حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

از ذات حضرت احد واحد ودود
نوری بگشت جلوه گر و گشت در وجود
 
در پشت آدم صفی الله (ع) گرفت جای
آن نور واحدی که خدا آفریده بود
 
در آن محل به ذکر خدا اشتغال یافت
می کرد حمد او و همه وقت می ستود
 
زآنجا به بطن طاهر حوّا(س) ببرده شد
آنجا هم اشتغال به تسبیح می نمود
 
پنجاه و هفت نسل ز پی آمد و گذشت
آن نور شعر اقدس تقدیس می سرود
 
از پشت والدین و شکم های مادران
آوای ذکر او همۀ خلق می شنود
 
از خردسالی پدران در جبینشان
آن نور دیده می شد و ظلمات می زدود....
 
تا که رسید در بدن عبدمطّلب
آنجا بشد دو شاخه به سان دو نهر رود
 
نیمی ز نور رفت به عبدالله و سپس
آمد به سوی عمران نیمی دگر فرود
 
ماه ربیع الاوّل در روز هفدهم
در سال فیل کرد یکی در جهان ورود
 
شد مرسل خدا و محمّد(ص) گرفت نام
آن بحر علم و حلم و وقار و سخا و جود
 
سی سال بعد، ماه رجب، روز سیزده
بیت الله الحرام به اکرام خود فزود،
 
چون شد شکافته برِ نیمی دگر زنور:
آن شاه دین، امیر کرم، مجری الحدود
 
گشته ست نام نامی او نام کردگار
چون شد علیّ(ع) و سرور هر آنچه هست و بود؛
 
پیغمبر(ص) است شهر علوم و علی(ع) درش
پیغمبر(ص) است سقف پناه و علی(ع) عمود
 
آن یک چو قلب پیکر اسلام و این چو مغز
وآن یک چو تار پارچۀ دین و این چو پود
 
ای "شهسوار"! گوی که: از جانب خدای
بر این دو نور نیّر و بر آلشان درود
 
از فیض این دو تن طلب مغفرت بکن
از ذات حضرت احد واحد ودود



امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
استاد آنچه را که خود در سال‌های طولانی اندوخته است
به رایگان در اختیار شاگرد قرار می‌دهد؛
پس هیچ شاگردی که از استاد خود فراتر نرود شاگرد واقعی نیست
مگس دور شیرینی است.
***
 
محرمانه قلمداد شدن اطّلاعات عادّی در یک سیستم
نشانه‌ای از خرفتی آن است
***
 
نسبت نستعلیق به تعلیق
نسبت نسخ است به کوفی
***
 
شاهنامۀ فردوسی
نه منظومه‌ای حماسی
که مجموعه‌ای از حماسه‌هاست
***
 
تناقض:
علمای سنّتی شیعه
***
 
چطور باور کنم
وقتی بی‌حجابی اینقدر آسان است
رعایت حجاب هم به همین آسانی باشد؟!
***
 
اوّلین خلیفۀ اموی
معاویه بود
یا
عثمان؟!
***
 
ببینم،
سیّدابراهیم بت‌شکن قراره همۀ بت‌ها رو بشکنه
یا
بت بزرگ رو نگه داره؟!
***
 
دم در یک فروشگاه دوچرخه دیدم نوشته:
"افتخار ما بی‌رقیب بودنمان در قیمت و کیفیّت محصولاتمان است"!
به نظرتون این همون "تیم عقاب حریف می‌خواهد" بچّگی‌های خودمون نبود؟!
***
 
بعضی‌ها هم هستن که ساندویچ‌خوار نیستن
ولی به طرز عجیبی نونشون توی کاغذه!
***
 
تناقضی دیگر:
علوم تجربی
***
 
چرا کسوف برای چشم ضرر دارد؟
چون چشم عادت به دیدن قرص کامل نور دارد؛
فطرت هم عادت به دین کامل دارد،
پس معارف دینی نباید به صورت گزینشی ارائه شود.
***
 
 
امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

شیخ را دیدم با صورتی نورانی، با دایره ای به رنگ قهوه ای روشن در وسط پیشانی. پرسیدم: "مولانا! این چه حالت است که می بینم؟ مگر همیشه نفرموده اید از ریا اجتناب کنیم؟". گفت: "چرا! فرموده ام و باز هم می فرمایم!". گفتم: "پس این گودی جبین بر آن روی روشن چیست که مثال دهانه های موجود بر روی ماه(!)، عقل و دین از مریدان به یغما می برد؟!". گفت: "خاموش باش! تظاهری در کار نیست. این نورانیّتی که تو می بینی، اثر کرم سفیدکننده است؛ لیکن چون سجده با آن صحیح نبود، دایره ای را در پیشانی باقی گذاشته ام و قهوه ای روشن در اصل رنگ صورت خودم است!!". خواستم جامه چاک کنم و فریاد زنم و راه بیابان پیش گیرم، دیدم حالش نیست(!). آهی سرد از دل پردرد برآوردم، سری تکان دادم و گذشتم... .


امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تاریخ نوع بشر چه طبق آموزه‌های دینی با تمدّن شروع شده باشد و چه به گمان دانشمندان غربی با توحّش، این اندازه مسلّم است که میزان پوشیدگی نسبت مستقیم با میزان پیشرفتگی جوامع داشته و این جملۀ استاد شهید مطهّری حالا_حالاها جای بررسی و تامّل دارد که: «اگر بی‌حجابی تمدّن است، پس حیوانات از ما متمدّن‌ترند». در یک جامعۀ متمدّن، ناقص‌حجابان و بدپوششان باید به باحجابان دربارۀ روش پیش‌گرفتۀ خود توضیح بدهند و نه برعکس! اینان عموماً کار خود را با شعار بی‌صاحب‌ماندۀ آزادی توجیه می‌کنند؛ ولی آزادی چیزی است که همۀ حیوانات از آن بهره‌مندند و انسانیّت انسان به چیز دیگری است.
حکمای مشّایی، انسان را "حیوان ناطق" (جاندار اندیشه‌ورز) توصیف کرده‌اند؛ امّا نمی‌توانیم آن کس را که عقل ندارد انسان ندانیم. آیت‌الله جوادی آملی تعریف درست انسان را "حیّ متالّه" (زنده‌ای که قابلیّت خدایی شدن دارد) عنوان کرده است. این استعداد و ظرفیّت انسانی از اصل "اختیار" سرچشمه می‌گیرد که از بین تمام موجودات زنده و غیرزنده به انسان واگذار شده است و این اختیار است که اگر توسّط عواملی مانند احساسات و عواطف، علایق و هیجانات و مدگرایی و تقلید از سایرین خدشه دار شود، کارآیی عقل را نیز محدود می‌کند و البتّه جملۀ این عوامل، در طبیعت زنانه قوی‌ترند. از طرفی هم امانت عظیم اختیار در درجۀ اوّل به خاطر ویژگی عمدۀ انسان در خلقتش که عبارت از "راست قامتی" اوست، به وی اعطا شده است. به تعبیر شیخ سعدی: همه حیوانات گویی در برابر خورشید تعظیم می‌کنند و تنها انسان است که جز خدا به موجود دیگری سجده نمی‌برد. جسم انسان طوری طرّاحی شده که از بلند کردن وزنه‌های سنگین تا ظریفترین کارها از دست او بر می‌آید و به همین خاطر، اوست که لیاقت دریافت اختیار به منظور رسیدن به خدا را دارد؛ امّا همین ویژگی راست قامتی او در کنار "بشر" بودنش (موجودی که پوشش طبیعی بدنش کم بوده و بشره‌اش نمایان باشد)، موجب تحریک‌برانگیزی بیشتر او برای جنس مخالفش به نسبت دیگر موجودات می‌گردد. با این توضیحات، آزادی آنهم در این معنا، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّ ارزش است.
انسان هرچه سنّش بالاتر رفته و نقش‌های بیشتری را در اجتماع بر عهده می‌گیرد، به تبع افزایش اختیارات و وظایف، میزان آزادی‌هایش نیز محدود می‌شود. گفته‌اند: کسانی که دائماً با بچّه‌ها سر و کار دارند (مانند مربّیان مهد کودک یا عموها و خاله‌های تلویزیونی)، به خاطر طینت پاک کودکان، جرئت بر گناه در نزدشان بیشتر می‌گردد. دنیای بچّه‌ها و محیط های بازی آنان، همگی پر است از رنگ‌های اصلی تخت و بدون پسوند که معمولاً به صورت متضادّ هم در کنار یکدیگر به کار گرفته شده‌اند و از رنگ‌های فرعی و -اصطلاحاً- خنثی نیز کمتر استفاده شده تا فضایی آزادانه و شاد به دور از هرگونه تعمّق و تامّل را به آنان القا کند. در میان رنگ‌هایی که در فضاهای کودکانه کمتر استفاده می‌شود، سیاه رنگ القاکنندۀ مفهوم "شکوه" است. به همین خاطر به عنوان رنگ پردۀ کعبه و همچنین بهترین رنگ برای حجاب زنان انتخاب شده است. مسئولیّت‌گریزان آزادی‌دوست که فعلاً جرئت حملۀ رسمی به خود حجاب را ندارند، از حمله به چادر برای این منظور شروع می‌کنند؛ ولی وقتی می‌بینند چادر -که برای اعراب ناشناخته بوده و در قرآن با تعبیر جلباب به معنی عبا آمده- در درجۀ اوّل لباس ملّی ایرانیان بوده و بازمانده از دوران اشکانیان و پیش‌تر از آن است و تاختن به آن به اسم عنصر وارداتی عربی در شأن روشنفکران نبوده و اعتبار آنان را تا حدّ کاربران شبکه‌های اجتماعی پایین می‌آورد، این بار رو می‌آورند به گیر دادن بی‌امان به رنگ مشکی آن و ادّعاهایی ساختگی دربارۀ وارداتی بودنش. همان رنگی که اگر تن رضا صادقی و پسران هم مسلک او باشد و حتّی تیم فوتبالی هم به این نام نامیده شود اشکالی ندارد و کسی متوجّهش نمی‌شود، ولی اگر تن زنان ایرانی و تهرانی باشد اشکال دارد و از زیبایی چهرۀ شهر می‌کاهد!! -چاییتو بخور-.

امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: اسلام حکم کرده است که ظرفی را که سگ لیسیده، ابتدا باید خاکمالی کرد و پس از آن آب کشید. دانشمندان غربی پس از 1400 سال کشف کردند که در بزاق سگ میکروبی وجود دارد که جز با خاک از بین نمی رود. آنان بلافاصله تحقیقاتشان را ادامه داده و پی بردند که این میکروب مخصوص در یک حرارت بخصوصی کشته می شود و نتیجه گرفتند پس اگر چنین ظرفی را به آن میزان حرارت دهیم، دیگر نیازی به خاکمالی کردنش نیست؛ ولی از این غافل بودند که شاید علاوه بر وجود آن میکروب، ضرر دیگری در بزاق سگ وجود داشته باشد که 1400 سال بعد کشف شود.

اینچنین اظهارنظرهای شجاعانه و بی تعارفی، وظیفۀ همۀ ما در این عصر "پیش به سوی التقاط" است. عصری که "روشنفکران دینی" جامعه -که از اساس عنوانی باطل بوده و روشنفکری درون خود دین ما وجود دارد- برآنند که به جای عرضه کردن یافته های علمی بر داشته های دینی و رد یا قبول کردن آن بر اساس دین، برعکس بیایند و دین را به زور و تقلّا در قالب مدّعیات علم جدید بگنجانند و هر چیزی را هم که متوجّه نشدند، از سر وا کنند! آیا ما در نقطۀ پایان علم قرار داریم و بنا نیست بیشتر از این پیشرفت کنیم، یا گویا از قرار معلوم دوران حاکمیّت دین سرآمده و باید برای ادامۀ حیات خود تن به زیستن در سایۀ حاکمیّت علم -با این تعریف ویژۀ امروزی اش- بدهد؟!

اگر نگاهی به تاریخ بشریّت بیندازیم، خواهیم دید اسلام در نیمروز تاریخ و در مرکز جغرافیای جهان ظهور کرده و دوران نفی اسطوره زدگی و خرافه پرستی و حاکمیّت تعقّل و تفکّر با آن شروع شده و خود تمدّن اسلامی، پیشرفته ترین و درخشان ترین نمونۀ تمدّن بشری را برای جهانیان عرضه کرده است. غربی ها زمینۀ حسادت و ناحق گویی نسبت به فرهنگ و تمدّن ما را دارند، امّا ای دوستان داخلی، شما به کجا؟!


امید شمس آذر
۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بردار از مقابل چشمم نقاب را
بیرون کش از جوانب قلبم حجاب را
 
امشب برای یوسُف تُرکت دعا بکن
تا بی خیال تو به سر آریم خواب را
 
آن جرعه ها که جرئت لذّت نمی دهند
پژمرده اند رونق باغ شباب را
 
مهمان بکن مرا تو به یک کاسه شیر داغ
این بادۀ من است، چه خواهم شراب را؟
 
تا می پرد جرقّۀ یادتو از سرم
می سوزد عصر سیطرۀ التهاب را
 
بر آتش ترم بفشان آب سوخته
یعنی نشان حرارت لعل مذاب را
 
طی شد هزاره های مه آلود و عاقبت
اینجا رسیده ام که بگیرم جواب را
 
گر قلّه بود، اسب فرست و بکش به زیر
گر چاه بود، از سر لطفت طناب را
 
ماه و ستاره پای من افتاد و سجده کرد
من آن نیم که سجده برم هر شهاب را
 
آن ماده گرگ پیر اگر برّه ای ربود
خود می گذارمش کف دستش حساب را
 
با یازده ستاره به نام تو می کنم
آن ماهِ سجده داده و هم آفتاب را....
 
ماییم و بیست سالگی و کوری رقیب
کافی ست بشنود اگر این فرد ناب را:
 
«ای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریۀ تلخ گلاب را»*




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*تک بیتی از صائب تبریزی




امید شمس آذر
۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نیاز به هم آغوش بعد از نیاز به اکسیژن و آب و غذا، مهمترین نیاز مادّی انسان است؛ امّا به دلایل متعدّدی در حال حاضر برآورده کردنش منوط به فراهم بودن امکانات دیگری همانند مسکن و مکسب و مرکب و مدرک شده است. حاج آقا قرائتی مثال خوبی در این زمینه دارند: «به این می ماند که بگویی من تشنه م، یه لیوان آب به من بدید. جواب بدهند که اول لیسانستو بگیر بعد»! و معلوم است که حاصلش می شود این وضعیت نابهنجار پوشش و دیگر آسیب های اجتماعی که امروز در جامعه شاهدش هستیم. هرکس هم تحلیل دیگری در این زمینه دارد، درون لیوان بیندازد و آبش را بخورد! امّا این میان عدّه ای که نام مسئول در محیط هایی مثل دانشگاه را یدک می کشند، این وضعیت را نه نوعی بیماری اجتماعی که باید [پیشگیری و] درمان شود، که سلیقه و میل شخصی جوانان و نوجوانان دانسته و به علّت ناتوانی و بی عرضگی خود از مدیریت و شاید هم میل باطنی خودشان به بهره برداری حداکثری از آن، داد سخن در می دهند که: "چه اشکالی دارد؟ جوانان با هر نوع تیپ و مدل مو و هر نوع رفتاری عزیزان ما هستند و نباید طردشان کنیم" و شگفتا که این سخن در حالی عنوان می شود که هیچکس نیز از طرد جوانان صحبتی به میان نیاورده و همگی در پی اصلاح آنان هستند. کار اینها از این رو درست مانند به رسمیت شناختن حقوق .... ها در آمریکاست.

کسانی که این ادّعا را می کنند، به یاد ندارند که زمانی که بی حجابی در کشور ما اجباری شد، مردم شدیداً در مقابلش مقاومت کردند و این مقاومت، گذشته از غیرت دینی مردم، به نارضایتی آنان از حکومت نیز مربوط می شد. اکنون نیز اگر همان وضعیت پیش بیاید، به احتمال زیاد اکثر بدپوششان و ناقص حجابان امروز، حجاب کامل را سفت و سخت رعایت کرده و نقاب هم می بندند تا به هرحال اعتراض خود را نسبت به برآورده نشدن نیازهای اولیۀ مادّی خود از طرف مسئولین امر به نمایش درآورند. چاره تنها در وظیفه شناسی و انجام تکلیف است، نه چیز دیگر. مدّعیان مزبور، گاهی نیز موضوع تسامح دینی را پیش می کشند که مفتضح ترین مغلطۀ بحث است. اینها همه سرپوش گذاشتن بر بی مسئولیتی ها و فرار از وظیفه است.

صحبت این است که این نوع مدل های ظاهری و رفتاری جوانان مدل نیست، یک نوع منفی گرایی روانشناختی و در درجۀ بعدی نوعی اعتراض و هنجارشکنی اجتماعی است. گذشته از آن، خود این اعتراض ها و هنجارشکنی ها هم -معمولاً- دور از چشم خانواده ها صورت می گیرد. در اینصورت، آیا می خواهیم جوانان را از خانواده جدا کنیم؟ پیشوایان دین و علمای بزرگ و عرفا و صلحا، برای جذب ناآگاهان و تازه مسلمانان تسامح می ورزیدند. تسامح در مناسبات را با مسامحه در عبادات اشتباه نگیریم؛ آنان مقیّد بودند که به غیر هم کیشان و هم مسلکان خود -اعمّ از مسلمان و غیرمسلمان- سخت نگیرند، نه اینکه خودشان در عمل به احکام دینی سهل انگاری بورزند. یک لحظه به این فکر کنید که این تسامح آنان بدون هدف و از سر بی خیالی بوده است، حالتان به هم نمی خورد؟ ولی برای جوانان مسلمان خودمان، تسامح موضوعیتی ندارد. آن هم جوانانی که تمام مقاطع تحصیلات مقدماتی را گذرانده و خوب و بد را کاملاً می فهمند. برای اینکه مسئولیت امانتداری از جوانان در قبال خانواده هایشان را از خود سلب کرده باشیم، متوسّل به اصل بی دفاع "آزادی" می شویم؛ در حالیکه اگر از روز اوّل این مسئولیت ناپذیری خودمان را با خانواده ها در میان می گذاشتیم، آنها خود به نوعی برای این مسئله چاره ای می اندیشیدند.


امید شمس آذر
۲۶ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
اخیراً پویشی در میان کاربران بیان توسّط مدیر وبلاگ نون والقلم راه افتاده با عنوان مؤثّرترین وبلاگ‌ها که هدفش تأثیرگذاری بر آمار پایان سال بیان اعلام شده است. قواعدش را در همانجا می‌توانید مطالعه کنید. مهلتش هم تا 28 اسفندماه امسال هست. هرکدام از وبلاگ‌نویسان بیان، وبلاگ‌های دیگری را که از نظرشان مفید و مؤثّر بوده، معرّفی کنند. بنده هم چند وبلاگ را برای معرّفی انتخاب کرده‌ام و از دوستانی که معرّفی می‌شوند، تقاضا دارم به این پویش بپیوندند. البتّه این فهرست ممکن است بعدها کامل‌تر شود:

1- نای دل: امام می‌فرمایند: هیچ تفکّری تا زمانی که با هنر آمیخته نشود، در تاریخ ثبت نخواهد شد. نای دل حاوی مطالبی با محتوای حفاظت از کانون خانواده در این عصر و زمانه است؛ منتها با زبانی هنری و جدّاً تأثیرگذار.

2- تألیفیّه: به موازات مهجور ماندن علوم انسانی در کشور، کلاس‌های تکنیک موفّقیت و یک‌شبه میلیونر شدن رواج عجیبی گرفته و بازار کتاب پر شده است از ماجراهای قورت دادن قورباغه و جابجا کردن پنیر! تألیفیّه محلّی است برای مرور داستان‌های کوتاه آموزنده؛ منتها بعد از بازپروری، سم‌زدایی و بومی‌سازی.

3- گوهرنویس: حاوی درس‌هایی است از نهج‌البلاغۀ امیرالمؤمنین(ع) با توضیحاتی جهت تفهیم بهتر مطلب.

4- فیشنگار: حضرت امیر(ع) می‌فرمایند: آراء و نظرات گوناگون را -مانند دوغ درون خیک- به هم بزنید تا حقیقت -مانند کره از دل آن- بیرون بیاید. به نظرم فیشنگار به خوبی از عهدۀ این کار برآمده است.

5- یک مشت حرف: به قول دکتر شریعتی: ارزش هر مردبه اندازۀ حرفهایی است که برای نگفتن دارد. مدیر وبلاگ یک مشت حرفهای خب که چی گونه از مردانی است که به نظر می‌رسد علاوه بر حرفهایی برای گفتن، حرفهایی هم برای نگفتن دارد.

6- سکوت: طلبه ها در سالهای اخیر تا حدّ زیادی گوی سبقت را در امر وبلاگ‌نویسی از سایرین ربوده‌اند؛ شاید به خاطر اینکه تحت تأثیر فضای خاصّ دروس حوزوی، دارای ذهنی شفّاف هستند که جان می‌دهد برای این کار. یک نمونه‌اش وبلاگ سکوت.

7- محجّبه: پوسترهای ابتکاری خوبی در زمینۀ گفتمان‌های دینی و ملّی طرّاحی می‌کند که در اوّلین نگاه تأثیر خود را روی مخاطب می‌گذارد.

8- مردی به نام شقایق: وبلاگ خوب و بی‌شیله_پیله‌ای است و مطالبش ارزش دنبال کردن دارد.



امید شمس آذر
۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

حدّ مقبول حجاب در قرآن تعریف شده است. واجب، هر نوع پوششی است که آن مقدار از حجاب را تأمین کند. چادر (برای بانوان) واجب نیست، ولی حجاب برتر محسوب می شود. برای همین، تبلیغ چادر به معنی امر به چادر و الزام به آن -به طوری که غیر آن ممنوع باشد- نیست. حال، عدّه ای با همین تبلیغ هم مشکل دارند که علّتش را باید از خودشان پرسید. تنها توجّه داشته باشیم که: هیچ کس اصل حجاب را تبلیغ نمی کند، چون حجاب حدّاقل در کشور ما "قانون" است و کسی بی حجاب در اجتماع ظاهر نمی شود؛ بلکه این حجاب کامل است که مورد تبلیغ قرار می گیرد. حال، اگر کسی قصد تبلیغ حجاب کامل را در قالب پوستر و... داشته باشد، به جز چادر چه نماد دیگری را می تواند مورد استفاده قرار دهد؟

مخالفان این امر، برای پوشاندن مخالفتشان با اصل حجاب، در چنین مواقعی ابراز می کنند: چه لزومی دارد که پوستر الزاماً مربوط به چادر باشد ؟!؛ و این در حالی است که اگر تبلیغ حجاب کامل ملازم با چادر و منوط به آن نباشد، تبلیغ قانون کرده ایم و این امر به نوبۀ خود به بی قانونی (در اینجا بی حجابی) دامن خواهد زد. اگر هم از اساس تبلیغی در میان نباشد، القاء خواهد کرد که: حجاب در کشور ما زوری -و نه الزامی- است و بانوان با اکراه آن را قبول می کنند. با این اوصاف، این عدّه چون زورشان به حجاب نمی رسد، به ناچار به نماد حجاب کامل یا همان چادر می تازند تا بعداً با توّکل بر شیطان ببینند چه کار دیگری می توانند بکنند!

امید شمس آذر
۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
زمانی که ۸ ساله بودم، دو معمّا در مجلّه "دنیای جدول" آن روز دیده بودم که بسیار ذهن مرا درگیر خود کرده بود. هنوز با گذشت بیش از ۲۰ سال از آن روزگار و با توسّل به انواع محاسبات عددی و حروفی نتوانسته ام آنها را حل کنم. در اینترنت هم یافت نشده است. حالا با اعتراف به مشکل بودنشان، شما را هم در جریان قرار می دهم که یا پاسخشان را پیدا کنید یا عمری در کلافگی من سهیم شوید!
اوّلی:
دلم در بند یک دلبر مدام است
که رویش قبله گاه خاص و عام است
اگر خواهی بدانی این معمّا
دو میم و چار کاف و هشت لام است.
و دوّمی:
یک میم و دو دال با دو لام است
این پنج حروف گو چه نام است؟
هرکس که نداند این معمّا
در خانه زنش بر او حرام است!
هرکس که بداند این معمّا
حقّا که معلّم تمام است.


امید شمس آذر
۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

در تعالیم اسلامی تأکید شده است: «نخستین حقّی که فرزند بر گردن پدر و مادر دارد، این است که برایش نام نیکو انتخاب کنند». این مهم، در سیرۀ حضرت رسول و اهل بیت ایشان (صلّی الله علیهم) نیز به روشنی دیده می شود و شاهدیم در دورانی که اعراب جاهلی نام فرزندانشان را به معناهایی چون ملخ، خارپشت، بچّۀ مار، جوجه، اسب سرکش و... می گذاشتند، اینان نامهایی دارند چون: محمّد به معنای ستوده، علی به معنای بلندمقام، فاطمه به معنای برگرفته، حسن و حسین به معنای زیبای بزرگ و زیبای کوچک، جعفر به معنای سرشار و... . این نامها همگی در میان جامعۀ آن روز خود، نامهایی "تک" بوده اند و هرچند معنای شناخته شده ای داشتند، امّا پیش از آن به عنوان اسم شخص به کار نمی رفتند. کسی که یک عمر با صفت نیکی چون ستوده یا زیبا یا بلندمقام خطاب شود، قطعاً سرنوشتش متفاوت خواهد بود از آنکه عمری از کودکی به نام ملخ یا خارپشت یا بچّۀ مار خطاب گردد. در بررسی اکثر آسیب ها و معضلات اجتماعی، شاهدیم که عموم بزهکاران از آنانی اند که یا اسمشان حقارت آمیز بوده و یا معنای اسم خود را -حتّی اگر جنبۀ مذهبی داشته باشد- نمی دانند.

در کنار انتخاب نام نیکو، انتخاب نام ابداعی و تکی هم منافاتی با سیرۀ اهل بیت (علیهم السّلام) ندارد؛ چرا که در دوران جاهلیّت اسامی نیکویی نیز چون عبدالله در میان اعراب رایج بود، ولی اهل بیت (ع) همگی فقط از این نامها استفاده نکرده اند، بلکه نامهای جدیدی نیز ابداع نموده اند. در جامعۀ ایران معاصر ما نیز برخی زوج های خوش ذوق، نامهای دارای معانی نیکو را که پیش از این در زبان فارسی شناخته شده بوده، ولی به عنوان اسم شخص به کار نرفته اند، به عنوان اسم فرزندان خود انتخاب کرده اند که بعد از شور در ادارۀ ثبت احوال به تصویب رسیده است؛ نامهایی چون: سامان، آرمان، خروش، گندم، سیما و... . امّا این متفاوت از آن معضل اجتماعی است که متأسّفانه به عنوان تب انتخاب اسم تک در میان خانواده ها رایج شده است. در این میان برخی خانواده ها به اقتضای عقده هایی که در درون خود احساس می کنند، صرفاً برای متفاوت بودن از بقیّه -و نه به خاطر زیبایی اسم و معنای آن- دست به ابداع نامهای من دراوردی و فاقد معنی از پیش خود یا احیای نامهای باستانی و زیرخاکی زده اند. مورد دوّم باز قابل پذیرش است؛ احیای نامهای باستانی که عمدتاً نه تاریخی هستند و نه اسطوره ای و عمدتاً تلفّظ شان نیز غلط جا انداخته شده است، مانند: آتیلا، آتوسا، رکسانا، بردیا، داریوش، خشایار، دیااکو و... . امّا چیزی که بیشتر مایۀ شرمندگی و در عین حال طنزآمیز است، انتخاب نامهایی است که نه دارای معنای شناخته شده ای هستند و نه اسم شخصیّت شناخته شده ای در طول تاریخ به حساب می آیند؛ اینگونه نامها عمدتاً نیز ترکیبی ناهمتراز از یک ریشۀ ساده با یک وند ناهمگون اند که خود پدر و مادرها در توضیح معنای آن، هرچه زور می زنند، به جایی نمی رسند! نامهایی مانند: آیمان، آیهان، ال آی، فرآی و... که مثلاً از ترکیب واژۀ شناخته شده ای مثل آی -که در ترکی به معنی ماه است- با وندهای پیشین یا پسین به وجود آمده اند که عمدتاً نیز غیر ایرانی و به عنوان مثال مانند پسوند "مان" فرانسوی اند! پس در زبانهای متداول در ایران -اعمّ از فارسی یا ترکی یا دیگر زبانها- آیمان هیچوقت معنای مانند ماه یا مهسا، یا ائل آی هیچوقت معنای ماه قبیله یا فرآی هیچوقت معنای ماه بالانشین یا ماه شکوهمند نمی دهد؛ بلکه اوّلی باید -آنهم اگر پذیرفتی باشد- آیامان باشد، دوّمی اله آی، سوّمی فریماه و... . تأسّف بار تر اینکه اکثر این نامهای "بدعتی" -و نه ابداعی- از اسم شخصیّتهای کارتونی و داستانی -و نه واقعی- در برنامه های ماهواره ای گرفته شده اند!!

نام باید نیکو باشد و تک بودنش هم نه تنها عیبی ندارد که در سیرۀ اهل بیت (ع) هم قابل مشاهده است؛ امّا این تکی و ابداعی بودن، دو حالت دارد: یا باید اسم نیکویی در زبان[های] رایج جامعه باشد که برای نخستین بار به عنوان اسم شخص به کار برده می شود، یا احیا شدۀ اسامی تاریخی پیشین باشد. در غیر اینصورت نه تنها کلاس ندارد، بلکه نشان دهنده و فریادزنندۀ یک نوع بیماری شدید روحی_روانی است و برای خود آن بچّه نیز مضرّ و خطرناک است.


امید شمس آذر
۲۲ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
برخی از پزشکان کشورمان پس از سالها بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که: عامل اصلی دیسک و انواع دردهای پا و کمر، استفاده از توالت های ایرانی است و نوع فرنگی آن چنین مشکلی را ایجاد نمی کند؛ امّا اینان از یک نکته مهم غافلند و آن اینکه استفاده از هر وسیله ای می تواند صحیح و ناصحیح داشته باشد و چنین وسیله ای نیز از این قاعده مستثنا نیست. عامل دردهای پیش گفته در نحوه نشستن معروف به "چمباتمه" است که فشار وزن بدن بر هر دو پا به طور یکسان تقسیم شده باشد و در صورتی که یک پا بر روی پنجه و پای دیگر بر کف قرار داشته باشد، چنین مشکلاتی ایجاد نمی شود. این موضوع از توصیه های دین مبین اسلام است که هنگام تخلّی، بیشتر وزن باید بر پای چپ قرار گیرد تا علاوه بر پیشگیری از دردهای مفصلی، عمل تخلّی نیز به آسانی صورت گیرد. چیزی که در مدل فرنگی امکان پذیر نیست. فراموش نکنیم اروپا همان جایی است که تا چند قرن پیش، خبری از حمّام یا دستشویی در ساختمان کاخهایش نبود (اکنون نیز چه اذعان بکنند و چه نکنند، میراث دار همان سنّت تاریخی اند) و متقابلاً اسلام همان دینی است که -به قول ارنست رنان- اعراب بیگانه از بهداشت را وادار کرد روزی ۵ بار دست و روی خود را بشویند. غربیان هنوز هم یاد نگرفته اند با آب طهارت کنند و با خلط دو مفهوم "شستن" و "خشک کردن" که اگر باهم باشند چه بهتر، به پیروی از روش سوفیست های یونان باستان و کشیشان قرون وسطی، به مسلمانان خرده می گیرند که چرا شما آن محل را با دست تمیز می کنید؟ (گویا خودشان کاغذ را با پا می کشند)!! مسلمان بودن و اسلامگرایی در این عصر و زمانه، نه مایه خجالت است و نه ترسناک. اسلام کاملترین روش انسانیّت است، حتّی در مورد پیش پا افتاده ترین مسائل.

امید شمس آذر
۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

در سیرت حضرت رسول(ص) آمده است که: «.... ایشان همواره بر زمین می نشست و با غلامان غذا می خورد و غذا را با دست می خورد و به کمتر از سه انگشت نیز تناول نمی فرمود». برخی از این فراز چنین استنباط می کنند که: حضرت رسول(ص) غذا را با قاشق تناول نمی کرده، بلکه با دست تناول می کرده است، و برخی به نام تأسّی از سنّت رسول الله (ص) از خوردن غذا با قاشق اجتناب ورزیده اند و برخی دیگر در جواب این گروه گفته اند: آن زمان قاشق وجود نداشت که پیامبر(ص) بخواهد با قاشق غذا بخورد، و... . امّا در راستای پایان بخشیدن به این مناقشات باید بگوییم: اوّلاً اگر با دست غذا خوردن پیامبر(ص) به خاطر نبودن قاشق باشد، این برایشان امتیازی محسوب نمی شود که بخواهد در سیرۀ ایشان ذکر گردد. ثانیاً بودن یا نبودن قاشق در اینجا مدّنظر نیست و غذا خوردن با قاشق نیز به نوعی غذا خوردن با دست محسوب می شود. برای روشنتر شدن مطلب، حدیثی از امام صادق(ع) ذکر می کنیم: «دو میوه هستند که با دست خورده می شوند، انگور و انار». اگر توجّه به مفهوم این سخن نداشته باشیم، تعجّب خواهیم کرد که مگر میوه های دیگر چگونه خورده می شوند؟! منظور حدیث این است که: انگور و انار دو میوه ای هستند که به طور مستقیم به دهان برده نمی شوند، بلکه با یک دست نگه داشته شده و با دست دیگر دانه دانه به دهان گذاشته می شوند. حتّی تعداد دانه های انگور را هم گفته اند که مستحبّ است دو دانه_دو دانه باشد. اینجا دیگر خوردن دانه های انار با قاشق هم منافاتی با آنچه که در این حدیث آمده، نخواهد داشت. پس منظور نهایی اینکه: رسول خدا (ص) برخلاف انسانهای متکبّر که غذاهایی مثل لنگۀ مرغ یا خوشۀ انگور را مستقیماً برداشته و به دندان می کشند، فروتنانه با انگشتانش کنده و دانه دانه یا نکّه تکّه به دهان می گذاشتند. ان شاءالله همۀ ما بتوانیم پیرو سیرت پیامبر(ص) در ظاهر و باطن باشیم.


امید شمس آذر
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
پدربزرگم تعریف می‌کرد: در زمان‌های قدیم، مردی یهودی در شهر ما زندگی می‌کرد که همه او را فارغ از اینکه اسم اصلی‌اش چه بوده، به مناسبت دینش جوود(:جهود) صدا می‌زدند. آدم بسیار خوبی بود (العهدة علی الرّاوی) تا جایی که روزی به وی گفتند: "تو که اینقدر خوبی، بیا و مسلمان شو". او هم نگاهی عاقل اندر سفیه به آنان انداخته و گفت:
«بیا مسلمان شویم»!

امید شمس آذر
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر

دربارۀ درخت و میوۀ ممنوعۀ آدم و حوّا (علیهماالسّلام) روایات گوناگونی وارد شده. نزد مسلمانان بیشتر گندم شناخته می شود. از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل است که: درخت کافور بوده است. در تورات کنونی، سیب آمده؛ ولی با اینهمه ادّعا شده است که آن خود نمادی بوده از علم و معرفت و در واقع خدا انسان را از معرفت منع کرده بود! از این رو برخلاف روایات اسلامی که می گوید: "آٖدم و حوّا بعد از خوردن میوۀ ممنوعه پوشش هایشان فروریخت و از همدیگر شرمزده شدند"، مدّعی شده است: "آنان از ابتدا بدون پوشش بودند، منتها چون معرفت نداشتند احساس شرم نمی کردند. پس با خوردن میوۀ ممنوعه معرفت پیدا کرده و احساس شرم کردند"! طبق این اندیشه، انسان در ابتدای خلقتش، طیّ یک تصمیم بی باکانه، میان ماندن در بهشت ناز و نعمت خداوندی منهای علم و معرفت و رانده شدنش از آن نعیم و در عوض مجهّز شدنش به علم و معرفت، دوّمی را انتخاب کرد تا به وسیلۀ آن، علی رغم محروم شدنش از بهشت، برای خود بهشتی -هرچند نه به آن زیبایی- در روی زمین بنا کند و منّت خدای کینه توز خود را هم نکشد (العیاذبالله). و البتّه در این میان، شیطان نیز متّحد استراتژیک انسان است که در مواقع لزوم به یاری این رفیق بی تجربۀ خود می شتابد!

زمان گذشت... . در دوران نوزایی علمی اروپا، دانشمندی چون اسحاق نیوتون که با مطالعۀ نوشتارهای دانشمندان مسلمان، پی به وجود نیروی جاذبۀ زمین برده بود، برای جا انداختن این اصل در بین عامّۀ مردم، داستان سقوط سیب از شاخۀ درخت را شایع کرد؛ امّا همین امر بهانه ای شد برای اومانیست ها -آنان که نوع انسان را برای خودش خدا می دانند- که همین سیب را نشانه ای از بینش خود تلقّی کرده و به نفع خود مصادره اش کنند. چرا که شروع ساخت آن بهشتی که قرار است به مدد علم و فنّاوری بدون اطاعت از خدا و با کمک شیطان در روی زمین بنا شود، از انقلاب صنعتی اروپا و آغاز عصر مکانیک، و مکانیک هم هسته و اساسش بر چگونگی کنار آمدن با نیروی جاذبۀ زمین است!

زمان گذشت... . مکانیک جای خود را به الکتریک و آن نیز جایش را به الکترونیک و IT داد. اکنون این بشر توانمند و بی نیاز هوس کرده است که یک گاز درشت از سیب ممنوع معرفت بزند و محض دهن کجی به آفریدگارش، همان سیب گاز زده را به عنوان نمادی از خدایی خودش به رخ او بکشد. پس آن را علامت شرکت اپل به معنای سیب قرار می دهد تا شاید در مرحلۀ بعدی گاز درشت تر دیگری بزند!

ما به کجا می رویم؟! انسان هنوز قادر نیست وقوع زمین لرزه را پیش بینی کند. هنوز از علّت اصلی بیماری صرع خبر ندارد. هنوز بر سطح هیچکدام از اجرام آسمانی همسایه پا نگذاشته است و هنوز نمی داند دایناسورها چه رنگی بودند؟ هنوز نه از راز مثلث برمودا باخبر است و نه از راز اهرام مصر و نه حتّی از دلیل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها! بهشتی هم که ساخته است، زشت نیست، فقط آکنده از آتش و دود و مخاصمه و کشت و کشتار است! مواظب باشیم، این سیب سوّم ما را به هلاکت خواهد کشاند، درست مانند آلن تورینگ!


Image result for ‫سه سیب سرخ‬‎

امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

برتری تجربه بر علم یعنی:

نمی‌دانم علّت در کجاست، ولی نتیجه‌اش را می‌بینم؛

علوم تجربی یعنی:

به هر قیمتی شده باید برای این نتیجه‌ای که دارم می‌بینم، یک علّت علمی بتراشم.

***

 

بنی‌آدم اعضای "یکدیگر"ند

ایرانیان هم اقوام "یکدیگر"ند.

***

 

همسران باید بتوانند

به عادت‌های همدیگر عادت کنند.

***

 

تغییر نام شهر تاریخی کرمانشاه به باختران اشتباه بود،

امّا چه اشکالی داشت این نام بر روی استان باقی بماند؟؟

***

 

فقر یعنی:

از وصله کردن لباس خود شرم داشته باشیم،

ولی سطح خیابانهایمان پر از وصله_پینه باشد.

***

 

طوری از حبس خانگی موسوی سخن می‌گویند

انگار سال‌های قبل از آن کجا بوده!؟

***

 

شاید حسن عمدۀ سریال بچّه‌مهندس -با تمام ایراداتش- این باشد که:

مردان و زنان گنده، خودشان را با گریم به جای پسران و دختران 20 ساله جا نینداخته‌اند.

***

 

تحصیلات ابتدایی را در دبستان ابن سینا

(ابن سینای کنونی!)

گذراندم.

***

 

از فانتزیهام اینه که:

یه مشت نخود سیاه تهیّه کنم بریزم تو جیبم،

تو کارهای اداری هرجا احساس کردم کارمنده میخواد از سر ردم کنه، چندتا از جیبم دربیارم بریزم رو میزش،

بگم برو سر اصل مطلب.

***

 

جالب است که بعد از اینهمه پیشرفت در شیوه‌های نوشتن در فضای مجازی،

دوباره برگشتیم به خطّ هیروگلیف!

😁

***

 

گاهی اسم پلیس راه

از اسم پل صراط دلهره‌آورتر است.

***

 

آیت‌الله جنّتی رییس مجلس خبرگان و همزمان دبیر شورای نگهبان

آیت‌الله آملی لاریجانی رییس قوّۀ قضائیّه و همزمان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام،

یک جوانگرایی درست و حسابی!

***

 

 

امید شمس آذر
۱۰ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

بعضاً می شنویم که از سوی برخی از ناآگاهان عنوان می شود: «تاریخ تحریف شده است، پس به درد مطالعه نمی خورد»! این سخن، دانسته یا ندانسته حاوی خلط دو مفهوم تاریخ یکی به معنای "حوادث و وقایع" اتّفاق افتاده و دیگری به معنای "ثبت و نگارش" وقایع روی داده است. بله! تاریخ در معنای دوّم آن تحریف شده است و باید برای پی بردن به اصل وقایع اتّفاق افتاده، فیلترهایی را که وقایع از آنها رد می شوند تا به صورت نوشته به دست ما برسند، بازشناخت؛ فیلترهایی مانند: ملاحظات روز، تهدید و تطمیع نویسندگان، علایق و سلایق شخصی، و... . معروف است که تاریخ را فاتحان می نویسند، از این رو تاریخدانان فقط به مطالعۀ رمان گونۀ نوشته های تاریخی نمی پردازند؛ بلکه در کنار آن انواع تئوری ها و اطّلاعات پایه در زمینه های فلسفه، جامعه شناسی، جغرافیا، انسان شناسی، ادبیّات، سیاست، و... را نیز فرا می گیرند تا از قدرت تجزیه و تحلیل در تاریخ برخوردار گردند. اساساً کدام علم از پژوهش بی نیاز بوده و اطّلاعات را به صورت آماده در اختیار جویندگان آن می گذارد که تاریخ دوّمی اش باشد؟ در معنای دوّم آن نیز گفتنی است هنوز ماشین زمان اختراع نشده است که کسی بخواهد به گذشته برود و وقایع تاریخی را دستکاری کند! تاریخدانان صرفاً "تاریخ خوان" نیستند که تحریف شده و نشدۀ آن را یک جا بخوانند و بگذرند؛ بلکه آنان مانند جواهرشناسی هستند که اگر هم دیگران می دانند که بیشتر جواهرات امروزی بدل هستند، باید برای تشخیص اصل و بدل به همین ها مراجعه کنند.

در این باره توجّه به چند نکته ضروری است:

  1. نوشتۀ تحریف شده به معنای نوشتۀ دروغین نیست؛ ما می دانیم که -به عنوان مثال- تورات تحریف شده است. امّا همچنان قائلیم که آن یک کتاب آسمانی و نازل شدۀ از طرف خداوند رحمان است.
  2. مبانی علومی مانند جامعه شناسی و اقتصاد و سیاست و جغرافیا و آمار و ریاضیات، مبانی استدلالی ثابتی هستند که -علی رغم متفاوت بودنشان- قابل تحریف نیستند. اینها به نوبۀ خود به قضاوت دربارۀ نوشته های تاریخی می پردازند.
  3. منابع تاریخی منحصر به منابع نوشتاری نیستند؛ در کنار آن منابع شفاهی (اسطوره ها، حماسه ها و لژاندها) به همراه منابع مادّی (اشیاء و بناهای باستانی) نیز وجود دارند که نتایج پژوهشی در علم تاریخ، تنها با تطبیق هر سه گروه این منابع با همدیگر حاصل می شود.
  4. بین خود منابع نوشتاری هم اختلاف وجود دارد که ناشی از یکسان نبودن فیلترهای پیش گفته برای همۀ تاریخ نویسان بوده است؛ یعنی از طرفی همۀ جوامع دنیا -با تبانی با همدیگر- مورّخان را مجبور به نوشتن روایتی واحد از یک واقعۀ تاریخی نکرده اند و دیدگاههای جوامع گوناگون در هر زمان با همدیگر متفاوت بوده است. جوامعی که خود نیز ممکن است با هم دوست یا دشمن باشند. مانند تفاوت موضعگیری دولتهای وقت ایران، روسیه و انگلیس نسبت به انقلاب مشروطه یا روایت متفاوت مورّخان درباری صفوی و عثمانی دربارۀ جنگهای مابین آن دو دولت. از طرفی در درون خود یک منبع نوشتاری مشخّص هم، یا به علّت کم حافظگی دروغگو یا به علّت از بین رفتن و عوض شدن ملاحظات قبلی، ممکن است تعارضات و تناقضاتی قابل تشخیص باشد که با یافتن و زدودن آنها می توان به حقیقت رسید.
چنین سخنانی، غالباً یا از سوی انسانهای تنبل و بی حوصله -که از مطالعه گریزانند- عنوان می شود، یا از سوی شورشیان و انقلابیون (به معنای منفی کلمه) که چون دوست دارند مرام و مسلک مورد علاقۀ خود را دارای سابقۀ طولانی تاریخی عنوان کنند و چشم دیدن غیر آن را در واقعیّت ندارند، می خواهند مردم را از مطالعۀ تاریخ بازدارند. کسانی که در واقع خود به دنبال تحریف تاریخ اند!
خداوند همۀ ما و آنها را به راه راست هدایت کند.

امید شمس آذر
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

 آبرویت نریخته مانَد تا خواهش آن را بچکاند، پس بنگر که آن را نزد که مى ریزى.


هر یک دانه درخواست و خواهش از دیگران مانند قطره‌ای از آبروی انسان است که در مقابل پای فردی که از او درخواست می‌شود، می‌چکد. بنابراین باید سخت مواظب بود که این قطرات ارزشمند را نزد کسی خرج کرد که وارسته به صفات اخلاقی الهی است. کسی که به واقع بنده‌ی خدا و باتقوا است.

خوشا به حال افرادی که این قطرات درخشان آبروی خود را فقط و فقط نزد یگانه خالق مهربان و عادل و حکیم می‌ریزند. اشک چشم آنها با قطرات آبرو مخلوط می‌شود و به بهترین خریدار عالم هستی عرضه می‌شود و او به بهترین و عادلانه‌ترین و حکیمانه‌ترین شکل، اشک او را می‌خرد و بهایی به او می‌بخشد که تصورش هم در عالم دنیا ممکن نیست.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در روزگار ما بسیار می شنویم که به اسم نسبیت و نسبی گرایی گفته می شود که: همه چیز نسبی است، هر قاعده ای استثناء دارد، هر عامی تخصیص می خورد و حرفهایی از این قبیل. غافلان نیز مسحور این سخنان شده و برای خود الگو قرارشان می دهند. غافل از اینکه: اگر "همه چیز نسبی است"، پس خود این نسبیت هم نسبی است. اگر "هر قاعده ای استثناء دارد"، خود این قاعده هم استثناء دارد و اگر "هر عامی تخصیص می خورد"، خود این عام هم تخصیص می خورد؛ و اصلاً آیا آدم نسبی گرا از عبارت "همه چیز" و "هر" در ابتدای جملاتش استفاده می کند؟ پس نتیجه اینکه: بعضی چیزها نسبی نیستند، بعضی قاعده ها استثناء ندارند و بعضی عام ها تخصیص نمی خورند. اما مدّعیان نسبی گرایی دقیقاً به همان مواردی گیر می دهند که مطلق و خارج ار حیطۀ بحث نسبیت اند.

وجود همۀ ما نسبی است؛ ما نسبتاً هستیم، پس نسبتاً هم نیستیم. حال، آیا نیستی مطلق قابل تصوّر است؟ چرا که نه! (چون برای تصوّر انسان حدّ و مرزی نیست). امّا وجود ندارد. چون اسمش روی رویش است. هستی مطلق چطور؟ قابل تصوّر است؟ بله. وجود هم دارد؟ بله، باید وجود داشته باشد، چون ریشۀ مشترک همۀ ماست. حال، آن وجود مطلق کدام است؟ ما که نیستیم. چون اگر ما بودیم، می توانستیم طبق میل خودمان وجودمان همیشگی و همه جایی و دانش و قدرتمان نسبت به همه چیز فراگیر باشد. پس آن وجود مطلق ذات اقدس الهی یا -به تعبیر فلاسفه- حضرت "واجب الوجود" است. در طول وجود او، صفات او و آثار مستقیمش نیز مانند علم او، قدرت او، رحمت او و کلام او  -قرآن- و موارد مانند آن مطلق اند و جای بحث و تردید ندارند. بقیۀ مباحث به حکم نسبیت قابل نقد و تردیدند، چرا که تردید مقدّمۀ یقین است!

در جهان امروز شاهد استفاده از برخی ادبیات نادرست و ناسازگار با نظریۀ نسبیت، عمدتاً از طرف قدرتهای سلطه جوی جهانی هستیم که هرگز از طرف این نسبی گرایان مطلق نگر مورد انتقاد قرار نگرفته اند. مواردی مانند:
  1. جهان سوّم: تا زمانی که بلوک شرق فرونپاشیده بود، آنجا را جهان دوّم می نامیدند و مابقی کشورها -در مقابل آنجا و کشورهای غربی- را جهان سوّم. ولی بعد از فروپاشی جهان دوّم، باقی ماندن اصطلاح جهان سوّم چه معنایی دارد؟ و اساساً یک مجموعۀ دو عضوی چطور به اوّل و دوّم قابل تقسیم است؟ و چه مانعی دارد که جای این دو با هم عوض شود؟
  2. کشورهای شمال و جنوب: نظیر همین وضعیت در نامگذاری کشورهای شمال و کشورهای جنوب قابل مشاهده است. آیا این خطّ فرضی که بین دو مجموعه کشیده شده، تا ابد قرار است برقرار بماند؟ اخیراً برخی این تقسیم بندی را ناعادلانه دانسته و به جای آن کشورها را با ملاکهایی، نه به دو قسمت بلکه به پنج قسمت تقسیم کرده و با تمایز رنگ از هم تفکیک کرده اند؛ ولی جالب است که هنگام نمایش خطّ شمال-جنوب از سیستم نقشه برداری تخت استفاده می شود و هنگام نمایش تقسیم بندی رنگی از سیستم محدّب که نکته ها هست در این!
  3. در حال توسعه: توسعه به معنای گسترش و جلو رفتن است و در ذات خود از یک نوع "حرکت" دائمی و پیوسته حکایت می کند. آنسان که از دیرباز گفته اند: "آسودگی موج عدم اوست" و "آب اگر یک جا باشد می گندد"، جامعۀ انسانی نیز با حرکت تکاملی زنده است. روی این حساب اصطلاحاتی نظیر "پیش رفته" و "توسعه یافته" -بر خلاف خود پیشرفت و توسعه که البتّه اختلافاتی هم با هم دارند- بی مسمّا و فاقد ارزش معنایی هستند؛ ولی از آن شگفت آورتر، اصطلاح "در حال توسعه" است. بدین معنا که کشورهایی از خطّ توسعه یافتگی گذشته اند و باقی کشورها بدون استفاده از تجربیات و عبرت های آنها باید عیناً همان مسیر پیموده شدۀ آنها را با تمام اشتباهاتی که داشته اند بپیمایند و چون خود آن توسعه یافته ها نیز همچنان به توسعۀ خود ادامه می دهند و متوقف نشده اند، این فاصله تا ابد حفظ شده و هیچ کدام از کشورهای در حال توسعه به جرگۀ کشورهای توسعه یافته نخواهند پیوست!!
  4. خاورمیانه: نامیدن منطقۀ مرکزی اسلام به نام middle east یا الشّرق الأوسط یا خاورمیانه و به ترکی اورتا دوغو در امتداد خاور نزدیک و خاور دور، حاکی از نگاه خودمحوری استعمار بریتانیا و در تعارض آشکار با جغرافیای امروزی کوپرنیکی و گالیله ای است. وقتی زمین به دور خود می چرخد و مشرق و مغربهایش قراردادی و تنها بر روی نقشه است، تقسیم بندی مشرق واحد به سه قسمت دور و میانه و نزدیک چه مفهومی دارد؟ مانند عبارت ماوراءقفقاز که روسها برای قفقاز جنوبی به کار می بردند. شاید گفته شود نصف النّهار فرضی گرینویچ لندن مبدأ کار اینان بوده است؛ ولی در این صورت نیز باز این سؤال بی پاسخ می ماند که چطور است که شمال آفریقا خاور نزدیک نامیده می شود و منطقۀ شمالی آن که عبارت از قارۀ اروپا است و حتی مناطق شرقی تر آن مانند آناتولی و قفقاز جزء جهان مغرب شمرده می شود؟ و اصلاً آیا اکثریت قارۀ اروپا به جز شبه جزیرۀ آندلس و اطراف آن در شرق نصف النّهار گرینویچ قرار دارند یا در غرب آن؟ لازم به یادآوری است که از میان نصف النّهارهای 24 گانل اصلی، نصف النهار مبدأ، سابق بر این نصف النّهاری بود که از رصدخانۀ اسکندریّۀ مصر می گذشت و حتی بعد از کشف قارۀ آمریکا نیز مبدأ خوبی برای تقسیم بندی قراردادی جغرافیای زمین بود، امّا نصفالنّهاری که از رصدخانۀ گرینویچ لندن می گذرد، دارای استانداردهای کافی برای این منظور نبوده و تعیین آن نیز مانند تعیین زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی در راستای اهداف استعماری بوده است. در این راستا توجّه داشته باشیم که حتّی خداوند نیز در آیۀ 35 سورۀ نور، خاستگاه درخت زیتون یعنی سرزمین فلسطین را «لا شرقیّة و لا غربیّة» معرّفی می کند و این مفهوم "نه شرقی و نه غربی" برای سرزمین فلسطین با قائل بودن به نصف النّهار اسکندریّه که نزدیکترین نصف النّهار به آنجاست، بیشتر سازگار است.
  5. قرون وسطی: تاریخ نویسان غربی در حال حاضر تاریخ کلّ جهان را بر مبنای تاریخ اروپا تقسیم می کنند و به دوران چند صد سالۀ حدّ فاصل دوران قدیم و دوران جدید، قرون وسطی یا دوران میانه می گویند. مانند وجه تسمیۀ ادعایی برای شهر "میانه" که گفته اند از آن رو میانه نامیده شده که در میانۀ دو شهر تبریز و زنجان واقع است. روی این حساب تمام شهرهای جهان باید میانه نامیده شوند، چرا که هرکدام میان دو شهر دیگر واقع شده اند! مسئلۀ زمان نیز در اینجا دستخوش همان جزمی گرایی تحمیل شده بر مسئلۀ زمین شده است! آن هم در حالی که شاید هنوز که هنوز است گردش زمین برای همۀ صاحبنظران امروزی ما ثابت نشده باشد(!)، ولی گردش زمان و جلو رفتن آن از دیرباز برای همۀ عوام النّاس امری محتوم و پذیرفته شده بود. چند صد سال بعد، این قرون وسطی به چه نامی نامیده خواهند شد؟ آیا از وسط دو نیم شده و نیمی به سود قرون قدیم و نیمی به سود قرون جدید کنار گذاشته خواهند شد؟ یا آنکه جای خود باقی مانده و بعد از قرون جدید و قرون(!) معاصر، قرون دیگری نیز تحت عنوان معاصر دور و معاصر میانه و معاصر نزدیک و معاصر نزدیکتر و معاصر خیلی نزدیکتر و... به تاریخ اضافه خواهند شد؟! جالب اینکه توصیف اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و علمی جهان در این قرون وسطی هم همه بر مبنای اوضاع اروپا بوده و انگار نه انگار که تمدّنی هم به اسم تمدّن بزرگ اسلامی در همان روزگار در بخش اعظم جهان آن روز در حال درخشش بوده است.
  6. ماقبل تاریخ: اینان به همان دلایلی که تاریخ دوران به اصطلاح میانی را فقط با عیار اروپا می سنجند، دوران باستان را هم با همان عیار سنجیده و تمدّنهای باستانی ملّتهای غیر اروپایی جهان را نادیده می گیرند. تاریخ در درجۀ اوّل به معنای حوادث و وقایع اتفاق افتاده و در درجۀ دّوم به معنای نوشتارهای حکایت کنندۀ آن حوادث و وقایع است. مثلاً وقتی می گوییم "تاریخ تحریف شده است"، منظورمان معنای دوّم آن است. امّا در این مورد، با خلط نابجای این دو تعریف، آمده اند و دوران قبل از اختراع خط را -که تنها یکی از شیوه های تاریخنگاری است- آن هم با زمانی ادّعایی و اثبات نشده -که حداقل 1500 سال از زمان اصلی متأخّرتر است- دوران ماقبل تاریخ نامیده اند و روی این حساب همه چیز قبل از 3000 پ.م از فسیلهای صدهامیلیون سالۀ دایناسورها گرفته تا تجهیزات 5 هزار و چند صد سالۀ علمی و فنّی تمدّن شهر سوختۀ ایران، همگی متعلّق به ماقبل تاریخ اند! اصلاً اگر قرار بود همۀ تاریخ به صورت نوشته و یک جا به دست ما برسد، دیگر رشته هایی چون باستانشناسی و اسطوره شناسی و زبان شناسی و... چه معنایی داشت؟
  7. پست مدرنیسم: مدرنیسم سبکی بود که در ادبیات و هنر معاصر اروپا پیدا شد و اساس آن اعتراض به سنّّت بود. بعدها با قدرت گرفتن هواداران این سبک ادبی و هنری در عرصۀ اقتصادی و سیاسی، اینطور در بین همۀ هنرمندان و اصحاب فضیلت دنیا القاء کردند که گویی سنّت -آن هم با آن معنای متفاوت غربی و اسلامی آن- فقط یک نقطه مقابل دارد و آن هم مدرنیسم است. اینگونه شد که در عرصه ای مثل شعر، قاعدۀ به زبان جدید نوشتن با نوشتن به سبک مدرنیسم خلط گردید و همۀ شاعران را به نوعی ملزم به پیروی از این سبک بخصوص کردند! دیگر سبک های پدید آمده به موازات آن را نیز بر همان پایه نامگذاری نموده و به همان شیوۀ پیشین، آنها را هم نه سبک بلکه قاعده و هنجار جا زدند و بقیۀ سبک های معاصر و آیندۀ آنها را نادیده گرفتند. کار به جایی رسید که عده ای از عصر مدرنیسم و به تبع آن عصر پست مدرنیسم سخن گفتند و این سوزن ناروا در همین پسوند مدرنیته گیر کرده و اصطلاحاتی چون پسا پست مدرن، ترانس مدرن و... هنوز هم اختراع شده و ترویج می گردد. نظیر آنچه که در توضیح قرون وسطی گذشت. در جامعۀ ما نیز که هنوز با آن معیارها وارد عصر مدرنیسم نشده است و دوران گذار او به تجدّد، خود به صورت بخشی از سنّت درآمده است، عدّه ای هوادار این مصادیق واهی جدید و فراجدید شده اند!

در عرصۀ عملی نیز برنامه هایی مانند: یکدست سازی فرهنگی، خرده گرفتن بر حقوق بشر اسلامی، اهانت به مقدّسات ادیان و مذاهب دیگر(نظیر کاریکاتورهای موهن در نشریات اروپایی و یا آنچه به عنوان تشیع(!) از برخی شبکه های تلویزیونی لندن تبلیغ می شود)، ممنوعیت حجاب برای اقلّیت مسلمان اروپا و... مواردی هستند که سنخیتی با اندیشۀ نسبی گرایی ندارند. مدّعیان نسبی گرایی اگر راست می گویند، به این موارد گیر بدهند. از همۀ اینها گذشته، جناب پروفسور آلبرت اینشتین پدر نسبیت، خود می گوید:

«متافیزیک بر فیزیک احاطه دارد، آنسان که فیزیک نسبیتی بر فیزیک کلاسیک احاطه دارد».


امید شمس آذر
۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

انگار همین دیروز بود که من با هزار آرزو در دل و خیال در سر، روبروی پنجره می نشستم. آهوها، بوته های گل سرخ و درختان ابری هم در آسمان به این طرف و آن طرف می رفتند و گویی منتظر بودند؛ منتظر شنیدن قصّه های شیرین پنجره. و پنجره لب باز می کرد و شروع می کرد به قصّه گفتن برای من و آ نها... .

تا آ ن روز که تو آمدی و هنگام نمازت، سایه قنوتت بر دامن پنجره پهن شد. از آن روز بود که پنجره از توصیف تو لال شد. اکنون سالهاست که پنجره در سکوت سنگین خود به سر می برد و جز ناله هایی تاریک، صدایی از پنجره به گوش نمی رسد !


امید شمس آذر
۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه جهانی ست -خدایا!- همه شور و همه شر؟

اینچنین بوده مگر عاقبت حال بشر؟


تا به کی غائله و فتنه و آشوب خسان؟

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟


دیگر اینک شده وقتش، برسان طوفانی

تا درخت ستم از ریشه کند همچو تبر


اینک از جادّه پیداست غباریّ و دلم

می‌دهد زآمدن فارس منصور(عج) خبر


اینک این فجر هویدا شده از سمت افق

طی شود شام و دمد صبح و شود وقت سحر


چون که شد فجر، دگر وقت فرج نزدیک است

فقط این تسمیه مانده ست به تکبیر ظفر


گل بهمن چو شکوفا بشود، فاصله‌ای

نیست تا جلوۀ زیبا گل نرگس(س) دیگر...

آشنایی با افسانه ی سیمرغ


قاف تا قاف گرفته ست صفیر سیمرغ

همه آفاق به اشراق پیام خاور


نگران چیستی از سوختن بال و پری؟

پر سیمرغ درافتاده به آتش دیگر!



امید شمس آذر
۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر
سوار تاکسی بودم و به گفتگوی مجری برنامۀ رادیویی با کارشناس مهمان گوش می‌دادم که دربارۀ آثار و فواید خوشبینی و داشتن نگاه مثبت در زندگی صحبت می‌کردند. کارشناس در انتهای بحث، سمت سخن را به جملۀ معروف حضرت زینب(س) کشاند که بعد از واقعۀ کربلا دربارۀ تمام آن حوادثی که در آن مدّت بر سرشان آمده بود، در یک عبارت کوتاه فرموده بودند: «ما رأیت إلّا جمیلاً» جز زیبایی چیزی ندیدم؛ و چنین تفسیر کرد که: بیایید مانند حضرت زینب(س) دنیا را زیبا ببینیم! اینکه دنیا را زیبا ببینیم، در جای خود بحث درستی است؛ امّا آیا منظور حضرت زینب(س) از این سخن نیز صرفاً مثبت‌اندیشی و زیبانگری است و الگویی که ما باید از آن برگیریم در این مورد خلاصه می‌شود، یا منظور اظهار رضایت از انجام وظیفه یا حتّی بیشتر و بالاتر از آن است؟ اگر بنا بر زیبایی‌نگری صرف بود، اصلاً چه قیام و اعتراضی در برابر حکومت یزید صورت می‌گرفت که بخواهد به آن حوادث نیز منجر شود؟ یا قبل از آن چه مقاومتی در مقابل اصحاب سقیفه از سوی حضرت زهرا(س) پدید می‌آمد که به جریانات منتهی به شهادت ایشان بینجامد؟
چنین تفسیرهایی -که ان شاءالله ناآگاهانه بوده- اگر در سطح وسیع و در بلندمدّت در جامعۀ ما جا باز کنند، نگران‌کننده بوده و موجب انحراف از مسیر واقعی اهل بیت (ع) می‌گردند. آنگاه دیگر درد و درمان از هم بازشناخته نمی‌شوند تا بخواهیم دردها را درمان هم بکنیم!

امید شمس آذر
۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر
شاعرانی که مثل بنده حقیر هنوز کتاب به چاپ نرسانده‌اند، پیوسته از چپ و راست توسط دوستان دلسوزشان توصیه می‌شوند که از انتشار اشعارشان در فضای مجازی جداً پرهیز کنند تا مبادا مورد عنایت سارقان باهوش و باادب قرار گیرند و عمدتاً نیز به این توصیه‌ها گوش نمی‌کنند! من از ابتدا علی‌رغم تمام مخاطرات امنیتی احتمالی، با نام، عکس و مشخصات پروفایل واقعی خودم در فضای مجازی فعالیت کرده‌ام و از آنهایی نیستم که به اسم احتیاط در برابر عده اندکی سارق اینترنتی، روی خوش خود را از دوستان "سایبری" خودم دریغ کنم؛ اما عرصه دیگر برای سارقان مذکور فراهم است که تنها خودشان در آن فعالند و در بین دوستان خوب مستتر نیستند. از این رو در آن مورد احتیاط به کار می‌گیرم و دیگران را هم به احتیاط در آن توصیه می‌کنم. آن عرصه، عرصه فراخوان‌های رنگارنگ ادبی است. فراخوان‌های نامطمئنی که ویژگی همیشگی‌شان متقاضیان بالاست و گزینش کم و داوری‌های بی‌حساب و کتاب. تنها راه اطمینان از مصون ماندن در برابر سرقت ادبی در اینگونه فراخوان‌ها، راحتی خاطر از این حداقل است که اگر هم جزء برگزیدگان جشنواره نشدی، دستکم بالای سن رفته و شعرت را قرائت خواهی کرد و آن پایین کسی را خواهی داشت که فیلمت را بگیرد و برای خودت ارسال کند. در غیر اینصورت، ارسال بی‌حساب بهترین اشعار در موضوعات سفارشی یا آزاد به چنین جشنواره‌هایی، چه معنایی خواهد داشت؟
شما را نمی‌دانم، ولی ما به عنوان نمونه چند سالی است پی در پی برای جشنواره منطقه‌ای شعر رضوی اثر می‌فرستیم؛ اما در حالی‌که هر بار تعداد کثیری از آثار اکثراً ضعیف و به ندرت قوی توفیق قرائت یافته و حتی جزء آثار برگزیده نهایی مورد تقدیر قرار می‌گیرند، هیچکدام از آثار ارسالی از شهرستان ما برای قرائت دعوت نمی‌شوند و چند سالی است این سؤال ما از مسئولین امر بی‌پاسخ مانده است که: اگر گزینش سختگیرانه‌ای در کار نیست و همه دعوتند، پس چرا ما محرومیم و اگر محرومیت ما به خاطر سختگیری در گزینش است، پس چرا عمده آثار دعوت‌شدگان ضعیف و سخیفند؟؟ با وجود چنین ناداوری‌هایی، آثار ارسالی به جشنواره "سربرگ" که برگزیده‌ای از همه آثار ارسالی از همه انجمن‌های ادبی در همه شهرستان‌های کشور را در قالب آثار منتخب استانی چاپ خواهد کرد (یعنی از هر چندهزار شاعر یک شعر و آنان هم قاعدتاً شناخته‌شدگان و صاحب‌کتابان)، نهایتاً به کجا خواهند رفت؟!
شما را نمی‌دانم، ولی من تا اطلاع ثانوی خوشبین نیستم.

امید شمس آذر
۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

حضرت علی علیه السلام درباره بزرگترین بی‌نیازی می‌فرمایند:

بزرگترین توانگرى نومیدى است از آنچه در دست مردم است.


بی‌نیاز کسی است که چشمش به مال و ناموس مردم نیست. چشم و دل خود را مدیریت می‌کند و از آنچه در اختیار دیگران است به کلی دل می‌کَند. اما کسی که همیشه چشم و دلش پیش داشته‌های دیگران است و دائم خودش را با آنها مقایسه می‌کند، چیزی جز حسرت و غم و غصه نصیبش نخواهد شد.

ناامید بودن از آنچه که در دست مردم است یعنی دل کَندن و دل نبستن به داشته‌های دیگران ، یعنی قانع و راضی بودن به داشته‌های خود. نتیجه این رضایت قلبی ، آرامش در سایه بندگی خداوند است و این بزرگترین ثروت و بی‌نیازی آسایش بخش برای هر انسان می‌باشد.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قبلاً در مطلبی، تفاوت ولایت‌پذیری از سر اعتقاد قلبی را که پیشتر با دلایل عقلی اثبات شده باشد، با احترام ناشی از ترس به ساحت "شخص اوّل مملکت" توضیح داده بودم؛ امّا در کنار ترس، همواره عامل دیگری نیز که همانا "طمع" باشد، وجود دارد که در ما را در مقام ابراز این ولایت‌پذیری دچار اشکال کرده و به مرزهای چاپلوسی و مجیزگویی می‌رساند. شخص ولیّ فقیه از این‌گونه موارد که تشخیص مصادیقش نیز سخت نیست، به شدّت بیزار بوده و بارها اعلام انزجار کرده‌اند؛ ولی آن گروه از ولایتمداران عاری از تشخیص و هنر، این اعلام برائت و انزجار را به حساب شکسته‌نفسی ایشان گذاشته و بی‌توجّه به خطری که از این مجرا عاید نظام و انقلاب اسلامی می‌شود، همچنان به روش غلط خود ادامه داده‌اند. فی‌المثل با مشاهدۀ نارضایتی امام‌خامنه‌ای از برگزاری جشن تولّد برای‌شان و دستور به جمع کردن بساط این مراسم برای همیشه، سال‌های بعد آمده‌اند و برای سالروز تبعید ایشان به جیرفت شب شعر گذاشته‌اند! برگزاری همایش تشریح ابعاد شخصیّتی و عملکرد مدیریّتی ایشان -مانند آنچه که در سال‌های اخیر در تبریز برگزار شد- اشکالی ندارد، ولی محور قرار دادن شخص ولیّ فقیه به جای مقام ولایت فقیه در بزرگداشت‌ها و تجلیل‌های اینچنینی، نهایتاً نظام ما را نیز نزد افکار عمومی جهان تا حدّ نظام واتیکان تنزّل می‌دهد.

نمونه‌ای از این اشتباهات را در سایت "جام نیوز" مشاهده کردم که متعلّق بود به ماجرای رباعی شاعر جوان و توانای انقلابی جناب اقای میلاد عرفان‌پور که در دیدار رهبری با خانوادۀ یکی از شهیدان مدافع حرم، ایشان را با مشاهدۀ آن شعر که زیر عکس شهید نوشته شده بود، به گریه انداخته و نام شاعر این شعر را جویا شده بودند:

«ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند

از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدّعیان صف اوّل بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند».

اصطلاح صف اوّل از این زمان به بعد بود که در ادبیّات انقلابی کشور جا باز کرد و به دنبال خود، ماجرای شعرخوانی عید فطر حاج میثم مطیعی را نیز پدید آورد که با اعلام امام که "من نیز صف اوّلی‌ام"، غائله‌ای که می‌رفت به دستاویز غیرانقلابیان برای کوبیدن جوانان انقلابی تبدیل شود، رنگ و بویی دیگر به خود گرفت. امّا شاعر دیگری در جوابیّۀ رباعی پیش‌گفته، غزل کوتاهی با یک_دو ایراد کوچک وزنی سرود که اثری از ولایت‌پذیری اعتقادی عقلانی در آن نبوده و به نظر می‌رسید از سر شتاب و عجله بوده است. حال بدون خرده‌گیری خاصّی بر شاعر این جوابیّه (آقای علی سلطانی‌وش) که به هرحال انقلابی هستند و نیّت‌شان خیر بوده، شیوۀ انعکاس این جوابیّه در سایت خبری گفته شده، طوری بوده که انگار -زبانم لال- میلاد عرفانپور اشتباه کرده و رهبری را به گریه انداخته (به چه حقّی؟)، پس این هم جوابش! شعر یاد شده را می‌توانید در زیر مشاهده کنید (نکتۀ انحرافی قضیه کجاست؟ آری! عبارت "آقای جهان" که هرگز جایی در ادبیّات انقلاب و نظام اسلامی ندارد و نخواهد داشت) :


ان شاءالله همگی از ولایمداران واقعی باشیم و بمانیم.

آمین


امید شمس آذر
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

نسب موسی(ع): موسی بن عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب(ع). پیش از فتح مصر به دست کمبوجیه، 26 سلسله فراعنه به مصر حکومت کردند. معنای فرعون: 1- "فآه" حرف تعریف + "رآء" به معنی خورشید. 2- "ادرو" لفظ قبطی به معنی پادشاه. 3- "فارا" به معنی قصر + "آوه" به معنی عالی (قصرعالی یا دربار که مجازاً بر خود پادشاهان اطلاق شده). در زبان اروپایی "فارااوه" تلفّظ می‌شود. 4- "فارع" به معنی حاکم یا کاهن + "اون" نام شهری از شهرهای مصر. چون کاهن یا حاکم شهر اون بر تمام مصر حکومت یافت، او و فرزندانش و بعدها تمام پادشاهان مصر را فرعون نامیدند. "فوتی فارع" پدرزن یوسف(ع) و کاهن اون بوده است. از میان معانی یاد شده، معنی سوّم صحیح‌تر به نظر می‌رسد؛ چنانکه امروزه نیز در میان ما اطلاق عناوینی چون حضرت، مقام، منزل و... برای مردان و زنان محترم به جای اسم خودشان مرسوم است. فراعنۀ معروف: 1- ریان بن ولید ([آ]پوفیس) از سلسلۀ 15 از خانوادۀ هیکسس‌ها معاصر یوسف(ع). 2- قابوس بن مصعب (خیان، رامسس یا رعمسیس دوّم، به یونانی سوس‌تر) نفر سوّم از سلسلۀ 19. 3- ولید بن مصعب (منفلیفی یا منفتاه) 1491 پ.م. آسیه محرّف اسنات است که از نسل فرعون زمان یوسف(ع) بوده که به نقل مشهور عبارت از آمن‌هوتپ چهارم بوده که نام خود را بعد از گروش به یکتاپرستی به آخن‌آتون تغییر داد. اختلاف در نام عربی و مصری برخی از این شخصیّت‌ها، ممکن است به خاطر ترجمه شدن نام آنها به عربی بوده باشد. حزقیل نیز عبارت از مؤمن آل فرعون بوده که همان نجّار سازندۀ صندوق برای مادر موسی(ع) یا برادرزاده یا خزانه‌دار فرعون یا شوهر ماشطۀ دختر فرعون بوده است. (خزائلی). بلایای ده‌گانه‌ای که بر فرعونیان نازل شد، شامل: 1- خون شدن آب، 2- وزغ، 3- پشه، 4- مگس، 5- طاعون، 6- طوفان، 7- دمل، 8- ملخ، 9- ظلمت، 10- مرگ ناگهانی نخست‌زادۀ فرعون. (خزائلی). نام قارون در تورات به صورت قورح آمده است. کورا نیز صورت دیگری از آن است. قورح به معنی کدو است که شاید با "قیرا"ی ترکی هم‌ریشه باشد. قارون پسر یعار از خانوادۀ لاویان مخالف هارون و از وزرا و مشاورین فرعون بود که به ریاست 250 نفر بر هارون می‌شورد. کلید خزانه‌هایش بار 300 شتر بوده و معروف است که زوجه‌اش او را علیه موسی(ع) شورانده است. (خزائلی). شامری (سامری) نیز از نسل شمرون بن یشاکر فرزند چهارم یعقوب(ع) بوده. برخی شمرون بن یساکار را نام اصلی خود سامری گفته‌اند. نام سامری منسوب است به سامره که در اصطلاح یهود و مسیح به معنی مرتد است. سامر در عربی به معنی قصّه‌گو است. سمائیل نیز نام دیگر ملک‌الموت یا عزرائیل است. بنای سامره در 920 پ.م صورت گرفته است. به قولی دیگر، سامره محرّف یامرس (gamres) است که از جمله رؤسای سحرۀ فرعون بوده. این سه تن (فرعون، قارون، سامری) دشمنان اصلی موسی(ع) در دوران پیامبری‌اش بودند.

اسامی نقباء بنی‌اسرائیل: از نسل روئین، شموع بن زکور. 2- از نسل شمعون، شافاط بن حوری. از نسل یهودا، کالیب بن یفنه. 4- از نسل یساکار، یجآل بن یوسف. 5- از نسل افرایم، هوشع بن نون. 6- از نسل بنیامین، فلطی بن رافو. 7- از نسل زبولون، جدّیئیل بن سودی. 8- از نسل منیسی، جدّی بن سوسی. 9- از نسل دان، عمیئیلی بن جمّلی. 10- از نسل اشیر، ستور بن میکائیل. 11- از نسل نفتالی، نحبی بن وفسی. 12- از نسل جاء، جائوئیل بن ماکی. (خزائلی). از نسل یوسف(ع) نیز می‌گویند پیامبری نیامد. تاریخ ملّت یهود به چهار دوره تقسیم می‌شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور [تولّد] موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی‌اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. یوشع(ع) بلاد اریحا را فتح کرد و در 120 سالگی 27 سال پس از رحلت موسی(ع) رحلت کرد. یوشع(ع) در 97 سالگی به پیامبری رسید و در 1723 پ.م وفات یافت. طالوت بن قیس بن افیل از خاندان بنیامین(ع) و نام اصلی‌اش شائول بود. حنّان نیز نام پدر اوریا جدّ مادری سلیمان(ع) بود و بت‌شبع همسر اوریا جدّ مادری سلیمان. (خزائلی). نسب داوود(ع): داوود بن ایشی بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمی‌نادب بن رام بن حضرون بن فارص بن یهود بن اسحاق(ع). سیمرغ از پرنده‌های سلیمان بوده است. آصف(ع) 126 سال عمر کرد. ادونیا نام برادر سلیمان بود که دشمن او بود. سلیمان چهارمین پسر داوود از بت‌شبع بوده. ناتان نبی او را سلیمان نامید، زیرا زمان سلطنت او دوران صلح و آرامش می‌بود. نام دیگرش یدیدیا یعنی محبوب خداست. آبشالوم برادر و رقیب سلیمان بعد از آنکه کشته شد، جای خود را به ادونیا داد. بعد از او هدد و یربعام دو تن از لشکریان اسرائیل بر ضدّ او برخاستند. به روایتی: 40 یا 72 تن از بنی جانّ به نام سلیمان پیش از آدم می‌زیسته‌اند و تسلّط جهانی داشته‌اند. برخی سلیمان را از ریشۀ شل+یمه یا همان شاه جم(جمشید) دانسته‌اند. امینه زوجۀ سلیمان، دختر پادشاه شام بود پس از قتل پدرش. آصف یا قطفیر، شیطان ربایندۀ خاتم بود. آسمودائی یا سخر دیوی بود که به وسیلۀ بنیاهو مسخّر سلیمان شد. قالیچه یا شهر توسّط باد حمل می‌شد. نحوست روز سیزدهم یادگار یونانیان است. (خزائلی). عفریت مصحّف آفرودیت است. بنیاهو، ملخیا و استور همان آصف یا آساف است. کیتار پایتخت کشور سبا بود. سبا لقب عبدالشّمس پدر حِمیَر است که نام سرزمین و نام قبایل سبا مأخوذ از نام اوست. سبا مملکتی بوده است در شمال آفریقا. شبا نام دولت و قبیله‌ای بوده در جنوب عربستان. مآرب نیز پایتخت سبا بوده. سابقۀ سبا از قرن 8 میلادی به قبل که سدّ مآرب از زمان سمعهیل و پسرش یثعمر ساخته شده به قبل، شروع می‌شود و تا سال 532 میلادی و شکست سدّ و تفرقۀ سبا ادامه داشته است. این سدّ از سال 450 میلادی رو به ویرانی بوده و نتوانستند تعمیرش کنند. اترامیتا همان حضرموت است. در کتیبه‌ها و افسانه‌های شمال عربستان، نام چندین ملکه از جمله سامیس (نزدیک به شمس) آمده است. حبشی‌ها خاندان سلطنتی خود را به فرزندان سلیمان از ملکۀ سبا به نام مکی‌دو می‌رسانند. مورّخین یونانی ملکۀ سبا (بلقیس) را بلسیوس نامیده‌اند، مرکّب از بل (بعل) و... . فقولیس نام ملکۀ سبا در زمان یوسف مورّخ یهودی بوده است. بلقمه یا یلقمه نام مادر ملکۀ سبا بود. لقما نیز یکی از ربة‌النّوع‌های سبا است. به موجب تاریخ بلعمی: بلقیس از پادشاه چین و یک پری متولّد شده. بیرونی تولّد بلقیس را از یکی از شیاطین پنداشته است. زمخشری و دیگران وی را دختر حمیر بن سُرجیل یا دختر سُرجیل از ملوک حمیر می‌دانند. (خزائلی). الیاس(ع) از نسل هارون است و نسب او: الیاس بن یاسین بن قنحاص بن عزار بن هارون. نسب الیسع(ع): الیسع بن اخطوب. در دمشق مدفون است و 750 سال عمرش بوده. یسع(ع) در 1056 پ.م ظهور کرد. الیسع به معنی ناجی فرزند شافات به معنی قاضی است. عوبدیا ضایط خانۀ آحاب صد نفر از انبیاء بنی‌اسرائیل را در مغاره‌ای پنهان کرد و به ایشان نان و خورش رسانید و آنان را از شرّ ایزابل زوجۀ آحاب که انبیاء بنی‌اسرائیل را به قتل می‌رسانید، نجات بخشید و به ذوالکفل به معنی صاحب حمایت و آسایش ملقّب شد. (به روایتی). نسب حزقیال(ع): حزقیال بن ادریم. عزیر همان عزرا یا اسدراس (Esdras) که به امر اردشیر اوّل پادشاه هخامنشی، بقیّۀ یهودیان مقیم ایران را با خود برداشته و به فلسطین آورده است. اردشیر او را تقویت کرده و وسایل این مهاجرت را برای او فراهم ساخته است. چهار کتاب به عزرا نسبت می‌دهند؛ لکن بعضی کتاب سوّم و چهارم او را مجعول می‌دانند و کتاب دوّم را هم به نحمیا نسبت می‌دهند و برخی تواریخ ایّام را نیز از عزرا می‌دانند. در کتاب چهارم عزرا مرقوم است که: عزرا جام آب آتشین را نوشید و تورات بر لوح خاطر او منقوش گردید. می‌گویند: اوستا یکباره در حافظۀ "آذرمارسپندان" پس از چند ساعت بیهوشی ظاهر شد. (خزائلی). کالیب(ع) 130 سال عمر کرد. ناتان(ع) در 1197 پیش از میلاد وفات یافت. آلی(ع) در 1275 پ.م ظهور کرد و در 1243 پ.م در 78 سالگی وفات یافت.
تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir

تاریخ بنی اسرائیل به چهار دوره تقسیم می شود: 1- دورۀ اوّل از 1996 ق.م تا 1645 ق.م یعنی از مهاجرت ابراهیم(ع) از کلده به سرزمین فلسطین تا ظهور موسی(ع)، 2- دورۀ دوّم از 1645 ق.م تا 1080 ق.م یعنی از ظهور موسی(ع) تا تشکیل سلطنت بنی اسرائیل، 3- دورۀ سوّم از 1080 ق.م تا 536 ق.م یعنی از تشکیل سلطنت بنی اسرائیل تا بازگشت از اسارت بابل، 4- دورۀ چهارم از 536 ق.م تا 135 م یعنی تا زمانی که هادرین امپراطور روم شهر اورشلیم را به کلّی ویران ساخت و یهودیان را متفرّق کرد. (

منبع: uria2.blog.ir


نتیجه تصویری برای جوانمردی حضرت موسی


امید شمس آذر
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اریک فون دانیکن باستان‌شناس معروف سوئیسی و نظریّه‌پرداز فضانوردان باستانی می‌نویسد: «کهن‌ترین و مهم‌ترین فهرست ارزشمند باستانی با نام "نامنامۀ پادشاهان بابل باستان / و.ب. ۴۴۴" در فهرست آثار باستانی به ثبت رسیده است. این نامنامه بر روی قطعه‌ای به ارتفاع ۵/۲۰ سانتی متر که به خوبی فهرست پادشاهان اصلی اسرار آمیز را از زمان پیدایش انسان در سطوح جانبی خود جا داده است، حک شده است. در فاصلۀ 1953 تا 1730 ق.م در دورۀ نخستین سلسلۀ پادشاهی در ایسین -شهر سلطنتی باستانی در جنوب بابل- نامنامۀ پادشاهان تهیّه شده است که رونگاری‌هایی از آن به دست بروسوس که کاهنی بابلی بود، در قرن چهارم یا سوّم قبل از میلاد افتاد و وی آنها را به زبان یونانی ترجمه نمود. با این که این ترجمه صددرصد قابل اطمینان نیست، امّا بالاخره راهی به سوی گذشتۀ ما می‌گشاید. در سال ۱۹۳۲ اصل نامنامۀ پادشاهان در خسروآباد عراق در نزدیکی شهر موصل در درّۀ دجله کشف گردید. حال، پژوهشگران اسامی و تاریخ‌های اصلی را در اختیار داشتند. ادامۀ آن به نام نامنامۀ پادشاهان بابل آ. مشهور است. قسمت نخست آن که اسامی و تاریخ نخستین سلسله می‌باشد، ناخواناست. نامنامۀ پادشاهان ب. مملوّ از سوراخ و شکاف است. این فهرست، شامل اسامی پادشاهان سلسله ی بابل (۱۸۳۰ تا ۱۵۳۰ ق.م) می‌باشد. بنابراین، ما تا آنجا که می‌توانیم این نامنامه را بخوانیم، اسامی حاکمان سومری و بابلی و تاریخ آنها و مدّت حکومتشان را اختیار داریم. براساس سند و.ب ۴۴۴ : نخستین ده پادشاه از زمان پیدایش تا طوفان بزرگ، مجموعاً ۴۵۶۰۰۰ سال حکومت کردند. پس از طوفان بزرگ "پادشاهی دوباره از آسمان به زمین آمد". ۲۳ پادشاه که پس از طوفان پادشاهی کردند، مجموعاً ۲۴۵۱۰ سال و سه ماه سه و نیم روز حکومت نمودند. همۀ پژوهشگران به جز سر "لئوناردو وولی" به آن شک کردند». سپس در ادامه، بخش‌هایی از نامنامۀ پادشاهان را به شرح زیر می‌آورد:

http://www.xeer.ir/wp-content/uploads/2017/04/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%B1.jpg

«وقتی پادشاهی از آسمان آمد، سلطنت در اریدو بود. "آلولیم" پادشاه اریدو بود. او ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "آلالگار" ۳۶۰۰۰ سال حکومت کرد. دو پادشاه ۶۴۸۰۰ سال حکومت کردند. در بد بد تیبرا "ان‌منلوآنا" ۴۳۲۰۰ سال سلطنت کرد. "ان‌من‌گال‌آنا" ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که چوپان بود، ۳۶۰۰۰ سال سلطنت کرد. سه پادشاه ۱۰۸۰۰۰ سال حکومت کردند. در لاراک، "ان‌زیب‌زی‌آنا" ۲۸۰۰۰ سال سلطنت کرد. یک پادشاه ۲۸۸۰۰ سال حکومت کرد. "ان‌من‌درآنا" که پادشاه سیپار بود، ۲۱۰۰۰ سال حکومت کرد. یک پادشاه ۲۱۰۰۰ سال سلطنت کرد. "اوبارتوتو" در شورو پاک ۱۸۶۰۰ سال حکومت کرد. هشت پادشاه در پنج شهر ۲۴۱۲۰۰ سال سلطنت کردند. آنگاه طوفان آغاز شد. پس از آن که طوفان تمام شد، پادشاهی دوباره از آسمان فرود آمد. پادشاهی در کیس. پادشاه کیس، "گااور" بود که ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "گولانیداباآناپد" ۹۶۰ سال حکومت کرد. "زوکاکیپ" ۹۰۰ سال حکومت کرد. (و پادشاهی) ۳۲۴ سال (سلطنت کرد). "لوگال‌باندا"ی آسمانی یا همان "آتاب" ۶۰۰ سال حکومت کرد و پسر "آتاب" ۸۴۰ سال سلطنت کرد. "اتانا"ی چوپان که به آسمان رفت و آرامش را به کشور آورد، پادشاهی بود که ۱۵۶۰ سال حکومت کرد. "بالی" پسر اتانا ۴۰۰ سال سلطنت کرد. "تیزکار" پسر "سامونگ" ۳۰۵ سال سلطنت کرد. "ایلتاسادوم" ۱۲۰۰ سال سلطنت کرد. "(مس)کیاگ‌گا(سر)" پسر خدای خورشید که کاهن اعظم و چوپان بود، ۱۲۰۰ سال حکومت کرد. "دوموزی" خدا که ماهیگیر بود، در شهر کوآ ۱۰۰ سال سلطنت کرد. "گیل‌گمش" آسمانی که پدرش "لیودومون"، کاهن اعظم کولاب بود، ۱۲۶ سال حکومت کرد. "اورنونگال" پسر گیل‌گمش، ۳۰ سال حکومت کرد. "لاباسر" ۹ سال حکومت کرد. و... ». سپس می‌افزاید: «برخی از نام‌های نامنامۀ پادشاهان در کتیبه‌های گلی و الواح خشتی نیز یافت شده که این موضوع مدرکی بر هویّت راستین نامنامۀ پادشاهان است و ثابت می‌کند اسامی پادشاهان ساخته و پرداختۀ ذهن تاریخ‌نگاران نیست. این پادشاهان روزگاری وجود داشته‌اند و نحوۀ حکومت آنان در سرزمین‌ها و بر مردم‌شان در کتیبه‌ها ثبت شده است». فون دانیکن تمامی عجایب دنیای باستان را به فضانوردان فرازمینی نسبت داده و مدّعی است منظور از "خدایان" هم در فرهنگ مردمان باستان همین‌ها بوده‌اند. در اصل وجود حیات هوشمند فرازمینی شکّی نیست و آیات و روایات دینی ما نیز بر آن تأکید دارند؛ امّا شیوۀ امثال این باستان‌شناس آماتور که خود گاهی به عوام‌فریبی ها و دروغگویی‌هایش اعتراف کرده است، مطلق‌نگرانه و افراطی است. یکی از محقّقان همفکر او "زکریّا سیتچین" باستان شناس مقیم آمریکا و اصلاً اهل جمهوری آذربایجان بود که در آثارش، پیدایش تمدّن بشری و بلکه اصل خلقت انسان را هم به موجودات فضایی نسبت داده است! وی برای این نامنانه تفسیری نوشته است که به فرضیّۀ "داستان‌های زمین" شهرت دارد.

این متن تخیّلی -آنچنانکه مشاهده کردید- بر پایۀ فرضیّات پیرامون سیّارۀ "نیبیرو" و نژاد "آنوناکی" و مفاهیم مرتبط با آنهاست. مشخّص نیست زکریّا سیتچین بر چه اساسی این تاریخ‌ها را تعیین کرده است؛ امّا اگر بر پایۀ کتیبه‌های سومری و با وفاداری به نامنامۀ پادشاهان باشد، در اینجا نیز باید فاصلۀ این وقایع از همدیگر بر حسب ماه باشد که پذیرفتنی‌تر است و این، قاعده‌ای کلّی است که طبق نظر مرحوم ذبیح بهروز در مورد زمان‌های اغراق‌آمیز در هر کتیبۀ باستانی دیگری صدق می‌کند. (ابراهیم پورداوود در این موارد اعداد ۴ رقمی را ۳ رقمی فرض کرده، ولی نظر بهروز صحیح‌تر است). با این وجود، باز هم اعداد اغراق‌آمیزند. به عنوان مثال: «در مدارک تاریخی، اوّلین حاکم سومر اتانا (Etana) پادشاه کیش (حدود ۲۸۰۰ پ.م) بود، که بعدها در سندی نوشتاری به عنوان "مردی که تمام سرزمین را به ثبات رساند" معرّفی شده است... . بلافاصله پس از مرگ مس‌آنیپادا، شهر اوروک تحت رهبری گیل‌گمش (Gilgamesh) (حدود 2700-2650 پ.م) -کسی که اعمال و کردارش در داستان‌ها و افسانه‌ها تجلیل می‌شود- به مقام حکمروایی سیاسی دست یافت». (ادموند گاردون و ساموئل نوا کرامر: تمدّن سومر، ترجمۀ زهره دودانگه). مشاهده می‌شود که فاصلۀ اتانا با گیل‌گمش از نظر تاریخی بیش از 1/5 سده نیست؛ ولی در نامنامۀ پادشاهان حتّی اگر سال‌ها را ماه تلقّی کنیم، این فاصله به 400 سال می‌رسد! گذشته از آن، در مسوّدۀ سیتچین، حوادث مورد ادّعا در حالی بعضاً فاصله‌ای چندده‌هزار ساله و حتّی چندصدهزار ساله با همدیگر دارند که بازیگران آن ثابت هستند و گویا در طول این فاصلۀ طولانی، حادثۀ خاصّ طبیعی یا انسانی دیگری بر روی زمین رخ نداده است که در کلّیت حوادث اثرگذار باشد. عمر دراز این بازیگران نیز که شخصیّت اوّلیۀ خدایان بعدی بین‌النّهرین معرّفی شده‌اند، آن‌قدر دراز و حضورشان از ابتدا تا انتهای این داستان چندصدهزارساله آن‌قدر ثابت است که با نظریّۀ "نسبیّت زمان" نیز قابل توجیه نیست! همچنین در این بین، طوفان ادّعایی جهانی را رخ داده در حدود 13000 سال پیش و آن را نیز برابر با طوفان نوح(ع) ذکر کرده است که باید توجّه داشت از نظر تاریخی، طوفان نوح(ع) چیزی در حدود 5100 سال پیش (3101 پ.م) واقع شده است. نکتۀ مهمّی هم که بدان توجّه نکرده، این بوده که: ملل جهان ابتدا باهم یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند. اگر تأکید سومریان بر طوفان بزرگ را برای این موضوع جدّی بگیریم، مطمئنّاً اسامی بسیاری از فرمانروایانی که سومریان بعد از طوفان، آنان را دیگر از خود نمی‌دانسته‌اند، می‌بایست از این میان حذف شده و جای آن با "کش دادن" زمان فرمانروایی دیگران پر شده باشد. در آخر نیز با چاپلوسی خاصّی، یهود را میراث‌داران علم و تمدّن گذشتۀ بشریّت شناسانده است!


امید شمس آذر
۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

انقلاب اسلامی ما تنها بر پایۀ قرآن نبوده

نهج‌البلاغه نیز در کنار آن نقشی اساسی ایفا کرده است.

***

 

بسیاری از چیزهایی که به اسم خرافه می‌شناسیم

حاصل تجربه‌گرایی نیاکان‌مان است.

***

 

انتقال انتسابی صفات اکتسابی از طریق ژنتیک بعید است

ولی دوران حاملگی تا حدّ زیادی در این ظاهرسازی نقش دارد

***

 

کسانی که در خصوصیّات هرم سه‌گوش یک‌طرفه مطالعه می‌کنند

به حالت چهارزانو نشستن زن با چادر نیز توجّه کنند

***

 

از نمایندگان محترم خواهشمندیم به "نمکی" رأی اعتماد دهند،

بی‌آزار است!

***

 

پیراپزشکی همان پیراشکی است

فقط یک پز اضافه دارد!

***

 

مأمور محترمی که هیکلت اندازۀ گاومیش تبّتی‌ـه!

شما برو کنار، سدّ معبر برطرف میشه.

***

 

دست‌های پشت پرده تا زمانی که به رسمیّت شناخته شوند زنده‌اند،

در غیراینصورت یا از پس پرده بیرون آمده و گندشان بالا می‌آید

یا در همانجا گم و گور می‌شوند.

***

 

درد ملّت ما نیازمندی نیست

آزمندی است.

***

 

یقۀ خانم‌هایمان نمادی از سنّ بلوغ بود

و پاچۀ شلوارشان نمادی از سنّ ازدواج

***

 

مخ ها رفتند

پخ ها ماندند

***

 

این هم از فرزندان هاشمی رفسنجانی:

نتیجه تصویری برای مهدی هاشمینتیجه تصویری برای یاسر هاشمینتیجه تصویری برای فائزه هاشمی

اسلام                           ایران                                 انقلاب

***

 

 

امید شمس آذر
۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر
ظریف/zarif/

۱. نکته‌سنج.
۲. خوش‌طبع.
۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرین‌گفتار؛ لطیفه‌گو.
۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوش‌هیکل.
۵. [قدیمی] دارای ظرافت.    (فرهنگ فارسی عمید)

Image result for ‫خنده ظریف‬‎


ریاضی‌دانان برجسته گاهاً برای تنوّع خاطر و رفع خستگی، معمّاهایی پیچیده بر پایۀ مغالطه‌هایی حل‌شده در بین همکاران و دانشجویان خود مطرح می‌کنند که نمونه‌هایی از آنها را هم با نام "بازی و ریاضی" از دوران مدرسه در خاطر داریم. استاد محمّدجواد ظریف بذله‌گوی معروف، این بار نه در قامت مدرّس دانشگاه و در حاشیۀ همایش علمی بلکه در کسوت وزیر امور خارجۀ کشور و در صحن علنی مجلس، شوخ‌طبعی جدیدشان را به این شکل و صورت از خودشان در وکردند که:

«برجام فواید زیادی داشته است که آمریکا به مخالفت با آن برخاسته است»!!

ما چندین سده است که ملّت مغمومی هستیم. درست است احتیاج به شادی داریم، ولی ظرفیّت این‌همه شادی را هم به صورت یکجا نمی‌توانیم داشته باشیم. کسی بگوید: «آخه اوزون گولسون*! آمریکا مگه دوست ما نبود که رفتید باهاش قراردادی بستید که نتیجه‌ش قاعدتاً برد_برد بود؟ پس چرا مخالفتش با چیزی دلیل بر مفید بودن اون برای ما باید باشه؟! اگه هم دشمن بود که الآن دارید اینهمه روی خروج رسمیش از برجام تأکید میکنید، کی قرار بود داخلش بشه که حالا بخواد ازش خارج بشه؟ پس چرا اصرار کردید که با اروپای خالی نمیتونید مذاکره کنید و اجازۀ کدخدا هم برا اونا لازمه؟! حالا این کدخدا دوست ما باشه یا دشمن ما، با این دو دو تا چهارتای ساده، مغرورانه رفته از بیرون رفتار اروپا رو رهبری کنه یا شکست خورده و در مقابل ما و متّحدان اروپاییمون منزوی شده؟!». من یکی که بیشتر از این طاقت این اندازه دلخوشی را ندارم. خندۀ بیش از حد هم برای سلامتی خوب نیست.


_________________________________

* اصطلاحی ترکی‌ست که به کسی که از ته دل خندانده باشدت می‌گویند. اگر قابل ترجمه بود فارسی‌اش را می‌آوردم، ولی تقریباً می‌شود معادل: خدا خیرت بده.


امید شمس آذر
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

رفتار پسرهای دانشجو از ترم اول تا آخر دانشگاه (طنز)

کاریکاتوری ست نسبتاً قدیمی. در وصفش گفتم:

اوّلی) تسبیح به دست و ذکر یاهو، یاهو

دوّمی) من خسته و تنهام، کجایی آهو؟!

سوّمی) آخ جون جواب داد! یوهو، یوهو

و نهایتاً چهارمی) چت‌روم و ایمیل و فیس‌بوک و یاهو....

***


برای این چه نظیره ای به ذهن تان می رسد؟ منتظر نظراتتان هستم. (ترجیحاً خانم)


http://cdn-tehran.wisgoon.com/dlir-s3/1386346682155770.jpg


امید شمس آذر
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
پیرو پست قبل و سؤالاتی که دوستان راجع به تفاوت اصطلاحات بدحجابی و بدپوششی پرسیده بودند، باید بگویم: بدحجابی در کل تعبیر غلطی است و حجاب بد و خوب ندارد که به تبع آن بدحجاب و خوش‌حجاب داشته باشیم، بلکه حجاب یک نوع است و آن هم البتّه که خوب است. آنچه که امروزه متأسّفانه به اصطلاح غلط بدحجابی تعبیر می‌شود، در اصل بدپوششی یا ناقص‌حجابی است. برای توضیح مطلب، پاسخ به سه پرسش ضروری است: 1- ابتدا باید توجّه داشته باشیم که فرق پوشش با حجاب در چیست؟ 2- سپس ببینیم چرا این تعبیر غلط در جامعه رایج شده؟ 3- و نهایتاً اینکه اگر در مقام یک تعبیر ادبی صرف (مانند اصطلاح سربازان گمنام امام زمان(عج)) اشکال نداشته باشد، مصداق آن در جامعۀ ما کدام است؟
1- پوشش یا لباس اعمّ از حجاب است و به رغم تلاش مجتهدینی چون شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی که این دو را در ذهن آحاد مردم و جوانان جامعه مترادف جا می‌زدند، حجاب نوع خاصّی از پوشش است که هدف نهایی پوشاندن قسمت‌هایی از بدن را که شرع دستور به پوشاندن آنها را داده، تأمین کند. از این رو تا آن حدّ شرعی به میزان کافی مورد نظر محقّق نشود، حجاب ناقص است و اطلاق حجاب بر آن صحیح نیست. حدّاقل مصداق حجاب کامل و واقعی زنان در جامعۀ امروز ما، پوشش خانم‌های گویندۀ خبر در رسانۀ ملّی است. حدّ متوسّط آن، همان نوع پوشش است به انضمام چادر که به حجاب برتر معروف است. حدّاکثر آن نیز که از زمان رضاشاه برای همیشه از جامعۀ ما رخت بربست و دیگر بازنگشت، پوشش زنان ایرانی در دورۀ قاجار است که علاوه بر حدّ قبلی شامل نقاب و روبند هم می‌شده است. هر سۀ اینها حجاب کامل محسوب می‌شوند که از کمینه تا بیشینه قابل رتبه‌بندی اند و حجاب کامل آنطور که برخی مخالفان غیرشیعۀ جمهوری اسلامی ایران پنداشته‌اند، منحصر در حجاب حدّاکثری نیست.
2- تقسیم حجاب به دو نوع خوب و بد مانند تقسیم تروریسم!، از امور موردپسند دشمنان اسلام بوده و اگر قائلیم که اصل ترویج بی‌حجابی و فرهنگ نیمه‌برهنگی و مبارزه با شعائر اسلامی، ریشه در دسیسه‌های آنان دارد، کاملاً واقع‌بینانه است که ریشۀ این تقسیم‌‌بندی دروغین را نیز در همانجا جستجو کنیم؛ امّا زمینۀ استقبال و فراگیری‌اش در جامعۀ خودمان به نظر حقیر، میل به ظاهرسازی و استفادۀ ابزاری از شعارهای دینی و به تعبیر مرحوم عسگراولادی "اسلام‌مالی" کارها دارد که در جامعۀ کنونی ما در بین مسئولان و سپس مردم به شدّت رایج است و خود، از سرپوش گذاشتن بر سر اهمال‌‌کاری های صورت گرفته در انجام وظایف فرهنگی ناشی می‌شود. یعنی میل به استفاده از واژگان ارزشی مانند حجاب به جای واژگان خنثی مانند پوشش در عبارات ترکیبی، از نوع میل به استفادۀ بی‌مسمّا از واژۀ "اسلامی" برای عنوان شوراهای شهر و روستا، مجلس نمایندگان، وزارت فرهنگ و ارشاد و بسیاری موارد دیگر است. البتّه از ابتدا قرار نبود بی‌مسمّا باشد، ولی بعداً قرار شد!
3- با توضیحاتی که رفت، آن طرز پوشش ناهنجار که امروز در جامعۀ ایرانی شاهدیم، بی‌تعارف ربطی به حجاب ندارد و اگر تعبیر بی‌حجابی برای آن بیش از حد هشداردهنده و ترسناک باشد، دست‌کم باید به بدپوششی اعتراف نمود. بدحجابان واقعی که گروه‌هایی مرموز و مستتر در بین محجّبه‌ها و بی‌حجاب ها هستند، عبارت از همان خانم‌های زرنگی هستند که با سر کردن انواع چادرهای مدل‌جدیدی که به تعبیر رندی: از پشت چادرند و از جلو مانتو!، با موهای بیرون‌مانده و کلیپس‌های برآمده و صورت آرایش‌کرده و ... [و ....] برجسته و غالباً با مانتوی کوتاه و شلوار تنگ و آستین بالا‌زده و ناخن‌های لاک‌زده و کفش پاشنه‌بلند، بدون جوراب و گاهاً با آدامس و عینک دودی و در حال مکالمه با صدای بلند و با غمزه و عشوه هر روز از جلوی چشم ما در اجتماع می‌گذرند یا در برنامه‌های ارزشی(!) سیما مجری‌گری می‌کنند و افتخار هم می‌کنند که چادری هستند!! پیامبر(ص) زنان بدکارۀ آخرالزّمان را نفرین نکرده، ولی این گروه را نفرین کرده و ما را هم موظّف کرده است نفرینشان کنیم که ملعونند و نمازشان نیز قبول نیست. نفرین باد بر تمامی آنان.

امید شمس آذر
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
گفتند علم بهتر است یا ثروت؟ ولی هیچ‌کس تأکید نکرد که علم علم است و ثروت ثروت. بعدش علم را برای ارزیابی ریختند در قالب ملاک‌های مربوط به ثروت تا نتیجه این باشد که آن رشتۀ علمی برتر است که ثروت بیشتری تولید کند. حاصل شد این وضعیّت اسفبار مدرک‌گرایی و کمّیت‌زدگی در محاسبات مربوط به پیشرفت علمی. وقتی مادّیت مادّیت است و معنویّت معنویّت، چرا باید خود را به ندانستن بزنیم و بیهوده سعی کنیم معنویّت را با معیارهای مادّی بسنجیم؟ وقتی جسم جسم است و روح روح، وظیفۀ رشته‌ای به نام "روان‌شناسی" این وسط دقیقاً چیست؟ وقتی انسان موجودی دوساحتی است که هم جسمانی و هم روحانی است و از این میان ساحت جسمانی در مرد و ساحت روحانی در زن قوی‌تر است، چرا باید به تبع ملاک‌های تک‌بعدی نگری حاکم بر دنیای امروز (و نه امروزر دنیا) بیهوده سعی کنیم در مورد تفاوت‌های آفرینشی مرد و زن خود را به ندیدن بزنیم و ارزش زن را در هرچه بیشتر متشبّه‌تر شدنش به مردان جستجو کنیم، آن هم به اسم نگاه انسانی، آن هم نه فقط در جوامع غربی بلکه بعضاً در جامعۀ اسلامی؟!!
از چند سال پیش در پایگاه‌های روان‌شناسی غربی برای پدران و مادران توصیه کرده‌اند: اگر فرزندانتان دوست ندارند شیر بخورند، شیر را با افزودنی‌هایی از قبیل توت‌فرنگی و آب‌پرتقال و... مخلوط کنید تا بچّه‌ها خوششان بیاید و جامعۀ ما نیز طبق روال همیشگی خود در تاریخ معاصرش، چشم و گوش بسته به استقبالش شتافته و به تبع شیرموز و شیرکاکائو و شیرعسل، شیرپرتقال و شیرتوت‌فرنگی و... را هم روانۀ بازار کردند؛ ولی هیچ‌کس نگفت: شیرموز و شیرتوت‌فرنگی شیرموز و شیرتوت‌فرنگی است و شیر شیر است. با همان دمای بالا و سرشیر روی آن بدون هیچ‌گونه افزودنی خارجی حتّی یه حبّه قند! و این تأکید معصومین (علیهم‌السّلام) هم نیست که به مذاق مردم مسلمان و شیعۀ جامعۀ ما خوش نیاید(!؟)، بلکه تأکید پزشکان غربی است که شیر تنها در این‌صورت است که می‌تواند برای سلامت مفید باشد. نوشیدنی‌های التقاطی یاد شده، فقط محض تنوّع خوبند و نمی‌توانند جای شیر را بگیرند. باید برای بچّه‌ها علاقه به نوشیدن شیر را همین‌طور که هست جا بیندازیم، وگرنه در پرورش آنها شکست خواهیم خورد. مثل اینکه در توجیه چرایی نماز گفته شود: حرکات نماز نوعی ورزش است که برای بدن خوب است! همین‌طور باید بتوانیم برایشان جا بیندازیم که: حجاب زیبایی نیست، پوشاندن زیبایی است. دختر بی‌حجاب آرایش‌کرده صدالبتّه از دختر باحجاب ساده زیباتر است، ولی به این دلیل و این دلیل و این دلیل و این دلیل وظیفۀ هر دختری پوشاندن آن زیبایی‌های خدادادی در برابر بیگانگان است. برخی معنای زیبایی معنوی را با زیبایی مادّی خلط می‌کنند، در عین حال در آثار هنری، به جای نمادهای نشان‌دهندۀ زیبایی معنوی، از همان مظاهر زیبایی مادّی برای تبلیغ حجاب بهره می‌برند؛ مثلاً زیباترین دختران سفیدپوست و کمان‌ابرو را با آرایش ملایم نامحسوس با لبخندی بر لب و شاخه‌گلی در دست برای پوستر تبلیغ حجاب انتخاب می‌کنند که حجابشان نیز معمولاً پوشش‌های سفیدرنگ یا روشن مدل‌جدید است نه چادرهای سیاه سنّتی!! دختران جوان زیادی نیز با نیّت خیر و حرف‌های قشنگ، به تبلیغ این نوع باحجابی در فضای واقعی و مجازی می‌پردازند! برخی از آنها نیز چند سال بعد از اینکه خدا را شکر می‌کنند که چادری‌اند (در حالی‌که بیشتر "چادربسر" هستند تا چادری و چادری بودن به این آسانی نیست)، نه‌تنها چادر بلکه اصل پوشش را هم زمین می‌گذارند تا آزاد باشند و مشهور!!
وقتی حضرت امام دربارۀ آن دختر جوان 18 - 17 ساله‌ای که کشف حجاب کرده، می‌فرمایند اصلاً مهم نیست، یعنی به چند مسئلۀ مهم باید توجّه داشت: 1- در ایران امروز "بدپوششی" (که به غلط بدحجابی گفته می‌شود)، پدیده‌ای است که چه ناشی از بی‌عرضگی مسئولان امر بدانیمش و چه ناشی از سعۀ صدر(!) آنان، به هرحال نشان‌دهندۀ وجود آزادی و تسامح در این موضوع در جمهوری اسلامی است. این امر به خودی خود در جوامع غربی ارزش شمرده می‌شود، ولی با این حرکت‌ها می‌خواهند القا کنند که گویا این شُل گرفته شدن حجاب از سوی عدّه‌ای از زنان جامعۀ ایرانی، نه نشان‌دهندۀ آزادی بلکه نشان‌دهندۀ اجبار و خفقان است!  2- از ابتدای انقلاب 40 سال می‌گذرد، دختران نیز در شرع اسلام حدّاکثر از 9 سالگی ملزم به رعایت حجاب هستند. کسانی که به خیال خود موج "نه به حجاب اجباری" را در سطح جامعه راه انداخته‌اند، حتّی با این پیش‌فرض غلط که حجاب در ایران بعد از انقلاب اسلامی رایج شده است (در حالی‌که حقیقت عکس این است و اگر حجاب نبود انقلاب هم نبود)، باز از حلّ این معادلۀ دومجهولۀ بسیار سخت ناتوانند که اگر دختری حدّاقل 1 سال آزادانه گشته و بعد از انقلاب به اجبار محجّبه شده، اکنون باید حدّاقل 50 سال داشته باشد و زیر این سن همگی فرزندان انقلاب هستند که به اختیار خود حجاب را انتخاب کرده‌اند؛ پس چرا این دخترانی که سوژۀ این برنامه‌ها شده‌اند، همگی زیر 30 سال و زیر 20 سال هستند و این‌همه سال از ابتدای "جشن" تکلیفشان تا امروز در برابرش مقاومتی نکرده اند؟! پس این وضعیّت نه از آزادی و نه از خفقان، که از نادانی است. 3- مقصّر اصلی با توضیحات قبلی، آن کسانی هستند که در جا انداختن "صحیح" فلسفۀ حجاب در بین دختران جامعۀ ما قصور و تقصیر ورزیده‌اند و باید اگر ملامتی هست، برای آنان و اگر برخوردی هست، با آنان باشد و اگر اعترافاتی قرار است از سیمای ملّی پخش شود، اعترافات آنان باشد! این دختران جوان، فریب‌خورده هستند و نه بیش؛ عامل اصلی دشمن، امثال آن فاحشۀ سیاسی هستند که در بحبوحۀ حسّاس‌ترین مسائل جاری کشور، همایش برگزار می‌کنند و از لباس وکالت ملّت (که لاجرم جز چادر سنّتی سیاه نباید باشد و گرنه نمی‌گیرد!) در مذمّت چادر به نمایندگی از حجاب، ایراد سخن کرده و درد گردن خود را به گردن آن می‌اندازند!! اگر اینها خود را اجبار به حجاب آن هم از آن نوع خاصّ غیراجباری‌اش کرده‌اند، بله! حق دارند و باید در یک جایی خواسته‌های مشروعشان ارضا شود تا طغیان نکنند. ولی عموم مردم گناهی ندارند، جز اینکه ناآگاهند. شاید این ناآگاهی در نوع خود و در شرایطی گناه بزرگی هم باشد، ولی هرچه هست، همین است و نه بیشتر!

امید شمس آذر
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲ نظر

حضرت امیر علیه السلام درباره تبلیغ بی‌اثر می‌فرمایند:

 آن که مردم را به خدا خواند و خود به کار نپردازد، چون تیرافکنى است که از کمان بى زه تیر اندازد.

کسی که مردم را به کاری تشویق و دعوت می‌کند اما خودش عمل نمی‌کند، مثل فرد تیراندازی که تیر در چلّه کمان بدون زه انداخته و تلاش بیهوده می‌کند. چنین تیری اصلا مقدمه و رکن اصلی رسیدن به هدف را ندارد. تیر حیران و سرگردان جلوی پای تیرافکن می‌افتد و هیچ اثری هم ندارد.

 مثل پدری که دائم پسرش را به نماز خواندن تشویق می‌کند اما خودش با شنیدن صدای اذان سر در گوشی و بی‌اعتناست. پدر باید با شنیدن صدای اذان ناگهان همه‌ی کارهایش را رها کند و مشتاقانه آماده‌ی نماز اول وقت شود تا پسرش هم دلباخته‌ی نماز شود.

(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۰۵ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تقیّه که اختصاص به مذهب شیعه هم ندارد، نزد شیعه به مفهوم کلّی پنهان داشتن عقیدۀ درونی برای نجات از ضرر جانی و مشابه آن است. این اصل، قرن‌ها در نزد علمای شیعه به عنوان اصلی عقلایی و پذیرفته شده مورد تأکید قرار می‌گرفت. در دوران معاصر بر سر ضرورت ادامۀ التزام به آن یا سپری شدن دورۀ ضرورتش، بین علما اختلاف افتاد و نهایتاً آنانی که قائل بودند تقیّه‌ورزی دیگر فاقد موضوعیّت و حرام است، به رهبری امام خمینی(ره) پیروز این میدان اعتقادی شدند. مخالفان سابق نیز عمدتاً یا قانع شده و یا احتمالاً به شیوۀ سابق این بار در مقابل علمای طرف مقابل راه و رسم تقیّه پیش گرفتند! عدّۀ قلیلی نیز بودند که بعد از پیروزی نهضت امام راحل، علناً ساز مخالفت برداشتند که اینک جزء افراد معلوم‌الحال به شمار می‌آیند که معمولاً خلع لباس نیز شده‌اند. امّا چرا امام راحل تقیّه را منقضی دانست؟
اگر نگاهی به تاریخ تمدّن اسلامی بیندازیم، در قرن هفتم هجری و اندکی قبل از آن بود که دو حملۀ خانمان‌سوز و ویرانگر یکی از غرب و دیگری از شرق، جهان اسلام را درنوردید: جنگهای صلیبی که غرب جهان اسلام را مشغول به خود ساخت و حملات مغول که ایران و مناطق شرقی جهان اسلام را در هم کوبید. این همزمانی در نظر بسیاری از اساتید تاریخ که تفکرّات توطئه‌ای هم ندارند، حکایت از یک شبه توطئۀ احتمالی و نوعی تبانی و زد و بند  میان این دو دشمن عمدۀ جهان اسلام بر ضدّ دشمن مشترک خویش می‌کند. کشف مراتب این تبانی نیازمند تحقیق بیشتر و ارائۀ اسناد محکمه‌پسند است، ولی احتمال وجود آن به حکم عقل سلیم منتفی نیست. بعد از جنگ‌های صلیبی، نهضت رنسانس اروپا و به دنبال آن تحرّکات دیگری نظیر انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه به وقوع پیوست که همگی بر روی هم نهایتاً منجر به پیدایش پدیدۀ استعمار به شکل شناخته‌شدۀ آن در سطح جهانی گردید که جهان اسلام را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. حملۀ مغول نیز به نوبۀ خود باعث شکل‌گیری پدیدۀ استبداد به شکل شناخته‌شدۀ آن در قرون اخیر به طور خاص در ایران شد. به طوری‌که پیش از مغولان، در سطح جهان اسلام یکی حجّاج بن یوسف از عرب و دیگری مردآویج بن زیار از عجم را داشتیم که در خونریزی معروف بودند. پس از مغولان، خونریزی، اعدام بدون محاکمه، مثله و شکنجه، کشتار جمعی، برادرکشی و پسرکشی و مواردی از این دست، تبدیل به امری کاملاً عادّی گردید و دیگر حالت تابو بودن خود را از دست داد. این دو پدیدۀ خارجی و داخلی استعمار و استبداد پا به پای هم در ایران قرون اخیر پیش آمدند تا در دورۀ قاجار به هم پیوند خوردند. روشنفکران آن دوران، عدّه‌ای بر روی مبارزه با استعمار بیشتر تأکید می‌کردند و عدّه‌ای -که عمدتاً تحصیل‌کردگان فرنگ بودند- بر روی مبارزه با استبداد؛ امّا ناگفته پیدا بود که طبق قاعدۀ اسلامی "نفی سبیل" مبارزه با استعمار خارجی اولویّت بیشتری نسبت به مبارزه با استبداد داخلی برای مردم ایران داشت. استعمار خارجی نهایتاً موفّق شد در مرحلۀ جدیدتر از اعمال نفوذ خود، حکومت دست‌نشاندۀ خود را در قالب استبداد پهلوی در ایران روی کار آورد. اینجا بود که ظاهر مورد مبارزه، شاه ظالم و مستبدّ بود، ولی باطن -علاوه بر آن- عامل اجنبی در داخل. پس مدارا با ظالم داخلی جهت مبارزه با دشمن خارجی، دیگر معنایی نداشت، بلکه عین یاری به اجانب و کافران بود. از این رو در ذکر خیانات پهلوی هم بیشتر از ظلم و استبداد، باید به وابستگی و دلبستگی آنان به بیگانگان تأکید شود؛ چرا که انقلاب اسلامی ایران، صرفاً انقلابی علیه ظلم نبود، بلکه در کنار آن، انقلابی علیه نفوذ بیگانگان بود.
یکی از آن علمای پیش‌گفته در نامه‌ای به امام خمینی(ره) در آن روزها سه کلمه نوشت: تند می‌روید، تند می‌روید، تند می‌روید! ایشان هم در پاسخش نامه‌ای فرستاد و سه کلمه نوشت: کند می‌روید، کند می‌روید، کند می‌روید!

امید شمس آذر
۰۴ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر
برگ برنده‌ام در آورد
بی‌همآورد بودنم است
***
 
حکومت در اندیشۀ شیعه
برای تحقّق آرمان‌هاست
***
 
ناخودآگاه مهمّ است،
امّا تأکید بیش از اندازه بر روی آن
با اصل اختیار انسانی مغایر است.
***
 
نگویید:
از ما بهتران،
بگویید:
از ما بیخبران.
***
 
ای کسانی که سرتان بوی قورمه‌سبزی می‌دهد!
یک بار فیلم شیش و بش را ببینید
تا بدانید دنیا دست کیست.
***
 
فکر کنید و پاسخ دهید:
چرا کسانی که همیشه اصرار دارند به جای فارسی بگویند پارسی
زبان هخامنشیان را به جای پارسی باستان می‌گویند فارسی باستان ؟!
***
 
اگر منظور رییس جمهور از برنامۀ 100 روزه برای حلّ مشکلات کشور صرفاً گزارش دادن بود
پس چرا توافق اوّلیّۀ هسته‌ای دقیقاً در صدمین روز آغاز به کار دولت انجام گرفت ؟!
***
 
- در ترکیه بین دولت و مردم اتّحاد وجود دارد.
: ببینم! اگر حجاب الزامی شود چطور ؟!
***
 
اگر خواهان بازگشت اخلاق به سطح جامعه هستید،
این پیشنهاد را جدّی بگیرید:
برنامه‌های طنز فقط باید به دست شاعران اجرا شود.
***
 
وای! باز هم فراموش کردم "سجدۀ سهو" فراموش شده‌م رو به جا بیارم
چیکار کنم پس ؟!
***
 
مخلص کلام فمینیسم این است که:
چرا خدا زن‌ها را زن آفرید؟ باید مرد می‌آفرید!
***
 
ای کسانی که وبلاگ همدیگر را در بیان دنبال می‌کنید!
هنگام رفتن به آنجا بر روی لینک آدرس کلّ وبلاگ کلیک کنید و نه آخرین مطلب.
***
 
 
امید شمس آذر
۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید، و اگر روى برگرداند، بر انجام واجب‌هاش بسنده دارید.


گاهی انسان آمادگی قلبی دارد، شاید تلنگری به او زده شده و حال دعا و نیایش در وجودش موج برداشته، باید این فرصت را غنیمت شمرده و جانش را با انجام مستحبّات جلا بخشد و کدورت گناهان را کمرنگ کند تا اینکه به مرور زمان و به تدریج آثار گناه از وجودش محو شود.

البته انسان باید بداند هر لحظه مرگ در کمین اوست و هر چه می‌تواند باید خودش را از پرتگاه‌های گناه دور کند و به قله‌های معنویت نزدیک شود. بله اگر حال و حوصله دعا و نیایش را ندارد، طبق این فرمایش حضرت باید به انجام واجبات بسنده کند. زیرا که چه بسیار افرادی که زیاده‌روی کردند و بدون توجه به گنجایش و ظرفیت خود و بدون داشتن استاد، قدم در راه ذکر و سلوک نهادند و  مشغول چلّه گرفتن‌های طاقت فرسا شدند ، در نتیجه نفس آنها خسته و ملول شده و کلّا از دایره ایمان خارج شدند.

پناه بر خدا از این نفس سرکش که همیشه از افراط و تفریط ما سوءاستفاده می‌کند و خنجر زهرآلود خود را به قلب ایمان ما فرو می‌برد.

(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
« 20 سال دیگر محسن هاشمی در این کشور رئیس‌جمهور است.
آقای هاشمی هم گذشته، هم حال و هم آینده‌اش برنامه و حساب و کتاب دارد».
مهندس سیّدمحمّد غرضی

در طول تاریخ، افراد قدرت‌طلب همواره افراد ضعیف‌تر را به عنوان سپر بلا و فرصت کسب مشروعیّت خویش جلو انداخته و خود با پنهان شدن در پشت این گزینه‌های ضربه‌گیر و پوششی، به تقویت جایگاه اجتماعی خود از یک طرف و بحرانی نمایاندن اوضاع عمومی جامعه از طرف دیگر پرداخته‌اند تا افکار عمومی را به حدّ کافی برای منجی و ابرقهرمان معرّفی کردن خود پرورش دهند. عمر بن خطّاب ابتدا گزینۀ ضعیف‌تری چون ابوبکر را به میدان می‌فرستد تا قاعدتاً بعد از دو سال، با وصیّت او به خلافت برسد. نادرشاه افشار بعد از شکست افغان‌ها و در حالی‌که حکومت صفویّه عملاً از بین رفته بود، به جای اینکه خود به تخت شاهی بنشیند، از سلطنت پسر 18 سالۀ شاه سلطان‌حسین مقتول با نام شاه طهماسب دوّم حمایت کرده و خود را طهماسب‌قلی (بندۀ طهماسب) می‌خواند تا نیاز به مدیریّت بحران خودش بیشتر احساس شود. نهایتاً پس از 10 سال او را به علّت بی‌عرضگی از سلطنت عزل می‌کند، ولی باز خود را شاه نمی‌خواند، بلکۀ پسر 6 ماهۀ او را با نام شاه عبّاس سوّم بر تخت نشانده و خود نایب‌السّلطنه می‌شود تا کلّ مملکت دل‌شان لک بزند برای سلطنت او! با این‌حال باز هم عجله به خرج نداده و 4 سال دیگر هم صبر می‌کند و آنگاه با عزل این پادشاه خردسال، خود زمام امور را به دست می‌گیرد؛ ولی شگفتا که باز هم ناز کرده و برای به سلطنت رسیدن رسمی‌اش شورای مغان را تشکیل می دهد تا مثلاً از بزرگان مملکت برای خود رأی بگیرد!! رضاشاه پهلوی نیز با مدلی شبیه به اینها -و البتّه با حمایت انگلیس- به سلطنت می‌رسد؛ در سال های پایانی سلطنت احمد شاه جوان آخرین پادشاه سلسلۀ قاجار، مقارن با اوضاع آشفته داخلی و بین‌المللی -از جنگ جهانی و شورش‌های داخلی گرفته تا خشکسالی و بیماری‌های ناشی از آن- رضاخان میرپنج که سرکردۀ نیروهای قُزاق در ایران بود، به وزارت جنگ رسید و در کابینه‌های سیّدضیاء، قوام‌السّلطنه، مشیرالدّوله، دوباره قوام‌السّلطنه، دوباره مشیرالدّوله و در آخر مستوفی‌الممالک که به سرعت یکی پس از دیگری آمدند و رفتند، همچنان وزیر جنگ باقی مانده و بر اختیارات خود نیز افزود و بعد از آن نخست وزیر شده و سرانجام با تصویب مجلس به سلطنت رسید.
در زمان ما نیز پس از پایان دوران ۱۲ سالۀ آقای قالیباف در شهرداری تهران -که در نوع خود طولانی‌ترین مدّت بود- تاکنون ۵ نفر به عنوان شهردار یا سرپرست شهرداری بر سر کار آمده و سپس به عللی چون بیماری یا بازنشستگی و مشابه آن رفته‌اند یا قرار است بروند! این در حالی است که احتمال شهردار شدن جناب مهندس محسن هاشمی رییس کنونی شورای شهر تهران که سابق بر این مدیر عامل متروی تهران نیز بود، از چهار سال پیش مطرح بوده است. پس این همه ناز و تعلّل برای چیست؟ برخی تحلیل‌ها، علّت این امر را در نوع چینش خاصّ اعضای شورای شهر تهران و آراء آن می‌دانند. اینکه اگر محسن خان شهردار شود، مهندس چمران که در انتخابات شورای شهر نفر ۳۱ یعنی اوّلین عضو علی‌البدل شورا شده بود، به ترکیب شورا باز خواهد گشت و این برای رقبا خوب نیست؛ امّا این تحلیل با وجود درستی‌اش گویای همۀ قضیه نیست. پرسش اینجاست که: پس چرا گزینه‌های بعد از قالیباف، همگی افرادی ضعیف و مسئله‌دار بوده و هستند؟ حقیقت این است که هاشمی که در حال حاضر در میان طیف به ظاهر همفکر او مقبولیّت چندانی ندارد، در حال خرید زمان برای خودش است، تا حتّی به قیمت معطّل ماندن چند سالۀ امور پایتخت، موقعی بر کرسی شهرداری تکیه کند که نه تنها دوستان، بلکه رقبایش نیز او را به عنوان گزینه‌ای مناسب برای این منظور بشناسند و مقاومتی در برابرش نکنند. نظیر اجماعی که زمانی بین همۀ گروه های سیاسی کشور بر سر دبیر کلّی محمّد خاتمی بر سازمان ملل متّحد برقرار بود!
این خواب ها به خصوص به مدد کمبود بصیرت سیاسی در میان درصد قابل توجّهی از آحاد ملّت ما چندان هم آشفته نیست، ولی یدالله فوق أیدیهم.

امید شمس آذر
۲۹ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

حضرت امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند:

اندیشیدن همانند دیدن نیست، چه بود که دیده ها چیزى را چنانکه نیست نشان دهد، لیکن خرد با کسى که از آن نصیحت خواهد خیانت نکند.


حتما همه‌ی شما تجربه کرده‌اید که خیلی از مواقع ظاهر چیزی شما را گول زده است، در نگاه اول کاری بسیار زیبا و حتی خیرخواهانه به نظر رسیده است اما با کمی اندیشه و در نظر گرفتن تمام جوانب کار به مضرّات آن پی می‌برید. مثلا فرض کنید شما یک مرجع تقلید یا شخصیت با نفوذی در جامعه هستید و یک نفر به ظاهر مذهبی مقدار زیادی پول برای شما هدیه آورده است، یا به اسم کمک برای ساخت مدرسه علمیّه یا ساخت مسجد و موسسه پژوهشی یک چک یک میلیارد تومانی با نام شما کشیده است. شما چه کار می‌کنید؟! در نگاه اول کار خیرخواهانه‌ای است اما با کمی تحقیق و اندیشه می‌فهمید که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است. می‌فهمید که این شخص وابسته به فلان گروه سیاسی است و در آینده شما وامدار و بله قربان گوی او خواهید شد. شاید در ظاهر با احترام و القاب محترمانه با شما برخورد کنند اما هم خودتان و هم او می‌دانید که سلام گرگ بدون طمع نیست!

رییس دفتر علامه مصباح یزدی نقل می‌کردند که بارها افراد مختلف به عناوین مختلف و از جناح‌های سیاسی مختلف به دفتر ما می‌آمدند و پیشنهاد کمک‌های مالی به ظاهر دوستانه و خیرخواهانه می‌دادند. می‌گفتند می‌خواهیم در ثواب کارهای تحقیقاتی و علمی موسسه شما سهیم باشیم!! اما هر بار که به آیت الله مصباح جریان را می‌گفتیم ، ایشان به شدت ردّ می‌کردند و می‌گفتند نمی‌خواهم وامدار هیچ شخص و گروهی باشم. حتی یک بار فرماندار یکی از شهرهای جنوبی فرش ابریشمی و دستبافتی را در نگهبانی موسسه گذاشت به اسم هدیه به آیت الله مصباح و رفت. وقتی ماجرا را به ایشان گفتیم، فرمودند: این فرش را بفروشید و پولش را از طرف صاحبش به یک موسسه خیریه بدهید و رسیدش را برای جناب فرماندار پست کنید! علامه مصباح با زیرکی این ماجرا را مدیریت کردند و آن فرماندار کذایی مصداق آش نخورده و دهن سوخته شد.


(منبع: وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۶ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
ر پایان، بخش‌هایی از بیانات رهبری دربارۀ سلالۀ صفویّه آورده می‌شود؛ قابل توجّه کسانی که راه هرگونه انتقاد از این شجرۀ خبیثه را به اسم حمایت از ولایت(!) می‌بندند و می‌خواهند حضرت امام را هم مثل خودشان مدافع صفویّه معرّفی کنند:

«در این کشور، قبل از دوران حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی، حاکمیّت و مناسبات بین حاکم و مردم، همواره رابطۀ غیراسلامی -رابطۀ سلطان و رعیّت، رابطۀ غالب و مغلوب- بوده است. همۀ کسانی که به این‌جا آمدند و حکومت کردند، احساس نمودند که بر این مردم غلبه پیدا کرده‌اند. از این آخریش که رضاخان و پسرش بود، بگیرید و همین‌طور عقب بروید. قاجاریّه احساس کردند که بر این مردم غلبه پیدا کرده‌اند و فاتح شده‌اند. از اوّل به عنوان فاتح، بنای حکومت خودشان را گذاشتند. قبل از آنها، زندیّه و افشاریّه و صفویّه فاتح شده بودند. اگر همین‌طور به عقب بروید، سلسله‌های گوناگونی را می‌بینید که با پول و زور و قبیله‌گری و قلدری و پهلوانی و با وسایل گوناگون آمده‌اند و بر این مردم فاتح شده‌اند و آنان را به زیر یوغ حکومت خودشان کشانده‌اند. لذا همیشه روابطشان با مردم، "ما فرمودیم" بوده است. "من به ملّت عرض می‌کنم"، "من خدمتگزار ملّتم" که امام می‌گفت، متعلّق به جمهوری اسلامی و اسلام و امامِ اسلامی ما بود؛ و الّا قبل از او، "ما امر می‌فرماییم" و "ما چنین فرمودیم" بود. از این کلمات، می‌شود رابطه را فهمید. رابطه، رابطۀ یک حاکم و فاتح و غالب و اختیاردار و قدَرقدرت بود. سلطنت را هم یا با شمشیر به دست آورده، یا از پدران‌شان ارث برده بودند؛ لذا زیر بار منّت کسی هم نبودند و "السّلطان بن سلطان" می‌نوشتند! به کسی مربوط نیست که من پادشاهم؛ من ارث برده‌ام! مثل کسی که فرضاً از پدرش یک آفتابۀ مسی ارث می‌برد و متعلّق به خودش است. آیا کسی می‌تواند بگوید تو چرا این آفتابۀ مسی را داری؟ ارث برده است دیگر. این هم سلطنت را ارث برده است و مثل همان آفتابۀ مسی، برایش ملک شخصی است و هیچ‌ کسی حقّ دخالت در آن را ندارد؛ "السّلطان بن سلطان"! این‌ها نکاتی است که باید به آنها توجّه کنید. آن پادشاهی هم که حکومت را با شمشیر به دست آورده بود، خدا را بنده نبود؛ مثل نادرشاه، مثل آقامحمّدخان، یا مثل خود رضاخان. اینها با زور و قدرت به حکومت رسیده بودند. البتّه رضاخان، در سایۀ شمشیر خودش هم نبود؛ در سایۀ شمشیر دولت بریتانیا بود که حکومت را به دست آورده بود».

بیانات در دیدار اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و مسئولان ستاد بزرگداشت دهۀ فجر - 1369/10/11

«من نمی‌خواستم به تفصیل در این‌باره صحبت بکنم؛ منظور اشاره‌ای بر وضع کنونی بود. البته این وضعی که امروز پیش آمده -یعنی دین و فقه حاکم شده است- در طول تاریخ اسلام سابقه ندارد. این چیزی است که جز در دورۀ حکومت اسلامی بعد از صدر اسلام -همان چند سال معدود- دیگر وجود نداشته است. این وضع را نمی‌شود با وضع زمان صفویّه مقایسه کرد؛ آنها یک مشت کودتاچی و قلدرهایی بودند که سر کار آمدند و تصادفاً شیعه بودند؛ مثل قاجاریّه که در این کشور حاکم بودند. صفویّه با قاجاریّه، از لحاظ محتوای کار و سلطنت و بقیّۀ شرایط حکومت، تفاوتی که نداشته است؛ فقط وابستگی شیعی داشتند».                                                                        بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان کرمان - 1370/08/20

«اتّفاقاً دورانی که زبان فارسی در ترکیه نفوذ داشته، تقریباً همان دوران صفویّه است که در خود ایران زبان فارسی خیلی اوجی نداشته است. شعرای خوب ما در آن دوران فرار می‌کردند و از ایران می‌رفتند؛ امّا ما می‌بینیم که در کشور عثمانىِ آن روز، زبان فارسی، زبان دیوانی و زبان شعری و زبان علمی و ادبی است؛ پس ناشی از نفوذ سیاسی نیست؛ یعنی نمی‌توان گمان کرد که علّت گسترش زبان فارسی، نفوذ سیاسی دولت فارسی ایران است. علاوه بر این، خیلی از سلاطین ایران اصلاً فارس نبودند. غزنویان و سلجوقیان شاید زبان فارسی را درست هم نمی‌فهمیدند. خود صفویّه و قاجاریّه هیچکدام فارسی‌زبان نبودند؛ اینها با فارسی خیلی انس و خویشاوندی نداشتند. بنابراین، علّت نفوذ زبان فارسی در چیز دیگری است».                                                                  بیانات در دیدار اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی - 1370/11/27


موارد دیگر:

«اوّل‌کسی که در مقام نظر و در مقام عمل -توأماً- یک نظام ایجاد کرد، امام بزرگوار ما بود؛ که مردم‌سالاری دینی را مطرح کرد، مسئلۀ ولایت فقیه را مطرح کرد. بر اساس این مبنا، نظام اسلامی بر سر پا شد. این، اوّلین تجربه هم هست. چنین تجربه‌ای را ما در تاریخ نداریم؛ نه در دوران صفویّه داریم، نه در دوره‌های دیگر. اگرچه در دوران صفویّه کسانی مثل "محقّق کرکی" ها وارد میدان بودند، امّا از این نظام اسلامی و نظام فقهی در آنجا خبری نیست؛ حدّاکثر این است که قضاوت به عهدۀ یک ملّایی، آن هم در حدّ محقّق کرکىِ با آن عظمت بوده است؛ ایشان می‌شود رئیس قضات، تا مثلاً قضات را معیّن کند؛ بیش از اینها نیست؛ نظام حکومت و نظام سیاسی جامعه بر مبنای فقه نیست. ایجاد نظام، کاری است که امام بزرگوار ما انجام داد».

«بعد از دوران صدر اسلام، اوّلین باری است که اسلامِ صحیحِ نابِ متّکی به قرآن و حدیث در عالم واقع، دارد تحقّق پیدا می‌کند؛ حتّی در دوران‌هایی که مثلًا علما، محترم هم بودند، این‌جور نبوده. فرض کنیم در دوران صفویّه؛ خب علما، محترم بودند؛ محقّق‌ کَرکی از شام پا می‌شود می‌آید در اصفهان یا در قزوین یا در کجا و شیخ‌الاسلام کلّ کشور هم می‌شود؛ پدر شیخ بهایی، خود شیخ بهایی، اینها همه کسانی هستند که جزو علمای بزرگ بودند، خیلی هم محترم بودند، امّا این‌ها حدّاکثر کاری که می‌کردند این بود که مثلاً فرض کنید که دستگاه قضاوت را بر عهده بگیرند، آن‌هم تا جایی که منافات با برخی از تندروی‌های دستگاه حکومت و سلطنت نداشته باشد؛ و الّا شاه‌ عبّاس و شاه‌ طهماسب و بقیّۀ سلاطین، کار خودشان را می‌کردند، حکومت اسلامی نبود، حکومت دینی نبود. اینکه منشأ و مبدأ احکام حکومتی کتاب و سنّت باشد، روایات ائمّه باشد، از صدر اسلام -یعنی حالا آن مقداری که صدر اسلام بوده، بعد از آن- تا امروز دیگر سابقه نداشته است. امروز در ایران اوّلین بار است که یک چنین حکومتی به‌ وجود می‌آید».

«شما ببینید همین شاه‌ عبّاس که یک چهرۀ برجسته است، چقدر ظلمِ ناشی از خودکامگىِ محض کرده است. آن‌قدر از خویشاوندان خود را کُشت و کور کرد که بعضی اشخاص مجبور شدند برخی از شاهزاده‌های صفوی را به گوشه‌ای ببرند و گم و گور کنند تا شاه از وجود آنها مطّلع نباشد! مثلاً دستور داد چهار پسر امام‌ قلی‌خان را سر ببُرند و جلوِ او بگذارند؛ در صورتی که امام قلی‌خان جزو افرادی بود که به صفویّه خیلی خدمت کرده بود؛ جزو خدّامِ قدیمی صفویّه و سرداران و سیاستمداران صفویّه بود؛ امّا به خاطر وجود روح دیکتاتوری و استبداد در شاه، این بلا سرِ او آمد».

بزرگترین جرم حکومت‌های خودکامه و مستبد در طول تاریخ ما این است که نگذاشتند ملّت در آن وقتی که باید با حضور خود، با شجاعت خود، منافع خود را تأمین کند، در میدان حاضر شود. اشرف افغان و محمود افغان و لشکریانشان اطراف اصفهان را گرفته بودند. مردم دلشان وَل‌وَل می‌زد برای این‌که بروند دفاع کنند؛ اما حاکمان تن‌پرورِ خودباختۀ ترسیده، نگذاشتند مردم از خودشان دفاع کنند. آنها تسلیم شدند و در واقع مردم را هم تسلیم کردند. نتیجه این شد که بعد از سال‌های سخت و سیاه، وقتی که مهاجمان مجبور شدند از ایران خارج شوند، صدها و شاید دویست‌هزار نفر از زنان و دختران و نوجوانان ایرانی را با خودشان به اسارت بردند؛ یعنی حتّی وقتی که می‌رفتند نیز این‌گونه با مردم رفتار کردند».

«در گذشته، روحانیّت ما همیشه به عنوان یک مجموعۀ به‌کلّی جدا از اداره و تدبیر حرکت جامعه قرار داشته؛ خودش مغلوب گروه مغلوبی بوده. حتّی در دورانی هم که پادشاهان صفویّه مدعی تشیّع بودند و به علما احترام می کردند و فتحعلی شاه به خانۀ میرزای قمی در قم می‌رفت و زیر بازوی او را می‌گرفت، روحانیّت یک گروه کاملاً حاشیه‌ای بود».


با توضیحاتی که رفت، قضاوت نهایی بر عهده خودتان.

پایان
امید شمس آذر
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
«نردبان این جهان ما و منی‌ست
عاقبت این نردبان افتادنی‌ست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت‌تر خواهد شکست»
(مولوی)

انسان اشرف مخلوقات و کامل‌ترین جانداران است. انسان‌های زیبا را هم در مقام تشبیه، از میان همۀ حیوانات به آهو و قو و سنجاب و کبوتر و... مثال می‌زنند؛ در حالی‌که "میمون" که در این میان شبیه‌ترین جانوران به انسان است، به جای اینکه زیبا تصوّر شود، مظهر زشتی به حساب می‌آید! چرا؟ چون او مراحل کامل شدن و زیبا شدن را در ظاهر پیموده و در آخر راه بازمانده است. علمای بنی‌اسرائیل از فرعون بدتر بودند؛ چون فرعون علناً با خدای موسی(ع) اعلام دشمنی کرده و خود را خدای بزرگ معرّفی می‌نمود، ولی آنان با وجود اعتقادشان به توحید، اقدام به قتل پیامبران خدا می‌نمودند. به همین قیاس، بنی‌امیّه از علمای بنی‌اسرائیل نیز بدتر بودند؛ چون علی‌رغم اعتقاد به توحید و اعتراف به حقّانیّت پیامبر اسلام (ص)، فرزندان او را به شهادت می‌رساندند. همین‌طور صفویّه نیز از بنی‌امیّه بدتر بودند؛ چرا که به رغم ادّعای تشیّع بعد از توحید و اسلام، جایگاه چندانی برای علمای شیعه در حکومت خود قائل نبودند و به عکس خود را سیّد معرّفی می‌نمودند تا تقدّس ویژۀ آنان را در تصاحب خود داشته باشند. نهایتاً بعضی از مدّعیان ذوب در ولایت در جامعۀ کنونی ما نیز از صفویّه بدترند که با وجود ادّعای احترام به نایب امام عصر (عج) و اطاعت از ولایت مطلقۀ فقیه، جوانان انقلابی و ولایی را به اشکال مختلف آزار می‌رسانند. خدا خود بین ما و آنان قضاوت کند؛ امّا شاذّترین قسمت این بحث، شاید ادّعایی باشد که دربارۀ صفویّه عنوان شد. پس توضیح بیشتر در ادامه می‌آید.
پیش از هرگونه سخن، باید توجّه داشت در بحث از سلسله‌های حکومتی، لازم است بین دو مفهوم "اثرات و نتایج اقدامات و سیاست‌های فرمانروایان آن" با "شخصیّت و عملکرد فردی خودشان" تفکیک قائل شد. هخامنشیان بدون اینکه دغدغۀ دینی خاصّی داشته باشند، نجات‌دهندگان دین یهود در زمان خودشان شدند و ساسانیان نیز به هنگام رویارویی با رومیان در زمان امپراتور والریانوس، ناخودآگاه باعث نجات دین مسیح گشتند. به همین ترتیب صفویّه نیز رسمیّت‌بخشندگان به مذهب شیعه و حافظان استقلال ایران در مقابل امپراتوری عثمانی بودند و از این بابت از همۀ آنان متشکّریم؛ امّا نه پادشاهان پارس زرتشتی بودند، نه امپراتوران روم مسیحی، نه عثمانیان سنّی و نه صفویان شیعه، بلکه همۀ آنان یک دین واحد داشتند: $! در این مبحث، منظور ما واکاوی مفهوم دوّم است. اکثر کسانی که صفویّه را کوبیده اند، با تشیّع مشکل داشتند. ابتدا در دام آنان افتاده‌اند که شیعه مدیون و مرهون آنهاست، سپس شروع به تخریب‌شان کرده‌اند. بنده به شخصه در مقابل همۀ آنان می ایستم؛ ولی قضیه این بوده که خود این خاندان منحوس، دغدغۀ خاطر تشیّع نداشته‌اند. عرب‌ها به اسم گسترش اسلام رفتند و کشورگشایی کردند و به تعبیر فردوسی "تخت را با منبر برابر کردند"، اینان که جای جدیدی برای‌شان نمانده بود تا فتح کنند، آمدند و متوسّل شدند به تشیّع تا فتوحات را دوباره در دل فتوحات قبلی ادامه دهند. همین! پس ما منکر اثرات حکومت آنها نیستیم؛ ولی اگر شخصیّت‌شان مطالعه شود، بی‌نمازی و شراب‌خواری و خونریزی و دروغگویی و سوءاستفاده از اعتقادات دینی مردم، نه‌تنها با تشیّع، بلکه با اصل اسلام سازگاری ندارد. فارغ از اینکه هرچه باشد در درجۀ اوّل پادشاه بودند و کبر و غرورشان، آنها را سوق می‌داد به نادیده گرفتن اصل رجوع به فقیه جامع‌الشّرایط در دورۀ غیبت و جا زدن خودشان به جای او با تأسّی به تقدّس‌های خودساخته و خواب‌های مکرّری که از معصومین(ع) می‌دیدند! مفهوم مورد بحث ما در نیمۀ اوّل دوره صفویّه برجسته‌تر است و مفهوم اوّل در نیمۀ دوّم آن. پس تفکیک دیگری نیز باید بین صفویّۀ قبل از شاه عبّاس اوّل -که درست در نیمۀ این دوره واقع بوده- با بعد از او صورت گیرد. تمرکز ما بر دورۀ نخست آن و اندکی قبل از آن است. در دورۀ اوّل همۀ امور در دست قزلباش‌ها بود. عبّاس اوّل که از کشتن برادران و پسران خود هم ابایی نداشت، در زمان فرمانروایی‌اش تمامی قزلباش‌ها را به تدریج قلع و قمع کرد و این باعث شد خود خاندان صفوی تا حدودی استقلال به دست آورند؛ ولی روند سقوطشان نیز از همان موقع آغاز شد. نیمۀ اوّل دورۀ صفویّه هم برجسته‌ترین عالمانی که توانستند از به فنا رفتن تشیّع در سرزمین ایران توسّط آن حکومت "علی‌اللّهی" -و نه شیعه- جلوگیری کنند، همان سه بزرگواری بودند که از سرزمین‎‌های عرب‌نشین بحرین، عراق و جبل‌عامل به ایران آمدند. علمای بعدی ایرانی که شاگردان ایشان بودند، عمدتاً اخباری بودند و توان اجتهاد و تفقّه در معارف شیعه را نداشتند و این وضعیّت ادامه داشت تا اواخر دورۀ قاجار و احیای حوزۀ علمیّۀ قم. آن علمای عرب در اصل برای نجات شیعه آمده بودند. از نیمۀ دوّم صفویّه به بعد بود که مذهب شیعه در ایران توانست تا حدّ اندکی روی پای خودش بایستد، آن هم با آن شرایط.
بین تاریخ‌دان‌های معاصر شیعه، مرحوم دکتر شریعتی تنها کسی بود که جرئت نقد واقعی صفویّه را از جایگاه یک محقّق شیعه‌مذهب ایرانی به خود داد و در کتاب "تشیّع علوی - تشیّع صفوی" به تفاوت‌های تشیّع ادّعایی صفویّه با تشیّع واقعی پرداخت؛ هرچند ایشان نیز از مفهوم صفویّه بیشتر در جایگاه یک "نماد" استفاده کرده است تا واقعیّتی تاریخی. دیگران آنها را یا به نیّت تخریب تشیّع کوبیده‌اند تا با اغراض ملّی‌گرایانه تمجید کرده‌اند. عدّه‌ای نیز بوده‌اند چون رسول جعفریان که ظاهراً با دغدغۀ مذهبی به تمجید صفویّه پرداخته و همواره تأکید دارند در مورد برآمدن آنها از تعبیر "طلوع" استفاده کنند که برای هر ستارۀ نحسی نیز به کار می‌رود و اصرار هم می‌کنند که این تعبیر از رهبری است! امثال اینان که می‌خواهند راهرو نبوده راهبر شوند، اگر دغدغۀ مذهبی نیز داشته باشند، بازماندگان گروه "شیعیان سیاسی" در صدر اسلام -در مقابل شیعیان اعتقادی- هستند و نظرات‌شان برای خودشان محترم است و نه کس دیگر. در زمان ما امثال دکتر علی سالاری صاحب مقالاتی مانند: "نقد وبررسی نظریّه‌های موجود دربارۀ تشکیل حکومت صفوی، احوال و مناسبات صدرالدّین صفوی و نقد افسانۀ قاسم‌انوار، نقش شاه اسماعیل در ایجاد حکومت صفوی، بازنگری در احوال و مناسبات شیخ صفی‌الدّین اردبیلی، شمس‌الدّین گیلانی معلّم شاه اسماعیل افسانه یا واقعیّت؟"، به روشنی به موضوع تاریخ صفویّه و مناسبات آنها پرداخته‌اند. ولی اکثر تحلیل‌های موجود -آنطور که گفته شد- احساس‌گرایانه و جانبدارانه است. حتّی دایرة‌المعارف‌هایی مثل ویکی‌پدیا هم در این مورد بی‌طرف نیستند. پس مشکل عمده در این خصوص کمبود منابع نیست، کمبود دقّت نظر است؛ به عنوان مثال:

1- همه جا می‌خوانیم: صفویّه سیّد بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در همۀ منابع اسم جدّشان شیخ صفی‌الدّین ذکر شده و نه سیّد صفی‌الدّین؟! از هزار و چند صد سال پیش تا زمان خودمان هیچ سیّدی شیخ نامیده نشده و همیشه این دو عنوان از هم تفکیک شده بودند.
2- همه جا می‌خوانیم: خاندان صفوی قبل از رسیدن به حکومت صوفی بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در هیچ‌یک از منابع مربوط به تاریخ تصوّف، از طریقتی به نام صفویّه ذکری به میان نیامده است؟! صفویان اوّلیّه صرفاً زمیندار بودند و اظهار تصوّف‌شان برای محافظت اموال‌شان بوده. وگرنه کمتر طریقتی را سراغ داریم که بزرگان آن یکی پس از دیگری بلااستثناء پسر جانشین پدر شود، ولی خاندان صفوی از شیخ صفی الدّین تا شاه اسماعیل چنین بودند!
3- همه جا می‌خوانیم: شیخ صفی‌الدّین کراماتی داشت، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا کرامات همۀ مشایخ خیر بود ولی کرامات شیخ صفی شر بود؟!! همین "صفوة الصّفا"ی ابن بزّاز اردبیلی را بخوانید؛ چقدر خواسته که از صفویّه و سردودمان آنها تعریف کند، برعکس تخریب‌شان کرده است. نمی‌دانیم خیلی آدم ساده ای بوده که آنها را لو داده یا خیلی زیرک بوده که نتوانسته ازشان خوب دفاع کرده و برایشان کرامت تراشی کرده باشد. این کتاب به اشاره شیخ صدرالدّین فرزند شیخ صفی به نگارش درآمده و در اصل موارد ننگ پدر خود را کرامت جا زده است؛ جاهایی که شیخ صفی مخالفان خود را به چاه می انداخته یا کور و لال می کرده یا مثل برادرش فخرالدّین یوسف از سر راه بر می‌داشته است، چنان وانموده که اینها در اثر نفرین شیخ بوده است که اگر به فرض چنین هم بوده باشد، نشانۀ نحوست است و نه کرامت. همان شیخی که اسمی از اساتید او در تاریخ نیست و برای ایلخانان مغول جاسوسی -و به قول ابن بزّاز پیشگویی- می‌کرده و عین چنگیز خان فریاد می‌زده: بلاام من، بلاام من... .
4- همه جا می‌خوانیم: صفویان در دلیری و جنگاوری چنین و چنان بودند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: این خاندان در وقایعی مانند حملۀ مغول و حملۀ تیمور به کدام گوری خزیده‌اند؟!! اساساً زمیندار را چه به جنگ؟!
5- همه جا می‌خوانیم صفویّه حکومت ملّی تشکیل دادند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا در این دوره به استثناء شخص پادشاه، بقیّۀ مناصب همگی در دست بزرگان ترک‌تبار قزلباش بود و حتّی در منابع عثمانی، از قلمرو صفوی تحت عنوان "قلمرو قزلباشی" یاد شده و همین الآن هم ترکیه‌ای‌ ها ترجیح می‌دهند به جای صفویّه بگویند قزلباشان؟! ترکانی که بعد از قلع‌وقمع‌ شان توسّط عبّاس اوّل نیز همچنان در قالب سلسله‌های افشاریّه و قاجاریّه به حکومت خود ادامه دادند! تشکیل حکومت صفویّه بعد از قراقویونلو و آق‌قویونلو، سوّمین هجوم ترکمانان به ایران بوده است. حکومت سلجوقی، پیش از آنان مرزهای ایران بعد از اسلام را به مرزهای ایران‌زمین دورۀ ساسانی رسانده بود. سلجوقیان یکی به علّت ترک بودن و دیگری به علّت شیعه نبودن مورد توجّه کمتری قرار گرفته‌اند؛ در حالی‌که اگر آنان ترک بودند، قزلباش‌ها هم ترک بودند (گذشته از خود صفوی‌ها که ایرانی‌تبار ولی ترک‌زبان بودند) و اگر آنان سنّی بودند، خاندان صفوی نیز قبل از شیخ جنید سنّی بودند. بعد از جنید هم به مذهب انحرافی علی‌اللّهی روی آوردند. از نیمۀ صفویّه به بعد بود که کم‌کم ماهیّت مذهبی آنان رو به بهبود گذاشت و شاید شاه سلطان‌حسین را بتوان تنها پادشاه شیعۀ صفویان دانست.
6- همه جا می‌خوانیم: اختلاف صفوی و عثمانی اختلاف شیعه و سنّی بود، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: چرا سلطان بایزید سنّی در نامه‌ای که به شاه اسماعیل شیعه می‌نویسد او را به خاطر از میان بردن حکومت سنّی‌مذهب آق‌قویونلو تشویق می‌کند؟! اساساً میان پادشاهان حتّی آنان که باهم هم‌تبار و خویشاوند و حتّی برادر هم باشند، جنگ بر سر مذهب معنا ندارد. اختلاف صفوی و عثمانی از پناه بردن قبایل هفتگانۀ عثمانی‌تبار قزلباش به ایران به رهبری شیخ جنید و تشکیل حکومت توسّط آنان به کمک خاندان صفوی شروع شد. عثمانی هرچقدر استرداد آنان را از حکومت صفوی خواستار شد، صفویان زیر بار نرفتند و در نهایت با اقدامات تحریک‌برانگیزی که اسماعیل اوّل برای بایزید امپراتور وقت عثمانی  -نظیر فرستادن پوست سر انباشته به کاه محمّد شیبانی/شیبک خان حاکم ازبک به نزد او- انجام داده و در واقع چوب در لانۀ زنبور می‌کرد، سلطان سلیم جهت گوشمالی دادن او به ایران حمله کرد.
7- همه جا می‌خوانیم: صفویان در جنگ چالدران شکست خوردند، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: عثمانی‌ها دنبال چه هدفی بودند که بدون وارد کردن ضربۀ نهایی از ادامۀ جنگ دست برداشتند؟! عثمانی‌ها تمایل چندانی برای تصرّف ایران نداشتند. جنگ چالدران به منزلۀ زهرچشم عثمانی‌ از حکومت صفوی بود که البتّه با مقاومت عموم مردم ایران در تبریز و... که از خود جنگ مهم‌تر بود، بدون دستاورد خاصّی عقب‌نشینی کردند. اسماعیل بعد از شکست چالدران یکسره تا همدان فرار کرد و مردم خود را تنها گذاشت. بعد از آن نیز در اثر افسردگی روحی و افراط در شرابخواری در سنّ 38 سالگی درگذشت.
8- همه جا می‌خوانیم: سلسلۀ صفوی توسّط شاه اسماعیل تأسیس شد، در زمان شاه تهماسب تثبیت شد و در زمان شاه عبّاس به اوج قدرت رسید، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: پس چرا پادشاهان بعد از عبّاس اوّل همگی راه افول را پیمودند؟! عبّاس اوّل قزلباشان و نیز بسیاری از خاندان خود را یا کشت یا کور کرد. وی تا حدّ زیادی توانست ایران را از وجود آنان پاکسازی نماید، ولی همین باعث شد نتواند جانشین خوبی برای خود باقی گذارد.
9- همه جا می‌خوانیم: شاه عبّاس اوّل هزار تا کاروانسرا ساخت، ولی هیچ‌کس نمی‌پرسد که: پس چرا هزار تا مدرسه نساخت؟! عبّاس در درجۀ اوّل یک تاجر بود تا مملکت‌دار. رونق کمّی هنر اصفهان در عصر او نیز به خاطر همین مسئله است.
10- و... .
ادامه دارد

امید شمس آذر
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر