حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۷۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است


تیمّمی بکن و ساقی خوش الحان را

بزن صدا و گو: آوردی ام به سر جان را

 

لب پیالۀ دل آبشار خون گردید

به شارع لب چون خون خود ببر جان را

 

هوای آن سر زلف سرت به سر دارم

در این هوای سرابی سر آری ار جان را

 

دلم رسید به جان، جان به لب، لبم خشکید

خوران ز طلعت خود بر من آب حیوان را

 

ندیده دیده به دارالصفای خوی هم نیز

به طلعت تو گل آفتابگردان را

 

کجاست گنج زمین؟ تا به پای تو فکنم،

زمرّد و ظفر و لعل و درّ و مرجان را

 

چو عهد هجر تو چون بحر بیکران باشد

که می فشانی از آن موج را و طوفان را،

 

رخم شود چو زر زرد و موی سیم سپید

که تا بیابم از این بحر مرز پایان را

 

به دست تو بسپردم دل و سپارم جان

ولیک ران ملخ می برم سلیمان را

 

تو بی نیاز از این ها و من کنم تکرار،

حدیث بردن زیره به شهر کرمان را

 

بیا که دیگر از این بیش منتظر نکنی،

فقیر بی ادب مفلس پریشان را....

 

تیمّمی چو بکردیّ و این سخن گفتی

دهان بشوی، بکن غسل، واین گناهان را،

 

بریز و دیگر ازاین پس مگو چنین شعری

کزآن عقیده ببازیّ و دین و ایمان را

 

چو «شهسوار» به بازی بباز جان و سر و

سپار ماء معین(عج) آن شه سواران را


امید شمس آذر
۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

غزلی ترکی از علی اظهری سلماسی متخلّص به چیلقین:



بو آجی چکدیگیم کونلری تمام

یاد بیلیب ائشیتدی یار ائشیدمه دی


اوزولدوم باشیما گله ن قه دره
جارچیلار چکدیلر جار ائشیدمه دی


چکدیگیم دردلری ، غمی غصه نی
قیشقیردیم داغ داشا ، کار ائشیدمه دی


اوست اوسته شه له دیم ، آجیلاریمی
چوخ چکدیم آهیلن زار ، ائشیدمه دی


غصه لی نغمه می ماهنی یازدیلار
موقامدا اوخودی تار ، ائشیدمه دی


دفتریمده سولدی لاله یاسمن
سوسن سونبول بولدی ، خار ائشیدمه دی


چرخی سئنمیش فلک سالاندا منیم
بوینوما درد ایپین ، دار  ائشیدمه دی


های چکیردیم کی من چیلقینام بابا
یاراماز دویارکن ، یار ائشیدمه دی.


امید شمس آذر
۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

با گریه و استغاثه و با زاری

می گویمت: ای که نقل هر بازاری

 

این تن برسد به تو؟ بگو باز: آری؛

تا جان رمیدۀ مرا بازآری

****

با اینکه بکندی دل من را از پی

پیوسته دوید در پی ات پی در پی

 

مردم چه برند بر چنین عشقی پی؟

کآنها ز دل عاشقند و من از رگ و پی

****

تا رشتۀ عشق باد محکم کم کم،

-آنسان که به جوش هست ملزم زمزم-

 

دارم چشمی ز شعر دفتر تر تر

بارم ز گلش سرشک و شبنم نم نم

****

این دل که فُتاده دستت ای مُشکین موی

وآنجا بگرفته همچو کشتی پهلوی

 

والله که گر دست تو ندهم روزی

«غلتان غلتان همی رود تا لب جوی»*

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*گویند: این مصراع که از دهان کودکی هنگام غلتیدن گوی بازیچه اش به جوی آب بیرون آمده، نخستین ایدۀ ابداع قالب رباعی بوده.

امید شمس آذر
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نسل شیعه منقرض شد

بس کنید

ای راهبان معبد آمون !

امید شمس آذر
۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


روزگاری ز پی خرقه و دستار شدم

مدّتی نیز پی سبحه و زنّار شدم

لیک از این همه آشفته سری زار شدم

« من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم »

 

از غمت بانگ بر این گنبد ازرق بزدم

و.اله گشتم، به سر شهرت و رونق بزدم

در دل فقر دم از دولت مطلق بزدم

« فارغ از خود شدم و کوس أنا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم »

 

تو فکندی سوی من از سر لطفت نظری

گفتی: "این قلب نظرباز به هرجا نبری"!

گفتمت: "چشم"!، کنون بشنو تو از من خبری:

« غم دلدار فکنده ست به جانم شرری

که به جان آمدم و شهرۀ بازار شدم »

 

غیر راه تو رهی هیچ نپویم شب و روز

جز سخن از تو ز غیر تو نگویم شب و روز

گویم : ای خلق! بیایید به سویم شب و روز،

« در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم »

 

چو ز ناآگهی ام شکوه بکردم هر دم

زآه داغم، ز تن سردم و روی زردم

تا ز حکمت پر و زاین زندقه خالی گردم،

« جامۀ زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقۀ پیر خراباتی و هشیار شدم »

 

بعد از این قصّه فلک دولت بیدارم داد

بخت فیروزفر و نور پدیدارم داد

ساقی خوش خبرم مژدۀ دیدارم داد

« واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلوده مددکار شدم »

 

بگذارید کنون مستی و شادی بکنم

خوشی و زندگی راحت و عادی بکنم

«شهسوار»یّ و جوانمردی و رادی بکنم

« بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم »

امید شمس آذر
۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ای عشق همایین وش افسانۀ ما

جای قدمت بر دل دیوانۀ ما

 

باز آی،ذو شهر آرزو های مرا

مخروبه مساز، شهر ما خانۀ ما !

****

با هر که شدم یار مرا کرد آزار

صافیّ و صفا و صفوتم را انکار

 

آنک تو بگو چه فتنه د رسر داری؟

من چون کنم؟ اوّل ایمنی بعداً کار !

****

پیوسته از آب دیده جویی بکنیم

دل را زآن آب شست و شویی بکنیم

 

این بینی و یک بار نمی گویی تا:

در مصرف آب صرفه جویی بکنیم ؟!

****

گفتم: فریاد از تو، گفتی: مخروش

گفتم: چه کنم ز سوز؟ گفتی: تو بکوش

 

گفتم که: چرا چراغ احساس مرا،

کشتی؟ گویی: لامپ اضافی خاموش !

امید شمس آذر
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کلاس شیوه های تست زنی شرکت کرد.

- " یه وقت دیوونه نشی ها، خب؟ "

و پسر وارد دانشکده شد...

حالا شیوه های مخ زنی سرچ می کند،

چون نمی خواهد از حرف پدر در برود !!

امید شمس آذر
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هرگز نکند توطئۀ دامنه ای

تأثیر به دین احمد آمنه ای

 

بر کوری چشم دشمنان، رهبر ماست:

سیّد علی حسینی خامنه ای

امید شمس آذر
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نبوّت را تویی دختر که تو دردانه دخت مصطفا(ص)یی

ولایت را تویی همسر که تو فرزانه زوج مرتضا(ع)یی

امامت را تویی مادر که تو مام حسین و مجتبا(ع)یی

بن حوّا و آدم،انس و جان و انبیا و اولیا(ع)یی

بطول مرضیه(س) الگو برای قائم صاحب لوا(عج)یی

رهامان کن که تو شأن نزول آیه های هل اتایی

***

 

ز لطف خویش یا صدّیقۀ کبری سوی ما هم نظر کن

از این گرداب هول انگیز بیم آلود بی پایان بدر کن

بدر از بین این طوفان و این راه پر از خوف و خطر کن

تویی امّ ابیها، جانب ما یک نظر حقّ پدر(ص) کن

که ما غرق گناهیم و تو بحر جودی و کان سخایی

رهامان کن که تو شأن نزول آیه های هل اتایی

***

 

کمک کن تا که فردای قیامت پیش روی حیّ داور

در آن هنگامۀ حیرانی و تنهایی و غوغای محشر

که در یک سو لهیب آتش است و سوی دیگر آب کوثر

سرافکنده نیاشیم و سیه روی و روان با دیدۀ تر

شفاعت کن به ما آندم به نزد بارگاه کبریایی

رهامان کن که تو شأن نزول آیه های هل اتایی

***

 

اگر تو دستگیر ما نباشی ما در آندم بی پناهیم

گرفتار گناهان گذشته با عذاب پیش راهیم

تک و تنها،غریب و بی کس و بی یاور و بی دادخواهیم

خداوند جهان قاضیّ و ما هم متّهم در دادگاهیم

تویی تنها وکیل ما، شفیع خلق در نزد خدایی

رهامان کن که تو شأن نزول آیه های هل اتایی

***

 

به همراه علی(ع) شیر خدا و فضّه آن بانوی بی چون

به امر "لن تنالو البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون"

عمل کردی سه شب پشت سر هم از سر اخلاص و اکنون

از آن جود و کرم بر ما چشان یک قطره و این غصّه بیرون ـ

ببر از ما که در آن روز تنها تو شفیع ماسوایی

رهامان کن که تو شأن نزول آیه های هل اتایی

***


 

kosar.farshchian.jpg

امید شمس آذر
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند:

$ 

امید شمس آذر
۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
بسته بودیم،
        کلید
بازمان کرد
امید شمس آذر
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

پرده های روبروی دست را به یاد دار،

                دست های پشت پرده

                  رفتنی ست

امید شمس آذر
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو غنچه ای به برگ سمن جا نمی شوی

یا خنده ای میان دهن جا نمی شوی



یا بوی گل که رقص کنان می روی به ناز

خوش می خرامی و به چمن جا نمی شوی



محزون نگاه عاشق حسرت کشیده ای

در محبس کلام و سخن جا نمی شوی


 

اهل کدام ایل و تباری؟ که هیچ وقت

در گفتمان خان و وطن جا نمی شوی

 

با من بگو چرا نمی آیی به دسترس؟

چون روح عاصمان به بدن جا نمی شوی....

 

افسانه ای، حقیقتی، اسطوره ای، چه ای

با این همه به دفتر من جا نمی شوی



مانند شاه مصرع پایان این غزل:

.

.

.

.

               


 



 



امید شمس آذر
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

خان ننه....................... مادر بزرگ

خان ننه ، هایاندا قالدین  ...................................................  خان ننه ، کجا ماندی ؟

بئله باشیوا دولانام  ..........................................................  الهی دور سرت بگردم

نئجه من سنی ایتیردیم !  .................................................  آخه چرا من تو رو گم کردم !

دا سنین تایین تاپیلماز  .....................................................  دیگه مثل تو  پیدا نمیشه

سن اؤلن گون ، عمه گلدی ...............................................  اون روزی که تو مردی ، عمه آمد

منی گتتدی آیری کنده  ....................................................  منو به یه ده دیگه ای برد

من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟  ..............................................  منه بچه ، چه می فهمیدم ؟

باشیمی قاتیب اوشاقلار  ..................................................  بچه ها سرم را گرم کردند

نئچه گون من اوردا قالدیم  ................................................  چند روزی آنجا ماندم

قاییدیب گلنده ، باخدیم  ...................................................  وقتی برگشتم ، دیدم

یئریوی ییغیشدیریبلار ............................................... .......  رختخوابت رو جمع کردن

نه اؤزون ، و نه یئرین قالیر  ........................................ .......  نه خودت هستی و نه رختخوابت !

« هانی خان ننه م ؟ » سوروشدوم ....................................  پرسیدم : خان ننه ام کو ؟

دئدیلر کی : خان ننه نی ..................................................  گفتند : خان ننه رو

آپاریبلا کربلایه  ...............................................................  به کربلا بردن

کی شفاسین اوردان آلسین .............................................  تا شفاشو  از اونجا بگیره

سفری اوزون سفردیر  .....................................................  سفرش سفر درازی هست !

بیرایکی ایل چکر گلینجه  .................................................  یکی دو سالی طول می کشه تا برگرده

نئجه آغلارام یانیخلی  .....................................................  آنچنان گریه جگر سوزی می کردم

نئچه گون ائله چیغیردیم  ..................................................  چند روزی آنچنان داد و فریاد کشیدم

کی سه سیم ، سینم توتولدو  .........................................  که صدا و سینه ام گرفت

او ، من اولماسام یانیندا  .................................................  او وقتی من پیشش نباشم ،

اؤزی هئچ یئره گئده نمه ز  ..............................................  خودش هیچ کجا نمی تونه بره

بو سفر نولوبدو ، من سیز  ..............................................  چه شده که بدون من به این سفر

اؤزو تک قویوب گئدیبدیر ؟  ...............................................  خودش تنهائی گذاشته و رفته؟

هامیدان آجیق ائده ر کن  ...............................................  در حالی که از همه قهر کرده بودم

هامییه آجیقلی باخدیم  .................................................. به همه با اخم نگاه کردم

سونرا باشلادیم کی : منده  ...........................................  بعد شروع کردم که : من هم

گئدیره م اونون دالینجا  ..................................................  به دنبال اون می رم

دئدیلر : سنین کی تئزدیر  ..............................................  گفتند : برای تو هنوز زود هست

امامین مزاری اوسته  ....................................................  بر سر مزار امام

اوشاغی آپارماق اولماز  .................................................  نمیشه بچه رو برد !!!

سن اوخی ، قرآنی تئز چیخ  ...........................................  تو بشین قرآن رو بخون

سن اونی چیخینجا بلکه   ...............................................  تا تو اونو تموم بکنی ، شاید

گله خان ننه سفردن  ..................................................... خان ننه هم از سفر برگرده !

ته له سیح راوانلاماقدا  ..................................................  با عجله در حال ازبر کردن

اوخویوب قرآنی چیخدیم  ................................................  قرآن را خواندم و تمام کردم

کی یازام سنه : گل ایندی  ............................................  که برات بنویسم : حالا برگرد

داها چیخمیشام قرآنی  ................................................  دیگر قرآن را تمام کردم

منه سوقت آل گلنده  ...................................................  وقتی برمی گردی ، برایم سوغاتی بخر

آما هر کاغاذ یازاندا  ......................................................  اما هر نامه ای که برات می نوشتم

آقامین گؤزو دولاردی  ....................................................  چشمان پدرم از اشک پر می شد

سنده کی گلیب چیخمادین  ...........................................  تو هم که برنگشتی !

نئچه ایل بو اینتظارلا  ....................................................  چند سال با این انتظار

گونی ، هفته نی سایاردیم ...........................................  روز و هفته را می شمردم

تا یاواش – یاواش گؤز آچدیم  .........................................  تا به تدریج چشم باز کردم و

آنلادیم کی ، سن اؤلوبسن !  ........................................  فهمیدم که تو مرده ای

بیله بیلمییه هنوزدا  .....................................................  بفهمی و  نفهمی هنوز هم

اوره گیمده بیر ایتی ه وار ...............................................  در دلم گمشده ای هست

گؤزوم آختارار همیشه  .................................................  چشمانم  همیشه به دنبالت می گرده

نه یاماندی بو ایتیکلر  ...................................................  چه سختند این گمشده ها

خان ننه جان ، نولایدی  ................................................  خان ننه جانم ، چه می شد

سنی بیرده من تاپایدیم  ...............................................  دوباره تو را پیدا می کردم

او آیاخلار اوسته ، بیرده  ...............................................  دوباره روی پاهات

دؤشه نیب بیر آغلایایدیم  .............................................  می افتادم و گریه می کردم

گولی حلقه سالمیش ایپ تک ........................................  دستامو مثل طناب حلقه می کردم و

او ایاغی باغلی یایدم .................................................... پاهات رو می بستم

کی داها گئده نمییه یدین .............................................  تا نمی توانستی بری !

گئجه لر یاتاندا ، سن ده  ..............................................  شبها وقتی می خوابیدیم ، تو هم

منی قوینووا آلاردین  ....................................................  منو در آغوشت می گرفنتی

نئجه باغریوا باساردین  ................................................  منو به آغوشت می فشردی

قولون اوسته گاه سالاردین  .........................................   گاهی روی بازوهایت می انداختی

آجی دونیانی آتارکن  ...................................................  در حالی که تلخی دنیا رو رها می کردیم

ایکیمیز شیرین یاتاردیق  ...............................................  دو تائی شیرین می خوابیدیم

یوخودا ( لولی ) آتارکن  ................................................  وقتی در خواب با خیس کردن جایم!

سنی من بلشدیره ردیم  ..............................................  ترا کثیف می کردم

گئجه لی ، سو قیزدیراردین  ..........................................  شب آب گرم درست می کردی

اؤزووی تمیزلیه ردین  ...................................................  خودت رو می شستی

گئنه ده منی اؤپه ردین  ................................................  باز هم منو می بوسیدی

هئچ منه آجیقلامازدین  ................................................  هیچ وقت دعوام نمی کردی

ساواشان منه کیم اولسون  ..........................................  هر کس هم دعوام می کرد

سن منه هاوار دوراردین  ...............................................  تو از من حمایت می کردی

منی سن آنام دوینده  ....................................................  وقتی مادرم منو می زد

قالپیپ آرادان چیخاردین .................................................  منو از دستش می گرفتی و می بردی

ائله ایستی لیح او ایستک ..............................................  آن علاقه و دوست داشتن

داها کیمسه ده اولورمی ؟  ...........................................  در کسی دیگر هم پیدا می شه؟

اوره گیم دئییر کی : یوخ – یوخ  ......................................  دلم میگه : نه نه

او ده رین صفالی ایستک................................................  آن علاقه عمیق با صفا

منیم او عزیزلیغیم تک   .................................................  همانند دوران عزیزی من

سنیله گئدیب ، توکندی  ...............................................  همراه تو رفت و تمام شد

خان ننه اؤزون دئییردین  ................................................  خان ننه خودت می گفتی

کی : سنه بهشت ده ، الله  ..........................................  که : خداوند به تو در بهشت

وئره جه ک نه ایستیور سن  ..........................................   هر چیزی که بخواهی ، خواهد داد

بو سؤزون یادیندا قالسین  ............................................  این حرفت را به خاطر داشته باش

منه قولینی وئریبسه ن  ...............................................  به من قولشو دادی

ائله بیر گونوم اولورسا  ................................................  اگر چنان روزی داشته باشم

بیلیرسن نه ایستیه رم من ؟  .......................................  می دانی از خدا چه می خواهم ؟

سؤزومه درست قولاق وئر : .........................................  به حرفم خوب گوش کن ؛

سن ایله ن اوشاقلیق عهدین  ......................................  در کنار تو دوران کودکی را !

خان ننه آمان ، نولیدی  ...............................................  خان ننه ،وای ! چه می شد

بیر اوشاخلیغی تاپایدیم  .............................................  کودکی ام رو دوباره پیدا می کردم

بیرده من سنه چاتایدیم  .............................................  دوباره به تو می رسیدم

سنیلن قوجاقلاشایدیم  ..............................................  با تو هم آغوش می شدم

سنیلن بیر آغلاشایدیم  ..............................................  با تو گریه می کردم

یئنیدن اوشاق اولورکن  ..............................................  در حالی که دوباره کودک می شدم

قوجاغیندا بیر یاتایدیم  ...............................................  در آغوشت می خوابیدم

ائله بیر بهشت اولورسا  .............................................  اگر چنان بهشتی وجود داشته باشد

داها من اؤز الله هیمنان  ............................................  دیگر من از خدایم

باشقا بیر شئی ایسته مزدیم  ....................................  هیچ چیز دیگری نمی خواستم
امید شمس آذر
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه بلندی

خورشید !

امید شمس آذر
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اصل

آن ناز است

که

باید کشید

امید شمس آذر
۰۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به پشمین قبای نسوزت مناز

چو خود پنبه ای، آتشت یار بین

 

تو خود پشم شو، پنبه پوشی چه باک؟

بیا و صفا و صفا در دل نار بین

 

بشو چشم دل از غبار طمع

یکی را به تسبیح و زنّار بین

 

به بتخانه و مسجد و دیر و غیر

نشان از جمال رخ یار بین

 

بیا و افاضات اهل طریق

به لفظ کم و عمق بسیار بین

 

جمال جنان را نه در زهد شیخ

در آن یار حلّاج اسرار بین

 

ز خود تا خدا یک الف بیش نیست

به بغداد در چوبۀ دار بین.


امید شمس آذر
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
خیس باید شد
سرما باید خورد
عطسه باید کرد
قرص باید خورد
آمپول باید زد... !
.
.
.
میگم: چه دیوانه ای بوده این سهراب سپهری!
امید شمس آذر
۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اگر چه من به سال شصت و شش از مادرم زادم

ولی نه سال قبل از آن بمانده نیک در یادم

 

که در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت امری

همه می خواستند از شاه و لیکن او نبود آدم

 

که استقلال و آزادیّ و جمهوریّ اسلامی

کند تقدیم، آخر یک تن آمد، گفت: من دادم

 

خمینی(ره) بود او، شد رهبر ملّت که ملّت هم

بگفت: از کار نیک رهبرم خرسند و دلشادم

 

پس از آن نوزده سالم چنین بگذشت تا این که

بشد یک روز کز آن است آه و داد و فریادم

 

به سال یکهزار و سیصد و هفتاد و شش خوکی

رسید از در که: من روز دوم از ماه خردادم

 

گرفت این خوک از سوی خران نام حماسه، پس

همه جا را نجس بنمود هم با فرس هم با دم

 

دموکراسیّ و آزادی هم اسم آن نجاست شد

که داد آرام و بی حرف و صدا بنیاد بر بادم...

 

کنون ای قرتی سوسول زنجیر طلا بسته

که داری بس مجوّز از سوی فرهنگ و ارشادم !

 

اگر آزادی این بی بند و باری هست، پس باری

تویی در بند آزادی، من از این بند آزادم


امید شمس آذر
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


هر صبح از غمت زده با آفتاب حرف
شب هم که طبق قاعده با ماهتاب حرف

خوابم ز دیده در شده و در رسید هم
از اشتیاق تو بزنم توی خواب حرف

«کرده کتاب حسن تو ما را کتابخوان»
«دارم برایت ای گل من! یک کتاب حرف»

حرفی نداشت حرف من، امّا ز رشک غیر
افتاد در دهان همه شیخ و شاب حرف

سیلاب شست جملۀ سیلابهای عمر
امّا نشد زدوده به وایتکس و فاب حرف!

گفتم: "عمل نکرده چرا حرف می زنید؟"
از هر طرف شدم هدف بی حساب حرف

دروازه های نقد اگر بسته شد چه باک؟
از پشت سر گشوده شده چند باب حرف

راه موفّقیّت از این پنج واژه بود:
تبلیغ، تیپ، جاذبه، جوجه کباب، حرف!

من که نداشتم، ولی آن کس که داشته ست
مشروع بود و نیست در این انتخاب حرف


تنها کمی ز جانب بی جنبه ها بپا!

تا در نیاورتد برایت -جناب!- حرف


در خاک باغچه همه را چال می کنم
زیباست، به که رخ بکشد در نقاب حرف.




امید شمس آذر
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
بنده ام، امری... پیامی... هر چه گفتی میکنم
می کنم بی چون و چندی هان! شنفتی؟ می کنم

 
ناز تنها از تو، عشق از من، دل از من، تب ز من
ای همه خدمت نمی بینی که مفتی می کنم؟
 
دل به طاق ابرویت بندم که از سر وا شوم
چشم بد دور! این دو کار نقض جفتی می کنم
 
خوب می دانم تویی تاج سر و من خاک پا
گرچه گاهی اندکی گردن کلفتی می کنم
 
گر که چالاک است و در دامت نمی افند دلم
می روم در جاش دست و پا چلفتی می کنم
 
مانعی بینم در این راه، از پی نابودی اش
هر چه که تا حال دیدی یا شنفتی می کنم....
 
"شهسوار"ا! عشق بازی نیست کار ما برو
خوش خیالی، من که می گویم... تو گفتی می کنم ؟!


مینیاتور های حیرت انگیز استاد محمود فرشچیان (24 عکس)

امید شمس آذر
۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تازه می دانم

" آه "

یعنی چه ؟

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

واردیر اورگیمده هوس یار هنوزدا

چوخدور اومیدیم تا گله دلدار هنوزدا

 

گل،قوی قدمین گؤزلریم اوسته،بو دنیزلر

تقدیم ائده مین لؤلؤ شهوار هنوزدا

 

قدّیم پوکولوب،چهره سارالمیش یئنی آی تک

افسوس ائدیری عشقیمی انکار هنوزدا

 

سینمیشسا بئلیم باغلادیغیم عهدیمی پوزمام

حشره کیمی محکم دی بو ایلقار هنوزدا

 

وصفین ائشیدندن نماز اوستونده زلیخا

تاپمیر عزیزی رخصت دیدار هنوزدا

 

رخسار ملک منظرین ای ماه دلآرا !

حیران قویاجاخ چوخلی دل افکار هنوزدا

 

آی پارچاسی! آی پارچالانار اشتیاقیندان

بیتمز یئری،آلنیندا اثر وار هنوزدا

 

اون دؤرت گئجه لیک آی دی پاریلدیر وجناتین

یوزلر بولوت آلتیندا پدیدار هنوزدا

 

عالم لری تسخیر ائده جک خلق عظیمین

بیر حلقۀ میم ایچره گرفتار هنوزدا

 

کروان گئچه جک گئچمغینه،قوی هوره ایت لر*

سنسن بیزه جون قافله سالار هنوزدا

 

چوخدور او یاشیل بایراغین آلتینداکی جان لار

قربان آدینا احمد مختار(ص) هنوزدا

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*بر گرفته از ضرب المثلی آذری که می گوید: "ایت هورر،کروان گئچر" ؛تقریباً برابر "مه فشاند نور و سگ عوعو کند" در فارسی.

امید شمس آذر
۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آه هایم

تازه خالص می شوند

امید شمس آذر
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زرد چیست ؟

جز همان سبز است،

امّا

فاقد آبی ؟!

امید شمس آذر
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر کس به من گوید: بیا یک دم آشق* شو

گویم که: با خود بسته ام از پیش عهدی


معذورم از این خواسته چون هر زمانی

می نوشم از یک جام زرّین ناب شهدی


یعنی آشق هرگز نخواهم شد که زیرا

از قبل عـــاشــق بوده ام با شور و جهدی،


کآن را نهایت نیست و هرگز نمیرد

معشوق من،قربان نامش،اوست مهدی(عج)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*بنا به ضرورت وزن،به صورت کوتاه بخوانید تا تفاوت معنا نیز محسوس گردد !

امید شمس آذر
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سوختم و ساختم از دور دهر

هستی خود ساختم و سوختم

 

نزد خرد لاف غم دل زدم

شمع سرا در حرم افروختم

 

بی ادبی شیوۀ خود ساختم

تا به حکیمان ادب آموختم

 

پند فلک پشت سر انداختم

باختم آن جمله که اندوختم

 

«حاصل عمرم سه سخن بیش نیست» :

سوختم و سوختم و سوختم

 

 

 

امید شمس آذر
۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

چه جهانی است -خدایا- همه شور و همه شر؟

اینچنین بوده مگر عاقبت حال بشر؟!

 

تا به کی غائله و فتنه و آشوب خسان؟

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟!

 

دیگر اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درخت ستم از ریشه کند همچو تبر

 

اینک از جادّه پیداست غباریّ و دلم،

می دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر

 

اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

طی شود شام و دمد صبح و شود وقت سحر

 

چون که شد "فجر"، دگر وقت "فرج" نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر

 

گل بهمن چو شکوفا بشود، فاصله ای،

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر

 

 

 

قاف تا قاف گرفته ست صفیر سیمرغ

همه آفاق به اشراق پیام خاور

 

نگران چیستی از سوختن برگ و بری؟

پر سیمرغ در افتاده به آتش دیگر !

 

امید شمس آذر
۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در  گوشۀ محراب طرب می بارد

از فرق سرت "فزت و رب" می بارد

پشتت به جهان گرم نباشد، آقا !

عمری ست که از کوفه عرب می بارد

( اکبر نیکجو)

 

 

این چه خروش از آسمان ها و زمین است؟

بر "قَد قُتِل" فریادگر روح الامین است

 

این المفر؟ شقّ القمر، محراب مسجد

در شهر کوفه پر زخون است و نمین است

 

از عرش می آید فغان، از فرش شیون

دیوار سر خم کرده و زار و غمین است

 

مولای انس و جان، امیر هر دو گیتی

افتاده در محراب و حرفش آن دم این است:

 

"فُزتُ و ربّ الکعبه" آسوده بگشتم

از هرچه در دنیا و این دار کمین است

 

گشته خِضاب از خون فرق سر محاسن

تنها نشان زینت مولا(ع) همین است

 

او سدره هست و ریشه در لاهوت دارد

گرچه به ظاهر شاخه اش سوی زمین است

 

فیض چنین سدره شد اکنون از زمین قطع

دیگر به قطع شاخسارش که ضمین است؟

 

بی آبرویی تا چه حد؟ یک تن کشد تیغ

روی امامش، آری ابن ملجم این است

 

-بی شرمی و گستاخی و بی آبرویی

در ذات او مانند یک گنج ثمین است-

 

بل -العیاذ باللّه- ار می دید، حتّی

می کشت آن کس را که ربّ العالمین است...

 

از سمعِ دمعِ شمعِ جمعِ خود پشیمان

گشته همان کوفه که دار بغض و کین است

 

امّا پشیمانی دگر سودی ندارد

آری نظام این جهانی اینچنین است

 

در بی کسیّ و غصّه و درد غریبی

بعد از مدینه کوفه شهر دوّمین است

 

جُغد همایون نیز رخت از شهر بربست

از آن زمان تا حال ویرانه نشین است

 

شب ها همه شب زنده دار و روز روزه

هو هو کنان بر پای آن عهد و یمین است

 

«امشب دگر کوفه علی بابا(ع) ندارد»

چل دزد زین پس والی این سرزمین است

 

درد علی(ع) را چاه می فهمید تنها

ور نه دل این مردمان کور و عمین است...

 

لیکن شود دیوار مسجد راست روزی

با دست آن که سرو اصحاب الیمین(عج) است

 

گر نیست آیات ظهورش، پس در این عصر

این چه خروش از آسمان ها و زمین است؟...

 


امید شمس آذر
۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دل اوقات چه تنگ است!، بیا تا برویم

بیش از این حوصله ننگ است، بیا تا برویم

 

هستی ما چو درو کرده و یغما بردند

چه دگر جای درنگ است؟، بیا تا برویم

 

سادگی نیست رهش در چمن این گل ها

دور گل های دو رنگ است، بیا تا برویم

 

سرفرازیم، وگر سر همه بازیم ز دست

گرچه پا بسته و لنگ است، بیا تا برویم

 

میخ می خواندمان سنگ سیه دل، باشد!

میخ را سر چه به سنگ است؟، بیا تا برویم

 

ما که یک عمر نشستیم و ز خود دور شدیم

خود کنون عرصۀ جنگ است، بیا تا برویم

 

دست بر دست روا نیست، نهادن خواهیم،

دست در دست قشنگ است، بیا تا برویم

 

«شهسوار»ان بشتابید که حق آن شماست

این چه شهد است و شرنگ است؟، بیا تا برویم

 

بغض خاموش فرو خفته رها خواهد شد

جاده هم گوش به زنگ است، بیا تا برویم

امید شمس آذر
۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بیا ای رسول خدا (ص) می نگر

قیامت بپا شد، بیا می نگر

 

حسین(ع)ات شده حال غرقه به خون

به صحرای کرب و بلا می نگر

 

به مسلخ شده با تنی چاک چاک

سر از تن، تن از جان جدا، می نگر

 

گلو تشنه و سر بریده، ولی

از آن تشنه نه، از قفا، می نگر

 

تن اکبر(ع) و اصغر(ع) و قاسم(ع) و

ابوالفضل العباس(ع) را می نگر

 

چو آلاله روید ز خون حسین(ع)

کند بوستان دشت ها، می نگر

 

حسین(ع) است شیر درنده، ولی

سر راه او دام را می نگر

 

که هفتاد و دو شمع سوزد، ولی

کند روشن اسلام را، می نگر

 

نیی نی، نوای حزین از کجاست ؟

به بی بودن نی، نوا می نگر

 

به ساز و نوای نوای نیین

ز سمفونی نینوا می نگر

 

به غمنامۀ "العطش" گوش کن

به بی تابی بچه ها می نگر

 

به سرهای بر نیزه کرده جلوس

به سرداری نیزه ها می نگر

 

عجیب است، یک روز و این قدر فجع ؟

به پامالی خون بها می نگر....

 

ولی گر خدا خواهد، از این به بعد

به خونخواهی او مرا می نگر

 

به خونخواهی شاه ذوالذوالجناح (ع)

به زیر لوای ولا می نگر

 

به همراه منصور ذوالذوالفقار (عج)

رجز خوان و بی مدّعا، می نگر

 

در آن روزها می شوم «شهسوار»

کفن بسته و با وفا، می نگر

 

نمی گویم و ما بقی را تو خود

بیا ای رسول خدا (ص) می نگر

 

 

 

امید شمس آذر
۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سرش بر سر نیزه همچون "الف"

تنش قعر گودال باشد چو "دال"

 

نگین روی انگشت، انگشت نیز

بریده به شکل "ب" باشد، سؤال:

 

"الف" را و "دال" و "ب" را ساخته است

چه واژه که هرگز نگیرد زوال؟

 

چه واژه؟ کز آن آسمان گریه کرد

زمین را بگفتا بسوز و بنال

 

چه واژه؟ کز آن جن و انس و ملک

به حیرت فتادند و گشتند لال

 

چه واژه؟ کز آن عرش از هوش رفت

بلرزید بر خود پریشان خیال

 

چه واژه؟ کز آن کوه چون بحر شد

بشد ابر بی آب بحر زلال

 

چه واژه؟ کز آن روی خورشید نیز

ز شرم و خجالت بشد سرخ و آل

 

چه واژه؟ کز آن نغمۀ بلبلان

بشد پا به سر نوحه و قیل و قال

 

چه واژه؟ کز آن آشکارا بشد

جلال خداوندی ذوالجلال

 

"ادب" بود آری،"ادب" بود آن

که اینسان ادا گشت و شد بی مثال

 

چنان واژه ای از چنان طائری

که بالی نزد جز به شوق وصال،

 

زبانی بگفتن نباشد روا

بباید نشان داد در همچو حال

 

چنین شعر نیز از چنین شاعری

که بیهوده می گوید و ابتذال،

 

ندارد طلوع و غروبش کج است

همان به که خامش شود «شهسوار».

امید شمس آذر
۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مختار نیست منتقم شاه کربلا

مانده به وقت رؤیت خونخواه کربلا

 

بربام زرد، رایت سرخش که می‌ وزد

دارد خبر ز بی کسی شاه کربلا

 

شمران روزگار، به هر سو به شیوه‌ ای

آتش زده به خیمه و خرگاه کربلا

 

مجنون نبوده، حرمت مجنون شکسته اند

عشاق غافل از شرف و جاه کربلا

 

از قاف تا به قاف، نه از نیل تا فرات

صهیون به دعوی آمده بالله کربلا

 

مهری اگرچه سر زده، یک گل بهار نیست

باید به شش جهت برسد آه کربلا 

 

تا نقش فسق و جور نشد محو از زمین

کی قصّه شد تمام به دلخواه کربلا؟

 

گویی به راستی دل سنگ آب می‌کند

تکرار ناشکیبی جانکاه کربلا

 

اینجا نزاع بر سر قطره است و آنطرف

عمّان کفر کوفته درگاه کربلا(۱)

 

هان! آنطرف تجارت ناموس می‌کنند

غیرت کنید لشگر آگاه کربلا

 

«شیشه» شکسته، «‌خواجه علی» زخمی و چنین

احوال قدس نیز به همراه کربلا

 

چشم انتظار ماست، بیایید بشنویم

از عمق جان سپارش کوتاه کربلا :

 

تا شربت شهادت نوشی، بایست قرص

رنگین که نیست خون تو از ماه کربلا

 

از راه کربلا گذرد راه قدس اگر،

از راه گنجه می‌گذرد راه کربلا...

پی‌نوشت: ــــــــــ

(۱) با اقتباس از بیت زیر، سرودۀ عارف علی‌اف از ایران شمالی(جمهوری آذربایجان):

قطره‌دن اؤتری نه غوغادی بو دورانیده کی

داغیدیر کافرین عمانی مسلمان قاپیسین



امید شمس آذر
۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از قافله ای بوی بلا می آمد

قلبی بر عشق مبتلا می آمد

آنجا که برای نهضتی سبز، حسین(ع)

از کعبه به سوی کربلا می آمد

امید شمس آذر
۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر