حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۸۲ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

منبع نور وجود دارد، ولی منبع تاریکی وجود ندارد. دشمنان نور فقط می‌توانند با جهد و تقلّای دائمی، دیوانه‌وار و بی‌امان جلوی منبع نور را به طور موقّت بپوشانند و در همین راه تمام نیروهایشان به صحنه آمده و به تدریج از نفس می‌افتند. امّا نور همچنان آرام و باوقار مشغول تابیدن است. «اندکی حق نابودکنندۀ بسیاری باطل است» و اندکی نور برطرف کنندۀ بسیاری تاریکی. پس بگذار اهل باطل در توهّم سیادت بی چون و چرا، توانشان به تحلیل برود تا اهل حق در این مدّت در پس پرده به تقویت خود بپردازند. سرانجام نیز حق تنها یک ضربه وارد می‌کند و نه بیشتر. چرا که باطل جز دشمن حق چیزی نیست و تاریکی بیشتر از نامی که بر فقدان نور گذاشته شده است؛ امّا حق خود حق است و نور خود نور!

 

 

امید شمس آذر
۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

"تحریم شدن من به جرم دفاع از مردم دلاور ایران، برای من بزرگترین افتخار است".

ظر نزن منفعل! کدام دفاع؟ درست است که قرار نبود دعوت ترامپ برای رفتن به کاخ سفید را اجابت کنی و درست است که طرف مقابل هم قطعاً واکنش نشان می‌داد، ولی چرا واکنش او در این حد نبود که در صفحۀ شخصی تویترش چیز بنویسد؟ حاصل ۶ سال زن شدن برای آمریکایی‌های لانگ‌کاک این بود که همچنان بتوانند از همان ابزار همیشگی تحریم‌ها استفاده کنند؟ پس نیازی به فکر کردن ندارد که نرفتن به آن کاخ آرزوها نه علّت تحریم، که بهانۀ آن بوده است. تیم قبلی زبان دیپلماسی بلد نبوده و فقط بیانیّه می‌خوانده است(!)، قبول، ولی شما در طول این مدّت چه غلطی توانستید بکنید که اکنون دوباره به همان دوران بیانیّه خواندن بازگشته‌اید؟؟؟

 

امید شمس آذر
۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر
با اینکه اقلّیت بی دینی هم در جامعه ما موجودند، ولی اکثریّت را دینداران تشکیل می دهند. با اینهمه، همین اکثریّت دیندار نیز با شیب ملایمی به سمت سکولار شدن پیش می روند و اقلیّت کاذبی هم که رودرروی آنها قرار گرفته اند، آن دسته از دینداران سیاسی و انقلابی هستند که انقلابی بودن برای آنها به نوعی طبقه، صنف اجتماعی و شغل محسوب می شود. اینها که همه را با یک چشم می بینند، چشم دیدن دیگران را ندارند و مفهوم انقلاب را هم در طیّ سالها به نفع خود مصادره کرده اند. اینگونه می شود که دینداران انقلابی آزاد که اقلّ قلیل هستند و نه تنها حقوقی بابت انقلابی گری خود دریافت نمی کنند، بلکه از داشتن تریبون و رسانه هم محروم مانده اند، در این نزاع بی سرانجام به حاشیه افکنده می شوند. به همین سادگی!... . نسکافه تو بخور.

امید شمس آذر
۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر
- فکر میکنی در مسئله ازدواج، وضعیّت قدیم بهتر بود یا الآن؟
: من فکر میکنم قدیم بهتر از الآن بود.
- ولی به نظر من الآن بهتره؛ ازدواجهای قدیم ندیده و نشناخته و از روی مصلحت بود، ولی الآن دخترا و پسرا خودشون با شناخت کافی همدیگه رو انتخاب میکنن.
: پس چرا آمار طلاق اینقدر رفته بالا؟!
- چون زنهای قدیم اهل سوختن و ساختن بودند، ولی الآن بیدار شده ند و به حقوق خودشون واقفند.
: ولی اونها خودشون گفته ن که شوهراشونو از صمیم دل دوست دارن. پسرای امروز خیلی هم از مردای دیروز خوش اخلاق تر نیستن، ولی دیروزیا وظیفه شناس بودن.
- یعنی زنهای قدیم در مقابل یه لقمه نون، بداخلاقی های شوهر رو تحمّل میکردن؟
: این تحمّل و سوختن و ساختن که میگی یه ادّعاست. امروز مقابل چشممونه، ولی دیروز رو نمیتونیم مستقیم ببینیم. پس نباید از پیش خودمون چیزی بگیم. وقتی مرد و زن هر دو وظیفه شناس باشن و چند تا هم بچّه داشته باشن، خودبخود بقیّه مسائلی که الآن باعث طلاق شده، از اهمّیت میفته.
- میتونی مثال بزنی؟
: مثلاً یه پسر تحصیل کرده مجرّد عارش میاد برای کسب درآمد دست به هر کاری بزنه؛ ولی اگه همسر داشته باشه، خیلی براش مهم نیست. بچّه هم اگه داشته باشه که اصلاً مهم نیست. بقیّه مسائل مثل بی پولی و بداخلاقی و دخالت خانواده ها و حتّی اعتیاد هم به همین صورت به حاشیه میره.
- هووومممم.
: البتّه ایده آل نه وضعیّت قدیمه، نه امروز. باید هم شناخت و علاقه مندی متقابل قبل از ازدواج به حدّ کافی باشه، هم حرمت و حیا و وظیفه شناسی در طول زندگی؛ ولی اگه مجبور به انتخاب یکی باشیم، قطعاً مورد دوّم در اولویّته.

امید شمس آذر
۰۴ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۱ ۷ نظر

حتما این را زیاد شنیده اید که حضرت اباعبدالله یکی از دلائل قیام خود را احیای امر به معروف و نهی از منکر معرفی کرده اند. برداشت اولیه همه ما از این هدف مبارزه با فساد اخلاقی و یا اموری از این قبیل است اما بنده حقیر در این جا توجه شما را به قولی مبارک از حضرت سید الشهدا جلب می کنم که به کلی دید شما را نسبت به ماهیت مسئله امر به معروف و نهی از منکر و ایضاً هدف امام حسین از آن قیام خونین، دگرگون خواهد کرد.

حضرت می فرمایند:

امر به معروف و نهی منکر اینهاست:

1-دعوت مردم به اسلام و علاقه مند کردن آنان به احکام اسلامی

2-پی گرفتن حقوق غصب شده محرومان و بازگرداندن به خود آنان

3-مخالفت و ستیز با ظالمان

4-تقسیم اموال عمومی میان مردم

5-گرفتن وجوهات شرعی و رساندن آن به دست صاحبان اصلی ان اموال

تحف العقول/171

با دقت در روایت بالا درمیابید اکثر ابعاد این امر مقدس مسایل فردی نیست بلکه مسائل اجتماعی و سیاسی است و یا اگر هم سیاسی نباشد لاجرم با  مسائل سیاسی درگیری پیدا میکند. این قول مقدس نشان می دهد که ظلم ستیزی در همه ابعاد از اهم وظایف مسلمین است. از اینجا اهمیت این سخن ولی امر زمان، حضرت آیت الله خامنه ای بهتر درک می شود که فرمودند که بالاترین امر به معروف، حفظ نظام اسلامی است چرا که تنها با وجود نظام اسلامی موارد فوق قابل تحقق است. باید در این مسئله تعمق کرد که «حفظ» تنها مربوط یه دفع شرور و فتن نیست بلکه سوار کردن ساختارها و روبنای نظام اسلامی بر مبنای فرهنگ  اسلامی  نیز در جهت «حفظ« است. در این زمینه تولید علوم اسلامی و ساختن دولت اسلامی برای پیشرفت و تعالی نظام از اهمیت ویژه بر خوردار است. هنگامی که مواد لازم برای برپایی یک دولت اسلامی ایده آل  فراهم شود (مواد لازم دولت اسلامی=علوم انسانی اسلامی در همه زمینه ها، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، تربیتی  و..) آنوقت می توان انتظار داشت که حقوق  غصب شده به صاحبان آنان بازگردانده شود، ظلم ظالمان ریشه کن شود و اموال عمومی و بیت المال در میان مردم به عدالت تقسیم گردد.

پس در انجام این کار خیر و معروف (تولید علوم انسانی اسلامی) حاجت هیچ استخاره نیست... .

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

با استعانت از خداوند متعال و ذیل توجّهات امام عصر (عج)، انجمن شعر و ادب منهاج سلماس در تاریخ 25 تیرماه امسال ثبت و در اوّل امردادماه افتتاح شد. برای اطّلاع از فعّالیّت‌های این انجمن به وبلاگ اختصاصی انجمن به نشانی: www.menhaj98.blog.ir مراجعه کنید. چشم‌به‌راه نظرات سازندۀ همۀ دوستان جهت پیشبرد هرچه‌بهتر برنامه‌های انجمن هستیم. با سپاس پیشاپیش


امید شمس آذر
۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از ابتدای تاریخ بشر بر روی سیّارۀ زمین، فلزّاتی چون طلا و نقره به علّت درخشندگی ظاهری و کمیاب بودن‌شان، به مانند سنگ‌های خوشرنگ شفّاف و درخشان، توجّه او را به خود جلب کرده و در نتیجه، موجب گرانبها شدن آنها شده است. امّا تمام قضیه این نیست و خواصّی فیزیکی و شیمیایی نیز در این کانی‌ها وجود دارند که باعث شده علاوه بر جنبۀ تزئینی‌شان، از جایگاه فواید جسمانی و روحانی نیز مورد استفادۀ انسان‌ها قرار گیرند. گذشته از خواصّ شناخته و ناشناختۀ منسوب به سنگ‌های قیمتی -که البتّه طبیعی است در بعضی موارد هم دستخوش اغراق شده باشد- طلا و سپس نقره در جایگاه بالایی در جدول تناوبی مندلیف قرار داشته و عدد اتمی طلا بالاتر از بسیاری از عناصر فلز و میزان رسانایی الکتریکی نقره هم بالاترین میزان رسانایی در این میان است. همچنین طلا چکش‌خوارترین فلز و نیز پایدارترین آنها در طبیعت محسوب می‌شود. به اضافۀ خواصّ دیگری که متخصّصان امر بهتر می‌دانند.

خاک، به عنوان مادّۀ اوّلیّۀ خلقت آدمی، مخلوطی از انواع عناصر و موادّ مرکّب است و احتیاج بدن به موادّ معدنی در اصل به خاطر همین اجزای تشکیل‌دهندۀ اوست. فلزّاتی مانند مس، آهن و روی هم از اجزای همین خاک و به تبع آن بدن خاکی هستند. البتّه این تأمین موادّ معدنی به همان میزانی که مورد احتیاج انسان است، با خوردن خاک ممکن نیست و تنها تناول یک نخود از تربت کربلا در شرع اسلام حلال شمرده شده است که جا دارد آنچنانکه بر روی آب زمزم تحقیق صورت گرفته و خواصّ منحصر به فرد آن شناخته شده است، بر روی تربت کربلا هم چنین مطالعات و آزمایشاتی صورت بگیرد. حال، سؤال این است که: چرا در اسلام استفاده از طلا برای مردان حرام است؟

با توجّه به آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد هرچه در میان فلزّات از رتبه‌های پایین به طرف بالا حرکت می‌کنیم، از میزان اشتراک عمومی نوع انسان در احتیاج به این فلزّات کاسته شده و در نهایت در اشرف فلزّات یعنی طلا، تفکیک جنسیّتی انسان در این امر دخالت کرده و ویژگی‌های خلقت مردانه و زنانه، نتایج متفاوتی را در این خصوص رقم می‌زند؛ اینکه طلا برای مردان مضرّ بوده و برای زنان همچنان مفید باقی می‌ماند و بدینگونه مردان در این مورد از همراهی پابه‌پای زنان باز می‌مانند. بنده به شخصه فکر نمی‌کنم صرف مضرّ بودن ولو چندین‌جانبۀ چیزی برای انسان، دلیل حرمت قطعی آن در اسلام باشد؛ بلکه بیشتر باید قائل به ناسازگاری ذاتی آن چیز با خلقت انسان باشیم. مانند ناسازگاری ذاتی صفحۀ شطرنجی با خلقت زنبور عسل و از قرار معلوم پارچۀ قرمز با گاو نر و نظایر آن. تماس عمیق انسان با چیزهایی که برایش نجس اعلام شده و همچنین استفاده از طلا برای مردان نیز، نمونه‌ای از این ناسازگاری‌هاست.


امید شمس آذر
۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

توحّش، تمدّن‌سوزی و ویرانگری مغولان بر هیچ‌کس پوشیده نیست و موثّق‌ترین منبع در این مورد، اظهارات خود مغولان دربارۀ خودشان است که بی‌واهمه خود را با همین صفات خوانده و مورّخان درباری خود را واداشته‌اند تا آنجا که می‌توانند از این سوابق آنان بنویسند و بدان افتخار کرده‌اند. عدّه‌ای از پان‌ترکیست‌ها که طبیعتاً مغولان را هم از خود قلمداد می‌کنند، در اظهارنظری شگفت‌انگیز گفته‌اند: "چون مغول‌ها ترک بودند (!)، مورّخان با آنان دشمنی ورزیده و آنان را تقبیح نموده‌اند"؛ باید پرسید: پس آیا آنانی که خواسته‌اند از مغول‌ها تعریف و تمجید کنند، چه افتخاری توانسته‌اند برایشان بتراشند؟ تا قیامت منتظر پاسخ هستیم. این به کنار. روی سخن ما با دیگر پژوهشگرانی است که به انگیزه‌هایی جز اینچه گفته شد، سعی در جانماز آب کشیدن برای مغولان نامسلمان دارند. کسانی امثال جُرج لین یا عبدالهادی حائری یا منوچهر مرتضوی. قبل از پرداختن به ادامۀ موضوع، یادآوری دو نکته ضروری است: 1- قصدمان در اینجا، نقد شخصیّت این نویسندگان و روش تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری آنان نیست؛ بلکه فقط از منظر تاریخ مغول به بررسی نظرات‌شان می‌نشینیم. 2- برخی مورّخان، تأثیر آب و هوا و اقلیم جغرافیایی بر خلق و خوی مردمان را دربارۀ مغولان مطرح کرده‌اند. این سخن درستی است و نشانۀ آن متمدّن و هوشمند و بافرهنگ بودن "هزاره"های فارسی‌زبان و شیعه‌مذهب افغانستان امروزی است که از تبار مغول‌اند؛ ولی بحث ما بر روی مغولان معروف در تاریخ است، نه اسلاف و اعقاب آنها.

دکتر علی سالاری شادی در کتاب "تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری ابن اثیر: نقد و بررسی تاریخ الکامل"، در مقام مقایسۀ تحلیل تاریخی ابن اثیر با دیگر مورّخان معاصر فاجعۀ مغول، نقدهای ناوارد نویسندگانی چون جرج لین و عبدالهادی حائری بر ابن اثیر را که به اشتباه او را اهل افراط و اغراق و سیاه‌نمایی دربارۀ مغولان دانسته‌اند، ذکر کرده و پس از ردّ نظرات آنان می‌افزاید: به نظر می‌رسد آن مرحوم [عبدالهادی حائری] نوعی روحیۀ مغول‌دوستی داشته است! نگارنده نیز در مقاله‌ای با عنوان "نقد و بررسی نظرات نویسندۀ مسائل عصر ایلخانان" به بررسی نظرات مرحوم منوچهر مرتضوی دربارۀ آثار و نتایج غلبۀ مغول و اثبات نادرست بودن اکثر آنها پرداخته‌ام. ولی آیا این مورّخان به راستی روحیۀ مغول‌دوستی داشته‌اند؟ کدام صفت نیکی از مغولان باید نظر اینها را جلب کرده باشد؟ هرچند به نظر می‌آید منظور آقای سالاری از جملۀ پیش‌گفته نوعی طنز بوده، ولی در مقام ارزیابی آن نویسندگان، این اندازه می‌توان گفت که اظهارات هوادارانۀ آنان، بیشتر از سر نوعی موضع‌گیری سلبی بوده است تا ایجابی؛ امّا موضع سلبی در مقابل چه؟ پیش از توضیح بیشتر، جملۀ همیشگی‌ام را اینجا نیز تکرار می‌کنم که: موضع سلبی راه به جایی نمی‌برد. توضیح اینکه به نظر حقیر، دو چیز می‌تواند علّت چنین اظهارنظرهای هوادارانه و مغول‌دوستی ظاهری این نویسندگان باشد که البتّه با یکدیگر نیز قابل جمع‌اند و فرقی هم در ایرانی یا خارجی بودن صاحبان آنها نیست:

1) مخالفت با سلجوقیان به عنوان نمایندگان دوران اوج تمدّن اسلامی_ایرانی که ظاهراً یکی به علّت ترک بودن و دیگری به علّت شیعه نبودن و در اصل به علّت مخالفت با اصل اسلام و تمدّن اسلامی صورت می‌گیرد. اینان، ضربه دیدن بنیان تمدّن اسلامی را که در قرن هفتم از سوی دو گروه مهاجمان عمده از شرق و غرب یعنی مغولان و صلیبیان اتّفاق افتاده و نیازی به توضیح ندارد (با این تفاوت که حملۀ مغولان کور و حملۀ صلیبیان هدفمند بوده)، از قرن پنجم و از زمان سلاجقه عنوان می‌کنند و در جواب این سؤال که: "اگر دورۀ سلجوقی دورۀ آغاز افول تمدّن اسلامی_ایرانی بوده، پس دورۀ اوج ان کدام بوده است؟"، با سکوت معنی‌دار خود القاء می‌کنند که: اصلاً دورۀ اوجی در آن زمان در کار نبوده و صحبت از تمدّن اسلامی پیش از فراهم آمدن مقدّمات تشکیل حکومت ملّی و شیعی در ایران از جمله از بین رفتن دستگاه خلافت در اثر حملۀ مغولان و گسترش تشیّع در سایۀ آشفتگی مذهبی و به قول خودشان تسامح دینی (!) آنان، بی‌مورد است. ای کاش چنین بود، ولی چه کنیم که نیست. بنا نیست تاریخ مطابق میل و سلیقۀ ما رقم خورده باشد؛ بلکه این ماییم که باید خودمان را با واقعیّت‌های آن وفق بدهیم. این نویسندگان با افراط‌کاری و اغراق و سفیدنمایی در مورد اثرات مثبت حمله و حکومت مغولان، اساساً وجود چیزی به نام تمدّن اسلامی پیش از قرن هفتم را نادیده می‌گیرند تا بعداً بتوانند در نقطۀ کوری به نام تأسیس حکومت صفویّه و با گره زدن دو مذهب مستقلّ اسلام و ناسیونالیسم به یکدیگر و ایرانی خواندن مکتب تشیّع به استناد همین نقطۀ کور، به حیات نامبارک خود زیر چتر اسلام و حکومت اسلامی ادامه دهند. این است که به ناچار، به تعریف و تمجید مغولان و چاپلوسی آنان روی می‌آورند.

2) زنبیل نگه داشتن برای غربی‌ها! دوران اوج تمدّن اسلامی، همزمان با دوران تاریک قرون وسطای اروپا بود. اروپائیان اکنون خود معترفند -البتّه به زبان خودشان- که ترقّیات عصر رنسانس را مدیون پیشرفت‌های علمی مسلمانان هستند؛ حال، بسیار قابل فهم است که اگر ما نیز دوران اوج پیشرفت‌های خود را چند سده‌ای به جلو آورده و با دوران رنسانس مصادفش کنیم، چه کمک بزرگی به آنان کرده‌ایم. اینگونه، غربی‌ها همچنان سردمداران پیشرفت علمی در جهان باستان و نو تلقّی خواهند شد که این عمل ما نیز تکمیل‌کنندۀ تفاسیر آنان از پیشتازی مسلمانان خواهد بود: علم و حکمت ابتدا در دست یونانیان بود. مسلمانان (و به قول غربی‌ها اعراب) آن را به زبان خود ترجمه کردند و توانستند اندکی پیشرفت کنند. سپس به صاحبان اصلی آن (اروپاییان) بازگرداندند و اروپاییان توانستند با اتّکاء به آن، به نوزایی علمی رسیده و جهان را به عصر جدید علم و تکنولوژی رهنمون سازند (!!!). این تفسیر نیز، دلیل دیگری بر مغول‌دوستی ظاهری این نویسندگان است.

جمع بین آن سلجوقی‌ستیزی و این غربگرایی، در همان ناسیونالیسم ذاتاً غربی وارداتی در عصر جدید به کشور ماست. کالایی که ساخت ایران نبود، ولی بازار مصرفش در ایران [و دیگر کشورهای اسلامی] بود. این مذهب که در زبان فارسی با عنوان ملّی‌گرایی شناخته می‌شود و نه با اسلام و نه با هیچ مذهب دیگری قابل جمع نیست، به دلیل همین وارداتی و غیربومی بودنش با مبانی تمدّن غربی سازگارتر است تا مبانی اسلامی و ایرانی. اندیشه‌ای است که در آن، هموطنان غیر فارسی‌زبان و فارسی‌زبانان غیرایرانی بیگانه‌اند و اروپائیان و آمریکائیان باگانه! اندیشه‌ای است که وامی‌داردمان از آن‌طرف به اسم دفاع از جریحه‌دار نشدن غرور ایرانی، از اساس وجود اسکندر مقدونی را انکار کنیم و اگر لازم بود از مغولان هم تعریف و تمجید کنیم، ولی از این‌طرف از توحّش و تمدّن‌سوزی و ویرانگری عرب‌ها کوتاه نیاییم!!


امید شمس آذر
۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۸:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
کاری به پیشرفته‌تر بودن یا نبودن جوامع غربی نسبت به خودمان نداریم. واقعیّت این است که آنها به هر حال نسبت به ما تسلّط دارند. راه نجات از این تسلّط چیست؟ پاسخ سنّت‌گرایان مشخّص است: بازگشت به داشته‌های خود و مقابله با داده‌های بیگانه؛ امّا سؤال مهم این است که: مگر ما در ابتدای تسلّط غربی‌ها بر خودمان، از داشته‌های فرهنگ و تمدّن بومی‌مان بیگانه شده و به غربی‌ها گرایش داشتیم که حالا با بازگشت به آن بخواهیم از چنگال غرب خلاص شویم؟؟
موضوع، کمبودی است که ما در خود می‌دیدیم و در سنّت‌های تاریخی خود برای جبرانش گزینه‌ای نداشتیم و از این رو شیفتۀ فرهنگ و تمدّن غربی شدیم، حتّی اگر نسبت به فرهنگ و تمدّن بومی خودمان ناقص بود. پس، چاره در صرف بازگشت به خود نیست؛ بلکه نواقص بومی خود را نیز باید رفع و ایرادات را اصلاح کنیم. تمدّن جدیدی با اتّکا به فرهنگ اصلاح‌شدۀ بومی باید ساخته شود و در این راه هر جا داشته‌های خودی برای پر کردن جای کمبودهای‌مان کفاف نکرد، رجوع به داشته‌های دیگران نیز -پس از بومی‌سازی آنها- بلااشکال است.

امید شمس آذر
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

استاد درس تاریخ افشار و زندمان می‌گفت: نادر به همان اندازه‌ای که از نظر نظامی نابغه بود، از نظر سیاسی احمق بود! لیست کسانی را که می‌خواست بکشد از قبل تهیّه کرده بود و داده بود دست ندیمش که من می‌خواهم اینها را بکشم. خب، بکش دیگه! چرا از قبل اعلام می‌کنی؟ آخر سر هم همین باعث قتل او شد و به قول شاعر:

سر شب به سر قصد تاراج داشت.................سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت.

گربه، قبل از شکار کمین کرده و با سکوت طعمه را رصد می‌کند تا در فرصت مناسب به حسابش برسد؛ امّا سگ به دلیل ناتوانی در این امر، تنها پارس می‌کند و -آنطور که در حدیث آمده- خدا صدای مهیبی هم به او داده است که مهاجمان و درندگان و بیگانگان را بترساند. برای همین از قدیم گفته‌اند: سگی که زیاد پارس می‌کند، گاز نمی‌گیرد. با این توضیحات، علّت تهدیدات مداوم آمریکا چیست؟ و اگر این تهدیدات به فرمودۀ حضرت امام توخالی است، پس چه فایده‌ای برای دولتمردان آن خواهد داشت؟

باید عرض کرد: هیچ سیاستمداری ضرباتی را که قرار است به دشمن وارد کند، از قبل لو نمی‌دهد. آنچه را که می‌کند نمی‌گوید و آنچه را می‌گوید نمی‌کند. پس برای سیاستمداران آمریکا هم، خود این تهدیدات هدف است؛ و آن هدف، ترساندن طرف مقابل است. چاره چیست؟ چاره نترسیدن است. چیزی که امام و زعیم جامعۀ اسلامی‌مان، بارها و بارها مردم و مسئولان را نسبت به آن مورد هشدار قرار می‌دهند. عدّه‌ای این را می‌فهمند و اثراتش اینگونه خنثی می‌شود؛ ولی ای کاش همه می‌فهمیدند.


مجله هفته‌نامه‌ی خبری، تحلیلی صدا - شماره ۲۲


امید شمس آذر
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر
مذهبی، اسلامگرا، انقلابی و میهن‌دوست قطعاً هستم؛
سنّتی، پان‌اسلامیست، محافظه‌کار و ناسیونالیست قطعاً نیستم؛
حزب‌اللهی، اصولگرا، اصلاح‌طلب و روشنفکر هم نمی‌دانم هستم یا نیستم؛ شاید باشم، شاید نه. چرا که متأسّفانه هنوز که هنوز است، تعاریف روشنی ازشان ارائه نشده است که مورد قبول همۀ موافقان و مخالفانش باشد.

امید شمس آذر
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲ نظر

پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از متن کرده باشد، می‌تواند صحیح بداند. باید دانست: اروپای معاصر -چه پذیرفته شود و چه نشود- میراث‌دار همان اروپای قرون وسطی است و نمی‌تواند آن فرهنگ را به عنوان بخشی از هویّت تاریخی خود از خود جدا دانسته و به آن نبالد! اساس فرهنگ آن دوران نیز بر مسخره‌بازی‌های میراث‌داران سوفیست‌های یونان باستان استوار بود و پیش از عصر رنسانس و ترجمۀ آثار فلسفی یونانی از زبان عربی به زبان لاتین، امثال سقراط و افلاطون و ارسطو در نزد اروپائیان محترم نبودند. در نتیجه بسیاری از مکاتب و "ایسم"های اروپایی برای خود سازندگان و پردازندگان آنها هم باورپذیر نبوده و نیست تا چه رسد به دنباله‌روان بدبخت آنها در قارّه‌‎های آسیا و آریا! این دیدگاه نیز مانند اسلاف و اخلاف دیگرش، در ایران امروز ما کج که بوده، کج‌تر هم فهمیده شده و یک ذرّه حُسن تصادفی‌اش را هم از دست داده است! در نتیجه، بر آن مفهوم مرگ مؤلّفی که در حال حاضر در انجمن‌ها و محافل ادبی ما نشخوار می‌شود، انتقادات چندی وارد است که در ادامه به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود:

1- گزاره‌های هرمنوتیک فلسفی و نظرات برخاسته از آن مانند مرگ مؤلّف خودمتناقض‌اند؛ اگر اعتبار یک نوشته نه با متن و نه با مؤلّف بلکه با خواننده است، پس چطور اعتبار خود این نظر ثابت گرفته می‌شود؟! آیا همین مرگ مؤلّف، خود توسّط یک مؤلّف ارائه نشده است؟! پس چطور برخلاف همۀ نوشته‌های دیگر، اعتبارش را از خواننده نمی‌گیرد؟!

2- وقتی عموم مؤلّفان ما در صدد زنده نگه داشتن خود پس از مرگ هستند و فی‌المثل فردوسی می‌فرماید:

«بناهای آباد گردد خراب.................ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند........که از باد و باران نیابد گزند»

و

«نمیرم از این پس که من زنده‌ام.................که تخم سخن را پراکنده‌ام»

یا سعدی می‌فرماید:

«به چه کار آیدت ز گل طبقی؟............از گ‍ــلــســتــان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد.............وین گلستان همیشه خوش باشد»،

مرگ مؤلّف قبل از مرگ چه معنایی خواهد داشت؟! مگر از سوی مؤلّفانی که خود بخواهند در حلقۀ زمانه اسیر بمانند و از آن بیرون نیایند. در این‌صورت تکلیف بقیّۀ مؤلّفین چه می‌شود که فراتر از زمانه اندیشیده‌اند و قرن‌ها پس از مرگ ظاهری‌شان نیز زنده مانده‌اند؟!

3- این نظر با تعالیم دینی و فرهنگ مردمی ما ناسازگار است و اساساً وجود چیزی به نام تعهّد نویسندگی را انکار و هرگونه دروغ و دبّه را مجاز می‌کند. وقتی قرآن کریم در آیۀ 2 سورۀ صفّ می‌فرماید "از چه سخنی می‌گویید که عمل نکنید" و آیات مشابه دیگری که بر مسئولیّت سخن تأکید دارند و در عرف ما با ضرب‌المثل‌هایی با مضمون "مرد حرفش را پس نمی‌گیرد" و "حرف مرد یکی است" شناخته می‌شود، مرگ مؤلّف که گوینده و نویسنده را مجاز می‌داند که سخن خود را به راحتی پس بگیرد و از توضیح دربارۀ آن خودداری کرده و در مواقع لزوم با در پیش گرفتن روش "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم" از زیر آن در برود، چه سنخیّتی با این آموزه‌ها خواهد داشت؟ قرآن حتّی از دوپهلو سخن گفتن نیز نهی می‌کند و مؤمنان را به ابراز مواضع شفّاف و صریح فرا می‌خواند. در عرصه‌هایی مانند شعر که اساس زیبایی‌اش بر دروغ و مغلطه استوار است و به فرمودۀ پیامبر(ص) با رعایت شرایطی -که به عنوان نمونه در سورۀ شعراء ذکر شده است- شاخه‌ای از حکمت نیز می‌تواند به حساب آید، چنین اظهارنظرهایی مجاز و تجسّس و تفتیش عقاید ناپسند است و به قول قدما: "تو سخن را به زمین بینداز، صاحبش برمی‌دارد"؛ امّا در اعلام مواضع رسمی، چنین شگردی مجاز نیست.

4- در خود عرصۀ شعرهم باید توجّه داشت:

اوّلاً قاری مصداق مؤلّف محسوب نمی‌شود و شاعری که هنوز کتاب خود را -پس از ویرایش نهایی- به چاپ نرسانده، گاه لازم می‌شود دربارۀ آفریده‌های خود توضیح ارائه دهد.

ثانیاً گاهی مشاهده می‌شود منتقدان و منتقدنمایان از سر بی‌اخلاقی یا کم‌سوادی به بهانۀ مرگ مؤلّف -که بهتر است در اینجا بگوییم مرگ شاعر- از جایگاه نقد شعر و به اسم آن، دست به تخریب شاعر می‌زنند. در این‌صورت نیز در غیاب نظر "مرگ منتقد" که در ادامۀ مرگ مؤلّف مطرح می‌شود، چگونه می‌توان جلوی این سوءاستفاده‌های احتمالی را که در انجمن‌های ادبی نیز به وفور مشاهده می‌شود، گرفت؟! و آیا همین مرگ منتقد و برابری مؤلّف با مخاطب، اجازۀ توضیح را به مؤلّف نمی‌دهد؟!

ثالثاً با شاعرنمایانی که خود نمی‌دانند چه سر هم کرده‌اند، چگونه می‌توان برخورد کرد اگر با استناد به مرگ شاعر از توضیح دربارۀ "معر"های خود سر باز زنند؟!

رابعاً دبیران جلسه نیز احتمال ندارد که با استناد به همین نظر، از تبادل دانسته‌ها بین اعضا جلوگیری کرده و حقّ انحصاری هرگونه اظهارنظری را در دست خود بگیرند؟!

*

پس مرگ مؤلّف نظری بی پایه و اساس بوده و اگر "لاحکم إلّا لله" خوارج به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) «کلامٌ حقٌ یرید بها الباطل» است، این نظر کلامٌ باطلً یرید بها الأبطل بوده و در عرصۀ شعر نیز در صورتی حقّ است که زمینه‌های گفته‌شده در آن رعایت شود.


امید شمس آذر
۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

قصد اطاله کلام و اصلا حتی خود کلام را هم ندارم بی پرده و بی مقدمه میگویم در فرهنگ شخصی بعضی ها نام «تجملگرایی» شده «آبروداری». اسم «غیبت کردن» شده «در اختیار قرار دادن تجارب»، اسم «تمسخر» شده «صمیمت»،اسم «طلبکاری از اهل بیت» شده «خدمت گذاری به اهل بیت» و در یک کلمه برخی اسم «خود»شان را «خدا» گذاشته اند و هرکاری که می کنند به نام خدا و دستور خدا و خیر خواهی تمام می کنند. دوستان عزیز، فساد اخلاقی، خلاصه شده در فساد جنسی نیست. مراقب باشیم که چه کسانی را هم نشین خود قرار می دهیم مبادا فریب ذات خودپرست برخی ها را بخوریم که با این انحراف اسم ها، امروز برخی ها، دزد دین و ایمان خیلی ها شده اند با این کژی های فرهنگی (حتی اگر از جانب نزدیک ترینِ نزدیکان ما باشد) باید به شدت مبارزه کنیم که در این باره وظیفه جدی داریم.

و السلام علی من التبع الهدی

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دوران خدمت که بودیم، روزی سرهنگ گردان‌مان سر صبحگاه گردانی برای سربازها نهیب می‌زد که: "سربازان قدیم مثل شما آسایشگاه نداشتند، بلکه روی کاه می‌خوابیدند. چاله‌ای را از کاه پر می‌کردند، زیلوهای‌شان را روی آن می‌انداختند و می‌خوابیدند. غذای‌شان هم چه بود؟ فقط آش. آنقدر آش می‌خوردند که بلغورها در شکم‌شان باد می‌کرد، شکم‌شان هم به خاطر آن جلو می‌آمد". دیگر، آموزش‌های سخت نظامی و بداخلاقی فرماندهان و مرخّصی نرفتن‌ها و سختی‌های دیگر هم که نیازی به توضیح ندارد. آن وضعیّت با امروز که خدمت -به استثنای خدمت نیروی زمینی ارتش و هنگ مرزی- سختی چندانی ندارد، قابل مقایسه نیست. این از خدمت سربازی؛ وضعیّت مدرسه‌ها هم چنین است. مدارس دو نوبتۀ هزارنفرۀ قدیم با دانش‌آموزان سرتراشیدۀ خبردار ترسان و لرزان و معلّمان و ناظمان چوب به دست کجا و مدارس امروز؟ با این وجود، نسل قدیم تمام این سختگیری‌ها را طبیعی می‌دانسته و تحمّل می‌کردند، ولی نسل جدید در برابر اندکی "تظاهر به سختگیری" از سوی بزرگترها هم مقاومت کرده و موضع طلبکارانه می‌گیرند. علّت کجاست؟ آیا قدیم به علّت کمبود امکانات نیاز بیشتری به سختگیری بود و امروزه نیاز به آن برطرف شده است؟ یا اینکه قدیم سواد و آگاهی عموم اولیا و مربّیان پایین بود و شعور لازم برای اعتراض در جامعه وجود نداشت؟ یا اینکه نسل جدید در اثر رفاه‌زدگی و مصرف انواع فست‌فودها و چیپس و پفک و نوشابه‌های گازدار، سست‌بنیان شده‌اند؟ یا اینکه قدیم نان پدران حلال بود و بچّه‌ها مؤدّب بودند و امروز نان‌ها آمیخته به حرام و شبهه شده و بچّه‌ها بی‌ادب بار آمده‌اند؟ شاید هرکدام از این دلایل به نوعی صحیح باشد، ولی یک دلیل عمدۀ دیگر هم برای این کلّه‌شقّی نسل جدید وجود دارد و آن تغییر یافتن نظام سیاسی کشور است.
نظام سلطنتی از اساس با منطق بشری سازگار نیست؛ اینکه بعد از ضعیف شدن سلسلۀ روی کار، خان‌های محلّی از گوشه و کنار برای به دست گرفتن قدرت سر برآورده و به رقابت با یکدیگر بپردازند. هرکدام بر دیگران پیروز شد، شاه مملکت شود و قدرت را در پسران خود موروثی کند. بعد هم که سلسلۀ جدید رو به ضعف گذاشت، دوباره همان چرخۀ باطل تکرار شود. ممکن است این وسط بعضی از شاهان تصادفاً آدم‌های خوبی هم از آب دربیایند، ولی هیچگاه "خوبترین" گزینۀ موجود نمی‌توانند باشند، چون نه با دستور خدا روی کار آمده‌اند و نه با انتخاب عقلای قوم. این نظام در دراز مدّت -مانند آنچه که در ایران تجربه شده- به فراگیری اندیشۀ تقدیرزدگی و جبرگرایی می‌انجامد. تسلیم در برابر زورگویی دیگران هم از همین اندیشه سرچشمه می‌گیرد. نسل جدید بعد از انقلاب اسلامی و تغییر نظام سلطنتی به جمهوری روی کار آمده است. هرچند به طور کامل "ذائقۀ دیکتاتوری" هنوز از دهان عموم ملّت ایران برطرف نشده و فی‌المثل فکر می‌کنند نظارت بر دولت در درجۀ اوّل کار رهبری است و از وظایف نمایندگان مجلس در این مورد مطلقاً خبر ندارند، ولی ریشه‌های آن به صورت همین کلّه‌شقّی و مقاومت کودکان و نوجوانان و جوانان در برابر زورگویی یا "احساس قرار گرفتن در برابر زورگویی" در حال شکل گرفتن است و این امر، هرچند در مواردی تحمّل‌پذیر است، ولی در کل حکایت از یک فرایند مبارک دارد.

امید شمس آذر
۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۶ مخالفین ۱ ۵ نظر


روز گاری شد و کسی آمد و شعار ولایت مداری داد و بر خلاف پیشینیان که این شعار را که نمیدادند هیچ، حتی با ولایت هم ستیز می کردند تا آخر پای شعارش ایستاد و...

پس از او اما فضا اجبارا فضای ولایت پذیرانه ای شده بود اینجا بود که عده ای با شعار ولایت مداری که البته ذره ای هم به آن اعتقاد نداشتند- بر افکار مردمان سوار شدند و ... شد آنچه نباید میشد...

بلی آن روزگارِ "نه شعار و نه عمل" سپری شد. روزگارِ آن مرد هم که شعار می داد و پایمردانه پایش می ایستاد هم با فحش و بد بیراه ... که هرکس بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر بد و بیراه شنید.

حال روزگاری نو آمده. روزگاری که شعار می دهند و عمل نمی کنند. روزگاری غبارآلود، که هرکه نداند فکر می کند هرچه که در این روزگار، شعار دهندگان می کنند، عین ولایت مداری است لذا همه کاستی ها و افساد عمل اینان نیز به حساب ولایت گذاشته می شود.

بگذریم از این قصه پر غصه، اما باید دید که در حریم ولایت، مردمان چند دسته اند.

یکی آنان اند که ولایت پذیرند . و اینان خود دو فرقه اند یکی ولایت پذیران محض (که یک دسته شان ولایت را تنها از آن جهت که در متن قانون آمده پذیرفته اند و دسته دیگرشان هم، هم از این جهت و هم از آن جهت که اصلی مقدس و ادامه راه انبیاست، ولی تفسیر درستی از این اصل مقدس که به آن معتقدند، ندارند و معمولا تحت تاثیر شدید جوهای سیاسی حاکم بر جامعه، منویات مقام ولایت از سمت ایشان مغفول واقع می شود) و دیگری ولایت پذیران ولایت مدار (که نه تنها مسئله ولایت را هم از این حیث که در قانون آمده  و هم از آن حیث که اصلی مقدس است پذیرفته اند بلکه تا سر حد توان بر مدار ولایت حرکت می کنند و معمولا اینان کسانی اند که پیش از صدور هر دستوری از سمت مقام ولایت، وظیفه را تشخیص داده و به آن عمل می کنند و اگر هم انحرافی در فکر یا عملشان رخ دهد سریعا مطابق نظر ولیّ جامعه آن انحراف را اصلاح می کنند)

از تمرکز بر جرگه ولایت پذیران که بیرون آییم. دسته ای دیگر هستند که در مقابل اینهایند و اصطلاحا ولایت گریز. ولایت گریزان نیز بر مبنای دو فرقه کلی قابل تقسیم اند. یکی آنان که ولایت گزیر محض اند (به این معنا که از اجرای اوامر و منویات مقام ولایت تا سر حد توان سرباز می زنند، چرا که اجرای آنها خلاف منافع شخصیشان است، هر چند که ممکن است گاها سخنی بگویند تا ولایت پذیری خود را نشان دهند اما باید دانست این اقوالشان جز اسبابی برای ریا و مشتی ادعا و دروغ چیز دیگری نیست) و دسته ای دیگر ولایت گریزان ولایت ستیز (که نه تنها شاخصه ولایت گریزان محض را دارند بلکه می کوشند تا شخصِ ولیّ جامعه را از صحنه سیاست حذف کنند، لذا فتنه ها به پا می کنند و برای ایجاد آشوب ها و اختلافات داخلی متعدد نقشه ها می ریزند تا دست و پای ولایت را ببندند)

از دسته بندی مردمان مختلف و ذکر این نکته که تشخیص گرایشات مردمان مختلف در حریم ولایت، بصیرتی وافر می طلبد، باید گذشت و گفت: تنها یک دسته اند که رستگاران اند و آنان ولایت پذیران ولایت مدارند. و این را باید دانست که مردمانِ هر دو فرقه ولایت گریز و ولایت پذیر درجاتی در عمل و نظر دارند، بی شک آنان که در نهایی ترین درجات ولایت مداری اند، رستگاران واقعی و آنان که از سر کبر نفس و اسارت در هوای نفس خود در غایت ولایت ستیزی اند شقی ترین مردمان اند.

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!

امید شمس آذر
۳۰ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

وقتی می‌بینیم و می‌شنویم که:

  • فقط فرزندان فرهنگیان می‌توانند وارد دانشگاه تربیت معلّم شوند؛
  • فقط فرزندان نظامیان می‌توانند در برخی رشته‌های دانشگاه افسری تحصیل کنند؛
  • در بسیاری موارد، فقط فامیل‌های درجۀ یک کارمندان دولت می‌توانند وام بانکی دریافت کنند؛
  • در آزمون‌های استخدامی آموزش و پرورش، دستگاه‌های دولتی و بخش خصوصی، مادّۀ امتحانی زبان انگلیسی به جای سؤالات تخصّصی هر رشته -که داوطلبان 4 یا 6 سال یا بیشتر در دانشگاه با آن سروکار داشته‌اند- شامل سؤالات عمومی است که غالباً مربوط به کلاس‌های زبان بیرون از فضای تحصیل است، کلاس‌هایی که معمولاً فرهنگیان و کارمندان و سرمایه‌داران موفّق می‌شوند فرزندان خود را به آن بفرستند و با توجّه به این واقعیّت مهم که مادّۀ تعیین‌کنندۀ رتبۀ علمی در این آزمون‌ها هم همان زبان عمومی است، نتیجه این می‌شود که فقط فرزندان این قشرها می‌توانند جانشین پدران خود شوند؛
  • و موارد فراوان دیگر از این دست؛

سؤالی به ذهن همگی‌مان می‌رسد که: آیا این وضعیّت خوب است یا بد؟ اگر بد است، باید فوراً برچیده شود و اگر خوب است و با توجیهاتی از قبیل جوانب امنیّتی قابل رفع و رجوع است، پس اینقدر به نظام اجتماعی ساسانی و شیوۀ کشورداری خسرو انوشیروان در 1500 سال پیش گیر ندهیم. متشکّر.


امید شمس آذر
۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر
حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) می‌فرمایند: «زیرکترین مردم کسی است که علم دیگران با علم خود جمع کند».
علم، آن است که از بدیهی ترین معلومات حضوری که همان اطّلاع ما از وجود خودمان باشد و معلومات دیگری که به دنبال آن می آید، یکی یکی به معلومات حصولی برسیم و در هر مرحله معلومات قبلی را با تمام تعداد جایگشت‌هایی که می تواند داشته باشد، به معلومات قبلی بیفزاییم. اینکه: من هستم، حال که هستم از کجا آمده‌ام؟ اگر خودم خودم را به وجود آورده‌ام، از این بهتر خلق می‌کردم. از عدم هم که چیزی به وجود نمی‌آید، پس خالق دانا، قدرتمند و مهربانی بوده که مرا آفریده است. در ادامه، سؤال از علّت این آفرینش پیش می‌آید و بدینگونه از علم به خود به علم به خدا و معاد و نبوّت و شریعت و سیاست و بسیاری مفاهیم دیگر می‌رسیم که جمع آنها با یکدیگر نیز به همراه ادراکات اوّلیّه‌ای که از دنیای اطرافمان داریم، دانش ما را کامل می‌کند. در اینصورت، از مطالعۀ تمام وقت هم بی نیاز خواهیم شد و به جای مطالعه، بیشتر بر روی اندیشیدن تمرکز خواهیم کرد. افرادی که در این مسیر، به جای حرکت از پایین به بالا، از بالا به پایین می روند، ممکن است معلومات عمومی فراوانی داشته باشند، ولی معلومات خصوصی چندانی نخواهند داشت و نمی توانند اندیشمند و صاحب نظر تلقّی گردند. نشانۀ آن نیز این است که برخلاف باور به ماهیّت ذاتی علم که هرچه بخشیده شود، افزونتر می‌گردد، همواره بیم دارند که معلومات خود را در اختیار دیگران قرار دهند؛ بیم آن که یادگیرندگان، از خودشان سبقت بگیرند و این دلیلی بر جمود و بی‌تحرّکی خودشان در این عرصه است. آنانی که می‌دانند بسیارند، ولی آنانی که می‌دانند چه می‌دانند اندکند!

امید شمس آذر
۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر
ملّاصدرا در مورد فریفته شدن اکثریّت بنی‌اسرائیل توسّط جادوی سامری، آورده است: "کسانی که به خاطر معجزه به موسی(ع) ایمان آوردند، با سحر سامری هم از راه منحرف شدند. آنانی که به حکم عقل ایمان آورده بودند، بر راه خود ثابت ماندند". قرن ما قرن امام خمینی(ره) بود و انقلاب اسلامی ما معجزۀ قرن. طاغوت که دشمن اوّلیّۀ انقلاب بود مصداق فرعون، و جریان اشرافیّت نیز قارون انقلاب بوده است؛ امّا مکر سامری در این میان بزرگ‌تر و مبارزه با او نیز پیچیده‌تر است. متعقّلان و متفکّران نیک می‌دانند که:

«سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار
(و یا)
بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟ عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟»؛

امّا متأسّفانه در بین ظاهربینان، گاه بانگ گوساله‌ای با ید بیضا همطراز شمرده شده و اینگونه می‌شود که انقلابیّون اوّلیّه‌ای که از خمینی، تنها خشم او، قهر او و اقتدار او را دیده و شیفته‌اش شدند، در غیاب او و در سایۀ رویکرد هارون امّت بر حفظ وحدت و یکپارچگی و جلوگیری از تفرقه و دودستگی، مقهور عشوۀ گاو و گوساله‌های زرّین ساختۀ دستان خود می‌شوند و زود میدان را خالی می‌کنند. پس در برابر مغلطه‌های تبلیغی آنان که سعی دارند به اسم "نقد مشکلات دستگاه دیوانسالاری اداری کشور" به "نفی اصل نظام مبتنی بر رابطۀ امّت و امامت" بپردازند، یا فریفته شده یا با سکوت خود تأییدشان می‌کنند یا نهایتاً اگر بخواهند دفاعی کرده باشند، به مظاهر توسعه و تکنولوژی و امنیّت در ایران امروزی به عنوان دستآوردهای انقلاب اسلامی استناد می‌جویند؛ چیزی که قبل انقلاب هم با سرعت پایین‌تری در حال استقرار بوده و به نظر حقیر هرگز در شأن انقلاب نیست که به عنوان دستآورد مهمّی برایش مطرح شود. گویی هیچکدام‌ در غیاب رضایت عمومی از وضعیّت اقتصادی، جرئت یادکرد از آن دستآوردهای واقعی را ندارند که اصل انقلاب مردم نیز به خاطر آن بود!
شاید به جرئت بتوان گفت: در میان تمام مناطق ایران، آذربایجان تنها سرزمینی است که اکثریّت مردمانش در اکثریّت شهرهایش این تفکیک را خوب می‌فهمند و حمایت‌شان از انقلاب اسلامی از سر تعقّل و تفکّر است. سرزمینی که نکات کلیدی از این دست و از جمله لزوم همین تفکیک را رهبر انقلاب اسلامی هرساله در گرامی‌داشت قیام ۲۹ بهمن ۵۶ مردم تبریز، در جمع آنان بازگو کرده و می‌کنند. در جریان توهین مطبوعاتی سال ۸۵ نیز به روشنی اعلام کردند که: "علّت ستیز دشمنان و منافقان با آذربایجان و آذربایجانیان، همین حمایت مستمر و آگاهانۀ آنان از انقلاب است". اگر دقّت کرده باشید، تمام اقوام دیگر در جوک‌ها به خصلت‌هایی مانند خالی‌بندی، خسّت، بی‌غیرتی، سادگی و... معروفند -که البتّه همه را محکوم می‌دانیم- ولی ترک‌ها به هیچ خصلت خاصّی معروف نیستند و در جوک‌ها فقط سوژۀ خنده و مسخره قرار می‌گیرند که این از طرفی نشان‌دهندۀ بی‌ریشه بودن این تمسخرها و از طرف دیگر نشان‌دهندۀ اوج حسادت‌هاست. قضیه، قضیۀ ترک و فارس و عرب و... نیست؛ وگرنه همین عالیجنابان آریایی آنتی‌ترک عرب‌نپرست! همیشۀ خدا برای گردش و تفریح و سرمایه‌گذاری، در سواحل ترکیه و شیخ‌نشین‌های عرب پلاس‌اند و متقابلاً افغانستان را که تنها همسایۀ پارسی‌زبان ماست، مظهر بدبختی و عقب‌ماندگی تلقّی می‌کنند!! معلوم است که این مقدار کینه به خاطر قومیّت و زبان و امثال اینها نمی‌تواند باشد. قبلاً مطلبی نوشته بودم با عنوان "حکایتی در میهن‌دوستی مردم آذربایجان". ان‌شاءالله ادامۀ آن ماجرا نیز در فرصت مناسب دیگری از خاطرتان خواهد گذشت.

امید شمس آذر
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر
قرار بود وزیر محترم کار در ادامۀ ایرانگردی‌ها و جهانگردی‌هایشان از شهر ما هم عبور کنند. بچّه‌ها گفتند: بیا یک نامه براش بنویس. گفتم: بابا! کی لای نامه رو باز میکنه؟ گفتند: حالا بیا شانسمونو امتحان کنیم دیگه! گفتم: باشه، فقط به خاطر تو. و نامه‌ای به تاریخ 17/11/97 بدین مضمون برای وزیر نوشتم:

محضر محترم وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی
جناب آقای شریعتمداری
با سلام و احترام
آنطور که مستحضرید، قانون منع به‌ کار گیری بازنشستگان که اخیراً به تصویب رسیده، در عرصۀ اجرا تبصره های فراوانی خورده که به موجب آن، نیروهای باتجربه و توانمند که کنار رفتن آنها به مصلحت نیست، طبق حکم حکومتی همچنان به کار خود ادامه دهند؛ امّا نکتۀ مهم اینجاست که این مسئله تا حدّ بسیار زیادی در مورد جوانان نیز مصداق داردو بسیاری از آنان به خاطر تأکیدات خارج از عرف بر روی تخصّص گرایی، از به کار گیری تجربیّاتشان در دستگاههای اجرایی باز می مانند.
اینجانب نیز با وجود سوابق و تجربیّات فراوان در امور فرهنگی، ادبی و هنری و همکار های چندین ساله ای که با نهادهای مربوطه داشته ام، هنگام ثبت نام در آزمون متمرکز دستگاههای اجرایی و اعلام علاقه مندی به شغل "مشاورۀ فرهنگی و هنری" در ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی و با دارا بودن مدرک کارشناسی ارشد تاریخ، متوجّه شدم که برای این شغل، دانش آموختگان رشته هایی چون "مدیریّت فرهنگی و هنری" را جذب می کنند؛ در حالی که رؤسای ادارات فرهنگ و ارشاد و یا آموزش و پرورش در شهرستان ما، خود از دانش آموختگان تاریخ هستند و منطقی نیست که ریاست یک اداره، دانش آموختۀ رشته ای باشد که برای به کار گیری کارمند در همان اداره، دانش آموختگان جوان همان رشته را به اسم تخصّص گرایی قبول نکنند و البتّه اوّلین مادّۀ امتحانی آزمون استخدامی مربوط به آن شغل نیز "تاریخ ایران و جهان" بوده است!! لذا از آن مقام محترم خواهشمندم با توجّه به اختیاراتی که در دست دارید، نسبت به پیگیری این موضوع، دستور لازم را صادر فرمایید.
با تشکّر پیشاپیش
امید شمس آذر
09019625814

وزیر هیچگاه به شهر ما نیامد تا نامه را تحویل بگیرد و بخواند؛ امّا چند ماه بعد که خبر اعطای وام 1000000000000 ریالی بدون وثیقه از طرف یکی از بانک‌ها به داماد وی رسانه‌ای شد، غیرمستقیم پاسخ نامه‌ام را داد:
«زرت».

امید شمس آذر
۲۰ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر
آقای بطحایی وزیر آموزش و پرورش از جمله وزرای خوب دولت کنونی است. از جمله اقدامات قابل تقدیر او، اهتمام همه‌جانبه به اجرای سند تحوّل بنیادین اموزش و پرورش است. از اهداف دیرین این سند، حذف غول کنکور است که البتّه بناست به تدریج صورت گیرد؛ ولی در طول مدّتی که بر سر آموزش و پرورش و آموزش عالی کشور آوار شده بود، فرصت خوبی برای مؤسّسات فرصت‌طلب فراهم کرده بود تا از اضطراب و استرس بالای دانش‌آموزان پشت‌کنکوری به‌ویژه دختران سوءاستفاده کنند و چه پول‌های هنگفتی که از این راه به جیب نزنند. حالا که کنکور در حال حذف شدن است، این مؤسّسات به کتاب‌های درسی چنگ انداخته‌اند.
سابق بر این کتاب‌هایی با نام عمومی معلومات یا راهنما برای استفادۀ دانش‌آموزان و معلّمان وجود داشت که آنها نیز مورد تأیید اهل فن نبود. ما معلّمی داشتیم که همواره از اصطلاح "گمراه‌کننده" برای راهنما استفاده می‌کرد! اکنون که این مؤسّسات رنگارنگ عمدتاً غیراستاندارد و بعضاً غیرمجاز به قافلۀ گمراه‌کنندگان پیشین پیوسته‌اند، معلوم است که نتیجه عبارت از چه فاجعه‌ای خواهد بود. پیشتر، صحبت فقط بر سر تنبل بارآوردن دانش‌آموزان بود؛ اکنون عموم این محصولات، تولیداتی تجاری هستند که به صورت فلّه‌ای و با هدف کسب سود روانۀ بازار شده‌اند و از همان اندک اعتبار پیشین هم برخوردار نبوده و آکنده از اشتباهات فاحش علمی‌اند که حقیقتاً جان را به درد می‌آورد. نمونه‌هایی تصادفی از جفنگیّات این مافیای مست بی‌وجدان را در حوزۀ تخصّصی ما ببینید تا حساب کار در دیگر حوزه‌ها نیز دستتان بیاید:
  • در جایی نوشته: اسکندر می‌خواست دین مسیحیّت را در ایران ترویج دهد.
بین وفات اسکندر تا میلاد مسیح(ع) و بین میلاد مسیح(ع) تا رسمی شدن دین مسیحیّت در قلمرو امپراتوری روم، هرکدام بیش از 300 سال فاصله بوده است. اسکندر چطور می‌خواست از 600 سال پیش دین مسیحیّت را در ایران رواج دهد؟!
  • در جایی در ذکر نام ادیان دورۀ اشکانی نوشته است: زرتشتی، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلام.
وقتی دین اسلام 500 سال پس از اشکانیان وارد ایران شده و اصلاً کلّ کتاب در مورد تاریخ ایران و جهان باستان پیش از ظهور اسلام است، چطور می‌توان از اسلام به عنوان یکی از  ادیان دورۀ اشکانی یاد کرد؟!
  • در جایی دیگر در ذکر شرح حال امام هادی(ع) از احوالات خلیفه هادی عبّاسی نوشته است.
من در این مورد حرفی ندارم.
  • در جایی دیگر در بیان اینکه چرا آل بویه با وجود تسلّطشان بر بغداد، اصل خلافت عبّاسی را از بین نبردند؟، از یک طرف نوشته است: چون خلافت عبّاسی در آن زمان ضعیف بود و خطری از جانب آنان آل بویه را تهدید نمی‌کرد، و از طرف دیگر نوشته است: چون این کار باعث واکنش عمومی اهل سنّت بر علیه آل بویه می‌شد.
بالاخره خلافت عبّاسی ضعیف بود یا قوی بود؟ اگر ضعیف بود، چه پایگاهی در میان اهل سنّت داشت که واکنش آنها را برانگیزد و اگر قوی بود، چطور خطری از جانب انان آل بویه را تهدید نمی‌کرد؟! مگر همین واکنش عمومی خطر محسوب نمی‌شود؟!!
  • و موارد فراوان دیگر.
تنها مؤسّسۀ کمک‌آموزشی مورد تأیید آموزش و پرورش که به حکم "مشک آن است که ببوید" هیچ‌گونه تبلیغاتی هم برای خود نمی‌کند، مؤسّسۀ "مرآت" است. مابقی هیچکدام استاندارد نیستند و تاجرپیشه‌اند. نمونه‌هایی از تحرّکات بخشی از این مؤسّسات تقلّبی علیه نظام رسمی تعلیم و تربیت کشور را در قالب اعمال فشار به وزیر مربوطه از طریق نمایندگان مجلس در ماه‌های اخیر مشاهده کردیم که البتّه با شکست مواجه شد؛ امّا تا گم و گور شدن نهایی آنان، مقاومت باید ادامه داشته باشد.

امید شمس آذر
۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حق چیست؟ باطل کدام است؟ مسئله این است که وقتی دوباطل که اصول مهم و روشن انسانی و الهی را قبول ندارند با هم درگیر می شوند و یا وقتی یک حق که این اصول را قبول دارد با یک باطل که اصول مذکور را قبول ندارد در می آویزد تشخیص حق و باطل آسان است. اما وقتی دو جبهه که هر دو اصول اساسی انسانی و الهی را قبول دارند با هم درگیر می شوند تشخیص حق بودن یکی و باطل بودن دیگری دشوار می شود.

اینجا این سوال اساسی مطرح می شود که چگونه وقتی میان دو حق اختلاف و تضاد پیش می آید یکی را لاجرم باید باطل فرض کرد؟ که البته پاسخ به شرح زیر است.

اولا باید یک نکته بسیار مهمی را توجه نمود و آن اینکه دو حقِ درگیر، ممکن است تفسیرشان در عمل از اصول یاد شده با هم در تضاد باشد و دوما باید جست و جو کرد و تفسیر دقیق تر و نزدیک تر به تفسیر شاخص های معتبر تفسیر کننده آن اصول را یافت. سوما باید این نکته را همیشه در نظر داشت که نسبت به موضوعات مختلف ممکن است حق های متعددی وجود داشته باشد، بدین معنی که ممکن نیست برای همیشه تاریخ یکی از گروه های طرف حق در همه موضوعات حرف حق را بزند مگر آنکه از مقام عصمت برخوردار باشد. ممکن است در یک موضوع،  یک جبهه از حق و در موضوع یا موضوعاتی دیگر یک جبهه یا جبهه هایی دیگر از طرف حق، حرف حق را بزنند.

با در نظر گرفتن این دو مسئله حق شناسایی می شود و در مقابل، باطل هم چهره نمایان می کند.

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۱۰ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تاریخ زندگی حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) را معمولاً به 4 دورۀ 1- از میلاد تا ده‌سالگی یعنی زمانی که در دامان پیامبر(ص) بالید و پرورش یافت، 2- از ده‌سالگی تا آغاز امامت یعنی دوران رشادت‎‎‌هایی که در راه پیش‌برد اسلام تا رحلت پیامبر(ص) از خود نشان داد، 3- از رحلت پیامبر(ص) تا آغاز خلافت یعنی 25 سال گوشه‌نشینی مدبّرانه در زمان سه خلیفۀ نخست در راه پیش‌برد اسلام و 4- دوران 5 سالۀ خلافت تقسیم می‌کنند. استاد قنبری همدانی معتقد است: باید دو روز از ضربت خوردن تا شهادت امام(ع) نیز که نه از نظر کمّی ولی از نظر کیفی با هریک از دوره‌های قبلی برابری می‌کند، تحت عنوان دورۀ پنجم زندگی ایشان شناخته شود. این دو روز، حال حضرت عجیب است؛ مدّتی به هوش می‌آید و وصایایی را ایراد می‌فرماید و سپس دوباره از هوش می‌رود... . این وصایا در اصل، چکیدۀ حیات حضرت و چراغ راه همۀ مسلمانان و آزادگان جهان است. فرازی که از نظر بنده از بقیّۀ فرازها مهم‌تر است، این است که:
«شما را و اطرافیانم را و همۀ کسانی را که این وصیّت من به دست آنان می‌رسد به 1- تقوای الهی و 2- نظم در امور سفارش می‌کنم».
دربارۀ تقوای الهی بسیار توصیه می‌شود و هر هفته از منابر نماز جمعه نیز اهمیّت آن یادآوری می‌شود؛ امّا دربارۀ نظم در امور، کمتر می‌شنویم و می‌شنوانیم. تا جایی که امور بی‌نظم را با تعبیر "هیئتی" به بچّه‌مذهبی‌ها نسبت می‌دهند و گاه انقلابی‌گری را مترادف با بی‌نظمی و دوری از عقلانیّت معرّفی می‌کنند. در تاریخ صدر اسلام، توّابین گروهی بودند به رهبری سلیمان بن صرد خزاعیِ 90 ساله که با هدف شستشوی خود از گناه یاری‌نکردن امام حسین(ع) و نه بیشتر، دست به قیام زدند و انتخاب فرمانده در میانشان نیز نه بر اساس درایت و لیاقت سیاسی و نظامی، که بر اساس قرعه‌کشی صورت گرفته بود! همان چیزی که آفت جان محافل مذهبی ما نیز بوده و نه‌تنها ریشه‌ای در تعالیم اسلامی ندارد، بلکه برعکس در دورۀ معاصر خودمان از تأکیدات همیشگی مکتب سوسیالیسم هم هست. مکتبی که به جای عدالت اسلامی که به معنی قرار گرفتن هر چیز در سر جای خود است، "مساوات" را تبلیغ می‌کند که در بسیاری جاها با عدالت منافات دارد و جاهایی هم نیز که ظاهراً منافات ندارد، زیر سایۀ عدالت است که توانسته است نمود و بروز ظاهری بیابد.
متأسّفانه در اوایل انقلاب اسلامی ایران به خاطر نفوذ سوسیالیست‌ها و کمونیست‌مسلکان در دستگاه‌های اجرایی کشور، عدالت اسلامی و علوی نیز بعضاً به نام مساوات تبلیغ شده و در اذهان عمومی جا انداخته می‌شد؛ از جمله -تا آنجایی که خاطرم هست- در کتاب درسی تعلیمات دینی دورۀ راهنمایی، درسی بود به نام "مساوات در برخورداری از بیت‌المال" که در آن، داستانی از سیرۀ امام علی(ع) را که در ابتدای دورۀ خلافتش به هرکدام از شهروندان، سه دینار از بیت‌المال مستمرّی داده و فقرا از این اقدام خشنود و ثروتمندان ناخشنود بودند، مصداق مساوات دانسته بود. در حالی که مساوات جایی است که -به زبان امروزی- گفته شود: هرکدام از کارمندان دولت درصد معیّنی مثلاً 15% به حقوقشان اضافه می‌شود. ولی اگر به جای آن حقوق همگی مثلاً 400 هزار تومان اضافه شود که برای یکی بیشتر از 15% و برای دیگری کمتر از این مقدار باشد و داستان پیش‌گفته نیز از این سنخ است، این امر در راستای برقراری عدالت است و نه مساوات.
در آخر هم یادی کنیم از مرحوم علی شریعتی که در گیرودار تبلیغات سوسیالیست‌ها در فضای دانشگاهی آن زمان و برای جذب دانشگاهیان به اسلام انقلابی، گاهی به عمد طوری از عدالت اسلامی صحبت کرده که فرق چندانی بین آن با مساوات سوسیالیستی -جز در نزد اهل دقّت نظر- احساس نمی‌شود. این دوپهلوگویی عمدی از ایراداتی است که به آن مرحوم وارد است؛ ولی اینکه عدّه‌ای به استناد همین سخنان مبهم، خود شریعتی را سوسیالیست دانسته‌اند، نقدی است ناروا و ناوارد.



امید شمس آذر
۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

لزوم وجود اولوالامر از دید حضرت امیر         

1-جلوگیری از تجاوز مردم از حدود الهی

2-لزوم ایجاد نظامی منظم و مستحکم برای اجرای احکام الهی

2-تقسیم بالسویه بیت المال حاصله از همه منابع

3-نبرد با دشمنان

4-برپایی نماز جمعه و جماعت

5-احقاق حقوق مستحقین

نتایج حاصل از نبود اولوالامر در رأس امور از دید حضرت امیر

1-به کهنگی و روزمرگی افتادن دین(زدگی مردم از دین)

2-ازمحلال تدریجی آیین

3-ایجاد بدعت در دین با افزایش نا به جای احکامی به آن توسط  بدعت گزاران سودجو

4-کاسته شدن نا به جای مواردی از اصل دین توسط ملحدان و بی دینان سودجو

از مجموعه  موارد این نتیجه حاصل می شود که در همه دوران باید حکومتی باید برای حفاظت از دین قیام کند مگر نه طواغیت دین را از ریشه خواهند زد.

(برگرفته از وبلاگ اسلام ناب)

امید شمس آذر
۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
ویکی‌پدیا عمدتاً به عنوان دایرةالمعارف آزاد اینترنتی شناخته می‌شود که همۀ کاربران می‌توانند آن را ویرایش کنند. اکنون دیگر فرهنگ تقریباً جاافتاده‌ای است که هرکس در پی پژوهشی اینترنتی در موضوعی مشخّص است، برای به دست آوردن معلومات اوّلیه پیرامون آن، ابتدا نام آن را در گوگل سرچ کند و سپس از آنجا به صفحۀ مربوطه که معمولاً اوّلین نتیجۀ جستجو نیز می‌باشد، رهنمون شود. برای بنده جالب بود که یک بار هم اسم خود ویکی‌پدیا را در گوگل سرچ کنم تا ببینم این دانشنامۀ آزاد دربارۀ خودش چه نوشته. مقاله‌ای آمد حاوی اطّلاعات خام همیشگی با اندکی تحلیل راجع به نقدهایی که دربارۀ ویکی‌پدیا وارد است با پاسخ‌هایی که از طرف گردانندگان آن ارائه شده است. نقد عمده‌ای که بر آن تأکید شده بود، این بود که: چرا ویکی‌پدیا تصاویر زنان لخت را بدون محدودیّت در اختیار مخاطبان قرار می‌دهد؟ امّا این، همۀ قضیه نیست و شاید با توجیه دایرةالمعارف بودن و جنبۀ علمی داشتن، قابل رفع و رجوع باشد؛ نقد اصلی این است که: "چرا این دانشنامه، آن تصاویر را به هر بهانه‌ای در اختیار مخاطبان قرار می‌دهد؟". به طوری‌که اگر -فی‌المثل- در مورد خودکار دنبال پرونده‌هایی تصویری در ویکی‌انبار بگردیم، تصویر زنی لخت با خودکاری در دست ظاهر می‌شود و اگر دربارۀ درخت در همان فضا جستجو کنیم، تصویر زنی لخت در کنار درخت پدیدار می‌گردد!! اگر به سابقۀ کاری مدیران این داتشنامۀ اینترنتی و پشتیبانی مالی آن نظری بیندازیم (نظیر نقش جیمی ولز مدیر کنونی آن در تأسیس شرکت پورنوگرافیک بومیس)، به خوبی متوجّه سیاستِ گردانندگان آن خواهیم شد. امّا باز هم تمام شیطنت‌ها منحصر به این مورد نمی‌شود... . ویکی‌پدیا در اطّلاعاتی که پیرامون مسائل جنسی ارائه می‌دهد، انواع انحرافات و بیماری‌های مربوط به این حیطه را به اسم حالت‌ها و فعّالیت‌های جنسی معرّفی می‌کند؛ یعنی به زبان خودشان: معرّفی سکسوال فتیشیسم به اسم سکس پوزیشن!! که آن نیز با جابجایی هدف با وسیله در چنین موضوعاتی توجیه می‌شود. گویا هدف از غذا خوردن نیز، نه رساندن انرژی ادامۀ حیات به بدن، که لذّت بردن از طعم آن است و در این میان، غذای مفید یا مضر و بیماری‌های ناشی از بدخوراکی و لزوم درمان آن معنایی ندارد! این از جنبۀ اخلاقی؛ از جنبۀ حرفه‌ای هم، ویکی‌پدیا اصل بی‌طرفی را که مانند شعار حقوق بشر آمریکا برای خودشان خوب و برای دیگران بد است، در عمل رعایت نکرده و به اسم دوری از جهت‌گیری های اعتقادی و سیاسی، اهانت به مقدّسات گروه‌های دگراندیش -و به طور خاص مسلمانان- را آزاد شمرده و همزمان از آن‌طرف به تبلیغ دشمنان و مخالفان آنان می‌پردازد که این امر، از مدیرانی نیز که خود علناً به "خداناباوری" و بی‌اعتقادی خود به ماوراءالطّبیعة اعتراف دارند، بعید نیست. آیا همین بی‌اعتقادی به موازین ادیان توحیدی، خود نوعی اعتقاد نیست؟! پس چرا در کنار اعتقادات توحیدی، در فضایی بیطرفانه قرار نمی‌گیرد تا در سایۀ آزادی بیان، فرصت عرض اندام بیاید و بالعکس، به رسمیّت شناخته شدنش منوط به جرح و تخریب طرف مقابل است؟! اینجاست که سخن حکمت‌بار مولا علی(ع) مصداق می‌یابد که: «اندکی حق، نابود کنندۀ انبوهی از باطل است». ترس دشمنان حقّ و حقیقت نیز پیوسته از همین بوده است!

امید شمس آذر
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲ نظر
قانون منع به کار گیری بازنشستگان، چندی پیش به تصویب رسید؛ ولی مثل اکثر قوانین دیگر از این سنخ، چنان دچار تبصره و استثنا شد که عملاً از حیّز انتفاع ساقط شد! به طوری که حضرت امام چندی پیش با رسانه‌ای کردن بحثی که در حاشیۀ درس خارج فقه خود در این خصوص داشتند، مطلب را چنین با مردم در میان گذاشتند که: «گاهاً در میان مدیران بازنشسته افرادی پیدا می‌شوند که نظر به سوابق و تجارب مدیریّتی که دارند، کنار رفتنشان صلاح دیده نمی‌شود. اینجاست که اطرافیان آنان متوسّل به ولیّ فقیه می‌شوند و جواز ادامۀ فعّالیت او را به وسیلۀ حکم حکومتی دریافت می‌کنند». حضرت در این سخنان، نارضایتی خود از این وضع را به طور ضمنی ابراز داشتند؛ آنجا که خطاب به طلبه‌ای که بر سر ایشان داد زده و در این باره توضیح خواسته بود، گفتند: «اشتباه شما اینجا بود که سر بنده داد زدید». بدون کوچکترین توجّهی به مسئلۀ تکامل نسل‌ها -خصوصاً در ایران بعد از انقلاب- روال کلّی این است که جوانان نسبت به پیران پرانرژی‌تر و پیران نسبت به جوانان پرتجربه‌ترند. علاوه بر آن، احتیاجات مادّی جوانان به یقین چندین برابر پیران و پیشکسوتان است. پس عقل سلیم ایجاب می‌کند پیشکسوتان و باتجربگان -اگر هم کنار رفتنشان به مصلحت نیست- در سمت‌هایی مانند معاون و مشاور مشغول به ادامۀ کار شوند و جوانان در سمت‌های اجرایی. اکنون دیده می‌شود که این قاعده حتّی به رغم قانون شدنش اجرا نمی‌شود. علّت چیست؟ چرا بازنشستگانی که اغلب تخصّصی هم در سمت متصرّفی خود ندارند، هنگام رسیدن موعد کناره‌گیری، مفید و تأثیرگذار تشخیص داده می‌شوند و جوانان پراستعداد که امکان تحصیل و کسب تجربۀ مدیریّتی در بیش از یک رشته را نتوانسته‌اند به دست بیاورند، هنگام جستجوی شغل با بهانۀ همیشگی "تخصّص‌گرایی" مواجه می‌شوند؟ شاید یک علّتش همان باشد که در روایات اسلامی تأکید شده و شاعر نیز گفته است که:
آدمی پیر چو شد، حرص جوان می‌گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می‌گردد؛
و یا:
ریشۀ نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.

امّا این یک طرف قضیّه است. طرف دیگر برمی‌گردد به باور نداشتن نیروها و ظرفیّت‌های جوانان در میان خودمان. این نیز علل مختلفی می‌تواند داشته باشد. یک علّتش کم‌توانی و کم‌مایگی ناظران و داوران است. یک مثال: هر ساعت 60 دقیقه و هر دقیقه 60 ثانیه است. ساعت‌های کامپیوتری هنگام نمایش 1 دقیقه به 1 بامداد، عدد 00:59 را روی صفحۀ خود نمایش می‌دهند و یک دقیقه بعد از آن، عدد 01:00 را. اگر دو نقطۀ وسط اعداد را نادیده بگیریم، اوّلی به صورت 59 و دوّمی به صورت 100 خوانده می‌شود؛ ولی می‌دانیم که در عالم واقع، بعد از 59 تازه باید 60 و 70 و 80 و 90 بیاید و 100 بعد از 99 است نه 59. انسان‌هایی که توانایی‌هایشان در حدّ 50 تا 60 % است، نه چشم دیدن توان بالای آن را دارند و نه یارای باور آن را. برای همین، وقتی با توانایی‌های در حدّ 70 % و 80 % و 90 % -که باز فاصلۀ زیادی با 100 % دارد- مواجه می‌شوند، آن را انکار کرده و نادیده می‌گیرند. برای همین احتمال مطرح شدنشان را هم -جز در دلقک‌بازی‌های عصر جدید!- مسکوت می‌گذارند تا چه رسد که اجازۀ بهره‌برداریشان را بدهند. قضیّه این است و نه معضل همیشگی ایجاد شغل.

امید شمس آذر
۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

حضرت امیر علیه السلام می‌فرمایند:

ستمکار را سه نشان است: بر آنکه برتر از اوست ستم کند به نافرمانى، و بر آن که فروتر از اوست به چیرگى و آزار رسانى، و ستمکاران را یارى کند و پشتیبانى.


ظلم کردن به طور کلی سه حالت می‌تواند داشته باشد:

۱- ستم کردن به آن کس که برتر است با نافرمانی کردن او. حال چه برتری از جهت تکوینی باشد مثل برتری خداوند و فرستادگان او یا برتری قراردادی مثل برتری رییس کارخانه و کارفرما نسبت به کارکنان. در هر صورت عمل نکردن به دستورات مافوق ظلم به او خواهد بود.

۲- ستم کردن به آن کس که فروتر است. مثل زورگفتن کارفرما به کارگر، و مثل آزار رساندن قلچماق محله به مردم عادی.

۳-  یاری کردن ستمکارن و ظالمان ، خود نوعی از ظلم است. یاری کردن گونه‌های مختلفی دارد، گاهی با مهیّا کردن وسایل برای ظالم حاصل می‌شود و گاهی با سکوت. بله سکوت انسان دربرابر ظلم نوعی یاری‌کردن ظالم است. 

نکته: حمایت ملت بزرگ ایران از مردم مظلوم غزه و یمن و ... بر اساس همین فرمایش حضرت امیر علیه السلام معنا پیدا می‌کند.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نسب زکریّا(ع) عبارت است از: زکریّا بن برخیا بن شو بن نحرائیل بن سهلون بن ارسوا بن شویل بن یهود بن موسی(ع). الیزابت همسر زکریّا بود. زکریّا پسر یربعام هم یربعام هم نام پادشاهی است که 6 ماه سلطنت کرده و به دست شلوم به قتل رسیده (خزائلی). به قولی، یوهاکین یا یوعاشیم همان عمران(ع) پدر مریم(س) است. زکریّا وصیّ او و شوهرخالۀ مریم است. فاقون پدر دو خواهر: ایشیاع زوجۀ زکریّا و حنه (حنّانه، به مسیحی آنا Anne) زوجۀ عمران بوده. به روایت دیگری، عمران پدر او خواهر مریم و ایشاع بوده. عیسی(ع) از مریم باکره متولّد شده. کریشنا خدای هندیان (که نامش با کریست شباهت دارد) از دوشیزه‌ای به نام دیواکی تولّد یافته و پیش از او انی خدای آتش هندیان از مایای عذرا متولّد شده و در یونان، دانائه مادر پرسئوس در زندان پدر به وسیلل قطرات باران طلا که از جانب خدای خدایان –زئوس- در دهان او چکیده است، به پرسئوس (شاید پدر پارسیان) آبستن شده (خزائلی). عمران احتمالاً محرّف عمرام است، به معنی قوم خدا. نام ابیطالب پدر حضرت علی(ع) را هم عمران گفته‌اند و به قول موثّق عبدمناف است (متفاوت با عبدمناف پدر هاشم). شاید داستان ملاقات خضر(ع) با حضرت علی(ع) در اثر همنامی با پدر موسی(ع) شکل گرفته یا برعکس، بر اثر آن نام حکیمی که داستان ملاقاتش با موسی در قرآن آمده، در میان مردم به خضر معروف شده یا پدر علی(ع) به نام عمران شناخته شده باشد.

یوشاعیم نام اصلی پدر مریم از ریشۀ عیش به معنی زندگی و عمران نیز از ریشۀ عمر می‌تواند باشد که در این صورت همسان هستند (خزائلی). یشوع در عبری به معنی نجات‌دهنده است که ریشۀ عیسی محسوب می‌شود. همچنین یاشوع به معنی مخلّص است. عیسی به اروپایی ژزو تلفّظ می‌شود. مسیح نیز لغتی آرامی است که به قولی به معنی تراشیده است. به قول دیگر، مسیح لغتی عبری یا سریانی است و به قولی عربی و از ریشۀ مسح یا سیاحت است. قول صحیح این است که مسیح صورتی از ماسیح عبری یا از ریشۀ مشح عبری است. در کل معنی منجی می‌دهد. اگر از ریشۀ مسح باشد، به این خاطر است که یهود به موجب تورات، اشیاء مقدّسه را با روغنی مخصوص و تشریفاتی خاص مسح می‌کردند و همچنین پادشاهان خود را نیز با تشریفات مخصوص مسح می‌کردند. آنان همواره در انتظار کسی بودند که عظمت بنی‌اسرائیل را تجدید کند. گاهی مسیح اسرائیل بر کوروش کبیر نجات‌دهندۀ اسرای بابل اطلاق شده است. در قرن دوّم میلادی، شخص دیگری به نام مسیح ظهور کرد و موجب قتل پانصدهزار تن گردید. به همین ترتیب، 24 تن قبل از عیسی(ع) ادّعای مسیحیّت داشتند. معروفترین آنان "سرنتش" و "نامر" بودند. در قرن 18 م، شخصی آلمانی به نام مردخای ادّعای مسیحیّت کرد. مسیح با مشیح/ماشیع رابطۀ لفظی و با متانیا و مهدی(عج) رابطۀ لفظی و معنوی دارد. در افسانه‌های ایران قدیم، از مشی و مشیانه دو آفریدۀ نخست گفتگو شده. مسیح همریشه با آن و مهر و میترا و موشی و موسی نیز قریب به این ریشه‌اند. در بین یهود، عدّۀ زیادی در انتظار ظهور متاتیا هستند و این لفظ با مهدی قرابت حروفی و معنوی دارد.

بعضی معتقدند حضرت عیسی در سال دوازدهم سلطنت شاپور اوّل ساسانی مصادف با دوّمین سال هزارۀ دوّم بنای شهر رم متولّد شده و بنابراین روایت، زمان میلاد 251 سال به پیش می‌آید. در روایات دیگری، تقریباً به همین مقدار یا بیشتر نیز به عقب رفته است و تاریخ کنونی میلاد مسیح که اساس تقویم گریگوری (میلادی) امروزی است، در بین این دو زمان قرار دارد. واضعان این تقویم که از سوی پاپ گریگوریوس سیزدهم پذیرفته شده، خود اذعان داشتند که مبدأ آن دقیقاً با سال تولّد عیسی(ع) انطباق ندارد. با مطابقت تاریخ میلادی و قمری تولّد حضرت محمّد(ص) و کسر مقدار طبیعی اختلاف آنها، به 12 سال اضافی می‌رسیم که نشان می‌دهد مبدأ تقویم کنونی میلادی، سال دوازدهم میلاد عیسی(ع) است و سال میلاد عیسی، 12 پ.م است که تاکنون (2019 م) 2031 سال از آن می‌گذرد. روزی که فعلاً مسیحیان به عنوان تولّد حضرت مسیح جشن می‌گیرند، با روز تولّد مهر مصادف است. مهر در روز 25 دسامبر، 4 دی‌ماه 273 پیش از میلاد تاریخی، 65 سال پس از غلبۀ اسکندر در زمان اشه‌پور (اشکپور) اشکانی متولّد شد و در 25 سالگی مبعوث شده و 40 سال تمام به دعوت مردم پرداخته و در 4 شهریور 208 پ.م وفات یافته است. کتاب او "ارتنگ" و "انگلیون"نامیده می‌شده که بی‌شباهت به انجیل نیست. انجیل یا اوانجیل به معنی بشارت است. در اوراق تورفان، از رفع وی به پیش پدر آسمانی سخن رفته است. مهر، مسیحا یا مسیحِ مصلوب‌نشده است. بشارت به ظهور احمد بزرگ (ص) یا محمّد بزرگ (ص) از اوست. تردید در احمد(ص) یا محمّد(ص) به واسطۀ خصوصیّت خطّ "گشته‌دبیره" است که اوراق تورفان به آن خطّ است. جشن میلاد مسیح که چند روز قبل از آغاز سال نو در میان مسیحیان امروز برگزار می‌شود، فاصلۀ اندکی با یلدای ایرانیان دارد و این نشان‌دهندۀ رسوخ آیین‌های مهری در هر دو فرهنگ است؛ ولی اینکه مهر نام انسان یا پیامبر خاصّی باشد که زمان زندگی‌اش ذکر شد، نظر مورّخینی چون مرحوم ذبیح بهروز است و مخالفان خود را دارد. میلاد عیسی(ع) به روایتی در 747 رومی در زمان آگوست واقع شده است و بنا بر تاریخی که به حساب نسل‌ها تنظیم کرده‌اند، 1753 از تاریخ بنای رم.

حواری، واژه‌ای حبشی‌الاصل است به معنی فرستاده. به فرانسوی آپتر (Apoter) گفته می‌شود. به قول دیگر یونانی‌الاصل است در همین معنی و یا از ریشۀ حوار به معنی گفتگوست، معادل صحابی که از ریشۀ صحبت است، و یا از حور به معنی سفیدی گرفته شده، به معنی سفیدجامگان. معنای حواری به نقل از بلاغی، ص 351: 1- از حور به معنی آمد و شد و تردّد، 2- از تحویر به معنی سفید کردن، چون انصار و فرستادگان پیامبران در مقام تطهیر و تنظیف نفوس بودند، 3- استاد عبدالرّئوف مصری در کتاب معجم‌القرآن می‌نویسد لفظ کلمه‌ای سامی و حبشی است که از حبشه به یمن وارد شده و به معنی مرسل و مبعوث و سفیر است و کلمۀ حواری از حبشه به نجران و از نجران به حجاز راه یافته است. به نقل اناجیل، مسیح را میان دو تن دزد به دار آویختند، پس از 3 روز زنده شد و از قبر برخاست و پس از 12 روز به آسمان صعود کرد. "بسلیدیس" منکر صلب مسیح است. به موجب کتاب کریس شن بی لیف (Christian belef) یا اعتقاد مسیحی، تألیف "مادن دت": حضرت مسیح بر فراز دار دچار حالتی شبیه به مرگ گردید و چون او را از دار فرود آوردند، به هوش آمد و با حواریّون به گوشه‌ای رفت و در حال انفراد به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفت. پیلاتوس، به دار آویختن مسیح را موکول به ساعت 6 عصر کرده تا سبّت یهودیان شروع شود و به خانه‌های خود بروند. زن پیلاتوس با مأمورین در صدد نجات مسیح بودند. و... (خزائلی). صلیب معرّب چلیپا به معنی دو تکّه چوب عمود بر هم بوده که در امپراتوری روم، اعدامیان را با آن به دار می‌کشیدند. در انجیل بارها تعبیر "صلیب‌هایتان را در دست بگیرید" آمده است که معنی آمادگی برای کشته شدن در راه ایمان به خداست. همین، بعدها به نماد مسیحیّت مبدّل شده است. نام حواریّون عیسی(ع): 1- شمعون پطرس، 2- اندریاس برادر پطرس، 3- یعقوب بن زبدی ملقّب به یعقوب کبیر، 4- یوحنّا برادر یعقوب، 5- فیلیپوس، 6- برتولما، 7- توما، 8- متیا یا متی که وی را لاوی نیز می‌گفتند، 9- شمعون غیور، 10- لیبوی که به تدی ملقبب بود و یود نیز خوانده می‌شد. 11- یعقوب صغیر، 12- یهودای اسخریوطی که فریب خورده و به جای وی متیاس انتخاب گردید. بعضی هم پولُس را از جملۀ حواریّون شمرده‌اند (خزائلی). به روایتی نیز یهودا حواری سیزدهم بود و همو بود که مسیح را به پای اعدام فرستاد و خود به جای او به صلیب کشیده شد.


Baptism Of Jesus Painting Baptism Of Christ Painting Greg Olsen

امید شمس آذر
۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
مانند آتش که برای افروخته شدن نیاز به سه عامل سوخت، حرارت و اکسیژن دارد که روی هم به مثلّث آتش معروفند، حوادث تاریخی هم برای اتّفاق افتادن نیاز به سه عامل افراد، مکان و زمان دارند که به ترتیب در جواب سؤالات "کیا؟"، "کجا؟" و "کی" می‌آیند. با توجّه به این سه رأس مثلّث تاریخ، انواع کتابهای تاریخی هم به سه گونۀ کلّی افرادمحور، مکان‌محور و زمان‌محور تقسیم می‌شوند که تاریخ‌های سلسله‌ای یا تک‌نگاری‌ها مانند تاریخ آل سبکتگین یا عجائب‌المقدور فی نوائب تیمور از سنخ تواریخ افراد محورند، تاریخ‌های ملّی یا محلّی مانند تاریخ ایران کیمبریج یا تاریخ سیستان از سنخ تواریخ مکان‌محورند و تاریخ‌های عمومی مانند تاریخ طبری و روضة‌الصّفا از سنخ تاریخ‌های زمان‌محور. گروه اوّل، تاریخ افراد مورد نظر را در همۀ مکان‌ها و زمان‌ها بررسی می‌کنند، گروه دوّم، تاریخ مکان مورد نظر را در همۀ زمان‌ها و در مورد همۀ افراد و خاندان‌هایی که در آن آمده و رفته‌اند بررسی می‌کنند و گروه سوّم نیز تاریخ بازۀ زمانی مورد نظر را در همۀ مناطق جغرافیایی و در مورد همۀ حکومت‌ها و سلسله‌ها.
با این حساب، مشخّص است که تاریخ‌های عمومی استاندارد، آنهایی هستند که نه به شیوۀ موضوعی و به تفکیک مناطق یا حکومت‌ها، بلکه به شیوۀ سالشمار تنظیم شده باشند که تاریخ الکامل ابن اثیر نمونۀ خوبی برای آن است؛ امّا از آنجا که شیوۀ سالشمار نیز مشکلات خود را دارد و ذهن مخاطب را تا حدّی پراکنده می‌کند، شیوۀ استاندارد برای تاریخ‌های عمومی، شیوۀ ترکیبی سالشمار_موضوعی است.

امید شمس آذر
۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

در بسیاری از اظهارات مربوط به حیطۀ اخلاق و عرفان اسلامی، از دو عامل "عقل" و "هوای نفس" در وجود انسان با عنوان دو رقیب دائمی و به تعبیری "موسای درون" و "فرعون درون" یاد شده و به تأسّی از آن، ریشۀ تمامی سعادت‌های بشری به عامل اوّل و ریشۀ تمامی شقاوت‌ها به عامل دوّم نسبت داده شده است. هرچند اصل وجود این تضاد برگرفته از آیات قرآن و روایات بزرگان دین است، ولی تضادّ اصلی مربوط به این موضوع نیست.

نفس امّاره جزئی از وجود انسان است و کشتن آن مانند قطع عمدی عضوی از اعضای بدن، حرام است و در تعالیم اسلام از "مهار" نفس سخن گفته‌اند و نه قتل آن. هوای نفس را نیز تا آنجا که به معصیت الهی نینجامد، در مواردی باید داشت. عقل نیز با اینکه جایگاهش سر جای خود محفوظ است و قرار نیست به دست عامل دیگر سپرده شود، ولی بالاتر از آن، جایگاه دیگری نیز برای آن عامل دیگر باید تعریف شود؛ چرا که اگر عقل برگرفته از "عقال" به معنی میخی است که مرکب را از رها شدن حفظ می‌کند، خود این عقل اگر بخواهد دست به طغیان بزند، کدام عامل باید او را حفظ کند؟!

مسئلۀ دیگر این که: آیا خداوند متعال که در قرآن کریم اینهمه از انسان بدگویی کرده و او را به صفاتی همچون ناسپاس، ستمگر، ناتوان، فراموشکار، نادان و... متّصف نموده است، آیا قصدش تحقیر انسان بوده یا شناساندن آفریدۀ دستش به خود او؟ در همان قرآن در جایی دیگر تأکید می‌کند که: «نفخت فیه من روحی». پس انسان ساحتی دوگانه دارد. طبیعتش از لجن و فطرت کمال‌طلب و حقیقت‌جو و زیبایی‌خواهش از جانب خود خداست. چه عقل و چه نفس، هردو می‌توانند در صورت غفلت از فطرت الهی در خدمت طبیعت درآیند و هم می‌توانند با دراز کردن دست خود از میان لای و لجن به سوی خالق خویش، از چیرگی همه‌جانبۀ طبیعت بر خویش خلاص شده و به سرمنزل مقصود برسند. پس تضادّ اصلی بین "فطرت و طبیعت" است. اومانیسم یا انسان‌خدایی که مبنای تمدّن امروزی غرب است، اساس خود را بر انکار فطرت و لزوم این یاری گرفتن از بالا قرار داده است.

به قول جاحظ –مورّخ قرن سوّم- انسان ذاتاً شریر است؛ پس نیمی از آدم‌ها را خوب و نیمی دیگر را بد ندانیم که به نیمی از آنها بدبین باشیم. بلکه توجّه کنیم که تک‌تک آدم‌ها نیمی خوب و نیمی بدند که غلبۀ نهایی خوبی و بدی بالقوّۀ درونشان، بسته به میزان استمداد آنها از حق تعالی است. آنگاه به درون خود و خطرهای سر راه‌مان بیشتر توجّه خواهیم داشت و به هیچ کس نیز بدبین نخواهیم بود. اهمیّت این بحث از آن روست که بعضاً روایاتی مانند برخورد حضرت علی(ع) با عمرو بن عبدود در جنگ خندق را که بعد از اهانت عمرو به وی، از بیم شرکت دادن انگیزۀ شخصی در کار خدا، اندکی در کشتن او تعلّل کرد، جعلی دانسته‌اند؛ با این مستمسک که معصومین(علیهم‌السّلام) از هوای نفس بری‌اند و احتمال گناه در مورد آنها منتفی است. این در حالی است که [حتّی اگر داستان مزبور جعلی نیز باشد] اوّلاً از خود حضرت روایت شده که بعد از اینکه خبر داد با هر انسانی شیطانی هست و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین(ع) شما نیز شیطان دارید؟، فرمود: «آری، ولی من شیطان خود را رام کرده‌ام». ثانیاً معصومین نیز با وجود مقام عصمت و علم الهی، در درجۀ اوّل انسانند و اگر بپذیریم که به هرحال طبیعتی مانند سایر انسان‌ها دارند که انگیزه‌های انسانی از آنجا ناشی می‌شود و نه از هوای نفس، هضم چنین روایاتی برایمان آسان‌تر خواهد بود.


امید شمس آذر
۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر
پاسخگویی به شایعات، اقدامی واکنشی و از نوع مواضع سلبی است و با ابتکار و خلّاقیت منافات دارد. بنده از ابتدا سعی داشته‌ام مواضعم همیشه ایجابی باشد و از اظهار نظر دربارۀ اشخاص و مواضعی دیگر از این دست پرهیز کرده‌ام؛ امّا گاهی مواردی پیش می‌آید که مجبور به ارائۀ توضیح می‌شوم... .
با پخش خبر عدم احراز رؤیت هلال ماه رمضان از سوی دفتر امام، عدّه‌ای فوراً اینچنین شایع نمودند که: "قضیه از این قرار است که می‌خواهند ماه رمضان را یک روز عقب بیندازند تا عید فطر با مراسم سی‌امین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) مصادف نشود"!! پیش از آنکه این شایعه نیز در فضای مجازی و واقعی مجاززذه دهان به دهان نگردد، لازم است روشنگری در مورد آن صورت گیرد و از دوستان واقعی سایبری خواهشمندم در صورت امکان این پست را به اشتراک بگذارند. و امّا پاسخ:
اوّلاً رحلت امام خمینی(ره) 14 خرداد است و عید فطر -اگر هلال اوّل رمضان رؤیت می‌شد- فردای آن روز بود.
ثانیاً تعطیلی عید فطر در حال حاضر در کشور ما دو روز است و می‌توان در صورت تقارن آن با سوگواری‌های ملّی، از اجرای مراسم جشن و شادی در یکی از آن دو روز چشم پوشید.
ثالثاً ماه‌های قمری نیمی 29 روز و نیمی دیگر 30 روز هستند و معمولاً هر سال که ماه شعبان 29 روز باشد، ماه رمضان 30 روز می‌بُود و برعکس. به همین خاطر معمولاً رؤیت یا عدم رؤیت ابتدای ماه رمضان، تأثیری در معیّن شدن زمان عید فطر ندارد.
رابعاً و مهم‌تر از همه، آیا مگر این اتّفاقی که امسال رخ داده، مسئلۀ تازه‌ای است؟ گیریم علّت آن چیزی است که شما می‌قرمایید، موارد مشابه در سال‌های قبل چه؟!
*
نسکافه تو بخور. مهمانی خدا پیشاپیش مبارک همگی.

امید شمس آذر
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲ نظر
جمهوری اسلامی از ابتدا با شعار "نه شرقی، نه غربی" وارد معادلات سیاسی جهان شد. منظور از شرق، نظام کمونیسم به رهبری شوروی سابق و منظور از غرب هم نظام آمریکا بود. هر کدام از این سه نظام‌ فکری و سیاسی (اسلام، کمونیسم و لیبرال_دموکراسی آمریکا)، با آن دوتای دیگر سر ستیز و ناسازگاری داشته است؛ ولی طبیعی بود که در برهه‌هایی از زمان نیز بنا به اقتضائات روز، یکی از آنها با دیگری علیه دشمن مشترک خود موقّتاً ائتلاف کرده و سپس مانند دو آهنریایی که قطب‌های همنام‌شان را با فشار به یکدیگر چسبانده‌اند، دوباره به حالت اوّل برگردد. برای آنکه ببینیم قدرت واقعی و نهایی دست کدامیک از این سه است، باید ملاحظه کنیم ائتلاف اجباری دوتای دیگر علیه او چه مدّت دوام آورده است:
1- آمریکا که از زمان کودتای 28 مرداد 1332، عموم مقتضیّات کشور ایران را در دست داشت، در اواخر دورۀ پهلوی از سه رقیب عمدۀ خود در این کشور نگران بود؛ یکی کمونیست‌های وابسته به شوروی و دیگری اسلامگرایان پیرو روحانیّت. امّا در عین حال خطر کمونیسم را بیشتر تشخیص داده و اسلام را که طرفدارانش برخلاف آن دو از میان توده‌های مردم بودند، چندان خطرساز نمی‌دانست. از این رو در ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی، با اندکی چرخش دادن حکومت شاه به سمت اسلامگرایان از قبیل بازگرداندن تاریخ شاهنشاهی به هجری و ذکر نام امام راحل در روزنامه‌ها و اقداماتی از این قبیل که دولت شریف‌امامی مأمور انجام آن بود، امید داشت که اگر بتواند، خطر سقوط حکومت پهلوی را رفع کند و در غیر این‌صورت، با حمایت ظاهری از نوعی اسلام لیبرال که امثال مهندس بازرگان نمایندگان آن به شمار می‌رفتند، از افتادن امور ایران به دست کمونیست‌ها جلوگیری کرده باشد. از همان ابتدا با هشدارهای امام خمینی(ره) راجع به "اسلام آمریکایی" حساب کار دست آن دولت آمد و در قضیۀ تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا که به استعفای دسته‌جمعی بازرگان و اعضای دولت موقّت انقلاب اسلامی انجامید، شکست این رؤیا برای او جدّی‌تر شد. بدینگونه ائتلاف آمریکا با اسلام علیه کمونیسم بیش از حدود یک سال دوام نیاورد و آمریکا ترجیح داد دوباره خود به تنهایی با شوروی مقابله کند.
2- کمونیست‌های مخالف رژیم شاه در ایران نیز در اواخر عمر حکومت پهلوی که عموم مردم به رهبری علمای اسلام علیه شاه متّحد شده و در حال راه‌اندازی انقلاب بودند، چاره را در ائتلاف ظاهری با اسلامگرایان و اطاعت از رهبری امام خمینی(ره) دیدند؛ امّا از ایتدا ابایی از اعلام اهدافشان نداشتند که عمدتاً اقتصادی بود و ربطی به مبانی انقلاب اسلامی مردم ایران نداشت. اینان خصوصاً در منطقۀ آذربایجان که نفوذ شوروی در آنجا بیشتر بود، دنبال آن اسلامی بودند که علی‌رغم مخالفت با مبانی حکومت پیشین، کاری به کار کمونیسم و فعالیّت‌های ضدّملی نوچه‌های آنان نداشته باشد. به خاطر روحیۀ "سرخ" و انقلابی [در معنای عام کلمه] آنان و همچنین ریاکاری فوق‌العاده‌شان، امور انقلاب اسلامی ایران نیز تا چند سال به طرز چشمگیری در برخی نقاط حسّاس به دست آنان افتاد؛ ولی این وضعیّت تا بیش از زمان فروپاشی شوروی در اوایل دهۀ هفتاد دوام نیاورد و آنان بلافاصله نقاب اسلامگرایی را از چهره انداخته و اکنون به طور پراکنده با همان رویکرد کمونیستی به فعّالیت‌های ایذایی خود در گوشه و کنار کشور می‌پردازند. بدینگونه ائتلاف کمونیسم با اسلام علیه نفوذ آمریکا هم چند سال بیشتر دوام نیاورد.
3- از آن زمان تاکنون آمریکا و لیبرال‌های وابسته به آن به طرز جالبی با باقیمانده‌های کمونیست‌های دهۀ اوّل انقلاب در ایران، آشکارا علیه مبانی نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می‌کنند و در این زمینه هیچگونه اختلافی با یکدیگر ندارند. تنها تفاوتشان در اینجاست که لیبرال‌مسلکان یک نقاب ملّی‌گرایی هم به چهره دارند و فقط با اسلام و حکومت اسلامی اظهار دشمنی می‌کنند، ولی کمونیست‌مسلکان آن را ندارند و با هر دو مبنا (اسلام و ایران) دشمنی می‌ورزند. این وضعیّت تا زمان افول آمریکا ادامه خواهد داشت که گروه نخست، نقاب ملّی‌گرایی را نیز کنار بزنند. سؤال: چرا نقاب؛ مگر واقعاً ملّی‌گرا و آریائیست و کوروش‌پرست نیستند؟ جواب: اگر ادّعا دارند در آرزوی بازگشت ایران به شکوه فرضی باستانند، پاسخ دهند که جهان امروز در سیطرۀ آمریکاست یا در سیطرۀ اسلام و به قول آنان عرب‌ها؟ چطور شده که امپریالیسم جهانی بر همه جای دنیا تسلّط یافته، ولی ایران ما در این میان استثنا شده و تحت تسلّط عرب‌ها -و نه حتّی مغول‌ها و ترک‌ها!- قرار دارد؟! پس دروغ می‌گویند. و بدینگونه نیز ائتلاف آمریکا با کمونیسم دهه‌هاست که ادامه دارد.
بر اساس آنچه گفته شد و مقایسۀ این بازه‌های زمانی با یکدیگر (چند ماه، چند سال و چند دهه) می‌توان پی برد که کدام قدرت از بقیّه قوی‌تر است و آیندۀ جهان به امید خدا در دست کیست.

امید شمس آذر
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر
شاخصه‌هایی که اکنون به منظور تعریف هویّت ملّی ایران -به استثنای مواردی چون دین، تاریخ، زبان، خط، تقویم، پرچم و مانند آن- شناخته می‌شود، عمدتاً به یادگار مانده از دوران پهلوی تحت نظارت انگلیس و به محوریّت شهر تهرانند. شاخصه‌های واقعی در این بین نادیده گرفته و به کناری نهاده شده‌اند. اکنون پس از گذشت نزدیک به یک قرن، جای خالی آنها نزد ایرانیان احساس می‌شود و گروه‌های مختلفی به صورت خودجوش در صدد پر کردن این جاهای خالی برای هموطنان خود هستند. یکی از فعّالیت‌هایی که در این زمینه صورت می‌گیرد، ریشه‌یابی ضرب‌المثل‌ها و ترکیبات کتایی زبان فارسی  در برنامه‌های سیما، فضای مجازی و غیره است که فی‌نفسه کار قابل‌تقدیری است، ولی به شرطی که بر پایۀ حقیقت باشد که متأسّفانه در برخی موارد چنین نیست و تخیّل‌پردازی جای حقیقت‌جویی را گرفته است.

داستان‌های چندی از این قبیل در فضای مجازی و "شبه‌واقعی" (مجلّات و نشریّات برگرفته از اینترنت) در حال تعریف و ترویج است که هرچند بعضاً تکذیب هم می‌شود، ولی معلوم نیست چرا هیچ‌وقت ریشۀ این دروغ‌ها و نام کسی که برای اوّلین بار شایعشان کرده و همچنین انگیزۀ او از این کار، اعلام نمی‌گردد؟! شرم‌آورترین داستان ساختگی از این سنخ که شنیدم، داستان مربوط به ریشه‌یابی اصطلاح "بیلاخ" بود. با کسب اجازه از ژول‌ورن، داستان تخیّلی مورد بحث از این قرار است که:

«"بیلاخ " کی، از کجا و چگونه یک حرکت اشارۀ جهانی شد؟ دﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠۀ مغول‌ها و حکومتشان در ﺍﯾﺮﺍن، بی‌رحم‌ترینﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ "ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ" ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ. او ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ، ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽﮐﺸﺖ ﻭ  ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ انگشتان  ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ  ﻗﻄﻊ ﻣﯽﮐﺮﺩ تا خونریزی بیش از حد، موجب مرگ اسیرش شود. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ دلیر ایرانی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ" ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪدیوس ﺑﻮﺩ، ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﯽّ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ، ﺑالاﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ و اسیر "بیلاخو" ﺷﺪ. چهار ﺭﻭﺯ ﺍﺯ دستگیری ﺍﻭ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ چهار ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮد. او در یک شب مهتابی ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ سردار بی‌رحم مغول ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ. این‌بار شجاعانه ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿۀ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ. او در حرکتی انتقام‌جویانه و خفّت‌بار، جسد بی‌جان بیلاخو را به اسب خود بست و در شهر و در انظار عموم مردم گرداند. ﻣﺮﺩﻡ خوشحال از شجاعت بامشاد، ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ بامشاد که چهار انگشتش را در اسارت بیلاخو از دست داده بود و در حالی‌ که چهار ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ در کف دست ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ را به هم نشان می‌دادند، به جشن و پایکوبی پرداختند. ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ و این حرکت، "بیلاخو" و سپس "بیلاخ" ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽﺁﻣﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ  بیلاخ می‌داد. اروپاییانی که در آن زمان به ایران سفر کرده و مشغول تجارت بودد، ﮐﻢﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ را به کشور خود ﻣﻨﺘﻘﻞ کردند و در تغییرات تلفّظی به دلیل نبودن حرف "خ"در زبان انگلیسی، ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ "بیلایک" ﻭ ﺳﭙﺲ "ﻻﯾﮏ" (like) ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ و جالب است بدانیم امروزه این حرکت جهانی شده و در تمام کشورهای جهان به وفور در زندگی روزمرّۀ مردم با معنی واحد "آفرین - اوکی" مورد استفاده قرار می‌گیرد و روزانه میلیون‌ها بار در کشورهای مختلف از آن استفاده می‌شود. در برخی سازمان‌ها و تشکیلات مثل هواپیمایی و فرودگاه‌ها و کار با جرثقیل‌ها، از این حرکت با معنی تعریف‌شده استفاده می‌شود. ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳؤﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، امّا در اروپا و سایر نقاط جهان، "آفرین بر تو" و  یا "اوکی" معنی می‌دهد؟ پاسخ اینجاست که: ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ سال‌ها بعد از "بیلاخو خان" و "بامشاد" ﺑﺮ قسمت‌هایی از ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤّﻞ ﺍﯾﻦﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ بیلاخ می‌داد، دستگیر و ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. مغول‌ها این حرکت را تحقیر و تمسخر نسبت به خود محسوب می‌کردند؛ زیرا خاطرۀ کشته شدنِ حقارت‌بار قوی‌ترین سردار خود را یادآوری می‌کرد. ﺍﺯ اﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ که پی به این حسّاسیت برده بودند، در کوچه و بازار ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ بیلاخ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ می‌کردند. اینچنین ﺷﺪ که اﯾﻦ ﺭﺳﻢ در ایران آرام‌آرام ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺖ. ترجمه: "تیمور رضایی قیری" از کتاب Persian Historic Story».

پرسش‌های بی‌پاسخی که به دنبال آن مطرح می‌شوند زیادند و برخی از آنها از همان ابتدای انتشار این شایعه در فضای مجازی، توسّط عدّه‌ای از کاربران جویای حقیقت مطرح شده‌اند و نیازی به طرح مجدّد ندارند. در اینجا تنها به موارد ناشی از ناشی‌گری شایعه‌پردازان اشاره می‌کنیم؛ از قبیل اینکه:                             

1-     بامشاد از نام‌های باستانی ایرانی است و نام‌های مشابه آن در دوران قیام‌های "شعوبیّه" به چشم می‌خورد و نه 600 – 500 سال بعد از آن که نام‌های ایرانیان عمدتاً عبدالله و محمّد و حسن و دیگر نام‌های اسلامی مشابه است. گویا ایشان دوران حملۀ مغول را با دوران حملۀ اعراب اشتباه گرفته‌اند.
2-     پومپه یا پومپئوس از سرداران رومی معاصر دوران اشکانیان و پومپه‌دیوس هم از سرکردگان پارتی در عهد ارد اوّل اشکانی بود. برای مردمان ایران دوران اسلامی تا اواسط قاجار، چنین نام‌هایی شناخته‌شده نبودند تا ادّعای نسبت با آنان را داشته باشند. منبع عمدۀ آگاهی تاریخی آنان، عمدتاً داستان‌های شاهنامه بوده است.
3-     فردی به نام بیلاخو خان مغول از اساس وجود خارجی ندارد تا کلمۀ بیلاخ هم از نام او گرفته شده باشد. در میان دایرۀ لغات زبان فارسی، تنها فرهنگ لغت معین بیلاخ را با این مضمون آورده است که: "به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است. معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست نشان داده می‌شود". با توجّه به ترکی بودن ریشۀ اغلب کلمات مختوم به آق/آخ در زبان فارسی و همچنین این نکته که صورت اوّلیّۀ بیلاخ  را بیلَخ ذکر کرده‌اند ، این کلمه می‌تواند از بیلیخ ترکی که واژه‌ای کودکانه است و معنای بدی دارد، برگرفته شده باشد که انگشت شصت نیز نماد آن به شمار می‌رود.
4-     کلمۀ لایک (Like) کلمه‌ای کاملاً انگلیسی از مصدر Love است و در جایگاه فعل به معانی پسندیدن و دوست داشتن به کار می‌رود. استفاده از این لغت به پیش از قرن دوازدهم میلادی بر می‌گردد. نماد انگشت شصت رو به بالا و رو به پایین هم تنها در فضای مجازی است که با مفهوم لایک و دیس‌لایک همنشین شده است و در خود اروپا اوّلی در معنای Ok و دوّمی نیز در معنای بکش یا کارش را تمام کن به کار می‌رود که در امپراتوری روم هم رایج بوده است.

تیمور رضایی قیری که نخستین بار این داستان را ساخته و پرداخته بود، پس از اعتراضات صورت گرفته، با ارسال کامنت‌هایی، مدّعی شد این داستان در یک کتاب قدیمی چاپ دهلی در انباری خانۀ مادربزرگش به چشمش خورده و مترجم توجّهی به راست و دروغ بودن آن نداشته است و بابت آن از کاربران عذرخواهی می‌کند. وی سپس ورژن دیگری از این داستان را به عنوان اصلاح ترجمۀ اوّلی انتشار داده و جملات چندی را نیز به آن افزود که بنده در بالا تلفیق دو متن را با یکدیگر آورده‌ام. ولی معلوم نیست اصلاح ترجمه چگونه می‌تواند باعث افزودن فرازهای دیگر به متن شود؟! هیچ کس را به دروغگویی متّهم نمی‌کنم، ولی عجالتاً این ادّعا را باور ندارم و معتقدم از اساس ترجمه‌ای در کار نبوده است و فرد نامبرده در اصل نویسندۀ ابتدایی این متن است. امّا متأسّفانه قضیه به همین جا ختم نمی‌شود... . همکار ایشان پروفسور دکتر فاروق صفی‌زاده که دارای چندین دکترای همزمان -از جمله تاریخ- است و پیشتر در شرح احوالات گروهی از مورّخان معاصر معرّفی شد، این داستان جعلی بی سر و پا را با آب و تاب تمام در نوشته‌های خود انعکاس داده و روی آن جولان کرده است. اساساً تاریخ رشته‌ای است که یا باید به تنهایی آموخته شود یا در کنار علومی چون جامعه‌شناسی؛ و اگر در نزد علومی غیر از آنچه که زیرمجموعۀ "علم عمران" -به قول ابن خلدون- هستند، فرا گرفته شود، مانند طلا که در مجاورت نقره [به اصطلاح زرگران] خورده می‌شود، تباه شده و از بین خواهد رفت. چنین دکتراهایی فقط به درد تزئین طاقچۀ اتاق می‌حورند و نه چیز دیگر! پرسش مهم اینکه: اساساً هدف اینان از انتشار این شایعات چیست، شکستن رکورد "دروغ سیزده" یا چیز دیگر؟!

این فعّالیت‌هایی که در حال حاضر به اسم تقویت فرهنگ و ادبیّات بومی و ملّی کشور صورت می‌گیرد، واقعیّت تلخی است که وجود دارد و تا ریشۀ آنها را نشناسیم، نمی‌توانیم در جهت ریشه‌کن شدنش کاری کنیم. فقط امید داریم که دوستان سایبری‌مان ان‌شاءالله از این به بعد با دقّت نظر و حسّاسیت بیشتری، موضوعاتی از این قبیل را دنبال کنند.


امید شمس آذر
۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

مجری شبکۀ سهند (آذربایجان شرقی) ضمن بزرگداشت سعدی، حکایتی ازش میخونه که: "بیر نفر حکیمدن سوروشدی... حکیم دئدی... ". من که این حکایت رو هیچ جا ندیده‌م؛ داداش من! اگر به هر دلیلی بنا نداری گلستان رو بگیری دستت و از روش حکایت بخونی، دقیقاً به همون دلیل مجبور هم نیستی یاد و خاطرۀ سعدی رو گرامی بداری. خوشت میاد کسی بدون خوندن اشعار زبان اصلی استاد شهریار، فقط ترجمۀ اونها رو بخونه؟ مثلاً به جای اینکه بگه:

«سعدی‌نین باغ گلستانی گرک حشره قدر

آلماسی سلّه‌له‌نیب، خرماسی زنبیللنسین

لعنت اول باد خزانه کی نظامی باغینین

بیر یاوا گولبسرین قویمادی کاکللنسین»،

بگه که:

"باغ گلستان سعدی باید تا به هنگام حشر، سیب هایش سبدسبد و خرماهایش زنبیل‌زنبیل برسد. لعنت به آن باد خزانی که باغ نظامی را نگذاشت گل‌به‌سر* های جوانش کاکل بر سر بیارد".


________________________________

*واژۀ فارسی زیبایی که در بین ترک‌زبانان به معنای خیار در تعابیر ادبی به کار می‌رود.


امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر
شخصاً اعتقادی به چندگانه بودن هوش‌های بشری ندارم و تعبیر صحیح ان را مجاری چندگانۀ هوش بشری می‌دانم. با این‌همه و با این توضیح، مطالعۀ کتاب MI و هوش‌های چندگانه نوشتۀ هوارد گاردنر ترجمۀ حمیدرضا بلوچ را به همۀ شما نیز توصیه می‌کنم. بخشی از این کتاب، مربوط به سؤالاتی از گونۀ خودارزیابی در جهت بازشناسی هشت مجرای پیش‌گفتۀ به کارگیری هوش است که تحت عنوان‌های "هوش زبانی، هوش منطقی_ریاضی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش درون‌فردی و هوش طبیعت‌گرا" نامگذاری شده‌اند. با تأیید یا ردّ هرکدام از مواردی که به عنوان شاخصه‌های برتری در هر یک از این زمینه‌های هشت‌گانه معربفی شده‌اند، می‌توانید به هوش خود در این زمینه‌ها نمره بدهید و آنها را در مورد خود رتبه‌بندی کنید. البتّه پرواضح است که این رتبه‌بندی‌ها شاخص و معیار نهای نخواهند بود، ولی تصویری کلّی از این موضوع می‌توانند به دست دهند. من خود بر اساس تست اوّلیّه‌ای که از خود به عمل آوردم، بیشتر از همه، در زمینۀ هوش درون‌فردی کارکرد بالایی دارم، بعد از آن هوش زبانی، سپس به ترتیب هوش موسیقایی، هوش میان‌فردی، هوش مکانی، هوش حرکتی_جسمانی، هوش منطق_ریاضی و آخر از همه هوش طبیعت‌گرا. نمرۀ میانگینم هم از صد 5 / 74 است که برای خودم بد نیست. شما چطور؟ دست به کار شوید.

امید شمس آذر
۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

عاشّیق‌ها، بدیهه‌سرایان خنیاگرِ ساز به‌دست آذربایجانی هستند که خود می‌سازند، خود می‌نوازند، خود می‌سرایند و خود از بر می‌خوانند. ریشۀ آنان را "گوسان" های دوران اشکانی دانسته‌اند که در آن زمان علاوه بر ساز و آواز، به دوره‌گردی در شهرها و روستاها و حضور بر سر بالین بیماران مبادرت ورزیده و می‌توان گفت به نوعی معتقد به موسیقی‌درمانی بوده و در این زمینه به فعّالیت می‌پرداختند. گوسان‌ها به نوبۀ خود، الگوبرداری جدیدتری از "شامان / شمن" ها و سپس "گام" های ترکان باستان بودند که در ابتدا علاوه بر پرداختن به آنچه ذکر شد، نقش کاهن، طبیب و جادوگر هم داشتند و دین ترکان و مغولان باستان یعنی دین شمن که مبتنی بر پرستش عناصز طبیعت و در رأس آنها "تاپ‌تانگری/کوکوتانگری" به معنای آسمان آبی جاویدان بود، از نام آنان گرفته شده است. در دوران ساسانی و اوایل دوران اسلامی، به خاطر سیاست‌های تمرکزگرایانه و اعمال سخت‌گیری‌های ملّی و دینی نسبت به عناصر بیگانه که از جانب حکومت‌ها برقرار بود، اثر چندانی از این صنعت در داخل ایران به جز شخصیّت نیمه‌افسانه‌ای "دده قورقود" که در کتابی به همین نام بازمانده از قرن پنجم هجری از مؤلّفی نامعلوم یاد کرد شده، دیده نمی‌شود. در عوض، با سکونت ترکان مهاجر سلجوق_اغوز در آناتولی که در حال پروردن نطفۀ امپراتوری عظیم عثمانی بعدی در خود بود، این صنعت در آن سرزمین با هویّت جدیدش پا گرفته و بالیده شد تا نهایتاً با نام عاشّیقی (= عاشقی) در دورۀ صفوی وارد آذربایجان شده و در آنجا تثبیت گشت.

عاشّیق‌ها با ساز زهی ویژۀ خودشان شناخته می‌شوند که نام تخصّصی‌اش "قپوز" است، ولی در میان عامّۀ مردم با همان نام "ساز" شناخته می‌شود. گاهاً نیز لباس مخصوصی به همراه کلاه قفقازی سیاه -که در اصل از پوست برّه تهیّه می‌شود- به تن می‌کنند. هر شهری نواهای مخصوص خود را دارد و گفته‌اند روی‌هم نواهای عاشّیقی آذربایجانی بالغ بر 72 مورد است. موضوع اشعارشان نیز عمدتاً داستان‌های منظوم حماسی و گاهاً عاشقانۀ قهرمانانی از قبیل "قاچاق [و در اصل قوچاق] نبی"، "اصلی و کرم"، "سارای" و در رأس همه "کوراوغلو" است که این آخری تا آنجا که تاریخ به خاطر دارد، از رؤسای قبایل جلالی (ترکان شافعی‌مذهب مقیم قلمرو عثمانی) بوده که به دلیل عقاید صوفیانه و تعارض با عثمانی، در دورۀ صفویّه به ایران می‌کوچند و فرهنگ بازپروری شدۀ ترکی را -البتّه چندین قرن پس از استقرار زبان ترکی- با خود به ایران و آذربایجان می‌آورند که بارزترین مظهر آن، همین صنعت عاشّیقی است. کوراوغلو را که نام اصلی‌اش "روشن" بوده و به خاطر اینکه پدرش را کور کرده بودند به این لقب یعنی کورزاد معروف شده، مانند بسیاری از شخصیّت‌های تاریخی و نیمه‌تاریخی ایرانی و غیرایرانی از قبیل یعقوب لیث صفّار، سمک عیّار، سیمون بولیوار، رابین هود و غیره، از جرگۀ "عیّاران" و محلّ استقرار و مبارزه‌اش را نیز که در داستان‌ها قلعۀ "چنلی‌بئل" ذکر شده، مطابق با قلعۀ "هؤدر" در سلماس کنونی دانسته‌اند. عاشّیق‌ها که در روایت‌های خود از زبان او نغمه‌های مختلفی را نقل می‌کنند، این احتمال را قطعی نمایانده‌اند که او خود نیز عاشّیق بوده و علاوه بر تفنگ و همچنین اسب معروفش "قیرآت" به معنی اسب قیرگون (یا شاید هم بکش و بنداز!)، دارای ساز نیز بوده است و البتّه از نظر تاریخی به این آسانی قابل اثبات نیست. (مورّخی مانند جناب آقای فیروز منصوری، کوراوغلو را از نظر تاریخی مطابق با عثمان پاشا از سرداران عثمانی دانسته که البتّه دارای سندیّت تاریخی کافی نیست).

از عاشّیق‌های معاصر معروف آذربایجان، می‌توان عاشّیق علعسگر (علی‌اصغر)، عاشّیق فرهاد، عاشّیق درویش وهّاب‌زاده، محمّدحسن شمس‌آذر (پدربزرگ نگارنده) که در قید حیات نیستند و همچنین عاشّیق محمّدحسین دهقان، برادران مناف و محبوب رنجبر، پدر و پسر بولود و سهند ساعد، باباعلی جوانمرد و بسیاری دیگر را نام برد. آنان گاهی در مراسمات جشن و عروسی، خارج از نواهای اصلی عاشّیقی، نغمه‌های شادی را نیز اجرا می‌کنند که بر پایۀ آهنگ‌ها و ترانه‌های محلّی متداول منطقه می‌باشد. باید توجّه داشت که مرکز اصالت این صنعت در آذربایجان غربی و شهرهای چون ارومیّه، سلماس، نقده و میاندوآب است و با توجّه به نزدیکی به مرکز ترکیۀ کنونی، طبیعی است که هرچه به طرف شرق آذربایجان پیش برویم، از اصالت آن کاسته خواهد شد؛ به طوری که عاشّیق‌های تبریز که عمدتاً در پی خلق شادی هستند تا مایه گذاشتن از جان و دل برای نقل داستان‌های حماسی، آواز خود را علاوه بر قپوز -که در ناحیۀ غربی به صورت تک‌ساز نواخته می‌شود- با سرنا همراه می‌کنند و در نواحی اردبیل تقریباً اثری از این صناعت به چشم نمی‌خورد. برعکسِ صنعت مدّاحی که مرکزش در اردبیل و زنجان بوده و هرچه به غرب پیش می‌رویم، از حدّتش کاسته می‌شود تا نهایتاً در ارومیّه به صفر میل می‌کند. (توجّه داشته باشید که اردبیل خاستگاه صفویّه است، ولی ارومیّه شهر موسیقی‌دانان و صوفیان و اقلّیت‌های دینی و محصول اصلی کشاورزی‌اش نیز انگور است!). بسیاری از بزرگان صنعت عاشّیقی، یا مانند برادران رنجبر و شاعری چون زنده‌یاد عبدالرّحمان طیّار قولنجی معروف به دده‌کاتب خود از جلالی‌ها هستند که از نطر مذهبی و زبانی برخلاف عموم اهالی آذربایجان، با ترکیۀ امروزی قرابت دارند و یا مانند پدربزرگ نگارنده، در اشعارشان طبق سنّتی که پیرو آن بوده‌اند و تحت تأثیر فولکلور، عقاید و فرهنگ عامّۀ آنان، اصطلاحات ترکیه‌ای به کار برده‌اند. در قلمرو کنونی جمهوری آذربایجان نیز خبر و اثری از آن عاشّیقی اصیل و اوّلیه دیده نمی‌شود و هرچه هست، همان نغمه‌سرایی‌های نوع دوّم یعنی اجرای ترانه‌های خارج از نواهای عاشّیقی است که تنها همراهی با ساز آن را بر خود یدک می‌کشند. گاه برخلاف سنّت دیرین به جای اینکه نغمه را به صورت سرپا اجرا کنند، نشسته ایفا می‌کنند (خوانندگان حسّاس موسیقی اصیل ایرانی مانند محمّدرضا شجریان نیز مقیّدند که همیشه نشسته به اجرا بپردازند) و گاه در بدعتی شگفت‌انگیز، زنان دست به این اقدام می‌زنند!

با این‌همه، به برکت حضور فنّاوری ماهواره در میان ملّت کتابخوان(!) ما، اکنون همان خوانندگان مراسم عروسی -که بعضاً از طایفۀ نسوان نیز هستند- خود را با افزودن یک "اِشِل" ساز، به عنوان عاشّیق جا زده‌اند (هر ساز به دستی عاشّیق نیست، چنان‌که هر چادربه‌سری محجّبه!) و از همان راه دور در این دیاری که پایگاه و جایگاه اصلی این هنر است، در میان نسل‌های جدید، اقدام به پرورش شاگرد برای خود می‌کنند. شاگردانی که نه چیزی از نواهای 72 گانه حفظند و نه از داستان‌های کهن محلّی. نه شاعرند، نه فوت و فنّ آواز بلدند و نه حتّی صدای غرّایی دارند. تنها هنرشان این است که همان ترانه‌هایی را که عموم مردم ما -و با استعداد شگرفی مادران‌مان- در عروسی‌ها می‌خوانند، به جای سازهای دیگر، با قپوز اجرا کنند و تمام! لباس‌های‌شان را نیز جور دیگری می‌پوشند و دربارۀ لفظ خودمانی عاشّیق یا همان عاشق، نظریّات زبان‌شناسی دیگری ارائه می‌دهند! امّا از همه جالب‌تر و خاک‌برسری‌تر اینکه عاشّیق‌های اصیل را هم عاشّیق نمی‌دانند و آنان را با نام "مُقامات‌خوان" می‌شناسند؛ انگار خودشان "ترانه‌خوان" نیستند!! سیمای استانی هم در جهت بازگشت به فرهنگ خودی، بدون تفکیک اصل از بدل، هردوی این گروه‌ها را در کنار یکدیگر با نام عاشّیق معرّفی و تبلیغ می‌کند. تا آخر و عاقبت‌مان چه شود... . قهوه‌تو بخور.


کنگره بین‌المللی عاشیقلار با حضور ۳۰۰ عاشیق در تبریز برگزار می‌شود


امید شمس آذر
۲۵ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر
بعد از خاتمۀ دور اوّل و دوّم جنگ‌های ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار و انعقاد قراردادهای ویران‌کنندۀ گلستان و ترکمانچای، محمّدشاه جانشین فتحعلی شاه برای ترمیم جراحات ملّی به هرات لشکرکشی کرد تا جلوی تجزیۀ این بخش مهم از خاک ایران را بگیرد. همزمان نیروهای انگلیس در جزیرۀ خارک پیاده شدند و دولت وقت بریتانیا ایران را تهدید کرد که اگر دست از محاصرۀ هرات برندارد، در جنوب ایران پیشروی خواهند کرد. بدینسان محمّدشاه از محاصرۀ هرات منصرف شده و تن به جدایی این بخش از خاک ایران داد تا به جای ترمیم، نمکی باشد بر جراحات پیشین. همان انگلیس در دوره‌های بعد نیز با ادامۀ اشغال جزایر خلیج فارس و تحریک اعراب منطقه به مناقشات فرسایشی با ایران بر سر مالکیّت اروندرود (که در زمان صدّام حسین در قالب جنگ تحمیلی به اوج خود رسید) و تغییر نام تاریخی خلیج فارس، به اقدامات ایذایی خود ادامه داد. در دورۀ پهلوی که ایران "ژاندارم آمریکا در منطقۀ خلیج فارس" [چه پارادوکسی!] نامیده می‌شد، حدود نیمی از این پهنۀ آبی را به کشورک‌های همسایۀ جنوب اهدا کرد و بحرین نیز که همواره جزئی از خاک ایران بوده، طیّ یک "نظرسنجی" (و نه همه‌پرسی) از ایران جدا شد؛ آن‌هم به این دلیل که انگلیس از دهه‌ها پیش، جزیرۀ بحرین را از یک طرف و جزایر سه‌گانۀ تنب کوچک، تنب بزرگ و بوموسا (که ابوموسی نامیدندش) را از طرف دیگر اشغال کرده بود و در نزد افکار عمومی چنین جا انداختند که با چشم‌پوشی ایران از حقّ حاکمیّت بر بحرین (در اصل جزیرۀ منامه)، نیروهای انگلیس از جزایر سه‌گانه خارج شده و حاکمیّت ایران بر آنها تثبیت خواهد شد و چون آن جزایر برای ایران مهم‌تر و راهبردی‌تر از بحرین بودند، دولت وقت ایران طیّ یک "معامله و بده_بستان" از بخشی از خاک خود که در دست دشمن است، صرف‌نظر می‌کند تا بخش دیگرش را از دست ندهد! بدینگونه بحرین در امردادماه سال 1350 اعلام استقلال کرد، ولی نایبان انگلیس و آمریکا در منطقه هنوز هم که هنوز است، نام خلیج فارس را تحریف می‌کنند و بر جزایر سه‌گانه ادّعا دارند و اختلافات همچنان حل‌نشده باقی مانده است.
معمله و بده_بستان دیگری در تیرماه سال 1394 بین ایران و گروه پنج به اضافۀ یک [منهای یک] صورت گرفت که طیّ آن دولت ایران تعهّد کرد تا بخش‌های مهمّی از فنّاوری علمی بومی خود را که با خون شهیدانش به دست آورده بود، در این سال‌هایی که از جان و دل برای رسیدن به رتبۀ اوّل علمی منطقه تلاش می‌کند، به حالت تعطیل درآورد تا دشمن بخشی از مال‌های دزدیده شده و غصب شدۀ ملّت او را آزاد کرده و برگرداند. جدای از اینکه چنین بده_بستانی از نظر عقلی و منطقی مردود است و نمی‌توان نام بده_بستان بر رویش گذاشت، سابقۀ گروه مقابل نیز نشانگر این است که هیچگاه چیزی نستانده‌اند که چیزی بدهند، بلکه همیشه ستانده‌اند تا باز هم بیشتر بستانند. چیزی که امروز برای خواص که سهل است، برای عامی‌ترین عوام جامعه و شاید حتّی از انسان‌ها هم گذشته، برای دام و طیور کشور ما هم! به عینه قابل مشاهده است. نمی‌دانم مشکل از کجاست؟ منطق نداشتیم، تاریخ نخواندیم یا .... ؟ فقط ای کاش این روند تکراری در همین جا قطع شود تا دانش‌آموزان ما بیشتر از این مجبور نباشند اسامی متنوّع قراردادها و امضاکنندگان آن را حفظ کنند.

امید شمس آذر
۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

قرآن، چراغ هدایت و راهنمای اوّلین و آخرین است. بلاهایی هم که در طیّ قرون متمادی بر سر امّت اسلامی آمده، به خاطر دور ماندن از مبادی قرآن و سنّت پیامبر و اهل بیت (صلّی الله علیهم) بوده است. با اینحال، طیّ یکی_دو سدۀ اخیر، فرقه‌ای افراطی و انحرافی با عنوان "قرآنیّون" در جهان اسلام اعلام موجودیّت کرده که با تأسّی به اصل جامعیّت قرآن کریم، توسّل به هر مرجع و منبع دیگری حتّی احادیث پیامبر(ص) و ائمّۀ اطهار (ع) را نیز رد می‌کند! با ارائۀ الگوی حکومت کارآمد اسلامی بعد از انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از فرقه های مشکل‌دار در ایران و جهان اسلام نیز پی کار خود رفتند؛ امّا از آنجا که اندیشه‌ها تاریخ تولّد دارند، ولی تاریخ مرگ ندارند، در پی تحریک گروه‌های ناآگاه داخلی توسّط دشمنان آگاه خارجی که به پدیداری تحرّکاتی از سنخ شایعات "دلفینی" می‌انجامد، چندی است دوباره فرقه‌هایی مشابه در کشور ما فعّالیت‌های تبلیغی خود را از سر گرفته‌اند که ادّعا دارند مرید و پیرو مرحوم آیت‌الله صادقی تهرانی هستند. در اینکه مرحوم صادقی تهرانی، استادی برجسته و از فقهای بزرگ هم‌روزگار ما بوده‌اند و قرآن‌محوری ایشان الگویی برای همۀ ما می‌تواند باشد، شکّی نیست؛ ولی آیا آنانی که ادّعای پیروی او را دارند -که بعضاً مقلّد او هم نیستند!- به خاطر قرآن است که چنین حرکتی را راه انداخته‌اند یا به خاطر پاره‌ای نظرات فقهی منحصربفرد که از ایشان صادر شده و بعضاً در تعارض با نظرات فقهی رسمی در جمهوری اسلامی قرار دارد؟ پاسخ این سؤال را به راحتی می‌توان با مختصر جستجویی در مواضع این گروه دریافت. تا اینجای کار مشکلی نیست؛ مشکل جای دیگر است.

مشکل آنجاست که دشمنان ما برای ماهی گرفتن از آبی که خود گل‌آلود کرده‌اند، تنها به مدیریّت قلّاب‌ها و تورهای صیّادان نمی‌پردازند؛ بلکه از آن‌طرف هم خود ماهی‌ها را مدیریّت می‌کنند که چگونه به دام بیفتند! به موازات گروه پیش‌گفته، گروه دیگری نیز نقش -مثلاً- مخالفان آنها را بازی می‌کنند که تا کسی سخن از جامعیّت قرآن می‌زند و ندای بازگشت به دامن قرآن را سر می‌دهد، وحشیانه او را به انتساب به فرقۀ قرآنیّون متّهم می کنند. گویا هرکس از قرآن صحبت کند، نعوذبالله مخالف اهل بیت (ع) است! هر دوی این گروه‌ها که ظاهراً مخالف همدیگر هستند، دو لبۀ یک قیچی‌اند و هدف نهایی‌شان، استحالۀ جامعۀ اسلامی در الگوی از پیش ارائه شدۀ دشمنان است. قرآن‌محوری و باور به جامعیّت قرآن و ندای بازگشت به دامن قرآن، به معنی انتساب به هیچ فرقه و گروهی نیست. مؤمنان جامعۀ ما نیز برای در امان ماندن از قیچی شدن توسّط گروه‌های معاند پیش‌گفته، مراقب باشند سه شرط اساسی را هنگام ابراز این عقاید خویش مراعات کرده و بر آن تأکید کنند:

1- حرکت با فرقه فرق دارد و هر ندایی و دعوتی به معنی فرقه سازی نیست و فرقه سازی در هرحال محکوم است.

2- تأکید بر قرآن به معنی غفلت از سنّت و عترت نیست و این دو همیشه باهم و در کنار هم‌اند.

3- قرآنی بودن، چیزی نیست که قائم به اشخاص باشد و با افرادی چون آیت الله صادقی تهرانی(ره) یا دیگران شناخته شده باشد. قرآن کلام خداست که به واسطۀ فرشتۀ وحی بر پیامبر خدا (ص) نازل شده و توسّط اهل بیت او تفسیر و تبیین شده است.

خداوند همۀ ما را به راه راست هدایت فرماید.


امید شمس آذر
۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

پرسش: چرا عموم انقلابات در اوایل دوران پیروزی خود، دچار انحراف شده و از هدف اوّلیه دور می شوند؟

پاسخ: شاید به این دلیل که منادیان اوّلیۀ آن، اقشار مستضعف و پابرهنگانی بوده اند که به انگیزه های اقتصادی و یا استثنائاً فرهنگی -مانند انقلاب اسلامی ایران- علیه حکومت وقت قیام می کنند؛ ولی برای ادامۀ راه و پیشبرد اهداف، نیاز به امکانات مادّی از قبیل ثروت، تسلیحات نظامی و تبلیغات دارند که برای همین منظور، دست دوستی با اقشار مرفّه تر ولی کمتر انقلابی تر می دهند تا انقلاب را با کمک آنان به ثمر برسانند. اینگونه می شود که هرچه دایرۀ انقلابیّون گسترده تر می شود، میزان اشتراکات نیز کمتر می گردد و نهایتاً انقلاب که به پیروزی رسید، همان ثروتمندان و مرفّهان به استناد کمک هایی که به روند پیشبرد انقلاب کرده و آزارهایی که از حکومت قبل دیده اند، در حکومت جدید زمام امور را به دست گرفته و گاهاً قوم و خویش خود را نیز وارث خویش می گردانند. (در تاریخ روایی ایران، داستان کاوۀ آهنگر که خود قیام می کند ولی حکومت را به دست دیگری -فریدون- می سپارد، نمادی از این واقعیّت است). در این میان، در زمینۀ فرهنگی نیز در اکثر مواقع که هدف اوّلیۀ انقلاب انگیزه های زودگذر اقتصادی بوده، موفّق به تغییر گفتمان آن به نفع خود می شوند، ولی در انقلاباتی که اهداف متعالی تری برای خود تعریف کرده، این امر به سختی امکان پذیر است. انقلاب ما از سنخ دوّم بود که نااهلان و نامحرمان نتوانستند در تئوری هایش خدشه ای وارد کنند، ولی دست و پایش را در عمل به شدّت مجروح کرده اند. مانند تحریف کتابهای آسمانی که در مورد تورات و انجیل هم در لفظ و هم در معنا اتّفاق افتاد، ولی در مورد قرآن فقط در بعد معنا و تفسیر اتّفاق افتاد که تشخیص و تصحیح آن گرچه سخت است ولی غیرممکن نیست.


امید شمس آذر
۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
دربارۀ دستاوردهای انقلاب اسلامی در ایران بسیار گفته شده و می شود، ولی هنوز -بعد از گذشت چهل سال- حقّ مطلب آنطور که باید ادا نشده است؛ زیرا این گفته ها اغلب کمّی و آماری بوده و گویا دارند به سردمداران ماتریالیسم گزارش ارائه می دهند، نه به ملّتی که بدون چشمداشت اقتصادی، با نیّت فرهنگی و به خاطر غیرت دینی انقلاب کرده است! از این رو از برخی از دستآوردهای اصلی غفلت شده که یکی از مهمترین آنها به نظر حقیر «کساد شدن بازار آخوندها و بالا گرفتن کار علما» است. هرچند در بین عامّۀ مردم، این دو مفهوم تقریباً مترادف یکدیگر جا افتاده، امّا اهل فن به خوبی می دانند که بین این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. ممکن است عامّۀ مردم بعضاً در اظهارات روزمرّه شان بگویند: "مملکت دست آخوندهاست"، ولی واقعیّت این است که اگر انقلاب نمی شد، مملکت دست آخوندها بود؛ اگرچه آخوندها بدشان نمی آید خود را جای علما قالب کرده و در عین نارضایتی درونی از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، قاطی هم کسوتان ظاهری خود، از مواهب آن بهره مند گردند و البتّه علما را هم با این کارشان، بدنام کنند. شاید نیاز باشد قضیه را بازتر کنم.
خدا رحمت کند دکتر شریعتی را که می گفت -و راست هم می گفت- که: "ما در اسلام روحانی نداریم (روحانی مال مسیحیّت است)، در اسلام عالم داریم". روحانی به عنوان شخصی دارای مقام ویژۀ معنوی که خود را برتر از مردم عادّی بشناساند و ملجأ حاجت روایی و شفاعت آنان نزد خدا و موارد شبیه به این باشد، در اسلام وجود ندارد. فقها و حوزویان به استثنای کسانی که دارای این نوع اهداف هستند، عالم و به اصطلاح عامّه "ملّا" (از ریشۀ ملأ به معنی بسیارداننده و دست پر) محسوب می شوند و نه آخوند که واژه ای توهین آمیز (هم به ساحت خود حوزویان و هم به اصل اسلام) بوده و ریشۀ لغوی اش به آرکونت/آرخونت به معنی متولیّان معابد خدایان پرستی یونان قدیم باز می گردد و به قولی ضعیفتر مخفّف آخداوند است که آشکارا نشان از تکبّر و نخوت دارد. حوزویان گاهاً خود را از سر شکسته نفسی "طلبه" می خوانند که در میان عموم مردم به تحصیل کنندگان علوم دینی قبل از عمامه گذاری اطلاق می شود و نه بعد از آن. "حاج آقا" نیز هرچند عنوان مناسبی برای نامیدن این قشر است، ولی بین اینان با هر پیرمرد مکّه دیده و ندیده ای مشترک است! پس بهترین عنوان همان عالم و به تعبیر عموم مردم ملّا است؛ نامی که فقیهان زیادی در تاریخ ما با آن شناخته شده اند، چون: ملّا هادی سبزواری، ملّاعلی کنی، ملّااحمد نراقی، و... . در حالی که تقریباً به جز آخوند خراسانی، فقیه دیگری در تاریخ فقه شیعه به این نام نامیده نشده است. حال، انقلاب در این میان چه کرد؟
قرنها بود که فقهای شیعه به دو دستۀ اصولی و اخباری تقسیم می شدند که هرچند اخباریون نیز دفاعیّات خاصّی بر حقّانیت روش خود را داشتند، ولی شیوۀ اصولی با اصل تشیّع که مبتنی بر اجتهاد و انعطاف فتاوا و احکام و نقش بارز استدلالات عقلی در این بود، سازگارتر بوده و در طول تاریخ، کارهای بزرگ و دارای ریسک، از این گروه بیشتر سر زده که یک نمونه اش همان انقلاب اسلامی ایران بوده است. اخباریّون با آنکه اذعان به ضعیف السّند بودن بعضی از احادیث داشتند، ولی از آنجا که جز حدیث منبع عمدۀ دیگری نمی جستند، همان احادیث ضعیف و بعضاً جعلی را نیز محض احتیاط در آثار خود انعکاس می دادند! از این رو کارهایشان بسیار با کندی پیش می رفت و در مقابل مظالم سیاسی نیز بیشتر اهل تقیّه و مدارا و در مواقع لزوم تذکّر و نصیحت بودند تا اقدامات تأثیرگذار و انقلابی. از نظر ظاهری نیز با دستارهای بزرگ، محاسن بلند و هیبتی ساکت و مهیب شناخته می شدند. ارتباطشان با مردم در برطرف کردن اشکالات شرعی خلاصه می شد و متخصّص روضه خوانی و گریه انداختن بودند. عمدۀ فقهای شناخته شده در میان عوام النّاس هم در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی، بازماندگان این گروه بودند. سنّت گرایانی که دوست داشتند سواد دینی تودۀ مردم نزدیک به صفر باشد تا مراجعۀ خودشان بیشتر شود. انقلاب آمد و سواد دینی را در سطح جامعه علنی کرد. قبل از انقلاب، روحانیون یا آخوندها جهت خواندن یک صفحه قرآن برای اموات مردم، از آنان پول دریافت می کردند؛ ولی بعد از انقلاب، به برکت فعّالیت نهادهایی مانند سازمان تبلیغات اسلامی، بچّه های پنج سالۀ ما هم حافظ کلّ قرآن شده اند. موارد دیگر هم به همین قیاس. سال به سال هم که می گذرد، مناصب مهمّ اداری از دست آنان -اگر باشد- درآمده و به دست علما یا ملّایان جوان سپرده می شود. حال، چگونه می توان این تحوّل عمده را نادیده گرفته و باز ادّعا کرد که مملکت دست آخوندهاست؟ جور دیگر باید دید!

امید شمس آذر
۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر