حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

« علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ »

حقیقت روشن:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«بل یرید الإنسان لیفجر أمامه»
قیامة-5
*
نام احمد(ص) نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
(مولوی)
....
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
(فخرالدّین عراقی)
....
"ما ایرانی ها خصلت خوبی که داریم، این است که خیلی می فهمیم؛ امّا متقابلاً خصلت بدی هم که داریم، این است که توجّه نداریم که طرف مقابل هم مثل ما ایرانی ست".
(استاد حشمت الله قنبری)
*
با سلام
حقیقت روشن، دربردارندۀ نظرات و افکار شخصی است که پس از سالها غوطه خوردن در تلاطمات فکری گوناگون، اکنون شمّۀ ناچیزی از حقیقت بیکرانه را بازیافته و آمادۀ قرار دادن آن در اختیار دیگر همنوعان است. مطالب وبلاگ در زمینه های مختلفی سیر می کند و بیشتر بر علوم انسانی متمرکز است. امید که این تلاش ها ابتدا مورد قبول خدا و ولیّ خدا و سپس شما خوانندگان عزیز قرار گیرد و با نظرات ارزشمند خود موجبات دلگرمی و پشتگرمی نگارنده را فراهم آورید.
سپاسگزار: مدیر وبلاگ

( به گروه تلگرامی ما بپیوندید:
https://t.me/joinchat/J8WrUBajp7b4-gjZivoFNA)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۷ جهود
آخرین نظرات
نویسندگان

اوّلین چیزی که باید بدانیم این است که: هر سؤالی که مطرح شد جایش کجاست و در کدام حوزه باید بررسی شود؟ بعضی سؤالات چندین سؤال فرعی در دل خود دارند که به حوزه های مختلف مربوط می شوند. مشکل برخی در این است که اصل معرفت را زیر سؤال می برند و در پاسخ به بدیهیّات می گویند: "این نظر شخصی شماست"! اگر نتوانیم اثبات کنیم که می شود فکر کرد و به حقایق رسید، دیگر نمی شود فکر کرد و به حقایق رسید. می گویند: فلان پروفسور غربی 700 صفحه کتاب نوشته که: "نمی شود استدلال کرد"؛ اگر نمی شود استدلال کرد، پس خود این 700 صفحه استدلال چه می شود؟!

بعد از این نوبت به خداشناسی فلسفی می رسد. سپس نوبت شناخت انسان است. از خلال بحث شناخت انسان است که نیاز به نبی و نیاز به امام مطرح می شود. از این به بعد نوبت فلسفه های مضاف است که برخلاف فلسفۀ مطلق، از موضوعات اضافه شده ای مانند: فلسفۀ حقوق، فلسفۀ اخلاق، و... صحبت می کند. مثلاً در فلسفۀ اخلاق باید بتوان ثابت کرد که هنجارهای اخلاقی در اصل هنجار هستند و برداشت شخصی نیستند.


     مقدّمه

آنچه از این مباحث دنبال آن هستیم، این است که بدانیم: 1- دین چیست؟ چه شناخته شود و چه شناخته نشود. 2- آیا راه شناخت برای دین داریم داریم یا نه؟ 3- آیا همۀ شناخت ها ارزش شان یکسان است؟ حق را اگر یک چیز بیرونی ثابت در نظر بگیریم که با مقایسه قابل اثبات باشد، دیگر حق نیست.

دو نوع پلورالیسم دینی داریم: 1- پلورالیسم دینی حقّانیت که اعتقاد دارد هر برداشتی از دین حقّ است. 2- پلورالیسم دینی نجات که معتقد است هر برداشتی چه حق باشد چه ناحق باشد، اهل نجات است. در جواب کسی که می پرسد: "برداشت من درست است یا برداشت تو؟"، باید بگوییم: "سؤال غلط است". سه نوع هم هرمنوتیک داریم: 1- هرمنوتیک کلاسیک که بنا را بر فهمیدن می گذارد که در چند درصد موارد ممکن است کژفهمی و سوءتفاهم هم صورت بگیرد. 2- هرمنوتیک رمانتیک که بنا را بر نفهمیدن می گذارد که در چند درصد موارد فهمیدن صورت می گیرد. 3- هرمنوتیک فلسفی که اساساً قهمیدن و نفهمیدن را به رسمیّت نمی شناسد. (نقد پلورالیسم دینی و نقد هرمنوتیک فلسفی ان شاءالله در ادامه خواهد آمد). 

ما اصولاً در بحث معرفت از خود معرفت غافلیم. مثلاً می گوییم: دین شناسی، انسان شناسی، کیهان شناسی، روان شناسی و... ، ولی کمتر می گوییم: شناخت شناسی. وقتی می گوییم: "شما می شناسی و من نمی شناسم"، شما چه چیز داری که من ندارم؟ آن چیز اسمش "معرفت" است. از معرفت اینقدر باید بدانیم که: معرفت مولّد واقعیّت نیست، کاشف واقعیّت است. دو جمله ای که عین هم باشند و فقط در هست یا نیست فرق داشته باشند، متناقض اند و قابل جمع نیستند. دو جمله ای که قابل جمع نباشند، ممکن است با اندکی تغییر در یکی از آنها قابل رفع باشند؛ یعنی نه این و نه آن. مثال: دو جملۀ "هر انسانی خوش اخلاق است - هر انسانی خوش اخلاق نیست" نه قابل جمع اند، نه قابل رفع؛ امّا دو جملۀ "هر انسانی خوش اخلاق است - هیچ انسانی خوش اخلاق نیست" قابل جمع نیستند، امّا قابل رفع اند. زیرا ممکن است کسی بگوید: من هیچکدام را قبول ندارم، بعضی انسان ها خوش اخلاق هستند و بعضی خوش اخلاق نیستند.


     انواع معرفت

  1. معرفت انسان به هستی خود (=علم حضوری).
  2. معرفت انسان به قوای ادراکی خود (= من می فهمم که می فهمم).
  3. معرفت انسان به قوای تحریکی خود (= من می دانم که تا 100 کیلو را می توانم بلند کنم، هرچند آزمایش نکرده باشم).
  4. معرفت انسان به احساسات و حالتهای نفسانی خود (= یافتن خوشی و تنفّر نسبت به یک امر در درون خود).
  5. معرفت انسان به افعال جوانحی خود.
  6. معرفت انسان به صورت ها و مفاهیم ذهنی خود.
  7. قوانین و اصول بدیهی منطق که مبیّن روش های تعریف و استنتاج است.
  8. اصل امتناع تناقض (= اجتماع دو نقیض و ارتفاع دو نقیض محال است).
  9. حقّانیت و مطابقت برخی از ادراکات انسانی با واقع و خطا نبودن همۀ آنها.
  10. اصل علّیت.
  11. و... .


     انواع علم

علمی که به واسطۀ تصویر ذهنی از کسی یا چیزی داریم "علم حصولی" است، امّا علم ما به خود آن تصویر ذهنی "علم حضوری" است. علم حضوری خطا ندارد، چون واسطه ندارد.

علم حصولی دو نوع است: 1- تصوّر؛ آنجایی است که مفهومی وجود دارد ، ولی نسبتی به آن داده نمی شود که به صورت جمله درآید. (تصوّر را برخی دانشمندان علم نمی دانند). 2- تصدیق؛ آن است که به صورت یک جمله درآید.

در تقسیم بندی دیگر، علم حصولی دو نوع است: 1- جزئی؛ آن است که مصداق دیگری اگر برایش پیدا شود، لاجرم اسم دیگری خواهد داشت . مانند: کعبه، الله، و.. . 2- کلّی؛ آن است که اگر مصداق دیگری برایش پیدا شود، باز همان اسم را دارد. مانند: مولود کعبه، خدا، سیّدالشّهداء، و... .

علم حصولی جزئی به دو طریق حاصل می شود: 1- حسّ. 2- خیال.

مفاهیم کلّی به دو دسته تقسیم می شوند: 1- ماهوی؛ که ماهیّت یک شیء را بیان می کند و کاری به وجود خارجی و ذهنی اش ندارد . از طرفی با ماهیّت دیگر قابل جمع نیست. مانند: انسان، شتر، بلبل، و... . مفاهیم کلّی ماهوی، هم شامل موصوف ها و هم شامل صفت ها می شوند. 2- فلسفی؛ به نحوۀ وجود یک شیء بر می گردد. مانند: ممکن، واجب، علّت، معلول، یکی، دوتا، و... . مفاهیم فلسفی که نسبی اند، ماهیت محسوب نمی شوند؛ چون ممکن است به یک وجود در شرایطی علّت اطلاق شود و در شرایطی معلول، و... . 3- کلّی منطقی، کلّی دیگری است که مانند کلّی فلسفی کاری به ماهیّت ندارد، امّا محلّ شکل گیری آن درون ذهن است؛ مانند: "«انسان اراده دارد» یک جمله است"، "مفهوم «رضا» جزئی است"، و... .


     بدیهیّات

علم ما به ارادۀ خودمان علم حضوری است از نوع تصوّر، امّا به این صورت بگوییم که: "من اراده دارم"، این یک تصدیق است. انواع تصدیقات به دو دستۀ 1- بدیهی و 2- نظری تقسیم می شوند. بدیهیّات تصدیقاتی هستند که نیازی به استدلال ندارند؛ مانند: "اجتماع نقیضین محال است، هر معلولی علّتی دارد، من احساس دارم، و...". نظریّات تصدیقاتی هستند که نیاز به استدلال دارند؛ مانند: "آسمان آبی است، خدا یگانه است، انسان احساس دارد، و...". تقسیم بندی دیگر تصدیقات: 1- قضایای تحلیلی، 2- قضایای ترکیبی. قضایای تحلیلی آنهایی هستند که از دل موضوع یا نهاد، گزاره بیرون می آید؛ مانند: "هر فاعلی فعل دارد، هر پدری فرزند دار است، و...". قضایای ترکیبی آنهایی هستند که محمول در دل موضوع نهفته نیست؛ مانند: "انسان خوش اخلاق است، زمین گرد است، و...". تقسیم بندی دیگر: 1- قضایای پسین، 2- قضایای پیشین. پسین قضیه ای است که من باب اطلاق جزء به کل، از روی یک تجربه بیان می شود؛ مانند: "آب در 100 درجه می جوشد، انسان معاصر 73 سال عمر می کند، و...". قضایای پیشین آنهایی اند که از روی تجربه بیان نمی شوند؛ مانند: "هر معلولی علّت دارد، اجتماع نقیضین محال است، و...". اگر قضایای پسین مورد استثناء قرار گیرند، کلّیت شان زیر سؤال نمی رود، ولی قضایای پیشین با پیدا شدن مورد نقض، کلّیت شان منتفی می گردد. هدف از بیان این تقسیم بندی ها این است که توجّه کنیم: یقینیّات فقط شامل قضایای "بدیهی، تحلیلی و پیشین" می شود. انواع تصدیقات نظری ترکیبی و پسین ممکن است صادق باشند و ممکن است کاذب باشند. هر تصدیقی که با واقع مطابق باشد صدق است و هر تصدیقی که با واقع مطابق نباشد کذب است.

معرفت های حضوری خطاپذیر نیستند، بنابراین با معرفت های حصولی کار داریم. معرفت های حصولی نظری باید برای محرز شدن، به معرفت های بدیهی برگردد. حال، باید ببینیم که خود بدیهیّات اعتبارشان را از کجا می گیرند؟ دو مبنا بر اعتبار قضایای بدیهی وجود دارد: 1- یکی مبنای قدیم که می گوید "قضایای بدیهی از آن رو بدیهی اند که نیاز به استلال ندارند و از آن رو نیاز به استدلال ندارند و از آن رو نیاز به استدلال ندارند که قسمت دوّم جمله با قسمت اوّل آن یکی است". در اینجا حرف تازه ای نگفته ایم، بلکه بسته ای را باز و مجملی را مفصّل کرده ایم. 2- مبنبای دوّم، مبنای حضرت آیت الله مصباح است که می گوید "ما می توانیم بدیهیبات را به علم حضوری برگردانیم". چهار نوع بیشتر بدیهیّات نداریم: 1- وجدانیّات، 2- بدیهیّات منطق، 3- بدیهیّات اوّلیه، 4- قضایای تحلیلی. باید مصداق هر کدام از آنها را در وجود خودمان پیدا کنیم. بدیهیّات منطق، بدیهیّات اوّلیه و قضایای تحلیلی یکی اند که همراه با وجدانیّات جزء بدیهیّات قرار می گیرند. این سادیسم را باید از جان خیلی ها درآورد که سعی می کنند برای هر احکامی دلیل عقلی پیدا کنند.


امید شمس آذر
۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


حضرت امیر علیه السلام درباره توشه گیری از دنیا می‌فرمایند:

در دنیا از دنیا چندان توشه بردارید که فردا خود را بدان نگاه دارید.

پس، بنده باید پروای پروردگار دارد،

خیرخواه خود باشد و پیش از رسیدن مرگ توبه آرد،

بر شهوت چیره شود و ...

مولایمان علی علیه السلام در آخر کلام خود یک دعای ویژه برای ما می‌کنند:

از خدای سبحان خواهانیم که ما و شما را از کسانی بدارد که نعمت، آنان را به راه سرکشی در نیارد،

و هیچ چیز ، از اطاعت پروردگارشان مشغول ندارد و پس از مرگ اندوه و پیشمانی به آنان روی نیاورد.

اینکه خیلی از ما از نعمت‌های خدا برای معصیت خدا بهره می‌بریم و عین خیالمان نیست، نشانه غفلت است. اولین  و مهمترین راه از بین بردن این غفلت ، کسب شناخت و معرفت نسبت به خدای مهربان است با مطالعه و پرسش از عالمان دین برای دفع شبهات در ذهنمان و ...

امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

صدای این ابَر ابری که می گویند:

«هوا را تیره می دارد ولی هرگز نمی بارد»

       بیاید یا نه،

             قربان وجودت

                   «داروگ! کی می رسد باران» ؟!

امید شمس آذر
۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بامداد دیشب اسامی کاندیداهای نهایی ریاست جمهوری دورۀ دوازدهم توسّط  وزارت کشور به اطّلاع مردم رسید: 1- سیّدمصطفی آقامیرسلیم، 2- اسحاق جهانگیری کوهشاهی، 3- حسن روحانی، 4- سیّدابراهیم رئیسی ساداتی، 5- محمّدباقر قالیباف و 6- سیّدمصطفی هاشمی طباء. گزینۀ اصلح من در انتخابات، کسی بود که هیچ کس از وی دعوتی برای حضور در این عرصه نکرده بود و من نیز که عضو هیچ ارگان و تشکّلی نبودم، به تنهایی نمی توانستم در این زمینه کاری از پیش ببرم؛ ولی قبلاً حمایت ضمنی خودم را از ایشان اعلام کرده ام (نک: آرشیو اردیبهشت ماه 95 ). بعد از ایشان، دو تن که رتبه های سوّم انتخابات 80 و 92 بوده اند و برای این دوره نیز دعوت شدند، ولی حضور نیافتند. سال 80 به سنّ رأی دادن نرسیده بودم، ولی سال 92 از گزینۀ مزبور حمایت و اقدام به تبلیغ کردم. بعد از آنها نیز دو تن دیگر که یکی کاندیدای احتمالی و دیگری نهایی انتخابات 92 (با رتبۀ آخر) بودند و در این دوره نیز آمدند، ولی تأیید صلاحیّت نشدند. این 5 نفر به نظر شخصی خودم، گزینه های "صالح" از میان رجال سیاسی حال حاضر کشور برای تصدّی پست ریاست جمهوری اسلامی ایران و مصداق "اصلاح طلب اصولگرا" -بدون توجّه به گرایش های کذایی سیاسی- هستند. مابقی را صالح نمی دانم که از بین آنها گزینۀ انتخابی ام مصداق "اصلح" باشد؛ ولی هیچ گاه هم در هیچ انتخاباتی "رأی سفید" نداده و نمی دهم، چرا که مظهر بی بصیرتی است. بنابراین از بین گزینه های موجود، محض دفع افسد به فاسد و من باب انتخاب بین نه چندان بد و نه چندان خوب و بد و بدتر و خیلی بدتر و...(!) مصداق "خیرالموجودین" را یافته و به وی رأی می دهم. ولی به دلیلی که گفتم هیچ کس را به صورت علنی در فضای حقیقی یا مجازی تبلیغ نخواهم کرد.

به امید برگزاری یک انتخابات شکوهمند و از سر بصیرت.


امید شمس آذر
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
سرّ ازلی کآدم اوّل بوده

خاتم(ص) پدر خاک لقب فرموده

 

تفسیر "نفخت فیه من روحی" اوست

از نقش نگین حلقۀ مفقوده

****


طوبی و سلسبیل و هم کوثر از اوست

هم جملۀ کائنات را پیکر از اوست

 

در شأن علی(ع) هیچ نمی دانم و بس،

در شأن خدا همین که بالاتر از اوست

****


در حیطۀ روشنی شکارم کردی

تا در تاریخ ماندگارم کردی

 

سرباز پیادۀ تو بودم، مولا !

از دولت خویش «شهسوار»م کردی

****


امید شمس آذر
۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

جامه را چاک زنیم از سر غم بار دگر

می دمد هر دمی آه از سر غمبار دگر

 

خامه آیین امانت نه به جای آورده ست

که نریزد ز دهن روی زمین پاره جگر

 

چامه هم تر شود از خون دل شرحه شده

شرحی از این دل بی چاره بیا و بنگر

 

حال ما در گذر فتنه و آشوب جهان

تک درختی است میان جهش باد و شرر

 

جان شیرین که ز کس خیر ندیده همه عمر

در جهانی چه نماید همه شور و همه شر ؟!

 

....وقت تصمیمۀ کبراست، بیایید بتان!

تا به کی کهنگی و غفلت و حیرت آخر؟

 

وقت آن است که یک بار دگر از سر درد

ژرف گردیده چو در عصمت یک نیلوفر،

 

روی یک کاغذ پاکیزۀ معصوم سفید

بنویسیم: کبوتر، و بخوانیم: سفر....

 

 




امید شمس آذر
۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مسئلۀ تحوّلات در علوم انسانی، یک موضوع شعاری و زمانی نیست. باید بطور مداوم آن را دنبال نمود تا مسئله شکافته و تنقیح شود و با کمک افراد فاضل باید موضوع دنبال شود. در زمینۀ اهمّیت زیاد علوم انسانی، بحث های زیادی، هم در میان متفکّرین انجام شده و هم تأکیدات مقام معظّم رهبری بر این موضوع، گویای اهمّیت آن است.

مشکل ترین بخش در علوم، علوم انسانی است، چون با موضوعی سروکار دارد که اراده و اختیار دارد؛ چه در بعد فردی و چه در بعد اجتماعی. این عامل است که علوم انسانی را متمایز می کند از مطالعاتی که در ریاضیات و فیزیک داریم. فرض کنید در علوم تربیتی رفتار انسان را مورد بررسی قرار می دهیم که این هم از فهم کلّیات نشئت می گیرد. علم مبتنی بر بررسی یک موضوع صاحب اراده، مشکل تر از علومی است که در آن با یک موضوع ایستایی مواجه هستیم. جامعه شناسی و سیاست از آن هم سخت تر است، زیرا اینجا با انبوهی از اراده ها مواجهیم. در این زمینه هم نظریه پردازی مشکل است و هم ساماندهی مبانی کار. داشتن نگاه عمیق به مسئلۀ انسان، جایگاه انسان و حرکت جامعه در موضوع علوم انسانی سیاست و اقتصاد تأثیرگذار، سخت تر نسبت به علوم دقیقه شامل ریاضی و فیزیک و بعداً تکنولوژی است؛ یعنی: همّتمان باید بلند باشد. نکتۀ دیگر در ذات این علوم، این است که: به خاطر ارتباطش با انسان، جهان بینی ها در آن دخالت می کند. شاید در بعض علوم مستقیماً دخالت نکرد، امّا تأثیرگذار است. جهان بینی الهی و جهان بینی مادّی، دو نتیجۀ متفاوت را در علوم انسانی رقم می زند.

بومی سازی علوم انسانی، امر ستوده ای است و از دیرباز در طول تاریخ حسّاسیت متفکّرین را برانگیخته. حتّی "ارسطو" در طبقه بندی علوم، بخشی را علوم نظری می داند و بخشی را عملی و بخشی را هم تولیدی می داند. منظور او از این طبقه بندی این است که: بخش دوّم که علوم عملی هستند، مورد توجّه ویژه هستند که ما امروزه از آن با عنوان علوم انسانی یاد می کنیم. در قرن 17 و 18 حدّ فاصل "دکارت" و کانت این تعبیر را کمتر می بینیم؛ امّا افرادی در این میان آراء مهمّی داشتند. مثلاً "اسپینوزا" دموکراسی را مورد توجّه قرار داد و "لارک" موضوع آزادی انسان را مورد توجّه قرار داد تا "کانت" که موضوع آزادی و عقلانیّت، اساس مدنیّت در آثار او قرار گرفت. او استقلال انسان را مطرح می کند؛ امّا استقلالی که او مطرح می کند، با استقلالی که ما در اسلام تعریف می کنیم فرق دارد. "دلتای" معتقد است: هم روش، هم منطق و هم هدف علوم انسانی با علوم دقیقه متفاوت است؛ به علّت ویژگی زیستی انسان. متفکّرینی مانند "هایلدگر"، نقدشان به مدرنیته فراتر از علوم انسانی است. او تکنولوژی را حامل فرهنگ می داند، ولی معتقد است فرهنگ بسترهای رشد متفاوت دارد. پس توجّه به علوم انسانی منحصر به ما نیست و از دیرباز متفکّرین به این موضوع حسّاسیت داشتند. 

قبل از همه باید توجّه کنیم که: به سادگی نمی توانیم پسوند اسلامی را پشت سر هر علمی -مخصوصاً علوم انسانی- قرار دهیم، چون وحیانیّت و کمال در آن نهفته.

در ادامه به چند نکته باید توجّه کرد:


     1- مواجهۀ ما با علوم دقیقه چه سمت و سویی باید داشته باشد؟ برخی تصوّر می کنند به دلیل اینکه اینها عجین است با فرهنگ مدرنیته و تکنولوژی، اینها را نباید اخذ کنیم؛ چرا که در آن صورت از خلوص اسلامیّت کاسته ایم! این صحیح نیست و نباید از مواجه پرهیز کنیم؛ بلکه باید توجّه کنیم که: با چه چیزی مواجه هستیم؟

     2- نکتۀ دوّم این است که سنّت اسلامی ما نهی نمی کند که حتّی از منافق هم علم اخذ کنیم. مسلمانان باید حسّاس باشند به پیشرفتهای علمی دیگران و اخذ علم از هر جا، آن هم علم خالص. کاری که فیلسوفان ما مثل "ابن سینا" کردند. ابن سینا از یونانیان گرفت، ولی کتابش عین کتاب ارسطو نیست. علم النّفس که ابن سینا مطرح می کند، به کلّی متفاوت است با علم النّفس ارسطو. اخذ کرده است، ولی متناسب با فکر دینی تبدیل به یک فکر جدید کرده است. در حوزۀ ریاضی هم همین کار را کرده است. متناسب سازی آن با تفکّر دینی، کمال بخشی به آن علم بود. در قرون 13 و 14 شاید 15 میلادی، نحلۀ اویسینا نحلۀ پرطرفداری بود، به خاطر کمال آن.

     3- نکتۀ سوّم، علوم نافع را باید اخذ کنیم و پرهیز کنیم از علوم لاینفع. به تعبیر شهید مطهری(ره): نباید حصر داشته باشیم و علوم را باید اخذ کنیم، ولی باید بی جهت تقسیم بندی نکنیم. به جای این پرونده ها باید محتوای کار غنی بشود و سطح کار بالا برود. نه در محتوا، در این کلمه؛ به طور طبیعی وقتی بحث اسلامیّت را مطرح می کنیم، نوعی کمال را در آن می بینیم و تصوّر می کنیم که اسلام این محتوا را ارائه داد.

قدمای ما کمتر کلمۀ فلسفۀ اسلامی را به کار می بردند. هیچکدام از علومی که آکسیوماتیک (برهان محور) هستند، نمی توانند تمام حقیقت را در خود جای بدهند. توجّه کنیم که نمی توانیم به سادگی به یک تئوری آکسیوماتیک کمال یافته برسیم. کاری که هندسۀ "اقلیدسی" به دنبال آن بود. در حالی که حقایق عالم گسترده تر از این است که در یک تئوری آکسیوماتیک بگنجد. بعدها برهان عدم کمال "گودل" تأثیرات عظیمی در عالم ریاضیات و -گسترده تر از آن- در عالم فلسفه گذاشت. همیشه در یک تئوری آکسیوماتیک فلسفی، مواجه هستیم با بخشی از حقایق؛ یعنی حقایق در عالم، خیلی بزرگتر از عالم برهانی است. خارج از عالم برهانی، حقایق وجود دارند و حقایق خیلی وسیع تر از عالم برهانیّات قرار می گیرند. باید تلاش کنیم نظام فلسفی ما بیشترین حقایق را توضیح بدهد، امّا نمی توانیم بگوییم نظامی تبیین کرده ایم که همۀ حقایق را بتواند تعریف کند. استعمال کلمۀ «اسلامی» را با کمی تسامح می توانیم بپذیریم. سایر علوم هم چنین است. فلسفۀ اسلامی یعنی: نظامهای مختلف متأثّر از فکر اسلامی. جامعه شناسی و... هم چنین است. سنّتی که قدمای ما توجّه داشتند، این بود که: علوم مختلف را اخذ می کردند و بر اساس مبنی دینی، آن را بهینه می کردند و تکامل می بخشیدند. پس ملاحظه کنیم که: اسم اسلامی را که به کار می بریم، به معنای خاتمۀ کار نیست.

دو موضوع در علوم انسانی است که با این ملاحظات در رشد مسائل علوم انسانی باید مورد توجّه قرار بگیرد: 1- یکی موضوع «فطریّات» است که مرحوم شهید مطهری آن را بزرگ شمردند و حق هم همین است. اگر توجّه شود که انسان دارای یک فطرت الهی است، علوم انسانی می تواند از این متأثّر بشود. حتّی در بحث های علم سیاست، این یک موضوع مهم است. این که تلقّی ما از انسان و خواسته ها و نیازهای او چیست؟، موضوع مهمّی است. 2- موضوع دوّم که مهم است، بحث «عدالت» است. عدالت در تفکّر دینی ما جایگاه مهمّی دارد و اگر امور دیگری به عنوان ارزش شناخته می شوند، خیلی از آن امور در جوف مسئلۀ عدالت قابل تحقّق است. جدا از جنبۀ تکوینی، در زمینۀ تشریعی هم زمینۀ فعلیّت یافتن امور فطری است. بسترها را باید برای فعلیّت یافتن امور فطری فراهم کرد؛ آنوقت رقابت، آزادی، و... هم محقّق می شود. انسان -انسان بالقوّه-  فقط موجودی منفعت طلب نیست. همۀ اینها اگر بطور متوازن رشد کند، تئوری عدالت محقّق می شود و تحقّق پیدا می کند. علّت اینکه این موضوع مورد تغافل قرار گرفته این است که: تلقّی اسلام از عدالت، متفاوت از تلقّی غربی آن است.

حالا اگر ما همۀ این تفاوت ها را می بینیم و قائل هستیم چگونه میتوان اینها را در جامعه سامان داد؟، دو روش مهم است: 1- «نظام سازی» مهم است، امّا ساده نیست. تغییرات سطحی به معنی نظام سازی نیست. کسانی می توانند در مبانی علوم حرف بزنند که افراد برجسته ای در ان حوزه باشند. طرز کار اینطوری ها ست! پس باید چکار کرد؟؛ 2- ما باید بحث های «تطبیقی» را تشریح کنیم و روی این موضوع تدکید کنیم. این بحث ها منی توانند ما را توانمند کنند تا به یک نظامی برسیم. یک از اشکالات ما این است که: ما زبانمان مطابق نشده است با مجرای جهانی تأمّلات علمی. (مطالعات تطبیقی را باید جدّی تر بگیریم، حتّی در موضوعات جزئی تر). این تطبیق باید با متفکّرینی که امروزه حرفهای نویی دارند، صورت بگیرد. نظام غرب هم اینها نیست؛ بلکه در درون خود تعارضاتی می بینند و در پی اصلاح آن هستند. فقط ما مسلمانها این دغدغه را نداریم. بله! ما بر اساس مبانی خودمان این دغدغه را داریم؛ ولی این موضوع، دغدغۀ خیلی های دیگر هم هست. اوّلاً باید قدر این کار را بدانیم. ثانیاً باید توجّه کنیم که کار ساده ای نیست. با چهار تا همایش این مشکل حل نمی شود و باید حوصله داشت و مرتّب پیشرفت ها را مورد ارزیابی قرار داد.


امید شمس آذر
۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شک نکنید:

غم

بخش معتنابه مادّۀ متشکّلۀ آرامش است.

***

 

این کیست که

ولادتش آغاز ایّام البیض است

و شهادتش آغاز لیالی قدر ؟!!

***

 

هر مسئلۀ مورد اختلافی که با قرآن قابل حل باشد

گویا از ابتدا وجود نداشته است.

***

 

در عصر جهانی سازی

اندیشۀ جهان وطنی معنایی ندارد

***

 

تجربه کرده م که میگم:

با لباس تازه زیر درختان بزرگ راه نروید

(از ما گفتن بود)

***

 

شوم ترین و در عین حال مزوّرانه ترین همنشینی

همنشینی شاهدوستی و قومیّت گرایی است

***

 

سیگار

عمر او بود

که هرچه می کشید کوتاهتر می شد

***

 

می گویند:

اینقدر روی قانون تأکید نکن، هدف حفظ موجودیّت جمع است

می گویم:

حالا اگر یکی از جمع مثل من رنجش خاطرش از اجرا نشدن قانون باشد، آنوقت چه؟!

***

 

دانشگاه

مناسبترین محل برای انتخاب همسر به لحاظ کمّیت

و نامناسبترین محل برای انتخاب همسر به لحاظ کیفیّت

***

 

برجام از آنطرف

ما جرب است

***

 

- ارتش چرا ندارد.

: چرا؟!

***

 

توجّه داشته باشید که وقتی می گوییم "مدافعان حرم"

منظورمان از حرم در درجۀ اوّل مسجدالاقصی است،

حرم حضرت زینب(س) در درجۀ بعدی اهمّیت است.

***

 

امید شمس آذر
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

هرچند بیشتر با روایت فتح می شناسیمش، امام خامنه ای او را سیّد شهیدان اهل "قلم" نامید. از این جنبه از شخصیّتش -متأسّفانه- تاکنون غفلت شده است و نوشته هایش در بازار چندان به چشم نمی خورد؛ نوشته هایی که به نظر من آمیزۀ استواری اندیشۀ مطهری(ره) با رسایی قلم شریعنی(ره) است. مرحوم علی شریعتی و مرحوم مرتضی مطهری، هر دو علاوه بر نویسندگی شئون دیگری را هم دارا بودند، از قبیل: استاد دانشگاه، متفکّر اجتماعی، فیلسوف و متکلّم، پیشرو در بیدارگری اسلامی، و... که برخی از این شئون بینشان مشترک و برخی دیگر متفرّد بودند؛ امّا اگر بدون توجّه به تمام شئون این دو شهید بزرگوار، فقط شأن نویسندگی آنان را در نظر بگیریم، هیچکدام به تنهایی قابلیّت کسب عنوان "سرور شهیدان اهل قلم" را ندارند. بلکه این تنها شهید سیّد مرتضی آوینی است که می تواند به این لقب مفتخر گردد.

آوینی عصاره و چکیدۀ شریعتی و مطهری در نویسندگی است که نقاط قوّت هر دو را دارد، منهای نقاط ضعفشان. وی از هر دوی آنان ماهی نه، که تعلیم ماهیگیری گرفته است. از شریعتی: فتوّت و از مطهری: منطق. در مقام مقایسه، همانطور که لقب "سیّدالشّهداء" قبل از حضرت امام حسین(ع) به جناب حمزة بن عبدالمطّلب تعلّق داشته است، در میان نویسندگان متعهّد تاریخ معاصر ما نیز سیّد شهید شدگانشان مرحوم آوینی بوده، با این تفاوت که نقش حمزه را هیچکدام از اینها به تنهایی نمی توانند ایفا کنند. بلکه دکتر شریعتی و آیت الله مطهری مشترکاً حائز مقام دوّم می گردند. به بیان تمثیل: اگر مجموعۀ شهیدان نویسنده را به منزلۀ یک پیکر واحد انسانی در نظر بگیریم، شهید آوینی قلب این پیکر است. در ادامهف معروف است که کلیه ها قلب دوّم ما هستند؛ ولی تعدادشان -برخلاف قلب- یکی نیست، بلکه دوتاست.


امید شمس آذر
۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نوروز 92 سروده بودم:

 

عید آمد و از اهل زمین ناشادم

یا رب برسان به ناکجا آبادم

 

بودم نبی و نهنگ جورم نکشید

شیطان شوم و مار ستاند دادم


Image result for ‫یوسف حسینی تابلو حضرت یونس‬‎

 

امید شمس آذر
۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
  • حجّت الاسلام و المسلمین رضا غلامی رییس شورای سیاست گذاری کنگره در سخنانی عنوان کرد:
جنبش وال استریت یکی از نمونه های نارضایتی از وضعیّت نابسامانی است که غرب به نام توسعه بر مردم خود تحمیل کرده است. علوم انسانی سکولار، مسئول اصلی پیش آمدن این وضعیّت است. علومی که در زیر چتر جهان بینی الهی و اسلامی باشند، علوم انسانی اند؛ خواه عقلی و تجربی و خواه وحیانی.

  • دکتر مسعود آذربایجانی دانشیار پژوهشگاه حوره و دانشگاه مقاله ای با موضوع «درآمدی بر نظریّۀ مدیریّت تحوّل در علوم انسانی با تأکید بر نقش محوری عوامل جامعه شناختی» ارائه کرد که پیشتر از خاطر گذشت.
  • آقای علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی از دیگر سخنرانان کنگره بود که مشروح سخنان وی در موضوع الزامات بومی سازی علوم انسانی در آینده از خاطر خواهد گذشت -ان شاءالله-.


  • آقای ناصر خاکی و خانم نجمه نجم در مقاله ای مشترک با موضوع روشنفکری دینی معاصر در جهان اسلام، گفتمان اسلام را شامل دو بخش اسلام سیاسی و اسلام غیر سیاسی دانستند که از این میان، اسلام سیاسی مشتمل بر سه رویکرد: نوگرایی، تمدّن گرایی (بازگشت به گذشتۀ تمدّن اسلامی) و اصولگرایی می شود. سیّد جمال الدّین اسدآبادی و علّامه اقبال لاهوری، دو پیشتاز گفتمان نوگرایی اسلام سیاسی اند. سیّدجمال در پی احیای رکن خلافت بود، امّا اقبال دو راهکار عمدۀ: 1- وحدت فرهنگی و وحدت شورایی جهان اسلام و 2- جامعۀ ملل اسلامی را پیشنهاد می کرد.

      ***

مدل عملی ارگان های تحقّق دهندۀ اسلامی سازی علوم انسانی در کشور:

1- قرارگاه و مرکز راهبردی شورای عالی انقلاب فرهنگی ==> 2- حوزه ==> 3- اندیشکده و فرهنگستان (مرحلۀ گزینش، بهینه سازی و تولید نظری) ==> 4- پژوهشگاه ==> 5- آزمایشگاه (تحقیقات میدانی) ==> 6- دانشگاه (آموزش).


امید شمس آذر
۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«یا أیُّهَا النّاسُ إِنَّا خَلَقناکُم مَن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَنَاکُم شُعُوباً وقَبَائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتقَاکُم إِنَّ اللهَ عَلیمٌ خبیرٌ»

                                                                                                                                                 (سورۀ حجرات - آیۀ 13)

این آیۀ شریفه، از جمله آیاتی است که در آن، تعبیر خلق (آفریدن) و جعل (قرار دادن) در کنار هم به کار رفته است. از این جمله است آیۀ 21 سورۀ روم (وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) که در آن، اساس پدید آوردن مرد و زن را به خلق و در افکنده شدن دوستی و مهربانی میان آنان را به جعل تعبیر فرموده است. همچنین آیۀ نخست سورۀ انعام (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ) که در آن می فرماید: خداوند آسمانها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنایی را مقرّر داشت. این آیه از جمله استدلالات قرآنی در ردّ قائلان به ثنویّت است که منشأ خیر و شر یا به تعبیری نور و ظلمت را از دو آفریدگار خوب و بد می دانستند؛ امّا شائبۀ دیگری که پیرامون این استدلال پیدا می شود، این است که: چطور از خدایی که خیر مطلق و نور مطلق است، می تواند شر و ظلمت سر بزند؟! پاسخ در دقّت به تفاوت دو مفهوم خلق و جعل نهفته است. مباحثی چون: نور و ظلمت، گرما و سرما، رسانایی و نارسانایی و مانند آن همگی در نسبت با همدیگر تعریف می شوند و اموری قراردادی و اعتباری هستند. تنها ذات اقدس باریتعالی است که وجود مطلق، نور مطلق و خیر مطلق است و جز آن، همۀ وجودهای دیگر نسبی هستند. تعیّن ها اموری اعتباری است برای زندگی ما مخلوقات و این میان خود ما انسان ها هستیم که برای آسان شدن زندگی و ارتباطات، دست به ماهیّت بخشیدن و تقسیم بندی آن مفاهیم پیرامونی خود می زنیم؛ مثلاً چون دمای بدن خودمان 37 درجۀ سانتیگراد است، هر محیطی را که تحمّل حرارتش را نداشته باشیم گرم و هر محیطی را که حرارتش پایین تر از میزان حرارت درون خودمان باشد سرد می نامیم. در احکامی نظیر: برطرف شدن نجاست، حدّ ترخّص شهر، رؤیت هلال ماه و... نیز معمولاً این حواسّ پنجگانۀ یک انسان معمولی است که ملاک قرار می گیرد.

در مورد اصل نژاد و اینکه آیا اساساً چیزی به نام نژاد وجود دارد یا نه؟، دو نظر عمده میان دانشمندان وجود دارد: 1- عدّه ای که بیشتر تعلّق به دهه های گذشته دارند به وجود نژاد و در نتیجه تقسیمات نژادی و ناخودآگاه به برتری نژادی هم قائل هستند. 2- عدّۀ دیگر که عمدتاً متعلّق به عصر حاضرند، با دلایل علم ژنتیک و زیست شناسی وجود مفهوم نژاد را اساساً نفی می کنند. دلیل عمدۀ گروه دوّم این است که: نژادها از ابتدای جدایی و شکل گیری شان، با خلط با همدیگر حاصل شده اند و در طول زمان نیز هرچه بیشتر خلط می شوند و هیچگاه یک نژاد به تمامی خالص امکان پدید آمدن نخواهد داشت تا ما بتوانیم نام واحدی بر آن بگذاریم. [مانند قضیۀ حجاب که گفته شد زمانی به معنای واقعی حجاب است که کامل باشد]. امّا بهتر از این دلیل، همان دلیل قرآنی مورد اشاره در ابتدای مطلب است که: همۀ مردمان کنونی روی زمین از یک پدر و مادر مشترک پدید آمده اند و در نتیجه همگی آنها از یک نژاد واحد محسوب می شوند؛ در عین حال در ادامه می فرماید که: گروه ها و قبیله های گوناگون نیز یک تقسیم بندی قراردادی برای تفکیک و شناسایی انسان هاست. از این رو در نهایت می توان نتیجه گرفت که: نژاد به معنای واقعی کلمه وجود خارجی ندارد، امّا در حدّ یک "نماد" می توانیم [و نیاز هم داریم که] آن را به رسمیّت بشناسیم.

با این توضیحات، نژادشناسان جامعۀ بشری را به 3 نژاد و 25 گروه تقسیم کرده اند که از این رو بهتر است گفت 25 نژاد بشری وجود دارند که به سه شعبۀ عمده تقسیم می شوند؛ عبارت از: الف) شعبۀ زرد که شامل 7 نژاد است. ب) شعبۀ سیاه که شامل 9 نژاد است. ج) شعبۀ سفید (اختصاصات آنان اندام بلند، بینی باریک، چشمان راست است و موهایی که حالتش از موجدار تا مجعد تغییر می کند. فکّ پایینی این نژاد عقب تر از سطح کلّی چهره است و تناسب ابعاد سر و رنگ مو در شاخه های نختلف متفاوت است). شامل 9 نژاد است: 1- هند و ایرانی. 2- گروه شمالی (آلمان، شبه جزیرۀ اسکاندیناوی، دانمارک، بلژیک، شمال فرانسه و انگلیس). 3- گروه مدیترانه ای (جنوب فرانسه، ایتالیا، شبه جزیرۀ ایبری و آفریقای شمالی). 4- گروه جنوب شرقی. 5- گروه بالتیک (فنلاند، روسیه، لهستان و شرق اروپا). گروه ارمنی (قفقاز، آناتولی و افغان). 7- گروه ساکنان بالکان و آلپ شرقی. 8- گروه آلپین (سیلزی، کالیزی و بوهم). 9- گروه پولبنزی که به مناسبتی از شعبۀ زرد هم به شمار است. گفتنی است نژاد ایرانی که از شعبۀ سفید است، خود در درجۀ اوّل جزء گروه قفقازی قرار می گیرد و ریشه اش بدانجا باز می گردد.


امید شمس آذر
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نه اهل شعور است و نه شعر و نه شعار

آخوندی مرد کوشش و خدمت و کار


بگذار مزخرفات هم خرج کند

او مخرج دولت است هنگام فشار !

***


خوابید ز نو بخت خبر دادن راست

تا دلبر تکذیب کننده برخاست


یعنی که: همه دروغگوییم از دم

این معنی راستگویی دولت ماست !

***



امید شمس آذر
۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!

جملۀ بالا، عنوان شعر طنزی بوده از سیّد اشرف الدّین گیلانی ملقّب به نسیم شمال که به قول شیرفرهاد برره (!) از افعال معکوس بوده و جنبۀ انتقادی از وضعیت کنونی جامعۀ ما و بی خیالی و مدگرایی و بی مسئولیّتی شایع در آن دارد؛ اما اکنون به دلایلی به عنوان حکمت برتر به صورت جدّی به کار می رود. دیگر کسی کار ندارد اگر خود این جماعت رسوا باشند چه؟ یا من اگر همرنگ جماعت شوم در قبال چه کسی رسوا نشده ام؟، در قبال جماعتی که کاری به کار من ندارند -چون می خواهند همرنگ بقیّه باشند تا بین یکدیگر رسوا نشوند- یا در قبال خدایی که همه چیز من و دیگران در دست قدرت و اختیار اوست؟

بعضی می گویند: خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو! اما این هم سخن درستی نیست؛ چون در تعالیم اسلامی -از جمله در حدیثی از امام صادق(ع) داریم که: «کونوا مع النّاس و لا تکن منهنّ». یعنی با جماعت باشید، ولی جزئی از آنان نباشید. به بیان دیگر، در امروز دنیا زندگی بکنید، امّا در دنیای امروز نه. بر این اساس باید بگوییم:

                  همرنگ جماعت باش، امّا بپا نشوی رسوا.


با اینهمه، سؤال مهمّی که پیش می آید این است که: چرا فقط وقتی کسی می خواهد راه حق برود، بین جماعت انگشت نما می شود و در نتیجه رسوا؟ علّت چیست که آنکه راه باطلی را بدعت می نهد، هیچ وقت مشمول این انگشت نمایی نمی شود؟ جواب به دو چیز باز می گردد: 1) خشت کج راه باطل چون از ابتدا نهاده شد، خشت های دیگر نیز به تبع آن روی هم چیده خواهند شد و دیوار کج خود را بالا و بالاتر خواهند برد. 2) مسئلۀ مهمتر، طینت آدمی است که همواره از نوآوری و مدرنیته -چه سنّت باشد و چه بدعت- استقبال می کند. آنانی که راه حق را می پیمایند، معمولاً به این اصل توجه ندارند و همان شیوه های پیشینیان این خیل را طی می کنند. یعنی تابع سنّت های گذشته هستند و خود سنّت جدیدی را پایه نمی گذارند. شاید به این دلیل که از تبعات پیش بینی نشدۀ آن می هراسند (برخلاف اهل باطل که به خاطر بی قید و بندی شان هیچ اعتنایی به تبعات کارهای خویش ندارند). در مقابل، آنان که راه باطل می روند، پی در پی بدعت های جدید پایه می نهند و از این راه انسانهای دیگر را با خود همراه می سازند.

ما نیز اگر دغدغۀ فرهنگ عمومی اجتماع خود را داریم، باید به این اصل توجّه ویژه داشته باشیم و بر پایۀ آن، هرگاه خود خواستیم الگویی از راه حق را در جامعه ترویج کنیم، آن را در قالب های نو و با زبان جدید ارائه دهیم؛ و به همین ترتیب، هرگاه زمزمه های تازه ای از سوی اهل باطل بین افراد جامعه پیچید، فوراً ریشه های آن را در طول تاریخ بررسی کرده و به همگان بفهمانیم که این سخنان و این کردارها چیز جدیدی نیست و بسیار پیش تر از اینها هم مطرح بوده و پاسخ داده شده است.

                              این است رمز کار فرهنگی!

امید شمس آذر
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هنوز در موضع قدرت قرار نگرفته ام

که بدانم می توانم ببخشم یا نه؟

***

 

مسجدالحرام

=

محوّطۀ جریمه

***

 

هرگز جرئت نمی کنم

نام فرزندم را فاطمه بگذارم

***

 

«اندیشۀ انتقادی زادۀ بیداری است»

میبخشید! اندیشۀ تخریبی زادۀ چیست ؟

***

 

معلوم است بیچاره کمک داور ها در گوشۀ زمین زیاد بیکار می مانند

که هنگام آفساید پرچم را نیم ساعت بالا نگه می دارند!

***

با خدا باش پادشاهی کن

بی خدا باش هرچه خواهی کن

چه میدونم؟ وزارت، وکالت، شاید هم شورا ...

***

 

صدّام هشت سال تمام هر کاری کرد نتوانست خاک خوزستان را تصرّف کند

حالا خاک عراق بدون هیچ زحمتی در اختیار خوزستان قرار گرفته است

(چرا شکر نعمت نمی کنید؟)

***

 

یارو که تا دیروز با دخترای مردم توی خیابون می گشت،

روز اوّلی که با نامزد خودش میاد بیرون

روی پیشونی اون برند "حلال" میچسبونه

***

 

- تو داری مغلطه می کنی.

: این خودش مغلطه ست.

***

 

- آن نظر شخصی شماست.

: این هم نظر شخصی شما بود.

***

 

بادام زمینی غنی ترین مادّۀ غذایی است

چون غذای اصلی انسان است.

***

 

بزرگترین آرزویم

عکس انداختن با سردار صفوی است

(ترجیحاً با انگشتری از امیر حیدری)

***

 

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو از شعرا فراتری بی کم و کاست

چون پانصد و هفتاد و یک اسم شعرا ست

 

لیک اسم تو "شهسوار" بر این پایه

شد پانصد و هفتاد و دو کاز آن بالاست !



امید شمس آذر
۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خانم معصومه رضوانی سلماسی معروف به رضوان.

نمونۀ اشعار:


مردان تک سواران، جمعی ز جمع یاران

بر خاک و خون کشیدند، آن تاج پادشاهی

یا رب تو راه بگشا، تا ظلم ظالمان را

با دست و پا شکسته، پنهان کنی به چاهی!

***

خاکستر دلت را بردار و رو به او کن!

شاید که اتشی گرم، زیرش نهفته باشد

یک طرح مبهم از عشق، در خواب دیده بودی

بیدار شو، عشق است، برخیز و رو به او کن.
امید شمس آذر
۰۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عنوان: در آمدی بر نظریّۀ مدیریّت تحوّل در علوم انسانی با تأکید بر نقش محوری عوامل جامعه شناختی

پدیدآورندگان: مسعود آذربایجانی (دانشیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) - سیّد محمّدحسین کاظمینی (پژوهشگر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی)

چکیده: تولید علم، فرایند شکل‌گیری و توسعه مرزهای دانش و نیز چگونگی تغییر و تحولات علمی از مسائلی است که مورد توجه اندیشمندان و فلاسفۀ علم بوده و دیدگاه‌هایی نیز در این‌باره ارائه شده است. اگر چه می‌توان گفت که امکانِ توسعه، پیشرفت و حتی دگرگونی علم مورد توافقی همگانی است، امّا در اینکه این پیشرفت و تحوّل مدیریّت‌‌پذیر است یا خیر، بحث و گفتگو وجود دارد. نوشتار حاضر تلاش می‌کند با نگاهی اجمالی به نظریات پیشرفت علم در ادبیات موجود، با رویکردی قیاسی ـ استقرایی و با استفاده از روش‌های فراتحلیل، نظریّۀ مدیریّت تحوّل در علوم انسانی را تبیین کند. در این نظریّه چهارچوب کلان، عناصر کلیدی و مؤثّر در تحوّل علوم انسانی احصاء و با اولویت‌سنجی و وزن‌دهی هر کدام، چگونگی ترابط و تأثیر و تأثّر آنها بر یکدیگر در راستای تحول در علوم انسانی بررسی می‌شود. عوامل جامعه‌شناختی، یعنی نهادهای سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت و رسانه در سپهر ارزش‌های دینی و اصول عقلانی مهم‌ترین عوامل تأثیرگذار در مدیریّت تحوّل علوم انسانی به شمار می‌آیند.

کلیدواژگان: مدیریّت علم، نظریّه، علوم انسانی، علوم انسانی اسلامی، عوامل جامعه شناختی.

 *

بیان مسئله: 1- تحوّل در علوم انسانی چیست؟ 2-فرایند تحوّل در علوم انسانی چگونه محقبق می شود؟ 3- تحوّل در علوم انسانی چگونه مدیریبت می شود؟

1- علوم انسانی، علومی است که امروزه در دانشگاهها و مراکز علمی به این عنوان تلقّی می گردند؛ مانند: حقوق، اقتصاد، جامعه شناسی، روانشناسی، و... .

2- علوم انسانی اسلامی: علم انسانی اسلامی، علمی است که رفتارها، فرایندهای ذهنی و خصلتهای فردی و اجتماعی انسان را به نحوی روشمند با استفاده از مبانی معرفتی اسلام مورد مطالعه قرار داده و در تحقّق غایات مورد توجّه اسلام، کارآمد باشد.

3- تحوّل: فرایندی تدریجی است که دارای سطوح مختلفی مانند بومی سازی، اسلامی سازی یا مانند آن بوده و در آن علوم انسانی به نحوی روشمند از مبانی و منابع معرفتی اسلام برآمده و ببالند.

 *

خلاصۀ مقاله: از میان نظریّات موجود در پیشرفت علم، نظریّات معرفتی بیشتر بر عناصر  عوامل درونی علم مانند: نظریّات، مسائل، و... تأکید دارد؛ امّا نظریّات غیرمعرفتی (زمینه گرا) بیشتر به خود عاملان و حاملان نظریّه ها معطوف هستند، مانند: عوامل روانشناختی و جامعه شناختی. (که البتّه خود اینها هم تقسیم بندی های جزئی تری دارند). هریک از این نظریّات برخاسته از مبانی فلسفی و شرایط محیطی خاصّ خود است. در این میان از نقش و جایگاه عوامل غیرمعرفتی (جامعه شناختی و روانشناختی) نباید غفلت نمود.برای این منظور، ابتدا باید عوامل مؤثّر در تحوّل علوم انسانی احصاء گردند. سپس با توجّه به عوامل دخیل در تحوّل، این عوامل طبقه بندی شوند. در مرحلۀ بعد، عوامل مدیریّت پذیر از عوامل غیر مدیریّت پذیر تفکیک شوند.

عوامل مؤثّر برتحوّل علوم انسانی عبارتند از: 1- معرفت شناسی علم (نظریّۀ روش شناسی، موضوع، مسئله، غایت، و...). 2- روانشناسی علم (عاملان و حاملان علم). 3- جامعه شناسی علم (نهادهای اجتمای به عنوان ابزار و بستر مدیریّت).

عوامل معرفتی شامل دو مرحلۀ محتوای علم و وزن دهی و اولویّت سنجی می گردند که در این میان، مرحلۀ محتوای علم تشکیل می یابد از: عناصر پیشین (مبانی و پیش فرض ها) و عناصر درونی (مدل و مسئله). فلسفه های مضاف باید در مرحلۀ وزن دهی و اولویّت سنجی بررسی شود. بعد از آن مسئلۀ گرایش های علوم انسانی نقد شود. سپس راه حلّ ایجابی بر اساس این فلسفه ها ارائه گردد.

عوامل روانشناختی (عاملان و حاملان)، بر انگیزه ها، نیازها و زمینه های درونی استوار است. این عوامل شامل: 1- عوامل شناختی، 2- عوامل انگیزشی، 3- عوامل رفتاری و 4- عوامل شخصیّتی می شوند. در کنار آن، عوامل جامعه شناختی که بر اهرم ها، بسترها و علل بیرونی استوار است، عبارتند از: 1- تبیین نهادهای اجتماعی شامل نهادهای اصلی (خانواده، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، رسانه) و نهادهای فرعی، یا به عبارت دیگر ساختارمند و غیر ساختارمند. در این میان باید توجّه داشت که دین نهاد نیست، بلکه فرانهاد است. 2- جایگاه شناسی و کارکرد عقل و دین. اگر قائل به استقلال عقل از دین نباشیم، اصل دین را نمی توانیم ثابت کنیم؛ و این، اشکال عمدۀ اشعریّه است.


پایان


امید شمس آذر
۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یارا! به پا می خیز کآمد عید نوروز

خوش حال و خوش اقبال و خرّم باش و بهروز

 

غم را رها کن از دل و رو را بگردان

از گردش ایّام و ساعات شب و روز

 

بنگر چه گونه خاک مرده زنده گردید؟

پر شد چمن از عطر گل های دل افروز

 

عید آمده ست و بر تن عریان درختان

عیدانه دوزد خلعت نو ابر خوش دوز

 

دوران استبداد دی چون شد فراگیر

گشت انقلابی در میان باغ،امروز

 

آزاد سرو راست قامت رهبر آن

با این قیام آمد به سر سرمای جانسوز

 

پس برگ های نسل دوّم بعد از این فتح

آید برون از شاخه های خشک دیروز

 

از این وقایع گیر پند-ای قند!-یک چند

گیتاست مهد دانش و تو دانش آموز

 

با آرزوی سال نیک و عمر پربار

سرشار باش و رستگار و نیکی اندوز

 

هر روزتان نوروز باد و شاد و خرّم !

نوروزتان هم چون همیشه باد پیروز !


Image result for ‫نوروز‬‎

امید شمس آذر
۰۱ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

در مورد یوهان ولفگانگ گوته ادیب و محقّق بزرگ آلمانی قرن هیجدهم، بین صاحبنظران اختلاف است که آیا او با توجّه به اظهار ارادت هایی که به ساحت قرآن کریم و پیامبر عظیم الشّأن اسلام (ص) از خود نشان داده است، در باطن خود مسلمان نیز بوده و یا آیین واقعی اش همان مسیحیّتی است که در ظاهر با آن شناخته شده است؟ همچنین در مورد حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز این سؤال مطرح است که: آیا وی با توجّه به ابیاتی از شاهنامه که در آن اعلام تعهّد به دوستی امام علی(ع) و خاندان پیامبر(ص) و برائت از دشمنان ایشان می کند، شیعه نیز بوده است و یا مانند سایر افراد طبقۀ دهقانان -که خانواده اش از آنان بودند- سنّی مذهب و حنفی بوده؟

تحقیقات تاریخی یک چیز است و احساسات مذهبی چیز دیگر. اگر بنا به دلایلی به جز همین آثار به جا مانده از این بزرگواران، دین و مذهب آنان روشن گردد، بحثی نیست؛ ولی بررسی این آثار باید توجّه داشت که: اگر اظهار ارادت به قرآن و پیامبر اسلام (ص) دلیل بر مسلمان بودن کسی باشد، آیا غیر مسلمانان پیامبر اسلام (ص) را دوست ندارند؟! صرف دوست داشتن اهل بیت (ع) را هم دلیل بر شیعه بودن کسی گرفتن، همین کدورت را بین مسلمانان غیر شیعه ایجاد می کند. برعکس، تأکید بر مسلمان نبودن ارادتمندان فرضاً مسیحی و همچنین شیعه نبودن محبّان سنّی، ارکان اسلام و تشیّع را در خارج از محدودۀ خودشان تثبیت می کند؛ به طوری که جای هیچگونه بحثی را در اصل آنها باقی نمی گذارد و این اندیشه را که ارادت به مقدّسات اسلامی و حبّ اهل بیت (ع) اختصاص به اسلام و تشیّع ندارد، استحکام می بخشد. و به قول شاعر:

«خوشتر آن باشد که سرّ دلبران

گـفـتـه آیـد در حـدیـث دیـگـران»!

امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در کتاب آیین آمده است که: پایگاههای مردم در روزگار جمشید بر سال عمر بوده و آن که سال عمرش بیشتر بود، بر جایی برتر می نشست. پس در روزگار ضحّاک برتری بر مالداری و ثروت بود. پس از آن، در ملکت افریدون بر مالداری و پیشینگی(سابقه) و پس از آن در روزگار منوچهر برتری بر بنیاد اصالت و قدمت بود. پس از آن، به روزگار کیکاووس برتری بر خرد و حکمت بود و به روزگار کیخسرو بر دلیری و شایستگی بود. پس از آن، به روزگار لهراسب برتری به دیانت و عفّت بود و پس از او در پادشاهی پادشاهان دیگر برتری به شرافت ذاتی بود و پس از آنان، در روزگار انوشیروان برتری بر مجموع منشهای گفته شده بود به جز دارندگی و بی نیازی از مال که انوشروان آنها را به شمار نمی آورد.

می گفتند: مهر جم با مردمش مانند مهر پدر به فرزند بود و رفتار ضحّاک با مردم رفتار وسنی(هوو) با وسنی بود و افریدون با مردمش مانند برادر بود با برادر و افراسیاب اب مردمش چون دشمن بود با دشمن و گشتاسب با مردمش چون معلّم بود با کودکان.

امید شمس آذر
۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

رفتم استخر

استخاره کنم


امید شمس آذر
۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زن گر نبود، مرد به تاراج رود

زآن رو باید به سوش محتاج رود

 

مردی از قم(ره) بگفت خوشتر این که:

از دامن زن مرد به معراج رود.



نقاشی هایی بسیار زیبا اثر استاد مرتضی کاتوزیان

امید شمس آذر
۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

«کوهی که در سرحدّات دو کشور جمهوری ارمنستان و ترکیه واقع است و از روزگاران قدیم "ماسیس" و از سوی ترکان "آغری" نامیده شده، امروز از سوی ارامنه "آرارات" نامیده می شود. پیش از آمدن ارامنه به سرزمینی که اکنون در آن ساکنند، در آن اراضی قوم تورانی زبان اورارتو=اورارتی=اورارزو سکونت داشت و .... دولتی نیرومند به وجود آورده بود. ارامنه در اوایل این دولت را نخستین دولت خود دانسته، با دادن نام آن به کوه "آغری" در صدد برآمدند که این نام را زنده نگه داشته و خود را با اورارتوئیان مربوط سازند. لیکن بعدها که التصاقی بودن زبان اورارتویی ثابت شد، آنان از اندیشۀ مربوط ساختن خویش به اورارتوئیان درگذشتند. به هر روی، آرارات نامیده شدن کوه آغری(ماسیس) برهیچ منبع و مأخذ علمی استوار نیست». (محمّدتقی زهتابی - تاریخ دیرین ترکان ایران).

*

اعتقاد ما بر این است که: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. جایی که تمدّن اورارتو به ارامنه ربطی ندارد، چه اشکالی دارد نام برگرفته از اورارتو بر روی کوه مزبور باقی بماند؛ ولو این نامگذاری از سوی ارامنه صورت گرفته باشد؟ علاوه بر آن، آرارات نامی نیست که در دورۀ معاصر از سوی ارامنه بر کوه آغری نهاده شده باشد، بلکه عین همین نام در تورات به عنوان کوهی که کشتی نوح(ع) بر آن فرود آمد، ذکر شده است؛ کوهی که در قرآن کریم (سورۀ هود - آیۀ 44 ) نیز با نام "جودی" آمده است. مفسّران دربارۀ محلّ جودی مذکور در قرآن (آرارات مذکور در تورات) نظرات مختلفی ارائه داده اند: «1- کوه جودی بنا به قول اصفهانی در عربستان و یکی از دو کوهی است که در قلمرو قبیلۀ طی واقع است. 2- سلسلۀ "کاردین" در شمال شرقی جزیرۀ ابن عمر [بین النّهرین شمالی] در مشرق دجله نزدیک به موصل است. 3- نویسندۀ قاموس کتاب مقدّس، معنای اوّلیۀ آرارات را ملعون ضبط کرده و گفته است: بنا بر روایات، کشتی نوح بر فراز این کوه به خاک نشست و آنرا عربها جودی مینامند و ایرانیان "کوه نوح" و ترکان آن را "کرداغ" به معنی کوه سراشیب می خوانند و در نزدیکی ارس واقع است». (محمّد خزائلی - اعلام قرآن، 1367 ، تهران، انتشارات امیرکبیر). در کتاب قصص قرآن می خوانیم: «جودی کوهی است در نزدیکی موصل که با کوههای ارمنستان پیوسته است و اکراد در جوار آن زندگی می کنند، و از اینجهت اکراد آنرا به لغت خود "کاردو" یا "جاردو" می نامند؟ و یونانیان آنرا تحریف کرده و "جوردی" نامیده اند و پس از آنکه بلغت عربی وارد شده، معرّب آن جودی شده است. کوه جودی داری دو قلّه است که استخری آن را "حرث و حویرث" نامیده. .... در تفسیر المنار آمده که: نسخه های تورات در خصوص قرار گرفتن کشتی نوح بر کوه اراراط اتّفاق ندارند؛ زیرا تورات سریانی و کلدانی تصریح می کنند که کشتی بر کوه "اکراد" قرار گرفت و این قول با قول پروزس معاصر اسکندر موافق است. روایات طوفان همگی اشاره دارند که کشتی نوح بر جودی قرار گرفته و این روایات قول Pruzus را در خصوص وجود آثار کشتی در قلّۀ کوه جودی تأید می کند. صاحب قاموس مقدّس نقل می کند که: کوه جودی همان کوه اراراط است؛ و این مطلب خطاست. زیرا کوه اراراط کوهی است که بنا به قول ارجح اکنون اروپائیان آنرا "أراط" و ترکها آنرا "آکرداغ" و ارامنه آنرا ماسیس مینامند و آن کوه در دشت رسّ [=ارس] در شرق ارمنستان واقع است. نام این کوه در آیۀ 44 از سورۀ هود ذکر شده». (صدرالدّین بلاغی - قصص قرآن، چاپ بیستم 1385 ، تهران، انتشارات امیرکبیر - صفحۀ 348 ). علاوه بر آن مکانهایی از جمله نزدیکی شهر آمُد (دیاربکر امروزی) در سرحدّ ترکیه و سوریۀ کنونی را از گزینه های محتمل دانسته اند و اخیراً نیز محقّقی ایرانی به نام  علی اکبر افراسیاب پور با دلایل خود، مدّعی شده است این کوه با نام "سرکشتی" در نزدیکی نهاوند واقع شده است.

از آنچه گفته شد بر می آید: آرارات، أراط، اکراد، آکرداغ، کرداغ، کاردو، جاردو، جوردی و جودی همگی می توانند از یک ریشه تلقّی شوند و هرکدام به راحتی صورت اوّلیۀ سایر اسامی قلمداد گردند. اگر نیز چنین نباشد، باید قائل به جعلی بودن برخی از اسامی میان این دو نام اصلی -آرارات و جودی- باشیم که آن نیز اگر از سر سهو نبوده باشد، با هدف موهوم نمایاندن جغرافیای تاریخی داستان مهمّ کشتی نوح(ع) صورت گرفته است. به هرحال دو گزینۀ عمده، یکی کوه کاردین در موصل و دیگری کوه ماسیس در حدّفاصل چهار کشور ایران، ترکیه، ارمنستان و جمهوری آذربایجان است که مرز دو کشور اخیر به طول 11 کیلومتر را تشکیل می دهد. اگر آغری را دگرگون شدۀ "آری"و (غ) میان آن را زاید بدانیم -چنانکه در بسیاری از نقاط آذربایجان، (اللریز آریماسین) را به صورت (اللریز آغریماسن) و یا اسم (نادعلی) را به صورت (ناغدعلی) تلفّظ می کنند- آنگاه این اسم نیز با آرارات ارتباط پیدا می کند؛ چرا که تمدّت اورارتو که محمّدتقی زهتابی آن را تورانی(!) می نامد، به شهادت تاریخ از اعقاب تمدّن "آراتّا" و نام گرفته از آن بوده است. تمدّنی که متعلّق به اقوام ایرانی هوری/آری بوده که در همان منطقه ای که بعدها اورارتو از آنجا پدیدار شد یعنی شمال سرزمین آذریایجان و بخشهایی از ارمنستان و غرب آناتولی می زیستند. در این صورت نام ماسیس نیز برای ما جلوۀ دیگری پیدا می کند و شباهت خود با "مجوس" را به رخ می کشد!

احتمال دیگر نیز -که بعید است- این است که: فاصلۀ 200 کیلومتری این دو کوه را در مقابل طوفان به آن عظمت قابل اعتنا ندانیم و پیدا شدن آثار کشتی نوح در هر دو کوه را (که توسّط کاوشگران صورت گرفته است) امری طبیعی تلقّی کنیم و در نتیجه تمایزی میان آن دو قائل نشویم. خصوصاً با توجّه به گفتۀ قصص قرآن که کوه کاردین در موصل با کوههای ارمنستان پیوسته است و همچنین عنایت به این امر که قلمرو اورارتو، حدود موصل را نیز در بر می گرفت. امّا آنطور که گفته شد این احتمال بعید است و مطلب اصلی همان است که در سطور پیشین از نظر گذشت.

امید شمس آذر
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1 - در قرآن کریم داستان آن جناب جز در دو آیه از سوره مریم نیامده، و آن دو آیه این است که مى فرماید (و اذکر فى الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا، و رفعناه مکانا علیا) و دو آیه از سوره انبیاء که مى فرماید (و اسمعیل و ادریس و ذالکفل کل من الصابرین و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحین ).

و در این آیات خداى تعالى او را به ثنایى جمیل ستوده و او را پیامبرى صدیق و از زمره صابرین و صالحین شمرده، و خبر داده که او را به مکانى منیع بلند کرده است.

2 - از جمله روایات وارده در داستان ادریس روایتى است که کتاب (کمال الدین و تمام النعمه ) به سند خود از ابراهیم بن ابى البلاد از پدرش از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل کرده، و چون حدیث طولانى بود ما آن را تلخیص کردیم. و خلاصه اش این است که : ابتداء نبوت ادریس چنین بوده. که در عهد وى سلطانى جبار بوده، روزى براى گردش سوار شده و به سیر و تنره مشغول گشت، در ضمن راه به سرزمینى سبز و خرم رسید و از آنجا خوشش آمد و دلش خواست تا آنجا را به ملک خود در آورد، و آن زمین مال بنده اى مؤمن بود، دستور داد احضارش کردند، و در باب خریدن آن به گفتگو پرداخت، ولى مرد حاضر به فروش نشد، پادشاه به شهر خود بازگشت در حالى که درباره این پیشامد اندوهناک و متحیر بود، با همسرش مشورت کرد، البته در همه مهمات خود با او مشورت مى کرد، زن چنین نظر داد که چند نفر شاهد دروغین وادار کن تا گواهى دهند که فلان شخص از دین پادشاه بیرون شده دادگاه حکم قتلش را صادر کند و ملکش را به تصرف در آورد، شاه همین کار را کرد، و زمین آنمرد مؤمن را غصب نمود.

خداوند به ادریس وحى فرستاد تا نزد آن پادشاه رفته این پیام را از ناحیه خدا به وى برساند که :آیا به کشتن بنده مؤمن و بى گناه من راضى نشدى، زمینش را هم مصادره کردى و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهى دست ساختى ؟ به عزت خودم سوگند که در آخرت انتقامش را از تو خواهم گرفت، و در دنیا هم سلطنت را از تو سلب خواهم نمود، و مملکتت را ویران و عزّتت را مبدل به ذلت خواهم کرد، و گوشت همسرت را به خورد سگان خواهم داد، زیرا حلم من، تو را فریب داده.

ادریس با رسالت خداوند به نزد آن شاه آمده و پیام خداى را در میان بزرگان در بارش به او رسانید، شاه او را از مجلس خود بیرون رانده به اشاره همسرش افرادى را فرستاد تا او را به قتل برسانند، بعضى از یاران ادریس از ماجرا مطلع شده، به او رساندند که از شهر خارج شده، مهاجرت کند، ادریس با بعضى از یارانش همان روز از شهر بیرون شدند، آنگاه در مناجات با پروردگارش از آنچه که از پادشاه دیده بود شکوه نمود، خداى تعالى در پاسخش وحى فرستاد که از شهر بیرون شو که به زودى وعده اى که دادم درباره شاه انفاذ مى کنم، ادریس از خدا خواست تا علاوه بر انفاذ آنچه وعده داد، باران آسمان را هم تا روزى که او درخواست باران نماید از اهل شهر حبس کند، خداى تعالى این درخواست وى را نیز اجابت نمود، پس ادریس جریان را با یاران با ایمان خود در میان نهاد و دستور داد تا آنان نیز از شهر خارج گردند، یارانش که بیست نفر بودند هر یک به شهر و دیارى متفرق شدند، و داستان وحى ادریس ‍ و بیرون شدنش همه جا منتشر گشت، خود ادریس به غارى که در کوهى بلند قرار داشت پناهنده گشته، مشغول عبادت خدا و روزه شد، همه روزه فرشته اى برایش افطار مى آورد، و خدا امر خود را در اهل آن شهر انفاذ نمود، پادشاه و همسرش را هلاک ساخت، چیزى نگذشت که پادشاه جبارى دیگر جاى او را گرفت، و بنا به دعاى ادریس آسمان مدت بیست سال از باریدن بر اهل آن شهر همچنان حبس شده بود، تا کار مردم به فلاکت و تیره روزى کشید، وقتى کارد به استخوانشان رسید بعضى به بعضى گفتند: این چوبها را از ناحیه نفرین ادریس مى خوریم، و قطعا باران نخواهد آمد مگر اینکه او دعا کند ولى چه کنیم که نهانگاه او را نمى دانیم کجا است، چاره کار همین است که به سوى خدا بازگشت نموده و توبه کنیم، و درخواست باران کنیم زیرا او از ادریس به ما مهربانتر است.

در این هنگام خداى تعالى به ادریس وحى فرستاد که مردم رو به توبه نهاده اند، و ناله ها سر داده و به استغفار و گریه و تضرع و زارى پرداخته اند، و من به ایشان ترحم کردم، ولى چون به تو وعده داده ام که باران برایشان نفرستم مگر به دعاى تو اینک از من درخواست باران کن تا سیرابشان کنم، ادریس گفت : بار الها من چنین درخواستى نمى کنم.

پس خداى عز و جل به آن فرشته اى که برایش طعام مى برد وحى فرستاد که دیگر براى ادریس طعام مبر، سه روز گرسنه ماند و گرسنگى از پایش در آورد، پس ندا کرد که بار الها رزق مرا از من حبس کردى با اینکه هنوز زنده ام و قبض روحم ننموده اى ؟ خداى تعالى به او وحى فرستاد: از اینکه سه روز غذا به تو نرساندم جزع مى کنى ولى از گرسنگى اهل قریه ات هیچ ناراحت نیستى با اینکه آن بى نوایان بیست سال است دچار قحطى هستند، تازه وقتى به تو مى گویم دعا کن تا برایشان باران بفرستم از دعا هم بخل مى ورزى اینک با گرسنگى ادبت کردم (تا بدانى چه مزه اى دارد) و حال باید از این غار و کوه پائین روى و به دنبال کار و کسب باشى، از این به بعد رزقت را به کار و کوشش خودت محول کردم.

ادریس از کوه پایین آمده به دهى در آن نزدیکیها رسید، خانه اى دید که دود ازآن بلند است، به عجله بدان سو رفت، زنى پیر و سالخورده یافت که دو قرص نان خود را روى ساج مى پزد، ادریس گفت : اى زن قدرى طعام به من بده که از گرسنگى از پاى در آمدم، زن گفت : اى بنده خدا نفرین ادریس براى ما چیزى باقى نگذاشته تا به کسى انفاق کنیم و سوگند یاد کرد که غیر از این دو قرص ‍ هیچ چیز ندارم اگر معاشى مى طلبى از غیر اهل این ده بطلب. ادریس گفت : لااقل مقدارى به من طعام بده که بتوانم جانم را حفظ کنم و راه بروم تا به طلب معاش برخیزم، گفت این نان بیش از دو قرص نیست، یکى براى خودم است و یکى براى فرزندم، اگر سهم خودم رابدهم مى میرم، و اگر سهم پسرم را بدهم او مى میرد، و چیزى زاید بر آن هم نداریم، گفت فرزند تو صغیر است، نصف نان براى او بس است، و نصف دیگرش را به من بده، زن راضى شد و نصف قرص را به او داد.

فرزند آن زن وقتى دید که ادریس سهم نان او را مى خورد از شدت نگرانى افتاد و مرد، مادرش گفت : اى بنده خدا پسرم را از شدت جزع نسبت به قوت لایموتش کشتى ؟ گفت : مترس و نگران مباش که همین ساعت به اذن خدا زنده اش مى کنم، آنگاه دو بازوى کودک را گرفت گفت : اى روح که از بدن او به امر خدا بیرون شده اى به اذن خدا برگرد که من ادریس پیغمبرم، روح کودک برگشت.

مادر کودک وقتى کلام ادریس را شنید، و شنید که گفت : من ادریسم، و نیز دید که فرزندش زنده شده، فریاد زد که شهادت مى دهم که تو ادریس پیغمبرى، پس از خانه بیرون شده با بانگ هر چه بلندتر در ده فریاد زد: مژده مژده که فرج نزدیک شد، و ادریس به داخل قریه آمد، پس ادریس خود را به آن مکانى که پادشاه جبار زندگى مى کرد و به صورت تلى خاک در آمده بود رسانید، در آنجا نشست و جمعى از اهل قریه گردش جمع شده التماس کردند و طلب ترحم نموده، درخواست کردند دعا کند تا باران بر آنان ببارد، گفت : دعا نمى کنم تا آن پادشاه جبارتان حاضر شود با شما با پاى برهنه حرکت کند، و از من درخواست دعا کند.

این خبر به گوش آن جبار رسید، چهل نفر را فرستاد تا ادریس را نزد او ببرند، وقتى آمدند و تکلیف کردند که بیا با ما نزد جبار رویم، ادریس نفرین کرد و هر چهل نفر تا آخرین نفرشان مردند، جبار پانصد نفر را فرستاد، وقتى نزد ادریس آمده تکلیف رفتن نزد جبار کردند و التماس نمودند، ادریس کشته چهل نفر همکارانشان را نشانشان داده فرمود من نزد او نمى آیم و دعا براى باران هم نمى کنم تا اینکه او و همه اهل قریه پاى برهنه نزد من آیند و از من درخواست دعا کنند.

افراد نامبرده نزد آن جبار شده جریان را باز گفتند، و از او خواستند تا به این کار تن در دهد، شاه جبار با خانواده و اهل قریه اش با کمال خضوع و تذلل نزد ادریس آمده درخواست کردند تا از خدا بخواهد باران را بر آنان ببارد، در این هنگام ادریس درخواست باران کرد، پس ابرى در آسمان برخاسته بر آنان سایه افکند، و شروع به رعد و برق نموده لحظه اى بعد رگبارى زد که ترس غرق شدن پدید آمد، و مردم از خطر آب در فکر جان خود افتادند.

و در کافى به سند خود از عبد اللّه بن ابان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که در حدیثى که درباره مسجد سهله است فرموده : مگر نمى دانى که آنجا جاى خانه ادریس پیغمبر است که در آنجا مشغول خیاطى بوده.

مؤلف: در میان اهل تاریخ و سیره نیز معروف است که ادریس (علیه السلام) اولین کسى بوده که با قلم خط نوشته، و اولین کسى بوده که خیاطت کرده است.

و در تفسیر قمى مى گوید: اگر ادریس را ادریس نامیده اند به خاطر کثرت دراست کتاب بوده است.

مؤلف: در بعضى از روایات در معناى آیه (و رفعناه مکانا علیا) آمده که خداى تعالى بر فرشته اى از فرشتگان، غضب نمود، پس بال او را قطع نموده و در جزیره اى بیفکند، و این جزیره در وسط دریا قرار داشت، مدتها که خدا مى داند چقدر بوده در آنجا ماند تا آنکه خداى تعالى ادریس را مبعوث نمود، فرشته نزد ادریس آمده درخواست کرد که از خدا مسئلت نماید تا از او راضى گردد و بالش را به او برگرداند، ادریس دعا کرد و خدا بالش را برگردانید و از او راضى شد.

فرشته در تلافى احسان ادریس به او گفت : آیا حاجتى دارى ؟ گفت : بلى، دوست مى دارم مرا به آسمان ببرى تا ملک الموت را ببینم، چون هر وقت به یاد او مى افتم زندگى بر من تلخ مى شود، پس فرشته او را بر بال خود گرفته به آسمان چهارم آورد، در آنجا ملک الموت را دید که از تعجب سر خود را تکان مى داد، ادریس بر وى سلام کرد، و پرسید چرا سر خود را تکان مى دهى ؟ گفت : خداى رب العزه مرا دستور داده بود تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض روح کنم، من عرضه داشتم : پروردگارا میان هر یک از آسمانها پانصد سال، و قطر هر آسمانى هم پانصد سال راه، فعلا فاصله میان من و ادریس چهار آسمان است، چگونه او خود رابدینجا مى رساند، اینک مى بینم که خودت آمدى، پس او را قبض روح نمود، این است معناى آیه و (رفعناه مکانا علیا).

مؤلف: این حدیث را على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود از پدرش، از ابى عمیر، از شخصى از امام صادق (علیه السلام) آورده.

و در معناى آن کافى نیز از على بن ابراهیم از پدرش، از عمرو بن عثمان، از مفضل بن صالح، از جابر، از ابو جعفر (علیه السلام)، از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده اند.

و این دو روایت، و مخصوصا روایت دومى با ضعف سندى که دارند، نمى شود مورد اعتماد قرار گیرند، چون با ظاهر کتاب که دلالت بر عصمت ملائکه و نزاهتشان از کذب و خطا دارد، مخالف مى باشند.

ثعلبى در کتاب عرائس از ابن عباس و دیگران روایتى آورده که خلاصه اش این است که : روزى ادریس در گرماى آفتاب راه پیمایى کرده و از حرارت آن آزار دید، با خود گفت : یک روز در حرارت آفتاب راه رفتم اینقدر ناراحتم کرد، پس آن کسى که آفتاب را حمل مى کند و در هر یک روز پانصد سال راه مى برد چه حالى دارد؟ پس دعا کرد که بار الها سنگینى آن را بردوش آن ملک سبک گردان، و گرمایش را برایش تخفیف ده، خدا دعایش را مستجاب کرد، و آن ملک از خداى تعالى سبب را پرسید، و فهمید که این سبکى و تخفیف حرارت که در حمل او پیدا شده از دعاى ادریس بوده است، پس از خدا خواست تا دیدار ادریس را به او روزى کند، و میان او و وى دوستى برقرار سازد، خدایش اجازه داد.

پس ادریس همواره از او پرسش ها مى کرد، از آن جمله یکى این بود که تو گفتى گرامى ترین فرشتگان نزد ملک الموت هستى، وبیش از سایرین نزد او مکان و منزلت دارى، حال با چنین منزلتى نزد او برایم شف اعت کن تا اجل مرا تاءخیر بیندازد تا بیش از پیش ‍ به شکر و عبادت خدا بپردازم، فرشته گفت : خداوند اجل هیچ کس را تاءخیر نمى اندازد، ادریس گفت : بله، و لیکن این را بیشتر دوست دارم، گفت : بسیار خوب، من با او گفتگو مى کنم، و قول مى دهم که آنچه بتواند درباره یکى از بنى آدم انجام دهد درباره تو انجام دهد.

پس فرشته ادریس را حمل کرده به آسمان برد، و در جایى که آفتاب طلوع مى کند نهاد، و خودش نزد ملک الموت آمده و حاجت ادریس را به عرض رساند و شفاعتش کرد، ملک الموت گفت : من چنین اختیارى ندارم، ولى تنها این احسان را مى توانم در حق او بکنم که اگر دوست بدارد بگویم چه وقت اجلش مى رسد گفت بگو، پس ملک الموت به دفتر خود نگاهى کرده، گفت : اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمى میرد، چون او را مى بینم که در محل طلوع آفتاب مى میرد، فرشته گفت : اتفاقا من او را در همانجا گذاشته و نزد تو آمده ام، ملک الموت گفت : پس برگرد که گمان نمى کنم او را زنده ببینى، زیرا به خدا سوگند چیزى از اجل او باقى نمانده، پس فرشته برگشت و او را مرده یافت.

این روایت را الدرالمنثور نیز از ابن ابى شیبه و ابن ابى حاتم، از ابن عباس از کعب، روایت کرده، چیزى که هست در روایت کعب آمده : فرشته اى که بر ادریس در آمد همان فرشته اى بوده که همواره عمل ادریس را بالا مى برده، و نیز در آن آمده که همه روزه از ادریس عملى بالا مى برده که معادل عمل همه اهل زمین و معاصرین وى بوده است، و از این جهت از ادریس بسیار خوشش آمده از خدا درخواست اجازه کرد تا بر زمین وارد شود و با ادریس بناى رفاقت بگذارد، و پس از کسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت کرد....

و ابن ابى حاتم به طریقى دیگر این روایت را از ابن عباس نقل کرده، و در آن آمده که ادریس در میان دو بال فرشته نامبرده از دنیا رفته است.

و نیز در الدر المنثور است که ابن منذر، از عمر مولاى غفره، و او بدون ذکر سند از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آ له و سلم) روایت کرده که از ادریس به تنهائى عمل و عبادتى بالا مى رفته که معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است، ملک الموت - فرشته ماءمور - از او خوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمین نازل شود و با او همنشین گردد خداى تعالى اجازه اش داد، پس فرشته و ادریس در زمین به سیر و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادریس از عبادت رفیقش خوشش آمد چون دید که اصلا از عبادت خسته و کسل نمى شود، از او سببش را پرسید، و اصرار کرد، فرشته خود را معرفى کرد، معلوم شد که همان ملک الموت است، و چون از عبادت وى خوشش آمده از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وى را به او بدهد.

ادریس وقتى فهمید رفیقش از جنس بشر نیست، بلکه ملک الموت است، سه حاجت درخواست کرد: اول اینکه ساعتى او را قبض ‍ روح کند و دوباره جانش را برگرداند، ملک الموت با کسب اجازه از خداى تعالى این کار را کرد، دوم اینکه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ را به او نشان دهد، ملک الموت این کار را نیز با کسب اجازه برایش انجام داد، سوم اینکه بهشت را به او نشان دهد، آن را نیز انجام داد، و وقتى که ادریس داخل بهشت شد و از میوه هاى آن خورد و از آبش آشامید، ملک الموت گفت حال بیا تا بیرون رویم همه حوائجت را بر آوردم، ادریس از بیرون شدن امتناع ورزید و به یکى از درختهاى بهشتى چسبید که به هیچ وجه بیرون نمى آیم، و در مقام احتجاج گفت : مگر غیر این است که هر کسى باید مرگ را بچشد؟ من که چشیده ام، و مگر غیر از این است که هر کسى باید وارد جهنم شود، من که وارد آن نیز شده ام، و مگر غیر این است که هر کس وارد بهشت شود دیگر بیرون نمى آید؟ پس من بیرون نمى آیم، ملک الموت در جوابش عاجز گشت : خداى تعالى به ملک الموت فرمود: ادریس عاجزت کرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند، و به همین جهت ادریس در بهشت باقى ماند.

این روایت را عرائس نیز آورده، و آن را از وهب نقل کرده، و در آخر روایت او این اضافه آمده است : (پس ادریس در آنجا زنده است، گاهى در آسمان چهارم خداى را بندگى مى کند، و گاهى در بهشت به تنعم مى پردازد).

و در مستدرک حاکم از سمره روایت مى کند که گفت : ادریس مردى سفید روى، بلندقامت، تنومند، فراخ سینه، بدنش کم موى، سرش پر موى بود، و یکى از دو چشمش از دیگرى درشت تر بود، و در سینه لکه سفیدى داشت که برص نبود، و چون خداى تعالى جور و عداوت مردم را دید و دید که از اوامرش سرپیچى مى کنند، ادریس را به آسمان ششم برد، و اینکه در قرآن فرموده : (و رفعناه مکانا علیا) اشاره به همین است.

مؤلف: هیچ نقاد با بصیرت شک نمى کند در اینکه این روایات از اسرائیلیاتى است که دست جعالان حدیث آن را در میان روایات ما وارد کرده است، براى اینکه با هیچ یک از موازین علمى و اصول مسلم دین سازگارى ندارد.

3 - ادریس (علیه السلام) (هرمس ) نیز نام داشته، زیرا قفطى در کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، در شرح حال ادریس ‍ مى گوید: حکماء در محل ولادت و منشاء و استاد ادریس قبل از نبوتش اختلاف کرده اند، فرقه اى گفته اند: در مصر به دنیا آمد، و او را (هرمس الهرامسه ) نامیدند، و مولدش در (منف ) بوده، و نیز گفته اند که : کلمه هرمس عربى ارمیس یونانى است، و ارمیس به زبان یونانى به معناى عطارد است. بعضى دیگر گفته اند: نام او به زبان یونانى طرمیس و به زبان عبرى خنوخ بود که معرب آن اخنوخ شده، و خداى عز و جل او را در کتاب عربى مبینش ادریس نامیده.

همین صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذیمون بوده، بعضى گفته اند: اغثاذیمون مصرى بوده، ولى نگفته اند که این شخص چکاره بوده است، فقط گفته اند: اغثاذیمون یکى از انبیاى یونانیان و مصریان بود، و نیز او را اورین دوم خوانده اند، و ادریس نزد ایشان اورین سوم بوده، و معناى کلمه (غوثاذیمون ) خوشبخت است، آن وقت گفته اند: هرمس از مصر بیرون گفته و همه زمین را گردش کرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود.

فرقه دیگرى گفته اند که : ادریس در بابل به دنیا آمده و نشو و نما کرد، و او در اول عمرش از شیث بن آدم که جد جد پدرش بود درس ‍ گرفت، چون ادریس پسر یارد، و او پسر مهلائیل، و او پسر قینان، و او پسر انوش، و او پسر شیث است، شهرستانى گفته : اغثاذیمون همان شیث است.

و چون ادریس بزرگ شد، خداوند او رابه افتخار نبوت مفتخر ساخت، پس مفسدین از بنى آدم را از مخالفت با شریعت آدم و شیث نهى مى کرد اندکى اطاعتش کردند اما بیشتر مردم مخالفتش نموده اند، پس تصمیم گرفت از میان آنان کوچ کند، آنان را که اطاعتش ‍کرده بودند دستور داد آماده کوچ باشند، برایشان گران آمد که از وطن هاى خود چشم بپوشند، ناگزیر گفتند: اگر کوچ کنیم دیگر کجا مانند بابل نهرى خواهیم یافت ؟ (بابل به زبان سریانى به معناى نهر است ) و گویا مقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده، ادریس گفت : اگر براى خاطر خدا مهاجرت کنیم، خداوند نهرى غیر آن روزیمان خواهد کرد.

پس ادریس با ایشان بیرون شده و رفتند تا به این اقلیم که اقلیم بابلیونش مى نامند رسیدند، پس رود نیل و دشتى خالى از سکنه را دیدند، ادریس کنار نیل ایستاده مشغول تسبیح خدا شد، و به جماعت خود گفت : بابلیون.

و در معناى این گفته وى اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: یعنى چه نهر بزرگى است. بعضى دیگر گفته اند: یعنى نهرى مانند نهر شما است، بعضى گفته اند: نهرى پر برکت است. و بعضى دیگر گفته اند: کلمه (یون ) در زبان سریانى معناى صیغه افعل در عربى را مى دهد که به معناى برتر است، یعنى این نهر بزرگتر است و به همین مناسبت آن وادى و اقلیم در میان همه امت ها به نام بابلیون معروف شد، غیر از عرب که آن را مصر خوانده اند که منسوب است به مصر پسر حام، که بعد از واقعه طوفان نوح آنجا نزول کرد، (و خدا به همه اینها داناتر است ).

ادریس و همراهانش در مصر رحل اقامت افکنده، خلایق را به معروف امر، و از منکرات نهى مى کرد و به اطاعت خداى عز و جل دعوت مى کرد، مردم زمان او با هفتاد و دو زبان حرف مى زدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعلیم داده بود تا هر فرقه اى از ایشان را با زبان خودش تعلیم دهد، و علاوه بر اینها آداب و طریقه نقشه کشى براى شهر سازى را به ایشان بیاموخت، دانشجویان از هر ناحیه اى گردش جمع شدند، و به ایشان سیاست مدنیت بیاموخت و قواعد آن را برایشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى که بودند به سرزمین خود برگشته و شهرهایى ساختند تا آنجا که در عهد وى و به وسیله شاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، که از همه کوچکترش (رها) بود، و ادریس به آنان علوم را بیاموخت.

و اولین کسى که حکمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم یاد داد، ادریس بود، چون خداى عز و جل سر فلک و ترکیب آن، و نقطه هاى اجتماع کواکب را در آن فلک به او فهمانده بود، و نیز علم عدد سنین و حساب را به او داده بود، و اگر این نبود و ادریس ‍ در این علم فتح باب نمى کرد، هرگز خاطر بشر به این معنا خطور نمى کرد که در مقام سرشمارى ستارگان بر آید.

ادریس (علیه السلام) براى هر امتى در هر اقلیمى سنتى شایسته آن امت و آن اقلیم به پا داشت، و زمین را به چهار قسمت تقسیم نموده براى هر قسمتى پادشاهى مقرر کرد تا به سیاست و اداره امور آنجا و آبادیش قیام نماید، و هر پادشاهى را ماءمور کرد تا اهل اقلیم خود را به شریعتى که بعدا اسم بعضى از آنها را مى بریم ملزم سازد.

اسماء آن پادشاهان که زمامدار زمین بودند بدین قرار بود: اول (ایلاوس ) که به زبان عربى به معناى رحیم است، دوم (اوس )، سوم (سقلبیوس )، چهارم (اوس آمون )، و بعضى گفته اند: ایلاوس آمون، بعضى دیگر نام او را یسیلوخس که همان آمون ملک باشد دانسته اند، این بود آن مقدار از کلام قفطى در کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، که مورد حاجت ما بود.

و این احادیث و اخبار، همه به ما قبل تاریخ منتهى مى شود، و آنطور که باید نمى شود بدان اعتماد کرد، چیزى که هست همین که مى بینیم نام او در عربى جیلا بعد جیل (جیل ) یک صنف از مردم اهل یک زمان ) در میان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت یاد مى کنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود کشف مى کند از اینکه او از قدیمى ترین پیشوایان علم بوده که نطفه و بذر علوم را در میان بشر پاشیده و افکار بشرى را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و یا آن جناب اولین مبتکر ایشان بوده است.

امید شمس آذر
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عدّه ای در فضای مجازی با هدف دلسوزی برای تیپ جدیدی از فعّالان فرهنگی، یکی از خوانندگان معلوم الحال نسل جدید را با شهید مجید خدمت (مجید سوزوکی فیلم اخراجی ها) مقایسه کرده و خواستار تحویل گرفته شدن او نزد افکار عمومی شده اند. خداوند توفیق توبه به همۀ ما مرحمت بفرماید. امّا اینان از یک نکتۀ مهم غافلند؛ و آن اینکه: آیا خوانندۀ نامبرده با چرخش از ترانه های غیر ارزشی به سوی ترانه های ارزشی، شخص خود را ارتقاء داده یا سطح آن مفاهیم را پایین آورده؟ چرا که می را اگر ترک کردی، میخانه را هم باید ترک کنی. این هم در حالی است که بنده چرخشی در این میان مشاهده نمی کنم، چون هر دو گزوه از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوّز دارند و نکته ها هست در این!

شهید مجید سوزوکی -رضوان الله تعالی علیه- پیام آورده بود و الگو بود برای جوانان ما، امّا امثال اینها را فقط می توانیم بپذیریم و نه بیشتر. مانند: ر-اعتمادی!


تصویر واقعی از شهید مجید سوزوکی +عکس

امید شمس آذر
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


پژمرده می گردد -خدا !- امشب گل نورسته ای

می میرد امشب در غریبی بلبل پربسته ای

 

جان می دهد جان جهان در جور جمع انس و جان

چون جان یاسین می رود با جان زار و خسته ای

 

در گردن حبل خدا حبل و کنون با اشقیا

بیعت کند دست خدا با دست های بسته ای

 

آن شاهباز تیز چنگال نبرد اکنون شده

تنها به سان یک کبوتر بر سر گلدسته ای

 

آن در که عزرائیل نیز بی اذن از آن داخل نشد

بر روی صاحب بشکند از دین بیرون جسته ای

 

یک غنچۀ نشکفته هم از جور او پرپر شود

مادر برد پهلوی خود با پهلوی بشکسته ای....

 

امّا مخور ای دل غمی کاین غم به پایان می رسد

پیغام جانان می رسد بر هر دل وارسته ای

 

شاه سواران می رسد شمشیر و قرآنی به دست

پس از چه ای جان آنچنان از کف عنان بگسسته ای؟

 

این هجر هجرت می کند، این قهر رحمت می شود

پس از چه ای دل اینچنین در خاک و خون بنشسته ای؟

 

دیگر نه ظلم است و نه فقر، نه جهل نه طغیان نفس

نه قتل عام کودکان، نه جنگهای هسته ای

 

وقتی بیاید آن سوار از جاده های انتظار

در اوّلین صبح بهار، دیگر ز غم ها رسته ای

 

با رایت فتح و ظفر، خال سیاهی بر رخش

با زلف هایی سلسله، با ابروی پیوسته ای

 

یاران او ایرانیان السابقون السابقون

آماده باش ای «شهسوار» شاید تو هم زآن دسته ای.



امید شمس آذر
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دستی به قلم دارم و

               دستی بر سر !

امید شمس آذر
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اندکی از روز مانده،
آسمانی نیمه ابری تا تمام ابری،
باد سرگردان
           -چه بی معنی!-
با قدم آهسته می پیمود پهنا و درازای خیابان را،
آفتاب بی توقّع
          تیغ کندش را به هر سو می کشید آرام
روی بعضی را رفو می کرد
همزمان در جان خیلی ها فرو می رفت.
صبح مان نیلی.
ظهر کافوری چه با ما کرد و خواهد کرد؟
روز، روزی پرتقالی بود!
شاخه ها در هم گره خورده
سایه ها در هم فرو رفته
برگ ها در گوش هم افسانه گویان
        دست ها چون حلقه در هم بود
                       حالی بود!
صحنه هایی بکر بود و لحظه هایی ناب و عالی بود....
من ولی بی اعتنا بر این همه زیبایی جان کاه
         -شادی های روح آزار-
ساکت و ساده به روی نیمکت
         -شیدا و افسرده-
همچنان تنها نشسته خسته و خاموش
        در فکر تو بودم
                       آه!
آری، آری، من به دنبال تو می گشتم....
چاره گویی بی خیالی بود،
         امّا باز گفتی بی خیالی فکر تقریباً محالی بود.
رخنه های سدّ چشمم باز شد
آب ها از آسیاب افتاد
       آری!
«یا علی(ع) گفتیم و عشق آغاز شد»
      باری،
ای تو آنی که نمی دانم که هستی؟
جای تو آن روز خالی بود .... .


امید شمس آذر
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اهورامزدا یا هرمزد آفرینش جهان نیکویی ها را آغازید و در گام نخست گنبد آسمان و سپس دریاها را آفرید... . در گام سوّم هرمزد زمین را میان گنبد آسمان به یک پهنا و یک درازا و یک ژرفا پدید آورد و روی ان را از نشیب و فراز پوشاند و در آن کوهها پدید آورد و در گوهها فلزهای گوناگون مثل روی و آهن و موادّی مثل گچ و گوگرد نشاند و زیر زمین همه جا را آب قرار داد. چهارم گیاهان را آفرید، بدینگونه که در وسط زمین گیاهی پدید آورد شاداب و شیرین، بی شاخه و پوست و بی خار. این گیاه تخمۀ همۀ گیاهان را در خود داشت.هرمزد آب و آتش را به یاری وی گماشت و از آن همه گونه گیاه پدید آمد. پنجم سالار چارپایان اهلی را به صورت گاوی سپید در سرزمین "ایرانویج" آفرید. بعدها "ایرانویج" مرکز نژاد آریا شد. هرمزد آب و گیاه را به یاری گاو گماشت تا به کمک آنها نیرو گیرد و ببالد و فرزندان آورد. ششم "کیومرس" بشر نخستین را آفرید که چون خورشید درخشان بود. هرمزد کیومرس/کیومرث را بینا و گویا و شنوا آفرید. مردمان از نسل کیومرس و یه شکل او پدید آمدند. هرمزد آفریدگان زمین، همه را از آب پدید آورد، جز گاو و کیومرس را که گوهرشان از آتش بود.

آفرینش این جهان یک سال به درازا کشید. هرمزد جهان را در شش نوبت آفرید و پس از آن هر نوبت پنج روز آرام گرفت و آن پنج روز را روزهای جشن و شادی قرار داد. هرمزد آفرینش را از نخستین روز فروردین آغازید و آسمان را در چهل روز، آبها را در پنجاه و پنج روز، زمین را در مدّت هفتاد روز، گیاهان را در مدّت سی و پنج روز، حیوان را در هفتاد و پنج روز و آدمی را در هفتاد روز پدیدار کرد.

امید شمس آذر
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

میان زوزه ها دنبال تو کرده م نگاهم را

که تا بویت بیابم، افکنم از سر کلاهم را


تو آنجایی و من می دانم امشب دست می یازم

بگیرم دامن پیراهن تنها پناهم را


مگر از نامه های سوز دل دستت رسد آخر

به هر سویی روانه کرده ام پیکان آهم را


کرانم تا کران آکنده کوران و کران پیشم

تو تنها می شنیدی ناله های صبحگاهم را

 

سؤالم از صدف بیرون نگشته پاسخش گفتی

مرا دریافتی در اوج و بخشودی گناهم را

 

اگر دلهای خون را جایگاه خویش می دانی

بگیر از من همین لبخندهای گاه گاهم را

 

بگیر ای ماه من! ابر سفید از چهره تا من هم

درآویزم به دامانت، ببوسم روی ماهم را

 

خودم را هم برای خاطر تو دوست می دارم

زلال و روشن اینک پیش آوردم گواهم را

 

مرا از من بگیر امّا به دست دیگران مسپار

که می داند زبان این دل گم کرده راهم را؟

 

«سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای» بر رویم

که من راز دل خود با کسی دیگر نمی گویم



امید شمس آذر
۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

ملّتی که پراید را تا زمانی که ارزان بود، کم می خریدند، ولی بعد از اینکه گران شد، بیشتر خریدند، آمریکا که هیچ، مورد حملۀ موجودات فضایی هم قرار بگیرند، حقّشان است؛ ملّتی که زعفران تولیدی اش را ایتالیا وارد کشور خود می کند و با مارک ایتالیایی می فروشد، ولی روی صنایع پوشاک داخلی خودش آرم خارجی می زند تا زودتر به فروش برسد.

البتّه ما تخت جمشید و زیگورات چغازنبیل داریم، این را نگذارید به حساب فقر فرهنگی؛ پس نامش چه می تواند باشد، خدا می داند!

امید شمس آذر
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دو چیز را زیاد درخواب می بینم

و هربار که بر می خیزم حسرت در برم می گیرد:

1- پرواز می کنم،

2- ابر می خورم.

***

 

وقتی خدای متعال در قرآن از عسل به «شرابٌ مختلفٌ ألوانها» تعبیر کرده است

"عسلی" دقیقاً چه رنگی است ؟

***

 

به شادی روح یار تازه سفر کرده

شعار "مرگ بر آمریکا" به زودی حذف خواهد شد،

آنچنانکه "مرگ بر شاه" حذف شد

"مرگ بر صدّام" حذف شد

و...

***

 

چطور باور کنم:

فرزندان ما دهۀ شصتی ها

"نسل پدرسوخته" نامیده بشوند ؟!

***

 

هرچه جلوتر می رویم

بیشتر به عقب ماندگی خود پی می بریم

***

 

ماه رمضان

فرصت خوبی است

برای صبحانه خوردن

***

 

تفکیک جنسیتی در اتوبوس های خطّ واحد)

عقب: خانمها

جلو: خانمها و آقایان

***

 

تأکید بیش از اندازه بر وحدت

خود، القاء کنندۀ تفرقه است

***

 

حاضرم همیشه ظرفهای نهار و شام را خودم به تنهایی بشویم،

اگر

همیشه نهار و شام عدسی باشد.

***

 

برای حلّ مشکلات راهکار وجود دارد،

متولّی وجود ندارد.

***

 

بی قانونی و ولایت گریزی تا چه حد؟

حالا فهمیدم چرا اسم بنی صدر ابوالحسن بود ؟!

***

 

نگوییم:

ایران سرسبز من!

بگوییم:

ایران من! تو را سرسبز خواهم کرد.

***

 

 

 

 

 

امید شمس آذر
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

اى مردم! کسى که دانست برادرش دینى درست دارد، و در راه راست گام برمى دارد، به گفته مردم درباره او گوش ندهد، که گاه تیرانداز، تیر افکند و تیرها به خطا رود. سخن نیز چنین است، درباره کسى چیزى گویند و آن نه این است. گفتار باطل تباه است، و خدا شنوا و گواه است. بدانید! میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست. (از او پرسیدند معنى این سخن چیست؟ انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و میان گوش و دیده گذاشت. سپس گفت:) باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.


چه تشبیه زیبایی ، سخن چه حق و چه باطل همچون تیری است که از چلّه کمان رها می‌شود. تیرانداز اگر چریک باشد و کارآزموده ، با دقت و تأمل و با آرامش تیرش را رها می‌کند و به هدف می‌زند و اگر سربازی نا‌آرام و بی‌تجربه باشد تیرش به خطا می‌رود. سخن گفتنی که همراه فکر و تأمل باشد به هدف می‌خورد و کارساز است و الّا تلاشی بیهوده خواهد بود.

نکته‌ای که حضرت به آن توجه می‌دهند این است که وقتی برادر دینی شما در ظاهر دین درستی دارد و می‌دانی که زندگی‌اش سالم و طاهر است، حق نداری به بدگویی مردم درباره او گوش بدهی ، بلکه باید از او دفاع کنی و مانع غیبت و بدگویی از او شوی. تا با چشم خودت ندیده‌ای اطمینان پیدا نکن، فاصله حق و باطل فقط چهار انگشت است!


(برگرفته از وبلاگ گوهرنویس)

امید شمس آذر
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
خودم، پدر و مادرم و اجدادم همگی بچّۀ شهر هستیم؛ امّا روستای "ما" روستای بزرگی است که سه مسجد دارد. مسجد جامع آن با همۀ زیبایی اش، دارای گلدسته های پوسیده ای است که اسکلتشان بیرون زده و کاشیکاری هایش مرمّت نشده است. این شاید چهرۀ دلگیر کننده ای به مسجد و به تبع آن کلّ روستا می دهد. امّا اگر تلاشهای یک سال اخیر پیشنماز مسجد برای آبادانی روستا را بدانیم، این دلگیری از بین رفته و بسا تبدیل به دلگرمی می شود.
روستای "ما" قبلاً آسفالته بود، ولی به عادت همیشگی مسئولین کشور که با هماهنگی میانه ای ندارند، به علّت جدول کشی و نصب تیر چراغ برق، آسفالت تخریب شد و مدّتها دوباره کوچه و خیابانها خاکی ماند و بودجۀ تخصیص یافته به آسفالت مجدّد هم یا از ابتدا تصویب نمی شد یا در راه رسیدن به روستا، به علّت سوراخ بودن کیسه(!) اندک اندک تمام شده و از بین می رفت. تا اینکه با پیگیری های حاج آقا جلالی، عالم جوان و با بصیرت که رگ خواب همۀ اقشار مردم و مسئولین را می داند و با هرکسی به زبان خودشان مراوده می کند، بودجۀ لازم دوباره تأمین شده و ابتدا معابر شن ریزی و سیپس آسفالت مجدّد گردیدند. اکنون چهرۀ روستا دوباره صاف و یکدست شده و مردم از عملکرد ملّای آبادی راضی اند. و مهمتر از آن هیچ کس نمی تواند در تخریب علمای اسلام ادّعا کند: چرا اینها مساجد خودشان را آباد می کنند، ولی فکری به حال ویرانی های مردم نمی کنند؟! گلدسته های مسجد روستای "ما" آن زمان زیباتر است که تمام روستا زیبا شده و مردم دغدغه ای مهمتر از آن نداشته باشند. این را حاج آقا جلالی می فهمد. به امید آنکه همۀ روستا ها و همۀ شهرها هم بفمند.

امید شمس آذر
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر


وعده حقّ است

_الهی!-

            ولی افسوس

                    زمان می گذرد....

امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

داغدار آن بزرگم کز برش آمد جهان
شیر یزدان بود و آتش زد به جان روبهان
 
چون بگویم وصف او و با چه نامی خوانمش؟
جز که گویم او علی(ع) هست و شهنشاه شهان
 
یاور و شاگرد و داماد و پسر عمّ نبی(ص)
می کند یاریّ دین در آشکارا و نهان....



امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
تقلید ادیبانه ای از چک چک آب است
آواز قناری که چنین نغز و خوش آوا ست
***

من که ز فرط غصّه می خندم شب و روز
کی می رسد روزی که از شادی بگریم؟
***

آسمانا! دو-سه سال عمر مرا باز بده
تازه می خواهم از این بعد جوانی بکنم
***

غزل منزوی وار نیکو بود
غزل های من منزوی وار نیست
***

در گردش زمانه یکی سرو شو نه بید
در گیر و دار حادثه خم شو، ولی نلرز
***
امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


مقدّمه: پاره ای پژوهشگران، به دلایلی واهی، در پی اثبات یکی بودن زرتشت زروانی بنیانگذار آیین زروان و بناکنندۀ رصدخانۀ نیمروز و تقویم بهیزکی -که مرحوم ذبیح بهروز در کتاب "تقویم و تاریخ در ایران" زمان دقیق تولّد او را به درستی محاسبه کرده و 1737 پیش از میلاد عنوان کرده اند-، با حضرت ابراهیم خلیل (علیه السّلام) می باشند و استنادشان این ابیات از شاهنامۀ فردوسی ست که:

«نشستم بر این تخت قرّخ پدر                         بر آیین طهمورث دادگر

بر آیین زرتشت پیغمبرم                                 ز راه نیاکان خود نگذرم

نهم پور زرتشت پیشین بُد اوی                       براهیم پیغمبر راستگوی».

هرچند مصرع نخست بیت آخر در برخی نسخه ها به گونۀ "نَهَم گفت زرتشت پیشین بر اوی" نیز آمده است، امّا حتّی اگر صورت قبلی را بپذیریم، باز دو معنا از آن برداشت می شود: 1- ابراهیم(ع) همان زرتشت است و جدّ نهم او عبارت از زرتشت پیشین. 2- زرتشت نوادۀ نهم ابراهیم(ع) است و زرتشت پیشین لقبی ست برای ابراهیم(ع). با نگاهی ساده به ابیات گفته شده، می توان دریافت از دیدگاه رسایی ادبی، معنای دوّم صحیح تر و بجا تر است و اگر در بعضی منابع تاریخی، از "ابراهیم زرتشت" سخن به میان آمده، منظور ابراهیم دوّم است نه ابراهیم اصلی [ع]؛ امّا با این وجود، به استنادات این گروه برای اثبات ادّعای خودشان نیز باید پرداخت. عمدۀ استنادات اینان، عبارت از سه قضیّه ای ست که در ادامۀ مطلب آمده و هرکدام جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد -ان شاءالله-.

 

1- تقدّس عنصر آتش و ارتباط آن با داستان ابراهیم(ع)

آتش از عناصر مقدّس در نزد زرتشتیان است و زروانیان آن را با نام "زور" (Zor)، سزاوار هدیه و فدیه می دانند و حتّی عدّه ای نام زرتشت را در اصل به صورت یونانی آن "زورو آستر" دانسته و مدّعی شده اند: زرتشت آیین آتش پرستی و ستاره پرستی را به هم آمیخته و اسمش نیز از آن برگرفته شده است (آسترو = ستاره)؛ که در اینجا منظور از این دو آیین، آیین زروان و آیین صابئین است که آتش و آب نماد این دو اند آنچنانکه صابئین مساکن و معابد خود را در کنار دریاها و آبهای روان بنا می نهادند، زروانیان نیز در کنار کوههای آتشفشان مسکن می گزیدند. حتّی سنّت چهارشنبه سوری نیز که شب آن با آتش و صبح آن -در بعضی مناطق- با آب در ارتباط است، به مناسبت داستان ابراهیم(ع) دانسته شده است.

بررسی:

الف- باید دانست در دین زرتشتی تنها آتش نیست که ستایش می شود. سه عنصر دیگر -آب و باد و خاک- نیز پایاپای آن مقدّس اند.

ب- علاوه بر آن، تقدیس آتش به طور خاصّ، مال آیین زروان است و بعد از آن وارد آیین دیرین ایرانیان شده است.

پس ادّعای یکی بودن ابراهیم خلیل(ع) با زرتشت زروانی نیز به همان اندازه می تواند از آن زروانیان باشد.

 

2- همسانی نام ابراهیم با برهما و یکسانی برهما با زروان

آیین برهمای هندی، نخستین هستۀ آیین زروان است و آیین زروان در واقع احیا شدۀ آیین برهما ست. از این رو مناسب خواهد بود که احیا کنندۀ آیین برهما نیز، نامش برگرفته از برهما باشد.

بررسی:

نام ابراهیم(ع) بنا به اتّفاق نظر مورّخین، برگرفته از ورهرام/ وهرام/ پرهام/ بایرام یا همان بهرام است. جابجایی "ر" و "ه" در اینگونه مواقع اتّفاق می افتد. بهرام نام ایزد پیمان یا ایزد جنگ بعدی ست که به سیّارۀ چهارم منظومۀ شمسی اطلاق شده است. ریشۀ آن را بای/بغ + رام دانسته اند، به معنای ایزد رام یا خدایگان رام. رام از ایزدان کهن هند و ایرانی بوده است. بغ نیز از واژه های اصیل پارسی باستان بوده که وارد ترکی هم شده است و معنی سرور و خدایگان می دهد. بایرام که در لهجۀ اورمیه بَیرام تلفّظ می شود، در ترکی امروز مطلقاً به معنی جشن و عید به کار می رود و بیشتر، عید نوروز از آن منظور می گردد؛ درستی این نظر، از دو جهت قابل اثبات است: الف- با توجّه به داستان ابراهیم(ع) که در روزی که جشن بود و همۀ مردم شهر به صحرا رفته بودند، بتها را در بتخانه شکست و این فراز از روایت امام صادق(ع) که آن روز مصادف نوروز بود و همچنین با استناد به یافته های جدید باستان شناسی مربوط به 4000 سال پیش، و نیز عطف به روایات اسطوره ای ایرانی، شکّی باقی نمی ماند که نوروز در بابل مقارن زمان ابراهیم(ع) هم جشن گرفته می شده است؛ بر پایۀ این توضیحات، احتمالاً ریشۀ اوّلیّۀ این عید بزرگ، جشنی بود که به افتخار ایزد رام گرفته می شد. از این رو شباهت نام بغ رام/ بهرام با ابراهیم می تواند در خور توجّه باشد. ب- در بابل باستان، پرستش اجرام آسمانی مرسوم بوده؛ چنانچه در داستان ابراهیم(ع)، مناظرات او را با خورشیدپرستان ، ماه پرستان و ستاره پرستان را می بینیم. علاوه بر آن، نام جدّ مادری اش نیز "آزر" بود که برگرفته از نام سیّارۀ سرخ می باشد که نماد آتش بوده و در در یونانی نیز آرِس و در رومی مارس/مارچ نامیده شده و در عربی به صورت "مرّیخ" درآمده است. دور از انتظار نیست که ابراهیم(ع) نیز در کودکی، نامش را از نام یکی از اجرام آسمانی -یعنی سیّارۀ بهرام- گرفته باشد. اساساً آتش با مرّیخ در ارتباط است، در حالی که سیّارۀ مقدّس زروانیان زحل است.

اینها در حالی ست که اثری از پرستش زمان یا همان زروان در بابل باستان -مقارن تولّد حضرت ابراهیم- نمی بینیم. اگر هم روی این حساب که بابل محلّ حضور و تلاقی کیش های مختلف بوده، اثری از این آیین در آنجا بوده باشد، این مسئله به آن اندازه اهمّیت نداشته که ابراهیم(ع) برای بیدار ساختن مردم با آنان نیز مجادله کند. ممکن است گفته شود ابراهیم به این سبب با آنان مجادله نکرده که خود یکی از آنان بوده است؛ امّا این شبهه نیز خود به خود با عنایت به ماجرای تعقیب ابراهیم(ع) به دست بابلیان و اقدام به اعدام او، باطل می شود.

 

3- ارتباط کعبه با زحل سیّارۀ مورد ستایش زروانیان

خانۀ کعبه که به دست حضرت ابراهیم(ع) بازسازی شده است، از چهار لحاظ با سیّارۀ زحل یا کیوان که مورد ستایش زروانیان است، ارتباط دارد: الف- شباهت نام کعبه/کعابا با نام کیوان.ب- صابئین در سراسر جهان، هفت بنای مقدّس داشته اند که هرکدام منسوب به یکی از اجرام آسمانی بوده و خانۀ کعبه واقع در مکّۀ معظّمه را نیز معبد زحل محسوب می کردند. ج- رنگ سیاه پردۀ کعبه که با رنگ طبقۀ هفتم برج نمرود که متعلّق به زحل بوده، یکی ست. د- بت لات که منسوب به زحل بوده و از بتهای عمدۀ عصر جاهلیّت به شمار می رفت، علاوه بر سیاهی رنگ، شکل مربّعی هم داشته است که این هردو از ویژگی های کعبه است.

 بررسی:

الف- کعبه واژه ای عربی ست و عمدتاً به دو معنی به کار می رود؛ یکی به معنی برجسته و برآمده، همریشه با کعب که به غوزک پا و زانو و برجستگی سینه اطلاق می شود. دیگری به معنی بنای مکعب شکل، چنانچه ابزار بازی "تاس/داش: در ترکی به معنی سنگ" را قدما کعبتین می گفته اند. هیچکدام از این معانی به کیوان ربطی ندارند.

ب- همۀ بناهای مورد ستایش صابئین، توسّط خودشان ساخته نشده اند و آنان به طور قراردادی، هر ادّعایی را در مورد هر ساختمانی می توانند مطرح سازند.

ج- این رنگ سیاه به کار رفته در پردۀ کعبه، در معنی اصلی آن رنگ شوکت و هیبت است و نه رنگ قهر و بلا که منسوب به سیّارۀ زحل است و در برج نمرود هم همان معنا را تداعی می کرده است. از این رو داماد نیز در مراسم عروسی، لباس رویی سیاه به تن می کند. علاوه بر اینکه سیاهپوشی کعبه، مسئله ای جدید است و ریشۀ کهن تاریخی ندارد.

د- ممکن است برعکس باشد؛ یعنی بت لات را به احترام خانۀ کعبه -که داخل آن قرار داشته است- به گونۀ سیاه و مربّعی ساخته باشند که این شکل و رنگ نیز ربطی به سیّارۀ زحل ندارد.


4- شباهت های جزئی دیگر

بعضاً شباهت های دیگری بین داستان زرتشت و داستان ابراهیم مانند سنگ زدن به اهریمن و ذبح کردن قوچ و... برای اثبت این یکسانی عنوان می شود، ولی باید توجّه داشت:

الف- اوّلاً این شباهت ها جزء موارد اثبات شدۀ تاریخی نیستند و ممکن است ساخته و پرداختۀ اعصار بعد باشند.

ب- ثانیاً ابراهیم(ع) به عنوان کسی که بعد از ذکر نامش در قرآن، دیگر از معرض تبدیل شدن به یک چهرۀ اسطوره ای و نیمه اسطوره ای درآمده و یک چهرۀ کاملاً تاریخی است، عناصر اصلی شخصیّت و زندگانی اش منحصر در موارد مشترک با زرتشت نیست؛ آن هم نه زرتشت اصلی یا زرتشت پیامبر (ع) که البتّه مهمترین اشتراکشان همان تبلیغ آیین توحید بوده، بلکه چهره های مبهم دیگری که در طول تاریخ زرتشت شناسانده شدند، از جمله زرتشت مورد بحث ما یعنی زرتشت زروانی.

***

نویسندۀ "پیامبر آریایی" در فصلی از کتاب خود که به این موضوع اختصاص داده است، ابیات پیش گفتۀ شاهنامۀ فردوسی را در راستای همان نظر سست اوّلیّه تفسیر کرده -هرچند از اشاره به نظر دوّم نیز غفلت نورزیده است- و روی این حساب، "زرتشت پیشین" را عبارت از جدّ نهم ابراهیم خلیل (ع) دانسته است؛ ولی ایراد کار آنجاست که برای اثبات هرچه بیشتر نظر خود، 8 را 9 جا زده تا با توسّل به شباهت نام ارپکشاد/ارفحشد با نامهای آرباسس/ارپکه و طهمورث/تخمه اورپه، نظر خود را به اثبات برساند؛ امّا همانطور که ذکر شد، خشت اوّل این استدلالات کج نهاده شده و جدّ نهم عبارت از "سام" است و نه ارفحشد! وی همچنین با پذیرفتن و همچنین قبولاندن بی چون و چرای نظر خود، زمانهای محاسبه شده توسّط پژوهشگران مختلف را برای «ابراهیم» -که او را برهمای دوّم می نامد- آورده است که حدوداً از 2200 تا 1900 پیش از میلاد در نوسان اند. در عین حال زمان محاسبه شده توسّط مرحوم بهروز برای زرتشت [زروانی] را نمی پذیرد! این در حالی ست که زمان ارائه شدۀ بهروز، کاملاً با نظر دوّم (اینکه زرتشت زروانی نوادۀ نهم ابراهیم خلیل است) مطابقت دارد.

 

نتیجه گیری: ابراهیم دوّم می تواند نام زرتشت حکیم یا به عبارتی زرتشت جادوگر باشد که آیین زروانی را بر پایۀ آیین برهمایی بنیان گذارد؛ ولی او -علی رغم همنامی و برخی شباهات دیگر- به هیچ وجه مطابقتی با ابراهیم خلیل (علیه السّلام) نداشته و ندارد. بلکه به احتمال بسیار بنا به آنچه از داده های منابع کهن بر می آید، نوادۀ نهم آن حضرت است که آیین انحرافی خود را تقریباً همزمان با ظهور حضرت موسی(ع) عرضه داشته و افرادی چون شمرون بن یساکار (=سامری) بر مبنای آیین او، دین موسی(ع) را در همان ابتدای راه تحریف کرده و باعث شکل گیری مکتب کابالا -به اصطلاح عرفان یهود- شدند و بعدها نیز نام ابراهیم(ع) و شهرت آیین او را به نفع خود مصادره کردند.


امید شمس آذر
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر
دیر وقتی ست دلم می خواهد
چیزی از سینۀ گنگم بفرستم بیرون
دود آهی شاید
یا بخار اشکی
عقده ای بگشایم،
بغض خود را که همین جا سر حلقم مانده
بشکنم خونسرد!
دیر وقتی ست دلم می خواهد
بروم گوشه-کناری بنشینم آرام
بی صدا گریه کنم.
راستش، می دانید؟
خسته ام دیگر، خسته، خسته...
نه که چیزی می خواهم که نمی دانم چیست؟
خوب هم می دانم!
راستش می خواهید
دیر وقتی ست...
-بگذریم!-
آنقدر می دانم باید از این لحظه شکاری بکنم
همه چیز آماده ست
هیچ خواهم شد اگر
              منتظر باشم و هی لحظه شماری بکنم.
همه چیز آماده ست
تا بدان قدر که باید بروم دست به کاری بزنم
نه بهانه باقی مانده، نه انگیزه کمی کم دارد
بشکند توبه برای ابدیّت بایست
آخرین دستور است!
چون همین اکنون وقتش گشته
              وقت برافشاندن پرتو پرتو
طالع ربّانی،
آری! اکنون، اکنون
وقت درانداختن طرحی نو ... !
 
امید شمس آذر
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر