سلام
اگر که خاک وطن قطعه قطعه گشت چه باک؟
حسین(ع) با بدن قطعه قطعه اش فرمود
که: یا مغیث! به فریاد مستغیث برس....
سلام من به زلالیّ هرچه آیینه
به بی ریایی دلهای صاف و بی کینه
به ژرفنای خیال تنبّه از حسرت
به گرمی هیجانات کودک احساس
به روشنایی آغاز طرح رسمی عشق،
سلام من به بلندای صخره های سهند
به سوی دشت مغان در کرانه های ارس....
به چین دامن گلدار مادران نجیب
به خنده های دو دندان موش خورده عجین
به گیسوان پریشان، زده پری شان تاب
به گونه های گل انداخته به گونۀ نار
به نور نار ملمّع، به رنگ نار ملس....
چو ساز رفتن آزین کنند بر پایاب
طنین بدرقه از کوه و دشت می خیزد
خیال می رسد و پشت می نهد آن را
شراب عرفان می جوشد از ایاغ قپوز
-سبوی تشنه در خواب آب می بیند-
گلوی صحرا سیراب از نوای جرس....
«همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر»
به غیر از این دل مردم مگر چه می خواهد؟
زمین ز داغ جنون زمان فتاده به تب
هنوز شمّه ای از شرح نسترن باقی ست
رها کنید که احساس بال بگشاید
به آسمان برسانید این صدا را تا
برای جغد هم ایدون فراخ باد قفس....