حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است


"همه چی درسته"

یعنی:

همه چی غلطه

***

 

خانمها مقدّم اند

آقایون مقدّم ترند!

***

 

سبیل جلیلی:

لبخند مونالیزا

***

 

فایدۀ آهنگ پیشواز اینه که:

اگه نخواستی تماس کسی رو پاسخ بدی، ناراحت نشه

***

 

"دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد"

بیخود کرده! چه غلطا!! مگه خودش خواهر_مادر نداره؟!!!

***

 

رییس سازمان سنجش آموزش کشور گفت:

"امسال همۀ شرکت کنندگان کنکور در دانشگاه پذیرفته می شوند".

من مونده م کنکور این وسط چه حکمتی داره؟

***

 

عدّه ای زمین می خورند

عدّه ای هم زمین می خورند

***

 

با اطمینان می گویم:

همۀ تشبیه های قرآن مرکّب اند

***

 

نسبت اصلاح طلبان به فتنه گران

نسبت یهودیّت است به صهیونیسم

***

 

از امام خمینی(ره) سه چیز یاد گرفتم:

شجاعت، توکّل، نظم

***

 

دل به خرد بسپار

و

گوش به حرف دل

***

 

                          سعی کنید یاد تخت جمشید بیفتید:

__][__][__][__][__

***

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
مژه ات چو تیر بلندی ز چلّه می آید
ابرویت کمان و قدت دار کِلّه می آید
 
عارضت چو ماه تمامی به زیر ابر سپید
گیسویت سیاه و دراز... ، شب چلّه می آید
 
لب نوش و نیش سخن جمع کرده ای به دهن
جان ز نیش و نوش تو زار و ذلّه می آید
 
همه اوجی و اکمال، تا به بام همّت تو
عقل و عشق و دانش و دین پلّه پلّه می آید
 
عقل گفت: حیرانم، در مقام تو چه کنم؟
بر گواهی این امر با ادلّه می آید
 
عشق و دانش و دین نیز چون ذلیل توست فقط
با لوایی از "هیهات منّا ذلّه" می آید....
 
عشق من مهیّا باش کز برای تو این دل
گوسفند قربانی چاق و چلّه می آید

امید شمس آذر
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز که میلاد محمّد امین(ص) است

هنگامه شادی و سرور مسلمین است

 

لبریز شود قلب اگر دیده گشاید

آن گل که رخش قبله کل عالمین است

 

....شب باشد و اهل بلد مکه همه خواب

آن گاه ببینی دو ملک روی زمین است

 

آید به در آمنه(س) کز درد بنالید

گوید به جهان آمده آن که برترین است

 

پس حال بنه نام محمّد(ص) روی طفلت

کاین کین تکین روی تمام مشرکین است....

 

آمد به جهان آن گل رخسار چو ماهش

کاو بر دهن ظلم چو مشت آهنین است

 

با صلح و صفا هادی مردم سوی رضوان

پیغمبر عدل و منجی خلق زمین است

 

پس ولوله و شادی و غوغا بکن امروز

امروز که میلاد محمّد امین(ص) است


امید شمس آذر
۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در وبلاگ آقای سعید سلیمانپور ملقّب به بوالفضول الشّعرا کامنت گذاشتیم که:


بوالفضول شاعرانید و بسی باحرمتید

لینکتان کردم و این یعنی شما هم دعوتید

****

ایشان هم در پاسخ کامنت گذاشت که:

بهر مهمانی رسیدم تا که گفتی دعوتیم

خوش گذشت اینجا و ممنون تو از این بابتیم

امید شمس آذر
۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

راز سعادت خانوارهای ایرانی:
زن باید خوشگل باشه، زن باید خوشگل باشه، سفید و تمیز و چاق

مرد باید پولدار باشه، مرد باید پولدار باشه، کچل و بداخلاق !

***

 

بامیه:

تنها چیزی که بالاخره نفهمیدم تیره اش بهتر است یا روشنش ؟

***

 

نژادهای بشر مساوی نیستند

بعضی مساوی ترند !

***

 

آچار فرانسه

یا نخود هر آش ؟!

***

 

ایده:

وزارت کوچک سازی دولت

***

 

با حذف یک صفر از پول ملّی

حقوقهای نامتعارف هم از حالت نجومی خارج شد

-مچّکریم روحانی-

***

 

آمریکا از جان و دل با ما همکاری می کند

به استثنای حرف اوّل

***

 

عینک آفتابی با عینک دودی فرق دارد

دود مال آتش است

***

 

- گلزار بهتر است یا یوزارسیف؟

: هیچکدام، حسام نوباب صفوی.

***

 

نقطۀ اوج توقّف فوّاره نقطۀ سقوط آن است

فوّاره چون بلند شود از حرکت باز ایستد سرنگون شود

***

 

اگر همیشه در حرکت باشم

هروقت بمیرم، در اوج مرده ام

***

 

وقتی تمدیدش اعتبار اجرایی ندارد

خودش چه اعتباری داشت؟

***
 

 

امید شمس آذر
۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک سال همزمان با شب میلاد حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، ماه گرفته بود. برداشت خودم از این رخداد را برای دوستم آقای علی ناصری پیامک کردم:


جشن مولای متّقین آمد

روز میلاد ماه دین آمد

 

از قدومش زمین مشرّف شد،

ماه در سایۀ زمین آمد

****

برداشت ایشان نیز این بود:

آسمان کبود می داند

ماه همواره ماه می ماند

 

این خسوف تکیده گیرم که،

شامگاهی تو را بپوشاند

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
  • پارسیان هند و کتاب دساتیر

مشابهات تمدّنهای هند و ایرانی و شباهت های زبانی اوستایی و پهلوی موجب گردید که مدّتی پس از انقراض امپراتوری ساسانی، تعدادی از آنها به سرزمین هند مهاجرت کنند(۷۱۶ میلادی). مشهور است که بهرام گور (۴۳۲- ۴۳۸ میلادی) از هند دیدار داشته است و با یک زن هندی ازدواج کرده و هم او موسیقی هندی را به ایرانیان معرّفی کرده است. پارسیان فعلی در هند، اعقاب بیش از دویست تن از زرتشتیانی هستند که نزدیک سیصد سال پس از افول دولت ساسانی (۹۳۶ میلادی)، بنا به پیشنهاد یکی از موبدان خود به نام "دستور" با دو کشتی وارد گجرات شدند. آتش مقدّسی که آنها از پارس آورده بودند، ابتدا در معبد "سان جان" برافروخته ماند. در ۹۷۰ میلادی، پارسیان اجازۀ ساخت آتشکدۀ مخصوص به خود را گرفتند. زرتشتیان در هند با تکیه بر شعارهای دینی خود (پندار نیک،گفتار نیک،کردار نیک)، موفّق گردیدند که در عین حفظ آداب و سنن، جایگاه نسبتاً مناسبی در بین مردم هند پیدا نمایند. از آن زمان به بعد، تاریخ پارسیان بخشی از تاریخ شبه قارّۀ هند شد؛ و از ان تاریخ تاکنون پی در پی لیاقت های خود را به اثبات رسانده اند. معروف است که "گاندی" زمانی گفته بود: «بمبئی رفاه خود را مدیون پارسیان است».

اکنون بیشترین تعداد جمعیّت زرتشتیان جهان در هند زندگی می کنند و عجیب نخواهد بود اگر ایرانیان، برای بازشناختن فرهنگ دیرین پیش از اسلام خویش، به آنان مراجعه کنند؛ زیرا آنان اند که هنگام مراجعت به هند، بسیاری از معارف آیین کهن را با خود به دیار جدید بردند، در حالی که خود نیز اغلب موبدان و بزرگان دینی بودند و از علومی بهره مند بودند که عوام از آن اطّلاع نداشتند. با چنین پیش درآمدی، به بررسی یکی از آثاری پرداخته می شود که توسّط این جمعیّت تصنیف شده و هنوز حرف و حدیث ها در مورد آن فراوان است؛ یعنی: کتاب دساتیر.

در سال ۱۷۷۸ میلادی برابر سال ۱۱۹۲ هجری قمری، ملّا کاووس از پارسیان هند، به دلیل اختلافی که در میان پارسیان به خاطر تقویم روی داده بود و این یک ماه تفاوت در سال یزدگردی سبب پس و پیش کردن جشن ها و آیین های زرتشتیان شده بود، با پسرش ملّا فیروز به ایران رفت تا با زرتشتیان ایرانی دربارۀ تقویمشان و حلّ این اختلاف مذاکره نماید. در آن زمان، وی برای اوّلین بار در اصفهان دستنویس منحصر به فرد دساتیر را به دست آورده، با خود به هند برد. در آن هنگام که ملّا فیروز هنوز جوانی بیش نبود، پس از گذشت سالها و با رنج بسیار، دساتیر را در بمبئی به چاپ رسانید و در مقدّمۀ آن،تاریخ نشر کتاب را چنین آورده:

«بد صد و پنجاه و هشت و یکهزار..........................سال، کین گنج نهان شد آشکار»

که منظور از آن سال ۱۱۵۸ یزدگردی (۱۸۱۸ میلادی) می باشد و این دستنویس که به خطّ فارسی نوشته شده، هنوز در کتابخانه ای موسوم به ملّا فیروز در بمبئی موجود است. پیش از چاپ این کتاب، اوّلین کسی که به وصف آن پرداخت، "سر ویلیام جونز" خاور شناس مغروف انگلیسی بود که نام و وصف دساتیر را در کتاب "دبستان المذاهب" دیده بود. وی در سال ۱۲۰۳ ه.ق (۱۷۸۹ م)، این کتاب را از مهم ترین آثار دینی ایرانیان قدیم و به عنوان کتاب آسمانی و همسنگ اوستا و زند به شمار آورد.

از ابتدای پیدایش دساتیر و مطرح شدن آن در مجامع علمی، دانشمندان غرب و شرق، نظرات موافق و مخالف فراوانی پیرامون آن اظهار کردند. با تمام این مباحث، هنوز هم کتاب دساتیر و چگونگی پیدایش و قدمت آن در هاله ای از ابهام قرار دارد و به هیچ وجه در این خصوص نمی توان نظریّۀ قطعی را ارائه نمود. "کونت ژوزف آرتور دو گوبینو" نویسنده، خاورشناس و مرد سیاسی معروف فرانسوی (طرّاح نظریّۀ مساوی نبودن نژادهای بشر) در کتاب "تاریخ ایرانیان" که در 1869 میلادی نگاشته شده و توسّط "میرزا ابوتراب خان خواجه نوریان ملقّب به نظم الدّوله" با نثری فاخر به فارسی ترجمه گردیده است (تهران، چاپخانۀ شرکت مطبوعات، 1326)، در مورد این کتاب چنین اظهار نظر می کند:

«....عقیدۀ دانشمندان پارسی که کتاب دساتیر را تألیف کرده اند نیز همین است؛ صاحب کتاب دبستان المذاهب تمام اطّلاعات خود را به کتاب دساتیر مستند می کند. در این صورت من هم ترجیح دادم که مستقیماً به همان کتاب رجوع نمایم و به اصل سند متمسّک بشوم... . امروز این کتاب در اروپا چندان قدر و قیمتی ندارد. به جهت اینکه علمای عصر جدید برای مخالفت با عقیدۀ دانشمندان اواخر سدۀ هجدهم که اسناد تاریخی مشرق زمینی را به یک قدمت هولناکی نسبت می دادند، در تحقیر کتاب دساتیر قدری عجله کردند؛ خصوصاً به دلیل افکار جدیدی که در خصوص زماهای آخر نزدیک به زمان خودمان اظهار داشته است... . دساتیر از تألیفات دورۀ ساسانیان و نتیجۀ اقدام بعضی از دانشمندان سامی نژاد است که خواسته بودند در تاریخ و عادات و یادگار نژاد ایرانیان قلمی به کار ببرند؛ و به همین جهت آنها را با یک رنگی نقّاشی کرده اند که رنگ اصلی خودشان نبود و حال اینکه به اجبار،، بعضی روایات و اخبار ذکر کرده اند که از قرنهای بسیار محفوظ مانده و آنها از عمق آن بی خبر بودند». چند صفحۀ بعد می گوید: «باز تکرا می کنم که من معتقد نیستم که -چنانچه نقبادین و محقّقین عصر جدید می گویند- این لژاند در قرون وسطی اختراع و تصنیف شده باشد. حتّی نسبت نگارش آن را به عهد ساسانیان هم قبول نمی توانم کرد و حال آنکه با این ترتیبی که این کتاب به ما رسیده، باید حتماً نسبتش را به دورۀ ساسانیان داد. عقیدۀ من این است که دساتیر خیلی قدیم تر از ایها انشاء شده باشد و برای این عقیده کفایت خواهد کرد که اگر مندرجات آن را با بعضی از فصول سالنامه های خیلی قدیم سایر شعب نژاد ابیض[=سفید] تطبیق نمایند؛ و این مشابهت برای تجلیل مقام اخبار و روایات آن کافی خواهد بود و ثابت خواهد نمود که مندرجات آن پر از مغز و معنی و قابل دقّت و توجّه کامل است. اگرچه در تاریخ پنج طبقۀ مختلفه (آنطوریکه دساتیر نقل می کند) رنگ آمیزی اعراب دیده می شود، امّا مستقیماً از اخبار و روایات سمیت[=سامی] ها مدخوذ نیست یا اقلّاً دست و پنجۀ پارسی ها هم در آن به کار رفته است».

حرف و حدیث هایی که پشت سر دساتیر وجود دارد، به خاطر مطالب منحصر به فردی است که به جز این کتاب در سند دیگری نیامده و همین امر، آن را بسیار مشکوک ساخته است. اساس این کتاب به ادّعای نویسنده یا نویسندگان آن، مجموع 1203 نامه ای است که از سوی خداوند به شانزده پیامبر یا "فرجیشور" خود که یکی پس از دیگری و در روزگاران مختلف به رسالت مردم می رسند، به زبانی نامعلوم با اصطلاحاتی که هیچ پایه و اساسی ندارد -ولی به نام زبان آسمانی نامیده شده-، برای هدایت مردم و رهنمون کردن ایشان به رستگاری نازل شده است؛ بدین قرار:

1. مِهاباد (170 نامه)، 2. جی افرام (188 نامه)، 3. شای کلیو (80 نامه)، 4. یازان (64 نامه)، 5. گِلشاه/کیومرث/فرزینسار (37 نامه)، 6. سیامک/سیامر (50 نامه)، 7. هوشنگ/هورشار (38 نامه)، 8. تهمورس/تخمورد (56 نامه)، 9. جمشید/جرمشار (93 نامه)، 10. فریدون/پرسیدوم (48 نامه)، 11. منوچهر/میرزاد (36 نامه)، 12. کیخسرو پسر سیاوش یا سیاوخش/کیلاسرو پسر هرتاووش (28 نامه)، 13. زرتشت پور اسفنتمان/هرتوش یا هرتوشاد پسر هرفستمار (164 نامه)، 14. سکندر/سیمکندش (16 نامه)، 15. نخستین ساسان/خرّمین سرسار (93 نامه)، 16. پنجم ساسان/پندم اردیناس (42 نامه).

استاد "ابراهیم پورداوود" واژه های دساتیر را ساختگی و تغییر یافتۀ واژه های فارسی می داند. آموزه های دساتیری در مورد ساختار جهان، تناسخ ارواح -که یک خیال به وضوح هندی است-، ریاضت، طبیعت پرستی، معاد و... نیز همگی منحصر به فرد بوده و در هیچ یک از کتاب های مقدّس ادیان دیرسال غرب آسیا -چه سامی و چه آریایی- نیامده است. شاید به همین سُستی ها ست که عدّۀ بسیاری این کتاب را جعلی و ساخته و پرداختۀ نویسنده ای به نام "آذرکیوان" رئیس فرقۀ آذر کیوانیّه (942 - 1027 ق/914 - 997 ش) می دانند. ما نیز با این نظر که در یک ارزیابی کلّی،این کتاب به عنوان یک منبع درجۀ اوّل ارزش تاریخی و معنوی ندارد، موافقیم؛ ولی معتقدیم آن نیز به سان اساطیر اسکاندیناوی، در اثر بازنویسی های مکرّر،از اصالت نخستین دور افتاده و جزء منابع دست دوّم یا سوّم محسوب می شود. هستۀ اوّلیۀ روایات آن مبتنی بر تعالیمی قدیمی از دوران قبل از اسلام در ایران است که با مهاجرت بزرگان زرتشتی به هند، به همراه آنان از حافظۀ ایرانیان بیرون رفته و پس از قرن ها که رنگ و لعاب هندی به خود گرفته، دوباره به ایران بازگشته است. دلایل چندی بر این مدّعا وجود دارد؛ از جملۀ آنها:

1) نام زرتشت که در کتاب پیش گفته به صورت هرتوش یا هرتوشاد آمده، در "آثار الباقیه"ی "ابوریحان بیرونی" نیز به گونۀ وارتوش آمده است. (عطایی فرد، همان، ص 515).

2) اسامی متغیّر احتمالاً صورت اسامی فارسی در لهجۀ هندیان می تواند باشد.

3) مهمترین دلیل، تطبیق اوّلیۀ سلسله های پنج گانۀ آغاز تاریخ از دیدگاه دساتیر با پنج سلسلۀ یاد شده در کتاب سانسکریت "مهابهاراتا" ست.

نویسندۀ "تاریخ ایرانیان" در مورد دلیل اخیر می گوید: «به موجب مندرجات دساتیر، پنج سلسله پی در پی وجود و ظهور یافته بودند. اوّل مِهابادیان... . مهابادیان خاموش و منقرض شدند. جی یان به جای آنها آمدند. اگرچه آنها از سلسلۀ اوّل در قدرت و لیاقت خیلی پست تر بودند، امّا باز یک سلسلۀ بزرگی به شمار می رفتند. بعد از جی یان که در شخص جی آلاد انقراض یافتند، سلسلۀ ثالثی از مخلوق بشری تشکیل یافت که... آنها را نژاد شائیان نامیدند و آن طبقه هم در شخص شای مهبول انقراض پذیرفت... . بعد از شای مهبول، یازان آمد که سر سلسلۀ طبقۀ جدیدی شد و این طبقه که از حیث قدر و شجاعت پست تر از طبقۀ ماقبل خود بود، موسوم به یازانیان گردید که آخرین آنها یازان عجم بود... . کیومرث، آن پادشاه بی اسم، آن رئیس نوع بشر که مبهماً تعیین شده است، پسر یازان عجم بوده...». (گوبینو، همان). وی بعد از ذکر روایت دساتیر، به ذکر چند روایت مشابه دیگر از اساطیر ملل جهان در خصوص دوره های تاریخ بشر می پردازد و سعی می کند همگی آنها را بر هم تطبیق دهد. شامل: 1. روایت سامی مندرج در "روضة الصّفا" در مورد تاریخ اجنّه و جنگ های انان با ملائکه قبل از خلقت بشر. 2. روایت هزی ید (هسی اود) شاعر یونانی در کتاب "تئوگونی(=اعمال و ایّام/کارها و روزها)" از دورانهای پنج گانه. 3. روایت مشابهی از "تورات" دربارۀ نسل بنی آدم. 4. روایت مشابهی از "مهابهاراتا" از طبقات پنج گانل موجود در طول تاریخ. 5. روایت هایی از اساطیر دست چندم اسکاندیناویایی در همین موضوع.

هرچند شباهت روایت دساتیر با روایت های روضة الصّفا، تورات، اساطیر اسکاندیناوی و اشعار هزی ید یونانی کم نیست -و نویسنده به حق آنها را دلیل بر درستی مندرجات دساتیر می داند-، امّا این شباهت بیشتر از همه، بین دساتیر با مهابهاراتا دیده می شود. (علّتش قبلاض اشاره شد). شاید هم روایت دساتیر از دورانهای پنج گانه -که پنجمین آنها، پیشدادیان می باشد-، تحت تأثیر نفوذ مهابهاراتا و افکار هندی، بدان راه یافته باشد. بنا به نقل گوبینو، مهابهاراتا طبقات پنج گانه را چنین معرّفی می کند: «هندی ها در سلسله انساب اوّلیۀ خود، طبقه و نژاد بهاراتا[=به + آراتا ؟] را جای داده اند. منظومل بزرگ ایشان که به اسم همان طبقه به مهابهاراتا[= مه + به + آراتا ؟] موسوم است، روایت می کند که آخرین پادشاهان آن موسوم به سام وارانا غفلتاً ملتفت شد که سلطنت آرام او به واسطۀ بلوای عام رعایایش منقلب شده و پانکالیا بر او حمله آورده است. مجبور شد که فرار نماید و مملکت خود را به این مدّعی واگذارد... . سلسله و طبقۀ پانکالا بعد از آن مدّت یک هزار سال سلطنت می کند و آنها مردمان خیلی مقتدر قاهری بودند. ریشی بری هادوکتای مقدّس پادشاه انها دورموخارا تقدیس نمود و فضایل و فعّالیت به وی اموخت و به وسیلۀ این شناسایی و بصیرت، او را لایق ساخت که دایرۀ متصرّفات خود را از همه طرف بسط داده، تمام زمین را مالک شود... . بعد از ان طبقۀ کراوا در مملکت مادهیادسا سلطنت یافتند. مادهیادسا برای هندی ها به معنی هندوستان است؛ امّا معنی حقیقی آن مرادف است با اسکاندیناو (میدکارد یعنی ناحیۀ وسطی[=ماد ؟]). طبقۀ کراوا از طرف پدر از بهاراتاهای مشهور نامی و از طرف مادر از یک زنی که از سلالۀ الوهیت بود، به وجود آمدند و نسب انها به مانو اتّصال پیدا می کرد. (مانو اوّلین مقنّن هندی ها بوده و کتاب قانونی مدوّن کرده است)... . حالا می رویم به سر وقت طبقۀ چهارم... . پانداوا ها همانطوریکه اخلاف و جانشین های کراوا های مقدّس با تقوی هستند، همانطور متّحدین نزدیک باختریان ها یا باهلیکا ها می باشند. گاهی اسمشان در سیاهۀ اسامی کراوا ها ذکر می شود و گاهی آنها را برادران [=پنج برادر] پاندو فرض می نماید. در اینجا باز به همان زمان یا نزدیک آن زمانی می رسند که ایرانیان باختر )بلخ( برادران هندی ها محسوب می شدند و هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند؛ و چون در آن وقت یاوانا ها که اجداد یونانی ها باشند و سکا ها یا سیت ها هنوز از دایرۀ اطّلاعات برهمنی ها (هندی ها) محو نشده بودند، شاید هندی ها، سواحل علیای رود سند و مملکت کابل را عرصۀ جولانگاه پهلوانان و مرکز نشو و نما و توسعۀ زندگانی آنان فرض کرده باشند، به جای جنگل های "آریاوارتا"و.... سایر اراضی که بعدها روایات و اخبار گوناگون معیّن کرده بودند». (گوبینو، همان). نویسنده سپس توضیح می دهد که تورات طبقۀ دوم را به سهولت در همین نواحی نشان می دهد. مورّخ آلمانی "لاسن" نیز در این مورد گفته: «آنها وقتی وجود داشته اند که مهاجرت های اوّلیه در شرف قطع شدن بودند». روایت هندی بعد از ذکر برادران پاندو، دیگر از احوالات سلسله های بعدی چیزی نمی گوید و فقط به ذکر اسامی می پردازد تا به دورۀ بودا برسد.

از آنچه گفته شد، نتیجه گرفته می شود که: هر چند -آنطور که اشاره گردید- در مورد میزان معتبر بودن محتوای منحصر به فرد کتاب دساتیر از لحاظ تحقیقات تاریخی و اسطوره شناختی، هنوز نمی توان نظر قطعی اظهار کرد و جای تحقیق در این موضوع بسیار است، امّا قبل از هر چیز باید توجّه داشت که دساتیر با وجود آنکه به زبان فارسی نگاشته شده، ولی بیشتر یک منبع هندی به شمار می آید تا منبعی ایرانی. از این رو در هر نوع پژوهش و بررسی پیرامون این منبع، باید این موضوع را مدّ نظر قرار داد و آن را در مقایسه با دیگر منابع هندی همسان خود ارزیابی نمود و نه در مقایسه با منابع ایرانی.

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • مقدّمه

ملّت بزرگ آسیا در گسترۀ‌ جغرافیایی دنیا همانقدر حضور دارد که در پهنۀ اسطوره، تاریخ، تمدّن، علم، دانش و خردورزی. در دنیای امروز، اگر از هر زمان و زمینه ای بهره بگیریم تا گره های سردرگم ایجاد شده بین ملّت های خوش منش و نیک آیین را بگشاییم، به سوی خوبی ها گام برداشته ایم.

پیوند همه جانبۀ بین دو ملّت دیرین ایران و هند از نظرگاه نژادی،زبانی،تاریخی،فرهنگی و اسطوره ای امری بدیهی ست که نیاز به توضیح ندارد:

"گروهی منشعب از هند و اروپایی، باصطلاح هند و ایرانی و لقب باستانی آریایی بر گروه های قومی-زبانی معّنی از اقوام پرشمار هند و اروپایی زبان اطلاق شده است که روزگارانی دراز در جنوب شرقی زیستگاه وسیع هند و اروپاییان می زیستند. چنین به نظر می رسد که آنان در آخرین سده های هزارۀ سوم پیش از میلاد، یعنی قبل از مهاجرت ها و جابجایی های بزرگ، تحت رهبری واحدی بوده اند. البتّه نه به مثابۀ دولتی واحد. بلکه با خودمختاری های قومی کهن. آنان دارای زبانی واحد و باورهای دینی و اجتماعی مشترکی بودند. اگر زیستگاه های هند و اروپاییان را در پایان سده های هزارۀ سوم پیش از میلاد از حدود دریاچۀ بالخاش در قزّاقستان در شرق،تا حوزۀ دانوب در غرب تصوّر کنیم، جای آریاییان در بخش شرقی این گستره،یعنی از دریاچۀ بالخاش تا نواحی غربی ولگا بوده است و آنان در مناطق حاصلخیز و علفزارهای این گسترۀ وسیع سکنی داشتند".(رقیّه بهزادی:آریاها و ناآریاها در چشم انداز کهن تاریخ ایران،چاپ اوّل۱۳۸۲،تهران،انتشارات طهوری،ص۱۲)."آریاییان یا هند و ایرانیان مرکّب از سه دستۀ مهم بودند:۱-آنها که سرانجام رهسپار سرزمینی شدتد که بعدها هند نام گرفت. ۲-آنها که در آغاز رهسپار ائیریانم وئجه(airyanamvaejah)....و سپس فلات ایران شدند. ۳-گروه کثیری که از اقوام بیابانگرد با نام سکه/اسکوثه(skutha/saka) بودند".(امان الله قرشی:ایران نامک،۱۳۸۰،تهران،هرمس،صص۶۱-۶۳). "پیوندهای اسطوره ای نژاد آریا با خدایان سرزمین هند نشان می دهد که نژاد آریا تنها وارث زمین خواهد بود، زیرا ایندرا خدای خدایان گفته است: من زمین را به آریه بخشیدم".(سیّدمحمّدرضاجلالی نایینی:گزیدۀ ریگ ودا<تحقیق و ترجمه>با پیشگفتار تاراچند موربخ و فیلسوف هندی،چاپ دوم،۱۳۶۷،تهران،نشر نقره،ص۹).

اعتقادات مشترک اقوام هند و ایرانی تا دیرباز و تا زمان پیدایش "ریگ ودا" در میان هندوان و تا آغاز ظهور زرتشت در میان ایرانیان باقی بود. در ریگ ودا و اوستا به وجوه مشترک بسیار که غالباً در لباس عبارات واحدی بیان شده است، برمی خوریم. حتّی قسمتی از اسماء ربّانی نیز در دو کتاب باهم قابل تطبیق است. از این رو می توان گفت که آیین مزدایی میراث زمان های دیرین و دوره هایی ست که در آن هندیان و ایرانیان و حتّی هند و اروپاییان زندگی مشترک داشته اند. ایرانیان این افکار و نظریّات دیرین را در جامۀاندیشه های نو پذیره شدند و سرانجام این زرتشت بود که در معتقدات اصلی مزدایی اصلاحات اساسی و عمیقی به عمل آورد. اکنون گنجینۀ عظیمی از کتاب های کهن -و غالباً دینی- از تفکّرات و آرمان ها و علایق هندیان و ایرانیان در تاریخ داریم که گوهرهایی گرانبها از آن برای ما به یادگار مانده است و دو گوهر شبچراغ: "اوستا" و "ودا" در رأس همۀ آنها می درخشند و در میان بخش های مختلف این دو کتاب نیز، درخشش "گاتها" و "ریگ ودا" محسوس تر است.

با این حال، متأسّفانه باید گفت: "تاکنون کاوش شانه به شانه و تحقیق تطبیقی میان اوستا و ودا انجام نگرفته است که فراگیر و مدوّن باشد".(امید عطایی فرد:پیامبر آریایی<ریشه های ایرانی در کیش های جهانی>،چاپ سوم،۱۳۸۶،تهران،انتشارات عطایی،ص۳۴۴).

نوشتۀ پیش رو تلاشی ست یرای بازیابی دوبارۀ شباهت ها و مطابقت های عمدۀ منابع اصلی تاریخی دو ملّت کهن همزاد: هند و ایران. امّا -با این حال- باید گفت: هدف از این پژوهش، صرفاً نقل و توصیف همسانی ها و یکسانی های گفته شده نیست؛ بلکه به عنوان یک تحقیق تاریخی، در صدد نتیجه گیری های تاریخی از این اشتراکات است. بدین منظور، ابتدا پیش درآمدی از تشابهات آیینی هند و ایران ارائه می دهیم. در بخش بعد به مقایسۀ فرازهایی از اوستا و ودا می پردازیم. در ادامه به عنوان تکملۀ بخش قبل،سنجش هایی میانِ گروه هایی از ایزدان و دیگر موجودات اساطیری میان دو فرهنگ کهن ارائه می کنیم. و در نهایت نتیجه گیری تاریخی از این مباحث با موضوع "چگونگی جدایی ایرانیان و هندیان" تکمیل کنندۀ این مسوّده خواهد بود -ان شاأالله-. امید که مورد توجّه و قبول واقع افتد.

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از یار جز یار نتوان خواست

***

 

خوب حرف زدن کافی نیست

حرف خوب زدن مهمّ است

***

 

هرکس فکر می کند "عشق" چیزی جز همان "مسئولیت" است

فکری به حال خودش بکند

***

 

اسمش قلعۀ هزار اردک بود
ولی ما که بیبشتر از سه تا اردک توش ندیدیم

***

 

- خیلی بدبینی!

: چیکار کنم؟ نبینم؟

***

 

شتر که هیچ

این روزها دیگه خرسواری هم دولّا_دولّا نمیشه

***

 

ریش باید حجاب باشد

نه نقاب

***

 

دختر چادری

یا

دختر چادر به سر ؟!

***

 

کسانی لیاقت دریافت رمز حیات را دارند

که دستکم زحمت جستجوی آن ار به خود داده باشند

***

 

بیایید

"دوگانگی سوز" باشیم

***

 

مروارید دادیم

آب نبات گرفتیم نگرفتیم

***

 

قانون داماتو ده سال دیگر تمدید شد.

آقای ظریف
آدمی شریف
بر همه فن حریف
.
.
.
 

***

 

 

امید شمس آذر
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مفاهیم تظاهر، ریا، نفاق و تزویر هرچند همگی از یک سنخ اند، ولی در تعاریفشان تفاوتهایی با هم دارند؛ تظاهر صرفاً به معنی نمایش دادن و در جلوی چشم قرار دادن شعائر دینی است. از این رو در مواردی بد و در مواردی خوب است. ریا مشکلی درونی در فرد است که اعمال دینی را به جا می آورد، ولی در درون دل خود نیّت خالص ندارد و علاوه بر رضای خالق، رضای مخلوق را نیز در نظر می گیرد و به نوعی غیر خدا را در کار خدا شریک می گیرد. نفاق نیز همان ریا است در ابعادی وسیع تر و از جنبۀ اجتماعی. امّا تزویر که از آن به عنوان بزرگترین آفت دین یاد کرده اند؛ تزویر مبنایش بر مردم فریبی و دروغگویی به دیگران است. اگر ریاکار و منافق برای مردم و تحسین آنان اهمیّتی هم شأن خدا قائلند، مزوّر همۀ آنان را پست می شمارد و چون از سر بی ایمانی حاضر به دروغ و نیرنگ می شود، در واقع برای خدا نیز اعتباری قائل نیست. در مقام مقایسه: اگر منافق مشرک است، مزوّر به نوعی کافر است. منافق برای رضای مردم هم که شده نماز می خواند، ولی مزوّر در حالی که نماز نمی خواند، خود را پیش مردم نمازگزار می شناساند!

امید شمس آذر
۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

جنگ سخت آسان است

جنگ نرم است که خیلی سخت است.

امید شمس آذر
۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) فرمودند: «از خواندن سه کتاب غافل مباشید؛ قرآن، طبیعت، تن آدمی».

        *

فلسفۀ اسلامی -به مفهوم مصطلح آن- تاکنون سه دورۀ عمده را پشت سر گذاشته که در هرکدام از آنها، غلبه با یکی از سه گروه مشّائیون، اشراقیون و طرفداران حکمت متعالیه بوده است. به طور خلاصه بنیاد تفاوت این سه گروه با یکدیگر در این است که: حکمای مشّائی قائل به نقش بارز عقل در طیّ مسیر إلی الله هستند، حکمای اشراقی برای شهود نقش بیشتری قائلند و حکمای صدرایی به هر دو عامل عقل و شهود توجّه دارند در کنار بهره گیری از وحی الهی. حکمت متعالیه توسّط حکیم صدرالمتألّهین شیرازی معروف به ملّاصدرا عرضه شده و در عصر اخیر توسّط علّامه طباطبایی(ره) تکمیل گشت که تاکنون در فلسفۀ اسلامی، کسی بالاتر از آن حرفی برای گفتن نداشته است. امّا شاید همۀ این تلاشهای هزارساله در مدّتی بس کوتاهتر می توانست به ثمر برسد.

قطعه شعری از شاعر مغموم معاصر مرحوم احمد عزیزی به جای مانده با عنوان: "تفکّر گیاه شهود است"؛ یا به زبان دیگر، معادل: شهود میوۀ تفکّر است. حال، خود این تفکّر نیز میوۀ مطالعه است؛ مطالعۀ سه کتابی که در ابتدای این مقال نقل شد و در رأس آنها: قرآن کریم که انشاء مستقیم خداوند متعال به طریق وحی بوده است. وحی عقل مطلق است و شهود فروزۀ وحی. تفکّر یا اندیشیدن، ابزار اتّصال عقل یا خرد محدود به خرد مطلق است. در این میان علم یا دانش هم، ابزار ورزیدن این اندیشه است در راستای تقویت هرچه بیشتر خرد. بدین سان، این سه عامل با همدیگر در یک راستا قرار می گیرند و خلاصۀ تمام آنچه که سیر و سلوک عرفانی می خوانیم، در سه کلمه بروز می یابد: مطالعه ==> تفکّر ==> شهود.

پس به نوعی حکمت مشّاء بر اساس تفکّر بوده، حکمت اشراق بر اساس شهود و حکمت متعالیه بر اساس هر دو در کنار مطالعه. براین اساس به نظر می رسد ترتیب این سه دوره در تاریخ، نسبت به آنچه که باید می بود، اندکی پس و پیش شده و روند طبیعی ایجاب می کرد که به همان ترتیب پیش گفته بیاید.

امید شمس آذر
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در روایات اسلامی نقل شده است که: «فارسی، زبان اهل بهشت است». هرچند این سخن می تواند تلویحاً به این معنی باشد که: ایرانیان اهل بهشت اند، امّا از منظر دیگری نیز قابل تأمّل است؛ زبان اهل بهشت، زبانی باید باشد متناسب با زندگی بهشتی و در دنیا نیز زبان اهالی مدینۀ فاضله یا آرمانشهر است در هنگام تحقّق آن.

محقّق ارجمند آقای فیروز منصوری در کتاب با ارزش "مطالعاتی دربارۀ تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان" (چاپ دوّم، 1387، تهران، انتشارات هزار کرمان) فصل بیست و نهم -میسیونرهای آمریکایی در آذربایجان- صفحات 521 و 522 می نویسند: «...پرکینر، بعد از چاپلوس خواندن روستاییان ترک زبان ایرانی، لهجۀ آنان را چنین معرّفی می کند: "زبان ترکی، ظاهراً و طبیعتاً، نشان و نسبتهای امر و تحکّم را دارد"؛ و برای تأیید نظریۀ فوق، داستان "آدم و حوّا" را می آورد، بدین شرح: در داستان "آدم و حوّا" سه زبان شرقی به کار گرفته شده است. هنگامی که ابلیس آهنگ فریب دادن حوّاء کرد، او با اُمّ البشر، به عربی که زبان استدلال و اغوا است، سخن آراست و وی را مجاب کرد. حوّاء موضوع را با آدم به زبان فارسی مطرح ساخت؛ زبانی که مظهر رقّت و مهربانی، وسوسۀ نفس و عشق و محبّت است. بعد از آنکه، خواستۀ ابلیس برآورده شد، جبرئیل فرود آمد و برای بیرون راندن فریب خوردگان از بهشت، به آن دو، به زبان فارسی و عربی دستورها ابلاغ کرد، ولی نتیجه نگرفت. سرانجام، جبرئیل به زبان ترکی که شبیه رعد و برق و غرّش آسمان بود، فرمان اخراج را به آنان ابلاغ کرد. آدم و حوّای وحشت زده، با شتاب محلّ سعادت و خوشی را ترک کردند. زبان ترکی با چنین صفات و مشخّصاتی، تصوّرات ذهنی دارد». در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «زبان آدم(ع) پیش از رانده شدن از بهشت عربی بود و بعد از هبوط بر زمین به سریانی تغییر یافت». (روایت بالا را دکتر حسین فیض اللّهی وحید در کتاب "خودآموز و مکالمات روزمرّۀ ترکی آذربایجانی" (چاپ دوّم، 1379، تبریز، انتشارات تلاش، صفحۀ 8 بخش پاورقی)، ذیل این که مصدر مرخّم افعال در ترکی فعل امر است، به گونه ای دیگر می آورد: «در این مورد روایتی است که می گویند خداوند متعال به هر زبانی به شیطان خطاب کرد که از بهشت بیرون رود. شیطان از لطافت آن زبانها سوء استفاده کرده مسئله را جدّی نگرفت تا اینکه خداوند متعال ذوالجلال عتاب و خطاب به زبان ترکی فرمودند. شیطان بلافاصله صلابت و شدّت و حدبت زبان را ترک کرده ترک بهشت کردند» ).

دکتر محمّد جواد مشکور در بخشی از مقالۀ "نقش دین در وحدت ملّی ایران" در بخش ابوحنیفه (هفته نامۀ طرح نو، سال چهارم، شمارۀ 113، 7 بهمن 1389، صفحۀ 4 ) می نویسد: «...در این میان ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن قیس بن مرزبان از ائمّۀ چهارگانل مذهب سنّت و جماعت که اصلاً خراسانی بود، چون او ایرانی الاصل بود و می دانست که هم وطنان او قادر به ادای فرایض دینی و خواندن قرآن به زبان عربی نیستند، برای این که معنای دین و مذهب اسلام را دریابند و در دل مسلمان شوند فتوا داد که  مسلمانان ایران می توانند قرآن را به زبان فارسی بخوانند و صیغه های شرعی و فرایض دینی را زبان فارسی ادا نمایند. زردشتیان ایران چون اسلام را بدین طریق آسان یافتند، گروه گروه به آن دین درآمدند و تا هنگامی که سواد عربی نداشتند مجاز بودند که قرآن و سنّت را به زبان فارسی دری ادا نمایند. ایرانیان که از پذیرفتن این دین شادمان بودند و آن را موجب رستگاری در این جهان و آن جهان می دانستند، با شوق فراوان این دین را با خود به ماوراءالنّهر و آن سوی رود جیحون بردند و زبان فارسی دری و دین اسلام را در آن سوی مرزهای دور ایران گسترش دادند. چون به فتوای ابوحنیفه که گفت: "لسان اهل الجنّة عربی ائ فارسی دری" [زبان اهل بهشت عربی یا فارسی دری است] زبان فارسی زبان دوّم اسلام محسوب گشت، شعرا و نویسندگان ایران اجازت یافتند که در مدح پادشاهان و بزرگان مدیحه سرایی کنند. پادشاهان سامانی نیز که حنفی مذهب بودند به فتوای امام خود زبان فارسی دری را در خراسان و ایران ترویج کردند».

    ***

در مورد سند این سخن که از ابوحنیفه است و در مورد صحّت آن نمی توانیم اظهار نظری کنیم، زیرا تاکنون در مورد زبان اهل بهشت، حدیثی از منابع شیعی به دست ما نرسیده است؛ ولی در مورد زبان آدم(ع) و حوّا(س) قبل از رانده شدن از باغ نخستین -که در میان تودۀ مردم به نام بهشت معروف شده است-، روایت پیشین از امام صادق(ع) از خاطر گذشت. (فراموش نکنیم که ابوحنیفه نیز خود از شاگردان امام صادق<ع> بوده است). در صورت قابل جمع بودن این دو روایت، باید ذکر زبان عربی را از طرفی حمل بر مشابهت ساختاری دو زبان عربی و فارسی با یکدیگر، و از طرفی حمل بر تقیّه نماییم؛ زیرا امام صادق(ع) به واسطۀ دو شاهدُخت ایرانی شهربانو(س) و کیهان بانو(س) دختران آخرین امپراطور ساسانی، نسب به ایران می برد و حتّی در بین هاشمیان نیز به عنوان تنها امامی که چشمان آبی رنگ داشته، شناخته شده است. یعنی: زبان آدم(ع) پیش از رانده شدن از بهشت، فارسی بود. زبانی که به قول پرکینر مظهر رقّت و مهربانی، وسوسۀ نفس و عشق و محبّت است. در مورد "سریانی" هم چیزی در تاریخ نیامده. در مورد مدینۀ فاضله هم یادآوری گوشه ای از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمعى از دانشجویان و نخبگان سراسر کشور (
03/ 07/ 1384) کافی خواهد بود که:

«من در یکى از جلسات دانشجوها گفتم شما فکر این را بکنید که پنجاه سال دیگر کشور شما باید جایى باشد که هرکس به یک پیشرفت علمى احتیاج دارد، ناگزیر باشد زبان فارسى‏ یاد بگیرد؛ یعنى کشور شما آن‏قدر اثر علمى و تحقیقاتى تولید کند که همین‏طور که امروز زبان انگلیسى عمدتاً به برکت پیشرفت فناورى امریکا و بعضى از کشورهاى دیگر در دنیا رایج شده، شما بتوانید زبان فارسى‏ را به تبع رشد علمى‏تان در دنیا رایج کنید. شما باید بتوانید در قله قرار بگیرید؛ این شدنى است و اگر همت بگماریم، قطعى است».
امید شمس آذر
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
شناخت خدا امکان پذیر نیست
شناخت خدایی امکان پذیر است

***

 

آنانکه می خواهند نمی دانند

و آنانکه می دانند نمی خواهند

***

 

من همان روز که خبر افتتاح موزۀ دفاع مقدّس را شنیدم

دانستم که دفاع مقدّس را به موزه می برند

***

 

حقّ و باطل گاهی عجیب به هم می آمیزد

امّا

زمان فاروق است

***

 

همۀ تهدیدها قابل تحدیدند در:

تحدید

***

 

میگن: حالا اگه دوتا مو بیرون بمونه چی میشه؟

میگم: اگه بیرون نمونه چی میشه؟

***

 

روشنفکر

یا

متحجّر باکلاس؟!

***

 

محکوم نمی کنیم

خنثی می کنیم

***

 

- هنوز مستقل نشدی؟

: نه، فعلاً مستقلّم.

***

 

 

در پستی گناه همین بس که

لذّت ببری و نتوانی خدا را شکر کنی

***

 

اگر ابوبکر پیر بود

ابوقحافه پیرتر بود،

و اگر علی(ع) جوان بود

اسامه جوانتر بود.

***

 

زیباترین نوشته ای که بالای یک کامیون دیدم:

می درخشد نام علی

***

 

 

امید شمس آذر
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

هنگامی که پیامبر اعظم (ص) چشم از جهان فرو می بست، پشت سر یکی از همسرانش حرف و حدیث بود که حضرت(ص) با توطئۀ او مسموم و شهید شده است. هرچند مدّعیان برای این سخن دلایل خاصّ خود را داشتند، امّا هیچگاه آن را به طور رسمی اعلان نکردند و نگذاشتند از حدّ یک شایعه فراتر برود. سالها گذشت... . سبط اکبر رسول خدا (ص) امام حسن مجتبی (ع) در خانۀ خود توسّط زوجه اش جعده مسموم شده و به شهادت رسید. آن هم در 28 صفر یعنی سالگرد رحلت رسول خدا (ص). با اینهمه، هنگامی که تابوت حامل پیکر مبارکش طبق وصیّت خودش برای خاکسپاری به سوی مزار جدّش رسول خدا (ص) در حرکت بود، با دخالت امّ المؤمنین عایشه با این اقدام مخالفت شد و و مخالفان حتّی به قیمت تیرباران کردن تابوت امام(ع)، از دفن آن در جوار قبر پیامبر(ص) جلوگیری کردند.

تمام این مسائل را بگذارید در کنار شباهت چهرۀ امام حسن(ع) با رسول خدا (ص).

حالا می توانید بفهمید حق با شایعه بود یا با عایشه ؟!

امید شمس آذر
۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهر تهران

هنوز "آلوده" ست

امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

مصطفی خمینی،

مصطفی چمران،

مصطفی مازح،

مصطفی عقاد،

مصطفی احمدی روشن،

و در رأس همه:

محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله).

ان شاءالله بتوانیم اندکی از دینمان را در حقّ این بزرگان -در حدّ توان خود- ادا کنیم.


امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

رنسانس واقعیت داشته، ولی اینطور که می گویند نبوده. بعد از جنگ های صلیبی، اروپائیان فقط به این مسئله پی نبردند که از نظر علمی عقب مانده هستند؛ به این نکته هم واقف شدند که دینداری سازگار با علم هم ممکن است. آنان با دیدن میزان پیشرفتگی علمی مسلمانان و سبک زندگی مترقّی آنان، از اینکه به روی چنین امّت بزرگ و مردمان محترمی شمشیر کشیده بودند، عمدتاً پشیمان بودند. از میان پیروان نهضت رنسانس اروپائیان، دانشمندان آنان در آن عصر و بعد از آن که در رأسشان نام بزرگانی چون لئوناردو داوینچی و اسحاق نیوتون می درخشد، در صدد حاکم کردن اسلام در منطقۀ خود از راه آشناسازی بچّه های اشراف زادۀ اروپایی با اسلام و مسلمان ساختنشان و گسترش این آیین در آن سرزمینها با کمک ثروتهای انبوه آنان بودند. همزمان با آنان معترضینی چون مارتین لوتر و چان کالون که بعدها پیروانشان به نام پروتستان ها شناخته شدند، در راستای زدون آخرین آثار به جا مانده از مسیحیّت -با همان تحریفاتی که درش اعمال شده بود- فعالیت می کردند.

هر دو گروه دانشمندان و پروتستان ها، در برنامل مبارزه با دشمن مشترک خود کلیسا که با سلطۀ دیرینۀ خود بر اجتماع اروپا، مانع پیشرفت علمی در آن قارّۀ کوچک شده بود، با یکدیگر هم رأی و هم عقیده بودند. همین امر باعث شد که این دو گروه هیچ گاه به طور جدّی روبروی هم قرار نگیرند. امّا پروتستان ها با نامردی تمام، مبارزه با کلیسا را به مبارزه با اصل دین تبدیل کرده و بی دینی را جایگزین مسیحیّت ناکارامد روز ساختند. بعدها به خصوص بعد از انقلاب کثیف (یا به اصطلاح کبیر) فرانسه در اواخر قرن هیجدهم، با کشته شدن بازماندۀ این دانشمندان اسلام گرای اروپایی چون لاوازیه، یاد و خاطرۀ این نهضت نسبتاً اصیل از صفحات تاریخ زدوده شد.

و بدینگونه جریان ضدب مذهبی پروتستانیزم با آن مادّی گرایی و اومانیستی اش، یکّه تاز میدان گردید، آن هم به اسم مذهب!

امید شمس آذر
۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

همانا وفا همزاد راستی است و هیچ سپری چون وفا بازدارنده نیست.

و بی وفایی نکند آن که می‌داند او را چگونه بازگشت‌گاهی است.

ما در روزگاری به سر می‌بریم که بیشتر مردم آن بی‌وفایی را زیرکی دانند و نادانان آن مردم را با جربزه و چاره‌اندیش خوانند! خداشان کیفر دهد! چرا چنین می‌پندارند؟

چقدر این کلام حضرت آشنا است! روشن‌فکران غربزده‌ای که به آمریکا، این شیطان بزرگ اعتماد کردند و وفاداری و قول جان کری را تضمین دانستند حالا وفاداری آمریکا در برجام را بچشند!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

می خواستم که خواب ببینم، نشد،نشد...

بویی از اضطراب ببینم، نشد،نشد...


یک روز عاشقت شوم و بعد تاکنون

یک شب تو را به خواب ببینم، نشد،نشد...


پروانه گشته گرد چراغ وجود تو

خود را در التهاب ببینم، نشد،نشد...


تو آن چراغ راه نما در کویر بهت

من نیز از تو تاب ببینم، نشد،نشد...


بازآمدم به شوق تو ای کشتی نجات

هستیّ خود بر آب ببینم، نشد،نشد...


در هجر شمس روی تو طی گشت سال ها

امّا دمی که ناب ببینم نشد،نشد...


زین سالهای هجری شمسی دلم گرفت

تا کی از این عذاب ببینم؟ نشد،نشد...


لطفی بکن که بار دگر -آفتاب من !-

ماه تو بی نقاب ببینم، نشد،نشد...


من لاله چون علامت پرسش نموده ام

کز غنچه گل جواب ببینم، نشد،نشد...


رفتیّ و آنچه بود گذشت، اینک ای خیال!

منشین، تو هم، بخواب ببینم، نشد،نشد...

امید شمس آذر
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر