکن یافتند که اسامی و اصطلاحاتی را که سبب تمایز اشیاء می شود مدوّن ساخته به صورت کاتالوگ درآورند. از آن وقت شروع کردند به ایجاد و تکثیر اسامی و الفاظی که در استعمال هم جنس از وجود آنها ناگزیر بودند. آن وقت است که دیگر یک کوه برای آنها نباید مطلقاً موسوم به کوه باشد، چنان که یک البرز در مملکت پارت ها و چندین البرز دیگر در نقاط مختلفۀ آسیا فعلاً موجودند و آروند (arvand) که به معنی کوه بزرگ است چندین اسامی دیگر نظیر آن». (تاریخ ایرانیان دورۀ باستانی، آرتور ژوزف دو گوبینو، ترجمل ابوتراب خواجه نوریان، چاپ اوّل 1378، تهران، نشر ثالث، صفحات 30 و 31 ). طبق این نظر، نام کوه هره برزه ئیتی نیز احتمالاً در ابتدا برزه بوده و سپس پیشوند هره برای تمایز بدان افزوده شده و بعدها نیز در همین راستا پسوند ئیتی هم به انتهایش اضافه گردیده است. در همان منبع پیشین، نویسنده در پاورقی عنوان می دارد که: «این بی ترتیبی و هرج و مرج در تسمیۀ امکنه و میل استعمال اسامی قدرم، در هر موقع به قدری عمومیّت و وفور داشت که حتّی نه تهعها بعد از عصر و زمان زردشت در دورۀ هخامنشی ها باز در کتاب یسنا ایران به اسم کهنل قدیم آئیرنه ویجه خوانده شده است؛ در صورتی که این اسم بایسدی به منازل اوّلیۀ نژاد سفید اختصاص داشته باشد.(اشپیگل، یسنا، جلد دوّم، صفحۀ 73)».

در عموم منابع اسطوره ای و لژاند های ما، مأمن سیمرغ یا عنقاء کوه قاف گفته شده که محقّقان ریشۀ واقعی آن را عبارت از قفقاز می دانند؛ امّا در شاهنامه جایگاه سیمرغ کوه البرز عنوان شده که ظاهراً با قول مشهور منافات دارد. این منافات ظاهری در کنار تمام موارد گفته شده، ما را رهنمون می کند که به دنبال البرز یاد شده در همان حدود یعنی منطقۀ قفقاز بگردیم. نتیجۀ جستجوی ما مثبت است: کوه "البروس" در روسیۀ امروزی نزدیک مرز گرجستان که به بام اروپا شهرت دارد. البتّه برخی منابع مانند روضةالصّفاء سیمرغ یاد شده در شاهنامه را متفاوت از سیمرغ اسطوره ای منی دانند؛ ولی این امر نیز اگر یکسانی البرز شاهنامه با البروس قفقاز را رد کند، یکسانی آلپ اوروس دده قورقود را با آن تقویت می کند.

امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • مذهب درویشی) 
گریز از اجتماع و گرایش به یگانه زیستن، نیایش شبانه و روزانه، پلاس و پشمینه پوشی و گلیم جامگی، لب فروبستن از خورش و گویش یا روزه داری گوشه هایی بودند از طریقت و دبستان درویشی. این پرهیزگاران، نشستگاه خود را بیشتر در کوه بر می گزیدند و گاهی نیز درب هیکل یا خورآباد(خرابات) را به روی دیگران می بستند و موی خویش را بلند می کردند، وارون "قلندران" که مویشان را می تراشیدند. با نگرشی به شاهنامۀ فردوسی، سرآغاز آنچه صوفی گری و ریاضت می خوانیم، به وزیر طهمورث "شیداسپ" باز می گردد. "مرداس" پدر ضحّاک از دیگر چهره های صوفی مسلک در شاهنامه است. همچنین شاهنامه از "یکی مرد دینی" نام می برد که در کوه البرز مسکن داشت و فریدون را در کودکی پرورید. "هوم" دیگر پشمینه پوشی است که در شاهنامه از او یاد شده، آنجا که وی با شنیدن صدای مناجات افراسیاب -آن هنگام که از دست کیخسرو فراری بوده و به جزیره ای در دریاچۀ چی چست پناهنده شده بود- او را شناسایی کرده و به دست حکومت ایران می سپارد. "لهراسپ" پادشاه کیانی که در اواخر عمر تاج شاهی بر سر فرزندش گشتاسپ نهاد و خود رهسپار معبد نوبهار بلخ شد، "مهران" مرد دانایی که خوابگزار چیره دستی نیز بوده، دو موبد به نام "آتورنریشن" و "آتورمترو" که در کتاب ششم دینکرد یاد شده اند و... از دیگر چهره های قابل ذکر هستند. روشن است که میان "تصوّف" (که گلیم خویش بدر می برد ز موج) و "عرفان" (که سعی می کند بگیرد غریق را) بسی جدایی هاست و در این میان، پشت کردن همیشگی به رزمگاه زندگی، در بینش زرتشتی نکوهیده است و دراین بینش با منشی میانه رو، دنیای مادّی و جهان مینوی هم طرازند و به هر دو ارج نهاده می شود.

  • آیین میلاد)

در شاهنامه از دین دیگری نیز یاد شده که پیش از زرتشت رواج داشته و پس از وی، آیین اشکانیان به شمار می رفته است. پس از سرکشی و لشکرکشی "بهرام چوبینه" به سوی خسرو پرویز، میان ایشان گفتگوی دراز در می گیرد و شاهنشاه ایران هرچه از در اندرز و خوشخویی می آید، بهرام چوبینه به خیره سری پرداخته و "بزرگی مر اشکانیان را سزاست" می گوید و می افزاید:

«برافرازم اندر جهان داد را ............ کنم تازه آیین میلاد را».

"میلاد" آنگونه که از شاهنامه بر می آید، فرمانروای ری بود و پسری به نام "گرگین" داشت. کاووس هنگام لشکرکشی به مازندران، میلاد را نایب خود می کند. همچنین در گزارش های تاریخی، میلاد نام برخی از شاهان (عمدتاً اشکانیان) است که آنها را به نام "مهرداد" می شناسیم و آیین میلاد، همان است که امروز به نام "مهرپرستی" می خوانیم.به گفتۀ شاهنامه بنیانگذار آیین میترایی (مهرگان) و پیام آور مهر "فریدون" بوده است. این آیین رازآمیز بر پایۀ دین ساده تر "خورشیدپرستی" که "جم" بنیاد نهاده بود پدید آمد. مهرپرستان با در دست گرفتن هیزم، برسم، شیر و هاون، ایزد مهر را نماز می گزاردند. "ستوران کوچک و پرندگانی که با شهپر به پرواز در می آمدند، پیشکش میترا می شدند. این ایزد بزرگ، در پهنۀ پندارها، گاه به سان یل  کارآزمودۀ چالاکی در می آمد که سوار بر اسبی سپید بود و نیزه ای تیز و بلند و تیرهای دورزن با خویش داشت. و گاهی با سپر سیمین و زره زرّین، گردونه ای ستاره آذین و آراسته به زیورها را می راند که آکنده از جنگ افزار بود چهار اسب سپید درخشان آن را می کشیدند". (مهریشت).


  • کیش پهلوی)
در "گشتاسب نامه"ی دقیقی طوسی که فردوسی بزرگ، آن را در شاهنامه پاس داشته است، از کیش پهلوی به گونۀ دین مشترک ایرانیان و تورانیان قبل از "گشتاسپ" یاد شده است. آنجا که "ارجاسپ" پادشاه توران نامه ای نکوهش آمیز به همتای ایرانی اش می نویسد و او را به سبب پذیرفتن دین نو عتاب می کند. ظاهراً "زناشویی با محارم" از ویژگی های این کیش کهن بوده است. به خاطر یکی انگاشته شدن این کیش با آیین زرتشت، برخی امر ازدواج با محارم را به تعالیم زرتشت نسبت می دهند و عبارت "خئتو داثه" یا "خویتو دَس" را که معادل امروزی اش می شود: "خویش دودِگی"، شاهدی بر این امر می گیرند. در حالی که خویش دودگی یا پیوند با خویشان، هرگز به معنای ازدواج با محارم نبوده و معادل ایرانی همان سنّت نیکوی "صلۀ رحم" در اسلام می باشد؛ هرچند برخی پژوهشگران ایرانی که از این مسئلۀ نسبتاً ساده غافل مانده اند، بیهوده کوشیده اند آن را به "ازدواج فامیلی" و حتّی "خویش دادگی" (ایثار) برگردان کنند! البتّه نمی توان انکار کرد که در طول تاریخ ایران -از دورۀ هخامنشی به بعد- چند نمونه ازدواج با محارم در دربار پادشاهان اتّفاق افتاده که برای توجیه آن، دست به دامن همین عبارت پر حرف و حدیث اوستایی شده و به نفع خود مصادره اش کرده اند.

  • دین صابیان)
چهار آخشیج یا عنصر بنیادین (خاک، آب، باد، آتش) هرکدام برافرازندۀ  دین و آیین ویژه ای بوده اند. اگر مجوس را به ستایش آتش می شناسند، صابئین یا صابیان را هم برای بزرگداشت آب می شناسند. بازماندگان این قوم که خود را "مندایی" می نامند، هنوز در بخش های دورافتادۀ خوزستان زندگی می کنند. حبیب الله نوبخت در کتاب "دیوان دین" (صص 318 به بعد) می نویسد: صابئین جمع صابی است... . نام حقیقی این گروه "زابی" است. منسوب به زاب (به معنای آب). همیشه مسکن آنها بر کنار رود می باشد. زاب نام دو رود بزرگ است در حدود غربی ایران موسوم به زاب بالا (علیا) و زاب زیرین (سفلا) و ایرانیان آن را "زهاب" خوانند. دور نیست که این گروه تابعین "زاب" باشند که فیلسوف معروف ایرانی، و با لهجۀ هخامنشی نامش "زُو" بوده است. بعضی از مورّخین نوشته اند که نماز صابیان به زبان "مادی" بوده و طبق سنن آریایی، روز یکشنبه (Sunday) را که مخصوص آفتاب است، مقدّس می دانند. کعبۀ ایشان در شهر "حرّان" و عید بزرگ آنها نوروز است. "دبوئر" T.J.De Boer در کتاب تاریخ "فلسفۀ اسلامی" آورده است که صابی ها از جهت علم و معرفت تابعین فلاسفۀ ایرانی، و سرچشمۀ معارف ایشان علمای ایران بوده اند. در خور نگرش اینجاست که در زمان پادشاهی "مانّا" که مهرپرست بودند، در کرانۀ شرقی اورمیه ناحیه ای بود که آن را "سوبی" می خواندند و بسیار همانند صبی(صابئه) می باشد. همچنین یکی از ایزدان اقوام آریایی "هوری" که پایتختشان حرّان بود، "زابابا Zababa" نام داشت. از سوی دیگر پیوند زو (زاب) با آب را در یک گزارش پهلوی می توان یافت: «به دنبال هفت سال خشکسالی که در پی تاختن افراسیاب به ایران پدید آمد، ایرانیان و تورانیان پیمان بستند تا "زو" پسر "طهماسب" تیری را پرتاب کند و هر جا فرود آمد، مرز دو کشور گردد. در روز باد (بیست و دوّم) تیرماه، زو تیری انداخت و که تا رود جیحون رسید و همان روز بارندگی های فراوان مایۀ جشن و شادمانی شد». گفتنی است در داستان های ایرانی این کار را به "آرش" نسبت داده اند. جشن "تیرگان" را امروزه برابر با سیزدهم تیرماه می شود، یادگاری از آن می دانند که در حال حال حاضر در تقویم ایران "روز ملّی مبارزه با بیماری های قابل انتقال بین انسان و حیوان" نامگذاری شده است! بخشی از داستان یوسف پیامبر (ع) که در قرآن نیز آمده است، با این بخش از داستان زاب شباهت دارد؛ چنانچه نام یوسف نیز با نام زاب همانند است. این همانندی ها و موارد دیگر، برخی مورّخان را بر آن داشته تا زاب را همان یوسف بدانند. طبری می نویسد: «بشتاسپ و پدرش لهراسپ، دین صابیان داشتند». (ص 481). همچنین مسعودی می نویسد: «رهبان بزسپ در ایّام او (طهمورث) بیرون آمد و دین صابیان آورد، و او دین بپذیرفت و زنّار بربست و آفتاب را پرستید ». (مروج الذّهب، ج1، ص217). کیش صابئین که در زمان اشکانیان دین رسمی ایشان و امپراطوری روم بود، پس از پیشروی عیسویّت همچنان به پایداری هایی پرداخت. پاره ای تاریخ نگاران پیشین مانند حمزۀ اصفهانی و خوارزمی، صابیان را بر دو گروه می دانستند: گروه شرقی "شمن ها" و گروه غربی "کلدانی ها" خوانده می شدند. پاره ای دیگر مانند مسعودی، دو گروه را "حرّانیان" و "کیماریان" می دانستند. تقسیم بندی کنونی، بر دو گروه حرّانی و مندایی است که دور نیست از  نام دو قوم پیش گفتۀ هورّی و مانّا ریشه گرفته باشد. امروزه هنوز در دوردست های خوزستان بزرگ، سپیدجامگان مندایی با کمربندی پشمین و سپید، در حالی که دنبالۀ دستارشان را (که "پندامه" می خوانند و یادآور"پنام" مغان است) به دور دهانشان می بندند، رو به شمال آیین های دیرین خود را به جا می آورند. هفته شماری ایشان همانند مهرپرستان از روز یکشنبه آغاز می گردد بسان مزداپرستان در گاهشماری سالانۀ خود دوره ای پنج روزه به نام "بنجه" دارند. یکی از فرشتگانشان "بهرام" نام دارد و قانونهایشان بسی همساز با کتاب "وندیداد" (ویدئوه داد = قانون ضدّ دیو) مزدایی ها می باشد. مقام روحانی را "ریشا" می نامند که یادآور دینمردان تمدّن آنشان و شوش (ایلام) بوده و دامنه اش تا هند نیز کشیده شده که آنجا به گونۀ "ریشی" خوانده شده است. شباهت نام "صابون" (در عربی به معنی شوینده)، سوآپ به معنی آب، سوپ به معنی غذای آبکی و کلماتی از این دست با صابی در خور توجّه است. برای اطّلاع بیشتر از آیین صابی نک: "صابئین قوم همیشه زنده تاریخ"، ساهی خمیسی، تهران، انتشارات آیات 1384 .

  • رسم مُغان)

مَغ امروزه عموماً به معنی روحانی زرتشتی است، امّا پیش از این معنی خاصّی داشت. همچنین "ماغوی" به گفتۀ هرودوت یکی از قبایل هفت گانۀ اتّحادیۀ ماد بوده است. پاره ای تاریخ پژوهان بر این باورند که قوم "مُغ" از همان ابتدا به قدری امور مذهبی را در انحصار خود گرفتند که بعدها واژۀ مُغ با روحانی زرتشتی مترادف گردید. هرچند پاره ای دیگر این نظریه را رد کرده و مغ را برگرفته از نام قومی خاص ندانسته اند، امّا به هرحال نمی توان منکر شد که دین زرتشتی دورۀ هخامنشی تفاوت زیادی با دین زرتشتی دورۀ ماد داشته و با توجّه به اینکه قوم مغ بیشتر در سرزمین ماد متمرکز بودند، حتّی اگر اشتقاق واژۀ مغ به معنی روحانی زرتشتی را از نام آنان نپذیریم، باز هم می توانیم قائل به دین ویژه ای برای آنان باشیم؛ یعنی همان: دین زرتشتی به روایت مادی که از روایت پارسی آن نیز اصیل تر بوده است. بنابراین می توان با اطمینان قائل به مذهب مستقلّ مغان شد. شاهنامه و گزارش های دیگر تاریخی آیین های چندی را برای مغان برشمرده اند؛ از آن جمله:

  1. هنگام رسیدن به آستان آتشکده، از اسب فرود می آمدند و پیاده به نیایشگاه می رفتند.
  2. طاق آتشکده به گونۀ گنبد و سراسر بنا آکنده از سیم و زر و گوهر و سنگهای گرانبها بود.
  3. پیش از وارد شدن به خورآباد (خرابات) یا دیر مغان، شستشو می کردند.
  4. هیزم آتش از چوبهای خوشبوی مانند عود بود و بر آتش، مشک و عنبر و زعفران می افشاندند. گاهی نیز بر آتش یا پیرامون آتشدان، سیم و زر و گوهر می ریختند.
  5. هنگام نماز پیشانی بر خاک می نهادند و نیایش خود را به آهستگی با زمزمه می خواندند. (باژ/واز را همریشه با واک و واژه و به معنبی دعا خواندن گرفته اند). "بَرسَم" (بَرَسمَن اوستایی) به دست می گرفتند (به نشانۀ شکرگزاری) و به نیایش می پرداختند.
  6. از برای نذر و نیاز، دینار و گهر و ارمغانهای دیگر به آتشکده هدیه می کردند.
  7. جامۀ ویژه ای به نام سدره می پوشیدند و روی آن کُشتی (کُستی، کمربند ویژه) می بستند.
  8. هنگام سوگند خوردن، از ایزد زند و آتش های ورجاوند و... یاد می کردند.
  9. بنابرآنچه از "اسکندرنامۀ نظامی" برداشت می شود: کسانی که بازمانده ای نداشتند، مال خود را به اتشگاه می سپاردند. آتشکده نه تنها جایگاه نیایش که آموزشگاهی برای مردمان به شمار می رفت. هیربدان با طوق زر و "به آتش پرستی گره بر کمر" بودند. هنگام جشن های بزرگی چون نوروز و سده، دوشیزگان به آتشکده روی می آوردند و سپس در هر کوی و برزن به پایکوبی و شادمانی می پرداختند.
  10. بنابرآنچه از سروده های رازآمیز حافظ برداشت می شود: رهروان آیین مهر می بایست هفت درجه را می گذراندند تا به پایۀ پیر برسند. همانگونه که در کنده کاری های تخت جمشید نیز می بینیم، به نشانۀ وفاداری به کیش مهر حلقه ای به یک گوش می کردند. در بامداد نیایش هایی به هور و مهر می کردند، هوم (بادۀ بهشتی) همواره یکی از مهمانان خوان مهرپرستان بوده و در عرفان پارسی می و شراب نقش نمادین و راستین خود را نگاه داشته است. به نشانۀ بندگی ایزد میترا، بر پیشانی و یا رخسار خود داغی می نهادند (رقم مهر). سرپوشی مخروطی بر سر می نهادند که بخش بالایی آن به سویی برگشته و به اصطلاح "شکسته" بود. (عطّار در منطق الطّیر از کلاه شکسته به نام "کلاه گبرکی" یاد می کند). شراب افشانی از رسم های دیرین آنان بود؛ به طوری که "گزنفون" دربارۀ کوروش بزرگ نیز گفته است که: «به رسم ستایش ساغرها بر خاک ریخت و در راه ایزدان قربانی ها کرد». گیسوآرایی مغانه به این گونه بوده که: از میانۀ سر موها را به دو سو شانه می کرده اند.*
  11. بیرونی می نویسد: «"بهافرید" پسر "ماه فَروَذین" که در زمان دولت ابومسلم می زیست، بر امّت خود هفت نماز واجب گردانید... و امرشان نمود که بر یک زانو به سوی چشمۀ خورشید نماز بخوانند و در هر جایی که باشند، توجّه به سوی آفتاب کنند و موهای خود را رها نمایند». (آثارالباقیه ص 314).

____________________________________________________________

*البتّه همانطور که ملاحظه کردید، این رسوم بیشتر از آن مهرپرستان بود تا مغان؛ ولی از آنجا که اوّلاً خود حافظ این رسوم را به نام مغان خوانده و از طرفی مهرپرستی بیشتر با نام اشکانیان گره خورده است تا هخامنشیان، در این قسمت آورده شده اند. با دقّت در سروده های حافظ می توان دریافت که این آداب از آن مغان زرتشتی دورۀ هخامنشی بوده که با آیین مهر نیز مرتبط است.


  • دیوپرستی)

در بحث از مسئلۀ شرور گفته شد که: یکی از انحرافات عمدۀ این مسئله، نسبت دادن شرور طبیعی به نیروهای شر و به تبع آن سعی در راضی نگه داشتن آنهاست. گشت و گذار در منابع باستانی، نشان مان می دهد که بخش اوّل این انحراف در میان همۀ گروههای هند و ایرانی -کمابیش- رایج بوده؛ ولی از این میان هندیان بودند که به جای مبارزه با نیروهای بدی -که از ترس بیجا ناشی می شد- رو به سمت تساهل و مدارا با آنان و نوعی پرداخت "رشوۀ دینی" به آنها آوردند، در حالی که ایرانیان هرچند به غلط اهریمن و نیروهای بدی را قدرتمندتر از آنچه بود تصوّر می کردند ولی هرگز در فکر مصالحه و مدارا با آنان نبودند. برعکس، اعتقادشان این بود که: "حالا که اهریمن و دیوان این بلاها را سر ما می آورند، باید با آنان مقابله کنیم و در برابرشان از نیروهای خیر یاری بگیریم تا شکستشان دهیم". شاید همین افکار سبب شده تا امثال "کونت گوبینو" ایرانیان باستان را به نوعی سطحی نگر و دارای روحی معصوم و کودکانه تلقّی کنند. امّا افکار هندیان حاکی از نوعی جبرگرایی و تقدیس شر بوده که با اندیشه های ایرانی سازگاری نداشته و بیشتر با باورهای عبری و بابلی(سومری) و همچنین بومیان هند (دراویدی ها) و نیز بومیان ایران قبل از آریاها مطابقت دارد. به گزارش منابع باستانی: بومیان ایران باستان بر آیین "دیویسنا" (پرستش دیو) بودند. واژۀ دیو در جهان هند و اروپایی به صورتهای گوناگونی آمده است، چون: "زئوس Zeus (یونانی)، دئوسس Deus (لاتینی)، دیوئس (فرانسوی)، دئیا Dia (ایرلندی قدیم)، دیائوس Diaus (هندی)، دَئِوَه Daeva (ایرانی)، و...". دیوان ابتدای شاهنامه که تا مدّتها با مردم ایران زمین و شهریاران پیشدادی برخورد داشتند، در واقع عبارت از همین گروههایند. (دیوان اواسط شاهنامه قوم خاصّی نیستند، بلکه یک قشر اجتماعی اند که این نیز بحثی جداست). از باقی ماندن افکار بومی در هند و از میان رفتن آن در ایران، فهمیده می شود که آریاها در ایران توانستند بر بومیان غلبه کنند، ولی در هند نتوانستند.

«ظاهراً پیروان مذهب اسورایی (اهورایی) طبقاتی پرورش یافته تر و ثابت قدم تر بودند و به قلاحت و تربیت احشام می پرداختند. حال آنکه مذهب قدیمتر "دیوایی" در طبقات زورمند امّا کم رشد تر ادامه یافته بود و در این طبقات عادات موروثی اوّلیه بیشتر رسوخ داشت... در هندوستان با وضع خاصّی روبرو می شویم که در ایّام بسیار قدیم، به همۀ خدایان بزرگ به عنوان احترام لقب "اسورا" می دادند. هرچند در ایّام بعد این صفت مطلقاً به عنوان دشنام به کار رفت. در قسمت هایی از "برهمانا"ها، آسوراها در زندگانی متمدّن برتر از دیواها نشان داده شده اند؛ و در داستانهای ودایی و "پورانی"، آسوراها برادران بزرگتر خدایان به شمار رفته اند... دیوپرستانِ خشن ظاهراً پیشه و هنر برتر رقیبان خویش را ناشی از جادو و افسون می دانستند». (جلالی نایینی، گزیده های ریگ ودا، مقدّمۀ 25 و 26). اوستا درباره دیوپرستان داستانها دارد: «آنها در تاخت و تاز خود به خونریزی می پرداختند و گاهی مردمان را اینگونه شکنجه می دادند که پشتشان را خم می کردند و کمرشان را می شکستند و یا اندام هایشان را دراز می کردند و می کشیدند. آنها زنان و بچّه ها را در راههای خشک و گردآلود به بندگی می بردند و اسیران شیون بر می آوردند. دیوپرستان مردار را می پختند و یا می سوزاندند و گلّه های گاوان را به تاراج می بردند. دیوپرستان، روستاهای مزداپرستان را زیان می رساندند و ویران می کردند. بت می پرستیدند و درختان را بیهوده می بریدند. گاوهای چراگاه را به گردونه می بستند. به گونه ای که "گاو درایستد و اشک بر پوزه روان کند". اسبان تیزتک را می ربودند. دیوپرستان پوششی از پوست و چرم جانوران داشتند. دوال (تسمۀ چرمین) به کمر می بستند. ژولیده موی و ناپاک بودند. دیوپرستان، وارون مزداپرستان، به تیرگی و تاریکی گرایش داشتند. به نوشتۀ "دینکرد هفتم" هنگامی که دو ساعت از شب رفته بود تا زمانی که دو ساعت به پایان شب مانده بود، دیوپرستان به دشت نامسکون و دورافتاده ای می شتافتند و آیین های خود را به جای می آوردند. به گفتۀ پلوتارک   Plutarchos آنها گیاه مقدّس هوم را در هاون های ویژه می کوبیدند و شیرۀ آن را با خون گرگ می آمیختند و در جایی که آفتاب نمی تابید، می پاشیدند. مزداپرستان اباختر(شمال) را جایگاه دیوان می دانستند و هرگز روی به این سوی، آیین های دینی را به جای نمی آوردند. دیوپرستان که اباختر قبلۀ ایشان بود، از نگریستن به ستارگان "هفت اورنگ" و "ونند" روی گردان بودند. دیو "اپوش" را آورندۀ سال نیک می دانستند و از او در برابر ستارۀ "تیشتر" پشتیبانی می کردند». کتاب "مینوی خرد" انسان را بر سه گونه می دارد: مردم (نیکوکار) نیم مردم (هم نیکوکار و هم بدکار) نیم دیو (بدکار)؛ و دربارۀ واپسین گونه می گوید: «نیم دیو آن باشد که به جز اینکه نام مردمی و مردم زادگی دارد، به هر کار و کردار به دیو دوپا همانند است. نه گیتی شناسد و نه مینو. نه کار نیک شناسد و نه گناه. نه بهشت شناسد و نه دوزخ. و حتّی به آمار روان (حساب پس دادن روح) نیز نیندیشد». معنای دیو یاد شده در اوستا، نشانگر این سرودۀ فردوسی است:

«تو مر دیو را مردم بد شناس ............. کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هر آنکو گذشت از ره مردمی .............. ز دیوان شمر، مشمرش آدمی».

اعمال دیوپرستان باستان شباهت بسیاری با آیین های استهزاءآمیز گروههای موسوم به "شیطان پرستی جدید" دارد. همچنین یادآور مراسم غیرانسانی "گاوبازی" در اسپانیا نیز هست. اعتقادات آنان در ترس از نیروهای شر و تقدیس آنها، شبیه به اعتقادات فرقۀ موسوم به یزیدی(ایزدی) هاست که برخی آن را منسوب به یزید بن معاویه، برخی منسوب به شخصی به نام "یزید بن انیسه" و برخی پدید آمده در دوره ساسانی می دانند. یزیدی ها امروز به شیطان پرستان قدیم معروفند. با توجّه به آنچه که در ابتدای این فصل، از داستان آفرینش یونانی نتیجه گیری شد، جای شکّی باقی نمی ماند که «زئوس/ژوپیتر» که ابتدا خدای آتن بوده و سرانجام به عنوان «دبیر شورای خدایان» در یونان باستان پذیرفته شد، عبارت از همان اهریمن یا "ابلیس" است که در باور ایرانی نمایندۀ انگره مینو (عالم بدی) به حساب آمده -آنچنانکه نامش نیز مخفّف آن است- و انسانها را به سوی بدی سوق می دهد. در مقابل اهریمن "سپینتمان" یا انسان کامل قرار دارد که نمایندۀ سپنته مینو (عالم خوبی) بوده -چنانکه از نامش پیداست- و انسانها را به سوی آن هدایت می کند. سپینتمان گاهی به اشتباه "سپتامه" به معنی نژاد سفید (=سفید تخمه/بیضۀ بیضاء) خوانده شده است که به هرحال عنوانی است که بنیانگذار آیین مزدیسنی را با آن خوانده اند. از منابع روایی و... بر می آید که قدمت آیین دیوپرستی به حدود 9000 سال پیش باز می گردد. آیین دیویسنی اساس سستی داشته و چندان پیچیده نبود که فرهیختگان را نیز به گمراهی بکشاند. برای همین با تابیدن نخستین فروزه های توحید در زمان سپینتمان و تثبیت نهایی آن به دست ابراهیم(ع)، تقریباً به کلّی از بین رفت. خطرناک تر از آن، آیین انحرافی دیگری بود که از دل توحید بیرون آمده و از انحراف دوّم مسئلۀ شرور ریشه می گرفت. دربارۀ آن در آینده بیشتر صحبت خواهد شد.


  • مزدیسنا)

گفتیم که مزدا نام خدای واحد پذیرفته شده در بین پیروان همۀ فرقه های ایرانی بود. نام مزدا را بر دو بخش می دانند: مز + دا. درباره "مز" که به گونه "مس" و "مه/مه" نیز درآمده همگان همرای هستند که به معنای بزرگ و برتر است. مانند: "مصمغان/مس مغان: بزرگ مغان" در زبان کردی امروز نیز بزرگ را "مزین" می گویند. (اهورامزدا = الله اکبر)؛ اما درباره "دا" باید گفت: برخی آنر ا از ریشۀ "دادن" و آفریدن گرفته اند که طبق آن معنی مزدا می شود: دادار بزرگ. برخی از مصدر "دانستن" گرفته اند که طبق آن مزدا یعنی: دانای بزرگ یا سرور فرزانگی. برخی نیز از ریشه "دات/داد" به معنی عدل گرفته اند که در آنصورت نیز مزدا می شود: دادگر بزرگ. تنها ذبیح بهروز در کتاب "زرتشت و جهان غرب" صفحۀ 43 ، مزدا را "مغز فکرآفرین" ترجمه می کند. اهورا نیز دو بخش است: اهو + را. "اهو" را همریشه با "اهی، هو، حیّ (در عربی به معنی زنده)، Hi ، و..." دانسته اند که معنای "جان بخش" از آن برداشت می شود. "را" نیز همریشه با "رع/رئا (خورشید نیمروزی در مصر باستان)، رئو (در اوستایی به معنی روز)، و..." است که معنایش با روشنایی همبسته است. اهورا روی هم رفته یعنی: روشنان جانبخش. پاره ای پژوهشگران "خداوند جان و خرد" را ترجمانی از اهورامزدا می دانند. نام اهورامزدا، در نام بسیاری از ایزدان اقوام کهن به یادگار مانده است. از آن جمله: «منزات/مزات: ایزد سومری، اَسَرمَزاش: خدای بابلی، بغ مشتوم: در کتیبۀ سارگن (هزارۀ سوم پ.م) آمده و "ژست" آن را برابر با بغ مزداه دانسته است، مازدیش: خدا در زبان گوت ها، ریمژد(اورمزد): نام خورشید در میان خوارزمیان، رمزد(اورمزد): معادل همین نام در زبان سغدی، آشور: خدای بزرگ آشوریان که نام این امپراطوری نیز از او گرفته شده، سل خورشیدخدای رومیان که از ریشۀ "سور/هور" می باشد، آسورا/اسوره نام گروه خدایان روحانی هندیان، هوروس: خدای خورشید در مصر باستان، سوریا: آفتاب و نیز خدای خورشید در ودا ها، اسرائیل: نام دیگر یعقوب(ع) که احتمالاً از ریشه "آسورا+ئیل" باشد، ایرا: ایزدبانوی اینکاها زاینده خورشید و ماه، شوری اینتی: پسر خورشید، (اینکا) آئوربودا: ایزدبانوی اسکاندیناوی و...».

امید شمس آذر
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ریشه کلمه دنیا از دنی و دنائت است ، یعنی دنیاطلبی به پستی ختم می‌شود اما اگر دنیا پلی برای رسیدن به آخرت باشد به سعادت نهایی ختم می‌شود. مولای متقیّان علی علیه السلام در توصیف دنیا می‌فرماید:

ساکنان خود را می‌جهانَد تا به سر منزل نیستی کشاند،

همسایگان خویش را می‌رانَد و به گوش آنان آهنگ مرگ می‌خواند.

شیرین آن تلخ است و ناگوار، روشن آن تیره است و تار...

پس بندگان خدا از خانه‌ای که سرنوشت مردم آن نیستی است قصد رفتن کنید، مبادا مغلوب آرزو شوید و آهنگ ماندن کنید.


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۹ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیروز که مدّعی شده یار من است

اکنون پی بدگویی و آزار من است


می گوید و من در دل خود می خندم

این ها همه سوژه های اشعار من است !

امید شمس آذر
۲۹ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

1- کلمۀ انقلاب در ذات خود مفهوم "حرکت" را نهفته دارد و یک انقلاب تا زمانی زنده است که در حرکت باشد و بعد از فراگیر شدنش در جامعٖۀ مبدأ نیز، پا به مرحلۀ صدور بگذارد؛ انقلاب اسلامی ما نیز که بر پایۀ کاملترین شالودۀ عقیدتی بنا شده است، از این قاعده مستثی نیست. امروز با راه افتادن موج عظیم بیداری اسلامی و الگوبرداری کشورهای همجوار از نهادهایی مانند بسیج، به عینه شاهدیم که آرمان صدور انقلاب به مرحلۀ تحقّق رسیده است. اکنون وظیفۀ ما در برابر مسلمانان منطقه برای صدور انقلاب چیست؟

بدیهی است نخستین قدم در این راه تأکید بیش از پیش ما بر ویژگی های ممتاز جامعۀ خودمان برای جذب نیروهای ارزشی منطقه است. ویژگی هایی که آنان در جامعۀ خود عمدتاً در حسرت آن به سر می برند؛ از قبیل: حکومت اسلامی، ولایت فقیه، مسئلۀ حجاب، زیارتگاه امام رضا(ع)، آموزش زبان فارسی، و... .


2- امام علی(ع) می فرماید: «هرکس از نظرات مختلف استقبال کند، جایگاه لغزش را بازیابد». این سخن گهربار، نمونه ای است از روش اسلام در پذیرفتن اصل آزادی بیان؛ چرا که هرکس از صحیح بودن مواضع خود اطمینان داشته باشد، باکی از نظر مخالف ندارد. حال، مخالفان با تکیه بر همین اصل اسلامی، نظرات باطل خود را در جامعه ترویج می دهند، ولی از مطرح شدن نظرات مقابل آن باک دارند! محدود کردن آزادی بیان برای مخالفان کار صحیحی نیست، اما به شرطی که منجر به ایجاد فضای انحصاری و تک قطبی برای آنان نشود. چاره چیست؟

باید در کنار شنیدن نظر مخالفان که امکانات نسبتاً زیادی را هم در اختیار دارند، با ترویج کارگاههای آموزشی در زمینه هایی مانند: تاریخ ادبیّات، زبان شناسی، نقد ادبی، تاریخ محلّی، و... که مخالفان بیشتر در عرصۀ فرهنگی از این طریق به دنبال نفوذ ساختاری و جریانی در میان جوانان هستند، اثرات این تبلیغات سوء را خنثی کنیم.


3- حکماء از دیرباز گفته اند که: «هرگاه بین بد و بدتر مخیّر شدی، بد را انتخاب کن». اکنون شیطان بزرگ در پی ربودن نگین سلیمانی ما برای تثبیت سیطرۀ خود بر تمام عالم است. او که از ابتدا سر ناسازگاری با ما داشته و دشمن قسم خوردۀ ما محسوب می شود، هیچگاه با گفتگو و سازش قابل هدایت نیست؛ اما شیاطین کوچک را می توان از طغیان بازداشته و از قابلیت های آنان در راه پیشبرد برنامه های نظام اسلامی بهره گرفت. از میان دو گروه عمدۀ دشمنان وحدت اسلامی، پان ایرانیست ها شیاطین کوچکی هستند که فوایدشان بالفعل و مضرّاتشان بالقوّه است؛ زیرا هرچه باشند، تحت کنترل خود ما هستند. آنان اگر انقلابی هم نباشند، ضدّ انقلاب هم نیستند و درواقع غیر انقلابی محسوب می شوند. برخلاف آنان پان ترکیست مضرّاتشان بالفعل است و قابل کنترل نیستند؛ زیرا منبع انرژی بخش شان دولتهای خارجی است. این گروه با سوءاستفاده از حسّاسیت های ارزشی ما بر مواردی همچون: نژادپرستی، ملّی گرایی، باستان زدگی، سلطنت طلبی، زرتشتی مآبی، و... به راحتی و با زیرکی تمام توانسته اند اعتماد ما را به خویش جلب کرده و مشغول ادامۀ پروژۀ نفوذ و فساد در درون بدنۀ ملّت و بعضی از دستگاههای دولتی ما شوند. چطور می توان جلوی آن را گرفت؟

چارۀ کار "بصیرت" است. بد و بدتر را از این میان باید بازشناسیم و غیر انقلابی ها را نیز به سوی انقلاب جذب کنیم.


4- سیاست گذاری های فرهنگی عمده که به دلیل عدم بازتعریف مشخّص وظایف و اختیارات نهادهای فرهنگی، آنطور که باید به نتیجه نیز نمی رسد، متولّیان احرایی مختلفی در سطح کشور دارد؛ مانند: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای فرهنگ عمومی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، سازمان تبلیغات اسلامی، و... . این موازی کاری، خود باعث عقب افتادن عرصٖۀ فرهنگ از پیشرفت و تعالی می گردد. ولی مصیبت بار تر از آن، سستی ورزیدن این نهادها در انجام همین وظایف خویش است که به نوبۀ خود میدان را برای فعّالان ضدّ فرهنگی باز می کند. به عنوان مثال: وقتی یک انجمن هنری وابسته به ادارۀ فرهنگ و ارشاد، سایت رسمی برای تبلیغات و اطّلاع رسانی نداشته باشد، چه تضمینی وجود دارد که چندین سایت و وبلاگ و کانال های مجازی دیگر به موازات هم با اهداف سیاسی و قومیتی خاص -آن هم به اسم ادارۀ ارشاد- فعّالیت نکنند؟

برای دوری از این وضعیت نیز لازم است هرچه سریعتر نسبت به برقراری نظم و انضباط در سیستم های تبلیغاتی نهادهای فرهنگی اقدام گردد.


امید شمس آذر
۲۹ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این مدح و صلا نیست و خود می دانی
این حرف دل است و شوق یار جانی
گر خوب و یا بد است، با صد اخلاص
تقدیم به هـاشـمـیّ رفـسـنـجـانـی

 
تو آشنای تمام غریبه های زمانی
غریبْ من که ندارم از آشنام نشانی
 
تو بی نشان منیّ و منم غریب زمانه
من آشنای غریبم، تو هم هم این و هم آنی
 
تو شیر بیشۀ تدبیری و سیاست و دانش
که این صلا به تو زیبد بدون شکّ و گمانی
 
و یا که یوزپلنگ سریع عرصۀ انجام
به کف گرفته کلنگ شروع ساختمانی
 
دلم به گرمی خورشید روز هفتم تیر است
اگرچه گشته قدم مثل ابروی تو کمانی
 
به دور دوری دور تو مانده ام به همان حال
که هیچ وقت تو ای کاش هیچ وقت نمانی
 
«بهار عمر طربناک می گذشت و چه خوش بود
اگر نبود به دنبال آن بهار خزانی»
 
شریک دان به غم خویش این شکسته دلت را
که هست گوشۀ سلماس و یک آذربایجانی
 
محلّ پنجرۀ رنگ خورده و در چوبی
که هیچ بسته نگردد به تاب و زور و توانی،
 
نهاده نیمکت و صندلیّ و میز و چراغی
به اسم اینکه کلاس و سوّم انسانی
 
در آن نشسته به تحصیل و دانش اموزی ما
خوشیم با دم این دورۀ دبیرستانی
 
معلّمان گرامی در این میانه آقایان:
"فرجپور" و "نجفیّ" و "رضایی" و "رضوانی"
 
و نیز "روغنی" و "متّقیّ" و "مصطفی زاده"
به فنّ ورزش و علم بدیع و درس زبانی
 
"علیّ اکبر آقایی مغانجوقی" هم
وکیل ما و رییس کمیسیون عمرانی
 
و دیگران که خداشان سلامتی افزاید
همین و دیگر از این بیش نیست شرح و بیانی....
 
تو را بگویمت ای جان! که "جون دل" به تو گفته ست،
شه دیار ادب، شاعر شهیر جهانی
 
که تاج تاج سر قلب میهنی که مرصّع،
شده به دُرّ و زر و بهرمان و جزع یمانی
 
نه لایقی به چنین حرف و شعر و این همه اطناب
که لایقی به زبانی فرای لفظ و معانی
 
تو هیچ گاه حفاظت نکرده ای از ایران
دلیل این سخنم اینکه تو خود ایرانی
 
تو آن یکی که به دنبال آن نمی آید دو
به اقتدار سلیمانی تو ای جم ثانی
 
رییس مجمع تشخیص مصلحات نظام، ای
علیّ اکبر من! هاشمیّ رفسنجانی
 

همیشه باد دل یار تو چنان فیروزه
و قلب دشمن تو لخته خون چو جزع یمانی

(سروده شده در: 1383)

Image result for ‫یوزپلنگ‬‎


امید شمس آذر
۲۱ دی ۹۵ ، ۰۹:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
 
کسی مژده پیش نوشینروان عادل آورد، گفت: شنیدم که فلان دشمن ترا خدای عزّوجل برداشت. گفت: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت؟
اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست
امید شمس آذر
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • سخنی دربارۀ وحدت ادیان

همانطور که می دانید، خداوند متعال همه ی انسان ها و در زمره ی آنان- چه بسا- تمام مخلوقات را، فطرتا" خدا پرست و بر محور یکتا پرستی آفریده است. انسان ها با فاصله گرفتن از این فطرت الهی، از سمت و سوی توحیدی خود منحرف گشته اند. از این رو مسئولیت پیامبران، دعوت انسانها برای بازگشت به مسیر فطرت است. آنچه که فطرت انسان تحت عنوان توحید با آن همراه است، به معنای "پرستش خدای یکتای خالق و فرمانروای هستی که در عین قدرتمندی، خیر مطلق هم باشد" است. دین در مفهوم کلی به معنی پرستش، و توحید صورت کامل این پرستش است. و در این میان، اسلام کاملترین مجرای تحقق توحید در قالب دین است.

برای رسیدن به خداوند متعال، به شمار همه ی انسان ها، راه وجود دارد. با این همه، از دریچه ی فطرت، "راه در جهان یکی ست و آن راه راستی ست"؛ یعنی، آنچه که پذیرفتنی و صحیح است، " وحدت ادیان" است و نه " پلورالیسم دینی" که باطل است. چرا که در غایت آفرینش، دین، بیش از یکی نیست. هر پیامبری در عصر خود، داعی و آورنده ی اسلام بوده و به تبع ایشان پیروان آنان هم مسلمان بوده اند. ولی تعالیم خدا برای ابلاغ به بشر، از آسانترین شروع شده و با گذشت زمان کامل گردیده است. بنابراین، "سبیل الی الله" متکثّر است، ولی صراط یکی است. در مقام تمثیل: خداوند متعال، به منزله ی مرکز دایره است و انسان ها در مقام نقطه هایی که پیرامون او محیط گشته اند. اگرچه شعاع های بیشماری داریم که به مرکز دایره منتهی میشوند، اما همگی آنها یک اندازه و یک شکل هستند.

  • ادیان آسمانی و ادیان زمینی

در ابتدا، باید خاطر نشان شد که در این مقاله، تفاوتی بین "آیین" و "دین" قائل نگردیده است. لذا از پرداختن به این دو، در معنا و مفهوم جداگانه خودداری شده است. تنها تفاوتی که بین این دو مفهوم در نظر گرفته شده است، تمییز دادن دو مقوله ی "آسمانی" و " زمینی" بودن در آنهاست.

باید دانست -طبق آموزه های اسلام- تعداد تمام انبیاء الهی ۱۲۴هزار تن بوده که از این میان ۳۱۳ تن مرسَل(صاحب دعوت) و بقیّه برای خود پیامبر بودند. از این بین نیز ۵ تن اولوالعزم(آورندۀ دین جدید) و بقیّه مبلّغ دین ایشان بودند. از این بین نیز ۳ تن -نوح(ع) و ابراهیم(ع) و محمّد(ص)- دارای دعوت جهانی و ۲ تن بقیّه -موسی(ع) و عیسی(ع)- خاصّ بنی اسرائیل بودند*. بدین ترتیب دین نوح(ع) اوّلین آیین آسمانی بوده و پیامبران قبل از نوح(ع) -همچون آدم و شیث و ادریس(علیهم السّلام)- "صورت تکمیل نشدۀ دین نوح"را تبلیغ می کردند و پیامبران بعد از او -چون هود و صالح(علیهماالسّلام)- صورت اصلی آن را. دین ابراهیم(ع) دین نوح را تکمیل و آن را فسخ کرد. دین اسلام دین ابراهیم را تکمیل و در کنار آن تمام ادیان دیگر را فسخ کرد. قبل از آن دین عیسی(ع)، آیین موسی(ع) را تکمیل و آن را فسخ کرده بود. ولی این دو با دین ابراهیم چنین نکردند و تمام پیامبران بعد از ابراهیم تا موسی -مانند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایّوب و شعیب(علیهم السّلام)- و بعضی از آنها تا پیامبر اعظم(ص) -از جمله خضر(ع) معاصر موسی- آیین ابراهیم را تبلیغ می کردند. در این میان زرتشت(ع) نیز که به فرمودۀ امام صادق(ع): "پیامبر بود،ولی احکام نداشت"- تبلیغ کنندۀ صورتی از دین ابراهیم -موسوم به "حنیف" به معنی راه راست- بود که ویژۀ ایرانیان بود؛ آنچنانکه دین یهود و دین مسیح نیز روایتی از آیین ابراهیم ویژۀ بنی اسرائیل بودند. از همین بحث برداشت می شود که دین زرتشتی -در چهرۀ اصیل و اوّلیۀ خود- از ادیان یهود و مسیح به اسلام نزدیک بوده است، زیرا آن دو تا حدّی از آیین اصیل ابراهیمی متفاوت بودند که برای خود دینی مستقل حساب شده و پیامبری اولوالعزم نیاز داشتند، ولی دین زرتشت اینچنین نبوده است.

ادیان آسمانی با پیدایش گونۀ دوم انسان بر زمین نازل شده اند. پیش از آن، ادیان زمینی در بین انسان ها شکل گرفته اند. اکثر آنها منحرف بودند، مانند: " توتم پرستی، پرستش ارواح نیاکان، پرستش مظاهر طبیعت و...". از این میان هم بعضی نسبت به بقیّه پیشرفته تر بودند؛ مانند "خورشیدپرستی" که خداپرستی نیست، ولی یکتاپرستی است. یا"شرک" که یکتاپرستی نیست، ولی خداپرستی است. سنت الهی، با پذیرفتن جزئیاتی از ظواهر ادیان زمینی سعی داشته است تا زمینه های جا افتادگی دین حق را در میان پیروان این ادیان، فراهم آورد. با گذشت زمان، این موضوع به دستاویزی برای هواداران ادیان غیر الهی تبدیل شده است تا باطن و محتوای دین آسمانی را نیز براساس درون مایه های ادیان زمینی مورد نظر خود، تحریف کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* اینکه چرا برای بنی اسرائیل "نسخۀ ویژه" تدارک دیده شده، خود بحثی جدا ست.

** حضرت آدم(ع) نخستین پیامبر و نیای مشترک انسان های امروزی است. دربارۀ گونه های انسانی پیش از آدم، بحث مفصّل است.


  • مسئلۀ شر در ادیان

مسئلۀ "شُرور"(بدی ها) از جمله مسائل مهمّی است که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. این مسئله علّت عمدۀ تفاوتهای ادیان -اعمّ از آسمانی و زمینی- با یکدیگر است  از این رو لازم است مختصری در مورد آن در این مجال توضیح دهیم. بنا به تعالیم پیامبران، می دانیم که:

هر آنچه وجود دارد خیر است. شر یعنی عدم خیر. خداوند نیز وجود مطلق و خیر مطلق است. عدم خیر در بعضی موارد در مخلوقات از کمبود وجودیا به عبارتی نسبیّت آنها ست. همچنین "شرور" به دو گروه "شرور طبیعی" و "شرور اخلاقی" تقسیم می شوند. شرور طبیعی -که در اصل شر نیستند- از جانب خدا ست. اگر ما انها را شر محسوب می داریم، به خاطر این است که عالم مادّه عالم تزاحم و تضادّ است و پیوسته منافع عدّه ای بر عدّۀ دیگر داخل می شود و با هم جور در نمی آید و از نظر یکی، منافع آن دیگری برای او شر محسوب می شود. اگر دقّت کنیم این مسئله نیز به خاطر همان نسبیّت است. امّا شرور اخلاقی ناشی از سوء استفادۀ بندگان از قدرت و اختیاری است که خدا به موجب قدرت و اختیار خودش به آنها بخشیده است. در این بین، شیطان بندۀ گناهکار خدا ست که به خاطر گناه اوّلیه از درگاه خدا رانده شد و در عوض عبادتهای خود، به جای پاداش اخروی از خدا خواست کرد که تا مدّتی طولانی بر زمین شیطنت کند. گناه عمدۀ شیطان که بر اثر آن -طبق تعالیم دینی- عذاب خواهد شد، همان نافرمانی اوّلیه است. در این مدّت طولانی هم هیچ گاه "امر به منکر و نهی از معروف" نمی کند، بلکه لذّت های کار بد و رنج های را -به جای عقاب کار بد و ثواب کار خوب- به منظور تحریک و وسوسه یادآوری می کند. دروغ هم نمی گوید. پس اساس شرور اخلاقی بین انسان ها هم به شیطان برنمی گردد، تا چه رسد به شرور طبیعی.

انحرافات عمدۀ مسئلۀ شرور از این قرار است:

- ثنویّت/دوگانه پرستی، یعنی باور به اینکه: از خدایی که منشأ خیر است نمی تواند بدی سر بزند. پس باید دو تا خدا داشته باشیم، یکی خوب و یکی بد !!

- باور به خدایی که یکی است، ولی نه خوب است و نه بد !! که این خطرناک ترین انحراف است.

- نسبت دادن شرور طبیعی به شیطان و به تبع آن، ترس از نیروهای شر و سعی در راضی نگه داشتن آنان به جای مبارزه با آنان !! این تصوّر هندیان قدیم است.

- باز هم ترس بیجا از نیروهای شر، ولی در عوض سعی در مبارزه با آنها و نابود ساختنشان با کمک نیروهای خیر! این تفکّر نیز مال ایرانیان باستان بود.

در آینده در مورد این انحرافات و اندیشه ها و آیین هایی که به پیروی از آنها پدید آمدند، بیشتر سخن خواهد رفت.


  • دین مردمان هند و اروپایی باستان

خلاصۀ داستان آفرینش طبق اسطوره های یونانی از این قرار است که:

« در آغاز در عصری فزون از شمار پیشتر، تنها فضایی میان تهی وجود داشت که تخم و اجزای اوّلیۀ تمام چیزها به سان توده ای بی شکل در آن سرگردان بودند. این فضای میان تهی را "خائوس" می نامیدند. دیرزمانی....گذشت تا از این خائوس دو کودک زاده شد: یکی "شب" و دیگری "اربوس".... . روزگارانی دیگر، باز فزون از شمار گذشت و آنگاه به یکباره و به گونه ای اسرارآمیز که کس ندانست، از تاریکی دهشتناک شب و اربوس، "اروس" یا همان عشق پدید آمد.... . وی با سوراخ کردن تاریکی، روشنی را بدان آورد و از رهگذر این نفوذ، در آن فضای میان تهی، نظم به پیدایی آمد. عناصر سنگین تر اندک اندک فرونشستند و زمین را تشکیل دادند و اجزای سبک تر بالا آمدند و آسمان را ساختند.... . زمین دارای شخصیتی به نام "گایا"[که در ترکی به معنی صخره است] مادر زمین شد و آسمان هم شخصیت "اورانوس" پدر آسمان را یافت. از گایا و اورانوس فرزندان بسیاری هستی یافتند. که نخستین آفریدگان زنده به شمار می آمدند.... .و سرانجام "کرونوس" هم (که رومیان وی را "ساتورن" می نامیدند) جوانترین و قویترینِ همۀ آنان گردید. گایا هم تقریباً مانند هر مادری، همۀ بچّه هایش را هرچقدر هم زشت بودند، دوست می داشت. ولی اورانوس از فرزندانش....نفرت داشت. از این رو سراجام روزی آنان را در بر گرفت و به مکانی تاریک در زیر زمین برد. گایا از این کار او برآشفت و با همدستی کرونوس....شورشی علیه اورانوس به راه انداخت. در نبردی که از پی آمد، کرونوس پدر را زخم زد.... . اورانوس خون آلود سرانجام شکست خورد و کرونوس او را در نقطه ای تاریک و ناشناخته....در زیر زمین به بند کشید. چون اورانوس از سر راه کنار رفت، کرونوس توانا فرمانروای آسمان شد و همتایش "رئا" را به زنی گرفت. آنان شروع به بچّه دار شدن کردند، امّا کرونوس می ترسید که مبادا فرزندانش نیز همچون او که علیه اورانوس شوریده بود، بر وی بشورند. از این رو هر بچّه ای که به دنیا می آمد، کرونوس او را می بلعید و در اعماق پیکر غول آسای خویش می انباشت. این موضوع پنج بار پیاپی رخ داد و سرانجام رئا درمانده شد و نومید و سرخورده به خاطر از دست دادن این همه فرزند....چون ششمین فرزندش یعنی "زئوس" (ژوپیتر یا یوپیتر) را به دنیا آورد، نوزاد را در غاری در جزیرۀ کرت پنهان کرد. البتّه او می دانست که کرونوس منتظر به دنیا آمدن کودک است تا او را ببلعد، ولی این را هم می دانست که وی چنان کودن است که به آسانی می توان فریبش داد.... . وی سنگ بزرگی را که در قنداق پیچیده بود....آورد، کرونوس کودن آن را بر دست گرفت و در شکم خویش چپاند! وی پسر را که بی گزند و سالم مانده بود، از سنگ بازنشناخت.... . زئوس همچنان که بزرگ می شد، دربارۀ سرنوشت هولناک برادران و خواهرانش که پیش از وی آمده بودند، چیزهایی می آموخت و در اندیشۀ چاره بود. ان خدای جوان، به اتّفاق مادربزرگش گایا، نهانی علیه کرونوس توطئه کرد و مقدار زیادی داروی تهوّع آور....به کرونوس خورانید. کرونوس بی درنگ شروع به بالا آوردن همۀ آن چیزهایی کرد که بلعیده بود. نخست سنگی آمد که به جای زئوس نهاده بودند.... . سپس پنج فرزند نخست کرونوس و رئا خارج شدند که اینک همگی همچون زئوس بزرگ و بالغ شده بودند.... . زئوس و پنج برادر و خواهرش بی درنگ متّحد شدند و به نبرد علیه کرونوس پرداختند.... . سرانجام پس از نبردی هولناک، زئوس و سپاهش به پیروزی رسیدند. آنگاه کرونوس....را به زیر زمین افکندند.... . آنگاه زئوس و یارانش زمین را میان خویش تقسیم کردند.... . زئوس که شورش را رهبری کرده بود، سروری را پذیرفت و خواهرش "هرا" همسر او شد.... . »

همانطور که دیدید، خلاصۀ روایت یونانیان از داستان خلقت چنین بود که: در ابتدا "اورانوس" خدای آسمان بود، فرزندش "کرونوس/ساتورن" علیه او کودتا کرد و این منصب را از دستش گرفت، بعدها هم "زئوس/ژوپیتر" فرزند کرونوس -آنطور که کرونوس علیه پدر شورش کرده بود- علیه کرونوس شورش کرد و این منصب را از دستش درآورد؛

اساطیر را به چند روش می توان تفسیر کرد. یکی از آنها این است که پیروزی خدایی بر خدای دیگر را به معنی "پیروزی آیین پرستش آن خدا در میان مردم" بر خدای قبلی بگیریم. با این تفسیر و با توجّه به اینکه اورانوس می شود همان "ورونه" ی هندی و "اهورامزدا" ی ایرانی،و کرونوس نیز -که نامش با "اکرنه" شباهت دارد- می شود همان "زروان اکرنه" (زمان بیکران) در ایران معادل "برهما" در هند،و "زئوس" نیز می شود همان "دیائوس" هندی و "دیو" (اهریمن) ایرانی، داستان آفرینش اساطیری یونانی، اینگونه تفسیر می شود که:

مردمان باستان اجداد مشترک هندوان و ایرانیان و یونانیان، در ابتدا مزداپرست بودند، سپس به پرستش زروان روی آوردند و بعدها دیوپرست شدند و بعدها نیز سرنوشت آنها از همدیگر جدا شده است.


  • وجه مشترک ادیان ایرانی
ایران از دیرباز،مهد تفکّر و آزاداندیشی بوده، بنابراین مانعی ندارد که اظهار کنیم پیشرفته ترین و پیچیده ترین ادیان زمینی در آن شکل گرفته اند. دستبردهایی هم که در ادیان آسمانی صورت گرفته، عمدتاً بر پایۀ دین های ایرانی بوده است. در این بین دین "مزدیَسنی" بر پایۀ توحید بوده که بقیّۀ دین های ایرانی بر پایۀ آن شکل گرفته اند؛ از جمله: دین توحیدی زرتشت(ع) که -آنطور که گفتیم- روایت ایرانیِ دین حنیف بوده است. باقی این دین ها انحرافی بودند، مانند: دین های "زروانی، مهری/میترایی و مانوی" که به ترتیب مبنای تحریف ادیان توحیدی "یهودی، مسیحی و زرتشتی" قرار گرفتند.

در اینجا قصد داریم پس از توضیحاتی مختصر راجع به ادیان فرعی ایرانی، به بحث دربارل هر یک از این سه دین اصلی(زروانی،مهری و مانوی) بپردازیم. از این جهت این سه را اصلی و بقیّه را فرعی نامیدیم که: از طرفی -همانطور که اشاره شد- تفاوت انها با همدیگر و همجنین با "دین اسمانی واحد" عمدتاً در نوع نگاهشان به مسئلۀ شرور است؛ و از طرفی همانطور که در بالا آمد این سه دین ایرانی بودند که مبنای تحریف سه دین آسمانی پیش گفته قرار گرفتند گه البتّه از این میان یکی هم ایرانی بوده است. علبت دیگری هم دارد که -ان شاءالله- در پایان فصل اشاره خواهد شد.

عرب، همۀ پیروان آیین ها و فرقه های ایرانی را با نام عمومی "مجوس" می خواندند. برخی این واژه را صورتی از "ماغِس" یا همان مُغ دانسته اند، امّا صحیح همان است که بپذیریم مجوس برگرفته از "مزدیسنا" به معنی پرستندۀ مزدا ست. اینکه اعراب همۀ این فرقه ها را مجوس نامیده اند، از این جهت مهمّ است که به وسیلۀ آن پی به اهمّیت و اعتبار پرستش خدای واحد ایرانی -اهورامزدا- می بریم. یعنی حتّی دین اورانی که علناً با زرتشت دشمنی داشتند(مثل مانی) نیز نتوانستند نام اهورامزدا را از لوح خاطر پیروان خود بزدایند. تاریخ نامه های دینی مانند "ملل و نحل" و "خلاصة الادیان" از فرقه های گوناگون مجوس با این نام ها یاد کرده اند که زرتشتیان تنها یکی از آنانند:

1-کیومرثیّه، 2-زُروانیّه، 3-زرتشتیّه، 4-مانویّه، 5-مزدکیّه، 6-دیصانیّه، 7-مرقیونیّه، 8- کینویّه، 9-صیامیّه، 10-تناسخیّه.

ظاهراً این تعدّد فرقه ها مربوط به اواخر دوران ساسانی ست. از تمامی این فرقه ها آگاهی دقیقی نداریم و بسیاری را هم نیز به اسم نمی شناسیم. با این توضیحات، در ادامه شرح مختصری از برخی از این آیین های فرعی ایرانی ارائه می نماییم.

امید شمس آذر
۱۷ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
پرچم کاوه بنفش بود
پسر آهنگر بهار را به ملّت ارمغان کرد
و فریدون رییس جمهور شد

در حین درس خانم دکتر مدرّسی
ناگاه گفت: "پرچم کاوه بنفش بود"

پس دیدم آسمان و زمین و زمان و دهر
از ارضروم تا به سماوه بنفش بود

«دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش»
جمله خطوط هم به علاوه بنفش بود

ساندیس طرح های جدیدی کشیده بود
اینبار انار قرمز ساوه بنفش بود

بنده خدای معترضی که نوشته بود:
"باید ز چه معطّل و یاوه بنفش بود؟"،

با ضربتی تمام رخ از هوش رفته بود
جالب که جای ضربۀ تاوه بنفش بود!

پس آرمان نهضت جنگل بنفش بود
نقش خیال فاتح پاوه بنفش بود

هم پوستر خوشآمد نایب معاونان
هم طاق و تخت و فرش و کجاوه بنفش بود

آن جیغ لاک نیز که گفتند بانوان:
"از آن رسیده ام به خدا" وه! بنفش بود

فکری به حال اینهمه بیکار کن فری!
کاستاد گفت: "پرچم کاوه بنفش بود.

امید شمس آذر
۱۰ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

سرانجام

با سه تیر یه نشون زدم!

***

 

متعارف

یا متداول ؟

***

 

رمز مطلب را

در یک مطلب رمزدار

در اختیار کاربران می گذارم

***

 

اسطوره بخشی از روان شناسی ملّت ها نیست

روان شناسی ملّت ها وسیله ای برای تفسیر اسطوره هاست

***

 

گاهی که همراه برادر خردسالم یک جا می بینندم

می پرسند: بچّه ته؟

می گویم: بچّگیمه

***

 

پلیس + 10

می شود: 120 ؟!

***

 

باور کنید به جایی نمی رسیم:

چشم ملّت به دست دولت

چشم دولت به دست دشمن
***

 

عامل دردهایمان نیستید

ولی باعث سختی تحمّل شان چرا !

***

 

شاید استفاده از واژه هایی چون یهودیت و مسیحیت

باعث خلط اسلام با اسلامیت شده است

***

 

به رهبری توهین نکردم

از کسانی که با نسبت دادن اشتباهات خود به رهبری ایشان را تخریب می کنند

انتقاد کردم

***

 

دروغگو هم اگر نباشید

روراست نبودید

***

 

واقعیت زهرناک برجام:

ترور دانشمندان هسته ای پیش زمینه اش بود،

حقوق های نجومی دستآوردش.

***

 

 

 

امید شمس آذر
۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

روز بصیرت و میثاق امّت با ولایت گرامی باد.


http://www.salmas-ag.ir/portals/salmas-ag.ir/images/IMG_2901.JPG

امید شمس آذر
۰۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای دوستم علی ناصری که در راه آمدن به ارومیه بود، قطعه ای از سر درد دل سروده و با ارسال آن به استقبالش رفتم:

اینچنین هم نباید ای شاعر!

بی محابا به حال صحبت بود

 

عصر، عصر نعوظ آنتن هاست

چه کنم؟ -معذرت- حقیقت بود

***

ایشان هم با این پاسخ به استقبال ما آمد:

ما که چیزی از آن نفهمیدیم

فقط از پشت شیشه خندیدیم

 

تو که این حد سلیقه ات خوب است

اندکی صبر، خواجه! ترسیدیم


امید شمس آذر
۰۷ دی ۹۵ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از جناب آقای سعید سلیمانپور (بوالفضول الشّعرا) غزلی در فضای مجازی قرار گرفته بود با عنوان "شعر کمک آموزشی" ( bolfozool.blogfa.com/post-225.aspx ) که ابیات ابتدایی و انتهایی آن چنین است:
 
نه رسم نوحه‌گری از هزار یاد بگیر
نه شور گریه ز ابر بهار یاد بگیر
بیا ز شعر غمینم، بیا ز چشم ترم
دو درس را ز دو آموزگار یاد بگیر!
.
.
.
 
به وقت چانه‌زنی سفت‌ و سخت لابی کن
فشار را ز گروه فشار یاد بگیر!
بالاختصار تو را گفتم از مبانی‌شعر(!)
تو نیز بشنو و بالاختصار یاد بگیر!
 
جناب ما که "شهسوار" باشیم، سر ذوق ادبی آمدیم و با الهام از خواجه حافظ شیرازی، یک بیت به پایان این غزل شیوا الحاق کردیم از این قرار:
بکش صراحی پنهان و دفترش بنمای
اصول این هنر از شهسوار یاد بگیر !
 
از دوستان ادیب، یکی شان با نام "دکتر آرمان" ( man0to72.blogfa.com ) نیز در همین راستا افاضه/اضافه کردند:
چو زیر بار مصائب قدت شده چون موز

بیا وُ راست قدی از خیار یاد بگیر!!!

امید شمس آذر
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای تازه شدن دیر نیست

                      زود بیا !

امید شمس آذر
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیرالمؤمنین حضرت امام علی(ع) می فرماید: «شناخت گذشتۀ جهان برای پیش بینی آیندۀ آن کافی است». هر بیماری وقتی به پزشک مراجعه می کند، پزشک برای تشخیص ریشۀ مشکل او و تجویز داروی مناسب، ابتدا از او می پرسد: اخیراً چه خوردی و چه کار کردی؟ اکنونِ ما کاملاً حاصل گذشته است. هرچه گذشته را بیشتر بشناسیم، اکنون را بهتر می توانیم تبیین کنیم و در ادامه، آینده را نیز پیش بینی کنیم. و به عبارتی اکنونِ مطلق وجود ندارد و آنچه که در معنای مصطلح با نام اکنون می شناسیم، چیزی نیست جز: اندکی از گذشته با اندکی از آینده؛ مانند: این ساعت، امروز، امسال، این نسل، و... . هرچه آگاهی ما از گذشته بیشتر باشد، مفهوم اکنون نیز در ذهن ما وسیع تر و به واقعیّت نزدیکتر است. پس کسانی که از گذشته بی اطّلاع هستند، اگر هم از دم از مقتضیّات دنیای امروز بزنند، افق شان محدود بوده و دچار "جوزدگی" هستند که به مراتب بیشتر از آرمانگرایی در مقابل واقع بینی قرار دارد. آرمانگرایی واقع بینانه در اصل حاصل تأکید بر "امروز دنیا"ست.

برودل به سه زمان: 1- جغرافیایی (ظهور تدریجی واقعیت های ساختاری)، 2- اجتماعی (تغییر نظام های اقتصادی_سیاسی- فرهنگی) و 3- فردی (رویداد ها) معتقد است. شاید بتوان بروز این تغییرات سه گانه را به صورت: 1-2-3-2-1-2-3-2-1 تصوّر کرد. بیدارسازی فطرت انسانی و آزادسازی ظرفیّت نهفته در آن، کار پیامبران است و به تبع آن، ظهور ادیان بزرگترین تغییر ساختاری است. نقاط عطف تاریخ ظهور اندیشه های پایدار جدید هستند و صحیح ترین ملاک تقسیم بندی تاریخ نیز همین است. تاریخ قاعده مند است، بدون اینکه از ادوار تکرارپذیر تشکیل شده باشد. شبیه ترین چیز به تاریخ، رودخانه است؛ تاریخ منحصر به فرد است، امّا نظم دارد. تاریخ تاریخ است!

امید شمس آذر
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


"همه چی درسته"

یعنی:

همه چی غلطه

***

 

خانمها مقدّم اند

آقایون مقدّم ترند!

***

 

سبیل جلیلی:

لبخند مونالیزا

***

 

فایدۀ آهنگ پیشواز اینه که:

اگه نخواستی تماس کسی رو پاسخ بدی، ناراحت نشه

***

 

"دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد"

بیخود کرده! چه غلطا!! مگه خودش خواهر_مادر نداره؟!!!

***

 

رییس سازمان سنجش آموزش کشور گفت:

"امسال همۀ شرکت کنندگان کنکور در دانشگاه پذیرفته می شوند".

من مونده م کنکور این وسط چه حکمتی داره؟

***

 

عدّه ای زمین می خورند

عدّه ای هم زمین می خورند

***

 

با اطمینان می گویم:

همۀ تشبیه های قرآن مرکّب اند

***

 

نسبت اصلاح طلبان به فتنه گران

نسبت یهودیّت است به صهیونیسم

***

 

از امام خمینی(ره) سه چیز یاد گرفتم:

شجاعت، توکّل، نظم

***

 

دل به خرد بسپار

و

گوش به حرف دل

***

 

                          سعی کنید یاد تخت جمشید بیفتید:

__][__][__][__][__

***

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
مژه ات چو تیر بلندی ز چلّه می آید
ابرویت کمان و قدت دار کِلّه می آید
 
عارضت چو ماه تمامی به زیر ابر سپید
گیسویت سیاه و دراز... ، شب چلّه می آید
 
لب نوش و نیش سخن جمع کرده ای به دهن
جان ز نیش و نوش تو زار و ذلّه می آید
 
همه اوجی و اکمال، تا به بام همّت تو
عقل و عشق و دانش و دین پلّه پلّه می آید
 
عقل گفت: حیرانم، در مقام تو چه کنم؟
بر گواهی این امر با ادلّه می آید
 
عشق و دانش و دین نیز چون ذلیل توست فقط
با لوایی از "هیهات منّا ذلّه" می آید....
 
عشق من مهیّا باش کز برای تو این دل
گوسفند قربانی چاق و چلّه می آید

امید شمس آذر
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز که میلاد محمّد امین(ص) است

هنگامه شادی و سرور مسلمین است

 

لبریز شود قلب اگر دیده گشاید

آن گل که رخش قبله کل عالمین است

 

....شب باشد و اهل بلد مکه همه خواب

آن گاه ببینی دو ملک روی زمین است

 

آید به در آمنه(س) کز درد بنالید

گوید به جهان آمده آن که برترین است

 

پس حال بنه نام محمّد(ص) روی طفلت

کاین کین تکین روی تمام مشرکین است....

 

آمد به جهان آن گل رخسار چو ماهش

کاو بر دهن ظلم چو مشت آهنین است

 

با صلح و صفا هادی مردم سوی رضوان

پیغمبر عدل و منجی خلق زمین است

 

پس ولوله و شادی و غوغا بکن امروز

امروز که میلاد محمّد امین(ص) است


امید شمس آذر
۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در وبلاگ آقای سعید سلیمانپور ملقّب به بوالفضول الشّعرا کامنت گذاشتیم که:


بوالفضول شاعرانید و بسی باحرمتید

لینکتان کردم و این یعنی شما هم دعوتید

****

ایشان هم در پاسخ کامنت گذاشت که:

بهر مهمانی رسیدم تا که گفتی دعوتیم

خوش گذشت اینجا و ممنون تو از این بابتیم

امید شمس آذر
۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

راز سعادت خانوارهای ایرانی:
زن باید خوشگل باشه، زن باید خوشگل باشه، سفید و تمیز و چاق

مرد باید پولدار باشه، مرد باید پولدار باشه، کچل و بداخلاق !

***

 

بامیه:

تنها چیزی که بالاخره نفهمیدم تیره اش بهتر است یا روشنش ؟

***

 

نژادهای بشر مساوی نیستند

بعضی مساوی ترند !

***

 

آچار فرانسه

یا نخود هر آش ؟!

***

 

ایده:

وزارت کوچک سازی دولت

***

 

با حذف یک صفر از پول ملّی

حقوقهای نامتعارف هم از حالت نجومی خارج شد

-مچّکریم روحانی-

***

 

آمریکا از جان و دل با ما همکاری می کند

به استثنای حرف اوّل

***

 

عینک آفتابی با عینک دودی فرق دارد

دود مال آتش است

***

 

- گلزار بهتر است یا یوزارسیف؟

: هیچکدام، حسام نوباب صفوی.

***

 

نقطۀ اوج توقّف فوّاره نقطۀ سقوط آن است

فوّاره چون بلند شود از حرکت باز ایستد سرنگون شود

***

 

اگر همیشه در حرکت باشم

هروقت بمیرم، در اوج مرده ام

***

 

وقتی تمدیدش اعتبار اجرایی ندارد

خودش چه اعتباری داشت؟

***
 

 

امید شمس آذر
۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک سال همزمان با شب میلاد حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، ماه گرفته بود. برداشت خودم از این رخداد را برای دوستم آقای علی ناصری پیامک کردم:


جشن مولای متّقین آمد

روز میلاد ماه دین آمد

 

از قدومش زمین مشرّف شد،

ماه در سایۀ زمین آمد

****

برداشت ایشان نیز این بود:

آسمان کبود می داند

ماه همواره ماه می ماند

 

این خسوف تکیده گیرم که،

شامگاهی تو را بپوشاند

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
  • پارسیان هند و کتاب دساتیر

مشابهات تمدّنهای هند و ایرانی و شباهت های زبانی اوستایی و پهلوی موجب گردید که مدّتی پس از انقراض امپراتوری ساسانی، تعدادی از آنها به سرزمین هند مهاجرت کنند(۷۱۶ میلادی). مشهور است که بهرام گور (۴۳۲- ۴۳۸ میلادی) از هند دیدار داشته است و با یک زن هندی ازدواج کرده و هم او موسیقی هندی را به ایرانیان معرّفی کرده است. پارسیان فعلی در هند، اعقاب بیش از دویست تن از زرتشتیانی هستند که نزدیک سیصد سال پس از افول دولت ساسانی (۹۳۶ میلادی)، بنا به پیشنهاد یکی از موبدان خود به نام "دستور" با دو کشتی وارد گجرات شدند. آتش مقدّسی که آنها از پارس آورده بودند، ابتدا در معبد "سان جان" برافروخته ماند. در ۹۷۰ میلادی، پارسیان اجازۀ ساخت آتشکدۀ مخصوص به خود را گرفتند. زرتشتیان در هند با تکیه بر شعارهای دینی خود (پندار نیک،گفتار نیک،کردار نیک)، موفّق گردیدند که در عین حفظ آداب و سنن، جایگاه نسبتاً مناسبی در بین مردم هند پیدا نمایند. از آن زمان به بعد، تاریخ پارسیان بخشی از تاریخ شبه قارّۀ هند شد؛ و از ان تاریخ تاکنون پی در پی لیاقت های خود را به اثبات رسانده اند. معروف است که "گاندی" زمانی گفته بود: «بمبئی رفاه خود را مدیون پارسیان است».

اکنون بیشترین تعداد جمعیّت زرتشتیان جهان در هند زندگی می کنند و عجیب نخواهد بود اگر ایرانیان، برای بازشناختن فرهنگ دیرین پیش از اسلام خویش، به آنان مراجعه کنند؛ زیرا آنان اند که هنگام مراجعت به هند، بسیاری از معارف آیین کهن را با خود به دیار جدید بردند، در حالی که خود نیز اغلب موبدان و بزرگان دینی بودند و از علومی بهره مند بودند که عوام از آن اطّلاع نداشتند. با چنین پیش درآمدی، به بررسی یکی از آثاری پرداخته می شود که توسّط این جمعیّت تصنیف شده و هنوز حرف و حدیث ها در مورد آن فراوان است؛ یعنی: کتاب دساتیر.

در سال ۱۷۷۸ میلادی برابر سال ۱۱۹۲ هجری قمری، ملّا کاووس از پارسیان هند، به دلیل اختلافی که در میان پارسیان به خاطر تقویم روی داده بود و این یک ماه تفاوت در سال یزدگردی سبب پس و پیش کردن جشن ها و آیین های زرتشتیان شده بود، با پسرش ملّا فیروز به ایران رفت تا با زرتشتیان ایرانی دربارۀ تقویمشان و حلّ این اختلاف مذاکره نماید. در آن زمان، وی برای اوّلین بار در اصفهان دستنویس منحصر به فرد دساتیر را به دست آورده، با خود به هند برد. در آن هنگام که ملّا فیروز هنوز جوانی بیش نبود، پس از گذشت سالها و با رنج بسیار، دساتیر را در بمبئی به چاپ رسانید و در مقدّمۀ آن،تاریخ نشر کتاب را چنین آورده:

«بد صد و پنجاه و هشت و یکهزار..........................سال، کین گنج نهان شد آشکار»

که منظور از آن سال ۱۱۵۸ یزدگردی (۱۸۱۸ میلادی) می باشد و این دستنویس که به خطّ فارسی نوشته شده، هنوز در کتابخانه ای موسوم به ملّا فیروز در بمبئی موجود است. پیش از چاپ این کتاب، اوّلین کسی که به وصف آن پرداخت، "سر ویلیام جونز" خاور شناس مغروف انگلیسی بود که نام و وصف دساتیر را در کتاب "دبستان المذاهب" دیده بود. وی در سال ۱۲۰۳ ه.ق (۱۷۸۹ م)، این کتاب را از مهم ترین آثار دینی ایرانیان قدیم و به عنوان کتاب آسمانی و همسنگ اوستا و زند به شمار آورد.

از ابتدای پیدایش دساتیر و مطرح شدن آن در مجامع علمی، دانشمندان غرب و شرق، نظرات موافق و مخالف فراوانی پیرامون آن اظهار کردند. با تمام این مباحث، هنوز هم کتاب دساتیر و چگونگی پیدایش و قدمت آن در هاله ای از ابهام قرار دارد و به هیچ وجه در این خصوص نمی توان نظریّۀ قطعی را ارائه نمود. "کونت ژوزف آرتور دو گوبینو" نویسنده، خاورشناس و مرد سیاسی معروف فرانسوی (طرّاح نظریّۀ مساوی نبودن نژادهای بشر) در کتاب "تاریخ ایرانیان" که در 1869 میلادی نگاشته شده و توسّط "میرزا ابوتراب خان خواجه نوریان ملقّب به نظم الدّوله" با نثری فاخر به فارسی ترجمه گردیده است (تهران، چاپخانۀ شرکت مطبوعات، 1326)، در مورد این کتاب چنین اظهار نظر می کند:

«....عقیدۀ دانشمندان پارسی که کتاب دساتیر را تألیف کرده اند نیز همین است؛ صاحب کتاب دبستان المذاهب تمام اطّلاعات خود را به کتاب دساتیر مستند می کند. در این صورت من هم ترجیح دادم که مستقیماً به همان کتاب رجوع نمایم و به اصل سند متمسّک بشوم... . امروز این کتاب در اروپا چندان قدر و قیمتی ندارد. به جهت اینکه علمای عصر جدید برای مخالفت با عقیدۀ دانشمندان اواخر سدۀ هجدهم که اسناد تاریخی مشرق زمینی را به یک قدمت هولناکی نسبت می دادند، در تحقیر کتاب دساتیر قدری عجله کردند؛ خصوصاً به دلیل افکار جدیدی که در خصوص زماهای آخر نزدیک به زمان خودمان اظهار داشته است... . دساتیر از تألیفات دورۀ ساسانیان و نتیجۀ اقدام بعضی از دانشمندان سامی نژاد است که خواسته بودند در تاریخ و عادات و یادگار نژاد ایرانیان قلمی به کار ببرند؛ و به همین جهت آنها را با یک رنگی نقّاشی کرده اند که رنگ اصلی خودشان نبود و حال اینکه به اجبار،، بعضی روایات و اخبار ذکر کرده اند که از قرنهای بسیار محفوظ مانده و آنها از عمق آن بی خبر بودند». چند صفحۀ بعد می گوید: «باز تکرا می کنم که من معتقد نیستم که -چنانچه نقبادین و محقّقین عصر جدید می گویند- این لژاند در قرون وسطی اختراع و تصنیف شده باشد. حتّی نسبت نگارش آن را به عهد ساسانیان هم قبول نمی توانم کرد و حال آنکه با این ترتیبی که این کتاب به ما رسیده، باید حتماً نسبتش را به دورۀ ساسانیان داد. عقیدۀ من این است که دساتیر خیلی قدیم تر از ایها انشاء شده باشد و برای این عقیده کفایت خواهد کرد که اگر مندرجات آن را با بعضی از فصول سالنامه های خیلی قدیم سایر شعب نژاد ابیض[=سفید] تطبیق نمایند؛ و این مشابهت برای تجلیل مقام اخبار و روایات آن کافی خواهد بود و ثابت خواهد نمود که مندرجات آن پر از مغز و معنی و قابل دقّت و توجّه کامل است. اگرچه در تاریخ پنج طبقۀ مختلفه (آنطوریکه دساتیر نقل می کند) رنگ آمیزی اعراب دیده می شود، امّا مستقیماً از اخبار و روایات سمیت[=سامی] ها مدخوذ نیست یا اقلّاً دست و پنجۀ پارسی ها هم در آن به کار رفته است».

حرف و حدیث هایی که پشت سر دساتیر وجود دارد، به خاطر مطالب منحصر به فردی است که به جز این کتاب در سند دیگری نیامده و همین امر، آن را بسیار مشکوک ساخته است. اساس این کتاب به ادّعای نویسنده یا نویسندگان آن، مجموع 1203 نامه ای است که از سوی خداوند به شانزده پیامبر یا "فرجیشور" خود که یکی پس از دیگری و در روزگاران مختلف به رسالت مردم می رسند، به زبانی نامعلوم با اصطلاحاتی که هیچ پایه و اساسی ندارد -ولی به نام زبان آسمانی نامیده شده-، برای هدایت مردم و رهنمون کردن ایشان به رستگاری نازل شده است؛ بدین قرار:

1. مِهاباد (170 نامه)، 2. جی افرام (188 نامه)، 3. شای کلیو (80 نامه)، 4. یازان (64 نامه)، 5. گِلشاه/کیومرث/فرزینسار (37 نامه)، 6. سیامک/سیامر (50 نامه)، 7. هوشنگ/هورشار (38 نامه)، 8. تهمورس/تخمورد (56 نامه)، 9. جمشید/جرمشار (93 نامه)، 10. فریدون/پرسیدوم (48 نامه)، 11. منوچهر/میرزاد (36 نامه)، 12. کیخسرو پسر سیاوش یا سیاوخش/کیلاسرو پسر هرتاووش (28 نامه)، 13. زرتشت پور اسفنتمان/هرتوش یا هرتوشاد پسر هرفستمار (164 نامه)، 14. سکندر/سیمکندش (16 نامه)، 15. نخستین ساسان/خرّمین سرسار (93 نامه)، 16. پنجم ساسان/پندم اردیناس (42 نامه).

استاد "ابراهیم پورداوود" واژه های دساتیر را ساختگی و تغییر یافتۀ واژه های فارسی می داند. آموزه های دساتیری در مورد ساختار جهان، تناسخ ارواح -که یک خیال به وضوح هندی است-، ریاضت، طبیعت پرستی، معاد و... نیز همگی منحصر به فرد بوده و در هیچ یک از کتاب های مقدّس ادیان دیرسال غرب آسیا -چه سامی و چه آریایی- نیامده است. شاید به همین سُستی ها ست که عدّۀ بسیاری این کتاب را جعلی و ساخته و پرداختۀ نویسنده ای به نام "آذرکیوان" رئیس فرقۀ آذر کیوانیّه (942 - 1027 ق/914 - 997 ش) می دانند. ما نیز با این نظر که در یک ارزیابی کلّی،این کتاب به عنوان یک منبع درجۀ اوّل ارزش تاریخی و معنوی ندارد، موافقیم؛ ولی معتقدیم آن نیز به سان اساطیر اسکاندیناوی، در اثر بازنویسی های مکرّر،از اصالت نخستین دور افتاده و جزء منابع دست دوّم یا سوّم محسوب می شود. هستۀ اوّلیۀ روایات آن مبتنی بر تعالیمی قدیمی از دوران قبل از اسلام در ایران است که با مهاجرت بزرگان زرتشتی به هند، به همراه آنان از حافظۀ ایرانیان بیرون رفته و پس از قرن ها که رنگ و لعاب هندی به خود گرفته، دوباره به ایران بازگشته است. دلایل چندی بر این مدّعا وجود دارد؛ از جملۀ آنها:

1) نام زرتشت که در کتاب پیش گفته به صورت هرتوش یا هرتوشاد آمده، در "آثار الباقیه"ی "ابوریحان بیرونی" نیز به گونۀ وارتوش آمده است. (عطایی فرد، همان، ص 515).

2) اسامی متغیّر احتمالاً صورت اسامی فارسی در لهجۀ هندیان می تواند باشد.

3) مهمترین دلیل، تطبیق اوّلیۀ سلسله های پنج گانۀ آغاز تاریخ از دیدگاه دساتیر با پنج سلسلۀ یاد شده در کتاب سانسکریت "مهابهاراتا" ست.

نویسندۀ "تاریخ ایرانیان" در مورد دلیل اخیر می گوید: «به موجب مندرجات دساتیر، پنج سلسله پی در پی وجود و ظهور یافته بودند. اوّل مِهابادیان... . مهابادیان خاموش و منقرض شدند. جی یان به جای آنها آمدند. اگرچه آنها از سلسلۀ اوّل در قدرت و لیاقت خیلی پست تر بودند، امّا باز یک سلسلۀ بزرگی به شمار می رفتند. بعد از جی یان که در شخص جی آلاد انقراض یافتند، سلسلۀ ثالثی از مخلوق بشری تشکیل یافت که... آنها را نژاد شائیان نامیدند و آن طبقه هم در شخص شای مهبول انقراض پذیرفت... . بعد از شای مهبول، یازان آمد که سر سلسلۀ طبقۀ جدیدی شد و این طبقه که از حیث قدر و شجاعت پست تر از طبقۀ ماقبل خود بود، موسوم به یازانیان گردید که آخرین آنها یازان عجم بود... . کیومرث، آن پادشاه بی اسم، آن رئیس نوع بشر که مبهماً تعیین شده است، پسر یازان عجم بوده...». (گوبینو، همان). وی بعد از ذکر روایت دساتیر، به ذکر چند روایت مشابه دیگر از اساطیر ملل جهان در خصوص دوره های تاریخ بشر می پردازد و سعی می کند همگی آنها را بر هم تطبیق دهد. شامل: 1. روایت سامی مندرج در "روضة الصّفا" در مورد تاریخ اجنّه و جنگ های انان با ملائکه قبل از خلقت بشر. 2. روایت هزی ید (هسی اود) شاعر یونانی در کتاب "تئوگونی(=اعمال و ایّام/کارها و روزها)" از دورانهای پنج گانه. 3. روایت مشابهی از "تورات" دربارۀ نسل بنی آدم. 4. روایت مشابهی از "مهابهاراتا" از طبقات پنج گانل موجود در طول تاریخ. 5. روایت هایی از اساطیر دست چندم اسکاندیناویایی در همین موضوع.

هرچند شباهت روایت دساتیر با روایت های روضة الصّفا، تورات، اساطیر اسکاندیناوی و اشعار هزی ید یونانی کم نیست -و نویسنده به حق آنها را دلیل بر درستی مندرجات دساتیر می داند-، امّا این شباهت بیشتر از همه، بین دساتیر با مهابهاراتا دیده می شود. (علّتش قبلاض اشاره شد). شاید هم روایت دساتیر از دورانهای پنج گانه -که پنجمین آنها، پیشدادیان می باشد-، تحت تأثیر نفوذ مهابهاراتا و افکار هندی، بدان راه یافته باشد. بنا به نقل گوبینو، مهابهاراتا طبقات پنج گانه را چنین معرّفی می کند: «هندی ها در سلسله انساب اوّلیۀ خود، طبقه و نژاد بهاراتا[=به + آراتا ؟] را جای داده اند. منظومل بزرگ ایشان که به اسم همان طبقه به مهابهاراتا[= مه + به + آراتا ؟] موسوم است، روایت می کند که آخرین پادشاهان آن موسوم به سام وارانا غفلتاً ملتفت شد که سلطنت آرام او به واسطۀ بلوای عام رعایایش منقلب شده و پانکالیا بر او حمله آورده است. مجبور شد که فرار نماید و مملکت خود را به این مدّعی واگذارد... . سلسله و طبقۀ پانکالا بعد از آن مدّت یک هزار سال سلطنت می کند و آنها مردمان خیلی مقتدر قاهری بودند. ریشی بری هادوکتای مقدّس پادشاه انها دورموخارا تقدیس نمود و فضایل و فعّالیت به وی اموخت و به وسیلۀ این شناسایی و بصیرت، او را لایق ساخت که دایرۀ متصرّفات خود را از همه طرف بسط داده، تمام زمین را مالک شود... . بعد از ان طبقۀ کراوا در مملکت مادهیادسا سلطنت یافتند. مادهیادسا برای هندی ها به معنی هندوستان است؛ امّا معنی حقیقی آن مرادف است با اسکاندیناو (میدکارد یعنی ناحیۀ وسطی[=ماد ؟]). طبقۀ کراوا از طرف پدر از بهاراتاهای مشهور نامی و از طرف مادر از یک زنی که از سلالۀ الوهیت بود، به وجود آمدند و نسب انها به مانو اتّصال پیدا می کرد. (مانو اوّلین مقنّن هندی ها بوده و کتاب قانونی مدوّن کرده است)... . حالا می رویم به سر وقت طبقۀ چهارم... . پانداوا ها همانطوریکه اخلاف و جانشین های کراوا های مقدّس با تقوی هستند، همانطور متّحدین نزدیک باختریان ها یا باهلیکا ها می باشند. گاهی اسمشان در سیاهۀ اسامی کراوا ها ذکر می شود و گاهی آنها را برادران [=پنج برادر] پاندو فرض می نماید. در اینجا باز به همان زمان یا نزدیک آن زمانی می رسند که ایرانیان باختر )بلخ( برادران هندی ها محسوب می شدند و هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند؛ و چون در آن وقت یاوانا ها که اجداد یونانی ها باشند و سکا ها یا سیت ها هنوز از دایرۀ اطّلاعات برهمنی ها (هندی ها) محو نشده بودند، شاید هندی ها، سواحل علیای رود سند و مملکت کابل را عرصۀ جولانگاه پهلوانان و مرکز نشو و نما و توسعۀ زندگانی آنان فرض کرده باشند، به جای جنگل های "آریاوارتا"و.... سایر اراضی که بعدها روایات و اخبار گوناگون معیّن کرده بودند». (گوبینو، همان). نویسنده سپس توضیح می دهد که تورات طبقۀ دوم را به سهولت در همین نواحی نشان می دهد. مورّخ آلمانی "لاسن" نیز در این مورد گفته: «آنها وقتی وجود داشته اند که مهاجرت های اوّلیه در شرف قطع شدن بودند». روایت هندی بعد از ذکر برادران پاندو، دیگر از احوالات سلسله های بعدی چیزی نمی گوید و فقط به ذکر اسامی می پردازد تا به دورۀ بودا برسد.

از آنچه گفته شد، نتیجه گرفته می شود که: هر چند -آنطور که اشاره گردید- در مورد میزان معتبر بودن محتوای منحصر به فرد کتاب دساتیر از لحاظ تحقیقات تاریخی و اسطوره شناختی، هنوز نمی توان نظر قطعی اظهار کرد و جای تحقیق در این موضوع بسیار است، امّا قبل از هر چیز باید توجّه داشت که دساتیر با وجود آنکه به زبان فارسی نگاشته شده، ولی بیشتر یک منبع هندی به شمار می آید تا منبعی ایرانی. از این رو در هر نوع پژوهش و بررسی پیرامون این منبع، باید این موضوع را مدّ نظر قرار داد و آن را در مقایسه با دیگر منابع هندی همسان خود ارزیابی نمود و نه در مقایسه با منابع ایرانی.

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • مقدّمه

ملّت بزرگ آسیا در گسترۀ‌ جغرافیایی دنیا همانقدر حضور دارد که در پهنۀ اسطوره، تاریخ، تمدّن، علم، دانش و خردورزی. در دنیای امروز، اگر از هر زمان و زمینه ای بهره بگیریم تا گره های سردرگم ایجاد شده بین ملّت های خوش منش و نیک آیین را بگشاییم، به سوی خوبی ها گام برداشته ایم.

پیوند همه جانبۀ بین دو ملّت دیرین ایران و هند از نظرگاه نژادی،زبانی،تاریخی،فرهنگی و اسطوره ای امری بدیهی ست که نیاز به توضیح ندارد:

"گروهی منشعب از هند و اروپایی، باصطلاح هند و ایرانی و لقب باستانی آریایی بر گروه های قومی-زبانی معّنی از اقوام پرشمار هند و اروپایی زبان اطلاق شده است که روزگارانی دراز در جنوب شرقی زیستگاه وسیع هند و اروپاییان می زیستند. چنین به نظر می رسد که آنان در آخرین سده های هزارۀ سوم پیش از میلاد، یعنی قبل از مهاجرت ها و جابجایی های بزرگ، تحت رهبری واحدی بوده اند. البتّه نه به مثابۀ دولتی واحد. بلکه با خودمختاری های قومی کهن. آنان دارای زبانی واحد و باورهای دینی و اجتماعی مشترکی بودند. اگر زیستگاه های هند و اروپاییان را در پایان سده های هزارۀ سوم پیش از میلاد از حدود دریاچۀ بالخاش در قزّاقستان در شرق،تا حوزۀ دانوب در غرب تصوّر کنیم، جای آریاییان در بخش شرقی این گستره،یعنی از دریاچۀ بالخاش تا نواحی غربی ولگا بوده است و آنان در مناطق حاصلخیز و علفزارهای این گسترۀ وسیع سکنی داشتند".(رقیّه بهزادی:آریاها و ناآریاها در چشم انداز کهن تاریخ ایران،چاپ اوّل۱۳۸۲،تهران،انتشارات طهوری،ص۱۲)."آریاییان یا هند و ایرانیان مرکّب از سه دستۀ مهم بودند:۱-آنها که سرانجام رهسپار سرزمینی شدتد که بعدها هند نام گرفت. ۲-آنها که در آغاز رهسپار ائیریانم وئجه(airyanamvaejah)....و سپس فلات ایران شدند. ۳-گروه کثیری که از اقوام بیابانگرد با نام سکه/اسکوثه(skutha/saka) بودند".(امان الله قرشی:ایران نامک،۱۳۸۰،تهران،هرمس،صص۶۱-۶۳). "پیوندهای اسطوره ای نژاد آریا با خدایان سرزمین هند نشان می دهد که نژاد آریا تنها وارث زمین خواهد بود، زیرا ایندرا خدای خدایان گفته است: من زمین را به آریه بخشیدم".(سیّدمحمّدرضاجلالی نایینی:گزیدۀ ریگ ودا<تحقیق و ترجمه>با پیشگفتار تاراچند موربخ و فیلسوف هندی،چاپ دوم،۱۳۶۷،تهران،نشر نقره،ص۹).

اعتقادات مشترک اقوام هند و ایرانی تا دیرباز و تا زمان پیدایش "ریگ ودا" در میان هندوان و تا آغاز ظهور زرتشت در میان ایرانیان باقی بود. در ریگ ودا و اوستا به وجوه مشترک بسیار که غالباً در لباس عبارات واحدی بیان شده است، برمی خوریم. حتّی قسمتی از اسماء ربّانی نیز در دو کتاب باهم قابل تطبیق است. از این رو می توان گفت که آیین مزدایی میراث زمان های دیرین و دوره هایی ست که در آن هندیان و ایرانیان و حتّی هند و اروپاییان زندگی مشترک داشته اند. ایرانیان این افکار و نظریّات دیرین را در جامۀاندیشه های نو پذیره شدند و سرانجام این زرتشت بود که در معتقدات اصلی مزدایی اصلاحات اساسی و عمیقی به عمل آورد. اکنون گنجینۀ عظیمی از کتاب های کهن -و غالباً دینی- از تفکّرات و آرمان ها و علایق هندیان و ایرانیان در تاریخ داریم که گوهرهایی گرانبها از آن برای ما به یادگار مانده است و دو گوهر شبچراغ: "اوستا" و "ودا" در رأس همۀ آنها می درخشند و در میان بخش های مختلف این دو کتاب نیز، درخشش "گاتها" و "ریگ ودا" محسوس تر است.

با این حال، متأسّفانه باید گفت: "تاکنون کاوش شانه به شانه و تحقیق تطبیقی میان اوستا و ودا انجام نگرفته است که فراگیر و مدوّن باشد".(امید عطایی فرد:پیامبر آریایی<ریشه های ایرانی در کیش های جهانی>،چاپ سوم،۱۳۸۶،تهران،انتشارات عطایی،ص۳۴۴).

نوشتۀ پیش رو تلاشی ست یرای بازیابی دوبارۀ شباهت ها و مطابقت های عمدۀ منابع اصلی تاریخی دو ملّت کهن همزاد: هند و ایران. امّا -با این حال- باید گفت: هدف از این پژوهش، صرفاً نقل و توصیف همسانی ها و یکسانی های گفته شده نیست؛ بلکه به عنوان یک تحقیق تاریخی، در صدد نتیجه گیری های تاریخی از این اشتراکات است. بدین منظور، ابتدا پیش درآمدی از تشابهات آیینی هند و ایران ارائه می دهیم. در بخش بعد به مقایسۀ فرازهایی از اوستا و ودا می پردازیم. در ادامه به عنوان تکملۀ بخش قبل،سنجش هایی میانِ گروه هایی از ایزدان و دیگر موجودات اساطیری میان دو فرهنگ کهن ارائه می کنیم. و در نهایت نتیجه گیری تاریخی از این مباحث با موضوع "چگونگی جدایی ایرانیان و هندیان" تکمیل کنندۀ این مسوّده خواهد بود -ان شاأالله-. امید که مورد توجّه و قبول واقع افتد.

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از یار جز یار نتوان خواست

***

 

خوب حرف زدن کافی نیست

حرف خوب زدن مهمّ است

***

 

هرکس فکر می کند "عشق" چیزی جز همان "مسئولیت" است

فکری به حال خودش بکند

***

 

اسمش قلعۀ هزار اردک بود
ولی ما که بیبشتر از سه تا اردک توش ندیدیم

***

 

- خیلی بدبینی!

: چیکار کنم؟ نبینم؟

***

 

شتر که هیچ

این روزها دیگه خرسواری هم دولّا_دولّا نمیشه

***

 

ریش باید حجاب باشد

نه نقاب

***

 

دختر چادری

یا

دختر چادر به سر ؟!

***

 

کسانی لیاقت دریافت رمز حیات را دارند

که دستکم زحمت جستجوی آن ار به خود داده باشند

***

 

بیایید

"دوگانگی سوز" باشیم

***

 

مروارید دادیم

آب نبات گرفتیم نگرفتیم

***

 

قانون داماتو ده سال دیگر تمدید شد.

آقای ظریف
آدمی شریف
بر همه فن حریف
.
.
.
 

***

 

 

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مفاهیم تظاهر، ریا، نفاق و تزویر هرچند همگی از یک سنخ اند، ولی در تعاریفشان تفاوتهایی با هم دارند؛ تظاهر صرفاً به معنی نمایش دادن و در جلوی چشم قرار دادن شعائر دینی است. از این رو در مواردی بد و در مواردی خوب است. ریا مشکلی درونی در فرد است که اعمال دینی را به جا می آورد، ولی در درون دل خود نیّت خالص ندارد و علاوه بر رضای خالق، رضای مخلوق را نیز در نظر می گیرد و به نوعی غیر خدا را در کار خدا شریک می گیرد. نفاق نیز همان ریا است در ابعادی وسیع تر و از جنبۀ اجتماعی. امّا تزویر که از آن به عنوان بزرگترین آفت دین یاد کرده اند؛ تزویر مبنایش بر مردم فریبی و دروغگویی به دیگران است. اگر ریاکار و منافق برای مردم و تحسین آنان اهمیّتی هم شأن خدا قائلند، مزوّر همۀ آنان را پست می شمارد و چون از سر بی ایمانی حاضر به دروغ و نیرنگ می شود، در واقع برای خدا نیز اعتباری قائل نیست. در مقام مقایسه: اگر منافق مشرک است، مزوّر به نوعی کافر است. منافق برای رضای مردم هم که شده نماز می خواند، ولی مزوّر در حالی که نماز نمی خواند، خود را پیش مردم نمازگزار می شناساند!

امید شمس آذر
۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

جنگ سخت آسان است

جنگ نرم است که خیلی سخت است.

امید شمس آذر
۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) فرمودند: «از خواندن سه کتاب غافل مباشید؛ قرآن، طبیعت، تن آدمی».

        *

فلسفۀ اسلامی -به مفهوم مصطلح آن- تاکنون سه دورۀ عمده را پشت سر گذاشته که در هرکدام از آنها، غلبه با یکی از سه گروه مشّائیون، اشراقیون و طرفداران حکمت متعالیه بوده است. به طور خلاصه بنیاد تفاوت این سه گروه با یکدیگر در این است که: حکمای مشّائی قائل به نقش بارز عقل در طیّ مسیر إلی الله هستند، حکمای اشراقی برای شهود نقش بیشتری قائلند و حکمای صدرایی به هر دو عامل عقل و شهود توجّه دارند در کنار بهره گیری از وحی الهی. حکمت متعالیه توسّط حکیم صدرالمتألّهین شیرازی معروف به ملّاصدرا عرضه شده و در عصر اخیر توسّط علّامه طباطبایی(ره) تکمیل گشت که تاکنون در فلسفۀ اسلامی، کسی بالاتر از آن حرفی برای گفتن نداشته است. امّا شاید همۀ این تلاشهای هزارساله در مدّتی بس کوتاهتر می توانست به ثمر برسد.

قطعه شعری از شاعر مغموم معاصر مرحوم احمد عزیزی به جای مانده با عنوان: "تفکّر گیاه شهود است"؛ یا به زبان دیگر، معادل: شهود میوۀ تفکّر است. حال، خود این تفکّر نیز میوۀ مطالعه است؛ مطالعۀ سه کتابی که در ابتدای این مقال نقل شد و در رأس آنها: قرآن کریم که انشاء مستقیم خداوند متعال به طریق وحی بوده است. وحی عقل مطلق است و شهود فروزۀ وحی. تفکّر یا اندیشیدن، ابزار اتّصال عقل یا خرد محدود به خرد مطلق است. در این میان علم یا دانش هم، ابزار ورزیدن این اندیشه است در راستای تقویت هرچه بیشتر خرد. بدین سان، این سه عامل با همدیگر در یک راستا قرار می گیرند و خلاصۀ تمام آنچه که سیر و سلوک عرفانی می خوانیم، در سه کلمه بروز می یابد: مطالعه ==> تفکّر ==> شهود.

پس به نوعی حکمت مشّاء بر اساس تفکّر بوده، حکمت اشراق بر اساس شهود و حکمت متعالیه بر اساس هر دو در کنار مطالعه. براین اساس به نظر می رسد ترتیب این سه دوره در تاریخ، نسبت به آنچه که باید می بود، اندکی پس و پیش شده و روند طبیعی ایجاب می کرد که به همان ترتیب پیش گفته بیاید.

امید شمس آذر
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در روایات اسلامی نقل شده است که: «فارسی، زبان اهل بهشت است». هرچند این سخن می تواند تلویحاً به این معنی باشد که: ایرانیان اهل بهشت اند، امّا از منظر دیگری نیز قابل تأمّل است؛ زبان اهل بهشت، زبانی باید باشد متناسب با زندگی بهشتی و در دنیا نیز زبان اهالی مدینۀ فاضله یا آرمانشهر است در هنگام تحقّق آن.

محقّق ارجمند آقای فیروز منصوری در کتاب با ارزش "مطالعاتی دربارۀ تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان" (چاپ دوّم، 1387، تهران، انتشارات هزار کرمان) فصل بیست و نهم -میسیونرهای آمریکایی در آذربایجان- صفحات 521 و 522 می نویسند: «...پرکینر، بعد از چاپلوس خواندن روستاییان ترک زبان ایرانی، لهجۀ آنان را چنین معرّفی می کند: "زبان ترکی، ظاهراً و طبیعتاً، نشان و نسبتهای امر و تحکّم را دارد"؛ و برای تأیید نظریۀ فوق، داستان "آدم و حوّا" را می آورد، بدین شرح: در داستان "آدم و حوّا" سه زبان شرقی به کار گرفته شده است. هنگامی که ابلیس آهنگ فریب دادن حوّاء کرد، او با اُمّ البشر، به عربی که زبان استدلال و اغوا است، سخن آراست و وی را مجاب کرد. حوّاء موضوع را با آدم به زبان فارسی مطرح ساخت؛ زبانی که مظهر رقّت و مهربانی، وسوسۀ نفس و عشق و محبّت است. بعد از آنکه، خواستۀ ابلیس برآورده شد، جبرئیل فرود آمد و برای بیرون راندن فریب خوردگان از بهشت، به آن دو، به زبان فارسی و عربی دستورها ابلاغ کرد، ولی نتیجه نگرفت. سرانجام، جبرئیل به زبان ترکی که شبیه رعد و برق و غرّش آسمان بود، فرمان اخراج را به آنان ابلاغ کرد. آدم و حوّای وحشت زده، با شتاب محلّ سعادت و خوشی را ترک کردند. زبان ترکی با چنین صفات و مشخّصاتی، تصوّرات ذهنی دارد». در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «زبان آدم(ع) پیش از رانده شدن از بهشت عربی بود و بعد از هبوط بر زمین به سریانی تغییر یافت». (روایت بالا را دکتر حسین فیض اللّهی وحید در کتاب "خودآموز و مکالمات روزمرّۀ ترکی آذربایجانی" (چاپ دوّم، 1379، تبریز، انتشارات تلاش، صفحۀ 8 بخش پاورقی)، ذیل این که مصدر مرخّم افعال در ترکی فعل امر است، به گونه ای دیگر می آورد: «در این مورد روایتی است که می گویند خداوند متعال به هر زبانی به شیطان خطاب کرد که از بهشت بیرون رود. شیطان از لطافت آن زبانها سوء استفاده کرده مسئله را جدّی نگرفت تا اینکه خداوند متعال ذوالجلال عتاب و خطاب به زبان ترکی فرمودند. شیطان بلافاصله صلابت و شدّت و حدبت زبان را ترک کرده ترک بهشت کردند» ).

دکتر محمّد جواد مشکور در بخشی از مقالۀ "نقش دین در وحدت ملّی ایران" در بخش ابوحنیفه (هفته نامۀ طرح نو، سال چهارم، شمارۀ 113، 7 بهمن 1389، صفحۀ 4 ) می نویسد: «...در این میان ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن قیس بن مرزبان از ائمّۀ چهارگانل مذهب سنّت و جماعت که اصلاً خراسانی بود، چون او ایرانی الاصل بود و می دانست که هم وطنان او قادر به ادای فرایض دینی و خواندن قرآن به زبان عربی نیستند، برای این که معنای دین و مذهب اسلام را دریابند و در دل مسلمان شوند فتوا داد که  مسلمانان ایران می توانند قرآن را به زبان فارسی بخوانند و صیغه های شرعی و فرایض دینی را زبان فارسی ادا نمایند. زردشتیان ایران چون اسلام را بدین طریق آسان یافتند، گروه گروه به آن دین درآمدند و تا هنگامی که سواد عربی نداشتند مجاز بودند که قرآن و سنّت را به زبان فارسی دری ادا نمایند. ایرانیان که از پذیرفتن این دین شادمان بودند و آن را موجب رستگاری در این جهان و آن جهان می دانستند، با شوق فراوان این دین را با خود به ماوراءالنّهر و آن سوی رود جیحون بردند و زبان فارسی دری و دین اسلام را در آن سوی مرزهای دور ایران گسترش دادند. چون به فتوای ابوحنیفه که گفت: "لسان اهل الجنّة عربی ائ فارسی دری" [زبان اهل بهشت عربی یا فارسی دری است] زبان فارسی زبان دوّم اسلام محسوب گشت، شعرا و نویسندگان ایران اجازت یافتند که در مدح پادشاهان و بزرگان مدیحه سرایی کنند. پادشاهان سامانی نیز که حنفی مذهب بودند به فتوای امام خود زبان فارسی دری را در خراسان و ایران ترویج کردند».

    ***

در مورد سند این سخن که از ابوحنیفه است و در مورد صحّت آن نمی توانیم اظهار نظری کنیم، زیرا تاکنون در مورد زبان اهل بهشت، حدیثی از منابع شیعی به دست ما نرسیده است؛ ولی در مورد زبان آدم(ع) و حوّا(س) قبل از رانده شدن از باغ نخستین -که در میان تودۀ مردم به نام بهشت معروف شده است-، روایت پیشین از امام صادق(ع) از خاطر گذشت. (فراموش نکنیم که ابوحنیفه نیز خود از شاگردان امام صادق<ع> بوده است). در صورت قابل جمع بودن این دو روایت، باید ذکر زبان عربی را از طرفی حمل بر مشابهت ساختاری دو زبان عربی و فارسی با یکدیگر، و از طرفی حمل بر تقیّه نماییم؛ زیرا امام صادق(ع) به واسطۀ دو شاهدُخت ایرانی شهربانو(س) و کیهان بانو(س) دختران آخرین امپراطور ساسانی، نسب به ایران می برد و حتّی در بین هاشمیان نیز به عنوان تنها امامی که چشمان آبی رنگ داشته، شناخته شده است. یعنی: زبان آدم(ع) پیش از رانده شدن از بهشت، فارسی بود. زبانی که به قول پرکینر مظهر رقّت و مهربانی، وسوسۀ نفس و عشق و محبّت است. در مورد "سریانی" هم چیزی در تاریخ نیامده. در مورد مدینۀ فاضله هم یادآوری گوشه ای از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمعى از دانشجویان و نخبگان سراسر کشور (
03/ 07/ 1384) کافی خواهد بود که:

«من در یکى از جلسات دانشجوها گفتم شما فکر این را بکنید که پنجاه سال دیگر کشور شما باید جایى باشد که هرکس به یک پیشرفت علمى احتیاج دارد، ناگزیر باشد زبان فارسى‏ یاد بگیرد؛ یعنى کشور شما آن‏قدر اثر علمى و تحقیقاتى تولید کند که همین‏طور که امروز زبان انگلیسى عمدتاً به برکت پیشرفت فناورى امریکا و بعضى از کشورهاى دیگر در دنیا رایج شده، شما بتوانید زبان فارسى‏ را به تبع رشد علمى‏تان در دنیا رایج کنید. شما باید بتوانید در قله قرار بگیرید؛ این شدنى است و اگر همت بگماریم، قطعى است».
امید شمس آذر
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
شناخت خدا امکان پذیر نیست
شناخت خدایی امکان پذیر است

***

 

آنانکه می خواهند نمی دانند

و آنانکه می دانند نمی خواهند

***

 

من همان روز که خبر افتتاح موزۀ دفاع مقدّس را شنیدم

دانستم که دفاع مقدّس را به موزه می برند

***

 

حقّ و باطل گاهی عجیب به هم می آمیزد

امّا

زمان فاروق است

***

 

همۀ تهدیدها قابل تحدیدند در:

تحدید

***

 

میگن: حالا اگه دوتا مو بیرون بمونه چی میشه؟

میگم: اگه بیرون نمونه چی میشه؟

***

 

روشنفکر

یا

متحجّر باکلاس؟!

***

 

محکوم نمی کنیم

خنثی می کنیم

***

 

- هنوز مستقل نشدی؟

: نه، فعلاً مستقلّم.

***

 

 

در پستی گناه همین بس که

لذّت ببری و نتوانی خدا را شکر کنی

***

 

اگر ابوبکر پیر بود

ابوقحافه پیرتر بود،

و اگر علی(ع) جوان بود

اسامه جوانتر بود.

***

 

زیباترین نوشته ای که بالای یک کامیون دیدم:

می درخشد نام علی

***

 

 

امید شمس آذر
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

هنگامی که پیامبر اعظم (ص) چشم از جهان فرو می بست، پشت سر یکی از همسرانش حرف و حدیث بود که حضرت(ص) با توطئۀ او مسموم و شهید شده است. هرچند مدّعیان برای این سخن دلایل خاصّ خود را داشتند، امّا هیچگاه آن را به طور رسمی اعلان نکردند و نگذاشتند از حدّ یک شایعه فراتر برود. سالها گذشت... . سبط اکبر رسول خدا (ص) امام حسن مجتبی (ع) در خانۀ خود توسّط زوجه اش جعده مسموم شده و به شهادت رسید. آن هم در 28 صفر یعنی سالگرد رحلت رسول خدا (ص). با اینهمه، هنگامی که تابوت حامل پیکر مبارکش طبق وصیّت خودش برای خاکسپاری به سوی مزار جدّش رسول خدا (ص) در حرکت بود، با دخالت امّ المؤمنین عایشه با این اقدام مخالفت شد و و مخالفان حتّی به قیمت تیرباران کردن تابوت امام(ع)، از دفن آن در جوار قبر پیامبر(ص) جلوگیری کردند.

تمام این مسائل را بگذارید در کنار شباهت چهرۀ امام حسن(ع) با رسول خدا (ص).

حالا می توانید بفهمید حق با شایعه بود یا با عایشه ؟!

امید شمس آذر
۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهر تهران

هنوز "آلوده" ست

امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مصطفی خمینی،

مصطفی چمران،

مصطفی مازح،

مصطفی عقاد،

مصطفی احمدی روشن،

و در رأس همه:

محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله).

ان شاءالله بتوانیم اندکی از دینمان را در حقّ این بزرگان -در حدّ توان خود- ادا کنیم.


امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

رنسانس واقعیت داشته، ولی اینطور که می گویند نبوده. بعد از جنگ های صلیبی، اروپائیان فقط به این مسئله پی نبردند که از نظر علمی عقب مانده هستند؛ به این نکته هم واقف شدند که دینداری سازگار با علم هم ممکن است. آنان با دیدن میزان پیشرفتگی علمی مسلمانان و سبک زندگی مترقّی آنان، از اینکه به روی چنین امّت بزرگ و مردمان محترمی شمشیر کشیده بودند، عمدتاً پشیمان بودند. از میان پیروان نهضت رنسانس اروپائیان، دانشمندان آنان در آن عصر و بعد از آن که در رأسشان نام بزرگانی چون لئوناردو داوینچی و اسحاق نیوتون می درخشد، در صدد حاکم کردن اسلام در منطقۀ خود از راه آشناسازی بچّه های اشراف زادۀ اروپایی با اسلام و مسلمان ساختنشان و گسترش این آیین در آن سرزمینها با کمک ثروتهای انبوه آنان بودند. همزمان با آنان معترضینی چون مارتین لوتر و چان کالون که بعدها پیروانشان به نام پروتستان ها شناخته شدند، در راستای زدون آخرین آثار به جا مانده از مسیحیّت -با همان تحریفاتی که درش اعمال شده بود- فعالیت می کردند.

هر دو گروه دانشمندان و پروتستان ها، در برنامل مبارزه با دشمن مشترک خود کلیسا که با سلطۀ دیرینۀ خود بر اجتماع اروپا، مانع پیشرفت علمی در آن قارّۀ کوچک شده بود، با یکدیگر هم رأی و هم عقیده بودند. همین امر باعث شد که این دو گروه هیچ گاه به طور جدّی روبروی هم قرار نگیرند. امّا پروتستان ها با نامردی تمام، مبارزه با کلیسا را به مبارزه با اصل دین تبدیل کرده و بی دینی را جایگزین مسیحیّت ناکارامد روز ساختند. بعدها به خصوص بعد از انقلاب کثیف (یا به اصطلاح کبیر) فرانسه در اواخر قرن هیجدهم، با کشته شدن بازماندۀ این دانشمندان اسلام گرای اروپایی چون لاوازیه، یاد و خاطرۀ این نهضت نسبتاً اصیل از صفحات تاریخ زدوده شد.

و بدینگونه جریان ضدب مذهبی پروتستانیزم با آن مادّی گرایی و اومانیستی اش، یکّه تاز میدان گردید، آن هم به اسم مذهب!

امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

همانا وفا همزاد راستی است و هیچ سپری چون وفا بازدارنده نیست.

و بی وفایی نکند آن که می‌داند او را چگونه بازگشت‌گاهی است.

ما در روزگاری به سر می‌بریم که بیشتر مردم آن بی‌وفایی را زیرکی دانند و نادانان آن مردم را با جربزه و چاره‌اندیش خوانند! خداشان کیفر دهد! چرا چنین می‌پندارند؟

چقدر این کلام حضرت آشنا است! روشن‌فکران غربزده‌ای که به آمریکا، این شیطان بزرگ اعتماد کردند و وفاداری و قول جان کری را تضمین دانستند حالا وفاداری آمریکا در برجام را بچشند!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

می خواستم که خواب ببینم، نشد،نشد...

بویی از اضطراب ببینم، نشد،نشد...


یک روز عاشقت شوم و بعد تاکنون

یک شب تو را به خواب ببینم، نشد،نشد...


پروانه گشته گرد چراغ وجود تو

خود را در التهاب ببینم، نشد،نشد...


تو آن چراغ راه نما در کویر بهت

من نیز از تو تاب ببینم، نشد،نشد...


بازآمدم به شوق تو ای کشتی نجات

هستیّ خود بر آب ببینم، نشد،نشد...


در هجر شمس روی تو طی گشت سال ها

امّا دمی که ناب ببینم نشد،نشد...


زین سالهای هجری شمسی دلم گرفت

تا کی از این عذاب ببینم؟ نشد،نشد...


لطفی بکن که بار دگر -آفتاب من !-

ماه تو بی نقاب ببینم، نشد،نشد...


من لاله چون علامت پرسش نموده ام

کز غنچه گل جواب ببینم، نشد،نشد...


رفتیّ و آنچه بود گذشت، اینک ای خیال!

منشین، تو هم، بخواب ببینم، نشد،نشد...

امید شمس آذر
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

باشی نیزه اوستونده سانکی الف

بدن قعر گودالدا سانکی دال

 

اوزوک بارماغ اوستونده، بارماغ کسک

ب شکلی اولوبدور، نه دیر بئیله حال؟

 

دوزلدیب نه سؤزجوک بو اوچ حرفدن،

کی وارلیق وارینجا تاپانماز زوال؟

 

نه سؤزجوک کی گؤیلر اونا آغلاییب،

یئره قالماییب گولمق اؤتری مجال؟

 

نه سؤزجوک کی جنّ ایله انس و ملک

دوشوب حیرته، قالدیلار هامّی لال؟

 

نه سؤزجوک کی عرشین هوشون آزدیریب

باشیندان چالب، چاشدیریبدیر خیال؟

 

نه سؤزجوک کی دریا ائدیب داغلاری

اورکلر نولار بحره دؤنسه جبال؟

 

نه سؤزجوک کی اوچ گون گونش شرمدن

یویوب قانلا دیوارلر تک جمال؟

 

نه سؤزجوک کی بولبوللرین ماهنیسین

ایاخدان باشا ائیله ییب قیل و قال؟

 

نه سؤزجوک کی اولمازسا گیزلین قالیر

نه دیر شأن ربّانی ذوالجلال؟

 

"ادب" دیر ولاغیر، "ادب" دیر، باخین!

ادا ائیله ییبدیر نئجه بی مثال!

 

ائله سؤزجوگی بیر ائله طائره

کی اوچماغدا یوخ شوقی الّا وصال،

 

دیلیله دئمخ یاخشی دوشمز، گرک،

اوجور گؤرسده، یوخسا اولماز حلال....

 

بئله شعرده بیر بئله شاعره

کی عؤمرونده یوخ حاصل الّا ملال

 

نه وار ابتداسی، نه دوز بیر سونی

همان یاخشی خاموش اولا «شهسوار»

 

امید شمس آذر
۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مجید افشاری فرزند حیدر می باشد که در شهریور ماه سال 1372 در منطقۀ اهروان سلماس چشم به جهان گشود. وی بعد از گذراندن تحصیلات پایه، در رشتۀ برق صنعتی تحصیل نمود و در سال های گذشته با مطالعۀ کتب تاریخی، فرهنگی و ادبی آذربایجان، دانسته های خود را در مورد تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان افزایش داد.

او از همان کودکی به اشعار مکتب آشّقی آذربایجان علاقۀ خاصّی داشت و اشعاری را که از مرحوم پدربزرگ خود به یاد داشت، گهگاهی زمزمه می کرد. او اوّلین کتاب شعر خود را از دایی خویش که هم اکنون در کشور نروژ زندگی می کند، هدیه گرفت و با تشویق های وی به خواندن شعر ادامه داد تا اینکه به گفتۀ خود ایشان در هنگام گوش دادن به کاست شعر یکی از شعرای اهل جمهموری آذربایجان (آلقاییت خلیل اوو)، ناخودآگاه حسّ علاقه مندی به شاعری و مکتب شعر آذربایجان در وی چند برابر شد و از همان لحظه تصمیم خود برای یادگیری هرچه بیشتر اشعار آشّقی آذربایجان را محکم تر کرد. افشاری هم اکنون در قالب صنعت شعر آشّقی آذربایجان شعر می سراید و به نواختن ساز آشّقی که از دایی خود هدیه گرفته است نیز مشغول است.


نمونۀ اشعار:

او قابلیّت امروز خود در صنعت موسیقی و شعر آذربایجان را مدیون تشویق های مکرّر دایی خود می داند و شعر زیر را برای وی سروده است:


هر سنه باخاندا ای تئللی سازیم         قوربتده کی داییم یادیما دوشور

هر سنسن له گوللنده آوازیم              قوربتده کی داییم یادیما دوشور

هاچان سنی سینم اوسته آلاندا         یا ساری تئل یا هجرانی چالاندا

پرده لرین خوش سسینه دالاندا          قوربتده کی داییم یادیما دوشور

اول منیم همدمیم، سازیم بو غمده       یانار پروانه یم سانکی بو شمده

آی "افشاری" زیله دوشسن ده بمده    قوربتده کی داییم یادیما دوشور
امید شمس آذر
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عمری است به هوای بارانی می گوییم: هوای خراب،

به چراغ راهنما می گوییم: چراغ قرمز،

به پروازگاه می گوییم: فرودگاه،

به بهبودستان می گوییم: بیمارستان،

و... .

ما را چه می شود؟!

مگر همان ملّتی نبودیم که به روابط تیره می گفتیم: روابط شکرآب،

به کوچۀ تنگ می گفتیم: کوچۀ آشتی کنان،

به معلول ذهنی می گفتیم: شیرین عقل،

به زن -طبق حدیثی از پیامبر(ص)- می گفتیم: عورت،

به مادربزرگ می گفتیم: عزیز،

به روزه می گفتیم: عروج،

به یخ در جهنّم گفته ایم: یخ در بهشت،

و... ؟

چه بودیم و چه شدیم ؟؟

امید شمس آذر
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر