خارج کوفه یکی اهل کتاب
با مسلمانزادهای شد همرکاب
گرم صحبت آمدند آن راه را
تا مسیر آن دو شد از هم جدا
دید یار مسلمش نز راه خود
بلکه باز از این یکی همراه شد
گفت: "تو کوفه نمیرفتی مگر؟
راه کوفه نیست این، هست آن دگر"
گفت: "میدانم دلت آشفته است
پس بدان پیغمبر ما گفته است:
چون دو کس باهم به راهی میروند
نزد هم دارای حقّی میشوند؛
خواستم حقّ تو گردانم تمام
با تو همراهی کنم یک_چند گام
بعد هم که میروم بر راه خود"
آن کتابی گفت با همراه خود:
"پس نبیتان هم چنین عزّت گرفت
دینتان از خُلق او قوّت گرفت"
بعد از آن هم دید یار او همان
حاکم وقت و اولوالامر زمان
آن علیّ بن ابیطالب (ع) شده
پس به دین حق دلش راغب شده
هم مسلمان گشت آن مرد اینچنین
هم ز یاران امیرالمؤمنین(ع).