حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۷۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

برخی شاعران، شعرهای خودشان را از بر می کنند و هنگام قرائت، از حفظ می خوانند و گاهی نیز با مرور آنها پیش خودشان، طبعشان را برای سرودن شعر جدید "تشهیز" می کنند. امّا برخی دیگر معتقدند این کار موجب می شود به مرور زمان، کلمات و تعبیرات خاص و محدودی در ذهنشان انباشته شود و پس از مدّتی روی اشعار جدیدشان تأثیر گذاشته و کم کم آنها را تکراری کند. دکتر رحیم کوشش (فرید سلماسی) مدرّس زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه ارومیّه از دستۀ دوّم است؛ هیچگاه اشعارش را حفظ نمی کند، به استثنای دو رباعی که در محافلی که کتاب و دفترهایش همراهش نیست، آنها را قرائت می کند.

اوّلی:

در هر دل خسته ای تو منزل داری

بر هر سر کو هزار مایل داری


پاکیّ و صفا و روشنی ذاتی توست

دریا دریا ستاره در دل داری.


و دوّمی:

زندگی می رود، مرد! منشین

غرق در ماتم و درد منشین


فصل گل کردن عاشقی هاست

گرم شو، گرم شو، سرد منشین.


امید شمس آذر
۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
موهوم می رویّ و به یادم می آوری
از روزگار عاشقی و دست بر سری
 
می گیرمت به ابر خیالم که ناگهان
مثل جرقّه از دل این ابر می پری
 
خاتون جاودان غزل های من! کجا؟!
یک آن بایست، آمده م این بار مشتری
 
بر ناز کهنۀ تو به هر قیمتی که بود
تو قلب آک بند مرا چند می خری؟
 
باور بکن که سردی و گرمی ندیده است
خام است عین فکر نگاهش به دیگری
 
باور نمی کند تو همانی که می کشی
صد مافیای دل به یکی بند روسری....

 ما از تمام آنچه که خرد است خردتر
امّا تو که میان کلانها کلانتری

از آبروی کوچۀ ما بگذر و بیا
یک شب به میهمانی دل های مرمری
 
قدری بپا که کوچه پر از دیو و اژدها ست
زیبای خفته در بغل حوری و پری ...!



 عکسهای نقاشیهای مینیاتوری استاد فرشچیان

امید شمس آذر
۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قوچی فراز گردن، با پشم های کم پشت

در کوه می خرامید همراه بآهویی نر

 

این دو ز عهد طفلی همراه و دوست بودند

باهم انیس و مونس، مانند دو برادر

 

خوشحال می دویدند تا روی تخته سنگی

این ایستاد و آن یک آمد کنار دیگر

 

وقت طلوع خورشید بود و سکوت کوهی

جلوه، شکوه، شوکت، هیبت، هوای خاور

 

حالی از این نه بهتر، روزی از این چه زیبا؟

دوری از این نه دلکش، گاهی از این چه خوشتر؟

 

ناگاه دستی از پشت یکبار و ناگهانی

بی رحم و بی کلامی در کف گرفته خنجر،

 

آمد به آن مکان و دید آن دو را و بعدش

این را بکشت و آن را کردش جدا تن از سر...

 

رفتی چه سان رجایی؟ ای باهنر کجایی؟

میعاد ما شفاعت فردا به روز محشر.


امید شمس آذر
۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

استاد شهریار در یک قطعه شعر مستزاد به زبان ترکی می فرماید:

ایتیمیز قورد اولالی بیزده قاییتدیق قویون اولدوق، ایتیله قول بویون اولدوق

ایت الیندن قاییدیب قوردادا بیر زاد بویون اولدوق، ایتیله قول بویون اولدوق

قوردوموز دیشلرینی هی قارا داشلاردا ایتیتدی، چوبانیندا ایشی بیتدی

سون سوخولدی سورویه بیر سورونی سؤکدی داغیتدی، اکیلیب ایت گئدیب ایتدی

بیزده باهدیق ایتیله قورد آراسیندا اویون اولدوق، ایتیله قول بویون اولدوق!

**

این شعر به روشنی حکایتگر وضعیّت اجتماعی و فرهنگی جامعۀ امروز ماست؛ فقط محض شفّافیت بیشتر از کیستی این ایت(سگ)، قورد(گرگ) و قویون(میش)، سرودۀ زیر را که با الهام از شعری به همین نام از استاد رضا شیخ زاده خلق شده، تقدیم حضور می نمایم:


قورد همان او بوز قورددی اولویار

ایت ده سگ زرددی پارس ائلیه ر!


قیدیمه ده کی قیدی دی مله نر

هردن قوردا، هردن ایته بله نر!


قورددی، ایتدی، قیدیمه دی، گؤزلدی!

انسان آمّا خلایقده مثلدی


حیوانلیقدان اینان بیر شئی چیخمیییب

انسانلیقدا هئچ بیر ائوی ییخمیییب


انسان اولاق، گؤزل اولاق، یاشییاق

آیری زادین داشین آتاق، بوشویاق.


امید شمس آذر
۰۲ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این دوبیتی را عید قربان یکی از سالهای اخیر برای دکتر سعید سلیمانپور نوشته و پیامک کردم:

ای شکوه روی گل از روی خندان شما!

چار چرخ بخت بادا تحت فرمان شما

چون سلیمان روزهای عمرتان کلّاً سعید

خاصه اینک هم مبارک باد قربان شما!


امید شمس آذر
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

آیا خدا

غیر از ستاره

چیز دیگر آفریده است ؟!

امید شمس آذر
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بچّه ها

    گرمای تابستان

            چه می خواهند

                            از کوچه ؟!


نقاشی های شگفت انگیز اثر استاد مرتضی کاتوزیان 2

امید شمس آذر
۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

یک مسیحی در حضور شاه دین

حضرت باقر(ع) امام پنجمین


گفت رو در روی او: "أنت بقر"

-معذرت!- یعنی تو هستی گاو نر


با کمال سادگی گفتا امام:

"باقرم من نه بقر" در یک کلام


او که از این بیشتر گستاخ بود

گفت: "شغل مادرت طبّاخ بود"


گفت: "خب! آن بود کسب و کار او

آشپز بود، این چه باشد عار او؟"


باز گفت: "آخر نه، بلکه غیر از آن

زشت بود و بی حیا و بد زبان"


گفت: "اگر اینها که گفتی راست بود

بگذرد از او خداوند ودود


پس اگر بود از عناد و دشمنی

بگذرد از تو که تهمت می زنی".


انقلابی در درونش شد پدید

رفت و آیین مسلمانی گزید.



امید شمس آذر
۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

صیّاد خسته ای به تب و تاب رفته است

صید حرام در خُم تیزاب رفته است


با سندباد تشنۀ طوفان خبر دهید

از آتشی که لانۀ سنجاب رفته است


یک راز سر به مُهر قرین شکفتن است

دیشب ولی به خانۀ ارباب رفته است...


: شاعر! وظیفۀ تو غزل گفتن است و بس!

بس حرفهای کُهنه در این باب رفته است ...


- پس من چه کار کردم؟! و با خنده ای ملیح

در بحر یک تفکّر کمیاب رفته است،


شاید سفیرِ وادیِ از خود گذشتن است

سنجاقکی که دیدنِ مرداب رفته است


با برق فتنه ای همگی گرگ می شویم

- ابر حلال زاده به مهتاب رفته است -


سرخابیان شهر در آوردگاه خون

شمشیر تلخ بر سر محراب رفته است


پاهای ما به رنج و غم عادت نکرده است

در لابلای لای و لجن خواب رفته است


فریادهایمان به بلندای قبل نیست

انگار نصف قامتشان آب رفته است

**

مثل همیشه واقعه وقتش گذشته است

دارو رسیده، حیف که سُهراب رفته است...



امید شمس آذر
۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بترسید از آن زن

                که

                از سوسک اصلاً نترسد!


امید شمس آذر
۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

 
با دلی حیران و سوزان می روم در بادیه
دل به دست و دست بر سر، سر یه فکر آتیه
 
یار و همدم نیست در این راه و مقصد ناپدید
هر طرف می بینم آن را نیست پیدا حاشیه
 
صبر بی صبر است از من می رود تا دوردست
چند مدّت بود در دستم به رسم عاریه
 
اعتراض اینک گشاید لب به رسم اعتراض
کـ: ای فلان! بر ما نگاهی نیست از آن ناحیه
 
خشم هم در خشم آمد، خستگی هم خسته شد
سرنوشتم شد غروب سرخ دشت ماریه
 
اینچنین ای خوب! خون ما بریزی مثل آب
لیک باز ای خوب می خواهی خودت از ما دیه
 
عهد کردی که تمام عهد ها را بشکنی
چون شود این عهد را هم بشکنی یک ثانیه؟
 
«دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟»
ورنه برخیزم نشینم گوشه ای یک زاویه
 
"شهسوار"ا! با که گویی چیست درد بی کسی؟
قصّه کوته کن که تنگ آید پس از این قافیه




امید شمس آذر
۲۱ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

به من گفتی که: قلب کوچکت جای غم ما نیست

ولی این قلب کوچک هم غمی دارد برای خود


رهایش می کنی، حرفی ندارد، او که تنها نیست

که آن بالا پناه محکمی دارد برای خود


ندانستی که اورنگ تو را نزدیک خود آورد ؟

چنان آصف که اسم اعظمی دارد برای خود


چه می بینی چنین خوارش؟ که بهر کشف مشهودات

به وقت مدّعا جام جمی دارد برای خود....


به هر حال ای دل! از این خردبینی ها مشو غمگین

بیا خر شو، خری هم عالمی دارد برای خود


امید شمس آذر
۰۴ تیر ۹۷ ، ۲۱:۳۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

ای بندۀ من، به سوی من بازبگرد

بخشیدن تو نیاورد بر من درد

 

من مهر فزاترین رحیمان هستم

هرگز نکنم تو را ز درگاهم طرد

امید شمس آذر
۲۸ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

ای خالق منظومۀ شمسیّ و زمین

بنمای مرا ز خیل اصحاب یمین

 

گر سرزد از این بنده گناهی، توببخش

به سرور هر دو کون، محمود امین (ص)

****

گر می خواهی قلب مرا پرخون کن

ور می خواهی دو دیده ام جیحون کن

 

اما بر حقّ احمد و آل عبا (ص)

زدنی علماًَ، دانش من افزون کن

****

ای خالق من، نیست خدایم جز تو

کس نشنود آوای دعایم جز تو

 

عجّل بظهور حجّتک(عج) یا مولای

من لی غیرک، کیست برایم جز تو ؟


امید شمس آذر
۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یا قاهر العدوِّ و یا والی الولی

یا مظهر العجائبِ یا مرتضی علی(ع)

 

دست دعا و چشم امیدم به سوی توست

ای شیرمرد صاحب شمشیر صیقلی

 

زوج بتول(س) و باب دو سبط پیمبری(ص)

مولی الموحّدین و مسلمان اوّلی

 

فاروق حقّ و باطل و صدّیق اکبری

یعسوب دین حقّی و سوزنده مشعلی

 

سردار غزوۀ احد و بدر و خیبری

فرمانده سریّۀ ذات السّلاسلی

 

غیر از خدا نبینی چیزیّ و زآن جهت

بر مؤمنان چو شهد و به کفّار حنظلی

 

دست خدای هر دو جهانی تو در جهان

گشته صفات ذات خدا در تو منجلی

 

اکمال دین به غیر ولای تو هست؟ نه!

اندر مثال نقطۀ بسم اللّهی؟ بلی!

 

با جوشنی که پشت ندارد کنی نبرد

تا این سخن بگردد بر هر کسی جلی:

 

کآن صف شکن که پشت به دشمن نداده است

تنها تویی که حیدری و شیر جنگلی....

 

مهرت بس است جملۀ آفاق را، وگر

باشد به وزن تکّه ای از حَبّ خردلی

 

گردد خموش آتش دوزخ به مهر تو

آن وقت کلّ همّ و غمٍّ سینجلی

 

نامم فدای جان تو ای «شهسوار» عشق

جانم فدای نام تو ای مرتضی علی(ع)


امید شمس آذر
۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ذرّه های باردار
زایش خورشید در راه است

امید شمس آذر
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ای سیبِ سرخِ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست ...

(ابوالفضل فاضل نظری)

 

سیب سرخی ز درختی افتاد

آن هم آسان، نه به سختی افتاد

 

داخل رود شد و چرخ زنان

شسته و پاک و جلا دیده از آن

 

شهر را عاشق خود کرد و گذشت

تا به سنگی زد و راهش برگشت

 

کج شد از آن سوی نهری از رود

باز هم رفت همانطور که بود

 

که کجا ایستد از راهش باز

قسمت آید به کدامین درِ باز

 

تا سرانجام به جالیز رسید

خویش در جمع هواداران دید

 

چه هوادار امینی بودند !

که همه سیب زمینی بودند

****


ای سیب بهشتی که ز دستم رفتی

رفتی رفتی، هرآنچه گفتی گفتی

 

امّا انصاف کن نیایی حالا

در جمع دو-سه سیبِ زمینی افتی


امید شمس آذر
۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قربانی غرور خدایان شدی

           سِرِس !

امید شمس آذر
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«دئدی مشدی ظریف حاجی ترامپا
بتر ایرانا شرقه گؤز تیکیبسن
ائدیبسن جسم برجاما نجاست
آقارداش! روح برجامی ....سن»
*

جواب وئردی ترامپ: آی مشدی! آخر

هاچان من سیزلریله قارداش ایدیم؟

اؤزومده افتخارلا آروادیمدا
اوجور ایشلرده چوخداندان باش ایدیم!
*

منم اول آهنین پنجه کی ایندی
چیخیب قیرخ دؤرت قات مخمل دالیندان
من آخر ووررام ایرانی اوزوندن
اگر وورموشدولار اوّل دالیندان
*

دئدی: آخر بنا وار بیر زمان پس
باشا چاتسین خصومت داستانی؟
نه اندازه ایکی لاری خوروز تک
چکخ بس بیر بیره خطّ و نشانی؟
*

دئدی: والّلاه بیز آز قالمیشدی بیر گون
گلخ سیزله مقام اعترافا
ولی گؤردوخ سیزی، ساندیخ اومود وار
هله بو سوسلوغا، بو اختلافا
*

سیزین اؤز رهبریز اوندا دئمیشدی
گؤزی بیزدن سو ایچمیر، حقّه بازیخ
سیز آمّا اصرار ائتدیز: یوخ جانیم! بیز
نجیبیخ، هوشلویوخ، مهمان نوازیخ!
*

منیم یوخ اعتمادیم، من یو سن دئ
بو حسن ظنّه کیمدیر لایق اولسون؟
امامیلا لجاجت ائیلینلر
نئجه من دوشمنیله صادق اولسون؟
*

ائله وضعه قالارسیز کی! دو گل گؤر
بئله گئدسز هله خوش گونلریزدی
چالارسان می؟ بودور شیطان اکبر
همیشه سازی "کج دار و مریز" دی
*

بهوش ای صاحب عقل و بصیرت!
هوای نفس، انسانی قیدیخلار
نه یین وار قیرتی قیرتی غارت ائیلر
دؤنر آخیردا دا آغزان تیریخلار!!
***

Image result for zarif & trump


امید شمس آذر
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بیا مهدی(عج)، شب ظلمت سحر کن
بیا این هجر بی پایان به در کن

بیا، چشمان ما در انتظار است
بیا، بر قلب های ما سفر کن

بیا، کفر و بداندیشی به راه است
به ایمان دهر را زیر و زبر کن

بیا، یکسر جهان خیره سر را
حوالت با دم تیغ دو سر کن

به درپیچ طومار ستم را
قلوب عاشقانت را خبر کن،

رخت پنهان هنوز این عشق تیز است
بیا و شعله اش را تیزتر کن

که تا آتش زند در خرمن ظلم
وز آن بنیان دنیایی دگر کن

که جنّات از قدم های تو آید
بیا، جنّت به صحرا و کمر کن....

گناه بی گناهی ما نداریم
به حال بی گناهان هم نظر کن

بیا ای "شهسوار" جادۀ نور
گذر بر خون دلان جان سپر کن

سری دارد دراز این قصّۀ شب
بیا از مابقی صرف نظر کن!


امید شمس آذر
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کاروانی رهسپار مکّه بود

در مدینه چند شب مکثی نمود


مرد تازه واردی در بینشان

دید شخصی را به چهر صالحان


که در اوج چابکی بسته کمر

گشته بر انجام خدمت مفتخر


تا که رؤیت کرد آن حال عجیب

با شگفتی زد سر آنان نهیب:


کیست این خدمتگزار سر به زیر

اینکه گستاخانه کردیدش اجیر؟


پاسخش گفتند: این مرد خدا

در مدینه آمده در جمع ما


کس تقاضایی از او ننموده است

بلکه خود مایل به خدمت بوده است.


گفت: معلوم است که نشناختید

کاینچنین خدمتگزارش ساختید


جمع گفتندش: مگر این شخص کیست؟

گوئیا انسان عالی رتبتی ست!


گفت: این دردانۀ ارباب دین

حجّت حقّ است، زین العابدین


نامش نامیّ اش علیّ بن الحسین (ع)

سیّد سجّاد، ابن الخیرتین.


جمعیت آشفته بر پا خاستند

حضرتش را بوسه بر پا خواستند


کـ: ـاین چه چه کاری بود آخر جان ما؟!

گر جسارت می شد از ما بر شما...؟!


لیک حضرت گفت: من عمداً خودم

با شماها رهسپار حج شدم


چون که گاهی آشنایان در سفر

محض پاس حرمت پیغامبر(ص)


در حقم بسیار عطوفت می کنند

جمله محرومم ز خدمت می کنند


من هم از آن ضیق تا گردم خلاص

مایلم اینگونه باشم ناشناس.


امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


آرم ارتش


ایران چه هراسی از انیران دارد؟

تا مالک اشتر فراوان دارد


این ارتش جمهوری اسلامی ما

پیوسته هزار پور دستان دارد



چرا رستم نه!؟

امید شمس آذر
۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

می نشینم روبروی پنجره

آب می نوشم ز جوی پنجره


رخت بر می بندم از این خاک پست

می روم در جستجوی پنجره


پنجره! آغوش خود را باز کن

تا دوم مشتاق سوی پنجره


یا به سان فاخته کو کو کنان

کو به کو آیم به کوی پنجره


در سرای دل ندیدم روزنی

دوستان! پس کوست کوی پنجره؟


کوی شادیّ و نشاط و شور و عشق

کوی صوت و های و هوی پنجره


خاطرات کودکی زنده شود

با نگاهی رو به سوی پنحره


خاطراتی از نم باران و از

رسم گنجشکی به روی پنجره


دفتر ایّام پاییزیّ غم

پر شده از گفتگوی پنجره


فصل تاریکیّ و حیرت شد دراز

مانده ام در آرزوی پنجره....


پنجره یعنی ظهور آفتاب

عطر و بوی اوست بوی پنجره


العجل ای آفتاب «شهسوار»

أسقنونی از سبوی پنجره


پنجره با خویش دارد غصّه ها

پس چرا بسته گلوی پنجره؟


امید شمس آذر
۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  تامسون

پرتقال آبستن،

گورخر هم

الاغ زندانی ست


امید شمس آذر
۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟


شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟


هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟


آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی، محرم اسرار کجاست؟


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست؟


بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست؟


عقل دیوانه شد؟ آن سلسلۀ مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟


ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست؟


حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟


http://ashwood.ir/wp-content/uploads/%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C-%D9%88-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%AF%D9%84-%D9%85%D8%B1%D8%BA-10.jpg

امید شمس آذر
۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
با عرض تبریک سال نو و آرزوی بهترین ها برای همۀ هموطنان.
نخستین شعر رسمی ام است که در 11 سالگی سروده ام.
به مناسبت هزارمین روز راه اندازی وبلاگ، در اینجا قرار می دهم.
 


به نام خداوند حقّ الغفور
خداوند ارض و سماوات و هور
 
خدایی که گیتی از او شد پدید
دد و آدمیّ و ملک آفرید
 
جز او کردگاری مدان ای عزیز
عمل جز به این کفر هست و ستیز
 
به احکام دین نبی(ص) گوش کن
ستیز و لجاجت فراموش کن
 
بفرمود آن نور نازآفرین
نکو نجم نورانی اندر زمین
 
که: گر خوابد عالم تمام حیات
از آن بهْ که جاهل گزارد صلات
 
تو نیز از نبی(ص) یاد گیر این سخن
دلت را به دریای دانش فکن
 
برو سوی دانش، مگو: چیست علم؟
که گیتی بمیرد اگر نیست علم
 
برو سوی دانش ز مهد تا لحد
که علم روی جهل خاک سردی نهد
 
ز دانش تو نامیّ و دانا بوی
ز علم و هنر بر توانا بوی
 
هنر خاک را کیمیا می کند
دل آدمی بی ریا می کند
 
دیانت هنر را مکمّل بود
به خانه یْ دلت شمع محفل بود.


امید شمس آذر
۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بچّه بودم
از تنهایی می ترسیدم
حالا نمی ترسم
وحشت می کنم
خدایا، پس کی بزرگ خواهم شد؟!

امید شمس آذر
۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خیال خال لیلی از سر مجنون نخواهد شد
« قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد»
 
نکاود تیشه قلب بیستون جز در کف فرهاد
اگر آرش نباشد تیر تا جیحون نخواهد شد
 
کبوتر های آزادی اگر بر بام ننشینند
عقاب قلعۀ بابک سوی گردون نخواهد شد
 
کبوتر ها بیایید و عقابان اوج برگیرید !
که این کوه آشیان زاغ و بوقلمون نخواهد شد
 
سر عفریت افراطی در آخر خرد خواهد شد
که چیزی جان به در از پتک افریدون نخواهد شد....
 
بدانکه «مهلتی بایست تا خون شیر شد» اینک
شده خون شیر و دیگرباره از نو خون نخواهد شد
 
فراموشیّ میثاق از حمیّت یا خلاف آن
اگر هر بار هم می شد، ولی اکنون نخواهد شد
 
به خامین خامگان گویید: ترک اوریای ماد
به صد تدبیر و افسون آذری یا هون نخواهد شد
 
اگر دیوانه اش خوانید یا فرزانه، خواهد خواند:
«مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد»


امید شمس آذر
۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
از وقتی پیش خودم کوچک شدم،
لوحۀ زندگی ام از عزّت نفس، مناعت طبع و چند نقطه خالی مانده است.
حالا به عالم و آدم فحش می دهم
و اینگونه
جاهای خالی را با کلمات نامناسب پر می کنم!

امید شمس آذر
۲۳ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

فارغ زغم فرّ و شکوه آمده ایم

از تنگی دوران به ستوه آمده ایم

 

گنجیم که از خرابه ها خاسته ایم

خورشیدیم و ز پشت کوه آمده ایم

****

از برگ درخت توت ما را روزی

ابریشم خوش قوارۀ به روزی

 

ما شمع قمارباز عالم سوزیم

پروانه! به ما پیله نکن، می سوزی

****

بر سینه ی مان علامتی خوش باشد

زآن گر برسد ملامتی، خوش باشد

 

بر ملک جهان نمی فروشیم این را

زیرا به جهان سلامتی خوش باشد

****

تا کی سر بقچه را عیان باید داشت؟

یا چشم به دست این و آن باید داشت؟

 

شکرانۀ روز وصل، شرح شب هجر

رازی ست که در سینه نهان باید داشت


امید شمس آذر
۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دلا! رامش نشاید آنکه نشناسد دلآرامش
برو صید کسی که رفته صد صیّاد در دامش
 
شکار شیر از دست و دل هرکس نمی آید
ولی مرد آن کسی باشد که سازد شیر را رامش
 
نشاید ایستاد و پشت سر را هم نباید دید
در این راهی که نه پیدا ست آغازش نه انجامش
 
شعاع جام جمشیدی بیفکن دل به دست آور
که من پیمودم این صحرا نه جمشید است و نه جامش
 
طلب کن از خدا عشقی مجازی تا رها گردی
از این عشقی که مادون مجازی می نهی نامش
 
به طبع ما رسید از عقل دوراندیش پیغامی
به حکم غیب آن سرکش ولی نشنید پیغامش
 
«خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین»
ولی هرگز نمی بازد که حافظ داد الهامش





امید شمس آذر
۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


کاش می دانستی

آن که واداشته ات دشمنی من بکنی

دشمن مشترک هردوی ماست


امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هوای ناب دل من دوباره بارانی ست 
بیا عزیز! دگر نوبت غزل خوانی ست 
  
بیا که جلب رضایت شده ست و چند شبی 
در این سراچۀ درویش عشق مهمانی ست 
  
خزان زردی و پژمردگی ست، برگ درخت 
به پیشواز بهاران به رقص عریانی ست 
  
نه، خواب نیست، ز حیرت درآی و باور کن 
که حیرت آنک اسیر مدار حیرانی ست 
  
گذشت آنکه پشیمان شدیم از عشرت 
زمان زمان پشیمانی از پشیمانی ست 
  
افق افق همه نور است و جلوۀ دیدار 
نفس نفس همه ابراز راز پنهانی ست 
  
کران کران همه در اختیار ماست دگر 
کلید فتح دل آسمان که نورانی ست.... 
  
خوشیم همجو شقایق که داغ بر دل ماست 
نه مثل شمع که داغش به روی پیشانی ست 
  
«جمال دولت محمود را به زلف ایاز»
نمی دهیم که جای سیاهی اینجا نیست



امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کاش می شد

لحظه ها را

قاب کرد

امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آن محتسبی که مست گیرد

اکنون قدحی به دست گیرد

 

از توبه قدح شکست و اینک

توبه ز قدح شکست گیرد

 

تا شعلۀ عشق نازنینی

در خرمن هر چه هست گیرد

 

آن کو سر زلف چون گشاید

عطّارْ مغازه بست گیرد

 

ور خیزد و سروِِِِِِِِِ قد فرازد

سرو چمنی نشست گیرد

 

تا بانگ برآورد به زنهار

آواز هزار پست گیرد

 

لب هم ز عتاب گر ببندد

شیرازۀ دل گسست گیرد

 

دریا و زمین و آسمان مست

ماهیّ و پرنده جست گیرد

 

شاد آید و مست "شهسوار" و

« جامی ز می الست گیرد »


امید شمس آذر
۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مزّه نپران که مزّه ات را دیدیم

بی مزّه تر از تو هیچ جا نشنیدیم


کوک از تو و ما فقط بدان سازشدیم

هر سازکه می زدی بدان رقصیدیم


تو پتکی و ما میخ، چه می کوبیدی!

توباد هوا و ما چه نیکو بیدیم!


در دست تو بود اختیار دل ما

ورنه به میانه ما چه کاره بیدیم ؟!


گشتیم چو -بی بخار!- آب از یخی ات

از پای به سر شُر شُر شُر باریدیم


دیگر ز چه رو کم نکنی رویت را؟

ما برِ تو هِر هِر هِر خندیدیم...!



امید شمس آذر
۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ساحت ورزش بلندمرتبه تر از آن است که من بخواهم در موردش قلمفرسایی کنم؛ امّا ورزش چیزی ست و بازی و لهو و لعب چیز دیگر. آیا شما فوتبال امروزی را که یک تجارت شناخته شده است، ورزش می دانید؟ واقعاً دانستن رده بندی های لیگ برتر و امتیازات باشگاهها در جام حذفی و میزان قراردادهای بازیکنان اثری روی تندرستی من دارد؟ آیا آدم ها با توپ بازی می کنند یا توپ آدم ها را به بازی گرفته است ؟؟.... .

دکتر رائفی پور می گفت: « به کسانی که سنگ استقلال یا پرسپولیس را به سینه می زنند بگویید: "اگر از فردا به فرض همۀ بازیکنان استقلال بروند پرسپولیس و همۀ بازیکنان پرسپولیس بروند استقلال، تو تیم مورد علاقه ات را عوض می کنی با همچنان طرفدار تیم قبلی باقی می مانی؟". اگر گفت: "عوض می کنم"، بگویید: "احمق! در طول این همه سال می دانی چقدر بدنۀ این دو تیم به طور کامل تعویض شده؟". اگر هم گفت: "همچنان طرفدار تیم قبلی باقی می مانم"، بگویید: "خاک بر سرت! پس تو عاشق رنگی". ».

مطابق دستور ایشان، این پرسش را از یکی از دوستان همکلاسی که از طرفداران پروپاقرص یکی از این دو تیم بود، پرسیدم. پاسخش گزینۀ دوم بود. تا آمدم خودم را آماده کنم که بگویم: "خاک بر سرت!"، گفت که: "آره! من عاشق رنگم" ! -کجای کاری دکتر؟!ـ .

امّا من سؤالم این است: « در یک انتخابات وقتی می گوییم ما طرفدار یک کاندیدایی هستیم، یعنی او را تبلیغ و به دیگران معرّفی می کنیم تا او هم ان شاءالله اگر رأی آورد،برای ما منشأ خدماتی بشود. همینطور طرفداری ما از هر مقوله ای معنی خودش را دارد. این وسط طرفداری ما از یک تیم فوتبال -که ملّی هم نیست- دقیقاً یعنی چی؟! ما برای آن تیم فوتبال قرار است چه کار بکنیم و آن تیم فوتبال قرار است برای ما چه کار بکند ؟؟ ».

باری، در دوران دانشجویی، از میان بچّه های دغدغه مند در جامعۀ اسلامی ما (به هر دو معنای کلمه) که تقریباً همه فوتبالی بودند، دو نفر بودند که تب فوتبالشان از استقلال و پرسپولیس رد شده و به بارسلونا و بایرن مونیخ رسیده بود و نتایج بازی های این دو تیم اروپایی را تعقیب می کردند. یکی دبیر کلّ سابق و دیگری دبیر کلّ فرااسبق و پدر معنوی تشکیلات. معلوم است که اینها بیشتر از بقیّه دغدغه داشته ند. یک شب که این تیم ها با هم دیدار داشتند و از قرار معلوم بارسا در آن فصل ۷ گل خورده بود و در آن بازی هم یک گل به خودش زد، دبیر محترم بایرنی ما -که در معیّتش بودیم- به بنده سفارش سرایش قطعه شعری در وصف این واقعۀ عظیم را داد تا به شمارۀ دبیر محترم  بارسایی ارسال کنیم و بدینوسیله این مصیبت عظمی را خدمت ایشان تسلیت عرض نماییم. ما هم تخلّف نکرده و با خوشرویی پدید آوردیم:

«یکی بر سر شاخ و بن می برید»

به روی تنش هفت سوراخ میخ

ز گل بر خودی کس چه داند کشید

چه ها بارسلونا ز بایرن مونیخ ؟

امید شمس آذر
۱۰ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
« فیض روح القدس ار باز مدد فرماید »
بازِ طبعم بکند باز پر و بازآید
 
باز با زاری و بیزاری از این بازی دهر
سر و دست و دل و جانبازی خود بنماید
 
سر بازار دغلباز به پرواز آید
چند چرخی بزند، عاقبتش فرماید،
 
 
کـ: "ـای خدای دو جهان، خالق هستی ز عدم!
ای که تنها به وجود تو خدایی شاید!
 
تو خودت گفتی بر شمس و ضحایش سوگند
و قمر چون ز پی شمس رهش پیماید
 
شمس پیغمبر حقّ(ص) است و علی(ع) هم قمرش
که پس از شمس جهان را به ضیاء آراید
 
همۀ نور وجود قمر از شمس بود
پیروی بعد غروبش ز قمر می باید
 
حال، ابر سیه -آیا- خلف خورشید است
که به بام خودش از نفی قمر افراید؟
 
نه! غلط گفتم، چون ابر سیه اهل سما ست
بل که خفّاش زمینی که از آنجا زاید
 
آنکه با شمس بود دشمن و اندر غاری
دور از او دست به رویش نهد و آساید
 
حال چون شب شود از غار بیاید بیرون
از صدای بد خود روی زمین آلاید
 
بکند جلوه و پرواز کند در اطراف
کـ: ـای جماعت! ره خورشید به من می پاید
 
همه باید بپذیرندم و ماهم خوانند
خود مه نیز - که از غصّه جگر می خاید-...
 
بعد از آن هم بشد آنچه بشد و دیگر از این،
بیش طاقت به دلم نیست و جان فرساید
 
حال خود گوی خدایا! که روا باشد این؟
که از این قصّه دو چشم همه خون پالاید؟"
 
چون که آن باز چمُش زآن سخنان گشت خمُش
بانگ آید ز سوی عقل و بدان افزاید،
 
که: "ایا طبع نسنجیده سخن! داد نزن!
تو چه دانی که خداوند چه ها بنماید؟!
 
شهسواری برسد صاحب دستور خروج
همۀ روی زمین را ز ستم پیراید
 
انتقامیّ و قیامی ست به پیش از پس آن
توخودت نیز در آن دست بداری شاید !"....


امید شمس آذر
۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهیّ و پر کرد زدوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی ست ز من بر من و باقی همه اوست

(ابوسعید ابوالخیر)

 

در ره جانان بنه جان و دل و جاه و مقام

تا رسد از سوی جانان بوی خلدت بر مشام

 

آن قدر از خویش بی خود شو که در خود غیر او

خویش و نفسیّ و منی را ننگری منهای نام

 

گر بخواهی شام هجرانت شود صبح وصال

خویش را خالص نما در طاعتش هر صبح و شام

 

آتش افکن بر علایق، آب شو از خالصی

باد را از سر رها کن، خاک شو در آن مقام

 

هر مکان و هر زمانی یاد کن آن را که اوست

لامکان و لایزال و لایموت و لاینام

 

صاف کن قلب چنان خارای خود را تا در او

منعکس گردد صفات ذات حق همچون رخام

 

تو ز لاهوتیّ و بالا، نی ز ناسوتیّ و پست

نفس والا را مکن آلودۀ لذّات خام

 

تا دوباره نایل آیی در مقام قرب حق

کم بکن اکل و نیام و بیش کن ذکر و صیام

 

« شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن»

تیغ برکش از نیام و شو مهیّا بر قیام....


امید شمس آذر
۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کی شود

    پوز سگ

       به دریا پاک ؟!


امید شمس آذر
۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر