غزل) کودک درون
دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۴ ب.ظ
کودکی بد عنق درون من است، چند وقتی بهانه می گیرد
بی شکیبی ش را که می بینم، حالم از این زمانه می گیرد
سال ها آب مادرش بوده، دور از او بی درنگ خواهد مرد
در کویر وجودم از این رو، عادت ماهی ـانه می گیرد
آرزو های او در آن هنگام، جمله سر خورده و فرو خفتند
آتش خفته زیر خاکستر، بار دیگر زبانه می گیرد
باز امیدش نمرده، میخواهد شاد باشم، اگرچه مضطرب است
شوکت من فدای وقتی که او هوای ترانه می گیرد
به خدا دلخوشم به خاطره ای - خبری، گرچه تلخ، گرچه دروغ
خلأی از فضای هیچستان، در سرم آشیانه می گیرد
کاش عقلم نمی رسید و برام مرگ در حکم نیستی می بود
می دوم سوی انتها، افسوس دست و پا در میانه می گیرد....
روزگاری اگر ندیدیدم، ننویسید: "شاعر ناکام"
مرگ، خود کام من از این دنیا ست، کینه ام از زمانه می گیرد !
۰۱/۱۲/۰۱