حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۸۳ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

از پیامبر اعظم اسلام (ص) حدیثی نقل شده با این مضمون که: «نساءنا عوراتنا» که در درجۀ اوّل ناظر بر لزوم پوشیده بودن زنان است؛ امّا این پوشیدگی نیز خود در درجۀ اوّل شامل همان پوشیدگی ظاهری می شود و نه فعالیتهای اجتماعی که بتوان عنوان "پرده نشینی" بر آن اطلاق کرد. بارزترین نمود این حفظ پوشش ظاهری نیز در هنگام نماز است که میزان حجاب کامل زن به تبع آن مشخّص می گردد؛ چنانچه شریعت اسلام برای مردان در هنگام نماز پوشاندن عورتین را کافی و پوشاندن مقدار مشخّصی از بالا و پایینتر از آن را مطلوب دانسته است، ولی بر زنان لازم دانسته تمامی بدن به استثنای گردی صورت و مچ دست ها [و بعضاً پاها] به پایین را بپوشانند.

حال، اگر پوشش عموم زنان در اجتماع -ولو مقداری- کمتر از حدّ تعیین شدۀ شرع اسلام باشد، جذّابیت ظاهری وی برای شوهرش منحصر به همان اندامهای جنسی خواهد بود و زن -به حق- تصوّر خواهد کرد شوهرش وی را فقط به همان خاطر دوست دارد و اینگونه رابطۀ عاطفی زن و شوهر سست شده و نظام خانواده از هم می پاشد. اینجاست که حکمت دستورات دین اسلام از منظری دیگر و از دیدگاهی که در دنیای امروز نسبتاً جدید تلقّی می شود، روشن می گردد و بار دیگر انسانهای حقیقت جو را به این مهم رهنمون می شود که اسلام یگانه راه نجات است.


امید شمس آذر
۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

قبلاً تهدید کرده بود که اگر این بار نمازم رو از اوّل وقت به تأخیر بندازم، منو برای مدّتی از دیدار خودش محروم میکنه. حالا وقت انجام اون تنبیه وحشتناک رسیده بود. فوری گفتم: آخه فردا میلاد امام مهربانی هاست، خوبه به جای هدیه و شیرینی بیای اینطور تحریم های ظالمانه علیه من اعمال کنی؟ اونم فوری گفت: اگه اینطوریه عیدی چی میدی به من؟ گفتم: نماز اوّل وقت. نفس راحتی کشیدیم و به برکت وجود امام رضا(ع) همه چی به خیر و خوشی تموم شد.

اینجاست که شاعر میگه: عشق آدمو چه میکنه... .


امید شمس آذر
۰۳ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مانیفست نواصولگرایی که توسط جمعیت پیشرفت و عدالت تهیه و تدوین شده، صبح امروز رونمایی شد.

به گزارش خبرگزاری فارس مانیفست نواصولگرایی که توسط جمعیت پیشرفت و عدالت تهیه و تدوین شده است، صبح امروز(دوشنبه ۹ مهرماه) رونمایی شد.

نواصولگرایی، گفتمانی است که پس از انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۶، توسط محمّدباقر قالیباف مطرح شد و در ادامه، جمعیت پیشرفت و عدالت به تهیه مانیفست آن پرداخت.

متن کامل مانیفست نواصولگرایی را در ادامه می‌خوانید.

«انتخابات ریاست جمهوری دوره یازدهم،‌ طلیعه مهمی برای تحلیل دلایل شکست و پیروزی جریان‌های سیاسی بود؛ در این میان گفت‌وگوهای بسیاری در اردوگاه اصولگرایان شکل گرفت از اشتباهات در سیاست‌ورزی تا تغییر در مواجهه با مقولات فرهنگی را شامل می‌شد؛ اما یک اتفاق نظر قطعی در این‌باره وجود داشت که همانا ضرورت تحول و پوست‌اندازی درونی جریان اصول‌گرا بود و در این میان، کلیدواژهٔ «نواصولگرایی» توانست اقبال بیشتری پیدا کند.

تاکنون دیدگاه‌های مختلفی در باب «نواصولگرایی» مطرح و این مفهوم به یکی از مباحث جاری و مورد توجه در بدنه جوان و انقلابی جامعه مبدل شده است. بر همین اساس، جمعیت «پیشرفت و عدالت» نیز به عنوان یک تشکیلات سیاسی با اعتقاد به ضرورت تغییر و نو شدن جریان انقلابی، قرائت و دیدگاه خود را از ملاحظات، مبانی و ویژگی‌های اصلی نواصولگرایی به شرح زیر ارائه می‌کند:

1) ما بر این باوریم نواصولگرایی امری نیست که از پیش توسط یک نفر یا یک تشکیلات قابل تعریف باشد، چرا که ماهیت «تغییر اساسی» این جریان کلان وابسته به این است که در یک تفاهم بین‌الاذهانی میان طیف‌های مختلف نیروهای انقلابی شکل گیرد و این مسئله نیز نتیجه گفتگو و مباحثه و کنش و واکنش‌ها است. به همین دلیل آنچه در این مانیفست ارائه می‌شود نگاه جمعیت «پیشرفت و عدالت» به نواصولگرایی است که ضرورت دارد مورد بحث و نقد قرار گیرد.

در همین راستا بر این باوریم هر یک از دغدغه‌مندان انقلابی که به اصلاح اساسی در اصولگرایی معتقد هستند، باید در نقد اشکالات موجود و ویژگی‌های مطلوب جریان انقلابی به عرصه تولید ادبیات در قالب‌هایی مانند مانیفست، ارائه دیدگاه، مقاله و امثال آن وارد شوند تا جریان اصولگرایی در فرایندی تعاملی به سمت وضعیت مطلوب حرکت کند.

2) در نگاه جمعیت، نواصولگرایی ایجاد «بنا»یی نو و جدید بر «مبنای» اصولگرایی (که همان مبانی مکتب امام (ره) است) تعریف می‌شود که در آن «تغییر اساسی» در گفتمان، رویکرد، ساختار و عملکرد، ویژگی اصلی این بنا محسوب می‌شوند که ذیل آن شاخص‌های نواصولگرایی تعریف می‌شوند که سه شاخص اصلی آن «مردم‌باوری»، «اسلام ناب» و «نوگرایی» است.

3) نواصولگرایی همان‌طور که از نام آن برمی‌آید، جریان سوم نیست. جمعیت بر این باور است با نگاهی کوتاه به تجربه‌های تاریخی و وجود فضای دوقطبی، امکان شکل‌گیری جریان سوم در سپهر سیاسی کشور ما وجود ندارد و هر اقدامی در این زمینه محتوم به شکست است. از سوی دیگر جمعیت بر این باور است که حرکت به سمت ایجاد جریان سوم، در حالی که رقیب گفتمانی جریان انقلابی (با وجود اختلافات جدی و گاه تضادهای فکری) جبهه‌ای واحد تشکیل داده است، به معنی خط‌کشی کردن میان نیروهای انقلاب و افت توان و نادیده گرفتن هم‌افزایی‌ها است.

4) امروز بسیاری از نیروهای انقلابی، اصولگرایی را تمام شده فرض می‌کنند به گونه‌ای که حتی استفاده از واژه اصولگرایی را عامل اختلال در نیل به اهداف نواصولگرایی می‌دانند. جمعیت «پیشرفت و عدالت» نیز ضمن باور به نقدها و اشکالات اساسی موجود، راهبرد مواجهه با این مسائل را عبور از اصولگرایی نمی‌داند بلکه راه‌حل را در «تغییر اساسی» در جریان اصولگرایی می‌بیند؛ چرا که اولاً عبور از اصولگرایی به مفهوم تشکیل جریان سوم (با تبعاتی که ذکر شد) است و ثانیاً بر این باوریم که «مبنای» اصیل اصولگرایی همان مبانی انقلاب اسلامی بوده و همچنان قابل اتکاست؛ لذا ایجاد بنایی نو بر این مبنا بهترین و کوتاه‌ترین راه بازگشت به مبانی انقلاب اسلامی برای جریان انقلابی محسوب می‌شود.

همچنین یادآور می‌شود که یکی گرفتن مبنای اصولگرایی با مبانی انقلاب اسلامی (تحت عنوان مقوله‌ای واحد) به معنای عدم اختلاف در مبانی فکری همه طیف‌های درون جریان اصولگرایی با شاخص‌های مکتب امام (ره) نیست؛ بلکه منظور برآیند مبانی فکری جریان اصولگرایی است.

5) از منظر جمعیت، هم‌گرایی بین جریان نیروهای معتقد به انقلاب اسلامی در عین به رسمیت شناختن اختلاف سلیقه‌ها و تحمل یکدیگر، از مهم‌ترین ویژگی‌های نواصولگرایی به شمار می‌رود. جمعیت معتقد است اشتراکات میان طیف‌های مختلف جریان انقلابی به قدری هست که می‌توان با هم‌گرایی در جهت رسیدن به اهداف مشترک، زمینه ایجاد هم‌افزایی را فراهم آورد. در عین حال باید توجه داشت در صورت عدم پذیرش و به رسمیت نشناختن اختلاف سلیقه‌ها، همانند گذشته صرفاً شعار وحدت سر داده می‌شود و شکاف‌های موجود در بزنگاه-ها لطمه‌ای غیرقابل جبران به جریان انقلابی وارد خواهد کرد.

در حالی که پذیرش اختلاف سلیقه‌ها موجب تحمل یکدیگر و تقویت هم‌گرایی و وحدت رویه در بزنگاه‌ها می‌شود. همچنین اگر وجود اختلاف سلیقه‌ها با نام وحدت به رسمیت شناخته نشود، تفاوت نگاه طیف‌های مختلف جریان انقلابی، مشخص نمی‌شود و در نهایت اقدامات یک طیف به پای همه جریان نوشته می‌شود. بنابراین ضرورت دارد برای افراد جامعه مشخص شود که درون جریان نیروهای انقلابی طیف‌های مختلفی وجود دارند که در برخی موضوعات مختلف اختلاف نظر دارند و اگر روزی هم بر سر مسئله‌ای متحد شدند، به معنای یکسان دیدن همه آن‌ها محسوب نشود. لذا ضروری است اختلافات درونی جریان اصولگرایی برای جامعه شفاف شود؛ اما ایجاد این تصویر روشن از واقعیت‌های موجود باید از یکسو با تحمل یکدیگر باشد و از سوی دیگر مانع هم‌گرایی نشود.

6) خودانتقادی یکی دیگر از ویژگی‌های مهم نواصولگرایی محسوب می‌شود. از نظر جمعیت، انتقاد از خود، چهره‌ها و جریان‌های متعلق به اردوگاه اصولگرایی مفید و حتی گاه ضروری است. البته تا حدی که باعث تخریب طیف‌های داخلی و تضعیف جریان اصولگرایی نشود و از سوی دیگر موجبات اصلاح و سازندگی را فراهم آورد.

7) جمعیت «پیشرفت و عدالت» نواصولگرایی را بازگشت اصولگرایی به شاخص‌های اصلی مکتب امام خمینی (ره) می‌داند و بر این باور است که در مکتب امام خمینی (ره)، جمهوری اسلامی ایران بر دو رکن اساسی اسلام و مردم پایه‌گذاری شده است؛ لذا مردم‌باوری را به عنوان یکی از شاخص‌های اصلی مکتب امام خمینی (ره) و مهم‌ترین شاخص نواصولگرایی می‌داند که بسیاری دیگر از ابعاد «تغییر» در سطوح گفتمانی، رویکردی، ساختاری و عملکردی ذیل آن تعریف می‌شود؛ چرا که بر این باور است مهم‌ترین اشکال جریان اصولگرایی فاصله گرفتن از این رکن در تمام سطوح فوق الذکر و در تمامی عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. باید این واقعیت را پذیرفت که باور اصولگرایی به مردم چه آن زمانی که در قدرت بوده است و چه خارج از آن در طول این سال‌ها روزبه‌روز کمتر شده است.

این فاصله را می‌توان در نگاه جریان انقلاب اسلامی به ارزش‌گرایی سلیقه‌ای به جای کارآمدی نظام، سیاست‌ورزی رانتی با ساختاری از بالا به پایین، اقتصاد نهادمحور به جای اقتصاد مردمی، پیمانکاری فرهنگی به جای مردمی کردن فرهنگ، اولویت دادن به دغدغه‌های جریانی به جای تمرکز بر مطالبات اصلی مردم، عدم باور طیفی از جریان انقلاب به جایگاه رفیع مردم در مبانی معرفتی نظام اسلامی و مکتب امام(ره)، داشتن نگاه مرکزگرا به جای توجه به نیازهای مردم در مناطق مختلف، فاصله گرفتن مسئولان از زیست مردمی دید. بر این اساس، جمعیت معتقد است که مهم‌ترین محور شاخص تغییر در بنای نواصولگرایی «مردم‌باوری» است.

 

8) مردم‌باوری یعنی محوریت قرار دادن اقتصاد مردمی به جای اقتصاد دولتی. مردم‌باوری یعنی تمرکززدایی از ساختار اداری و مشارکت دادن مردم در اداره کردن امور خود در سطح شهر و محل زندگی خودشان. مردم‌باوری یعنی مردمی کردن فرهنگ به جای پیمانکاری کردن فرهنگ. مردم‌باوری یعنی سیاست‌ورزی مردمی و مبتنی بر رویکرد و سازوکاری از پایین به بالا و نه سیاست‌ورزی رانتی با رویکرد و سازوکاری از بالا به پایین. مردم‌باوری یعنی باور به انتخاب مردم، نه خود را حق پنداشتن و آنان را فریب خورده دانستن.

مردم‌باوری یعنی مردمی اداره کردن کشور، نه دولتی اداره کردن آن. مردم‌باوری یعنی دغدغه مردم داشتن، نه نگران قبیله، جریان، نهاد و سازمان وابسته به خود بودن. مردم‌باوری یعنی اعتقاد داشتن به فهم درست مردم، نه عوام دانستن آنان. مردم‌باوری یعنی منافع ملی (به عنوان منافع مردم) را ترجیح دادن بر مصالح فردی، گروهی و جریانی.

مردم‌باوری یعنی کنار گذاشتن تعارف‌ها و مطالبه کردن حرف‌های به حق مردم از نهادها، حاکمان و منتسبین حکومتی. مردم‌باوری یعنی اعاده حقوق و پاسخگویی به نیازهای اولیه مردم با سبک زندگی‌های مختلف حتی افراد فاصله گرفته از دین. مردم‌باوری یعنی در اولویت قرار دادن کارآمدی و پاسخگویی به مردم در مقایسه با ارزش‌گرایی سلیقه‌ای. مردم‌باوری یعنی باور به «مردم پایه» بودن مولفه‌های قدرت در جمهوری اسلامی ایران.

مردم‌باوری یعنی تمرکززدایی و واگذاری امور به مردم. مردم‌باوری یعنی همانندی سطح و سبک زندگی مسئولان با مردم و برداشتن مرزها و حریم‌های دورکننده خادمان از ولی‌نعمتان. مردم‌باوری یعنی حضور مسئولان میان مردم و درک و لمس مشکلات واقعی آنان. مردم‌باوری یعنی مطالبه هوشمندانه و مؤثر خواسته‌ها و نیازهای اصلی مردم و خلاصه مردم‌باوری یعنی بازگشت و رجوع به نگاه حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) به مردم.

9) اسلام سیاسی با قرائت اسلام نابی که امام خمینی (ره) ارائه کرد و توسط رهبر انقلاب ادامه یافت رکن دیگر گفتمان انقلاب اسلامی است و در نتیجه شاخص اصلی دوم گفتمان نواصولگرایی است که مرزهای خود را با جریان‌هایی که به مردم نگاه ابزاری دارند شفاف می‌کند. اسلام نابی که تأکید بر تکیه نکردن بر کافران و مبارزه با استکبار خارجی با راهبرد چالش عقلایی و همچنین مرزبندی با معاندین و برخورد قاطع با عناصر برانداز را بر پایه «اشداء علی الکفار» دارد. اسلام نابی که بر اساس «رحماء بینهم» معتقد به رنگین‌کمانی دیدن مردم است و نه سیاه و سفید و خاکستری دیدن آنان.

اسلام نابی که به راهبرد مبنایی جذب حداکثری باور دارد. اسلام نابی که همه مردم را با هر باور و هر سبک زندگی جزو عیال حکومت اسلامی می‌داند و پاسخ‌گویی ایجابی به نیازهای فرهنگی و اجتماعی متناسب با ذائقه‌ها را جزوی از وظایف حکومت اسلامی می‌داند. اسلام نابی که بر رعایت حدودی که خالق انسان‌ها برای سعادت انسان تعیین کرده است تأکید دارد اما این حدود را به گونه‌ای در نظر گرفته است که مانع پاسخ‌گویی به نیازهای افراد جامعه نمی‌شود. اسلام نابی که بر پاسداری از ارزش‌ها و دیده‌بانیِ حرکت کلی نظام به سمت هدف‌های آرمانی و عالی تعیین شده در اسلام اصرار دارد.

اسلام نابی که مردم‌سالاری را صرفاً نه به عنوان یک تاکتیک حکومت‌داری بلکه آن را یک باور اعتقادی می‌داند. اسلام نابی که در نظام محاسباتی‌اش به سنت‌های الهی در کنار عقلانیت و تدبیر باور جدی دارد. اسلام نابی که کارگزارانش را با تراز سیره علوی می‌سنجد و رویکرد جهادی را لازمه مدیریت و فعالیت خود تعریف می‌کند. اسلام نابی که امر به معروف و نهی از منکر را در تمامی ابعاد اعم از مردم به مردم، مردم به حکومت و حکومت به مردم، در تمامی عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، کارکردی و... یکی از ارکان اصلاح‌گری و هدایت جامعه به سمت سعادت و عدالت به عنوان هدف اصلی می‌داند.

اسلام نابی که آزادی را به عنوان یک حق فطری در حوزه‌های آزادی اجتماعی و آزادی معنوی می‌داند و تنها محدودیتی که برای آن قائل است زمانی است که به منافع مادی و سعادت دیگران لطمه بزند. اسلام نابی که فعالیت اجتماعی زنان را همانند مردان نه تنها مباح بلکه در صورتی که در راستای اهداف متعالی باشد، وظیفه‌ای دینی می‌داند مشروط به آنکه به وظایف اولویت‌دار آنان لطمه نزند. اسلام نابی که حل مسائل معیشتی و اقتصادی مردم را وظیفه ابتدایی حکومت و زمینه‌ساز دیگر اهداف خود می‌داند، اسلام نابی که خود را اسلام پابرهنگان و کوخ‌نشینان و نه فرصت‌طلبان و کاخ‌نشینان می‌داند، اسلام نابی که پیاده‌سازی عدالت در همه وجوه را فلسفه بعثت انبیاء و در نتیجه بزرگ‌ترین آرمان اجتماعی خود تعریف می‌کند و بر این اساس امکان ایجاد فرصت‌های برابر برای رشد اقتصادی، اجتماعی و فکری را مهم‌ترین رسالت نظام اسلامی می‌داند. اسلام نابی که بر شادی و نشاط تأکید دارد و گذراندن اوقاتی تحت عنوان اوقات فراغت را ضرورتی برای رسیدن به دیگر اهداف دنیوی و اخروی می‌داند.

اسلام نابی که تکلیف گرایی را بی‌توجهی به نتیجه نمی‌داند بلکه رسیدن به نتیجه را بخشی از تشخیص تکلیف می‌داند و البته بعد از تشخیص درست، هدف خود را انجام آن تکلیف می‌داند و نه رسیدن به نتیجه. اسلام نابی که آرمان‌خواه است اما نه آرمان‌خواهی غیرواقع بینانه که به تندروی و توهم می‌انجامد بلکه اهداف اصلی حرکت خود را آرمان‌های تعیین شده و ایدئولوژیک قرآن و اسلام می‌داند اما در راه رسیدن به این آرمان‌ها واقع‌بینی و عقلانیت را ضروری می‌داند.

10) بر اساس تبیین رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، نواصولگرایی بر این باور است که مکتب امام خمینی (ره) شامل سه بعد مکمل عدالت، معنویت و عقلانیت است که تمرکز و توجه یکسان بر تمامی این ابعاد ضروری است. تکیه بر روی یکی از این ابعاد و بی‌توجهی به ابعاد دیگر منجر به انحراف جامعه می‌شود آسیبی که متاسفانه جریان اصولگرایی به آن دچار است. لذا نواصولگرایی در «تغییر اساسی» خود باید به این سه بعد یکسان توجه کند.

رعایت عدالت یعنی ایجاد فرصت‌های برابر برای رشد اقتصادی، اجتماعی، فکری و سیاسی. رعایت عدالت یعنی توجه به قشر مستضعف. رعایت عدالت یعنی توجه به مطالبات مردمی که صدای بلند ندارند. رعایت عدالت یعنی مبارزه با خوی اشرافی‌گری طبقه‌ای خاص مخصوصاً کارگزاران نظام. رعایت عدالت یعنی اعطای پست و مسئولیت بر اساس شایستگی‌ها نه وابستگی‌ها. رعایت عدالت یعنی تأمین نیازهای اولیه اقتصادی و اجتماعی همه آحاد جامعه. رعایت عدالت یعنی شفاف‌سازی، بستن راه‌ها و مبادی فساد و ایجاد ساختارهایی جامع برای بازدارندگی وقوع فسادهای اقتصادی. رعایت عدالت یعنی برخورد محکم، بی‌اغماض، سریع و شدید با فرصت‌طلبان سودجو و مفسدان اقتصادی دانه درشت.

و عقلانیت یعنی تدبیر، برنامه‌ریزی و همه‌جانبه‌نگری. عقلانیت یعنی داشتن رویکرد آرمان‌خواهی واقع‌بینانه که با هدف قرار دادن آرمان‌ها در راه رسیدن به آن واقعیات را مدنظر قرار می‌دهد. عقلانیت یعنی تعامل عاقلانه و عزت‌مدارانه با کشورهای دنیا در کنار اعتقاد راسخ به تقابل با نظام سلطه. عقلانیت یعنی توجه ویژه به کارآمدی و به کارگیری مدیران کارآمد در حل مسائل. عقلانیت یعنی ایجاد رفاه اجتماعی برای همه اقشار با هر نوع سلیقه، تفکر و سبک زندگی تا کارآمدی نظام اسلامی اثبات شود و دولت اسلامی به عنوان الگویی برای نظام‌های آرمانی در قرن بیست و یکم و ایجاد تمدن نوین اسلامی قابل ارائه باشد.

و معنویت یعنی باور به سنت‌های الهی در نظام محاسباتی اجتماعی. معنویت یعنی تأکید بر خودسازی معنوی مسئولان به عنوان لازمه موفقیت در انجام مسئولیت‌ها. معنویت یعنی فراگیر و نهادینه کردن «آخرت‌باوری» به جای دنیاگرایی در جامعه (از کارگزاران نظام گرفته تا آحاد مردم). معنویت یعنی توجه به تربیت افراد جامعه در جهت نزدیک شدن به الگوهای انسان کامل.

11) مردم‌سالاری دینی با ترکیب دو رکن مردم‌باوری و اسلام ناب به دنبال هدف نهایی پیشرفت و تمدن سازی اسلامی است و در طی رسیدن به این مهم باید بتواند گام بلند «دولت سازی» را با موفقیت بردارد که متاسفانه در رسیدن به این مهم دچار عقب‌ماندگی‌های جدی هستیم. بر این اساس جمعیت پیشرفت و عدالت بر این باور است «کارآمدسازی نظام اسلامی» با رویکرد «پیشرفت عادلانه» ضرورتی اولویت‌دار است و نواصول-گرایی باید این هدف را در همه فعالیت‌های خود مدنظر قرار دهد. به گونه‌ای که حرکت در جهت شعارهای انقلاب بدون توجه به کارآمدی نتیجه‌ای جز دور شدن از آرمان ایجاد دولت اسلامی و فاصله گرفتن توده مردم از آرمان‌های ارزشمند انقلاب، به دنبال نخواهد داشت. همچنین معتقدان به نواصولگرایی باید آماده باشند در جهت رسیدن به این هدف، هزینه‌های اصلاح ساختارهای موجود در نظام جمهوری اسلامی را بپردازند.

12) علاوه بر شاخص‌های اصلی مردم‌باوری و اسلام ناب که دو محور اصلی ایجابی گفتمان نواصولگرایی است، با تاکید بر ضرورت بازگشت و رجوع اصولگرایی به این دو شاخص، جمعیت معتقد است «نوگرایی» به عنوان شاخص اصلی سوم، باید محوری دیگر از تغییر اساسی در اصولگرایی باشد و این جریان در ابعادی دیگر نیز باید تغییر کند و «نو» شود.

اصولگرایی نیاز به ساختار تصمیم‌گیری نوینی دارد که مبتنی بر خرد جمعی با نگاهی از پایین به بالا و با تکیه بر دخیل کردن بدنه اجتماعی انبوه جوانان انقلابی ایجاد شود نه اینکه شاهد این باشد که عده‌ای محدود در اتاق‌های دربسته و بی‌توجه به شاخص‌های شایسته‌سالاری تصمیم‌گیری کنند و نیروهای انقلابی را در برابر عمل انجام شده قرار داده و مجبور به تبعیت کنند. اصولگرایی باید در رویکردها، شیوه‌ها و عملکردها روزآمد شود و داشتن گفتمان ایجابی را جایگزین افتادن در دام گفتمان‌سازی رقیب کند، اصولگرایی برای ادامه حیات باید تصویر جدیدی از خود به جامعه ارائه کند و برای این تصویر جدید نیاز به جایگزینی چهره‌های جدید در پیشانی خود و استفاده از چهره‌های قدیم به عنوان پشتوانه‌های فکری و تجربی دارد و همچنین لازم است تا اجازه ندهد طیفی خاص، سردمدار و نماد جریان اصولگرایی محسوب شوند تا رفتارهای نادرست عده‌ای اندک به پای کل جریان نوشته شود.

در چهره نوینی که جریان اصولگرایی باید از خود بسازد باید جریانی درون نظام باشد و نه خود نظام و به گونه‌ای باشد که مدافع اشتباهات مسئولان منتسب به نظام تلقی نشود. اصولگرایی نیز مانند هر جریان معتقد به نظام، افتخار و هدف خود را حمایت و دفاع از نظام می‌داند اما قرار نیست اصولگرایی نقش مدافع نهادهای حکومتی و منتسبین به نظام را بازی کند؛ بنابراین اصولگرایی باید ضمن حفظ ساختار کلی حاکمیت، صادقانه، منصفانه و البته شجاعانه نقد نهادهای حکومتی و منتسبین به حاکمیت را در دستور کار خود قرار دهد. اصولگرایی باید در مواجهه با گفتمان مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) مسئولیت مدارانه و فعالانه عمل کند.

گرچه بر اساس دیدگاه رهبر فرزانه انقلاب، ولایت مداری در نظام ولایت‌فقیه تبعیت از دستورات حکومتی ولی‌فقیه است اما برجستگی، دانایی، توانایی، جامعیت و تجربه مصداق فعلی ولی‌فقیه یعنی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) چنان است که بی‌تردید رهنمودها و گفتمان رهبری چراغ راه حرکت نیروهای انقلابی است. بنابراین اصولگرایی باید بدون گزینش سلیقه‌ای و در نگاهی منظومه‌ای به جای تکرار ملال‌آور رهنمودها؛ در تبیین، تکمیل، تقویت و فراگیر کردن این رهنمودها عمل کند.

13) توجه به آزادی‌های اجتماعی در چارچوب مبانی دینی امری مهم برای بخشی از جامعه محسوب می‌شود که متاسفانه برخی رفتارهای افراطی در مواجهه با مسائل مرتبط با این موضوع باعث تصویر نادرست مردم مخصوصاً جوانان از انقلاب و حتی گاه اسلام شده است و این رفتارهای افراطی در کنار برخی وادادگی‌ها و داشتن نگاه حداقلی به مقوله فرهنگ، مانند دو لبه یک قیچی، هرچه بیشتر به ترویج سبک زندگی غربی کمک کرده‌اند. لذا از محورهای مهم نوگرایی تعیین و اجرایی کردن راهبردهایی مبتنی بر آرمان‌خواهی واقع‌بینانه با تمرکز بر ارائه پاسخی روزآمد و ایجابی است بگونه ای که هم به ولنگاری فرهنگی دچار نشویم و هم نیاز مشروع و منطقی را برآورده کنیم.

14) جمعیت پیشرفت و عدالت معتقد است در میان محورها و مولفه‌های شاخص نوگرایی، مهم‌ترین محور که تضمین‌کننده و زمینه‌ساز سایر نو شدن‌ها هم محسوب می‌شود، جوان‌گرایی است؛ بنابراین جمعیت، جوان‌گرایی در انتخاب مدیران، جوان‌گرایی در انتخاب نمایندگان مردم، جوان‌گرایی در چهره‌سازی، جوان‌گرایی در ساختارهای سیاسی، جوان‌گرایی در تصمیم‌سازی‌ها و خلاصه جوان‌گرایی در همه ابعاد را یکی از شاخص‌های اصلی نواصولگرایی می‌داند.

در پایان تصریح می‌کنیم که نواصولگرایی فرایندی «در حال شدن» است و واضح است که این تغییر اساسی مسیری است که چه اصول‌گرایان بخواهند و چه نخواهند، رقم زده خواهد شد؛ بنابراین تأکید می‌شود برای تغییر از «وضع موجود» به «وضع مطلوب» باید جوانان انقلابی، دلسوزانه، فعالانه و امیدوارانه وارد میدان عمل شود تا از رسیدن به «وضع نامعلوم» جلوگیری شده و تجربه هزینه‌های غیرقابل جبران گذشته و حال، تکرار نشود.»


امید شمس آذر
۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۰:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وصیت مولایمان حضرت علی علیه السلام :

 اما وصیت من: خدا! چیزى را شریک او میارید و محمد (صلی الله علیه وآله) ! سنت او را ضایع مگذارید! این دو ستون را بر پا بدارید و این دو چراغ را افروخته نگهدارید، و نکوهشى بر شما نیست مادام که پراکنده نیستید و پایدارید. هر کس به اندازه توان خود بکوشد، و بر نادانان آسان گیرد و مخروشد، که پروردگارتان مهربان است و دینتان راست، و امام شما داناست. من دیروز یار شما بودم و امروز براى شما مایه پند و اعتبار، و فردا از شما جدا و به کنار. خدا مرا و شما را بیامرزاد

نکات مهم سفارش شده :

۱- اصل توحید و نبوّت را جدی بگیرید و این دو چراغ را همیشه در دل خود روشن نگه دارید.

۲- مادامی که وحدت اجتماعی خود را در برابر دشمنان اسلام حفظ کنید نکوهشی بر شما نیست.

۳- مانند پروردگارتان مهربان باشید و بر کسی که جاهل است سخت نگیرید.

۴- هر کسی به اندازه توان و استعداد خود بکوشد و دین را بفهمد و طبق دستورات امام خویش عمل کند.

۵- بدانید که امام شما با همه قدرت و علم و بزرگی خود در برابر خدا به راحتی تسلیم مرگ می‌شود و این باید مایه پند و عبرت شما باشد. گمان نکنید که مال و ثروت و قدرت در دنیا می‌تواند جلوی مرگ را بگیرید هر لحظه ممکن است در حال فرار یقه شما را بچسبد!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۲:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برخلاف دموکراسی غربی که در آن، مشروعیّت حکومت را مردم می بخشند، در اندیشۀ سیاسی مذهب ما، مشروعیّت از طرف خدا می آید؛ ولی "مقبولیّت" چرا! از طرف مردم می آید. با نگاهی به سیرۀ معصومین(علیهم السّلام) در می یابیم که ایشان تا زمانی که مورد اقبال مردمی قرار نگرفته اند، تنها ولایت تکوینی دارند و بعد از آن است که صاحب ولایت تشریعی هم می شوند. پیامبر(ص) قبل از پیمان عقبه به یثرب هجرت نمی کند تا تشکیل حکومت دهد. امام علی(ع) تا زمانی که مردم به سمتش هجوم نیاورده اند، 25 سال تمام سکوت می کند. امام حسن(ع) وقتی می بیند اطرافش تنهاست، تن به صلح با معاویه می دهد. امام حسین(ع) تا 12000 نامه از کوفه دریافت نکرده، به سمت این شهر حرکت نمی کند،.... امام مهدی(عج) هم تا زمانی که افکار عمومی جهان، مکتب اسلام ناب محمّدی(ص) را یگانه راه نجات بشریّت نشناخته اند، ظهور نمی کند. با اینکه سخنان انحرافی آقای روحانی و آقای ظریف جهت خوشایند غربی ها که گفته بودند: در اسلام مشروعیّت را مردم می بخشند، محکوم است، ولی مردم این وسط هیچکارۀ هیچکاره هم نیستند و بخشندگان مقبولیّتند. پس اندیشۀ مردمسالاری دینی یا مطابق ادبیّات سیاسی روز: جمهوری اسلامی، اندیشه ای اصیل بوده و التقاطی نیست.

کسانی مثل آقای عطاءالله مهاجرانی وزیر اسبق ارشاد و فعّال لندن نشین کنونی با تفکیک مبانی یکسان نظام اسلامی، جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی از همدیگر، اعلام می کنند: خطّ قرمز من، ولایت فقیه است و بس! یا امثال خانم فاطمه رجبی تأکید می کنند: مردم ما پیش از انقلاب شعار می دادند "استقلال، آزادی، حکومت اسلامی" و نه جمهوری اسلامی. راست هم می گویند؛ آن "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی" بود که از شعارهای پس از انقلاب بود. امّا در ادامه این نتیجۀ اشتباه را می گیرند که: پس جمهوری اسلامی ترکیب ناهمگون دموکراسی غربی با مبانی اسلام است! اینان -چه از سنخ دشمنان دانا باشند و چه از سنخ دوستان نادان- در راستای اثبات ادّعای خود، به وضعیّت کنونی کشور ایران و مشکلات موجود در ساحتهای مختلف آن استناد کرده و می گویند: اگر نظام تمام اسلامی بود و التقاطی نبود، چنین وضعیّت اسفباری پیش نمی آمد! امّا با این وجود از حلّ دو مسئلۀ عمده عاجزند:

1- شکل گیری نظام کنونی -با تمام ایرادات سیستماتیکی که در مقام اجرا دارد- تحت رهبری و نظارت امام خمینی(ره) یعنی یکی از نظریّه پردازان اصلی حکومت اسلامی بوده که از سال 41 انقلاب اسلامی را هدایت کرده و پس از پیروزی آن نیز بیش از 10 سال در رأس حکومت بوده است. پس اگر از نظر تئوری ایرادی بر آن وارد بود، مورد تذکّر از طرف ایشان و یا جانشینشان امام خامنه ای قرار می گرفت. ممکن است بگویند: حقّ و باطل با اسم اشخاص سنجیده نمی شود. ولی در آنصورت نیز باید توجّه کنند که رهبر حکومت اسلامی (یعنی مطلوب مردم در ایّام قبل از پیروزی انقلاب) همان رهبر انقلاب اسلامی بوده (که واقعه ای تاریخی در جهت تحقّق خواستۀ مزبور بوده است) و همان شخصیّت یعنی امام خمینی به عنوان ولیّ فقیه بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز هست؛ یا جانشین ایشان امام خامنه ای نیز هم ولیّ فقیه، هم پیشوای نظام اسلامی و هم رهبر انقلاب اسلامی می باشد. حال اگر دست تقدیر الهی تحقّق این امور را به واسطۀ علمای دیگری رقم می زد، از آن دیگران با این عناوین یاد می کردیم؛ ولی به هرحال اینان خود از هیچیک از این عناوین اعلام برائت نکرده اند که ما این وسط بخواهیم کاسه های داغتر از آش بوده و بین مبانی این عنوان ها تفرقه قائل شویم. پس بیخود و بیجهت دایه های مهربانتر از مادر نشوید.

2- کسی منکر مشکلات موجود در ایران کنونی نیست. (اگر باشد، باید شک کنیم که نفوذی دشمن است و آمده است تا با چاپلوسی و مجیزه خوانی، خود را بالا بکشد). از همان ابتدای اجرای برنامه های پنج سالۀ توسعۀ اقتصادی و اجتماعی و و فرهنگی و -در برهه هایی به موازات آن- برنامه تعدیل اقتصادی که بیشتر تحت نظارت سازمان صهیونیستی ملل متّحد و سازمان تجارت جهانی (WTO) بودند و نه مبتنی بر اقتضائات فرهنگ دینی و ملّی خودمان، تا همین سند استعماری اخیر 2030 که همچنان بعد از اعتراضات صورت گرفته باز هم در حال اجراست و بسیاری موارد دیگر، از آن دسته مشکلاتی ست که به این راحتی قابل حل نبوده و مانند دندۀ کج اگر بخواهی راستش کنی، می شکند؛ ولی ریشه در مبانی جمهوری اسلامی نیست، بلکه در ناآگاهی مردم و عدم باور مسئولین به داشته های خودی است. مردمی که تحت تأثیر رنگ و شکل و صدا یک روز به این می گویند مرده باد و آن یکی زنده باد، فردایش آن را می گویند مرده باد و این یکی زنده باد! و مسئولینی که بعضاً نه به اسلام اعتقاد و التزام عملی دارند و نه حتّی به جمهوریّت. اکنون هر ایرادی که وجود دارد، به خاطر عملکرد غلط چنین مسئولان و کوتاهی چنین مردمانی است و مبانی تئوریک نظام جمهوری اسلامی که در سه مرجع عمدۀ: "قانون اساسی، وصیّت نامۀ امام راحل و سخنان حکیمانۀ امام حاضر" خلاصه شده است، هیچگونه ایراد خاصّی که بتواند به عقل معمول بشری برسد ندارد. اگر هست، بفرمایید. در غیر اینصورت خلط مبحث نکنید.

خلاصۀ کلام:
جمهوری اسلامی کاملترین نظام حکومتی در غیاب معصوم است که نمونۀ روشنی از تحقّق اعتقادات در بستر واقعیّات است. چنین افرادی اگر مدّعی هستند تئوری را قبول دارند و به حاصل تئوری انتقاد دارند، باید توجّه داشته باشند که هر دو از یک مرجع صادر شده. آن هم مرجعی که همیشه دربارۀ "اسلام آمریکایی" -یعنی به نوعی همان التقاط- هشدار می داده و هم از او نقل است که: «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه پیش و نه یک کلمه پس». اگر هم تئوری را قبول نداشته و معتقدند که مشکلات کنونی از همان مبانی اوّلیه سرچشمه می گیرد، انتقادات خود به مبانی سه گانۀ گفته شده را البتّه با ذکر مانیفست کامل و جامع نظام جایگزینی که مدّ نظر دارند، بیان بفرمایند. در غیر اینصورت قاطی کردن دو مبحث متفاوت "مشکلات دستگاه دیوانسالاری کنونی کشور" با "اصل نظام مبتنی بر رابطۀ امّت و امامت" که حضرت امام(مدّظلّه) در جریانات زمستان اخیر، در دیدار با مردم تبریز در موردش توضیح دادند، خود نوعی التقاط است! هرچند دولت آقای روحانی و حامیانش بدشان نمی آید این دو مبحث را باهم خلط کنند تا راحتتر بتوانند همۀ کم کاری های خود را به گردن نظام بیندازند، امّا اینها بهتر است جوانمرد باشند.

امید شمس آذر
۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۴:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

امام سجّاد(ع) می فرماید: «جواهری از علم در سینۀ من است که اگر فاش کنم، بت پرستم می شمارند و ریختن خونم را حلال می دانند». صرف نظر از درسهای مختلفی که از این حدیث گرانبها و درخشان قابل اخذ است، بنده می خواهم از این جنبه بدان توجّه کنم که: امام معصوم نیز با وجود این میزان علم و آگاهی که هیچگاه با سطح دانش عامّۀ مردم سازگار نیست، باز به خود اجازه نداده است رفتاری از خود بروز دهد که بین خود و عامّه فرق قائل شود. امّا عدّه ای از سر عقده ای که دارند، همینکه به رشحه ای از آن علوم پنهان دست پیدا کردند، برای خود صاحب ادّعا می شوند و دنبال عُدّه می گردند.

باطنیّه در تاریخ اسلام گروهی بودند که ادّعا داشتند ما از ظاهر گذشته و به باطن رسیده ایم و بنا نیست مانند عامّه پایبند به همۀ احکام دین باشیم. در ادبیّات ما کسانی امثال ناصرخسرو قبادیانی -که البتّه بعدها توبه کرده و به مذهب تشیّع اثنی عشری گروید- و یا باباطاهر عریان -طبق برخی نظرها- از این فرقه بوده اند و از مولوی نیز -که برخی بیخود در صدد توجیه و تبرئه اش برآمده اند- سخنان انحرافی زیادی متضمّن افکار باطنی ها نقل شده؛ مانند:

"ما ز قرآن مغز را برداشتیم.................پوست را بهر خران بگذاشتیم" !!

باطنی ها هنوز هم چه با عنوان رسمی شیعیان اسماعیلی که عمدتاً در تاجیکستان و بخشی در افغانستان ساکنند و چه بدون این عنوان و به صورت باطنی(!) در میان امّت اسلام به حیات خود ادامه می دهند و همچنان مشغول تبلیغ مرام و مسلک و پراکندن شبهات خود در میان مسلمانان هستند. اساساً اندیشه ها متولّد می شوند، ولی از بین نمی روند. اندیشه های مبتنی بر مسئولیّت گریزی و دررفتن از زیر بار تکلیف هم از آن دسته اندیشه های بسیار دلچسب و خوشایند برای طبیعت انسان بوده و هیچکدام نیز مانند "گذر از ظاهر و رسیدن به باطن" که خیلی هم بین سایر امّت ها قابل فهم نیست، در راستای تحقّق هدف فوق، این اندازه مشتری ندارد. بخشی از توجیهات و شبهات آنان برای گریز از تکالیف دینی بدین شرح است:


        ما در راستای جذب حدّاکثری و دفع حدّاقلّی، در پی تسامح و تساهل با دیگران هستیم.

تسامح و تساهل با پیروان دیگر عقیده ها و همچنین رویکرد جذب حدّاکثری و دفع حدّاقلّی، همواره روش و سیرۀ بزرگان دین ما بوده و هست؛ امّا "تسامح در مناسبات" به معنی "مسامحه در عبادات" نیست؛ چنانکه دایرۀ حقّانیت منحصر به یک مذهب، ولی دایرۀ نجات بسیار وسیعتر است. اساساً جذب حدّاکثری و دفع حدّاقلّی با اصلاح اخلاق و رفتار اجتماعی محقّق می شود و اگر بنا باشد در این مسیر از چارچوب خود بزنیم، دیگر قرار است به سوی چه چیزی جذب و یا از دفع از چه چیزی جلوگیری کنیم؟!


        باطن مهمتر از ظاهر است.  باید ظاهر را گذاشت و گذشت.

کسی منکر نیست که باطن مهمتر از ظاهر است و نباید در زندگی خود ظاهر بین باشیم؛ امّا آیا ما خود در دنیای مادّی زندگی نمی کنیم؟ تا زمانی که خود در این دنیای ظاهری زندگی می کنیم، می توانیم بدون نیاز به آب و هوا و غذا زنده بمانیم؟ پس ظاهر نیز مهمّ است و رسیدن به باطن بدون تقیّد به ظاهر امکان پذیر نیست. مثال تجربی اینکه: معاویه با اینکه یاطن دین را ضایع کرده بود، ولی آدم ساختارگرایی بود و ظاهر را حفظ می کرد. برای همین امام حسن(ع) یا امام حسین(ع) علیه او دست به قیام نزدند؛ ولی یزید ساختارشکن بود و علاوه بر باطن، ظاهر دین را هم ضایع می کرد که باعث شد سیرۀ اهل بیت (علیهم السّلام) در مواجهه با او طور دیگری رقم بخورد.


        خدا که ظاهربین نیست. دلت پاک باشه!

خدا ما را آفریده و علاوه بر وجود، نعمات بیشمار دیگری را به ما بخشیده، بدون اینکه ما درخواستی از او کرده باشیم؛ پس طریقۀ شکر این نعمات را هم خود بهتر هرکس دیگری می داند و ما موظّفیم به همان طریقی که به ما دستور داده است، شکر نعماتش را به جا بیاوریم، هرچند حکمتش را نیز ندانیم. چرا که بدون عمل به این طریقۀ شکر، نمی توانیم از رضای خدا مطمئن باشیم. علاوه بر آن، از کجا معلوم که دلمان پاک است؟ امام معصوم هم با این اطمینان به خود اجازه نمی دهد در مورد خود چنین اظهار نظری کند.


        من که نمی خوام از زیر چندتا حرکت (نماز و موارد مشابه) دربرم!

به فرمودۀ پیامبر(ص): نماز سیمای دین است؛ عکس این حدیث هم چنین است که: دین باطن نماز است. انصافاً عمل به کدامیک سختتر است، سیما و ویترین یا باطن و محتوا؟ کسی که حال و حوصلۀ عمل به سیما را نداشته باشد، حال و حوصلۀ عمل به محتوا را هرگز نخواهد داشت. اگر هم طبق ادّعای خودش عمل به ظاهر برایش سخت نیست، اولاً توجّه داشته باشد که شیطان در چنین مواقعی در کمین انسان نشسته و او را از انجام همین چند حرکت ظاهری خسته و افسرده می کند. ثانیاً بله! تو قوی هستی. حالا که کار سختتر را -طبق ادّعای خودت- می توانی انجام دهی، بیا و کار آسانتر را هم انجام بده. همین انجام کار سبک چند دقیقه ای و چند دقیقه در مواعد مشخّصی در روز "خبردار" ایستادن در پیشگاه باریتعالی و تعظیم کردن و دوزانو نشستن و پیشانی بر خاک نهادنمان برای این است که فراموش نکنیم بنده ایم و خیلی به پیشگاهش سرکشی نکنیم؛ وگرنه ذات انسان بسیار سیری ناپذیر و طغیانگر است. شخصیّتی مانند امیرالمؤمنین(ع) گاهاً 1000 رکعت نماز مستحبّی در یک شب به جا می آورد، پس وای به حال ما!


         بیشتر عمل کنندگان به ظاهر شریعت ریاکار هستند!

خب! شما ریاکار نباش و خالصانه عمل کن تا ازت یاد بگیریم! گفته اند: نماز بخوانید حتّی اگر خود نیز بدانید که نمازتان منافقانه است. این سخن علاوه بر اهمّیت حفظ سیمای دین، نشان دهندۀ این واقعیّت نیز هست که نماز بالاخره انسان را از زشتی و بدی باز می دارد. حدیث است از پیامبر(ص) که: «سگ می گوید: سپاس خدا را که مرا سگ آفرید و خوک نیافرید. خوک می گوید: سپاس خدا را که مرا خوک آفرید و کافر نیافرید. کافر می گوید: سپاس خدا را که مرا کافر آفرید و منافق نیافرید. منافق می گوید: سپاس خدا را که مرا منافق آفرید و بی نماز نیافرید». این یعنی تقدّم نماز بدون عمل و ظاهری بر ضایع کردن ظاهر با ادّعای حفظ باطن.

       *

مطلب را با یک حکایت به پایان می رسانم. امید که مؤثّر واقع شود:

پسری به خواستگاری دختری رفته بود. از وی پرسید: تو نماز می خوانی؟ گفت: من به باطن نماز عمل می کنم! پرسید: روزه می گیری؟ گفت: من به جای شکم، دست و دل و زبان و چشم و گوشم روزه ست! پرسید: حجاب را رعایت می کنی؟ گفت: من عفاف را رعایت می کنم، خداباور بودن و حیا داشتن به دو متر پارچۀ سیاه نیست که!! پرسید: به وجود شیطان اعتقاد داری؟ گفت: شیطان وجود خارجی ندارد، بلکه در درون ماست! پرسید: عقیده ات دربارۀ ظهور امام زمان(عج) چیست؟ گفت: نباید منتظر باشیم کسی از بیرون بیاید و اوضاع را اصلاح کند، ظهور و تحوّل باید در درون ما اتّفاق بیفتد!! نهایتاً پسره نیز بدون اطّلاع دختره با یکی دیگر ازدواج کرد و وقتی دختره اعتراض کرد که پس قرار ما چه شد؟، پاسخ داد: عزیزم! من همچنان تو را دوست دارم و از دور به یاد تو هستم، این که داری می بینی ظاهراً همسر من است و همسر باطنی من در اصل تو هستی !!!


امید شمس آذر
۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

سریال پایتخت که از چند سال پیش روی آنتن سیما رفت و از همان ابتدا انبوه مخاطبان رسانۀ ملّی را توانست با خود همراه نماید و سری های 2 و 3 و 4 و 5 و احتمالاً بیشتر از این را نیز به دنبال خود بیاورد، از معدود کارهای موفّق و مردمی در نوع خود بوده است که جای خالی آن سالها پیش احساس می شد و سریالهای رمضانی مانند "متّهم گریخت، خانه به دوش و..." در واقع نسخه بدل آن بودند. نقطۀ قوّت پایتخت در معمولی بودن آن است. "مانور تجمّل" که در دهۀ هفتاد وارد سیما و سینمای ما شد، مردم را از مسئولین جدا کرد. پایتخت، در پی پیوند دوبارۀ آنان است. بازیگرانش هم یکی از یکی طبیعی تر نقش خود را ایفا کرده و حرف دل مردم را می زنند؛ در سری اخیر یعنی پایتخت 5 هم به خوبی جلوی ترکیه و ترکیه زدگی درآمدند. از این رو جا دارد حالا_حالاها ادامه پیدا کند. امّا....
رگه هایی از "ملّی گرایی عامّه محور روحانیّت ستیز" در سری های پیشین آن به چشم می خورد که در این سری کاملاً برجسته بود: دیالوگ های حاوی ذکرهای دینی که به صورت خنده دار ادا می شدند، کم اهمّیت دادن اصل غیرت دینی شخصیّتی مثل نقی در مواجهه با جوانان منحرف و تأکید بر آسیب شناسی روش مواجهۀ او پیش از تأیید اصل حرکتش، بی نماز نشان دادن باباپنجعلی برخلاف سری های قبل، آزادی بیشتر بازیگران زن و مرد در صحنه های برخورد لمسی -البتّه از روی لباس!- و... . این جریان که در ایران قرنهای اخیر برای نخستین بار در زمان زمامداری "کریمخان زند" و به محورِیّت خود او اعلام موجودیّت کرده و در طول دورۀ قاجار نیز به آرامی به حیات خود ادامه داد، سایق با نماد "دکتر مصدّق" شناخته می شد و در زمان ما "دکتر احمدی نژاد" که امتیازش نسبت به مصدّق در دردآشنایی و سخت کوشی و خاکساری او و آشنایی بیشترش با عمدۀ اقوام و اقشار شهری و روستایی ایران -برخلاف مصدّق منحصر در پایتخت- است، بدش نمی آید که رهبری این جریان را در دست بگیرد. افرادی مانند: علی دایی، عادل فردوسی پور و مهران مدیری هم از اینانند و بسیاری دیگر از شخصیت های تأثیرگذار دیگری که بالقوّه می توانند برای خودشان یک پا "رسانه" باشند، یکی یکی در حال پیوستن به این جریانند. البتّه با حلقۀ مشایی اشتباه گرفته نشود؛ هرچند باهم بی ربط نیستند، ولی نه آن را باید به این تعمیم داد و نه این را در آن محدود دانست. آن مسئله ای دیگر است. قبلاً در پستی با عنوان «اشرافیّت خاکسار جمهوریّت» اشارۀ مختصری به این قضیه کرده بودم و اکنون یک بار دیگر فرصت دست داد تا دربارۀ آن صحبت کنم. شاید بعداً نیز توضیحات بیشتری در موردش ارائه دادم. به هرحال آن خطر اصلی که بیخ گوش ماست و داروندار مان را تهدید می کند، این نیست؛ ولی در جای خود قابل توجّه و جدّی گرفتنی ست. اندکی بیشتر احتیاط کنیم.


امید شمس آذر
۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستان بسیاری راجع به نام کاربری من در فضای مجازی یعنی اوریا ازم می پرسیدند. فکر می کنم در سوّمین سالگرد راه اندازی وبلاگ، وقتش رسیده باشد که توضیحاتی در موردش ارائه بدهم؛ این نام وجه تسمیه های مختلفی دارد که همگی نیز نشانه ای از هویّت فردی و اجتماعی کاربر آن است؛ شامل:

1- اوریا به املای لاتین URIA ترکیبی است از سرواژه های Umanity به معنی انسانیّت، Religion به معنی مذهب، Iran و Azarbaijan که این چهار مورد یعنی انسانیّت، مذهب، ملّیت و سرزمین، ارکان هویّتی من نوعی را تشکیل می دهد.

2- اوریای سوّم یکی از نامهای حضرت اخنوخ/ادریس (ع) است که در حدود 6700 سال پیش زندگی می کرد و به موازات مورد قبلی، نمادی از هرکدام از ارکان یاد شده می تواند باشد؛ به لحاظ انسانیّت، ایشان از پیامبران حدّ فاصل آدم و نوح (علیهم السّلام) بوده و جدّ انسانهای کنونی روی زمین به حساب می آید. به لحاظ مذهب که از پیامبران الهی است. به لحاظ ملّیت مطابق است با هوشنگ پیشداد قانونگزار نخستین که پیشدادیان از او نام یافته اند؛ آنچنانکه یونانیان نیز ایشان را با نام هرمس حکیم شناخته اند. به لحاظ سرزمینی نیز محلّ حکومتش در محوّطۀ باستانی کول تپه (=تپّۀ خاکستر) در شمال سلماس واقع در روستای اجدادی بنده اهروان/اهرنجان بوده که در اصل اور هوئنگان به معنی شهر هوئنگان (=هوئنگ/هوشنگ) یا خوئنخان (خوئنخ/خنوخ یا اخنوخ) می باشد. این چهار رکن مثل چهار قاعدۀ یک هرم در یک نقطه که همان اوریا باشد، به همدیگر می رسند. معنای خنوخ و همچنین هوشنگ هر دو را سازندۀ منازل خوب گفته اند؛ امّا چون قرآن کریم فرهنگ را که مجموعه داشته های معنوی ملّت هاست، بر تمدّن که مجموع داشته های مادّی آنان است ترجیح می دهد، به جای نام اخنوخ مذکور در تورات که مرتبط با معماری بوده و مفهومی تمدّنی دارد، نام ادریس را از مصدر تدریس بوده و مفهومی فرهنگی دارد، ذکر کرده است؛ آنچنان که پیدایش بسیاری از دیگر مظاهر فرهنگی و تمدّنی را نیز به آن حضرت نسبت می دهند، مانند: خیّاطی، نوشتن با قلم، کشف آتش و... . نام هرم نیز که مشهورترین آنها یعنی اهرام ثلاثۀ مصر را آن حضرت به معجزۀ الهی پایه گذاری نموده -و البتّه بعدها مورد مصادرۀ فراعنه و گروههای فراماسونری قرار گرفته- برگرفته از نام هرمس است که تمدّن یونانی نیز مرهون تمدّن هرمسی برخاسته از مصر می باشد و خود هرمس نیز به مناسبت عروجش به آسمان -که در قرآن نیز تصریح شده- بعدها نزد یونانیان شخصیّتی نیمه خدایی پیدا کرده و واسطه و پیک میان انسانها و خدایان شمرده شده است که در روم نیز با نام مرکوری مشهور شده. گفتنی است معنی اوریا نیز در زبان اصلی، معلّم است.

3- اوریا می تواند صورتی از آریا باشد که وجودش به عنوان شعبه ای از نژاد سفید و از گروه قفقاز_آناتولی_افغان مسجّل است، ولی اینکه معنایش نجیب یا چیز دیگری شبیه به این باشد که متأسّفانه همچنان در کتابهای درسی نیز تأکید می شود، برنامۀ استعمار است. آریا یا اوریا دارای معانی ایست مانند: شهرنشین یا دهقان (همریشه با غور در ترکی و اور در عبری)، اسب سوار (همریشه با Horse در انگلیسی)، خورشیدی اعمّ از خورشیدپرست یا زادۀ خورشید (همریشه با خور یا هور در فارسی)، درشت چشم (همریشه با حور در عربی) و همچنین آزادشده یا آزاده (همریشه با حرّ در عربی). مابقی وجه تسمیه های ادّعایی و از سر احساسات ملّی گرایانه و نژادپرستانه است.

4- اوریا همچنین به موازات ایلی، ایلیا و آلیا، نامی از نامهای حضرت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السّلام) در زبور داوود(ع) است.

5- در منابع تاریخی، اوریای حِتّی/هیتیایی نام یکی از سرداران حضرت داوود ذکر شده که داوود نبی بعد از جان باختن او در جنگ، با همسر وی ازدواج می کند که البتّه این داستان که مانعی هم ندارد از نظر تاریخی راست باشد، ربطی به نام کاربری ما نداشته و نکتۀ انحرافی قضیه است!

پایان سخن اینکه: این نام زیبا را که بنده از سال 83 بدان رسیده و از سال 91 در فضای مجازی استفاده می کنم، اخیراً کاربران دیگری نیز مورد استفاده قرار داده اند که البتّه نمی توانیم در این مورد بخیل باشیم، ولی آنان نیز لطف کنند مانند حقیر علّت این انتخاب خود را توضیح دهند تا به کپی برداری متّهم نشوند. منتظریم.

 

امید شمس آذر
۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

خانم فریال پناهی، معلّم بازنشسته، شاعر و نویسندۀ سلماسی است که هر هفته حضورش در جلسات انجمن ادبی -با آن موهای کاملاً سفید که از زیر روسری بیرون زده- برای ما پیام آور آموختن نکات تازۀ حکمت آمیز و درسهای اخلاقی در زندگی است. اشتیاقی را که برای شنیدن سخنان او وجود دارد، تنها بچّه های کوچکی که منتظر شنیدن قصّه های مادربزرگ هستند، می توانند بفهمند. ایشان یک روز تعریف می کرد:

یک بار که برای انجام مناسک حج به مکّه رفته بودیم، روزی از روزها که فرصت فراغتی این میان دست داده بود، در حالی که همۀ همراهان یا مشغول زیارت یا مشغول خرید در بازار بودند، من به کتابفروشی رفته بودم و با مقداری عربی که بلد بودم، کتابهای آنجا را مرور می کردم. برایم مهم بود که بدانم آنها بچّه های خود را با چه چیزی تربیت می کنند. بین کتابهای دورۀ ابتدایی آنها، جایی دیدم که داستان معروف پینوکیو را برای بچّه های خود نوشته اند با اسم "ماجد". آنجا به فکر فرو رفتم که حتّی عرب ها هم معتقدند که برای جا انداختن یک فرهنگ در سطح جامعه -آنهم از سطح بچّه ها- باید اوّل زمینۀ آن را فراهم کرده و بومی سازی اش بکنیم. ولی ما مظاهر فرهنگی غربی را بدون منطبق سازی با فرهنگ خودی (مانند آلوچه ای که نشسته و پوست نکنده و با هسته در گلوی یک نوزاد فرو بکنیم) به خورد ملّت خودمان می دهیم. از رادیو و تلویزیون گرفته تا تلفن همراه و اینترنت و شبکه های اجتماعی، بدون هیچگونه بسترسازی لازم و به صورت مهمانان ناخوانده ای که به تدریج بر سر ما آوار شدند، در جامعۀ ما ظهور کردند. هیچکدام از متولّیان فرهنگ این سامان هم مانند کوکب خانم مادر عبّاس پاکیزه و باسلیقه نبودند که از عهدۀ اینان برآیند. معلوم است که مشکل ساز خواهد شد.


امید شمس آذر
۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۲:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از دیدگاه روانشناسان غربی، "هنر" عبارت است از بازتاب عقده های فروخفتۀ ناشی از آرزوهای سرکوب شدۀ انسانی که پس از پالایش و فرآوری، به صورت آثار زیبایی شناسانه نمود و بروز پیدا می کنند. این نظر در تعریف هنر می تواند قابل قبول باشد؛ ولی نقص آن در اینجاست که آنان توضیح نمی دهند که چه عاملی باعث می شود همین عقده ها در یکی به صورت آسیب های اجتماعی بازتاب پیدا کند و در دیگری به صورت آثار زیبای هنری؟ در تکمیل آن، این سخن از امام خمینی(ره) را باید یادآور شد که: «هنر عبارت است از دمیدن روح نعهّد در انسان ها». طبق این تعریف، عامل جدایی بخش دو نوع بازتاب در دو گروه از انسان ها همان "تعهّد" است که خود در عین اینکه عامل فرآوری و استحصال هنر بوده، عامل انتقال یابندۀ آن نیز هست و اینجا دیگر با دو فرآیند -یکی ایجاد هنر و دیگری انتقال پیام آن- روبرو نیستیم؛ بلکه هردو یک فرآیند واحد بوده اند که از همان اصل تعهّد ریشه می گیرند.

روی این حساب، می توان قضاوت کرد که فرضیۀ "هنر برای هنر" که آثار هنری را به کلّی رها از هر قید و بندی دانسته و هدفی برای مقولۀ هنر قائل نبوده و هدف و وسیله را در اینجا یکی می داند، تا چه اندازه بی پایه و اساس است؛ چرا که طبق آنچه گفته شد مشخّص می گردد که عامل تعهّد که نوعی تقیّد و محدودیّت به یک سری اصل ها و ارزش هاست، جوهرۀ اصلی هنر بوده و هست و این با مفهوم رهایی و بی حدّ و مرزی و بی هدفی در تعارض است. از این رو تعبیر "هنر متعهّد" یک ترکیب اضافی است. هنر عین تعهّد است و اگر متعهّد نباشد، هنر نیست.


امید شمس آذر
۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سی و یکمین سالروز تولّدم نیز گذشته بود. از دست تنهایی کاملاً به جان آمده بودم. به سرم زد نماز مخصوص این امر یعنی یافتن همسر را که از حضرت علی(ع) وارد شده است با دعای مخصوص بخوانم. چند روز گذشت. در جریان ثبت نام برای آزمون استخدامی دستگاههای دولتی بودم که یک دختر خوب بی اختیار بر سر راهم قرار گرفت و مشخّصاتش نیز بی اختیار در دستم. درنگ را جایز نداستم و حرف دلم را با او در میان گذاشتم. خانواده ها نیز در جریان قرار گرفتند و شروع به تحقیق و پرس و جو از یکدیگر کردند. فقط چون مصادف با روزهای ماه مبارک رمضان بود، زمان خواستگاری به بعد از عید سعید فطر موکول شد. بلافاصله پس از عید خواستگاری رفتیم و بلافاصله جواب مثبت گرفتیم و بلافاصله مراسم بله برون برگزار کردیم و نهایتاً ظهر روز پنجشنبه ۳۱ خرداد امسال به عقد هم در آمدیم؛ بدینگونه از ابتدای آشنایی تا ازدواج بیش ازیک ماه طول نکشید، زیرا هر دو طرف به وعدۀ خدا ایمان داشتیم.

اکنون من نیز به یاری خدا به جرگۀ متأهلین پیوسته ام و حالا در فضای بیان دنبال بچّه مسلمانهایی هستم که تبریکشان را پاسخ گفته و برایشان آرزوی خوشبختی بنمایم.


امید شمس آذر
۰۱ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

۰۰۰ ۴۵۰ سال پیش :

روی نیبیرو حیات دچار مشکل می شود چرا که جو سیاره فرسوده شده است. حاکمی به نام آلالو Alalu که توسط آنو Anu معزول شده است با سفینه ای از نیبیرو فرار می کند و روی زمین پناه می گیرد. آلالو کشف می کند که زمین دارای ذخایر طلا است که می تواند اتمسفر نیبیرو را ترمیم کند.

 

۰۰۰ ۴۴۵  سال پیش :

به سرپرستی انکی  Enki  یکی از پسران آنو – گروهی از آنوناکی در زمین فرود می آیند و اولین پایگاه زمینی را در ” اریدو “  Eridu  برقرار می کنند تا از آبهای خلیج فارس طلا استخراج کنند.


۰۰۰ ۴۳۰ سال پیش :

آب و هوای زمین بهتر می شود. تعداد آنوناکی بیشتری به زمین می رسند. در میان آنها نین هورسگ Ninhursag خواهر ناتنی انکی و سرپرست تیم پزشکی نیز هست.

 

۰۰۰ ۴۱۶ سال پیش :

وقتی که استخراج طلا کاهش می یابد - آنو به همراه پسر و جانشین خود انلیل Enlil به زمین می آیند.

تصمیم بر آن می شود که برای استخراج طلای بیشتر معادن طلا در جنوب آفریقا حفاری شوند. در این حال انلیل رهبری این ماموریت را به دست می گیرد و انکی برای ادامه کار به آفریقا فرستاده می شود. آنو پیش از ترک زمین توسط نوه ی آلالو به جنگ تهدید می شود.

 

۰۰۰ ۴۰۰ سال پیش :

 هفت قرارگاه در جنوب بین النهرین ساخته شده است از جمله یک فرودگاه فضایی در سیپار  Sippar – یک برج کنترل مرکزی در نیپور  Nippur  و  یک مرکز متالورژی در شوروپاک  shuruppak ( همگی در عراق امروز) . کشتی ها یکایک از آفریقا می رسند . طلای خالص سازی شده در مدار پیماها توسط ” ایگیگی”  Igigi حمل می شوند و در سفاین فضایی تخلیه می گردند.

 

۰۰۰ ۳۸۰ سال پیش:

نواده ی آلالو به کمک ایگیگی ها بر علیه آنوناکی شورش می کنند تا کنترل زمین را به دست بگیرند. جنگی در می گیرد و پیروان انلیل پیروز می شوند.

 

۰۰۰ ۳۰۰ سال پیش:

ایگیگی ها از رنج کار در معادن شورش می کنند. انکی و نین هورسگ که دست تنها شده اند کارگرهای ابتدایی و نیمه هوشمندی را با دستکاری ژنتیکی در میمون ماده تولید می کنند.کارگرها مشغول کار در معادن می شوند. انکی به معادن حمله می کند و کارگرهای ابتدایی را با خود به ” عدن “  Edin در بین النهرین می آورد. کارگران شروع به تولید مثل می کنند و زیاد می شوند.


۰۰۰ ۲۰۰ سال پیش :

حیات زمین به دلیل یخبندان در خطر می افتد.

 

۰۰۰ ۱۰۰ سال پیش :

آب و هوای زمین دوباره گرم می شود. آنوناکی ( نفیلیم در تورات) بر خلاف میل انلیل با دختران آدمیزاد ازدواج می کنند.

 

۰۰۰ ۷۵ سال پیش :

 عصر یخبندان دیگری آغاز می شود. انسانهای قوی و غارنشین نجات می یابند.

 

۰۰۰ ۴۹ سال پیش :

انکی و نین هورسگ انسانهایی را که از تیره آنوناکی هستند یا یکی از والدینشان آنوناکی بوده است به مسند پادشاهی در شوروپاک می نشانند. انلیل خشمگین از این تصمیم در صدد نابودی انسانها بر می آید.

 

۰۰۰ ۱۳ سال پیش :

با نزدیک شدن نیبیرو به زمین انلیل از آنوناکی قول می گیرد که به انسانها در مورد فاجعه ای که در راه است چیزی نگویند تا همه آنها نابود شوند.


۰۰۰ ۱۱ سال قبل ازمیلاد :

انکی قول خود را می شکند. به” زیاسودرا ” Ziasudra ( نوح در تورات) دستور ساخت زیر دریایی می دهد. سیل زمین را فرا می گیرد و آنوناکی شاهد ویرانی کامل پایگاههای فضایی و شهرهای خود هستند. انلیل موافقت می کند که به انسانهای باقی مانده بذر و ابزار کشاورزی بدهد و انکی حیوانات اهلی را ایجاد می کند.


۰۰ ۱۰۵ قبل ازمیلاد :

 نوادگان زیاسودرا در سه ناحیه ساکن می شوند.  نی نورتا Ninurta پسر بزرگ انلیل کوهها را سد می کند و رودها را تخلیه می کند تابین النهرین را سرزمینی قابل سکونت کند. انکی ناحیه رود نیل را به دست می گیرد.  شبه جزیره سینا توسط آنوناکی برای فرودگاه فضایی ساخته می شود. یک برج کنترل مرکزی نیز در کوه موریا در اورشلیم آینده برافراشته می گردد.

 

۷۸۰ ۹ قبل از میلاد :

رآ / مردوک اولین پسر انکی سرزمین مصر را بین اوزیریس و ست تقسیم می کند.


۳۳۰ ۹ قبل از میلاد:

ست  Seth اوزیریس را دستگیر می کند و می کشد و خودش بر سرتاسر دره نیل حاکم می شود.


۹۷۰ ۸ قبل از میلاد:

هروس Horusدر انتقام خون پدرش اوزیریس اولین” جنگ اهرام” را آغاز می کند. ست به آسیا فرار می کند و کنعان و شبه جزیره سینا را اشغال میکند.


۶۷۰ ۸ قبل از میلاد:

پیروان انلیل که با قدرت انکی بر پایگاههای فضایی مخالفت دارند دومین جنگ اهرام را آغاز می کنند. نی نورتا پسر انلیل پیروزمی شود و تمام مهمات و تجیزات هرم بزرگ را خالی می کند. نین هورسگ کنفرانس صلحی ترتیب می دهد و زمین بین دو دسته تقسیم می شود. قدرت و حکمرانی مصر از مردوک/ رآ گرفته شده و به سلسله ای از تت  Toth داده می شود.

 

۴۰۰ ۷ قبل از میلاد:

 عصری از صلح برقرار می شود و آنوناکی ابزارهای جدیدی به انسان می دهند و عصر نئولیتیک ( نوسنگی) آغاز می شود. نیمه خدایان بر مصر حاکم می شوند.

 

۸۰۰ ۳ قبل از میلاد:

همچنان که آنوناکی شهرهای قدیمی خود مانند نیپور و اریدو را بازسازی می کنند تمدن شهری در سومر آغاز می شود. آنو برای یک رژه مجلل به زمین می آید. به افتخار او شهر جدیدی به نام اوروک ( ارگ) ساخته می شود و او معبد خود را به نوه عزیزش نین هورسگ ( ایشتر) می بخشد.


۷۶۰ ۳ قبل از میلاد :

پادشاهی به انسان اعطا می شود. کیش اولین پایتختی است که زیر نظر نینورتا ایجاد می گردد. تمدن در سومر شکوفا می شود.

 

۴۵۰ ۳ قبل از میلاد:

برتری در سومر به نانار/ سین اعطا می شود. مردوک بابل را “دروازه خدایان” اعلام می کند. حادثه برج بابل اتفاق می افتد و آنوناکی زبان نوع بشر را متفاوت می کنند. کودتای مردوک شکست می خورد و او به مصر باز می گردد. تت و برادر او دوموزی را می کشد. مردوک برای این کار زنده در هرم بزرگ حبس می شود. او از طریق یک راهروی اضطراری می گریزد و به تبعید می رود.


۱۰۰ ۳ قبل از میلاد:

سالهای هرج و مرج با منصوب شدن اولین فرعون مصر در ممفیس به پایان می رسد و تمدن پا به عرصه بالاتری می گذارد.

 

۹۰۰ ۲ قبل ازمیلاد:

پادشاهی در سومر به  شهر اوروک منتقل می شود. ایشتر حکمرانی دره سند را به عهده می گیرد و تندن در آنجا آغاز می شود.

 

۶۵۰ ۲ قبل از میلاد:

پایتخت سلطنتی سومر مداوم تغییر می کند و نظام پادشاهی متزلزل می شود. انلیل از نافرمانی انسان و جمعیت زیاد آنها خشمگین است.

 

۳۷۱ ۲ قبل از میلاد :

ایشتر ( اینانا- نین هورسگ) عاشق شارو-کین Sharru-kin می شود. شارو-کین پایتخت جدیدی به نام آکاد را ایجاد می کند. امپراطوری آکاد آغاز می شود.

 

۳۱۶ ۲ قبل از میلاد:

شارو-کین برای تسخیر هر چهار ناحیه متمدن زمین (سند- نیل-سومر و آکاد) خاک مقدس را از بابل می رباید. جنگ بین مردوک و اینانا بالا می گیرد و با سفر نرگال Nergal برادر مردوک به بابل و قانع کردن مردوک به ترک بین النهرین پایان می پذیرد.

 

۲۹۱ ۲ قبل از میلاد:

نارام-سین Naram-Sin بر مسند پادشاهی آکاد می نشیند. به کمک اینانای جنگجو او شبه جزیره سینا را اشغال می کند و به مصر حمله می برد.

 

۲۵۵ ۲ قبل از میلاد:

اینانا قدرت در بین النهرین را به دست می گیرد. نارام-سین با سیاستهای نیپور مخالت می کند. آنوناکیهای بزرگ به آکاد حمله می کنند. اینانا فرار می کند. سومر و آکاد توسط لشکریان بیگانه که به انلیل و نینورتا وفادار هستند اشغال می شود.

 

۲۲۰ ۲ قبل از میلاد:

تمدن سومر تحت پادشاه لاگاش به درجات بالا می رسد. تت به گود-آ پادشاه سومر کمک می کند که زیگورات ( معبد) برای نینورتا بسازد.


۱۹۳ ۲ قبل از میلاد:

ترا Terah  پدر ابراهیم در نیپور در خانواده ای راهب و ثروتمند به دنیا می آید.

 

۱۸۰ ۲ قبل از میلاد:

مصر میان پیروان مردوک و پیروان فرعون تقسیم می شود. فرعون تاج و تخت مصر سفلی را به دست می آورد.

 

۱۳۰ ۲ قبل ازمیلاد:

از آنجا که انلیل و نینورتا کم پیدا شده اند قدرت در بین النهرین رو به انحطاط می رود. اینانا برای پس گرفتن پادشاهی اوروک تلاش می کند اما به جایی نمی رسد.


۱۲۳ ۲ سال قبل از میلاد:

ابراهیم در نیپور (عراق امروزی) به دنیا می آید.


۱۱۳ ۲ ق.م:

انلیل سرزمینهای سامی را به نانار می سپارد. اور Ur به عنوان پایتخت امپراطوری جدید اعلام می شود. اور-نامّو Ur-Nammu به مسند پادشاهی می نشیند. ترا پدر ابراهیم که یک راهب نیپوری است به اور می آید تا از مزایای دربار بهره ببرد.


۰۹۶ ۲ ق.م:

اور-نیمّو در جنگ کشته می شود. مردم مرگ او را به منظره خیانت خدایان آنو و انلیل می گیرند. ترا از اور به همراه خانواده اش به هرّان  Harran می رود.

 

۰۹۵ ۲ ق.م :

شولگی  Shulgi به تخت سلطنت اور می نشیند و به آن استحکام می بخشد. شولگی تحت وسوسه های اینانا به معشوقه او تبدیل می شود و شهر لارسا را به ایلامی ها می بخشد به شرطی که برای او بجنگند.


۰۸۰ ۲ ق.م:

شاهان طبس که وفادار به مردوک هستند تحت فرماندهی” آمن تو هوتپ اول” Amentuhotep I  به سمت شمال لشکر می کشند. نابو Nabu پسر مردوک پیروان زیادی برای پدرش در آسیای غربی پیدا می کند.

 

۰۵۵ ۲ ق.م:

به دستور نانار, شولگی لشگر ایلامی را به شهرهای کنعان می فرستد تا شورش آنجا را سرکوب کنند. ایلامی ها به دروازه سینا و فرودگاه فضایی آن می رسند.


۰۴۸ ۲ ق.م:

شولگی می میرد. مردوک به سرزمین هیتی ها می رود. به ابراهیم دستور می رسد که با گروهی سواره نظام به جنوب کنعان برود.

 

۰۴۷ ۲ ق.م:

عمر- سین Amar-sin ( عمرافل در تورات) پادشاه اور می شود. ابراهیم به مصر می رود و پنج سال آنجا می ماند و بعد با سپاه بیشتری باز می گردد.

 

۰۴۱ ۲ ق.م:

عمر-سین به راهنمایی اینانا با پادشاهان شرق متحد می شود و به کنعان و سینا حمله می برد. ابراهیم حملات آنها را در دروازه های فرودگاه فضایی سینا متوقف می کند.

 

۰۳۸ ۲ ق.م:

شو-سین Shu-sin بعد از عمر-سین پادشاه می شود و امپراطوری رو به زوال می نهد.

 

۰۲۹ ۲ ق.م:

ایبّی-سین به جای شو-سین شاه می شود . استانهای غربی حامی مردوک شده اند.

 

۰۲۴ ۲ ق.م:

مردوک به همراه پیروانش وارد سومرمی شود و بر مسند شاهی بابل می نشیند. جنگ به مرکز بین النهرین کشیده می شود. مقدس ترین شهر مقدس نیپور بی حرمت می شود و انلیل خشمگینانه تقاضای تنبیه مردوک و نابو را دارد. انکی با او مخالفت می کند. همچنان که نابو وسپاهیانش وارد کنعان می شوند تا فرودگاه فضایی را بگیرند آنوناکی های بزرگ با بمباران اتمی موافقت می کنند. نرگال و نینورتا فرودگاه فضایی و شهرهای کنعان را ویران می کنند پیش از آنکه نابو بتواند به آنها برسد.

 

۰۲۳ ۲ ق.م:

بادها ذرات و ابرهای رادیواکتیو را به سومر حمل می کند. مردم به مرگهای وحشتناک می میرند. حیوانات هلاک می شوند, آبها مسموم  و خاک عقیم و بی حاصل می شود. سومر و تمدن عظیمش بیچاره و درمانده می شود. میراث آن به تخمه ی ابراهیم در سن ۱۰۰ سالگی منتقل می شود = اسحاق.


امید شمس آذر
۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام در خطبه‌ای این‌گونه مردم را موعظه کردند:

... اى مردم! آن که از خدا خیر خویش خواهد، توفیق یافته است، و آن که گفته‌ی او را راهنما گیرد به راست ترین راه هدایت شده که همسایه خدا در امان است و دشمن خدا ترسان. آن که عظمت خدا را داند، سزاوار نیست خود را بزرگ خواند. بلندى قدر کسانى که بزرگى پروردگار را مى دانند، در این است که برابر او فروتنى کنند...

بسیاری از علمای اخلاق بهترین دعا را دعا برای عاقبت بخیری می‌دانند، و طبق کلام حضرت همین دعا کردن و درخواست خیر از خدا، خودش توفیق می‌خواهد. هر کس عظمت و بزرگی خدا را باور کند، از ته قلب به قدرت و خالقیّت یگانه خالق هستی بخش اعتقاد داشته باشد و بداند که خدا تنها مدیر عالم و عادل و در عین حال مهربان و دلسوز جهان هستی است، قطعاً دیگر خودش را هیچ می‌بیند و در برابر عظمت پروردگار تواضع می‌کند.

تمام این عقیده بستگی به معرفت و شناخت ما از خداوند دارد، هر چه تلاش کنیم و خداوند و صفاتش را بهتر بشناسیم، تازه می‌فهمیم که خودمان چقدر ضعیف و کوچک هستیم. به قول معروف درخت دانش هر چه ثمره و میوه‌اش بیشتر و آبدارتر شود سر به زیرتر می‌شود. انسان هم هر چه علم و معرفتش بیشتر شود فروتنی‌اش بیشتر خواهد شد و اگر انسانی با سواد و تحصیل کرده دیدید که تکبّر دارد بدانید علمش تو خالی است و بهره‌ای از معرفت و عشق حقیقی نبرده است هر چند تا مدرک دکترا هم می‌خواهد داشته باشد باید بگذارد دم کوزه!!!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

توحید 10 مرتبه دارد که هرکدام از مراتب بعدی، جمع مراتب قبلی ست. این مراتب از پایین به بالا عبارتند از:

1- توحید در وجوب وجود،

2- توحید در خالقیّت،

3- توحید در مالکیّت،

4- توحید در ربوبیّت تکوینی،

5- توحید در ربوبیّت تشریعی،

6- توحید در الوهیّت،

7- توحید در عبادت،

8- توحید در استعانت،

9- توحید در خوف و رجاء،

10- توحید در محبّت.


به ازای مراتب ده گانۀ توحید، شرک هم 10 مرتبه دارد که از بالا به پایین عبارتند از:

1- شرک در محبّت،

2- شرک در خوف و رجاء،

3- شرک در استعانت،

4- شرک در عبادت،

5- شرک در الوهیّت،

6- شرک در ربوبیّت تشریعی،

7- شرک در ربوبیّت تکوینی،

8- شرک در مالکیّت،

9- شرک در خالقیّت،

10- شرک در وجوب وجود.


سؤال این است که: "حدّ نصاب و کف توحید کجاست؟" . دانستن پاسخ این سؤال از آن رو مهمّ است که پیوسته اعمال خود را مراقبت کنیم که به آن کف -که مرز میان توحید و شرک است- نزدیک نشویم و خدای نکرده از آن عبور نکنیم.

جواب: اگر دقّت کنیم، در می یابیم که تا مرتبۀ ششم توحید اعتقادی است؛ از آن به بعد عملی است. به تعبیر دیگر، تا آنجا سخن از "ایمان" است و از آنجا به بعد پای "جهاد" به میان می آید... .

وقتی می گوییم «أشهد أن لا اله إلّا الله»، یعنی توحید در الوهیّت کمترین مرتبۀ توحید است. و آنطور که گفتیم، «هیچ الاهی جز خدا نیست» یعنی: «هیچ واجب الوجودی، هیچ خالقی، هیچ مالکی، هیچ ربّی و هیچ شارعی جز خدا نیست».

در میان مراتب شرک هم، تا قبل از مرتبۀ پنجم(شرک در الوهیّت)، شرک خفی ست؛ از آنجا به بعد شرک جلی ست. ممکن است هیچ گاه شرک جلی ما را تهدید نکند. امّا امان از شرک خفی که بسیار پنهان به قلب نفوذ می کند. پنهان تر از عنوان این مطلب!


امید شمس آذر
۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در احادیث اسلامی آمده است که: "علم 27 حرف است که تا زمان ظهور امام مهدی(عج) -با همۀ پیشرفت های علمی- تنها 2 حرف از آن کشف می شود؛ 25 حرف بقیّه را امام(عج) استخراج کرده و در اختیار انسان ها قرار می دهد".

برخی این حدیث را گویای "نسبت" علوم کشف شده تا زمان ظهور امام عصر(عج) به علوم بعد از آن دانسته اند که در واقع 2 به 25 است. امّا به نظر من این حدیث تنها از نسبت علوم این دو دوران به همدیگر حکایت نمی کند؛ زیرا در آن صورت به جز "حرف" هر واژۀ دیگری نیز می توانست گویای این نسبت باشد. بلکه این واژه را نیز مانند کلمۀ یوم که برای توصیف مراحل ششگانۀ خلقت عالم توسّط خالق متعال در قرآن به کار رفته، دارای حکمتی ویژۀ خود می دانم. همانطور که یوم را به مرحله و دوره ترجمه کردند -و پیشگامش نیز خود ائمّۀ معصومین (علیهم السّلام) بودند-، باید راجع به "حرف" نیز بحث و هم اندیشی بین علما و متخصّصین صورت گیرد و بهترین تأویل برای آن استخراج گردد.

بنده متخصّص این حیطه نیستم، ولی بهترین گزینۀ پیشنهادی در این زمینه را «فرمول» معرّفی می کنم. یعنی:

تا زمان ظهور حضرت حجّت(ع) تمام پیشرفت های دانش بشر حاصل کشف و به کار گیری تنها دو فرمول علمی ست و ایشان 25 فرمول ناشناختۀ جدید را بعد از ظهور خویش، مطرح فرموده و به ساحت علم اضافه می نمایند.

امید شمس آذر
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند:

روا نشدن حاجت ، آسان‌تر ، تا آن را از نااهل خواستن.


چه بسیار پیش می‌آید که رو زدن و درخواست حاجت کردن به افراد نااهل ، باعث از بین رفتن آبرو و خواری در چشم دیگران می‌شود. بهترین و مطمئن‌ترین کسانی که می‌شود از آنها درخواست کرد خدای عزیز متعال است و ذوات مقدسه معصومین سلام الله علیهم اجمعین.


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

واژۀ لیدر (Leader) در زبان انگلیسی، واژه ای فاقد بار معنایی مثبت -اگر نگوییم دارای بار منفی- و به معنی سرکرده، راهنما و رهبر به کار می رود. با وقوع انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی(ره) را نیز مانند لیدر های دیگر انقلابات جهان، رهبر انقلاب اسلامی ایران نامیدند؛ ولی این معنا نزد خود ایرانیان نارسا و به نوعی خفّت آمیز بود. چرا که انقلاب ایران، اسلامی بود و این جنبۀ فرهنگی و اعتقادی آن، آن را از سایر انقلابات معاصر خود -که عموماً انگیزۀ اقتصادی داشتند- جدا می کرد و از این رو لازم می بود اصطلاحات آن نیز برگرفته از همان فرهنگ اسلامی و شیعی ایرانیان باشد که در رأس آن اصطلاح "امام" برای نامیدن رهبر این انقلاب بود. رهبر انقلاب اسلامی ایران با امثال استالین و معمّر قذّافی و فیدل کاسترو فرق داشته و امامت در اندیشۀ دینی ما، مقامی سوای رهبری و سرکردگی است که حتّی پیامبران نیز به این آسانی نمی توانند به آن دست یابند. امّا آنان که با انقلاب ما مشکل داشته و دارند، در اوّلین گام برای سیاه نمایی آن، در مقام مقایسه اش با سایر انقلابات برآمدند و ابتدا قید اسلامی را -چه در عنوان و چه در تحلیل- از آن حذف کردند. در داخل کشور نیز این برنامه کمابیش در حال پیگیری است و از آن جمله در راستای اهداف سند استعماری 2030 که همچنان بی سر و صدا اجرا می شود، در کتابهای درسی دانش آموزان عنوان "اسلامی" را از نام انقلاب اسلامی ایران حذف کرده و به جای آن انقلاب سال 1357 نوشته اند. امّا در راستای زدودن ملزومات این اسلامی بودن چه کارهای دیگری صورت می گیرد؟

چند مدّتی است در رسانۀ ملّی برای نامیدن سران حکومتهایی مانند کرۀ شمالی که در عرصۀ بین الملل با عنوان لیدر معروفند، از واژۀ "رییس" به جای رهبر استفاده می کنند؛ مانند: رییس کرۀ شمالی. انگار کرۀ شمالی نه نام یک کشور که نام یک اداره یا سازمان است! البتّه این وسط کسانی مثل مهران مدیری هم از این خلأ سوءاستفاده کرده و در جهت القای اندیشۀ ابطال شدۀ دیکتاتوری بودن نظام ولایت فقیه، با شیطنت از "رهبر" کرۀ شمالی انتفاد می کنند. از آن طرف نیز رسانه های خارجی معاند مانند بی.بی.سی به جای "رهبر انقلاب اسلامی" از عنوان "رهبر جمهوری اسلامی" استفاده می کنند که اگر رهبر یا لیدر را به رئیس ترجمه کنیم، در واقع می شود: رییس جمهوری اسلامی ایران یا همان مقام ریاست جمهوری! حالا اگر در راستای حمایت از کالای ایرانی(!) این شاهد مثال به خاطر خارجی بودنش مورد التفات قرار نگیرد، مثال دیگری از داخل شاهد می آورم: در رسانه های ما از آنجا که مکانی -و نه تنها کشوری- به نام اسرائیل را به رسمیّت نمی شناسیم، به جای عنوان رییس جمهور اسرائیل عبارت "رییس رژیم صهیونیستی" به کار می رود. می بینید که اینجا هم رییس عنوانی برای نامیدن رییس جمهور/پرزیدنت (Prasident) است و نه رهبر یا لیدر! اینها را در کنار هم بگذارید؛ به هرحال منظور از رییس چیست؟ رهبر است یا رییس جمهور؟ این از چالشهای ترمینولوژیکال پیش روی تئوری های عقیدتی نظام جمهوری اسلامی است که صد البتّه خودمان برای خودمان به وجود آورده ایم. دولت کنونی نیز که بی رودرواسی مأمور نفوذی  اجرای پروژۀ براندازی نرم در داخل کشور است، از ابتدای روی کار آمدن خود به ادارات و سازمانها ابلاغ کرده است که از عنوان "حضرت امام" برای امام خمینی(ره) استفاده کنند. در حالی که اگر اصراری هم به آوردن نام اصلی ایشان نباشد، حضرت امام عنوانی برای نامیدن امام حاضر (آیت الله خامنه ای) است و به جای آن باید از عنوان "امام راحل" استفاده کرد که بسیار بجا و برازنده است.

می گویند: نخستین کسی که به نمایندگی از مردم ایران در سال 1356 به امامت آیت الله خمینی(ره) اذعان کرد، شیخ حسن فریدون رییس دولت کنونی بود. می گویم: خب! نخستین کسی نیز که در غدیر خم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرد، عمر بن خطّاب بود! الزامات و پایبندی های بعدی این بیعت چه می شود؟ چرا بعد ار رحلت امام خمینی(ره) به طور رسمی استفاده از عنوان امام را برای جانشین ایشان -به بهانۀ احترام(؟)- ممنوع اعلام کردند؟ یا اصلاً ابلاغ اخیر با چه انگیزه ای صورت گرفت؟ آیا اشتباهی کرده و در صدد جبرانش برآمده بودند؟! با نگاهی به شخصیّت و سوابق اعتدالی(!) شیخ و مذاکرات پنهانی اش با مأموران آمریکا و رژیم صهیونیستی دربارۀ مسائل امنیّتی کشور، به آسانی به این نکته رهنمون می شویم که خود آن اذعان و بیعت نیز بدون هماهنگی با مقامات آمریکایی ممکن نبوده است و اقدامات بعدی در راستای زدودن اثرات اجتماعی آن نیز، با همان هماهنگی ها صورت گرفته و می گیرد. می بینید که دوستان نادان بد جوری دست به دست دشمنان دانا داده اند و جریان حماقت، عجیب با جریان خیانت ائتلاف کرده است!

با این توضیحات، اصرار برای استفاده از عنوان امام برای رهبر انقلاب اسلامی، یک اقدام احساسی و از سر ابراز ارادت صرف نیست و استفاده از هر عنوان دیگری به این منظور، پایه هایی اعتقادی نظام اسلامی ما را دچار لرزش نموده و گرد تردید را در سطح جامعه می پراکند. پس باید هرچه زودتر برای عمومی تر شدن و رسمیّت یافتن این امر در جامعه تلاش صورت گیرد. منظور از امام هم صرفاً امام معصوم نیست که میان مردم القای بدعت کند؛ بلکه ما پیشنماز مسجد را هم امام می نامیم و در اندیشۀ اهل سنّت و حتّی بخشی از شیعیان از جمله زیدیّه و بلکه اثنی عشریان کشورهایی مانند عراق، این عنوان، عنوان شناخته شده ای است و حسّاسیتی بر روی استفادۀ آن در مورد غیر معصوم وجود ندارد.


امید شمس آذر
۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مسئلۀ مهدویّت به دلیل اهمّیت فراوان آن، در معرض آسیب ها و انحرافات جدّی فراوانی نیز قرار دارد که پرداختن به همۀ آنها از عهدۀ این مقال خارج است. اینجا تنها در ادامۀ آنچه که در بخش قبلی به عرض رسید، به موضوع امکان رؤیت توام با شناخت امام عصر (عج) در دوران غیبت کبری می پردازیم. گفیتم که تصریح روایات -از جمله از خود حضرت در پایان غیبت صغری- بر این است که امکان چنین رؤیتی وجود ندارد و مدّعیان آن دروغگو و لعین هستند. تبصره ای را هم که بر این حدیث زده شده است، مورد بررسی قرار داده و گفتیم که در مقام بازشناسی راستگویان از دروغگویان، ارزش استنادی عملی ندارد. خوشبختانه علمایی در مقام روشنگری پیرامون این موضوع برآمده و در کتابها یا برنامه های تلویزیونی به صراحت و قاطعیّت در مقابل این انحراف ایستاده و اعلام کرده اند که: هرکس ادّعای چنین تشرّفی را داشته باشد، دروغگوست، ولو از علّامه ها و آیت الله های بزرگ باشد. این علمای بزرگوار چون حجّة الاسلام و المسلمین علوی تهرانی، با خط شکنی خود امثال حقیر را از منگنۀ اتّهام نجات داده و کار را بر ما آسان کرده اند. در واقع امثال مقدّس اردبیلی، علّامه حلّی، علّامه بحرالعلوم و آیت الله خوانساری نیز که داستانهایی از تشرّف ایشان یا نزدیکانشان نقل شده، اگر منظورشان این بوده که امام زمان (عج) را دیده اند، طبق این نظر در معرض همان اتّهام بزرگ هستند و در این زمینه با هیچکس شوخی نداریم؛ چرا که قبلاً گفتیم نیابت در دوران غیبت کبری فقط از نوع عام است و نه مانند غیبت صغری از نوع خاص -چنانچه ولی فقیه و پیروان او نیز چنین ادعایی ندارند و هرکس داشته باشد یا دشمن دانا یا دوست نادان اوست- و به همین سیاق، تشرّف نیز تنها بدون شناختن ممکن است.

امّا از جمله مهمترین داستانهای انحرافی و خلاف اعتقاد شیعه در این زمینه، داستان احداث مسجد مقدّس جمکران است. مسجد، خانۀ خدا و محلّی برای عبادت است و این میان، مساجدی مانند سهله و جمکران (=مسجد صاحب الزّمان‹عج› واقع در روستای جمکران) نمادی از حضرت حجّت(عج) و مکانی برای یاد ایشان است و علاوه بر قدمت تاریخی، به این لحاظ ارزش معنوی نیز دارد و کسی مخالفتی با اصل موضوع ندارد؛ امّا داستان احداثش بی شک دروغ بوده و اعتقاد به آن با ایمان شیعی در تضاد است. جناب حجّة الاسلام و المسلمین قرائتی نیز با تأیید ضمنی فقدان سندیّت این داستان، می فرمایند: ضعیف بودن سند این داستان دلیل بر نفی خود مسجد نمی شود، خاصّه اینکه مکانی است که در شهر بی آب و علف قم باعث درآمدزایی شده و بهانه ای برای یاد امام غایب (عج) می باشد. این سخن درستی است، ولی با این تصحیح که: داستان مزبور -که تنها در یک منبع ذکر شده- حتّی اگر طبق اصول علم حدیث و رجال و درایه دارای سند قوی شناخته گردد و به اصطلاح خودمانی "ردخور" نداشته باشد نیز، باز دروغ است و صحبت نه بر سر سندیّت آن بلکه بر سر منافات آن با اعتقادات شیعه است (مانند سند استعماری 2030 که صحبت نه بر سر غیراسلامی بودنش که بر سر نفی استقلال کشور است). اصلاً مگر مسجد کتاب، فیلم، عکس، قباله و مانند اینهاست که بخواهد سندیّت داشته یا نداشته باشد؟ مسجد -آنطور که گفتیم- مکان عبادت خداست و تا زمانی که مانند مسجد ضرار محلّ افساد نگردیده، اعتبار و تقدسّش سر جای خود باقی است. بحث بر سر همان داستان انحرافی است که متأسّفانه در صحن مسجد نیز نوشته شده و تودۀ کثیری از مردم به هوای آن روی به این مکان می آورند و شایعات پیرامونی فراوانی هم در این بین شکل گرفته که مثلاً هرکس چهل شب چهارشنبۀ پیاپی به مسجد جمکران مشرّف شود، می تواند حضرت را ببیند! و... . اگر با برداشتن این نوشته، اقبال زائران کمتر نشود، آنگاه می توان روی نیّت خالص متولّیان امر حساب کرد. وگرنه مواردی مانند چاه موجود در آن (برای گردآوری نامه ها) تنها مصداقی از آب جاری برای انجام این امر است و در هر جای دیگری نیز می تواند قرار داشته باشد، یا نماز صاحب الزّمان(عج) که در ضمن این داستان آمده، در هر مکانی و به صورت فرادی هم قابل اداء است. دو رکعت نماز تحیّت مسجد نیز مانند تمامی مساجد دیگر، یک امر مستحبّ است و حسّاسیتی روی آن وجود ندارد. حسّاسیت اصلی بر اصل داستان است. از همان ابتدا که راوی می گوید: «در منزل خود بودم که عدّه ای به در خانه آمده و گفتند برخیز که امام زمان (عج) تو را طلبیده است...» انحراف عقیدتی شروع شده و بقیۀ داستان ارزش شنیدن ندارد. عدّه ای در دفاع از آن گفته اند: داستان در خواب نبوده و در بیداری اتفاق افتاده است! در پاسخ می گوییم: دیگه بدتر! چرا که اگر راوی -حسن بن مثلۀ جمکرانی- ادّعا می کرد در خواب به حضور حضرت صاحب الامر (عج) مشرّف شده، باز با ارفاق قابل قبول بود. هرچند آن را نیز نباید بازگو کرد که:

           هرکه را اسرار حق آموختند........................................مهر کردند و دهانش دوختند.

رؤیای صادقه تا زمانی صادقه است که نقل نشده باشد و همین که نقل شد، حکم رؤیای کاذبه را دارد. حتّی این امکان هم وجود دارد که اصل داستان واقع شده و راست باشد؛ امّا دراینصورت نیز قطعا و یقیناً -مانند ماجرای اسماعیل صفوی- صحنه سازی بوده و آن جوان سی ساله که دستور ساخت مسجد را به راوی می دهد، هرکس دیگری بوده است غیر از حجّت بن الحسن (عج). مورد توجّه قرار گرفتن شبهای چهارشنبه -که اکنون متأسّفانه برخی هیئتهای مذهبی دعای توسّل را هم مختص به آن موعد کرده اند- از بخشی از داستان که می گوید: بُز مخصوصی را باید در روز چهارشنبه ذبح کنند و... گرفته شده و فارغ از مفید بودن یا نبودنش، فاقد جنبۀ استنادی است. مسئلۀ باستان شناختی وجود معبد آناهیتا در روستای جمکران و شباهت نام جمکران به ور جمکرد (دژ ساختۀ جم) از مکانهای مقدّس تاریخ روایی ایران و همچنین شباهت نام قم/کنب به نام جم و وجود محوّطۀ باستانی قُلی درویش در آن حوالی با حدود 6000 سال قدمت که از نظرگاه تاریخی با زمان زندگی جم/جمشید مطابقت دارد، از دستاویزهای بالقوّه ای است که می تواند مورد سوءاستفادۀ زرتشتیان نیز قرار بگیرد؛ ولی فعلاً در مورد نسبت دقیق این شباهت ها با یکدیگر نمی توان اظهار نظر قطعی نمود و بنا را بر همان تقدّس این مکان به خاطر انتساب نمادینش به امام عصر (عج) می گذاریم. 

گروههایی مانند بهائیّه و حجّنیه به مثابه دولبۀ یک قیچی، از جریانات انحرافی متضاد با اصل مهدویّت بوده و اطلاق عنوان جریان انحرافی به یک گروه سیاسی خاص -که ابتدا به تأسّی از  هاشمی رفسنجانی رقیب دولت وقت- در رسانه ها به کار برده شد، کمال ساده لوحی است؛ چرا که دشمن نفوذ خود را از همان ابتدا از بالاترین مقام اجرایی کشور و یا معاون او شروع نمی کند. آغاز نفوذ و انحراف از ترویج همین اعتقادات عوامانه در بین مردم و متأسّفانه استقبال نهادهایی مثل بسیج -که دولت قبلی از دل آن بیرون آمد- از آن خرافات بوده است. وگرنه علی رغم اینکه در راستای قرائت خاصّ سران دولت قبل از نسبت ملّی گرایی ایرانی با اعتقادات شیعه، انحرافات جدّی در موضوع مهدویّت نیز در اقدامات و اظهارات آنان (مانند سی.دی ظهور نزدیک است و...) مشاهده می شد، رقبای دولت مشکلشان با اصل مهدویّت و اعتقاد به آن بوده و نه با انحراف اعمال شده در آن. ابایی هم از گفتنش نداشتند. مانند گفتگوی تبلیغاتی محمّدباقر نوبخت رییس ستاد رفسنجانی و سخنگوی وقیح و بی حیای دولت کنونی در دور دوّم انتخابات ریاست جمهوری 84 در خبر شبکۀ دو که در آن چندین بار طرف مقابل را با چشم دریدگی تمام "شهردار مهدوی" نامید. گو اینکه مهدوی بودن نوعی نقص و ایراد است و خلاف اصول روشنفکری! نباید گول این بازی های سیاسی را بخوریم. باید توجّه داشته باشیم اصل و پایۀ اعتقادی فرقه های پیش گفته بر همین انحراف عقیدتی است و تا زمانی که عموم مردم ما نسبت به آن حسّاس نباشند، آن فرقه ها نیز با کمال آرامش می توانند به حیات خود ادامه دهند.

با نگاهی به تاریخچۀ بهائیّت در ایران متوجّه می شویم که بعد از ضربه هایی که شهید میرزا تقی خان امیرکبیر (ره) بر پیکرۀ این مولود نحس استعمار وارد ساخت و حتّی علّت ترورش را نیز در اصل باید در این امر جستجو کرد و نه در مخالفت عمّۀ ناصرالدین شاه (!) با او، آنان با اقداماتی همچون قتل خود ناصرالدّین شاه و سپس تکیه بر وابستگان عصر مشروطیّت و بعد از آن کارگزاران پهلوی، توانستند به ادامۀ حیات خود امیدوار باشند و بیشترین خوشی آنان در دوران نخست وزیری امیرعبّاس هویدا حاصل شد که خود بهایی مذهب بود. خوشی هایی که تنها از سنخ اعطای قدرت و امتیاز به این فرقه نبوده، بلکه تلاشهای نامحسوس در راستای ترویج خرافه های ضدّ عقیدتی در این مورد در بین مردم شیعه هم، در راستای مطامع این گروه ارزیابی می شود. آغاز شکل گیری انواع و اقسام باورهای اشتباه پیرامون مهدویّت را بررسی کنید، ببینید ابتدایش از نظر زمانی به چه دورانی باز می گردد! حتّی مسئلۀ به ظاهر کم اهمّیتی مانند نام بازی "قایم باشک (به قول مرحوم گل آقا: قایم موشک سابق!)" که طبق آن عنوان قائم را به معنای غایب و مخفی و نه قیام کننده و ایستاده که عملی ترین لقب حضرت(عج) است، بین فارسی زبانان جا انداختند. یا چند سالی است که بین عموم شایع کرده اند: امام زمان (عج) تنها منتظر 313 سرباز است! در حالی که این تعداد عبارت از سرداران امام هستند و 10000 نفر نیز افسران ایشان و تعداد سربازان -آنطور که در حدیث آمده- از 2 میلیون نفر نیز بیشتر است. خود سرداران -که البتّه در جزیرۀ خضرا به سر نمی برند و زمان ظهور را نمی دانند و حضرت را هم از نزدیک نمی شناسند- به همراه حضرت منتظر فراهم شدن شرایط فراوان دیگری برای قیام هستند. و... . کلام آخر اینکه: او هست و خواهد آمد، امّا به شرطی که اولاً آماده باشیم و ثانیاً آگاه.


امید شمس آذر
۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«ملتفت باشید! حیات فرنگی ها با جاسوس است، تا به حال بر سر ما، هر چیزی آورده اند، از جاسوسها آورده اند. ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی می شود به چند واسطه، به جاسوس می رسند. اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغگوها را نخورد، آنقدر به آدم راست می گویند، تا اینکه دروغشان را بفروشند».

بخشی از سخنان مرحوم آیت الله بهجت(ره)

غیبت و در پرده بودن، ویژگی جدانشدنی معشوق در ادبیّات ماست. خواه این معشوق زمینی باشد که حجاب داشتن و به آسانی در دسترس نبودنش، ارزشش را بالا می برد، خواه حضرت باریتعالی باشد که در جواب أرنی موسی(ع) لن ترانی می گوید. امام معصوم و منجی موعود نیز اینک چند صباحی است که در پس پردۀ غیبت به سر می برد تا شاید قدرش بیشتر شناخته شود؛ امّا التفاتش نسبت به اهل زمین و زمان همچنان پابرجاست و مانند آفتاب پس ابر که در درجۀ اوّل عامل پابرجایی زمین بر مدار خویش و مانع از نابودی آن است، فیض خداوندی را به اذن او افاضه می کند (=ولایت تکوینی) و سپس خلایق را از نور و حرارت خویش بهره مند ساخته و سبب دوام زندگیشان می شود (=ولایت تشریعی). ابرها هم حجاب قشری بر سطح زمینند و واقعاً روی خورشید را نگرفته اند! اگر کسی بگوید: در این مدّت پس چرا پیری و مرگ بر او مستولی نمی شود؟، می گوییم: او صاحب الزّمان(عج) است، آیا گذر زمان بر صاحب زمان اثری خواهد داشت؟ و اگر گفتند: از کجا معلوم که در این مدّت زنده است و زندگانی می کند و نه اینکه در آخرالزّمان به دنیا بیاید؟، حوالت به حدیث امام جواد(ع) می دهیمش که در جواب این سؤال فرمود: مخالفان، برای بسیاری از آیات قرآن شأن نزول جعلی تراشیدند، ولی آیۀ 4 سورۀ قدر را چون متوجّه ارتباطش با مهدویّت نبودند، در نظر نیاوردند؛ وقتی خدا می فرماید هر ساله در شب قدر فرشتگان و روح به اذن الهی برای تقدیر مقدّرات یک سالۀ زمین بر آن نازل می شوند، پاسخ بدهید که نزد چه کسی نازل می شوند؟ پس حجّت خدا همیشه زنده بوده و اگر نباشد، زمین اهلش را در خود فرو می برد.

غیبت به معنی دیده نشدن و مخفی بودن نیز نیست؛ بلکه گفته اند: حضرت(عج) بین مردم زندگی می کند و در بازارهایشان راه می رود و او را می بینند، ولی نمی شناسند. پس از ظهور نیز گروه کثیری پیش خود خواهند گفت: چقدر این قیافه برایم آشناست! امّا آیا پیش از ظهور نیز می توانند چنین بگویند؟ حدیث داریم: هرکس چنین ادّعایی کند -مانند تعیین وقت برای ظهور- دروغگو و مستحقّ نفرین است. اگر نیز داستانی ذیل عنوان "تشرّف" در دوران غیبت کبری نقل شود به این صورت که: سیّد خوش سیمایی را دیدم که به من چنین و چنان گفت و سپس از نظرم ناپدید شد و من فهمیدم که وی امام زمان (عج) بوده است، تنها با تبصره و ارفاق قابل قبول است؛ یعنی حدیث مذکور چنین تفسیر می شود که: اگر هم کسی به توفیق الهی حضرت(عج) را در دروان غیبت کبری بتواند زیارت کند، ولی به هرحال آن لحظه نمی تواند بشناسد. هرچند این تفسیر نیز باید محلّ احتیاط قرار گیرد، زیرا: اولاً امکان سوءاستفادۀ شیّادان از افراد ساده لوح وجود دارد و قطعاً درصد کثیری از این داستانها مانند داستانهای مربوط به بشقاب پرنده ها -علی رغم راست بودن اصل موضوع انسانهای فضایی- ساختگی و دروغ است، مانند بلایی که سران قزلباش بر سر اسماعیل صفوی در کودکی آوردند، ثانیاً تا قبل از زمان ظهور، کسانی که پیش خود یقین نیز نمایند که آن کس که زیارتش کردند، امام زمان (عج) بوده است، باید در این مورد یا سکوت اختیار کرده و یا فقط با احتمال نقلش کنند. از کجا معلوم که وی حضرت خضر(ع) یا فرشته ای از فرشتگان خدا یا کس دیگر نبوده است؟ برخی علما قائل شده اند که منظور حدیث، دروغ بودن آن دسته از ادّعاهای تشرّف است که "اختیاری" باشد، نه "عنایتی"؛ ولی برای شخص دروغگو چه تفاوتی می کند چه نوع ادّعایی بکند؟ از قضا اگر ادّعای تشرّف عنایتی بکند، حرفش زودتر پذیرفته می شود و در عمل تفکیکی بین این دو نوع تشرّف به لحاظ راستی آزمایی مدّعیان آن وجود ندارد.

غیبت، دورانی برای امتحان ایمان است و امکان و بلکه ضرورت زنده بودن و زندگی کردن حضرت امام مهدی(عج) در آن دوران -برخلاف اصل تولّد، آغاز امامت و تداوم زندگی اش در دوران غیبت صغری- به همان دلایلی که خداوند غیبت کبری را مقرّر فرمود، تنها با همان اصل عقلی و نقلی مذکور از امام جواد(ع) قابل اثبات بوده و ما نیز سمعاً و طاعتاً و البتّه با اقناع منطقی می پذیریم و این مسئله از نظرگاهی مانند تاریخ، نه تنها قابل اثبات نیست، بلکه نباید هم قابل اثبات باشد؛ چرا که در غیر اینصورت، ایمان به غیب -که در قرآن نیز بسیار تکرار شده و احادیث، یکی از معانی اش را همین قضیه دانسته اند- معنا و مفهومی نداشته و همان قدر ساده انگارانه و بلکه گناهکارانه خواهد بود که -العیاذبالله- انتظار دیدن سیمای خدا را با چشم سر داشته باشیم! با اینهمه، عدّه ای از شیّادان و دشمنان توحید و اسلام و تشیّع و ولایت فقیه، از حسّ اشتیاق عمومی مردم ما سوءاستفاده کرده و پا را از حدّ داستانهای مربوط به تشرّف از نوعی که پیشتر توضیح داده شد نیز، فراتر گذاشته و با بی شرمی تمام گفته اند: من [نه سیّد خوش سیمای چنین و چنان، بلکه خود] امام زمان (عج) را دیدم!! اینها دیگر معلوم است که دروغ محض است و پایۀ مذاهب استعمارساخته و انحرافی بابیّه و بهائیّه و ازلیّه و رکنیّه و شیخیّه که از اعتقاد به نایب خاص در دوران غیبت کبری شروع شده و به اعتقاد به امامت و سپس پیامبری و سپس -در ادامۀ مسیر ترقّی!- خدایی وی می کشد، بر همین انحراف اعتقادی است. امّا هزار دریغ و افسوس که مدّعیان مزبور و جاده صاف کن های آنها -خصوصاً در دوران کنونی حکومت اسلامی مبتنی بر زعامت نایب عام در دوران غیبت کبری در کشور شیعه نشین ایران که حاضر به باج دادن به استعمارگران نیز نیست، بدون مقدّمه چینی تبلیغاتی و گردآوردن عدّه و عُدّه وارد میدان نشده اند و ابتدا آنقدر -به قول مرحوم آیت الله بهجت(ره)- راست گفته اند تا نهایتاً بتوانند دروغ خود را بفروشند. از این رو، کار ما در برابر اینان و مبلّغانشان بسیار بسیار دشوار بوده و کوچکترین روشنگری مان علیه اینان، عاقبت قرار گرفتن در معرض اتّهام مخالفت با روحانیّت و بسیج و... دیگر نهادهای معنوی از این دست را که بعضاً تحت نفوذ موردی قرار گرفته اند، برایمان رقم خواهد زد؛ گویی روحانی یا بسیجی همین چند نفر آدم منحرفند و بس! البتّه که چنین نیست، ولی به مدد ثروت و قدرت و تبلیغات چنین نمایانده می شود.

هرچیز که در چارچوب نگنجد، کوچه_بازاری می شود. ضرورت تدوین دکترین جامع مهدویّت نیز که از طرف دکتر حسن عبّاسی مطرح شده، ناظر به همین نکته است. بنده دکتر عبّاسی را در کل قبول ندارم، ولی این سخن، حرف درستی است. با جزئیّاتی هم که مدّنظر ایشان است، کاری ندارم، ولی فی المثل لازم است علمای دین بین تودۀ مردم، مفهوم پیش گفتۀ ایمان به غیب را جا بیندازند تا آنان از پیش خود و با استناد به برداشت شخصی و سطحی از احادیث دستکاری شده و صرفاً از سر ارادت، خصوصیّات من درآوردی برای امام عصر (عج) نتراشیده و مثلاً کنیۀ حضرت را بدون اطّلاع از مجرّد یا متأهّل بودنش "اباصالح" ندانسته و یا روزهای سه شنبه را به جای جمعه، روز متعلّق به حضرت قلمداد نکنند. داستانهای مربوط به "جزیرۀ خضراء" و دیگر باورهای مربوط به زندگی و قیام و حکومت حضرت و همچنین وظیفۀ منتظران در عصر غیبت و پدیداری گروههایی همچون حجّتیه یا فرضیۀ انحرافی "ظهور صغرا"ی آیت الله ابطحی هم که جای خود. البتّه باید مواظب بود که دشمنان اصل مهدویّت و انتظار، از این نقاط ضعف سوءاستفاده نکرده و در جهت سوزاندن یکجای تر و خشک با همدیگر، در مورد برخی از موارد مستدل و محکم و یا آن دسته از متشابهاتی که اگر خیری به حال منتظران نداشته، ضرری هم نخواهد داشت، شبهه پراکنی و بزرگنمایی نکنند؛ مانند همین حرکت مردمی "سه شنبه های مهدوی" یا مسئلۀ "دعای ندبه" که پیشتر امثال دکتر شریعتی نیز سؤالاتی را پیرامون آن مطرح کرده و احتمال داده بودند که اصل این دعا با قرائنی، صادر شده از طرف پیروان فرقۀ کیسانیّه بوده باشد. این موارد حتّی اگر پاسخ نداده باقی مانده باشد نیز، آن اندازه اهمّیت ندارد که بتواند اصل موضوع مهدویّت  را به چالش بکشد؛ امّا مواردی هست که متأسّفانه از این مقدار اهمّیت برخوردار هست و لازم است دربارۀ آن تذکّر داده شود.


امید شمس آذر
۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

می گویند: کمی در اظهار نظرهایتان درباره این دولت، اعتدال را رعایت کنید. به هرحال اینها هم با رأی ملت روی کار آمده اند. می گویم: هیچ کسی مدعی نیست که غیر از این است، ولی آیا ملت واقعاً به قصد انتخاب اصلح چنین رأیی داده است؟ نه ملت چنین داعیه ای دارد و نه دولت در مورد خود چنین دروغ خنده داری را باور می کند. پس با کسی تعارف نداریم. حتی شورای محترم نگهبان هم -آنطور که خود اعلام کرد- صرفاً بنا به یک سری ملاحظات، رییس جمهور کنونی را تأیید صلاحیت کرده و از درون اعتقادی به صالح بودن وی نداشته است. پس تکلیف مشخص است.

و اما وی در راستای اظهارات و رفتارهای ضد انقلاب و به عمد مخالف (و نه فقط مغایر) با برنامه های نظام و خط ولایت و بلکه اصل اسلام و قرآن، اخیراً نیز به سرش زده است به طامات و شطحیات روی آورده و «ادعای خدایی» بکند. به این سخنش در سفر اخیر به تبریز توجه کنید: «اگر ما نبودیم و آن اقدامات را انجام نمی دادیم، دریاچه ارومیه الآن کاملا خشک شده بود»!! خب، پدرسوخته! اگر در این مدت شما نبودید و خدا پی در پی باران می فرستاد و یا اگر برعکس شما بودید ولی بارانی نازل نمی شد، آنوقت چه؟ آیا این یاوه گویی از طرف یک نفر ملبس به کسوت روحانیت طبیعی است؟ آیا حداقل پاسخ چنین اظهاراتی نمی تواند خلع لباس باشد؟ (حالا اینکه انگیزۀ این اقدامات واقعاً نجات جان مردم و محیط زست بوده باشد، بماند؛ چون آمریکا در راستای شایعه پراکنی های همیشگی اش در برهه ای از زمان نیز شایع کرده بود: دولت ایران خود می خواهد دریاچۀ ارومیه خشک شود، زیرا در زیر آن معادن غنی اورانیوم وجود دارد و می خواهد بهره برداری کند! و این دولت نیز که اولین مصوبه اش راجع به دریاچۀ ارومیه بوده، بعید نیست آب ریختنش در این دریاچه، در جهت اعتمادسازی آمریکا و در راستای بتون ریختن در رآکتور اراک بوه باشد. چرا که اگر واقعاً دغدغۀ محیط زیست و سلامت مردم را داشت، فکری هم به حال ریزگردهای خوزستان می کرد و با وقاحت آن را عذاب الهی نمی نامید!) شاید بزرگان ذیربط مثل سابق وظیفۀ خود را چیز دیگری تشخیص دهند، اما وظیفۀ من تذکر دادن بود.

خدا شاهد است اکنون به عنوان یک جوان فارغ التحصیل در آستانۀ ورود به بازار کار، بیش از همه به ثناگویی و تعریف و تمجید از دولت احتیاج دارم؛ ولی زیر سؤال رفتن آرمان ها و اعتقادات ملت و عکس آن، تحریک و تقویت خصائل ناپسندشان توسط این روحانی جسمانی را نمی توانم تحمل کنم. تا زمانی که این تیم «قسم خورده» شمشیر را برای مبارزه با اصل نظام و انقلاب از رو بسته اند، ما نیز صریحاً رودررویشان هستیم و خدا بهترین حکم دهندگان است.


امید شمس آذر
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از زمانی که استوانۀ فتح بابل کوروش هخامنشی که در بخشی از آن به الطاف خود در حقّ یهود اشاره می کند، منشور حقوق بشر (؟) نامیده شد، معلوم بود که بشر در نظر صاحبان ثروت و قدرت و تبلیغات در جهان امروز یعنی فقط همان یهود. روی این حساب هم جنایتکارترین دیکتاتور تاریخ بشر باید عبارت از آدولف هیتلر باشد که عدّه ای از یهودیان را به قتل رسانده است و خبری از چنگیز و تیمور و حجّاج بن یوسف و مردآویج بن زیار و دیگران نیست. مقبرۀ تیمور اکنون در سمرقند ازبکستان زیارتگاه است و مغولان را هم که در دوران استیلایشان، آشفتگی مذهبی بر ایران سایه افکنده بود، دارای روحیۀ تسامح دینی (!) عنوان می کنند. همان تسامح دینی که امتیاز کوروش براندازندۀ دولت ماد و پایه گذار دولت هخامنشی در ایران محسوب می شود، ولی رفتار فرزندش کمبوجیه در مصر مبنی بر سختگیری بر تمام ادیان دیگر به استثنای یهود را به روحیۀ یکتاپرستی ایرانیان نسبت می دهند. بالاخره ما نفهمیدیم: تأکید و پایبندی بر یکتاپرستی خوب است یا آزادی دینی و همراهی با مشرکان و بت پرستان؟ قرار هم نیست بفهمیم. تا زمانی که واحد پول رژیم صهیونیستی شِکِل یعنی واحد پول ایران دورۀ هخامنشی باشد و تا زمانی که به جای داریوش بانی تخت جمشید و جهانی کنندۀ تمدّن ایرانی، کوروش را برجسته ترین پادشاه ایران باستان بدانیم!! این هم در حالی است که برای خود کوروش (که البتّه قاعدتاً به نسبت داریوش خردمند و اهل مدارا بود) کمک به یهودیان اهمیّت چندانی نداشت و فقط برای یهودیان این امر مهم و بزرگ بود. مانند امروز که جمهوری اسلامی ایران بزرگترین دشمن رژیم صهیونیستی محسوب می شود، ولی رژیم [و نه شبکۀ] صهیونیستی در قواره و اندازه ای نیست که جزء دشمنان جمهوری اسلامی به حساب آید و البتّه نکته هاست در این! به این نکته هم باید توجّه داشت که: اگر غیر از این می بود، چرا در قرآن در جریان سفرهای ذوالقرنین -طبق باور کسانی که وی را همان کوروش می دانند- کوچکترین اشاره ای به یهودیان نشده است؟! امّا واقعیّت تلخی است که وجود دارد و این تشکیلات به عنوان نمایندۀ شیطان در بین انسانها، به انحای مختلف در صدد انحطاط معنوی و حتّی انقراض فیزیکی نسل بشر بوده و هست. نزدیکترین راه نیل به این مقصود نیز، اجرای برنامه هایی است که از قضا به اسم حقوق بشر و متفرّعات آن اجرا شود؛ مانند: پیگیری به رسمیّت شناخته شدن بهائیان -که خودشان هم نمی دانند باید خود را ذیل امّت کدام پیامبر تعریف کنند!- ، حقوق! همجنس بازان و از آن جمله حقوق زن.

فمینیسم پدیده ای نوظهور نیست؛ در جریان خلافت حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) عدّه ای از این زنان دست به تظاهرات و تجمّع در مقابل دارالخلافه کرده بودند و اعلام می کردند که نسبت به حکم اسلام که مرد می تواند تا چهار زن به عقد دائم اختیار کند و از متعه و کنیز نیز به مفدار نامحدود، ولی زن -چه دائمی باشد چه متعه و چه کنیز- نمی تواند بیشتر از یک شوهر به طور همزمان داشته باشد، اعتراض دارند. حضرت(ع) آنان را خطاب کرده و فرمود هرکدام یک ظرف آب همراه خود بیاورند. زنان رفتند و با ظرفهای گوناگون پر از آب برگشتند. آنگاه فرمود آبها را درون یک تشت بزرگ ریختند. سپس فرمود: هرکدام آب خود را جدا کنید! آنان نیز چون از انجام این کار درماندند، فرمود: خلقت مرد مانند این ظرفها و خلقت زن مانند این تشت است؛ اگر یک زن همزمان بیش از یک شوهر داشته باشد، از کجا می توان معلوم کرد بچّۀ به دنیا آمده از او، فرزند کدامیک از شوهران است؟ زنان نیز قانع شده و برگشتند. این دلیل، از جمله دلایل مربوط به خلقت و دارای جنبۀ جسمانی بود؛ امّا یک دلیل دیگر از سنخ دلایل روحی_روانی بر این حکمت اسلامی این است که: طبیعت مرد دارای روحیۀ قدرت جویی و ریاست طلبی و طبیعت زن دارای روحیۀ آرامش جویی و تمرکز طلبی است و این حکم اسلامی، در تناسب با این تفاوت هاست. انتظار احکام یکسان برای موجودات متفاوت در چنین جاهایی، همان اندازه بی اساس است که اعتراض داشته باشیم: چرا گاو باید علف بخورد و سگ باید گوشت بخورد؟! البتّه در اسلام، بنا بر تک همسری است و تا زمانی که همسر اوّل به تنهایی بتواند خواسته های مرد را تأمین کند، نیازی به تجدید فراش برای مرد نیست. چنانچه حضرت رسول(ص) و مولا علی(ع) هم با اینکه در طول عمرشان همسران متعدّدی داشتند، امّا تا زمانی که حضرت خدیجه و حضرت فاطمه (علیهماالسّلام) در قید حیات بودند، همسر دیگری اختیار نکردند. از موارد چندی نیز که مرد باید برای آن از همسرش اجازه بگیرد، یکی همین تجدید فراش است. نکتۀ دیگری که این میان باید مورد توجّه قرار گیرد، این که گفته اند: یکی از حقوق زن بر گردن مرد آن است که حدّاقل هرچهار ماه یکبار با وی مراودت جسمانی داشته باشد؛ این مسئله را بگذارید در کنار طول مدّت "عدّه" که تقریباً برابر هستند. آنگاه میزان عدالت محور و حکمت آمیز بودن احکام الهی اسلام به دستتان می آید.

مسئلۀ پیش گفته، یکی از مسائلی است که امروزه دستاویز فعّالان حقوق زن! در ایران و کشورهای اسلامی قرار گرفته است. در کنار آن مسائل دیگری نیز مطرح است؛ مانند: سهم متفاوت زنان از دیه و ارثیه که همگی مبنای قرآنی داشته و پاسخ داده شده اند. اگر این فعّالان به جز این موارد که به احکام الهی مربوط می شود و دست ما انسانها نیست که بخواهیم جابجایش کنیم، اعتراض دیگری دارند، ارائه دهند. آنگاه مقداری به جایگاه والای زنان در اسلام و حقوقی که در اختیار آنان گذاشته شده توجّه کنند و مقداری نیز متوجّه جایگاه زن در جوامع غربی شوند تا تناقضات گفتار و رفتار مدّعیان را نیز بتوانند مشاهده کنند و در این میان وظیفۀ خود را تشخیص دهند.


امید شمس آذر
۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از مهمترین مباحثی که در فلسفۀ تاریخ ذکر شده است، مسئلۀ عینیّت و ذهنیّت است. بر اساس مجادلاتی که مابین دانشمندان علوم پایه و تجربی با علوم انسانی و تاریخ انجام می دهند، آن بود که: وقایع، رویدادهای علمی و آزمایش ها در علوم تجربی همه به صورت عینی انجام می شود؛ یعنی قابل دیدن است. پس مشاهدۀ مستقیم وجود دارد. امّا آیا چنین امکانی در علوم انسانی -به ویژه تاریخ- وجود دارد؟ زیرا بیشتر وقایع در ادوار بسیار کهن صورت گرفته است. مورّخ حوادث را نمی بیند. تکیۀ او بر اساس تعدادی منایع، یافته های باستانشناسی و تصوّرات ذهنی خود است. پس بیشتر با ذهن سروکار دارند تا عینیّت یا واقعیّت محض. برای همین در پاره ای اوقات دانشمندان علوم تجربی به صورت کلّی، علومی مانند تاریخ را به علّت ذهنیّت گرایی و عدم مشاهدۀ مستقیم و تغییرهای متعدّد، به عنوان یک علم نمی پذیرفتند و یا بر آن خرده های متعدّد می گرفتند. بر اساس تعاریف، امر عینی عبارت است از: یک شیء مطابق بر واقعیّت که به لحاظ کاربرد در تقابل با مفهوم ذهن و پندار است و بر این اساس، عینیّت عبارت است از: شناخت یا بیان چیستی و چرایی جهان به طور کامل و صددرصد که از ذهن فرد شناساننده جدا باشد؛ یعنی مجموعه ای از آراء، داوری ها، گزینه ها و گزاره ها که بر واقعیّت محض با امکان مشاهدۀ مستقیم شکل گرفته باشد. دانشمندان عین گرا، محدودیّت ها و عیب هایی را بر مطالعات تاریخی عنوان نموده اند. پس مشکلات و محدودیّت های تاریخی بر اساس موارد زیر عنوان شده است:

1- رویدادها دست نخورده به ما نمی رسند؛ یعنی مورّخ در نگارش آثار خود، لاجرم سعی می کند ایدئولوژی، جهان بینی، علایق ، امیال و آرزوهای خود را در کتاب نوشته شده بیان دارد. این منبع میب تواند یک کتیبۀ میخی یا یک سنگ نوشته بر دل کوهها باشد مربوط به هزاران سال پیش، و یا کتابی باشد که امروزه در تیراژهای فراوان منتشر می شود.

2- نیاز مورّخ به فهم و درک خود برای شناخت مکنونات ذهنی افرادی که با آنها سروکار دارد؛ به عنوان مثال اگر قردی در دورۀ سلوکیه مطالعه می کند و مشخّصاً به زندگی الکساندر مقدونی می پردازد، لاجرم نیازمند است که اندیشه هایی که برای اعمال الکساندر مقدونی وجود دشته است، بشناسد. یعنی نیمۀ پنهان این فرد یا دهها مورد تاریخی دیگر می باید روشن شود. این نیمۀ تاریک و شناخت امیال و رفتارهای افرادی که با آنها زا لحاظ پژوهشی سروکار داریم، یکی از مهمترین مشکلات علم تاریخ است. همچنان که می دانیم، شناخت لایه های درونی افراد بسیار مشکل خواهد بود.

3- نویسندگان در پژوهشهای خود، گذشته را با عینک حال می نگرند؛ یعین بر اساس موقعیّت زمانی و مکانی که در آن هستند، سعی می کنند تاریخ را حلّاجی کنند و علل و نتایج برای آن بشناسند. همین مسئله یکی از مهمترین مشکلات مورّخان است؛ یعنی کاری که فرد در گذشته انجام داده، در یک شرایط زمانی و مکانی مشخّص بوده است. همچنین این فرد دارای ایدئولوژی، جهان بینی و افکار و آرزوهایی بوده است که در آن زمان مشروع و یا حتّی مقدّس بوده است. این فرد می تواند الکساندر مقدونی، چنگیزخان مغول، تیمور یا هیتلر باشد. اعمال آنها در آن زمان مفید و مثبت برای جامعه شناسان بوده است؛ امّا ما اکنون با عینک خود و بر اساس علایق و ایدئولوژی خود، این وقایع را بررسی می کنیم. در بسیاری از موارد نیز، اعمال آنها از سوی ما منفی جلوه می کند. مانند حملۀ چنگیز به ایران و یا آتش زدن پرسپولیس یا تخت جمشید توسّط الکساندر مقدونی.


امید شمس آذر
۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از دغدغه های اصلی انسانها از زمان پیدایش حیات، آن بوده است که: آیا در فعل و انفعالات حاکم بر جهان و حوادث عالم نقشی دارند یا خیر؟ آیا امری به ارادۀ آنها صورت می گیرد یا همه چیز بدون ارادۀ او بر اساس آنچه خداوند باری تعالی مقدّر فرموده است، به شکل سلسله وار و مستمر انجام می گیرد؟ آیا انسان اختیار دارد و یا اعمالی که او انجام می دهد از ابتدا به وسیلۀ خداوند تعیین شده است و تنها انسانها بر اساس یک نقشه به پیش می روند و به نوعی مانند ابزار عمل می کنند؟

در قرآن کریم آمده است که: خداوند از آیندۀ انسانها آگاه است و سرنوشت و پایان هر جانداری را می داند. برخی از فلاسفۀ غیرمذهبی در نقد این مبحث عنوان کرده اند که: اگر سرنوشت همۀ انسانها از سوی خداوند مقدّر شده است و او حتّی تبدیل یک نوزاد در آینده به یک فرد مثبت یا منفی را می داند، پس در این میان نقش انسان و ارادۀ او چگونه است؟ و همچنین اگر بر آیندۀ انسانها آگاهی وجود دارد، پس چرا جنایتکاران و خونریزهای بزرگ تاریخ متولّد می شوند؟ در حالیکه می توان از پیدایش آنها جلوگیری به عمل آورد.

در مورد آنکه خداوند از سرنوشت ما آگاه است، دو نظر وجود دارد: 1- گروهی معتقدند که خداوند سرنوشت انسانها را می داند و سرنوشت هرکسی از روز ازل به وسیلۀ خداوند و بدون اطّلاع و حضور او تعیین شده است و به اصطلاح: هرکس نصیب و قسمت و یا هرکس قضاوقدری دارد. این -به اصطلاح- پیشانی نوشت قابل تغییر و دگرگونی نیست. تمامی ملّت ها و انسانها در عمر پر فرازونشیب خود، لاجرم به سوی این نقطه یعنی سرنوشت محکوم خود پیش خواهند رفت. این نوع نظریه به شکل عمده ای از سوی فلاسفۀ غیرمذهبی نقد شده است. آنها اینگونه تفکّر را مساوی با بی ارادگی و عدم امکان تصمیم گیری از سوی انسان می دانند که به نوعی به صورت ماشین و بر اساس یک کد و طرح داده شده، مسیر زندگی خود را طی خواهد کرد؛ و حتّی فعل و انفعالات تاریخی به وسیلۀ او انجام نمی گیرد، بلکه این وقایع بخشی از سرنوشت آن فرد یا ملّت هست که لاجرم به وقوع خواهد پیوست. 2- گروهی معتقدند که خداوند سرنوشت انسانها را می داند، قضاوقدر آنها را می فهمد و این از ابتدا نیز مشخّص بوده است؛ امّا این دانستن، همراه با دادن اختیار به فرد است. یعنی خداوند می داند و علم به سرنوشت انسانی دارد که با داشتن اراده و امکان تصمیم گیری، مسیری را طی خواهد کرد. یعنی خداوند علم به این موضوع دارد که انسان با داشتن اختیار و ارادۀ خود چه مسیری را اختیار می کند و چه سرنوشتی را برای خود رقم خواهد زد.

این نظریه در حقیقت دادن اختیارات بیشتر به انسانها در شکل دهی به سرنوشت خود، شکل دهی به جریانات تاریخی و همچنین افزایش نقش آفرینی انسانها در فعل و انفعالات اطراف خود است. کسانی که از این نظریه دفاع می کنند، عنوان می نمایند که در قرآن کریم موارد متعدّدی وجود دارد که خداوند عنوان نموده است که انسان دارای اراده است؛ مثلاً جز سعی و تلاش از سوی خود انسان نصیبی برای او نخواهد بود. همچنین: خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد، مگر آنکه آن قوم خود خواستار تغییر باشند. همچنین در احادیث و روایات، موارد متعدّدی ذکر شده است که بزرگان دینی ما عنوان می کنند که: اراده و تصمیم گیری های شخصی انسانها در طول تاریخف منافاتی با قضاو قدر الهی ندارد. در واقعه ای مشهور ذکر شده است که: حضرت علی(ع) از کنار یک دیوار مخروبۀ لرزان دور شد. یاران او عنوان کردند که: آیا شما از سرنوشتی که خداوند برایتان رقم زده است، می گریزید؟ او عنوان نموده است که: من از سرنوشت و قضاوقدر خود به قدر خداوند پناه آوردم؛ یعنی تصمیم گیری های شخصی و حفظ حیات و پیمودن یک مسیر تکاملی بهتر زیستن برای اشخاص و ملّت ها، منافاتی با مسئلۀ علم خداوند و سرنوشت انسانها ندارد. به صورت کلّی، این نظریه به ما کمک می کند تا در فلسفۀ تاریخ مذهبی و اسلامی، بر جایگاه و اهمّیت انسان در طول تاریخ بیفزاییم. میزان عدم ارادۀ او را کاهش دهیم و تأثیرگذاری بیشتر او را در معادلات تاریخی مشاهده کنیم. نظریۀ ابتدایی که خداوند بدون ارادۀ انسان سرنوشتش را تعیین می کند، حتّی تا مدّتها دستگاه شبه فئودالی کلیسا تا دوران قرون وسطی و تا پیش از انقلاب فرانسه، از این نظریه به شدّت طرفداری می کرد. طرفداری حکومت، اشراف زادگان، جبّاران، ستمگران و حتّی روحانیون فئودال کلیسا، به این خاطر بود که: توده های عامی جامعه رنج خود را بپذیرند، سطح زندگی، فقر و گرسنگی و تبدیل شدن آنها به کسی که تنها مالیات می پردازند، بپذیرند، آن را ناشی از قضاوقدر الهی بدانند و در نتیجه از خیزش و حرکتهای انقلابی، مبارزه با دیکتاتورها و دگرگونی های سیاسی دور شوند.


امید شمس آذر
۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در کنار عواملی که موجب شکوفایی تجاری خلیج فارس شد، باید عنوان نمود هنگام آغاز هجوم مغول به ایران، اتابکان فارس جنوب ایران را در اختیار داشتند. آنان با دادن خراج و قبول مالیات توانستند مانع از هجوم مغولها به این مناطق شوند. در نتیجه وقتی بخش مهمّ ایران در ناامنی و انهدام قرار گرفته بود، جزار و بنادر جنوبی و همچنین مناطق پسابندر دورانی از آرامش را طی کرد. همچنین خود مغولها علاقه ای به حضور دائمی سربازان خود در کرانه های خلیج فارس و دریای عمّان نداشتند. شرایط آب و هوایی یعنی گرما و رطوبت، مغولها را که به آب و هوای بیابانی عادت کرده بودند، آزار می داد. همچنین مغولها از فنون دریانوردی و کشتیرانی هیچگونه اطّلاعی نداشتند؛ پس قائل به پذیرش این خراج شدند و در نتیجه، حکومتهای محلّی این منطقه به عنوان نیروهای خودمختار امّا در ظاهر وابسته به مغولها به حکومت خود ادامه دادند. این مسئله، یکی از مهمترین علل استمرار رونق اقتصادی کرانه های خلیج فارس بود. همچنین این حکومتهای خودمختار علاوه بر جزایر و بنادر شمالی، بخشهایی از کرانه های جنوبی خلیج فارس را نیز در اختیار داشتند و محدوده ای از عمّان، بخشهایی از امارات متّحدۀ امروزی تا مناطقی از عربستان مانند مناطق قطیف و الأحسا را نیز در کنترل خود داشتند. برخی از این مناطق از جمله عمّان از لحاظ اقتصادی بسیار مهم بود.

عمّان، هم از بخش شمالی و هم از بخش جنوبی بر سر راههای تجاری بود. بخشهای شمالی آن موسوم به شبه جزیرۀ مسندام با منطقۀ فجیره در امارات امروزی مرتبط بود و از این طریق با سواحل متصالح رابطۀ نزدیکی داشت. همچنین این منطقه -یعنی بخش شمالی عمّان- بر تنگۀ هرمز اشراف داشت و این احاطه به آنها کمک می کرد که بر ورود و خروج کشتی ها نظارت داشته باشند. یکی از جزایر مشهور آنها در این قسمت ، جزیرۀ الغنم بود. کرانه های عمّان در مناطق میانی را اصطلاحاً سواحل باطنه می گفتند که این سواحل، مناطق نسبتاً سرسبز بود. مناطق جنوبی عمّان که اصطلاحاً به آن ظفار می گفتند و از مناطق قدیمی عمّان به شمار می رفت، از لحاظ آب و هوایی کاملاً با مناطق دیگر عمّان متفاوت است. این مناطق که مرز میان عمّان یا دریای عمّان با اقیانوس هند را شامل می شود، دارای آب و هوایی گرم و مرطوب، آب و هوای نمناک استوایی یا اصطلاحاً حارّه ای اقیانوسی می باشد. در این مناطق همواره بارانهای موسمی موجب ریزش مقدار فراوانی آب می شد و این هوای نمناک موجب شکل گیری یک بستر طبیعی به شکلی مانند هند و شبه قارّۀ هندوستان می گردید. مردم این مناطق به دو بخش تقسیم شده بودند: 1- مناطق کوه نشین که در این مناطق، پرورش دام مانند گاو و شتر به شکل تاریخی انجام می شد. همچنین اسبهای عمّان نیز مشهور بود. در سفرنامۀ ابن بطوطه و مارکوپولو عنوان شده است که عمّان یک از مناطق اصلی بود که در آن اسبهای گردآوری شده از نقاط مختلف، به هندوستان فرستاده می شد. همچنین کشاورزی از دیگر بخشهایی بود که این مناطق به آن مشهور بودند. این ساکنان کرانۀ دریا مانند مناطق راسوت، راخیوت، کوریا و موریا، عمدتاَ به صید ماهی و انواع آبزیان مشهور بودند. حتّی در متون برجای مانده از قرون نخستین اسلامی، عنوان شده است که حجم صید ماهی آنچنان زیاد بود که در سالهای قحطی و کمبود بارش، به عنوان غذای دامها از ماهی خشک استفاده می شد. 2- همچنین دریانوردی و تجارت دریایی از مشاغل عمدۀ مردمان عمّان بود. عمّان به عنوان یک حلقۀ اتّصال نقش آفرینی می کرد. بخش عمده ای از کالاهایی که از هندوستان می آمد و حتّی دریای سرخ، در عمّان باراندازی و یا بارگیری می شد و سپس به مناطق دیگر از جمله ایران فرستاده می شد. عمّان همچنین یکی از مهمترین مراکز ساخت و تعمیر کشتی بود. حتّی بر دیوارۀ سنگی غارها، تصویرهایی بسیار کهن از کشتی هایی حکّاکی شده است که در عمّان تولید می شد و رنگ سیاه آنها، کشتی های سیاه عمّانی خوانده می شد. همچنین از لحاظ کشاورزی، این مناطق دارای محصولاتی بود که شاید تنها در این منطقه می رویید؛ مانند: نارگیل، انبه، موز و سایر محصولات اقیانوسی. همچنین عمّان به صورت تاریخی، یکی از مناطقی بود که در طول تازیخ به کشت عود و صمغ شهرت داشت. صمغ از درختچه ای با قامت کوتاه گرفته می شد. با ایجاد برشهایی بر تنۀ درختان، این مواد که به آن کندر نیز می گفتند، استخراج می گردید و به عنوان یک مادّۀ خوشبوکننده استفاده می شد. حتّی بخش مهمّی از آن به متاطقی دوردست مانند شمال آفریقا و مصر فرستاده می شد و در معابد خدایان و فراعنه سوزانده می شد.

یکی از دیگر مناطق جنوبی خلیج فارس که در دورۀ مغول تحت حاکمیّت امرای کیش و هرمز بود، منطقۀ الأحسا یا همان بحرین امروزی بود که در گذشته دیلمون و همچنین خط نیز گفته می شد. بحرین همچنین به شبه جزیرۀ آوال نیز نامبردار بود. مجموعه جزایر بحرین که محدودۀ جزیرۀ اصلی آن منامه که پایتخت آن خوانده می شد، از دوران گذشته، هم از لحاظ بازرگانی و هم از لحاظ کشاورزی دارای اهمّیت بود. بحرین جزء محدود مناطقی از جنوب خلیج فارس بود که دارای چشمه های آب شیرین بود و از طریق همین چشمه های آب شیرین، و همچنین بارش باران، کشاورزی محدودی در آن صورت می گرفت. صیفی جات و همچنین انواع خرما از محصولات آن بود. همچنین در زمینۀ ساخت لوازم تیراندازی از جمله تیر و کمان شهرت داشت. حتّی تیر و نیزۀ خطّی که برگرفته از نام خط بود، در اقصی نقاط جهان اسلام مورد استفاده قرار می گرفت. بحرین همچنین به علّت نزدیکی با شبه جزیرۀ عربستان، رابطۀ نزدیکی با این مناطق داشت. آثار باستانی متعدّدی در بحرین کشف شده است که نشان می دهد که حتّی از هزاره های پیش از میلاد در این مناطق، سکونتگاههای انسانی وجود داشته است.

یکی دیگر از مناطقی که به غیر از سرزمین اصلی ایران در جنوب تحت استیلای ایران بود، منطقۀ عراق امروزی و بویژه بنادر بصره بود. با وجود آنکه بین النّهرین دارای مرز اندکی با خلیج فارس بود، امّا مهمترین بندر آن بصره بود. بصره و همچنین بندر کوچکی در کنار آن که ابله و در گذشته اپالاگوس نام داشت، از مناطقی بود که توجّه بازرگانان ایرانی را به سوی خود جلب می نمود. در دوران مغولان، بندر ابله دوران شهرت خود را طی نموده بود. بصره نیز در نتیجۀ هجوم مغول و فروپاشی خلفای عبّاسی، دوران ضعف خود را طی می کرد. این مناطق که زمانی باب الهند خوانده می شد و گروهی از بهترین بازرگانان دنیا در آن فعالیت می کردند، تدریجاَ به یک بندر کم رونق تبدیل شد. بیشتر مردم به فعالیتهای زراعی بویژه کشت و زرع انواع نخیلات می پرداختند و خرمای ارزان قیمت و باکیفیّت آن تا مناطق دوردستی مانند چین و هند صادر می شد.


امید شمس آذر
۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بنی صدر: عزل

رجایی و باهنر: شهید

موسوی و کرّوبی: سران فتنه

رفسنجانی و ناطق نوری: ساکت فتنه

خاتمی: حامی فتنه

احمدی نژاد: جریان انحرافی

روحانی: سازشکار

.

.

.


فقط خدا کند همۀ اینها در راه حق صورت گرفته باشد.


امید شمس آذر
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

ابو اسحاق مختار بن ابوعبیدۀ ثقفی (67 - 1 ه.ق) رهبر سومین قیام عمومی صورت یافته بعد از شهادت امام حسین(ع) در تاریخ صدر اسلام است و پیرامون شخصیت و ماهیت قیام او حرف و حدیث های فراوانی چه در میان قدما و چه در میان معاصرین وجود دارد. برخی او را از اولیاءالله شمرده و در شأنش همین اندازه کافی دانسته اند که دشمنان اهل بیت و قتلۀ امام حسین(ع) را مجازات کرد. برخی نظر نامساعدی به وی داشته و نشانه های زیادی از انحراف عقیدتی او در دوران قیام و حکومتش به دست داده اند؛ نشانه هایی که گاهاً از طرف موافقان تکذیب و گاهاً توجیه شده و گاهاً نیز بی پاسخ مانده اند. این میان برخی نیز سعی کرده اند راه میانه و قضاوت واقع بینانه ای را پیرامون او در پیش بگیرند، ولی اینان نیز اولاً نتوانسته اند نظر نهایی خود را مشخص کنند که بهرحال مختار آدم خوبی بود که بعضاً لغزشهایی داشت یا در کل بد بود و بعضاً کارهای خوبی نیز کرده بود! ثانیاً برای اتخاذ این موضع میانه و بینابینی نیز، متوسل به حدسیات و گمانه زنی های شخصی شده اند که این فرضیه پردازی ها و خیالبافی ها در عرصۀ تاریخ و تاریخ نویسی مادامی که برای موضوع مورد بحث، منابع کافی در دست باشد، بی اعتبار است. در رشته ای مانند تاریخ اسلام و تاریخ شیعه، جایی برای فرض و گمان نیست و فقط باید از روی مقایسه و تطبیق منابعی که به اندازۀ کافی و در حد اشباع وجود دارد، "نتیجه گیری" کنیم، نه کمتر و نه بیشتر.

با ساخت سریال تاریخی مختارنامه به کارگردانی سیدداوود میرباقری، مختار که چهره شناخته شده ای در میان ایرانیان سنتی بود، به میان نسل جدید آمد. این پروژۀ عظیم، بر مبنای آن دسته داوری هایی پیرامون شخصیت و قیام مختار ساخته شده که در نهایت تصویر مثبتی از وی به دست می دهند؛ هرچند بزرگانی چون داریوش ارجمند از ایفای نقش در این اثر سر باز زده و اعلام داشتند: «من رفتار مختار را رفتار شیعه نمی‌دانم؛ زیرا او که خود را مدعی رهروی از امام علی(ع) می‌دانست، نباید قاتلان امام حسین(ع) و یارانش را به آن شکل مجازات می‌کرد. زیرا شما می‌دانید که رفتار امام علی(ع) با ضاربش چقدر منصفانه بود. مختار باید مسببان واقعۀ عاشورا را "محاکمه" می‌کرد تا عاملان اصلی مشخص شوند؛ اما بدون آن‌که با امام زمان خود مشورت کند، تصمیم به مجازات و اعدام قاتلان امام حسین(ع) و یارانش گرفت. این مختار برای نظام و کشور ما به این اندازه ارزشمند نبود که برای ساخت سریالش 12 سال وقت گذاشته و 66 میلیارد تومان هزینه صرف شود و در آخر سریال نیز به دروغ نحوۀ کشته شدن مختار را گونۀ دیگر نشان دادند. در تاریخ اسلام شخصیت‌های والامقامی نظیر "ابوذر" زندگی می‌کردند. من نخستین فردی بودم که در سال 49 تئاتر ابوذر را روی صحنه بردم، اما متأسفانه سریال این شخصیت ساخته نشده است. به قول بزرگان ما باید یک‌بار دیگر منابع فرهنگی خود را بازنگری کنیم تا مورد استعمار و سوء استفاده قرار نگیرد». در این کار -علی رغم خوش درخشیدن اغلب بازیگران آن- برخی ایرادات فنی مانند سنخیت نداشتن چهره و حالات بازیگران و در رأسشان خود مختار با وجنات یک "عرب" (که متأسفانه نام بازیگر مربوطه عرب نیا هم هست!) و برخی اشتباهات تاریخی از جمله پردازش سن و سال شخصیت ها به چشم می خورد؛ مانند عبدالله بن زبیر و محمد حنفیه که به گواهی تاریخ اولی یک سال و دومی 15 و شاید هم 20 سال از مختار کوچکتر بوده اند! یا نحوۀ مجازات قاتلین که اصلاً نمایش داده نشده یا به گونۀ لطیف و بی سروصدا به تصویر درآمده، در حالیکه به گواهی تاریخ بسیار هولناکتر و توام با اعمال شکنجه و مثله کردن بوده، و مواردی از این قبیل. ناآگاهان از این بابت خرده هایی بیجا بر این کار می گیرند مانند: دیالوگهای فارسی حاوی اشعار حافظ (قرن 8 هجری) و یا استفاده از رنگهای پرچم کنونی ایران در لشکر ایرانی مختار و یا به تصویر کشاندن حقارت ایرانیان در زمان بنی امیه -و نه تحقیر ایرانیان- که باید گفت همگی تعمدی بوده و در فیلمسازی ایرادی ندارد. ایراد آنجاست که روند تاریخ به هم خورده شده و تخیل صاحب اثر -به قول مرحوم سلحشور- از نوع "متصل به حق" نباشد. در کنار اینها، سعی گردیده به تمام ایرادات پیرامون این قیام و رهبر آن پاسخ داده شود که البته در همۀ موارد نیز موفق نبوده است؛ اما مهمتر از تحریف تاریخ بر اساس علاقه به یکی، تحریف بر اساس بغض و کینه به دیگری است که اینجا دیگر سازندگان مختارنامه خوب از عهدۀ تخریب شخصیتهایی از قبیل "عبدالله بن زبیر" برآمده اند. در منفی بودن شخصیت این فرد در تاریخ شکی نیست، ولی این دلیل بر نسبت دادن هرگونه سخن و رفتار و حتی صفات ظاهری به وی نمی شود. کجای تاریخ آمده بینی عبدالله بن زبیر کج بوده تا فیلمساز عمداً بینی بازیگر مربوطه را با گریم به آن شکل درآورد؟ آنهم در حالی که کم نداشتیم بازیگرانی که -به فرض که به اندازٖۀ رضا کیانیان از عهدۀ کار برآیند- بینی شان به طور طبیعی انحنا داشته باشد. این کار دیگر لجاجت و غرض ورزی است. به خاطر این برداشت های شخصی بود که سلسله نشست های تاریخی "هنگام درنگ" بلافاصله پس از پخش هر قسمت از سریال به صورت دنباله دار به روی آنتن می رفت؛ ولی هیچگاه نه کارگردان و نه مشاور تاریخی سریال -رسول جعفریان- برای ادای توضیح در برنامه حاضر نشدند... . در ادامه، به ادله و استنادات مخالفان مختار دربارۀ وی و همچنین جوابهای موافقانش به این موارد می پردازیم و ضمن لحاظ سهمیۀ شخصی برای اظهار نظر در این خصوص، قضاوت نهایی را بر عهدۀ خودتان وا می گذاریم:


1- مختار در زمان پناه آوردن امام حسن(ع) -که در حین جنگ با معاویه توسط نفوذیان دشمن در لشکر خودی زخمی شده بود- به نزد سعد بن مسعود فرماندار مدائن، به او -که عمویش بود- پنهانی پیشنهاد داد: "اگر در صدد حفظ موقعیت خود هستی، باید حسن بن علی [ع] را دست بسته تحویل یاران معاویه دهی". از نظر تاریخی، هیچکس نتوانسته این قضیه را انکار کند. برخی، آن را با این فرض که مختار می خواسته سعد را امتحان کند(!) توجیه کرده اند و برخی دیگر با این فرض که مختار بعد از آن پشیمان شد.

2- مختار برای آغاز قیام خود نیاز به مشروعیتی داشت که آن را نیز طبیعتاً بایستی از امام زمان خود می گرفت؛ برای همین ابتدا به نزد امام سجاد(ع) رفت و چون حضرت پاسخی کلی و عمومی به وی داد، به خاطر ضعف ایمان پاسخ امام را برای خود قانع کننده ندانسته، امام دیگری برای خود انتخاب کرد و پیش محمد بن حنفیه (س) رفت تا از او اذن بگیرد. اما ایشان نیز آن پاسخ مورد نظر مختار را به وی نداد و مختار نهایتاً دست به جعل نامه از قول محمد حنفیه با این محتوا که: مختار امین و وزیر ماست و... زده و حتی نامش را نیز در مهر جعلی منسوب بدو به جای "محمد بن علی" به گونۀ "محمد مهدی" درج کرد که به روشنی نشان می دهد چه برنامه هایی در سر داشته است. این قضیه را نیز هیچکس انکار نکرده است و نهایتاً این خود محمد حنفیه بود که با بزرگواری، مانع از تفرقه بین صفوف شیعیان بر سر این نامۀ جعلی شد.

3- مختار هدف قیام خود را انتقام خون امام حسین(ع) در قالب مجازات قاتلین امام عنوان کرده و لازمۀ این کار را هم رسیدن به قدرت سیاسی در قالب امارت کوفه می دانست؛ اما تا مدتها پس از برآورده شدن این خواسته اش نیز، جهت محکمتر ساختن پایه های حکومت نوبنیادش -به طوری که پس از مجازات قاتلین کربلا نیز همچنان بتواند پابرجا بماند- از اقدام به دستگیری و مجازات آنان طفره می رفت. موافقان، دلیل این امر را نگرانی مختار از نابودی اصل مسئلۀ قیام به دست رقیب دیگرش -آل زبیر- عنوان کرده اند که باز به هرحال با ایمان و بصیرت و توکل شیعی سازگاری ندارد. گذشته از اینکه از اساس تعدادی از همین قاتلان جزء لشکر مختار بودند!

4- فرقۀ کیسانیه که به امامت محمد حنفیه بعد از برادرش امام حسین(ع) اعتقاد داشته و وی را همان مهدی موعود می دانند، به گفتۀ بسیاری از اسلام پژوهان، نام از کیسان ابوعمره (کیان ایرانی به قول فیلم) سردار مختار دارند. و به روایتی ضعیفتر: امیرالمؤمنین(ع) مختار را -هنگامی که کودک بود- دو بار "کیس" به معنی زیرک و با کیاست خطاب کرد و از این رو کیسان لقب خود مختار است. هرچند برخی انتساب کیسانیه به کیسان و مختار را یا لااقل منشعب بودن آن فرقه از لشکریان ایشان را قبول ندارند؛ ولی دلیلی بر این مدعا ندارند و به عکس مواضع مختار در مورد اصل امامت و مهدویت و شخص محمد حنفیه، این ظن را تقویت می کند.

5- مختار در راستای ادعای انتقام امام حسین(ع) و گرفتن مشروعیت ضمنی از محمد حنفیه، در سال 65 هجری مسئلۀ "مهدویت" را مطرح کرد که هنوز زود بود و ائمۀ شیعه (علیهم السلام) در حضور مردم می زیستند و غیبتی آغاز نشده بود که ظهوری اتفاق بیفتد. "یالثارات الحسین" که شعار یاران مختار بود، طبق احادیث شیعه، شعار یاران حضرت امام مهدی(عج) در آخرالزمان است. همچنین به گواه تاریخ، طرح مسئلۀ "بدا" و دیگر دستاویزهای مذهبی از این قبیل را نخستین بار مختار بود که در میان عامۀ مردم درانداخت.

6- مرحوم سیدجعفر شهیدی روایاتی از عوام فریبی مختار ذکر می کند که: 1) مختار روزی در بازار کوفه کرسی کوچکی در دست دستفروشی دید، آن را خرید و تمیز و پرداخته کرد و سپس رونمایی کرده و به مردم گفت که: این کرسی قضاوت علی بن ابیطالب (ع) است. 2) مختار گاهی در جنگها تعداد زیادی کبوتر سفید را که از پیش فراهم کرده بود، به یکباره و مخفیانه پرواز می داد و به لشکریان می گفت: اینها فرشتگان الهی اند که به یاری شما آمده اند. مورد اخیر به گونۀ بسیار ضعیفی در حد اشاره در فیلم پاسخ داده شده است. هرچند از عوام فریبان اینگونه کارها بعید نیست، ولی برای عوام فریبی نیز نباید "عوامانه" اقدام کرد. این اقدامات عوامانه است و از فرد سیاستمداری مانند مختار بعید است و احتمالاً مانند ادعاهایی از قبیل اینکه مختار دعوی نبوت داشته، ساخته و پرداختۀ مخالفانش باشد. (به قول معروف: نه دیگه تا این حد!)

7- ابراهیم بن مالک اشتر نخعی فرزند یار خاص علی(ع)، یار و هم پیمان مختار بود و همو بود که عبیدالله بن زیاد را به هلاکت رساند. با این وجود، بعد از فتح موصل با مختار خداحافظی کرده و وی را تنها گذاشت و پس از او نیز به مصعب بن زبیر سرکردۀ دشمنانش پیوست. برخی کوشیده اند تصویر ابراهیم را تیره نشان داده و همۀ نقصیرات را گردن او بیندازند؛ اما گذشته از وجهۀ خانوادگی او، اگر ابراهیم در درجات خیلی نازلتری از تقوا و بصیرت نسبت به مختار قرار داشت، مختار نیز از ابتدا خود را از همراهی چنین کسانی بی نیاز دیده و با وی دست دوستی نمی داد. با این حال، به نظر می رسد علت جدایی ابراهیم از مختار و گسست پیمان دو جانبۀ میان آنان، مسائل دنیوی و مادی بوده است. چیزی که در پیمانهای مبتنی بر اهداف و آرمانهای معنوی رخ نمی دهد.

8- دشمنان مختار، او را به استناد حدیثی از پیامبر(ص) که فرمود: "وای بر امت من از کذاب ثقفی"، پیوسته او را "کذاب" خطاب کرده اند که در مجموعۀ تلویزیونی مذکور نیز انعکاس داشته است، اما بدون اشاره به اصل حدیث پیامبر(ص)؛ و در نظر مخاطب چنین تداعی می شد که منظور آنان، اشاره به همان قضیۀ جعل نامه است و بس! اما با اصل این حدیث چه کرده اند؟ برخی گفته اند: منظور از کذاب ثقفی در حدیث پیامبر(ص) عبارت از حجاج بن یوسف است و نه مختار، و دشمنانش درواقع آن را مصادرۀ به مطلوب می کردند. برخی نیز در جواب آنان حدیث را با پیازداغ بیشتری نقل کرده اند: پیامبر(ص) روزی در جمع صحابه فرمود "وای بر امت من از خونریز ثقفی و کذاب ثقفی"، حجاج که در جمع حاضر بود، پرسید: "آنان کیستند؟"، پیامبر(ص) پاسخ داد: "خونریز تو هستی..." و سپس رو به مختار فرمود: "کذاب هم تو هستی". این روایت قابل قبول نیست، زیرا تاریخ تولد حجاج 40 هجری و 39 سال پس از مختار و البته 29 سال پس از رحلت پیامبر(ص) بوده است؛ با این وجود در دروغگو بودن مختار شکی نیست و این دروغگویی نیز به قضیۀ جعل نامه محدود نمی شود. گفته اند: زایده پسر عموی مختار در فرازی برای امتحان دروغگو بودن یا نبودن مختار، آیه ای از قرآن مربوط به کذب را بر او خواند و او نیز فوراً دچار رعشه و حالت بی خویشی شد؛ اما باز این را نیز چنان نموده اند که این رعشه ساختگی و بخشی از نقشۀ مختار برای انتقال دادنش به داخل عمارت جهت ادامۀ برنامه های نظامی اش بوده... .

9- روایت ضعیفی نیز موجود است که: مختار در روز قیامت پس از محاسبۀ اعمالش نهایتاً مقرر می شود که به جهنم افکنده شود؛ ولی مورد شفاعت قرار گرفته و از قعر جهنم بیرون کشیده می شود. این روایت حتی اگر از نظر تمثیلی حاکی از واقعیت نیز باشد، فاقد سند معتبر است و از طرف شیعیان سنتی ساخته و پرداخته شده است. به این معنا که مختار به عنوان یک شیعه لغزشهای غیرقابل اغماض فراوانی نیز داشته، ولی به هرحال اکنون در عالم برزخ محتاج مغفرت خواهی و طلب عفو و رحمت از جانب ماست و شایسته نیست تنهایش بگذاریم. شاید نظر مثبت مرحوم آیت الله بهجت(ره) نیز از این منظر بوده است.

10- با وجود تمام مواردی که گفته شد، بزرگترین انحراف عقیدتی مختار و به نوعی بزرگترین دروغ او، همان ادعای انتقام امام حسین(ع) است؛ امامی که هنوز بر سر گنبدش پرچم سرخ -نشانۀ کشته شدگانی که انتقامشان گرفته نشده- در اهتزاز است. چرا که منتقم خون حسین(ع) فرزندش مهدی(عج) است و بس و تا زمانی که مرام و روش حسینی که همان زنده نگاه داشتن دین جدش(ص)، اصلاح امت اسلام، برپا داشتن نماز و ادای امر به معروف و نهی از منکر است، در سطح جامعۀ اسلامی فراگیر نشود، هرکس بگوید انتقام خون او گرفته شده، دروغگو می باشد. از این منظر، تبلیغ امثال مختار ثقفی به عنوان منتقم خون حسین(ع) نیز به نوعی به فراموشی سپردن اندیشۀ مهدویت درمیان مسلمانان است. حتی فراتر از آن، نزول دادن فرهنگ عاشورا در حد یک واقعه تاریخی صرف و بی معنا جلوه دادن عزاداری برای کسی که 14 قرن پیش از این کشته شده و 14 سال پس از آن انتقامش گرفته شده و پی کار خود رفته است!! و اگر این دو اندیشه مهدویت و عاشورا از دست شیعه گرفته شود، چه باقی می ماند؟!


نتیجه: مختار در درجۀ اول یک شخصیت سیاسی بوده تا اعتقادی و در راستای اهداف سیاسی خود، توسل به هر وسیله ای از جمله دروغ، سرپیچی از امام، بازی با اعتقادات مردم و مواردی از این دست را جایز می دانسته است. وی به هیچوجه نمی تواند از افتخارات عالم تشیع شمرده شده و تبلیغ شود؛ خاصه اینکه توجه داشته باشیم اکثر کتابهایی که با نام "مختارنامه" به نظم و نثر به رشتۀ تحریر درآمده اند، اثر نویسندگان و شاعران غیر شیعه بوده که بسیار مشکوک است. نقطۀ مثبت قیام مختار را نیز این می توانیم عنوان کنیم که: مسببین فاجعۀ کربلا را در این دنیا دستگیر و مجازات کرد که البته این هرگز و هرگز به معنای انتقام خون حسین(ع) نمی باشد. اثر آن نیز که در میان مدت آشکار شد، برگشتن ورق به زیان سفیانیان به سمت مروانیان بود که به نوبۀ خود -تحت تأثیر عوامل دیگری- مقدمه ای بر زوال امویان و روی کار آمدن عباسیان شد. به طور خاص، قاتلین امام حسین(ع) مانند شمر و عمر بن سعد و سنان بن انس و... (لعنة الله علیهم اجمعین) که جملگی از اشراف عرب بودند، در عصر خود آنهم پس از ارتکاب آن فاجعۀ عظمی به عنوان مشایخی مورد احترام شاسانده و معرفی می شدند و اگر فرصت زندگی بیشتری داشتند، احتمالاً تاریخ کربلا -و بلکه اصل اسلام- را بسیار بیشتر از این مقداری که اکنون صورت گرفته، تحریف می کردند و آن زمان دیگر امکان چندانی هم برای عالمان دلسوز شیعه باقی نمی ماند که بخواهند آن را تصحیح کنند. قیام مختار سریعاً این روند شوم را متوقف کرد. علاوه بر اینکه سنت خداوندی عمدتاً بر این است که ظالمان و جنایتکاران تاریخ را توسط گرگ هایی از جنس خودشان به هلاکت رسانده و از پهنۀ زمین بر می چیند و ظالمان دشت کربلا نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ چنانچه سلسلۀ آوردن سر بریده شده در تشت به پیشگاه حاکم وقت که از ابن زیاد -دشمن امام حسین(ع)- در شام شروع شده بود، با آوردن سر او به نزد مختار در دارالخلافۀ کوفه و سپس سر مختار به نزد مصعب بن زبیر و سپس سر مصعب بن زبیر به نزد عبدالملک بن مروان در همان مکان همچنان ادامه داشت و در این نکته ها است... .


امید شمس آذر
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابوالمغیث حسین بن منصور حلّاج (309 - 144 ه.ق) عارف قرن سوّم هجری بود که در ادبیّات، بیشتر به منصور حلّاج شهرت دارد. منصور حلّاج، دارای چهرۀ دوگانه ای در تاریخ عرفان و تصوّف اسلامی است و به همان میزان که هواخواهانش از وی تجلیل و تمجید می کنند، دشمنانش نیز در ابراز مخالفتش افراط کرده اند و معمولاً قضاوت میانه ای پیرامون شخصیّتش وجود ندارد و این، نشان دهندۀ خط شکن بودن او در حیطۀ خودش می باشد. آیا منصور عارفی وارسته و صاحب کمالات بوده یا شیّادی دغلباز و در پی عوام فریبی؟ دربارۀ کرامات منسوب به او، خود در جایی اذعان کرده است: «مردم بندۀ دینارند و من جمع می کتنم تا مرا بندگی کنند». از این رو در صورت قضاوت خوشبینانه نسبت به شخصیّت او نیز، مانعی ندارد که ادّعاهای مخالفانش در مورد کرامات ادّعا شده دربارۀ او از قبیل اینکه از پیش ظرف های غذا و مشک های آب را در جای معیّن خاک می کرد و وقتی با مریدان در صحرا می رفتند و یکی از آنها -با قرار از پیش تعیین شده- اظهار گرسنگی و تشنگی می کرد، دستور می داد فلان جای معیّن را بکنید...، راست بوده باشد؛ زیرا خود اقرار می کند که مردم ظاهربین اند و برای اینکه از دور من پراکنده نشوند، نیاز به چنین کارهای عوامانه ای هست. امّا علّت صدور حکم ارتداد و اعدام او از طرف خلافت چه بود؟

بی شک صدور و اجرای این حکم، نمی توانسته است به علّت واهی دعوی خدایی از سوی او بوده باشد؛ زیرا منصور خود در مورد کلیدواژۀ معروفش (اناالحق) توضیح می داده و مردم نیز متوجّه می شدند که منظورش چیست و فی المثل میان انالحق او با اناالحق فرعون تفاوت از زمین تا آسمان بود. قضاوت واقع بینانه در تحلیل این امر، ترس دستگاه خلافت از گعده گیری و جمع آوری مرید توسّط او و احساس خطری بود که از این جانب می کردند. خاصّه اینکه او انتقاداتی نیز به دستگاه خلافت وارد می کرد. امّا تحلیل بدبینانه -اگر تعبیر درستی باشد- این است که: منصور خود نیز در درجۀ اوّل یک شخصیّت سیاسی و مخالف دستگاه خلافت بوده و در آنصورت "اناالحق" او چنین تعبیری می یابد که «ایّهاالنّاس! به خود بیایید و بیندیشید که این چه خدایی است که خلیفه اش اینان باشند؟». تعبیر "خلیفة الرّسول" از زمان امویان به بعد به "خلیفة الرّحمان" تغییر یافت. عبّاسیان هم اگر خود از این تعبیر استفاده نکرده باشند، در نظر مخالفان کلّی خلفا، این مسئله همیشه به عنوان یک نقطه ضعف برجسته مورد تأکید قرار می گرفته است. در آن شرایط، مخالفی مثل منصور نمی توانسته است با اظهار تقیّد به شعائر اسلامی و "هوالحق" گفتن، مردم را در مخالفتشان با دستگاه خلافت همسو و همفکر کند؛ چرا که اینها از نظر خلافت مشکل ساز نبود و می شد با پاک کردن صورت مسئله از آن گذشت. تنها چارۀ پیش روی منصور، به چالش کشیدن مبانی شناخته شده و وارد کردن شوک فکری و عقیدتی -ولو در حدّ حرف- به جامعۀ بی خبر آن روز و طبق این نظر، بحث عرفانی وحدت وجود هم، تنها صورت ظاهری قضیه بود.

باری منصور حلّاج هرکه بود و هرچه کرد، گفتنی هایش را گفت و پاداشش را نیز دید؛ ولی خدمت بزرگی که به جریان عرفا و متصوّفۀ بعد از خود نمود، این بود که: مراقب باشند هرچیزی را در هر جا به زبان نیاورند که زبان سرخ سر سبز را دهد بر باد!



                             Related image 

امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در آموزه های دینی ما، ناامیدی از رحمت خداوند، بزرگنرین گناه شمرده شده است. بشر، به امید زنده است و حتّی کسانی که دست به خودکشی می زنند نیز به امید واهی راحت شدن از تلخی های زندگی است که چنین می کنند؛ کسی که از همه چیز حتّی رحمت خدا مأیوس باشد، از دو حال خارج نیست: اگر همچنان به زندگی ادامه می دهد، پس دروغ گفته که ناامید است. اگر هم به سمت مرگ برود، معلوم نیست با این اوصاف بهشتی باشد یا جهنمی. پس امید زمانی فراتر از تأثیر القایی خود، تأثیر واقعی نیز دارد که منشأ آن نیز واقعی باشد و بدیهی ترین بدیهیّات، وجود اقدس حضرت حقّ است و با او همۀ یأس ها امید است و همان سان بی او نیز همۀ امیدها یأس. به قول استاد شهریار:

مـی تـوان بـا خـدا بـریـد از خـلـق              چون خدا جامع است و خلق جداست

لیک انسان گر از خدا بگسیخت                  گـرچـه جـمـعـیّـتـی بـود، تـنـهاسـت!


امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابن ندیم در "الفهرست" از قول ابومعشر بلخی (قرن 3 ق) از قول فردی مطّلع و مطمئن می نویسد: «در سال 250 ق قسمتی از دژ سارویۀ جی اصفهان خراب شد. گمان نمی رفت که آنجا اتاق و جای سکونتی باشد؛ لکن انباری پدیدار شد که در آن کتابهای بسیار به دست آمد که کسی به خواندن آنها آشنا نبود». به گفتۀ بلخی، وی مجلّداتی از این کتابها را دیده بود و ابن عمید نیز آنها را برای ترجمه به بیت الحکمة در بغداد فرستاد که یکی از مترجمان، یوحنّای مسیحی بود.

از جمله آثار کشف شده در آن دژ، نامۀ یکی از پادشاهان باستانی ایران بود بدین مضمون: «در روزگار طهمورث، اخترشناسان از آینده خبر دادند که با فروباریدن بارانهای پی در پی و فراوان، در غرب(بابل) طوفانی سهمناک برپا خواهد شد و زمان آن 231 سال و 300 روز پس از نخستین روز پادشاهی طهمورث خواهد بود. طهمورث شاه که از دوستداران دانش و فرهنگ و خود از دانش پژوهان با فرّ و فرهنگ بود، بیمناک شد که مبادا این بلا از غرب به شرق کشیده شود و سرزمینهای شرق نیز آسیب ببیند. پس کارشناسان و بنّایان را فراخواند و فرمان داد تا جستجو نمایند که هرجا از آسیب زلزله و رطوبت مصون است برگزینند و برای پاسداری از دانشهای نیاکان در آنجا دژی بسازند. بنّایان و کارآگاهان، سارویۀ جی اصفهان را پسندیدند و دژ سارویه را ساختند. آنگاه فرمان داد تا در آن دژ جایی بنا کنند و آنچه از دانشهای گوناگون که در گنجخانۀ او بود و بر پوست توز (کاغذی از جنس پوست درخت خدنگ که هم نرم بود و هم مقاومت و انعطاف بسیار داشت و می توانست سالیان دراز پایدار بماند) نوشته بودند، در آن محلّ زرّین جای دادند تا از آسیب طوفان در امان بماند و پس از فرونشستن طوفان، مردمان از دانشهای گذشتگان بهره یاب گردند». ابن ندیم می نویسد: من خود در سال 342 ق این کتابها را دیده ام و چنانکه گفته اند آنها بسیار گندزا بودند و تا یک سال کسی از بوی بدشان نمی توانست بدانها نزدیک شود. حمزۀ اصفهانی نیز که معاصر ابن ندیم است، همین مطلب را تأیید می کند و تعداد کتابها را پنجاه بار پوست می داند.

این ندیم به نقل از کتاب "نهمطان فی معرفة طالع الإنسان" تألیف ابوسهل نوبختی می نویسد: «کی ضحّاک در سرزمینهای سواد (عراق عرب) شهری بنا کرد و نام آن را از مشتری درآورد و آن را جایگاه علم و علما قرار داد و دوازده کاخ به شمارۀ برجهای آسمانی در آن ساخت و هر کاخی را به نام یکی از برجهای آسمانی نامید و برای کتابهای علمی در آنجا خزینه هایی ساخت و دانشمندان را در آن کاخها جای داد... ». تاریخ پبدایش خط در ایران به 6100 سال پیش باز می گردد. دانشمندان خط شناس بر این عقیده اند که خطّ "دین دبیره" نخستین خط در ایران باستان است. در این خط، هر حرف معرّف یک صدا ست و خط شناسان و زبان شناسان آن را بهترین و کاملترین خطوط الفبایی جهان دانسته اند. الفبای دین دبیره برای نوشتن کتاب اوستا به کار می رفته و دارای 44 علامت بوده که از راست به چپ نوشته می شده است.

ابن ندیم در الفهرست به نقل از ابن مقفّع می نویسد: ایرانیان باستان [دورۀ ساسانی] 7 نوع داشته اند که با هرکدام یک سلسله از اندیشه ها، دانشها و تجربه هاب خود را ثبت و منتقل می کردند و آنها را بر می شمردند. علاوه بر آنها 4 خطّ دیگر نیز رایج بوده است. گویند اوّلین پادشاهی که به فارسی(=ایرانی) خط نوشت، طهمورث بود.


امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«بسمه تعالی»

دفتر برنامه ریزی و تألیف کتابهای درسی

گروه تألیف کتابهای درسی متوسّطه


با سلام و احترام و عرض خسته نباشید بابت زحمات بی شائبۀ آن بزرگواران؛

به عرض می رساند در کتاب درسی تاریخ شناسی متعلّق به دورۀ پیش دانشگاهی رشتۀ علوم انسانی، اشتباهات املایی، انشایی و علمی چندی مشاهده می شود که با ذکر آنها در ادامه، امید است در چاپ های بعدی مورد بازنگری و تصحیح قرار گیرد:


1- صفحۀ 8 : در ستون آخر به جای "همۀ این علوم"، "همۀ علوم" نوشته شده. تصحیح گردد.

2- متن و پاورقی صفحۀ 21 : برخی مانند مرحوم محیط طباطبایی میان "خیّامی" شاعر با "خیّام" دانشمند جدایی قائلند. در اینجا تکلیف یکسانی و یا جدایی این دو از یکدیگر مشخّص نیست. همچنین بهتر است با توجّه به آنکه خواجه عبدالرّحمن خازنی سرپرست این گروه بود، نام وی در ابتدای فهرست بیاید.

3- صفحۀ 22 : تقویم جلالی دقیقترین تقویم جهان است و شایسته نیست مهمترین ویژگی آن "اعمال نخستین کبیسه به هنگام رسمیّت بخشیدن تقویم " عنوان شود.

4- صفحات 23 و 26 : بهتر از فرمول هارتنر برای تبدیل تقویم ها به یکدیگر، فرمولهای ساده تر "سال قمری = (حاصل تقسیم سال شمسی بر 33 ) + سال شمسی" و "سال شمسی = (حاصل تقسیم سال قمری بر 34 ) + سال قمری" است. بهتر است این فرمولهای ساده تر حدّاقل در کنار فرمول هارتنر ذکر شود.

5- یک توضیح صفحۀ 32 : ابن خلدون مورّخ قرن 8 هجری است و نه قرن 9 . هجری قمری هم بهتر است به صورت "ه.ق" و نه "ق" خالی نوشته شود.

6- تصویر صفحۀ 42 : عبارت از یک نقّاشی قهوه خانه ای و دارای رنگ آمیزی کودکانه و کارتونی است که با مفاهیم "پر رمز و راز" و -آنطور که در صفحۀ 47 آمده- "مه آلود" نمی خواند. از طرف دیگر، مناسب نیست هر دو تصویر مربوط به افسانه ها و حماسه های ایرانی در این درس، متعلّق به یک موضوع واحد یعنی جنگهای ایران و توران باشد.

7- صفحۀ 43 : در بند اوّل، کلمۀ "درختان" بدون هیچ مناسبتی به صورت درشت درج شده است.

8- صفحۀ 48 - الف : جملۀ آخر نیمۀ نخست "بدین ترتیب ظاهراً سلسله های اوّل و دوّم در هر دو تقسیم بندی قدیم و جدید با یکدیگر متفاوت هستند"، مبهم بوده و منظور خاصّی از آن برداشت نمی شود.

9- صفحۀ 48 - ب : هم در نمودار و هم در متن، پایان دورۀ افسانه ای و آغاز دورۀ حماسی -که در همۀ تقسیم بندی های رایج، قیام کاوۀ آهنگر و آغاز پادشاهی فریدون عنوان می شود- فرمانروایی "کیخسرو" ذکر شده؛ در حالی که در دو صفحۀ بعد (50) همین برهه، فرمانروایی "منوچهر" عنوان شده است!

10- صفحات 52 و 53 : جملۀ آخر تیتر 2 "از آنجا که ...." دارای ابهام است و لازم است بیشتر توضیح داده شود.

11- صفحۀ 57 : در ستون اوّل جملۀ "می توان به کمک آنها دانستنی هایی دربارۀ مواردی چون کاغذسازی، نوع خط و شیوۀ نگارش و جنس مرکّب در عصر نوشته شدن آنها پی برد" ایراد انشایی دارد و لازم است یا به میان واژه های "آنها" و "دانستنی ها"، حرف ربط "به" اضافه گردد و یا به جای "پی برد" عبارت "به دست آورد" بیاید.

12- یک توضیح صفحۀ 59 : سال 1799 سال آخر قرن هجدهم نیست، بلکه ماقبل آخر است و سال اخر سال 1800 می باشد. اگر توجّه داشته باشیم که نخستین سال هر تقویمی سال 1 است و نه 0 ، این اشکال برطرف خواهد شد.

13- صفحۀ 62 : لازم است در سطر اوّل ستون دوّم، بین عبارات "به وجود آمده اند و "نکته ای که"، یک "امّا" یا "ولی" یا مانند آن آورده شود تا تأکید بیشتری بر مدّ نظر نبودن تعداد حلقه های درختان در تعیین سنّ آثار باستانی شده باشد.

14- صفحۀ 66 : عبارت "منقول" به معنی قابل انتقال با همان عبارت مذکور در درس اوّل (صفحۀ 4 ) به معنی آثار شفاهی تشابه داشته و موجب کژتابی می شود. لازم است یکی از این دو با عبارت دیگری جایگزین یا حدّاقل در پاورقی اشاره شود تا موجب اشتباه نگردد.

15- صفحۀ 67 : نام سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به صورت "میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی" درج شده. اصلاح گردد.

16- پاورقی صفحۀ 67 : دانش آموز خود تعریف آلیاژ و تفاوت آن با دو جنس را می داند. علاوه بر آنکه سکّه های مزبور در حال خارج شدن از رده هستند. پاورقی مزبور حذف شود.

17- صفحۀ 85 بند اوّل و صفحۀ 87 بند سوّم: در بیان علّت روی آوردن مردمان نخستین به نقّاشی و مجسّمه سازی، از اعتقاد آنان به نیروهای جادویی نهفته در این آثار سخن گفته شده؛ در حالی که قدرت تلقین، امروزه نیز امری پذیرفته شده در میان مردمان و دانشمندان است. از این رو اگر به جای اعتقاد به نیروهای جادویی، اثر انگیزه دهی و روحیه بخشی ذکر شود، کافی خواهد بود.

18- صفحۀ 90 : در بند اوّل، آغاز رواج نمایش آیینی تعزیه در ایران، دوران صفویّه ذکر شده است؛ ولی باید توجّه داشت که دوران صفویّه آغاز فراگیری تعزیه در ایران بوده و آغاز رواج این رسم به دوران آل بویه باز می گردد.

19- صفحۀ 97 : اینکه "هر چه به گذشته برگردیم، درک متون تاریخی دشوارتر خواهد بود"، یک قاعدۀ کلّی نیست و در همۀ زمانها، هم متون ساده و هم متون متکلّف داشته ایم که لازم است این استثنا ذکر شود.

20- صفحۀ 100 : سطر آخر ستون نخست، "اجتماعی" به گونۀ "اجتماع" آمده است. اصلاح گردد.

21- صفحۀ 101 - الف : در قسمت یک توضیح، در بیت 5 قصیدۀ انوری، "گشته" به صورت "گذشته" آمده است. اصلاح گردد.

22- صفحۀ 101 - ب : در بند آخر تصریح گردد که منظور از وضع اجتماعی ایران، وضع اجتماعی قرن هشتم ایران است.

23- صفحۀ 102 : در ستون دوّم سطر چهارم از حکایت اوّل عبید زاکانی، "بگفت" به صورت "به گفت" آمده است. اصلاح گردد.

24- صفحۀ 119 - الف : بیت المُقَدَّس نام قدیم بابل در میان اعراب بوده و صورت اصلی این نام که برای قدس شریف به کار می رود بیت المَقدِس می باشد که صورت پیشین در برابر آن، یک غلط مصطلح است که بر اثر تصحیف عارض شده است. اگر نیازی به تأکید بر صورت اصلی نیز احساس نشود، حدّاقل از گذاشتن تشدید بر روی این نام خودداری گردد.

25- صفحۀ 119 - ب : مسلمان، مسیحی، بودایی، زردشتی و هندو، اسامی پیروان آیین و آیین اسلام، آیین مسیح، آیین بودا، آیین زردشت و آیین برهما، اسامی مکاتب مورد اعتقاد آنان هستند. "هندویی" ترکیب نامتجانسی است که به عنوان اسم آیین نباید به کار رود. لفظ هندو هرچند به رسایی برهما یا برهمنی برای این منظور نیست، لیکن از هندویی صحیحتر است.

26- صفحۀ 130 : در نمودار بالای صفحه در بیان علل و انگیزه های خاطره نویسی، موردی هم تحت عنوان "علایق قومی و گروهی" ذکر شده؛ در حالیکه در قسمت توضیحات کتاب در همان صفحه، هیچ توضیحی راجع به ان ارائه نشده است.

27- یک توضیح صفحۀ 133 : عبارت "پیش از آن" در دو جملۀ پیاپی تکرار و به علّت مشخّص نبودن مرجع ضمیر، موجب کژتابی شده است.

28- صفحۀ 139 : در ستون اوّل عبارت "مزد افرادی" به صورت سر هم و بدون فاصله درج شده است.

29- صفحۀ 146 : در ستون اوّل جمله ای به صورت ".... بیش از اهمّیت آنها برای بررسی تاریخ دوره های جدید تاریخ بشر است" درج شده است که واژۀ تاریخ نخست در این جمله اضافی است.

30- صفحۀ 157 : در ستون دوّم به جای عبارت "می باید" عبارت "می بایست" درج شده است که مربوط به زمان گذشته است.

31- صفحۀ 165 : در انتهای ستون اوّل، بعد از واژۀ "نیست" در آخر جملۀ نخست، نقطه از قلم افتاده است.

32- صفحۀ 166 : نام انیشتین که در زبان اصلی "Einstein" نوشته می شود، در فارسی با املای اینشتین صحیح است.

33 - صفحۀ 168 : مسألۀ افزایش جمعیّت و انحطاط اخلاقی طوری پشت سر هم نوشته شده اند که به نظر می رسد لازم و ملزوم همدیگرند.

***

با سپاس فراوان: امید شمس آذر

دبیر تاریخ مدرسۀ غیردولتی دانش و اندیشۀ سلماس



امید شمس آذر
۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در یکی از مجلّات جوانان مربوط به سال 77 از قول یکی از خانمهای کارشناس ثبت احوال میخوندم: «به 60 - 50 سال بعد فکر میکنم که بچّه ها مادربزرگ هایی به نامهای ندا، الناز و هاله دارند؛ مادربزرگهایی بدون کرسی، بدون چارقد و شاید حتّی بدون قصّه!». الآن 20 سال از اون موقع گذشته و نداها و النازها و هاله های سرزمین ما که دیگه 40 - 30 سالشون شده، هنوز مادر نشده ن که بخوان 40 - 30 سال بعد از اون مادربزرگ بشن. اگه هم صاحب نوه شدن، شاید اصلاً -زبونم لال- خودشون دیگه در این دنیا نباشن که بخوان مادربزرگ کسی باشن.

جوانها رو که حال سازان کشورن، میگن آینده سازان کشور تا فعلاً سرشونو بندازن پایین و -دور از حضور- کاه و یونجه شونو بخورن، وقتی آینده رسید، همینا میشن پیران! خب، الآن هم که پیرها روی کارن! پس هیچّی به هیچّی! برای اشتغال میگن باید متأهّل باشین، برای تأهّل میگن باید شاغل باشین! کمبود نیروی کار رو هم که به جای به کار گیری جوانان با افزایش سنّ بازنشستگی جبران میکنن! زمانی که بسترها برای تولید نسل فراهم بود، گفتن: فرند کمتر زندگی بهتر، الآن که از اساس پدر و مادری وجود ندارن که بخوان بچّه دار بشن، از ضرورت افزایش جمعیّت میگن که اونم باز همه نمیگن!! خیلی وقته که به خواست سازمان تجارت جهانی (WTO) و با همکاری دوستان داخلی، دچار طلسم عجیبی شدیم که توی یه دور باطل هی میچرخیم و میچرخیم و به جایی نمیرسیم. هنوز هم باور نداریم سر کاریم؟؟

بچّه های ما بچّه های مؤمن، متعهّد، با تقوا، سرزنده، فعّال، پویا، پر نشاط، امیدوار، انقلابی، میهن دوست، مسئولیت پذیر، فداکار، آرمان خواه، اندیشه ورز، خستگی ناپذیر، دارای روحیۀ جوان، دانشمند، مبتکر، خلّاق، شجاع، خطر پذیر، دلسوز، نجیب، مهربان، پر تحمّل، صبور، با استقامت و قانعی اند. اونها از خیر کرسی و چارقد و حتّی قصّه گذشته ن، اونا فقط مادر میخوان، مادر. دریابیمشون؛ چرا که اگه مادر نداشته باشن، بزرگ نمیشن اصلاً به دنیا نمیان!!!


امید شمس آذر
۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفتیم که حکیم فردوسی به عنوان یک مسلمان خرد گرا، هیچ گاه در مقام تبیین جهان بینی ایرانی، دچار گرایش های خرافی زرتشتی نشده است و فی المثل در مورد شخصیت و زندگی کیومرث، آن تصویری را که در متون پهلوی وجود دارد، در شاهنامه -و به قول خودش "نامور نامه"- ارائه نمی دهد. در ادامه باید به این نکته نیز توجّه داشت که: تقسیم بندی تاریخ جهان به 12 هزارۀ پیش گفته، جزء همین عناصر جهان بینی زرتشتی است و باز از این رو جایگاهی در شاهنامه ندارد و تقسیم بندی تاریخ سنّتی ایران بر مبنای شاهنامه، متفاوت از آن چیزی است که پیشتر شرح داده شد. شاهنامه را معمولاً به سه بخش اساطیری، حماسی و تاریخی تقسیم می کنند. (مرحوم دکتر منوچهر مرتضوی قائل به یک بخش چهارم هم بود که عبارت باشد از داستانهای فرعی که لابلای داستانهای اصلی در سراسر شاهنامه گنجانده شده است). این سه بخش به ترتیب با دوره های تاریخ شناختی پیش از تاریخ، آغاز تاریخ و تاریخی مطابقت دارند و شرحش پیش از این در بخش پایانی مقاله ای با عنوان بحثی دربارۀ ادیان و اساطیر از نظر گذشت. البتّه نامگذاری این دوره ها به این شکل صحیح نبوده و ایراد فراوانی بر آن وارد است، ولی در اینجا قصد ما بررسی خود آنهاست و نه نامگذاری شان.

دورۀ -اصطلاحاً- اساطیری با آغاز فرمانروایی کیومرث که مقارن آدم(ع) در نزد ایرانیان است شروع می شود و تا قیام کاوۀ آهنگر و پایان کار ضحّاکیان ادامه می یابد. دورۀ -اصطلاحاً- حماسی با قیام کاوه و روی کار آمدن فریدون آغاز و با مرگ رستم که مقارن با برگشتن ورق حکومت کیانیان از اتّکای به پهلوانان به اتّکای به سیاستمداران است پایان می گیرد. بعد از آن نیز دورۀ -اصطلاحاً- تاریخی آغاز شده و تا "پایان خوش شاهنامه" که برافتادن حکومت ساسانی و ورود اسلام به ایران است تداوم دارد. همۀ این حوادث چهارگانه (شروع تمدّن ایرانی، تثبیت و گسترش تمدّن ایرانی، جهانی شدن تمدّن ایرانی و اسلامی شدن تمدّن ایرانی) نقاط عطف مهم در تاریخ ایرانند و فاصلۀ هرکدام از آنها از یکدیگر نیز بنا به اصل جامعه شناختی و فلسفی "تکامل"، رفته رفته کمتر باید باشد و طول هر دوره نسبت به دورۀ قبلی کوتاهتر. امّا آیا این امر نیز طبیعی و تابع دیگر قوانین خلقت است یا موردی قراردادی از سوی آدمیان است؟ در حال حاضر نمی توانیم در این مورد با قطعیت اظهار نظر کنیم؛ ولی از قرار معلوم تقسیمات تاریخ ایران بر پایۀ شاهنامۀ فردوسی، ما را بر آن می دارد که قضیۀ مزبور را انسانی و قراردادی ندانیم.

در بین ریاضیدانان عدد گنگی تحت عنوان عدد فی(ϕ) تقریباً برابر 1.618 و به تبع آن نسبتی موسوم به نسبت طلایی یا نسبت الهی مشهور است که عبارت از 1 به 1.618 است. یونانیان باستان این نسبت را می شناختند و ایرانیان و مصریان باستان نیز در ساخت سازه های بزرگ خود آن را رعایت کرده اند. در قرن سیزدهم میلادی لئونارد فیبوناتچی ریاضیدان ایتالیایی، آن را به طور رسمی کشف کرده و بسط داد و تئوریزه نمود. دنباله ای از اعداد در ریاضیات وجود دارد که به نام دنبالۀ فیبوناتچی معروف است و آن بر اساس این الگو چیده می شود که هر عدد بعدی جمع بین دو عدد قبلی باشد؛ یعنی: ... ، 233 ، 144 ، 89 ، 55 ، 34 ، 21 ، 13 ، 8 ، 5 ، 3 ، 2 ، 1 ، 1 . در این دنباله هر چه پیشتر برویم، حاصل تقسیم عدد بعدی بر عدد قبلی به عدد فی نزدیک و نزدیکتر می شود و البتّه مقدار آن از حاصل جمع 1 با 5√ تقسیم بر 2 نیز به دست می آید. این نسبت، نسبتی است که در کلّ عالم خلقت برقرار بوده و از زادولد خرگوش ها تا تعداد زنبورهای نر و ماده در یک کندو، الگوی رشد شاخه های درختان، مارپیچ های تخمهای گل آفتابگردان و دانه های مخروط کاج، مختصات بدن انسان و تعداد استخوانهای آن، مسیر حرکت گردبادها و منظومه ها و بسیاری موارد دیگر، همه و همه تابعی از این نسبت مقدّس است. حال ببینیم آیا این نسبت به عرصۀ تاریخ هم قابل بسط است؟

پایان شاهنامه با مرگ یزدگرد سوّم آخرین شاه ساسانی و فتح ایران به دست اعراب مسلمان در سال 20 هجری (641 میلادی) رقم می خورد. ابتدای آن نیز اگر برابر با هبوط آدم(ع) و شروع تمدّن بنی آدم بر زمین بگیریمش 5597 پیش از میلاد -به روایت منابع مربوط به تاریخ پیامبران- است؛ یعنی یک دورۀ 6238 ساله که البتّه اگر طول سالهای رسالت پیامبران الهی (علیهم السّلام) را در نظر داشته باشیم، به عدد 6229 (تا سال 11 هجری) خواهیم رسید که برابر با تعداد آیه های قرآن -طبق روایت کوفی- است، بدین مفهوم که: حاصل رسالت تمام انبیای الهی در آخرین کتاب آسمانی خلاصه شده است. باری این دورۀ 6238 ساله را اگر ابتدا از وسط به دو نیمۀ مساوی تقسیم کنیم، به تاریخ 2478 پیش از میلاد می رسیم که از نظرگاه باستان شناختی، آغاز تقسیم و پخش آریاهای اوّلیه در سراسر منطقۀ غرب آسیا و از نظرگاه روایات، زمان زندگی ذوالقرنین (فریدون ایرانیان) است که گفته اند حدّ فاصل حضرت صالح و حضرت ابراهیم (علیهماالسّلام) می زیسته است. حال باید این دورۀ 3119 سالۀ به دست آمده را نیز با نسبت طلایی به دو نیمۀ نامساوی تقسیم کنیم تا ببینیم دورۀ سوّم از چه زمانی شروع می شود؟ با شگفتی می بینیم که حاصل، عبارت از دو دورۀ 1928 و 1191 ساله است که دورۀ اخیر عبارت از جمع مابین 220 سال دورۀ هخامنشی، 80 سال دورۀ آلکساندر مقدونی و جانشینانش، 474 سال دورۀ اشکانی و 417 سال دورۀ ساسانی بوده و آغازش به سال 550 پیش از میلاد یعنی زمان تأسیس سلسلۀ هخامنشی باز می گردد. همان زمانی که مورّخان امروزی نیز به عنوان آغاز دوران -اصطلاحاً- تاریخی ایران می شناسند. توضیح بیشتری ندارم، لذّتش را ببرید!


امید شمس آذر
۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نخستین فرمانروای ایران به روایت تاریخ سنّتی ایرانیان کیومرث بوده است که طبق گفتۀ شاهنامه: در غار زندگی می کند، پلنگینه می پوشد و سی سال مدّت فرمانروایی اوست. سیامک نیز پسر صلبی خود او محسوب می شود. امّا در متون دینی پهلوی، تصویر دیگری از او ارائه شده است که به کلّی با تصویر شاهنامه متفاوت است: کیومرث پس از آفریده شدن، سه هزار سال در مینو زندگی می کند و سپس به زمین می آید (قابل مقایسه با داستان آدم<ع> که چند ساعت در باغ اوّلیه مانده و سپس به زمین آمده) و پس از هزار سال که بر روی زمین به سر برده، هنگام مرگ، از عصارۀ تن او بوتۀ ریواسی می روید که تبدیل به زوج توأمان مشی و مشیانه می شود و از آنان نیز زوج دیگری به دنیا می آید و چند نسل این حالت تکرار می شود تا نهایتاً سیامک پا به عرصۀ وجود می گذارد... . در شاهنامۀ حکیم فردوسی -به عنوان یک مسلمان عقل گرا- خبری از این ماجراها نیست؛ امّا اگر قصد تحلیل داده های متون باستانی ایران را داشته باشیم، این "هزاره گرایی" موجود در تقسیم بندی تاریخ اهمّیت درخوری برای ما پیدا می کند. خانم دکتر ژاله آموزگار کتاب تاریخ اساطیری ایران را بر پایۀ 12 هزاره که به باور روحانیون ایران باستان مدّت زمان عمر جهان بوده، نگاشته است. 12 هزاره ای که 3 هزارۀ آن همان عالم مینوی نخستین بوده است. کتاب مذکور، تحلیل اسطوره شناختی روایات ایرانی است؛ ولی در مقام واکاوی لایه های تاریخی این روایات، باید دوباره خود تحلیل مزبور را نیز تحلیل کنیم.

در مورد ابتدا و انتهای این 12 هزار سال اسطوره ای و -به طبع- تقسیمات درونی آن، نظرات متعدّدی ارئه شده و نویسندۀ کتاب پیامبر آریایی گمانه زنی های گوناگون در این زمینه را در قالب جدولی به منظور مقایسه و تطبیق ارائه داده است. برای تشخیص نزدیکترین نظر به حقیقت از این میان، باید به دو نکتۀ کلّی توجّه داشت: 1- همۀ این هزاره ها دقیقاً هزار سال نبوده و ممکن است اندکی بیش و کم بوده باشند. 2- مبنای تقسیم بندی، حوادث و وقایع مهمّی است که در حکم نقاط عطف در تاریخ بوده اند. در این مورد خاص نیز تأمّل روی این مهم الزامی است که: آن موقعی که کیومرث به مدّت سه هزار سال در مینو به سر می برده، روی زمین چه می گذشته است؟ خاصّه اینکه به نقل از دساتیر، حکومتهای قبل از پیشدادیان آریایی نبوده و شامل بومیان ایران می شدند و از این رو در بازنگری تاریخ سنّتی ایران و هرچه بیشتر ایرانی سازی آن، از دور خارج شده اند؛ به ویژه سلسلۀ ماقبل پیشدادیان یعنی یازانیان که در منابع بعدی ایرانی از آنان با عنوان دیوان (=و در اصل دیویسنان) یاد شده است و دساتیر کیومرث را فرزند یازان عجم (=ایرانی) آخرین فرمانروای آن سلسله می داند که از قرار معلوم بعد از رسیدن به حکومت، به شیوه ای نرم، قدرت را در خاندان خود موروثی کرده و موجب تغییر سلسله شده است و این خود یکی دیگر از موارد شبیه سازی کوروش به کیومرث نزد ایرانیان است. دساتیر نیز از آنجا که در درجۀ اوّل یک منبع هندی است، از اعمال تغییرات ایرانیان مصون مانده و یاد و خاطره ای از سلسله های قبل از پیشدادیان را در خود نگه داشته است؛ با اینکه در روایت سنّتی ایرانی از تاریخ ایران، پیشدادیان و کیانیان و حتّی اشکانیان و ساسانیان، دیگر نه سلسله، که دوره اند و هرکدام دربرگیرندۀ چند سلسلۀ فراموش شده از قبیل ماد و هخامنشی و فرته کاره و پیش از آن. (شاید بتوان مدّعی شد: سخن از سلسله های چهارگانه قبل از پیشدادیان در دساتیر، به خاطر پر کردن 4 هزارۀ خالی در دورۀ 12 هزار ساله بوده، امّا به دلایل پیش گفته عکس آن صحیحتر است).

با توضیحات فوق و لحاظ کردن نکات گفته شده و با در نظر گرفتن وقایع مهمّ تاریخی، باستانشناختی، دیرینه شناختی و زمین شناختی ایران و منطقه در گذشته های دور، به نظر می رسد صحیحترین برداشت از این 12 هزاره، برداشتی است که پایان آن را مصادف با سال 1273 میلادی/ 654 هجری شمسی می داند که با دوران حملۀ مغول برابر است. یعنی این 12 هزاره تقریباً در 11700 سال پیش شروع شده و در 700 سال پیش پایان می یابند. در اینصورت به عنوان کلام اوّل در این باب می توان پیشنهاد کرد: اگر هزاره به هزاره عقب تر برویم، یک هزاره قبل از آن با اوایل دوران ساسانی برابر می شود، آغاز هزارۀ قبل از آن با آغاز دوران ماد، آغاز هزارۀ قبلی با آغاز رصد نیمروز، آغاز هزارۀ قبلی با آغاز نیمۀ دوّم پیشدادیان (حکومت فریدون)، آغاز هزارۀ قبلی با وقوع طوفان نوح(ع) و آغاز دوران تاریخی تمدّن سومر با سلسلۀ کیش (معادل ضحّاکیان در تاریخ ایران)، آغاز هزارۀ قبلی با اوج تمدّن هرمسی (هرمس معادل هوشنگ ایرانیان)، آغاز هزارۀ قبلی با هبوط آدم(ع) و زندگانی فرزندان او، آغاز هزارۀ قبلی با مقابلۀ سپینتمان (زرتشت مصلح) با پیروان زئوس (دیوپرستان)، آغاز هزارۀ قبلی با آغاز یکجانشینی دیوپرستان در ایران، آغاز هزارۀ قبلی با پایان آخرین عصر یخبندان و در نهایت آغاز نخستین هزاره نیز با آغاز سلسلۀ آبادیان و پادشاهی مِهاباد نخستین فرمانروای ایران.


امید شمس آذر
۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کلام حضرت امیر علیه السلام در مورد نحوه حسابرسی خداوند:

(و از او پرسیدند: خدا چگونه حساب مردم را مى رسد با بسیار بودن آنان؟ فرمود:) چنانکه روزى‌شان مى دهد با فراوان بودنشان. (پرسیدند: چگونه حسابشان را مى رسد و او را نمى بینند؟ فرمود:) چنانکه روزى‌شان مى دهد و او را نمى بینند.

فردی نزد حضرت می‌آید و متعجب می‌پرسد: خدا چگونه ریز و درشت اعمال انسان‌ها را دقیق حسابرسی می‌کند درحالی که تعداد آنها بسیار زیاد است. حضرت می‌فرماید: «همان گونه که روزیشان می‌دهد.» خداوند حساب ذرّه ذرّه آب و نانی که می‌خوریم و خورده‌ایم و خواهیم خورد را در لوح علم الهی خود دارد. خداوند به موریانه‌ای که در تاریکی مطلق کف اقیانوس در لابه‌لای سنگ‌های سیاه زندگی می‌کند، روزی می‌رساند و حساب و کتابش را هم دارد. انسان‌ها که اشرف مخلوقاتش هستند دیگر مسلّم است ... .

حضرت در ادامه بیان می‌دارد که خدا روزی بندگان را می‌دهد درحالی که کسی او را با چشم ظاهری نمی‌بیند، همان‌گونه هم حسابرسی اعمال را دقیق انجام می‌دهد باز هم درحالی که کسی او را به ظاهر نمی‌بیند.


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۲ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مسئلۀ آزادی حمل، خریدوفروش و استفاده از اسلحه در ایالات متحدۀ آمریکا، چند مدّتی است که به یک معضل جدّی بدل شده است. دولت آمریکا که بخش عمده ای از درآمد خود را از تولید سلاح و فروش آن به دیگران -حتّی به قیمت راه انداختن جنگهای خونین- تأمین می کند، به رغم مخالفت عموم مردم، صاحبنظران و حتّی مجلس این کشور، حاضر به تجدید نظر در قانون آزادی اسلحه نبوده و نهایت کاری که در تأمین امنیت شهروندانش حاضر به انجام آن است، مسلّح کردن بیش از پیش اقشار مردم در برابر همدیگر است! اینکه مثلاً به جای ممنوعیت حمل اسلحه برای دانش آموزان که بارها و بارها منجر به فجایع عجیب در سطح مدارس شده است، متقابلاً معلمان را توصیه به حمل سلاح کند؛ و البتّه از دولتی هم که ریاستش با تاجری باشد که در جواب کسانی که به وی گفتند: "همسر تو سابق بر این مدل مجلّات .... بوده است"، پاسخ می دهد: "او زیبایی بدن خود را نمایش می دهد. اگر بلدی تو هم نمایش بده"، چنین طرح و برنامه هایی بعید نیست! این اجتناب شدید دولت آمریکا از بازنگری در قانون آزادی سلاح را بیشتر ناشی از همان حسّ سودجویی برای کسب درآمد از راه تولید سلاح می دانند؛ ولی به نظر من این نیز در میان مدّت قابل اصلاح است و علّت و انگیزۀ اصلی جای دیگری است.

اساس تفکّر لیبرال دموکراسی آمریکا بر اومانیسم و تأکید روی خودکفایی انسان در همۀ شئون زندگی و بی نیازی اش از خدا و هرگونه عامل معنوی دیگر بنا شده است. بر مبنای این تفکر، اگر اسلحه در دست انسان به وفور وجود داشته باشد نیز، انسان خود شعور و عقل کافی برای سوءاستفاده نکردن از آن را دارا می باشد و نیازی به اعمال ممنوعیت در این باره وجود ندارد. این نظری است که بر روی کاغذ، خوشرنگ و زیبا می نماید، اما در عرصۀ عمل، نتیجه چیز دیگری از آب در می آید. چرا؟ چون انسان موجودی دو ساحتی است و در کنار عقل و فطرت خدادادی اش که او را به انجام کارهای نیک وا می دارد، یک هوای نفس و طبیعت انسانی هم دارد که چندان با وظیفه شناسی و پیمایش راه راست سازگاری ندارد و برای ایجاد تعادل بین آنها و جلوگیری از غلبۀ "نفسانیات طبیعی" بر "عقلانیات فطری"، آموزه های وحی لازم است که اطاعت از آنها نیز باید توسط قوانین مصوِبه از طرف حکومت نظارت شود. این در حالی است که تفکِر آمریکایی، به جای نفسانیات طبیعی و عقلانیات فطری، بر ترکیب نامتجانس "عقلانیات طبیعی" و نه حتی "نفسانیات فطری" تأکید می کند. با این توضیحات، اقدام به بازنگری در قانون آزادی سلاح، یعنی خودکشی تئوریک نظام آمریکا و این کار برای آن دولت -مادامی که به فکر خودکشی نیفتاده باشد- بعید است.


امید شمس آذر
۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هرکسی را که نمی دانید برای همکاری در زمینه های فرهنگی مناسب است یا نه، با این سه سؤال اساسی که پنج گزینه -سه صحیح و دو غلط- پیش روی خود دارند، مورد ارزیابی قرار دهید. بر اساس تعداد پاسخهای صحیح می توانید تشخیص دهید که برای همکاری مناسب است، یا باید بر رویش کار شود یا به کلّی به دور انداخته شود.


سؤالات:

1- کتاب دینی ما کدام است؟

2- کتاب ملّی ما کدام است؟

3- کتاب محلّی ما (سرزمین آذربایجان) کدام است؟


گزینه ها:

1- قرآن

2- اوستا

3- شاهنامه

4- دده قورقود

5- حیدر بابا.


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آقای شمخانی -که بنده قبولش دارم- در مورد ماهواره می گفت: «ماهواره چیز خوبی است؛ آشنایی با انواع نظرات و افکار و سلایق، انسان را حقیقت بین و روشن نگر بار می آورد». امّا این آشنایی با نظرات دیگران، زمانی سودمند است که با نظرات خود نیز آشنا باشیم. برای ملّتی که هنوز سرانۀ مطالعه اش چند دقیقه در روز بیشتر نیست، آشنایی با نظرات دیگران یعنی شستشوی مغزی. بعضی هم جاافتادن ماهواره در سطح جامعه را با جاافتادن تدریجی ضبط صوت و ویدئو مقایسه می کنند که اوایل انقلاب ممنوع بود، ولی بعداً پذیرفته شد؛ در حالی که ماهواره که دستگاه گیرندۀ برنامه های تلویزیونی های بیگانه و خارج از کنترل ماست، با دستگاههایی که برنامه های صوتی و تصویری آن را در قالبهایی مثل نوار کاست یا فیلم ویدئو یا C.D به اختیار خود دریافت می کنیم، متفاوت بوده و در اصل قبل از اینکه یک وسیله باشد، یک "رسانه" است و تنها با رسانه هایی مثل رادیو و تلویزیون قابل مقایسه است. مخالفت با نوار کاست و ویدئو و امحای آنها هم از اشتباهات فاحش اوایل انقلاب بوده است و اشتباه بودن آن، دلیل بر اشتباه بودن مخالفت حال حاضر با ماهواره نمی شود.

امّا در این مقال، بیشتر بر روی انواع شبکه های ماهواره ای می خواهم تمرکز کنم؛ معمولاً در نزد عموم مردم که برای دریافت برنامه های شبکه های بین المللی بیگانه، اقدام به تهیّه و نصب دستگاه ماهواره می کنند، این شبکه ها به دو گروه شبکه های اروپایی_آمریکایی و شبکه های ترکیه تقسیم می شوند. نیروهای انتظامی و حفاظتی کشور هم که عمدۀ مضرّات ماهواره را دو مسئلۀ "تضعیف بنیان خانواده" و "تحریک سیاسی" عنوان می کنند، بیشتر بر روی اروپا و آمریکا حسّاسیت دارند و به اندازۀ آن بر روی ترکیه حسّاس نیستند؛ آنهم با این استدلال که قباحت برنامه های ترکیه ای تنها در رقص و ساز و آواز و بزن و بکوب خلاصه می شود، ولی برنامه های اروپا و آمریکا -بطور خاص لس آنجلس نشینان- شامل جنبه های سیاسی نیز هست و مستقیماً با نظام جمهوری اسلامی ابراز عناد می کنند. امّا آیا واقع قضیه نیز همین است و فی المثل هیچ اثری از عناد با جمهوری اسلامی در برنامه های ترکیه وجود ندارد؟

بنده جایگاهی در سیستم انتظامی و حفاظتی کشور و نظری در خصوص برنامه های کلان آنجا ندارم؛ ولی از آنجا که یگانه تشکیلات بی عیب و نقص دیوانسالاری متعلّق به تشکیلات معصوم -علیه السّلام- است، با عقل ناچیز خود به نقد این دیدگاه می پردازم: سلطنت طلبان لس آنجلس نشین، خود بهتر از همه می دانند که دوران پادشاه و پادشاهی سرآمده و هیچ کشوری که -خاصّه با انقلاب مردم- رو به حکومت جمهوری آورده، دوباره به دوران استبداد سلطنتی باز نمی گردد. آنان فقط برای اینکه بازماندگان خاندان شاه چون شهبانو فرح و رضا ربع پهلوی(!) دچار مرگ رسانه ای نشوند، این خاله بازی های تشریفاتی را در آنجا راه انداخته و اداره می کنند. از این رو مواضع آنان نیز در دشمنی با جمهوری اسلامی، مواضعی صرفاً سلبی بوده و موضع سلبی راه به جایی نمی برد. آنان اگر حکومت امروز ایران را نفی می کنند، جایگزینی برای ارائه ندارند و در میان سماع موسیقی و دود سیگار و سکر مشروبات، در یاوه گویی های خود سرگردانند. این در حالی است که ترکیه -همسایۀ زیرک ما- که سالهاست با تظاهر به اسلامگرایی و احترام به فرهنگ دینی مردمانش و جا انداختن خود به عنوان میراث دار امپراطوری عظیم عثمانی، در حال ارائۀ "نسخه و الگو" برای مردم ماست، از این رو نیز برخلاف لس آنجلس نشینان، مواضعش از نوع ایجابی بوده و برای مثلاً آیندۀ جمهوری اسلامی -چه در مقام حرف اعلام کند چه نکند- جایگزینی تدارک دیده که عبارت باشد از: سکولاریسم. آنهم با معرّفی خود به عنوان نمونه ای موفّق از یک نظام اینچنینی.

دربارۀ سکولاریسم و گزاره های خودمتناقض آن سخن بسیار است و فرصت دیگری می طلبد. فقط در این فرصت اگر بخواهیم بررسی کنیم، به این نکته توجّه داشته باشید که: انسان موجودی اجتماعی و اسلام نیز دینی ذاتاً سیاسی است و هر آنچه نامش حکومت اسلامی باشد، چه به لحاظ نفس حکومت بودنش و چه به لحاظ اسلامی بودنش ماهیّتی کاملاً سیاسی دارد و اگر هم با دخالت مردم در امور مربوط به خود مخالف باشد و بخواهد سر آنان را با دیانت گرم کند تا قاطی سیاستی که در تعریف غیراسلامی آنان برابر با خدعه و دروغ و نیرنگ و بی دینی و در یک کلمه ماکیاولیسم یا به زبان خودمان پدرسوختگی است، نشوند، همین که اجازۀ خواندن قرآن و برگزاری نماز جمعه و جماعت و آیین حجّ و جهاد و خمس و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و عزاداری امام حسین(ع) و یا حتّی برخی از این امور را به مردم بدهد، در میان مدّت گور خود را کنده است. ترکیۀ امروزی که به هیچوجه میراث دار امپراطوری عثمانی نیست، در دو راهی اسلامگرایی و ابراز حسن نیّت به غرب گرفتار است: از طرفی به عثمانی افتخار می کند و آثار فراوان هنری در خصوص آن خلق می کند، از طرفی در سریالی مثل "حریم سلطان" زنان حرمسرای عثمانی را که همگی حجاب که هیچ، نقاب هم داشتند، بی حجاب و گریبان گشاده نمایش می دهد! از طرفی شاهد رعایت سفت و سخت حجاب -مثلاً غیراجباری- در خیابانهای شهرهایش هستیم، از طرف دیگر شاهد صنعت گردشگری جنسی در سواحل دریاهایش! از طرفی به اسم مسلمان بودنش پس از نتیجه نگرفتن از سالها عجز و لابه و التماس ذلیلانه برای عضویّت در اتحادیّۀ اروپا، با حالتی مقتدرانه از آنجا روی بر می گرداند و از طرفی در اینجا با رژیم صهیونیستی دست دوستی می دهد!... .

این از دولتش؛ ولی در مورد مردمش نیز باید دانست که: اسلامیّت آنان یک نوع اسلامیّت عاریتی و برگرفته از بومیان رومی تبار آن سرزمین در قرون چهار و پنج هجری بوده. بومیانی که خود مسیحیانی بودند -آنهم آن مسیحیّت- که تازه مسلمان شده بودند! و آنان هم که به دست اینان به اسلام مشرّف شدند، پیش از اسلام نه اهل کتاب که شمنی بودند! حاصلش می شود همین که امروز می بینیم: یک نوع افکار التقاطی سطحی و بچّه گانه که نمونه اش را در سریال "کلید اسرار" -که متأسّفانه چند سالی از سیمای جمهوری اسلامی هم پخش شد- شاهد بودیم؛ داستانهایی که به بینندۀ خود چنین القاء می کنند که انگار قیامت و حساب و کتاب و بهشت و دوزخی در کار نیست و خبری هم از ابتلا و امتحان یا حکمت و مصلحت خداوندی وجود ندارد و خدا -نعوذبالله- دستگاهی است که هرکس کار خوبی در این دنیا انجام داد، بلافاصله دکمه اش را بزند و پاداش خود را دریافت کند و متقابلاً هرکس کار بدی هم انجام داد، به همان شکل و شیوه مجازات ببیند!... . تشیّع آنجا نیز عمدتاً بر پایۀ اندیشۀ منحط "علی الّلهی" است که از اساس اصول و فروع دینشان با ما شیعیان متفاوت است، ولی برخی علمای اسلامی در دورۀ معاصر فقط به خاطر حفظ وحدت اسلامی، آنان را با تسامح شیعه قلمداد کرده اند. هر از گاهی هم به موازات شاعران و نویسندگان روشنفکری که گرایش به اسلام در آثارشان محسوس است، این خوانندۀ مرد سه زنه از محمّد(ص) و علی(ع) می خواند و آن خوانندۀ زن سه شوهر عوض کرده از ابوالفضل(ع)! دانشمندان اسلامگرایشان نیز همواره با دادن آدرس های غلط، نهایتاً باعث وهن مذهب می شوند که نمونه های آن فراوان است.
به هرحال اختیار با خودتان است؛ اگر قرار است برای یکی از دو جهت مدارا بورزیم و برای آن یکی سخت بگیریم، ببینید کدامیک خطرناک تر است: آنان که به اسم ایران و ایرانیّت شمشیر را برای مبارزه با جمهوری اسلامی از رو بسته اند یا آنان که به اسم اسلام و اسلامیّت از پشت خنجر می زنند؟ آنان که با همۀ خباثت هایشان هم میهنان ما هستند و می توانیم دورادور کنترلشان کنیم یا آنان که با همۀ نجابت هایشان بیگانه هستند و نمی توانیم نظارتی بر رویشان داشته باشیم؟ آنانی که ضمن زیر پا گذاشتن شدید اخلاقیّات، با تحریک احساسات جنسی بنیان خانواده را متزلزل می کنند یا آنان که در کنار زیر پا گذاشتن نسبتاً خفیفتر اخلاقیّات، با تحریک احساسات قومی بنیان ملّت را ؟!


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

تأثیرپذیری سبک های هنری از شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعۀ عصر خود، از بدیهیّات است؛ امّا چه عاملی باعث می شود که گاه از یک وضعیت واحد اجتماعی، انواع سبک های متوازی در رشتۀ هنری بخصوصی پدیدار گردند؟ این وضعیت واحد را هگل "روح دوران" یا روح زمانه می نامد. خروجی های چندگانۀ هنری از وضعیت واحد اجتماعی، با انگارۀ روح دوران سازگار نمی نماید. به همین دلیل، برخی دیگر انگارۀ "روح های دوران" را پیش کشیده اند؛ امّا این گزاره نیز ناقض خویش است و با مفهوم "زمانه" که تنها در صورت برخورداری از روح واحد ماهیت می یابد، سازگار نیست. هر زمانه یا دورانی تنها می تواند دارای یک روح باشد و تعبیر ادبی دو [یا چند] روح در یک بدن دربارۀ آن، فاقد موضوعیت است. علّت متفاوت بودن طول دوره های تاریخ جوامع، تفاوت در تداوم حیات روحهای مسلّط بر آن دوره هاست که استخلاف و جابجایی آنها با یکدیگر نیز معمولاً در مقاطعی رخ می دهد که عوامل و حوادثی، موجب پیدایی موجی از اندیشه های جدید و گسیل شدن آنها به سطح حیات اجتماعی گردد. اندیشه هایی که تاریخ تولّد دارند، ولی تاریخ مرگ ندارند! و البتّه یکی از بارزترین مصادیق این "نقاط عطف" نیز که تقسیم بندی دورانهای تاریخی را موجب می شوند، همانا "ظهور ادیان" است. پس می توان قائل بود که سایر عواملی که به موازات روح حاکم بر زمانه، باعث جنب و جوش در سطح حیات اجتماعی می شوند، ذیل عوامل بیرونی و موقّتی قابل شناسایی اند. این عوامل را البتّه نمی توان کاذب نامید، زیرا هرچه باشد، برخاسته از لایه های اجتماعی جامعۀ خویش اند و اگرچه بر سرنوشت هنر از درون اثر نمی گذارند، امّا در ارزیابی اوضاع اجتماعی، در کنار هنر قابل بررسی اند؛ منتها در مقام بررسی خود هنر، آنطور که گفته شد جزء عوامل بیرونی و موقّتی شمرده می شوند.

در طول تاریخ، آثار هنری به دو گونه تحت تأثیر اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمانۀ خود قرار گرفته اند: یا مستقیماً به خواست و تشویق حکومتها و یا غیرمستقیم و تحت تأثیر روحیّات و خلق و خوی هنرمندان که به نوبۀ خود از اوضاع زمانه تأثیر گرفته اند. آثار پدید آمده به گونۀ اوّل که بیشتر با نام "هنر درباری" شناخته می شوند، با افول حکومتها دچار افول شده و از سکّه می افتند؛ امّا آثار پدید آمده به گونۀ دوّم به خاطر مستقل بودنشان تا مدّت ها بعد از تغییر اوضاع زمانۀ آفرینش خود نیز به حیات شان ادامه می دهند. با بررسی آثار هنری در دوره هایی از تاریخ ایران و جهان که برای تمدّن و فرهنگ مربوطه نقطۀ عطف محسوب می شوند و مشاهدۀ انفکاک اثرات کوتاه مدّت و بلندمدّت از همدیگر در این عرصه، ادّعای ما اثبات می شود.

با اینهمه، در تعریف هنر درباری یا -اعمّ از آن- هنر حکومتی در عرصۀ تمدّن و فرهنگ یک جامعه، باید به نوع آن حکومت نیز توجّه ویژه ای صورت گیرد. بی شک تأثیرات یک حکومت استعماری و بیگانه در این میان، با تأثیزات حکومت بومی و مردمی متفاوت خواهد بود. همچنین حکومت استبدادی یا روی کار آمده به وسیلۀ کودتا، تأثیرات متفاوتی را نسبت به حکومت دموکراتیک و مردمسالار رقم خواهد زد. نیز چنین است تأثیرات یک حکومت ضدّدینی یا غیردینی در مقایسه با یک حکومت دینی؛ چرا که هرچقدر نوع حکومت به خواست و پسند عموم مردم نزدیکتر باشد، تفاوت هنر حکومتی با هنر مردمی نیز کمتر خواهد بود. در این میان، حکومت جمهوری اسلامی ایران، حکومتی است بومی، دینی و مردمسالار که با انقلاب ملّت روی کار آمده است و احتمال هر سه ویژگی نامطلوب بیگانه بودن، ضدیّت یا ناهمگونی با فطرت الهی خلق و همچنین امکان شکل گیری استبداد را از خود دور نگهداشته است و این در حالی است که کانونهای عمدۀ ثروت و قدرت و تبلیغات (به قول قدما: زر و زور و تزویر) در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیشتر در اختیار مخالفان آن قرار داشته است تا موافقان. پس در تعریف هنر انقلاب اسلامی، باید مواظب باشیم جریان هنر انقلابی را -ولو موافق حکومت به معنای رایج کلمه هم باشد- و هنرمندان آن را جریانی به موازات جریان هنر مردمی تلقّی نکنیم. شک نیست که هنوز جریان هنری مقابل یا حدّاقل مغایر با اهداف و آرمانهای فرهنگی انقلاب -با گذشت نزدیک به چهل سال- به حیات خود در حوزه های مختلف سینما، داستان نویسی، شعر، موسیقی و... ادامه می دهد؛ امّا این جریان همیشه یک جریان اشرافی و غیرمردمی بوده و نمونه ای از جریان فرضی "مردمی و در عین حال غیر انقلابی" در هنر امروز ایران نمی توان سراغ یافت. (این امر نیازی به توضیح و اثبات هم ندارد و مردمی دانستن جریان اشرافی مزبور از طنزهای روزگار هم هست. عدّه ای با تأکید بر خاکساری و دردآشنایی مردم و خلاصه نمودن انقلابی گری در ایراد گرفتن و "غُر زدن" و سپس خلط اصل نظام مبتنی بر رابطۀ امّت و امامت با تشکیلات دیوانسالاری، در صدد پر کردن این خلأ برآمده اند؛ ولی همین امر در حکم مثال نقض آنان بر خویش است). آنچه گفته شد، حقیقتی انکارناپذیر است که با برنامه ریزی ها و مهندسی های معمول قابل تحقّق نبوده و در درجۀ اوّل یک حادثۀ بی اختیار و در عین حال فرخندۀ اجتماعی است و از این رو از افتخارات انقلاب اسلامی و ملّت ایران محسوب می شود. بنابراین آنانی که در مسیر منویّات اشرافیت و مافیای هنر در رسانه به دنبال قالب کردن خود در دلهای عامّۀ مردم اند، چاره ای جز تمکین -ولو ظاهری- به اصل نظام و انقلاب ندارند و گرفتن ژست اپوزیسیون و ظاهر شدن با "تز" منتقد و معترض -که فرسنگ ها با داشتن انتقادها و اعتراضهای "موردی" فاصله دارد- به جهت افزایش محبوبیت، اگرچه در همه جای دنیا جواب داده، در ایران امروز -خوشبختانه یا متأسّقانه- جواب نمی دهد و به قول حافظ:

«برو این دام بر مرغی دگر نه                                       که عنقا را بلند است آشیانه».


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به روایت تورات: سلسلۀ اوّل عدنی ها بودند که در عدن سلطنت کرده اند. مردمان خوب پاک ملایم بیگناه که نه بدی ظاهر را می شناسند و نه بدی باطن را. پیری و مرگ به آنها راه ندارد. سلسلۀ دوّم پاطیارشها بودند. از نسل ست پسر سوم آدم بوجود آمده، زمین را اشغال نمودند. سلسلۀ سوّم نواکنیدها بودند. مخصوصاً به صفت رحم ستوده شده اند. از خدا میترسند، دیگر با او به طور یگانگی صحبت نمی کنند و مثل سابق آدم و حوّا در آن خودسری مطلق مسلّح دورۀ ثانی زندگی نمی نمایند. از خدا میترسند. او را محترم می دانند و پرستش می کنند. او را از دور می بینند. خدا برای ایشان خیلی بزرگ است. سلسلۀ چهارم پسران نوح(ع) بودند. از سه نفر سرسلسله ای بوجود آمده اند که اسامی آنها بطبقات اعقابشان علاقه گرفت و آن سه نفر سام است و شام و یافث که فامیل آنها در کمال احترام زیست نمودند تا وقتیکه زمان تفرقۀ طوایف و ملل شروع شد. تمام روی زمین بیک زبان و یک لغت تکلّم میکردند. امّا اتّفاق افتاد که بطرف مشرق رفتند و در آنجا در مملکت "سینهار" صحرائی پیدا کردند و مسکن گزیدند. در اینجا شرح برج بابل را ذکر میکند و وجود طبقه و نژاد چهارم را خاتمه می دهد و از آنوقت به بعد جنس حالیۀ انسان در روی زمین سلطنت می کنند. (با تلخیص به نقل از کتاب "تاریخ ایرانیان" کونت دو گوبینو، ترجمۀ ابوتراب خواجه نوریان، 1326 ، تهران: چاپخانۀ شرکت مطبوعات)


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در کتاب ساگاس اسکاندیناوها آمده است: پسران بور چشم ها را بالا کردند و میدکارد عظیم را خلق نمودند. آنوقت آفتاب جنوب بسنگ ها تابیدن گرفت و علف سبز سطح زمین را پوشانید. آفتاب جنوب رفیق ماه با دست راست خود اسب های آسمانی را راندن گرفت. آفتاب نمیدانست جای خودش در کجا خواهد بود، ماه نمیدانست تکلیفش چیست، ستاره ها نمیدانستند در کجا برقرار خواهند شد. آنوقت مشاورین کبیر بر کرسی های خود جلوس نمودند. خدایان همایون فر در میان خود مجلس مشورت بیاراستند. برای شب و برای ماه نو اسم گذاردند، برای صبح اسم گذاردند، برای ظهر و سپیده دم و عصر اسم گذاردند تا اینکه بوقت و زمان حکمرانی نمایند. ارژیل از پادشاهان این سلسله بود. سلسلۀ دوّم آزها بودند. آنها در صحرای ایدا جمع شده، برای خود منازل و معابد عالی بنا می کنند. بزراعت زمین می پردازند، فلز ارن ذوب مینمایند (فلز مرکّبی است که جزو اعظمش مس است) و از آن نیزه و ادوات حیرت انگیز میسازند. در حیاط های قصر با کعبتین بازی می کنند، امّا آز و طمع را نمی شناسند. سلسلۀ سوّم یأجوج ها بودند. مردمان باریک بین باهوش عالمی بودند که از سنگ های کوه ها و اعماق زمین بیرون آمده، سطح آن را اشغال نمودند. سلسلۀ چهارم نیز یأجوج ها بودند. سه نفر اشخاص بزرگ نیکوکار خیّر از آنان یکروزی در ساحل دریای آسک وامبلا با هیکل انسانی پیدا شدند که حسّ و جان نداشتند، مثل اینکه سنگ باشند. اُدین بآنها جان داد، هونیر به آنها عقل داد و ادور بآنها خون داد و صورتشان را با رنگ حیات رنگ آمیزی نمود. سلسلۀ پنجم نژاد امروزی است. از دو هیولای بیحرکت بی حس بوجود آمده اند که خدایان یا شاید یأجوجان باریک بین عالم باهوش، اگر هم آنها را خلق نکرده باشند، امّا بایشان حرکت و هوش بخشیده اند. (با تلخیص به نقل از کتاب "تاریخ ایرانیان" کونت دو گوبینو، ترجمۀ ابوتراب خواجه نوریان، 1326 ، تهران: چاپخانۀ شرکت مطبوعات)


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر