پیش از این در مقالهای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخههای هرمنوتیک فلسفی به حساب میآید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته میشود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از متن کرده باشد، میتواند صحیح بداند. باید دانست: اروپای معاصر -چه پذیرفته شود و چه نشود- میراثدار همان اروپای قرون وسطی است و نمیتواند آن فرهنگ را به عنوان بخشی از هویّت تاریخی خود از خود جدا دانسته و به آن نبالد! اساس فرهنگ آن دوران نیز بر مسخرهبازیهای میراثداران سوفیستهای یونان باستان استوار بود و پیش از عصر رنسانس و ترجمۀ آثار فلسفی یونانی از زبان عربی به زبان لاتین، امثال سقراط و افلاطون و ارسطو در نزد اروپائیان محترم نبودند. در نتیجه بسیاری از مکاتب و "ایسم"های اروپایی برای خود سازندگان و پردازندگان آنها هم باورپذیر نبوده و نیست تا چه رسد به دنبالهروان بدبخت آنها در قارّههای آسیا و آریا! این دیدگاه نیز مانند اسلاف و اخلاف دیگرش، در ایران امروز ما کج که بوده، کجتر هم فهمیده شده و یک ذرّه حُسن تصادفیاش را هم از دست داده است! در نتیجه، بر آن مفهوم مرگ مؤلّفی که در حال حاضر در انجمنها و محافل ادبی ما نشخوار میشود، انتقادات چندی وارد است که در ادامه به صورت فهرستوار اشاره میشود:
1- گزارههای هرمنوتیک فلسفی و نظرات برخاسته از آن مانند مرگ مؤلّف خودمتناقضاند؛ اگر اعتبار یک نوشته نه با متن و نه با مؤلّف بلکه با خواننده است، پس چطور اعتبار خود این نظر ثابت گرفته میشود؟! آیا همین مرگ مؤلّف، خود توسّط یک مؤلّف ارائه نشده است؟! پس چطور برخلاف همۀ نوشتههای دیگر، اعتبارش را از خواننده نمیگیرد؟!
2- وقتی عموم مؤلّفان ما در صدد زنده نگه داشتن خود پس از مرگ هستند و فیالمثل فردوسی میفرماید:
«بناهای آباد گردد خراب.................ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند........که از باد و باران نیابد گزند»
و
«نمیرم از این پس که من زندهام.................که تخم سخن را پراکندهام»
یا سعدی میفرماید:
«به چه کار آیدت ز گل طبقی؟............از گــلــســتــان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد.............وین گلستان همیشه خوش باشد»،
مرگ مؤلّف قبل از مرگ چه معنایی خواهد داشت؟! مگر از سوی مؤلّفانی که خود بخواهند در حلقۀ زمانه اسیر بمانند و از آن بیرون نیایند. در اینصورت تکلیف بقیّۀ مؤلّفین چه میشود که فراتر از زمانه اندیشیدهاند و قرنها پس از مرگ ظاهریشان نیز زنده ماندهاند؟!
3- این نظر با تعالیم دینی و فرهنگ مردمی ما ناسازگار است و اساساً وجود چیزی به نام تعهّد نویسندگی را انکار و هرگونه دروغ و دبّه را مجاز میکند. وقتی قرآن کریم در آیۀ 2 سورۀ صفّ میفرماید "از چه سخنی میگویید که عمل نکنید" و آیات مشابه دیگری که بر مسئولیّت سخن تأکید دارند و در عرف ما با ضربالمثلهایی با مضمون "مرد حرفش را پس نمیگیرد" و "حرف مرد یکی است" شناخته میشود، مرگ مؤلّف که گوینده و نویسنده را مجاز میداند که سخن خود را به راحتی پس بگیرد و از توضیح دربارۀ آن خودداری کرده و در مواقع لزوم با در پیش گرفتن روش "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" از زیر آن در برود، چه سنخیّتی با این آموزهها خواهد داشت؟ قرآن حتّی از دوپهلو سخن گفتن نیز نهی میکند و مؤمنان را به ابراز مواضع شفّاف و صریح فرا میخواند. در عرصههایی مانند شعر که اساس زیباییاش بر دروغ و مغلطه استوار است و به فرمودۀ پیامبر(ص) با رعایت شرایطی -که به عنوان نمونه در سورۀ شعراء ذکر شده است- شاخهای از حکمت نیز میتواند به حساب آید، چنین اظهارنظرهایی مجاز و تجسّس و تفتیش عقاید ناپسند است و به قول قدما: "تو سخن را به زمین بینداز، صاحبش برمیدارد"؛ امّا در اعلام مواضع رسمی، چنین شگردی مجاز نیست.
4- در خود عرصۀ شعرهم باید توجّه داشت:
اوّلاً قاری مصداق مؤلّف محسوب نمیشود و شاعری که هنوز کتاب خود را -پس از ویرایش نهایی- به چاپ نرسانده، گاه لازم میشود دربارۀ آفریدههای خود توضیح ارائه دهد.
ثانیاً گاهی مشاهده میشود منتقدان و منتقدنمایان از سر بیاخلاقی یا کمسوادی به بهانۀ مرگ مؤلّف -که بهتر است در اینجا بگوییم مرگ شاعر- از جایگاه نقد شعر و به اسم آن، دست به تخریب شاعر میزنند. در اینصورت نیز در غیاب نظر "مرگ منتقد" که در ادامۀ مرگ مؤلّف مطرح میشود، چگونه میتوان جلوی این سوءاستفادههای احتمالی را که در انجمنهای ادبی نیز به وفور مشاهده میشود، گرفت؟! و آیا همین مرگ منتقد و برابری مؤلّف با مخاطب، اجازۀ توضیح را به مؤلّف نمیدهد؟!
ثالثاً با شاعرنمایانی که خود نمیدانند چه سر هم کردهاند، چگونه میتوان برخورد کرد اگر با استناد به مرگ شاعر از توضیح دربارۀ "معر"های خود سر باز زنند؟!
رابعاً دبیران جلسه نیز احتمال ندارد که با استناد به همین نظر، از تبادل دانستهها بین اعضا جلوگیری کرده و حقّ انحصاری هرگونه اظهارنظری را در دست خود بگیرند؟!
*
پس مرگ مؤلّف نظری بی پایه و اساس بوده و اگر "لاحکم إلّا لله" خوارج به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) «کلامٌ حقٌ یرید بها الباطل» است، این نظر کلامٌ باطلً یرید بها الأبطل بوده و در عرصۀ شعر نیز در صورتی حقّ است که زمینههای گفتهشده در آن رعایت شود.