حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

(نامه)

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ق.ظ

در اینکه مطابق کلام الله مجید، یهود اصلی ترین گروه معاند با اسلام اند، حرفی نیست؛ امّا باید توجّه داشت که دشمن شناسی و غافل نبودن از توطئۀ دشمن، منجر به بزرگ پنداری دشمن و میزان اثرگذاری اعمالش از آنچه که هست، نباید بشود. چرا که خود نیز نوعی فریب خوردگی و غفلت و کمک به اهداف دشمن است و از این رو در قرآن و سنّت اسلامی ما مذموم شمرده شده است. در سالهای اخیر، عدّه ای که به خاطر ضعف درونی خود، اساساً توان فکر کردن به مسئلۀ دشمن و توطئه های دشمن را نداشته اند، با مطرح کردن تئوری توهّمی "توهّم توطئه" از اساس در پی القاء عدم واقعیّت چیزی به نام دشمن و دشمنی بوده اند. اینان چنان القاء می کنند که گویا هرکس از دشمن و دشمنی هایش سخن بگوید، دچار پندار و توهّم شده است؛ غافل از آنکه با همان نگاه مادّی آنان نیز، واقعیّت داشتن چنین چیزی تصوّرپذیر است. یعنی: آیا در دنیای کنونی که دنیای منافع باشد، نمی توان قائل شد که منافع عدّه ای با یکدیگر در تضاد بوده و این امر منجر به دشمنی آنان شود؟ (حالا گذشته از انگیزه های اعتقادی و معنوی). پس دشمن وجود دارد و فعالیت هم می کند، امّا در حدّ و اندازۀ خود. نه کمتر و نه بیشتر! روی این حساب باید مواظب باشیم طبق برخی تحلیل ها، دنیا را دست یهود و شبکۀ صهیونیستی ندانیم. آنان دشمن امّت اسلام و بلکه همۀ انسانهای دیگر بوده و هستند، امّا چنین نیست که بعضاً عنوان شود: جریان "استعمار" آلت دست یهود است؛ بلکه در اصل، این یهود است که آلت دست استعمار است. رویکرد یهود "نژادپرستی" است که با تمسّک به ابزارهایی نظیر: نسل کشی، ترغیب به عدم تشکیل خانواده و تضعیف بنیان آن، تبلیغ بی فرزندی و تک فرزندی، ترویج همجنس بازی و در مواقع لزوم هم قتل عام مستقیم ملّت ها در پی برقراری اهداف خویش است؛ امّا هدف استعمار چیزی فراتر از این و تقویت نژادپرستی در میان گروههایی مثل یهود، تنها یکی از ابزارآلات آن است. استعمار در پی "تفرقه" و تجزیه و در نهایت تضعیف ملّت های جهان و تحکیم قدرت و سلطۀ خود از این طریق بر تمامی آنان است. از این رو بایسته است دشمن اصلی و فرعی را در این میان از هم بازشناخته و انرژی های خود برای صرف کردن علیه هرکدام از آنها را اولویّت بندی کنیم. انحصارطلبی و نژادپرستی یهودپسندانه و تجزیه طلبی و بیگانه گرایی استعمارپسندانه هردو، دو روی یک سکّه اند که در کشورهای هدف، هرکدام به آن دیگری دامن می زنند؛ منتها باید اصل و فرع را از هم تشخیص داد.

 

     دشمن اصلی و دشمن فرعی

چندی پیش مقاله ای دیدم با عنوان "صهیونیسم منشأ پیدایش پان ترکیسم". با توضیحات فوق، کاشف به عمل می آید که پان ترکیسم در اصل زادۀ استعمار است، مستقیم یا غیرمستقیم. آنچه که زادۀ صهیونیسم است، اندیشه ای است که کم و بیش در راستای اهداف نژادپرستانۀ یهود باشد و امنیّت فرهنگی آنان را تأمین کند. در میان رویکردهای انحرافی شکل گرفته در جهان اسلام، می بینیم که ناسیونالیسم ایرانی و پارسی تا حدّ زیادی داری چنین ویژگی هایی است و نقاط مشترک فراوانی با آرمانگرایی های یهودی دارد. مرکز ثقل اصلی آن نیز، تأکید بر دوران حکومت کوروش هخامنشی و اقدامات اوست؛ امّا چنانچه گفتیم این اندیشه که غیرمستقیم به تحریک احساسات قومیت ها و دلسردی و نهایتاً جدایی طلبی آنان دامن می زند، اهمّیت فرعی برای مقابله داشته و از اولویت های بلندمدّت است و اهمّیت اصلی از آنِ اندیشه ای است که گرایش های تفرقه جویانه را مستقیم و بی پرده مطرح می کند و مقابله با آن باید در کوتاه مدّت صورت بگیرد. وحدت ملّی و در عین حال تنوّع قومیتی هردو مطلوب، و از آنطرف تقرقۀ ملّی و در عین حال انحصارگرایی هر دو مذموم است؛ امّا ناگفته پیداست که در صورتی که موفّق به برقراری هر دو مطلوب به طور همزمان با یکدیگر نشدیم، از آن میان، وحدت -ولو به قیمت انحصار- نسبت به تنوّع مطلوب تر بوده و تفرقه -ولو منجر از تنوّع- نسبت به انحصار مذموم تر است. از این رو شایسته است به جای پی جویی ریشه های صهیونیستی پان ترکیسم، به توصیف و تحلیل حال حاضر و خطرات احتمالی آیندۀ آن بپردازیم و در این راه بیشتر از آنکه به دنبال دروغ ها و جعلیات آنان در عرصۀ تاریخ بگردیم، در پی پرداخت به تناقض گویی هایی که در حال حاضر در گفتارها و نوشتارهایشان دچار آن هستند، باشیم. آن وقت خواهیم دید که پان ترکیسم بر مبنای هیچ پایه و اساس عقیدتی و آرمانی مشخّصی بنا نشده و همۀ مواضع آن -حدّاقل تا جایی که در ایران شاهدش هستیم- از نوع منفی و سلبی بوده و موضع سلبی نیز -بر خلاف موضع مثبت و ایجابی- راه به جایی نمی برد و از پیش محکوم به فناست.

 

     تناقضات پان ترکیسم

پان ترکیست ها اکنون خود در یاوه سرایی های مهمل خویش گرفتارند و قادر به ارائۀ مانیفست روشن و مبیّن از مکتب و مرامی که دنبال می کنند، نیستند. برای همین همواره دچار پراکنده گویی بوده اند. پراکنده گویی هایی که گاه به طنز می ماند؛ از جمله:

     1- اینان، هم از شخصیت های ترک و نیمه ترک سده های پیش از اسلام آسیا و اروپا تمجید می کنند و هم از شخصیت های ترک و تاجیک آذربایجانی ایران و هم از شخصیت های آذربایجانی مسلمان معاصر. مثلاً از ملکه تومروس/تامراکیس با پیشوند "ننه" به عنوان شخصی که کوروش را نابود کرد، تجلیل می کنند و از افشین سردار ترک خلیفه معتصم عبّاسی به عنوان شخصی که به دوست خود بابک خرّمدین خیانت کرد، به بدی یاد می کنند. می پرسیم ملاک این تکریم و تقبیح ها چیست؟ اگر ملاک ترک بودن است، افشین ترک بود. پس چرا عنوان نمی کنید که او سردار زیرک خلیفه بود که با درایت و فراست خود در اندرونی تشکیلات بابک طغیانگر نفوذ کرد و او را دستگیر نموده و تحویل خلیفۀ مسلمین داد و مسلمانان را از شرّ او آسوده ساخت؟ آن هم خلیفه ای که ترک زاد بود و از مادری ترک به دنیا آمده بود! اگر ملاک آذربایجانی بودن است، امثال تومروس ملکۀ ماساژت ها یا آتیلا سردار هون ها که آذربایجانی نبودند! اگر ملاک ترک بودن و آذربایجانی بودن توأمان است، در مورد بابک کسی به جد نتوانسته ادّعا کند که وی ترک و ترک زاده بوده است. اگر ملاک اسلام است، چهره های پیش از اسلام و برخی از چهره های قرون اوّلیۀ اسلامی مسلمان نبودند! اگر هم ملاک انسانیت است، دربارۀ کوروش در هیچ منبعی اشاره نشده که وی یک جنایتکار بین المللی و دشمن بشریت بوده تا قاتلش برخلاف مقتضای طبیعی هر جنگ دیگری که یک سرش پیروزی و سر دیگرش شکست است، شایستۀ تمجید باشد! (گذشته از آنکه داستان رویارویی کوروش با ملکه تومروس در برخی منابع معتبر تکذیب نیز شده است). اینها همه گوشه هایی از سرگردانی های پان ترکیست ها و تناقض گویی های آشفته و پریشان آنان است که حکایت از عدم داشتن موضع ایجابی مشخّص برای آنان می کند. افول کردن فوری شعله های فرعی "پان آذریسم" و "پان تورانیسم" و بازگشت مجدّدشان به همان خاستگاه اصلی پان ترکیسم، نشانگر همین موضع سلبی است؛ یعنی: "پان آنتی ایرانیسم"! هرچه باشد، فقط ایران نباشد. این موضع اصلی آنان است که یک موضع سلبی است و موضع سلبی هم -چنانکه اشاره شد- راه به جایی نمی برد. برای همین در برابر آن، موضع گیری سلبی دیگر هم نهایتاً یک نوع جبهه بندی کاذب را به وجود می آورد. راه مقابله، تنها تقویت ایران و ایرانیت و در مواقع امکان ترویج تنوّع گرایی از نوع صحیح آن است؛ چرا که بعضاً از سوی برخی نهادهای فرهنگی عنوان می شود که: "مسائل قومیتی را به هیچ وجه مطرح نکنید". این سخن درستی نیست و به نوعی پاک کردن صورت مسئله به جای حلّ مسئله به شمار می رود. مسائل قومیتی فی نفسه جذّاب است و اگر ما به صورت صحیح آن مطرحشان نکنیم، لاجرم مخاطبانمان به سمت کسانی که به طور غلط و انحرافی مطرحشان می کنند، خواهند رفت. از سوی دیگر، درست نیست که وقتی آنان با طرح آن انحرافات، اقدام به شبهه افکنی در نزد افکار عمومی می کنند، ما از پاسخ گویی و شبهه زدایی طفره برویم:

«چو می بینی که نابینا و چاه است          اگر خاموش بنشینی گناه است».

     2- ایران آنان نیز نه ایران کوروش و داریوش، که همین ایران امروزی است. برای کسی که اهمّیتی به صحّت اظهارنظرهای تاریخی نمی دهد، گذشتۀ تاریخی ملل دیگر هم چندان مهم نخواهد بود. هدف اصلی او، ضربت زدن به همین وضعیت حال حاضر آن ملّت است؛ یعنی: جمهوری اسلامی ایران. اینگونه است که همانها که تا دیروز علیه حکومت پهلوی به دلیل [صرفاً] مواضع شوونیستی و انحصارگرایانه اش از جمله ممنوعیت چاپ کتابهای ترکی در کشور، ممنوعیت تکلّم به زبان ترکی در مدارس و مواردی از این دست انتقاد می کردند و چند صباحی از روی مصلحت و به اقتضای وقت، به قافلۀ انقلاب اسلامی مردم ایران پیوسته بودند تا در راه سرنگونی دشمن مشترک قدم بردارند، پس از تحقّق هدف اوّلیه و چند سال از برقراری حکومت اسلامی و به طور خاص نیز بعد از فروپاشی شوروی سابق که پایگاه فکری خود را از دست دادند، نقاب از چهره انداخته و دوباره با حفظ مواضع پان ترکیستی، از انقلاب روی برگردانده، ولی اینبار نه کمونیست که سلطنت طلب شده اند!! از بزرگترین طنزهای واقعی روزگار که بسیار زهرآلود نیز هست. از آنجهت که شوم ترین، بی معناترین و در عین حال مزوّرانه ترین همنشینی، همنشینی شاهدوستی و قومیت گرایی است. شاید "شغال" هم عنوان رسایی برای نامیدن این گروه نباشد.

     3- اگر تاکنون خودآگاهی ملّی در میان اقوام ما آنطور که باید شکل نگرفته است، غالباً عنوان می شود که به خاطر هویّت مذهبی جامعۀ ما بوده است؛ امّا اخیراً شاهد حرکتهایی در راستای تضعیف هویّت ملّی هستیم که با ماهیت مذهبی جامعه هم چندان سازگاری ندارد. از آن جمله:

  • اگر تا پیش از این عنوان می شد: "یئل یاتار، طوفان یاتار، یاتماز حسینین پرچمی"، اخیراً زمزمه می شود: "یئل یاتار، طوفان یاتار، یاتماز تراختور بایراغی". دست مریزاد! مقام امام حسین(ع) -العیاذبالله- تنزّل پیدا کرده و با تراکتور هم رتبه گردید؛ آن هم در سرزمین حسینی آذربایجان و شهر عاشورایی تبریز.
  • استاد سیّدمحمّدحسین شهریار در پاسخ شاعر شیرین سخن امّا نه چندان مذهبی هم دیار خود -سهند- در آن منظومۀ فاخر می سراید: "من علی(ع) اوغلویام، آزاده لرین مردی مرادی"؛ در چاپهای جدید نوشته اند: "من ائلین اوغلویام، آزاده لرین مردی مرادی". خوب است دیگر! نام حسین(ع) اگر تبدیل به تراکتور شود، نام علی(ع) نیز می شود ائل.
  • شاعر محلّی می سراید: "آمان آلله، بیر زمانه اولوبدی...". عاشّیق می خواند: "ای آقالار، بیر زمانه اولوبدی...". این الله زدایی نیز در راستای همان علی(ع) زدایی و حسین(ع) زدایی پیشین است. حتّی به ترانۀ محلّی نیز رحم نکرده و "سنی منه وئرسلر، آللها دا خوش گلیر" را به صورت "ائللره ده خوش گلیر" می خوانند. یعنی جایگزینی خدا با مردم که اگر به ابعاد عقیدتی و سیاسی هم سرایت کند، تبعاتش غیر قابل جبران است. اگر شاعر فقید معاصر قفقازی علی آقا واحد در دوران حکومت کمونیست ها سروده بود "طبیعتین ایشیدیر گونده مین گؤزل یارادیر"، قابل ملامت نبود؛ ولی اکنون انتساب آفرینش خداوندی به طبیعت، چیزی جز یک شیطنت حساب شده و هدفمند نیست. نظیر مقالاتی که در آن عناصر چهارگانۀ سنّتی خاک، آب، باد و آتش نه تشکیل دهندۀ جهان هستی که آفرینندۀ آن معرّفی می شوند.
  • ما شیری داشتیم که با ترس از نهیب بانگ توحید ملّت دیندارمان، شمشیر از دستش افتاد و پا به فرار گذاشت و خورشیدش نیز غروب کرد. ملّت ما به خوبی می داند که آنجا که شیر پا به فرار بگذارد، جایی برای زوزۀ گرگهای خاکستری باقی نمی ماند. آنجا که شمشیر بیفتد، جایی برای داس و چکّش باقی نمی ماند. آنجا که دیوار آهنین فرو بریزد، جایی برای تار تنیدن عنکبوت باقی نمی ماند. و آنجا که خورشید غروب کند، جایی برای ماه و ستاره باقی نمی ماند. ملّت ما فرزند ابراهیم(ع) است که فرمود: «أنا لا احبّ الآفلین» (من غروب کنندگان را دوست نمی دارم)، برای همین نام الله را پرچم خویش قرار داد. چه شده است که دوباره معبودهای دیگری در جولانند؟
4- خنیاگران محلّی از دیرباز می خوانده اند که: "آرپا چایی آشدی داشدی..........سئل سارانی گؤتدی قاشدی". از زمان شاعری به نام عبدالعلی آیرملو متخلّص به وفا، این آرپاچای که از شعبات سفیدرود در حوالی تکاب است، تبدبل به آراز/ارس شد و نام سارا با نام ارس گره خورد تا به حدّ کافی قابل بهره برداری قومیتی_سیاسی بگردد؛ درست مانند مسئلۀ زیست محیطی دریاچۀ ارومیه! حق هم دارند! وقتی در میان شخصیت های محبوب تاریخی می گردند، جز روح ملّی و غیرت ایرانی چیزی از آنها سراغ نمی یابند. آنوقت است که دست به دامن شخصیت های فولکلوریک می شوند که نسبت به تاریخی ها، آسانتر قابل تحریف اند. از خود آتروپات گرفته تا بابک خرّمدین، اسماعیل صفوی، عبّاس میرزا، ستّارخان و باقرخان، شیخ محمّد خیابانی و در عصر ما شهیدان باکری و امینی و بسیاری شخصیت های دیگر، گرایشات دیگری از آنان جز ایراندوستی و ایرانخواهی در یاد تاریخ نمانده است. آنوقت است که دست به چنین اقداماتی می زنند و با خلط ماجرای سارا با صمد بهرنگی -که در ارس غرق شد- چنین یاوه هایی می سرایند. عبدالعلی آیرملو همان کسی است که سروده بود: «رستم برود به دماوند با دیو سفید بجنگد، من هم از کوراوغلو برای چنلی بئل نگار بنگارم»! به لحاظ اطّلاعات خام، آیا رستم برود به دماوند یا بیاید به دماوند؟! چون رستم یلی است در سیستان و دماوند بر سر راه سیستان به آذربایجان قرار دارد و به آذربایجان هم نزدیکتر از سیستان است. پس قاعدتاً باید به دماوند بیاید، نه اینکه برود! به لحاظ تحلیل هم شاعر باید بتواند با قاطعیت به این سؤال پاسخ دهد که: آیا اگر -به فرض- روح کوراوغلو را احضار کنیم، راجع به رستم چنین نظری خواهد داشت؟
5- اینان تحت تأثیر اندیشه های امثال نیهال آتسیز در نفی دین و برجسته سازی قومیّت، ادّعا می کنند: من ابتدا خود باید باشم [یعنی به عنوان یک ترک] تا بخواهم دین هم داشته باشم! یا ادّعا می کنند: "تورکچولوق" ایدئولوژی ماست! که البته من نمی دانم منظور آنان از ایدئولوژی چیست؟ با اینحال، هروقت مسئلۀ قره باغ به میان می آید، یادشان می افتد که مسلمان هستند و داد سخن در می دهند که: ای مسلمانان جهان! سرزمین ما در اشغال کفّار است، متّحد شوید تا آزادش کنیم! مثال دیگری از این دست: هرگاه شاعری در اثر خود نام آلله را به کار می برد، میگویند "نگویید آلله، بگویید تانری". از آن طرف نام کوه "تنگری داغی" را که در جنوب مغولستان واقع و نام تانگری/تانری به معنی خدای مورد پرستش ترکان باستان از آنجا به نقاط دیگر منتشر شده است، "آلله داغی" می گویند!!
6- آنان از طرفی به خوشایند دولت باکو، در بین آذربایجانی های ایران القا می کنند که:آذربایجان پیش از قرارداد گلستان کشوری واحد بوده که بین دولت تزار روسیه و دولت قاجار ایران به دو نیم تقسیم شده و اکنون نیمۀ شمالی آن مستقل شده و نیمۀ جنوبی اش نیز باید مستقل شود!! در عین حال چند صباحی است از دولت "تورک"(؟!) قاجار صرفاً به خاطر همان "تورک" بودنشان تمجید می کنند و عملکردشان را مایۀ افتخار می شمارند!! بالاخره تکلیف ما با قاجارها چیست؟ آنان دشمنان خارجی و غاصبانی بودند که سرزمین ما را اشغال کردند یا "تورک" هایی بودند که باید بدانها افتخار کنیم؟! البتّه بر هر ذهن آگاهی روشن است که هیچکدام از این پیش فرض ها درست نبوده و حقیقت این است که قاجارها ترک زبانانی بودند که حکومت ایران را مدّتی در دست داشتند و در این بین در کنار اندک خدماتشان، خیانتهای بسیاری نیز کردند که یکی از دردناکترین آنها، همان انعقاد قراردادهای  شوم گلستان و ترکمانچای و از دست دادن سرزمینهای آران و شروان و ایروان و داغستان و گرجستان -و نه فقط سرزمینهای آذری نشین- بود. ولی چه می شود کرد؟! به هرحال می گویند. به قول آیت الله مصباح یزدی (ره): دروغ که استخوان ندارد در گلو گیر کند.

7- چیزی که آنان در مواضع خود بدان توجه ندارند و قربانیان مخاطب آنان هم از آن غافلند، تفکیک بین دو مفهوم "سرزمین" و "زبان" و به تبع آن مفاهیم "بوم و قوم"، "زبان محلّی و زبان قومی"، "زبان مادری و زبان معیار"، "ادبیات مکتوب و ادبیات فولکلور"، "شعر عروضی و شعر هجایی"، "تاریخ ادبیّات ترکی در آذربایجان و تاریخ ادبیّات ترکی آذربایجانی" و بار مفهومی "یاشاسین آذربایجان و یاشاسین تورک" است. مفاهیم اوّلی همگی مورد اقبال جامعه و مفاهیمی شناخته شده و مقبول هستند، در حالی که مفاهیم دوّمی مفاهیمی تازه وارد، ناشناخته، فاقد اقبال عمومی و گنگ و مبهم اند. برای اثبات این ادّعا همین کافی خواهد بود که ببینیم دستۀ دوّم برای جا افتادن، لاجرم از سوی مطرح کنندگانشان به جلد دستۀ اول در می آیند و به اسم آنان ترویج و تبلیغ می شوند.

در مقدّمۀ کتاب "نگاهی نوین به تاریخ دیرین ترکهای ایران" اثر نویسندۀ جوانی به نام محمّد رحمانی فر ادّعا شده است: تعیین سرحدّات دقیق سرزمین آذربایجان ناممکن است، چون ترکهای ایران در جاهای بسیاری پراکنده هستند!! آذریایجان یک سرزمین تاریخی است که سرحدّاتش هم کاملاً مشخّص است. برای شناخت حدود و ثغور آذربایجان در دوران باستان و دوران اسلامی می توانید رجوع کنید به دو مقاله با همین نام از دکتر عزیز طالعی مدرّس تاریخ دانشگاه ارومیه. اصلاً همۀ ایران ترک زبان باشند؛ این چه ربطی به آذربایجان دارد؟ مگر کشورهای ترک زبان بین خودشان تقسیمات کشوری ندارند و کلّاً از یک استان تشکیل شده اند؟ و مگر در آذربایجان شهرهای غیر ترک نشین نداریم که در کردستان یا عراق عجم شهرهای ترک نشین نداشته باشیم؟ اگر مهاباد و سردشت و بوکان و پیرانشهر و اشنویه جزء سرزمین کردستان اند، آنوقت بیجار و قروه و همدان و قزوین هم جزء آذربایجان اند. دو مفهوم "قومیت" و "سرزمین" را باید از هم مجزّا بدانید. اگر در راه تورکچولوق می کوشید، دم از آذربایجان نزنید و اگر مطلوبتان زبان "قومی" است، زبان مادری یا محلّی را فراموش کنید. این نوع تورکچولوق نه تورکچولوق، که در اصل تولکولوق است!

8- همان نویسنده در جای دیگری افاضه فرموده اند: کثرت آتشکده ها در سرزمین آذربایجان ربطی به دین زرتشتی ندارد! این در حالی ست که استاد بزرگ آنها جناب زهتابی، به قرینۀ محکم و استوار تولّد حضرت زرتشت در آذربایجان، کتاب اوستا را در اصل ترکی می داند که بعداً به زبان معروف به اوستایی ترجمه شده است!! حتّی کسی مثل محمّدامین رسول زاده نیز وقتی مورد پرسش قرار گرفت که: از چه رو برای سرزمین سابق آلبانیای قفقاز نام جمهوری آذربایجان برگزیده است؟ پاسخ داد: به سبب وجود آتشکده های فراوان در این دیار! و وقتی در ادامه پرسیدند: پس چه عجب که نام "آذرستان" بر آن برنگزیدید؟ با خنده ای تمسخرآمیز از کنار قضیه رد شد. و مهمتر از همه در ادبیّات فولکلور منطقه، بارها از سرزمین آذربایجان تحت عنوان "اودلار دیاری/اودلار یوردی" یاد شده است. اینان نه راه پس می توانند داشته باشند و نه راه پیش و به اصطلاح ترکی: نه آتا بولورلر، نه اوتا بولورلر. از این رو می خواهند اصالت ایرانی و مزدیسنی آذربایجان را که جایگاه مهمترین آتشکدۀ دورۀ ساسانی نیز بوده است، برای خود حفظ کنند، در عین حال دست به تحریف آن بزنند. نام آذربایجان که پیش از اسلام آتورپاتکان نامیده می شد و حکومتی به این عنوان در این دیار در سراسر دوره های سلوکی و اشکانی و اوایل دورۀ ساسانی برقرار بود، از نام آتورپات/آتروپات به معنای نگهبان آتش گرفته شده و از نظرگاه تاریخی، قدمت کاملاً مشخّصی یعنی از 323 پ.م به این طرف دارد. اینان در عین اینکه دل از قدمت تاریخی فرهنگ و تمدّن این دیار نمی توانند بکنند، باز مایلند املای آذربایجان را طور دیگری بنویسند و معنایش را چیز دیگری عنوان کنند؛ فقط اشکال کارشان در اینجاست که از تعیین تاریخ دقیق برای وجه تسمیه های ادّعایی شان عاجزند!! مسئلۀ مهمتر اینکه: مردم اسپانیا قرنها قبل از ظهور اسلام، خدا را می شناختند، ولی مسجد نام عبادتگاه مخصوص مسلمانان است. همانطور که بقایای مسجد اموی اسپانیا را نمی توانیم به دین مسیحیت نسبت دهیم، بقایای هیچ آتشکده ای در هیچ جای دنیا را هم. نمی توانیم به دینی غیر از زرتشت نسبت دهیم.

9- طبق ادّعای این جنابان: مردمان بومی ایران قبل از آریاها، همگی ترک بودند و تمدّنهای آنان همچون هوری، سومری، ایلام، کاسی، کاسپی، کادوسی، گوتی، لولوبی، میتان، اورارتو، مانّا، ماد و حتّی اشکانی همگی باید ذیل تاریخ اقوام ترک بررسی شود. از طرف دیگر می گویند -و راست هم می گویند- که: زبان ترکی در مقایسه با زبانی مثل فارسی، به علّت ویژگی های ساختاری خود، در طول تاریخ کمتر دستخوش تغییر و تحوّل قرار گرفته و کتیبه های متعلّق به 5000 سال پیش اقوام ترک ساکن آسیای مرکزی یا به عبارت دیگر ترکستان، امروزه برای ما قابل فهم و سختی اش تنها به اندازۀ سختی نوشته های فارسی 1000 سال پیش است. سؤال اینجاست که: اگر اقوام بومی ایران در حدود 3000 سال پیش همگی ترک بودند، پس چرا زبان آن دسته از اقوام ترک که حدود 5000 سال پیش در آسیای مرکزی می زیستند، به ترکی امروز ما شبیه تر است؟ آیا قاعدتاً نباید وضعیت برعکس باشد؟ یعنی زبان ترکی در 5000 سال پیش شبیه به همین زبان کنونی ما بوده، سپس از این حالت فاصله گرفته و بعدها در نیمه راه پشیمان شده و دوباره برگشته است؟! حالا دلایلشان بر ترک بودن اقوام باستانی ایران و منطقه نیز این است که بر اساس کتیبه های یافته شده از آن اقوام، زبان آنان از نوع "پیوندی" بوده است؛ منتها پیوندی نه از نوعی که صرفاً مبتنی بر افزوده شدن پسوندها به انتهای کلمات و ساخته شدن ترکیبهای جدید باشد، بلکه پیوندی از نوعی که علاوه بر پسوندها، پیشوندها نیز در ساخت ترکیبات نقش ایفا کنند. به عبارت دیگر: نه از نوعی که عمده ترین نمونه اش در حال حاضر در منطقۀ ما زبان ترکی است، بلکه از نوعی که شامل زبان فارسی هم می شود. یعنی هیچ ایرادی ندارد که با همان روشها و استدلالات، این اقوام را ایرانی و آریایی هم بدانیم. پس چاره برای پوشاندن این حقیقت چه بود؟! باید فوری دست به کار می شدند... .

دکتر حسین محمّدزادۀ صدیق و به قول خودش دوزگون(معادل ترکی صدیق)، چند سال پیش، از فرط راستگویی بیانیّه ای را از پیش خود جعل و به اسم سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متّحد (یونسکو) منتشر کرد که طیّ آن یونسکو اعلام می دارد: "ترکی دوّمین زبان باقاعدۀ دنیا و متقابلاً فارسی سی و سوّمین لهجۀ زبان عربی ست"!! تا مدّتهای مدیدی، این بیانیّه به صورت زنجیره ای در همۀ شهرهای آذربایجان ایران دست به دست می گردید. امّا چرا دوّمین؟ من می گویم ترکی اوّلین زبان باقاعدۀ دنیاست. منتها این تعبیر سی و سوّمین لهجۀ عربی (عین جعل نام خلیج فارس) از کجا آمد؟ تحقیر زبان فارسی در حدّ لهجه به کنار، مگر فارسی از زبانهای هندواروپایی و عربی از زبانهای سامی نیست؟ این چه ارتباط نامتوازنی است که بین اینها برقرار شده است؟ درست است که زبان کنونی فارسی که زبان دوّم عالم اسلام است، از زبان عربی ودیعه های بسیاری گرفته است، ولی ریشه اش عربی نبوده و بلکه با عربی ریشۀ مشترک نزدیک نیز ندارد. فارسی از سری زبانهای پیوندی و عربی به همراه عبری از سری زبانهای تصریفی است... . جمعی از دانشجویان حقیقت طلب به موضوع شک کرده و به یونسکو نامه نوشتند تا صحّت و سقم این خبر را از آنجا جویا شوند. یونسکو در پاسخ آنان، جوابیّه ای صادر کرد که: "برای ما همۀ زبانهای بشری محترم هستند و در راه حفظ همۀ آنها می کوشیم و امکان ندارد چنین نظراتی اظهار کرده باشیم"؛ و البتّه این پاسخ هیچگاه انعکاس نیافت.

10- این دسته برخلاف ادّعای همیشگی خود که سنگ زبان مادری/زبان محلّی را به سینه می زنند، در عمل به دنبال ترویج و توسعۀ "زبان نامادری" هستند! زبان مادری شامل گویش ها و لهجه های محلّی اعمّ از ناحیه، شهر و حتّی روستا و محلّه نیز می شود. در این تعبیر، همۀ اینها -فارغ از تقسیم بندی علمی شان- زبان خوانده می شوند. زبان معیار در این مقام جایگاهی ندارد؛ بلکه هدف، حفظ زبان ها و گویش ها و لهجه های محلّی و لغات و ترکیبات و ادبیّات آنهاست که پشت هرکدام، تاریخی نهفته است که چشم انتظار ما برای بازگشایی است. در حالیکه در زبان معیار، این بحث ها مطرح نیست و هدف نهایی "یکدست سازی زبانی" است؛ یعنی درست همان چیزی که اینان با تمسّک به آن، دست به تضعیف زبان ملّی می زنند و این خود یکی دیگر از عجایب روزگار است!! وقتی یکدست سازی محکوم باشد، همیشه و همه جا محکوم خواهد بود. چه در سطح بین المللی، چه در سطح ملّی و چه در سطح محلّی. اگر تضعیف زبانهای ملّی به اسم همسانی بین المللی مذموم است و همچنین اگر تضعیف زبانهای قومی و محلّی به اسم زبان ملّی مذموم است، پس دقیقاً به همان علّت تضعیف زبانها و گویش ها و لهجه های محلّی به اسم زبان معیار هم مذموم است. گذشته از آن، مسئلۀ مهمتر این است که: اساساً ملاک و معیار این "معیار" چیست؟! هیچ زبانی بدون تبادل با زبانهای دیگر، هویّت خالص و مستقلّی از خود ندارد و سره نویسی و سره گویی خارج از حدّ متعارف در مورد هر زبانی ناممکن و بی معناست؛ تنها می توانیم و لازم نیز هست که از نظر دستوری، درست نوشتن و درست گفتن را در دستور کارمان قرار دهیم. حسّاسیت آن گروه ظاهراً بر روی ترکی گفتن و ترکی نوشتن است -ولو در سرزمین خودشان معمول نباشد-، ولی باطن قضیه چیز دیگری است که خیلی هم احتیاج به باریک بینی و موشکافی ندارد:

  • وقتی شاعر یا نویسنده ای در اثر خود کلمۀ محلّی "عکیز" را به کار می برد، می گویند: نگو "عکیز"، بلکه بگو "شکیل" یا "رسیم". می توانم بپرسم چرا؟! "عکس، شکل و رسم" هر سه کلماتی عربی هستند. استفادۀ هرکدام از آنها به جای دیگری، چه توفیری به حال زبان ترکی خواهد داشت؟ این سماجت الّا به این خاطر است که چون فارسی زبانان نیز در حال حاضر کلمۀ "عکس" را به کار می برند، ما هم باید مرزمان را با آنان پررنگ تر کنیم و بر اختلافهایمان هرچه بیشتر تأکید نماییم و درصورت امکان از خودمان اختلاف بتراشیم -استغفرالله- ؟ وگرنه خود فارسی زبانان نیز در دورۀ قاجار، عکس را "فرتور" (صورت تغییریافتۀ پرترۀ اروپایی) می نامیدند.
  • یا وقتی کسی می گوید: "ماشین"، توصیه اش می کنند که دهانش را کج کرده و بگوید "ماکینا" -آنهم برخلاف لهجۀ عموم همزبانانش- تا به هرحال واریانت این واژۀ به کار برده اش که اصالتاً هم فرانسوی است و در صورت اوّلیه اش "میشین" تلفّظ می شود، تا نهایت ممکن از واریانت به کار رونده توسّط فارسی زبانان دور باشد. مگر نه این است که ما با فارس ها دشمنیم و لازم است این دشمنی را به هر نحوی شده بروز دهیم؟!! در اینگونه مواقع، دیگر صحبت از ترکی حرف زدن یا نزدن و یا حتّی برعکس فارسی حرف نزدن یا زدن نیست. صحبت از شبیه نبودن حرف زدن به فارس ها است.

مثالهای دیگر برای پی بردن به عمق این جنون:

  • می گویند: نگو "دایرة المعارف" که معادل عربی "دانشنامه" در فارسی ولی کمابیش در میان فارسی زبانان نیز رایج است، بلکه بگو "انسکلوپدیا" که یک واژۀ اروپایی است!
  • یا می گویند: نگو "پنجره"، بگو "آتیشکا" که یک واژۀ روسی است!
  • و از همه مفتضح تر، می گویبند نگویید "آقا" که از واژه های ترکی دخیل در فارسی است، بگویید "بیگ" که از واژه های فارسی دخیل در ترکی است. یعنی برای اینکه فارسی حرف نزنید، فارسی حرف بزنید و برای اینکه ترکی حرف بزنید، ترکی حرف نزنید!!!

 

گدایی هویّت

این وطن فروشان بی غیرت، از داشته های ایران خود می برند و کاسۀ "گدایی هویّت" دولتهای همسایه را پر می کنند. جمهوری آذربایجان کشوری کاملاً و جمهوری ترکیه نیز نسبتاً تازه تأسیس است که البتّه بدش نمی آید رهبری کلّ ترک زبانان جهان را در دست بگیرد. امّا هر دو برای تعریف هویّت ملّی جدید خود نیازمند کمک دوستان ایرانی همزبان خود هستند، چرا که خود با یکدیگر بیشتر از 11 کیلومتر مرز مشترک ندارند! در چنین شرایطی، باید توجّه داشت که مظاهر ایرانی تمدّن بومی آنان قابل پاکسازی نیست، ولی قابل تحریف هست. از این روست که با کمک عوامل نفوذی خود در ایران، دست به چنین تحریفاتی می زنند. از قبیل: "اوغوز" نامیدن نوروز(!)، یا "یئددی سین" (هفت تایشان) نامیدن هفت سین(!) و نظریّات شگفت آور علمی! دیگری از این دست که مسلّماٌ ارائه دهندگانشان نیز که به آسانی حرف خود را به کرسی نشانده و به تولید انبوه! می رسانند، محقّقان مستقلّ حقیقت طلب نیستند. برادران تنی همان کسانی که دوست دارند نام حسین(ع) را به صورت "حصین" بنویسند. آنان در کشور خود که به دلیل اهمّیت ندادن به فرهنگ بومی، در طول صد سال سه بار دچار تغییر خط شده است، هرچه بخواهند می توانند از اینگونه اراجیف برای خودشان ببافند و خوش باشند؛ امّا ریشه های تمام این مظاهر در آذربایجان ایران است و بدون در نظر گرفتن آن نمی توانند ماهیت شان را به صورت تحریف شده بازتعریف کنند. از این رو در تحلیل هایی مسخره آمیز که متأسّفانه شدیداً از سوی کانونهای قدرت خارجی و بعضاً وابستگان داخلی شان حمایت نیز می شوند، دست به تغییر رسم الخطّ شناخته شدۀ اسامی خاصّی چون "آذربایجان"، "ایران"، "نوروز"، "عاشیق"و... می زنند. کسی نیست بگوید: اگر آذربایجان به جای "ذ" با "ز" باید نوشته شود، پس چرا Z موجود در اسامی خاصّ ایرانی دیگری چون زاب، زریر و از همه مهمتر زرتشت که به گونۀ زردهشت و زرادشت هم نوشته شده، هیچگاه در عربی با "ذ" نوشته نشده است؟ جز این است که Z موجود در نام اذربایجان در ابتدای امر "z" نبوده و "th" بوده است؟ یا اگر نوشتن عاشیق با الف به صورت آشیق صحیحتر است و نه با عین که همان تلفّظ محلّی عاشق باشد، کدامیک از دو حالت زیر برای این موضوع متصوّر است که ما از آن بیخبریم؟، 1- آیا مکتب عاشیقی به شکل کنونی و با همین نام -و نه گام یا اوزان- به دورانهای پیش از اسلام بر می گردد؟! 2- یا ما هنوز مسلمان نشده ایم؟! هر دو قضیه منتفی است: مکتب عاشیقی به شکل امروزی و با نام کنونی اش مال دورانهای پس از اسلام است، ما هم همگی قرنهاست که اسلام آورده و مسلمانیم و در راه اسلام مجاهدت ها کرده و به آن افتخار می کنیم. حالا اگر شما نخواهید افتخار کنید، خود دانید. اینها همه در حالی است که امری کاملاً شناخته شده در تاریخ ایران است که مظاهر فرهنگی پیش از اسلام را برای در امان ماندنش، رنگ و لعابی اسلامی داده اند تا بتواند مشروعیّت بیابد. صحبت از اسامی مجهول عربی هم نیست، صحبت از مصدر "عشق" است که محبوبیّت و فراگیری نامش نیاز به توضیح ندارد.

 

 

همراهی ناآگاهانۀ مسئولان
متأسّفانه مسئولان فرهنگی کشور اعمّ از مسئولان مستقیم دستگاههای دولتی مانند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگ عمومی یا مسئولان غیر مستقیم سایر دستگاهها مانند روحانیّت و بخش های مرتبط در نیروهای مسلّح، عمق خطر را در این باره درک نکرده اند و با ندانم کاری های خود، گاه و بیگاه آب در آسیاب دشمن ریخته اند. آنان به دلیل کمبود مطالعه در حیطۀ تاریخ و ادبیّات ملّی و محلّی، توجیهات بیگانه گرایان برای ادامۀ فعالیت های ایذایی شان را باور کرده و به آنان مجوّز می دهند. توجیهاتی از قبیل: پاسداشت زبان و ادبیّات بومی، ایجاد قطب رقابت در مقابل سلطنت طلبان، کسب اطّلاعات و یا سنجش میزان حسّاسیت نسبت به مسائل قومیتی در جامعه و... که با اندک اطّلاعات و آگاهی، بهانه بودن آنها روشن شده و پی برده می شود که شیّادان مزبور تا چه میزان به دنبال نفوذ در دل مسئولان و بازیچه قرار دادن آنان هستند. مسئولان محترم اگر آشنای عرصۀ زبان و ادبیّات بومی باشند، به راحتی می توانند جواب این شیّادان را بدهند که: "آری! ما نیز دلمان برای زبان و ادبیّات بومی خودمان می سوزد، ولی آنچه که شما ترویج می دهید، زبان و ادبیّات بومی ما نیست، بلکه کالایی تقلّبی و وارداتی یا -بهتر بگویم- قاچاقی است". یا اگر از میان انحصارگرایی و تفرقه گرایی خطر اصلی را تشخیص داده و بد و بدتر را از میان بازشناسند، به اسم دفع افسد به فاسد، مجوّز اظهار وجود به تفرقه گرایان نمی دهند. حسّاسیت سنجی نیز دروغ همیشگی رهروان باطل در جوامع است که به اسم آن در عمل به "حسّاسیت زدایی" و از بین بردن قبح انواع کژروی ها در جامعه می پردازند و مسئولان باید در این مورد نیز آگاه و هوشیار باشند و گول آنان را نخورند. چند نمونه از فریب خوردگی های اخیر مسئولان در این زمینه:
1- شب شعری از طرف بسیج هنرمندان در ایّام دهۀ فجر برپا شده که اطّلاعیه داده اند اشعار فقط باید به دو زبان ترکی و کردی باشد، با این بهانه که می خواهیم اعلان کنیم عشایر طرفدار انقلاب هستند! با این ترتیب عدّه ای از شاعران کردزبان نیز در حضور اکثریّت همشهریان ترک زبان خود شعرهایی به زبان کردی خوانده و عجیب اینکه به زبان کردی هم سلام و احوالپرسی کردند که بقیّه متوجّه حرفهایشان نشدند! آیا اگر به فرض اینکه شاعر مزبور ترکی بلد نیست و یا به هر دلیلی نمی خواهد صحبت کند، نمی تواند به زبان مشترک که همان فارسی باشد، منظورش را برساند؟ حذف زبان مشترک بین اقوام از یک برنامۀ هنری، در نهایت به نفع انقلاب است یا به ضرر آن؟
2- مشابه آن، آموزش و پرورش هم مسابقۀ شعری بین دانش آموزان برگزار کرده و اعلام نموده است که هر کس می تواند دو اثر ارائه دهد، ولی یا باید هر دو اثر به زبان فارسی باشند یا هر دو به زبان ترکی و یکی ترکی و یکی فارسی پذیرفته نیست، آن هم با این بهانه که ذهنیّت فارسی و ذهنیّت ترکی نباید باهم خلط شوند!! اوّلاً ذهنیّت فارسی و ذهنیّت ترکی چه معنایی دارد؟ ذهنیّت، بخشی از شخصیّت آدمی است که تحت تأثیر عوامل بیشمار زمینی مانند محیط زندگی، آب و هوا، طبقۀ اجتماعی، زبان و نژاد، سنّت ها و فرهنگ ها، تربیت خانوادگی، جنسیّت و... به اضافۀ فطرت خدادادی وی شکل می گیرد و عامل زبان به تنهایی نمی تواند ملاک تقسیم بندی ذهنیّت قرار گیرد. به بیان دیگر، زبان در شکل گیری ذهنیّت نقش علّت مادّی دارد و نه علّت فاعلی و به همان ترتیب می توانیم از انواع و اقسام ذهنیّت های شرقی و غربی، مردانه و زنانه، شهری و روستایی و عشایری، خردسال و بزرگسال، مسلمان و مسیحی و بودایی و... هم سخن بگوییم. ثانیاً تبادل ظرفیتهای زبانها با یکدیگر امر مطلوبی است و خلط محسوب نمی شود. به گواه تاریخ، موفّق ترین شاعران قدیمی و معاصر فارسی گوی کسانی بودند که زبان مادری شان فارسی دری نبوده و به مانند سعدی و حافظ لهجۀ شیرازی داشته یا به مانند شهریار و منزوی ترک زبان بوده و یا مانند بیدل و امیرخسرو دهلوی هندی بوده اند. عکس این نیز صادق بوده و فی المثل، سعدی به عنوان یک ایرانی از سرآمدان شعر عرب نیز محسوب می شود و یا اشعار ترکی شاعران ترک زبان ایران یک سروگردن بالاتر از اشعار همزبانان غیر ایرانی شان است. از بحث وحدت هم اگر بگذریم، در اینجا به لحاظ علمی هم آمیختگی و تبادل مورد قبول است و نه تنها اشکالی ندارد، بلکه مورد تشویق هم باید قرار گیرد.
3- در چند نمایشگاه کتاب که در برخی دانشگاهها و دیگر مراکز فرهنگی کشور در منطقۀ آذربایجان برپا شده، هیچگونه داوری برای چاپ و نشر کتابهای عرضه شده به زبان محلّی صورت نگرفته است و وقتی علّت را جویا شده ایم، بعضاً عنوان شده که ناظران خودشان فارسی زبان هستند و ترکی نمی دانند!! یعنی یک عذر بدتر از گناه. خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند.
4- در چاپ کلّیات اشعار ترکی استاد شهریار تحریفات فراوانی صورت یافته که البتّه ناشران محترم این اندازه معرفت داشته اند که مانند گروهکهای تروریستی داعش و طالبان که بعد از هر عمل تروریستی مسئولیتش را به عهده می گیرند، به اصل اشعار نیز در پاورقی اشاره کنند؛ امّا سؤال این است که اساساً این تحریفات چرا باید صورت بگیرد؟ چرا نام شعر "اصیل اولماز" به صورت "تورکون دیلی" درج شود؟ تا جنبۀ قومیتی آن برجسته شود؟ چرا باید مصراع "بیر ذرّه مساولت اولا شاعر چپه دؤنمز" شهریار به صورت "ملّت غمی اولسا بو جوجوخلار چؤپه دؤنمز" درج شود؟ تا مواضع چپ ستیزانه و ضدّکمونیستی استاد مخفی شود و مصادره اش آساتتر صورت گیرد؟ چرا نام "مسلمان" با معانی ضمنی آن در مصراع "دستماز ائیله دیغین چشمه مسلمان قانی دیر" به صورت "مسیحا" درج شود؟ تا چه شود؟! و موارد دیگر.
5- در نشریۀ "دنیز"چاپ دانشگاه ارومیه در سالهای اخیر ویژه نامه ای شامل چند نمونه از اشعار شاعران ترک زبان آذربایجان به همراه بیوگرافی مختصری از آنان منتشر شده بود که ظاهراً مورد مشکوک خاصی نداشت. ولی روی جلد عکس نه چندان مناسبی از عمادالدّین نسیمی در حالی که لخت شده و به دار کشیده شده، درج کرده بودند که به خاطر هوشمندی و آگاهی فوق العادۀ مسئولان دانشگاه، جای روی جلد و پشت جلد ویژه نامه باهم عوض شد تا عکس به پشت جلد انتقال یابد؛ غافل از آنکه پشت جلد محلّ درج نام لاتین کتابهاست و نام فارسی روی جلد درج می شود و درواقع عنوان اصلی ویژه نامه با این شیطنت ناشران و همکاری ناآگاهانۀ مسئولان به پشت جلد انتقال یافت و همراه عکس تبدیل به عنوان فرعی شد و عنوان لاتین تبدیل به عنوان اصلی!!

 

انواع قومیت گرایی

علاوه بر پانیست ها و قومیت گرایان اصلی، چند شعبۀ فرعی دیگر نیز در کنار آنان به عنوان مکمّل در حال فعالیتند که عبارتند از:

1- منحجّران و صاحبان انگیزه های خشکه مذهبی؛ اینان به اسم دین با تمام مظاهر علاقه به میهن و ملّیت مشکل دارند و بدون اینکه توجّهی داشته باشند که در اسلام حبّ وطن از نشانه های ایمان است، گاهاً در دام بیگانه گرایان و پان ترکیست ها می افتند. خصوصاً با تأکید زیرکانه ای که آنان بر وضعیت نامطلوب زبانها و ادبیات محلّی در ایران دوران ستمشاهی می کنند. گویا پس از انقلاب اسلامی، هرگونه وطن فروشی و خیانت به کشور و ملّت به اسم مبارزه با شوونیسم و نفی ناسیونالیسم افراطی آزاد شده است!

2- فدرالیست ها و صاحبان انگیزه های سیاسی؛ برای اینان خود مسئلۀ قومیت اهمّیت دارد و نه به طور خاص قومیت ترک یا فارس یا کرد یا دیگری. اینان در پی خودمختاری برای تمام قومیت های کشور هستند و پان ترکیسم در این بین، مسلک فرعی و ابزاری آنهاست.

3- روشنفکرمآبان ها و صاحبان انگیزه های ضدّ مذهبی؛ اینان معتقدند مذهب مانع پیشرفت جامعه است و باید کنار گذاشته شده و تنها در حدّ "افیون توده ها" ایفای نقش کند. امّا در جامعه ای مثل جامعۀ ما که نوعاً متدیّن و مذهبی است، باید جایگزینی برایش تراشید و چه جایگزینی بهتر از ناسیونالیسم -اعمّ از ملّی یا قومی- ؟ این گروه نیز ذاتاً قومیت گرا نیستند، بلکه به قومیت به چشم ابزار خوبی برای تضعیف مذهب و -به قول خودشان- تعصّب مذهبی نگاه می کنند. حال، اگر منطقه ای که در آن زندگی می کنند، برای تمایلات پان ایرانیستی آمادگی پذیرش داشته باشد، یک پان ایرانیست تمام عیارند. اگر این آمادگی برای پان ترکیسم بیشتر باشد، پان ترکیست می شوند و اگر برای پان عربیست بیشتر باشد، پان عربیست می گردند.

 

4- مدّعیان صوفیگری و جهان وطنی؛ اینان گاهی نیز احساسات ملّی ستیزانه و بیگانه گرایانۀ خود را با ربط دادن به اندیشۀ جهان وطنی یا انترناسیونالیسم توجیه می کنند که البتّه در این تظاهر نیز چندان موفّق نیستند و جهان آنان منحصر است به قفقاز جنوبی و آسیای صغیر! با اینحال باید ادّعای خود را در عمل ثابت کرده و مرز این جهان وطنی مورد نظر خود را با اندیشۀ "جهانی سازی" و به قول غربی ها جهانی شدن(!) مشخّص کنند؛ چرا که جهان وطنی اگر در دوران گذشته از سوی عارفان مسلمان مطرح می شده، آن هم در شرایطی که جهان اسلام دارای حکومت واحد، پول واحد، تقویم واحد، خطّ واحد و برخوردار از انسجامی کلّی بود، به معنی وحدت انسانها حول محور ضمیر مشترک الهی آنان بوده و نه پذیرفتن سروری برای منافع چند دولت مشخّص استکباری و استعمارگر. آیا این متظاهران به جهان وطنی، در عمل چنین مرزبندی ای را انجام می دهند؟ پاسخ مشخّص است: خیر!

 
 

پایان سخن

در کل، تحرّکات قومی در آذربایجان، به هیچ وجه از جنس تعصّبات قومی اقوام دیگری چون لک ها و لرها و کردها و... نیست. آذربایجان همان جایی است که هنگام پیش آمدن غائلۀ آیت الله شریعتمداری، مسئولان جمهوری اسلامی در جلسۀ خصوصی با امام خمینی(ره) به دور از تعارفات و شعارهای تبلیغاتی همیشگی و القائات گاهاً کاذبی که به همۀ اقوام در راستای تقویت خودباوری ملّی آنان می کنند، بطور جدّی اجازه گرفتند که به آنجا نیز نیرو برای سرکوب غائله اعزام کنند و امام(ره) پاسخ داد که: "اعزام نیرو لازم نیست، خود مردم آذربایجان جواب آنان را می دهند". و چنین نیز شد. زیاد یاد کردن از چنین مواردی ممکن است باعث ایجاد حسّ رقابت و حسادت بین اقوام ایرانی شود، ولی در جاهایی که تحلیل های غلط در حال رشدند، واقعیت های اینچنینی را باید یادآوری کرد. آذری ها به همراه فارسی زبانان ساکن فلات مرکزی ایران (به اصطلاح قدیم: عراق عجم)، تنها اقوامی هستند که -متأسّفانه یا خوشبختانه- دیرزمانی است که لباس محلّی ندارند و همان کت و شلوار معمول متعارف را می پوشند. مذهب شان هم که مذهب رسمی کشور است و برخلاف کردها و بلوچ ها و ترکمن ها از این بابت نگرانی ای پیرامونشان وجود ندارد. این تحرّکات مجازی فقط و فقط ریشۀ خارجی داشته و از الگوهای فرامرزی ریشه می گیرد؛ امّا الگوهایی که خود تازه در حال بازیابی خویش اند و درواقع بدون کمک آذری های ایران، هویّت مستقلّی برای خود نیز نمی توانند تعریف کنند. سخن درستی است که مظاهر پان ترکیسم عمدتاً پس از فروپاشی شوروی در آذربایجان ایران پا گرفت و بیش از 20 الی 25 سال سابقه ندارد که سیاست های غلط دولت وقت و رییس فقید آن آقای هاشمی رفسنجانی هم در دامن زدن به این وضعیت و ریشه دواندن آن بسیار تأثیرگذار بوده و این خود موضوع مفصّل دیگری است؛ امّا این دادۀ درست نباید به این تحلیل غلط منجر شود که: "نگرانی خاصّی در کار نیست و مسئلۀ کم اهمّیتی مثل تحرّکات صرفاً مجازی عدّه ای جوانِ -به قول خودشان- هویّت طلب را بی جهت بزرگتر از آنچه هست نشان ندهید". بلکه در اصل نگرانی پیرامون این مسئله، دقیقاً به همین خاطر بزرگتر و جدّی تر از آنچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم بوده و جای کار فراوانی دارد. در کنار آن باید این نکته را نیز یادآور شد که: خطر فقط شامل تجزیۀ جغرافیایی نیست؛ بلکه خطر اصلی همان از بین رفتن انسجام ملّی و شکل گیری روحیۀ "بی تفاوتی" و "سردی" در میان اقوام ایرانی نسبت به یکدیگر است که به صراحت باید گفت: متأسّفانه شکل نیز گرفته است.

تقویت تشیّع در آذربایجان بر روی رابطۀ آن با کردستان تأثیری ندارد، چون تسنّن رایج در کردستان از نوع شافعی است که به شیعه نزدیک است. امّا در هر دو باید توجّه داشت که موجب حسّ بی اعتنایی ملّی نشود؛ خصوصاً در کردستانی که -علی رغم نزدیکی به شیعه- تابع مذهب رسمی کشور نیست. در آنجا تقویت ایرانیّت باید در دستور کار قرار گیرد. زیرا هرچند گروهک های تجزیه طلب آنجا داعیۀ مذهبی نداشته اند تا شاهد شکل گیری جریان سلفی خطرناک دیگری در منطقه باشیم، امّا بی تعارف باید توجّه داشت که: چطور شده که از اساس چنین گروههایی در آنجا شکل گرفته و توانسته اند دوام بیاورند و چرا برخلاف آذربایجان، خود مردم کردستان جواب آنها را نداده اند تا نیازی به تحمیل هزینۀ اضافی برای نظام نباشد؟  آیا این امر بستری جز "پایین بودن سطح خودآگاهی ملّی" در آن منطقه داشته و دارد؟ تقویت مذهب شافعی در کردستان که انصافاً نیز مردمانشان از لحاظ مذهبی بسیار متشرّع و متخلّق به احکام دینی اند، تنها می تواند جلوی خطر تروریست پروری را در منطقه بگیرد -چنانچه موفّق نیز شده است-، امّا تا کی باید شاهد تحرّکات ضدّ ملّی و تجزیه طلبانه در آنجا باشیم؟ اینجا دیگر تشرّع و مذهبی گری صرف کارساز نیست. باید تجزیه طلبان بدانند حنایشان پیش مردم آگاه و میهن دوست و نه صرفاً مذهبی، رنگی ندارد و خود تصمیم به ترک تحرّکات ضدّامنیّتی و هزینه ساز خود بگیرند.

 

پایان

 

۰۱/۱۲/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
امید شمس آذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی